کپی شد
تناقض ظاهری آیات
فهرست
تناسب صدر و انتهای آیه 188 سوره بقره
آیه 188 سوره بقره می فرماید: “درباره «هلال هاى ماه» از تو سؤال مى كنند بگو: «آنها، بيان اوقات (و تقويم طبيعى) براى (نظامِ زندگىِ) مردم و (تعيينِ وقتِ) حج است». و (آن چنان که در جاهليّت مرسوم بود كه به هنگام حج، جامه احرام مى پوشيدند، از درِ خانه وارد نمى شدند، و از نقبِ پشتِ خانه وارد مى شدند، نكنيد!) كارِ نيك، آن نيست كه از پشتِ خانهها وارد شويد، بلكه نيكى اين است كه پرهيزگار باشيد! و از درِ خانه ها وارد شويد و تقوا پيشه كنيد، تا رستگار گرديد”.[1]
این آیه اشاره به مطلب مهمی دارد که نشان از دقت و ویژگی های منحصر به فرد دین اسلام در بیان دستورات زندگی و مسائل اخلاقی رایج در جوامع دارد. برای آگاهی از مطالب این آیه و دریافت ارتباط بین آنها باید شأن نزول و تفسیر آن را متذکر شویم: در روایت آمده است “معاذ بن جبل خدمت پيغمبر اكرم (ص) رسيد و گفت: بسيار از ما سؤال مى كنند كه اين هلال ماه چيست؟ و چه فايده دارد؛- چرا ماه تدريجا به صورت بدر كامل در مى آيد و باز به حالت اول بر مى گردد-. خداوند آيه فوق را نازل فرمود و به آنان پاسخ گفت. در روايت ديگرى آمده است كه جمعى از يهود از رسول خدا (ص) پرسيدند هلال ماه براى چيست؟ و چه فايده دارد؟ آيه فوق نازل شد و فوايد مادى و معنوى آن را در نظام زندگى انسان ها بيان كرد.
قرآن سؤال آنها را به اين صورت منعكس كرده است. “در باره هلال هاى ماه از تو سؤال مى كنند” (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ).
“اهله” جمع “هلال” به معناى ماه در شب اول و دوم است و بعضى گفته اند در سه شب نخستين “هلال” نام دارد و بعدا به آن “قمر” مى گويند و بعضى بيش از آن را هلال ناميده اند.[2]
سپس مى فرمايد: “بگو اينها بيان اوقات (طبيعى) براى مردم و حج است”: (قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ) که هم در زندگى روزانه از آن استفاده مى كنند و هم در عبادت هايى كه وقت معينى در سال دارد در حقيقت ماه و هلال های آن يك تقويم طبيعى براى افراد بشر محسوب مى شود كه مردم اعم از باسواد و بي سواد، در هر نقطه اى از جهان باشند مى توانند از اين تقويم طبيعى استفاده كنند و نه تنها آغاز و وسط و آخر ماه را مى توان با آن شناخت، بلكه افراد خبره با دقت همه شب هاى ماه را تشخيص می دهند. بديهى است نظام زندگى اجتماعى بشر بدون تقويم يعنى يك وسيلۀ دقيق و عمومى براى تعيين تاريخ امكان پذير نيست؛ به همين دليل خداوند بزرگ براى نظام زندگى اين تقويم جهانى را در اختيار همگان قرار داده است.
اصولاً يكى از امتيازات قوانين اسلام اين است كه دستورات آن بر طبق مقياس هاى طبيعى قرار داده شده است؛ زيرا مقياس هاى طبيعى وسيله اى است كه در اختيار همگان قرار دارد و گذشت زمان اثرى بر آن نمى گذارد، اما به عكس مقياس هاى غير طبيعى در اختيار همه نيست، حتى در عصر ما هنوز همه مردم نتوانسته اند از مقياس هاى جهانى استفاده كنند. لذا مى بينيم اسلام مقياس را گاهى وجب، گاهى گام و گاهى بند انگشتان و گاهى طول قامت و در مورد تعيين وقت، غروب آفتاب و طلوع فجر و گذشتن خورشيد از نصف النهار و رؤيت ماه قرار داده است.
از اين جا، امتياز ماه هاى قمرى بر شمسى روشن مى شود، گرچه هر دو از حركات كواكب آسمان گرفته شده، ولى ماه هاى قمرى براى همه قابل مشاهده است، در حالى كه ماه هاى شمسى را فقط منجمان با وسايلى كه دارند تشخيص مى دهند كه مثلا در اين ماه خورشيد در مقابل كدام يك از صورت هاى فلكى و كدام برج آسمانى است.
در اين جا اين سؤال مطرح است كه آيا منظور پرسش كنندگان، فايده اين تغييرات بوده، يا سؤال از چگونگى پيدايش هلال و دگرگونی هاى هلال تا بدر كامل؟ بعضى از مفسران احتمال اول را پذيرفته اند و بعضى احتمال دوم را، و افزوده اند چون سؤال از علل پيدايش آن فايده اى براى آنان در بر نداشته و شايد فهم جواب آن براى بسيارى مشكل بوده، قرآن به بيان نتايج آن پرداخته تا به مردم بياموزد همه جا به دنبال نتيجه ها بروند.
سپس در ادامه آيه، به تناسب بحث از حج و تعيين موسم به وسيله هلال ماه، به يكى از عادات و رسوم خرافى جاهليت در مورد حج اشاره نموده و مردم را از آن نهى مى كند، مى فرمايد: “كار نيك آن نيست كه از پشت خانه ها وارد شويد، بلكه نيكى آن است كه تقوا پيشه كنيد و از در خانه ها وارد شويد و از خدا بپرهيزيد تا رستگار شويد.
بسيارى از مفسران گفته اند در زمان جاهليت هنگامى كه لباس احرام به تن مى كردند از راه معمولى و در خانه، به خانه خود وارد نمى شدند و معتقد بودند اين كار براى مُحرم ممنوع است به همين دليل در پشت خانه نقبى مى زدند و هنگام احرام فقط از آن وارد مى شدند، آنها معتقد بودند كه اين عمل يك كار نيك است؛ چون ترك عادت است و احرام كه مجموعه اى از ترك عادات است، بايد با اين ترك عادت تكميل شود.[3]
بعضى گفته اند اين كار به خاطر آن بود كه در حال احرام زير سقف نروند؛ زيرا گذشتن از سوراخ ديوار در مقايسه با گذشتن از در براى اين منظور بهتر بود، ولى قرآن صريحاً مىگويد نيكى در تقوا است نه در عادات و رسوم خرافى و بلافاصله دستور مى دهد حتماً از همان طريق عادى به خانه ها وارد شويد.
اين آيه معناى وسيع تر و عمومى ترى نيز دارد و آن اين كه براى اقدام در هر كار خواه دينى باشد يا غير دينى، بايد از طريق صحيح وارد شويد نه از طرق انحرافى و وارونه، چنان كه جابر همين معنا را از قول امام باقر (ع) نقل كرده است.
و از اين جا مى توان پيوند ديگرى ميان آغاز و پايان آيه پيدا كرد و آن اين كه هر كار بايد از طريق صحيح آن باشد و عبادتى همچون حج نيز بايد در وقت مقرر كه با هلال ماه تعيين مى شود انجام گيرد.[4]
بنابراین، کسانی که به تفسیر این آیه مراجعه کنند متوجه انسجام معنای آن می شوند.
تناسب بین آیات 3 و 67 سوره مائده
برای روشن شدن مطلب باید دو محور، مورد بررسی قرار گیرد:
1. ارتباط آیۀ سوم با آیۀ شصت و هفتم سورۀ مائده چگونه و به چه دلیل است؟
2. فاصلۀ میان دو آیۀ مذکور برای چیست؟
محور اول: خداوند در آیۀ شصت و هفتم سورۀ مائده می فرماید: «ای پیامبر: آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان، اگر نرسانی رسالت او را انجام نداده ای، خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم نگاه می دارد، و خداوند جمعیت کافران (لجوج) را هدایت نمی کند».
مفسران شیعه و سنی و سیره نویسان مسلمان نوشته اند که این آیه در مورد نصب علی بن ابیطالب (ع) پس از رسول خدا (ص) به امامت و رهبری مسلمانان، نازل شده است.[5]
از مضمون آیه به خوبی آشکار است که خداوند پیش از این آیه پیام بسیار مهمی را بر پیامبر نازل کرده بود و آن حضرت از ابلاغ آن به طور صریح، به مردم، نگران بود و بیم آن داشت که با واکنش منفی مردم مواجه شود و اساس آیین به جهت دو دستگی به خطر افتد، در این آیه تأکید بر آن شده است که اگر حضرت این پیام را ابلاغ ننماید، اصل رسالت را انجام نداده است، خداوند در ضمن این تأکید به رسولش، اطمینان داده که او را از گزند مردم نگه خواهد داشت.
با توجه به این که آیۀ یاد شده در آخرین سال نبوت پیامبر و در حجة الوداع نازل گردیده – یعنی پس از 22 سال از رسالت رسول اعظم (ص) – و در شرایطی که اسلام قدرت و شوکت زیادی داشت و جزیرة العرب در اختیار رهبر بزرگوار اسلام بود، باید دید این چه پیام مهمی بود که با این لحن تند و با تأکید از آن حضرت، خواسته شده که ابلاغ کند و چرا پیامبر از رساندن آن واهمه داشت؟
تاریخ اسلام– بر اساس روایات اهل تسنن و شیعه – گواهی قطعی می دهد بر این که پیام این بود که رسول خدا (ص) با صراحت کامل، جانشین خود، علی بن ابی ابیطالب را به مردم معرفی کند و مردم را به اطاعت او وادارد.
نظر به این که علی بن ابیطالب (ع) داماد و پسر عموی آن حضرت بود، بدین جهت رسول خدا (ص) می ترسید که مردم سخن او را نپذیرند و بگویند که پیامبر نفع و سود خود را در نظر گرفته و خاندان خویش را بر مردم تحمیل می کند». افزون بر آن، برخی از آنان از علی (ع) دل خوشی نداشتند؛ زیرا در جنگ های گوناگون مشرکانی را به قتل رسانده بود که از بستگان آنها بودند.[6]
واقعۀ غدیر خم: پیامبر اکرم (ص) در سال دهم هجرت، برای انجام مناسک حج رهسپار مکه شد و چون از پیش به مسلمانان نقاط مختلف اعلام شده بود که در این سفر همراهی کنند، گروه بسیاری آمدند که تعداد آنان را از نود تا یکصد و بیست هزار نفر نقل کرده اند.
به هر روی آن حضرت پس از انجام اعمال حج، در راه بازگشت به مدینه، روز پنج شنبه، هجدهم ذی حجة به نزدیکی سرزمین غدیر خم رسیدند، در این سرزمین راه ها از هم جدا می شد، راهی از طرف شمال به سوی مدینه، راهی از شرق به سوی عراق، راهی از غرب به سوی مصر و راهی از جنوب به سوی یمن. بنابراین در چنین مکانی باید حیاتی ترین وظیفه رسالت و ضمانت بقای اسلام، به طور رسمی ابلاغ شود، لذا از سوی پیامبر (ص) دستور توقف همراهان صادر شد، آنان که جلوتر رفته بودند بازگشتند و آن دسته که پشت سر بودند رسیدند و همگی در غدیر خم گرد آمدند، با مقدماتی که انجام شد، پیامبر (ص) سخنانی ایراد فرمود، در ادامه چنین گفت: اکنون بنگرید که با این دو چیز گرانقدر و گران سنگ که در میان شما به یادگار می گذارم چه خواهید کرد؟!
… اول ثقل اکبر؛ یعنی کتاب خدا قرآن است که یک سوی آن به دست پروردگار و سوی دیگرش در دست شما است. دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید، و دوم، عترت من است و خدا به من خبر داده است که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند… ناگهان دیدند پیامبر (ص) به پیرامون خود نگریست، وقتی که چشمش به علی افتاد او را فراخواند، دستش را گرفت و بلند کرد، آنچنان که همه مردم او را دیدند و شناختند… آنگاه فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» هر کس من بر او ولایت دارم، علی نیز بر او ولایت دارد، (این جمله را سه بار تکرار کرد)… تا این که فرمود: «الا فلیبلغ الشاهد الغائب» ای مردم توجه کنید، حاضران به غایبان این پیام را برسانند، سخنان پیامبر (ص) به پایان رسید و ابلاغ ولایت علی (ع) انجام شد و هنوز مردم متفرق نشده بودند که جبرئیل نازل شد و آیه سوم از سوره مائده را بر پیامبر (ص) خواند: «امروز آیین شما را کامل و نعمت را بر شما تمام کردم و خشنود گشتم که چنین اسلام کاملی آیین شما باشد» «الیوم اکملت لکم دینکم و …»[7]
رسول خدا (ص) با نزول این آیه زبان به تکبیر گشود و خدا را بر اکمال دین و اتمام نعمت و رضایت به رسالت محمد و ولایت و امامت علی (ع) سپاس گفت.
بنابراین ارتباط آیه 67 سوره مائده[8] با آیه 3 همان سوره[9] با این جریان مهم تاریخ اسلام که به صورت کوتاه و فشره آوردیم روشن شد.
اما محور دوم: چرا این دو آیه با فاصله در قرآن گنجانده شده است؟
نخست باید گفت، بر اساس آن چه مفسران گفته اند، آیات قرآن و نیز سوره های آن بر طبق تاریخ نزول جمع آوری نشده است، بلکه بسیاری از سوره هایی که در مدینه نازل شده مشتمل بر آیاتی است که در مکه نازل شده است و به عکس، آیات مدنی را در لابلای سوره های مکی مشاهده می کنیم، با توجه به این حقیقت جدا شدن این دو آیه از یک دیگر در قرآن جای تعجب نخواهد بود. (البته طرز قرار گرفتن آیات هر سوره تنها به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است) آری، اگر آیات قرآن بر طبق تاریخ نزول جمع آوری شده بود، جای این ایراد بود.
ثانیاً: ممکن است قرار گرفتن آیه مربوط به غدیر در لابلای احکام مربوط به غذاهای حلال و حرام برای محافظت از تحریف و حذف بوده باشد، زیرا بسیار می شود که برای محفوظ ماندن یک شیی نفیس آن را در بین چیزهای که بدان پایه از ارزش نیستند می گذارند تا کمتر جلب توجه کند![10]
بنابراین، اگر کسی بگوید: چون آیه تبلیغ در میان آیاتی است که درباره اهل کتاب، مطالبی را بیان می کند، پس به ناچار مرتبط با اهل کتاب است، این سخن ضرورتاً مطلب درستی نیست! زیرا نزول آیات قرآن و تکمیل شدن سوره ها اصطلاحاً امری توقیفی است که مطابق صلاح دید رسول خدا (ص) انجام گرفته است.
بر فرض عدم ارتباط، آمدن آیه ای به صورت مستقل، بین آیات ، ممکن است به جهت استطراد باشد؛ یعنی قرآن ضمن بیان یک مسئلۀ اصلی، بنا به مصالحی رشته کلام را قطع کرده و مطلب جدیدی را به ذهن مخاطب القاء می کند، سپس مجدداً به کلام قبلی بازگشته و آن را ادامه می دهد.[11]
عدم اختلاف بین آیات 101 و 105 توبه
خداوند در آیۀ 101 سورۀ توبه می فرماید:” و از (ميان) اعراب باديهنشين كه اطراف شما هستند، جمعى منافق اند و از اهل مدينه (نيز)، گروهى سخت به نفاق پاى بندند. تو آنها را نمىشناسى، ولى ما آنها را مى شناسيم. به زودى آنها را دو بار مجازات مىكنيم (مجازاتى با رسوايى در دنيا، و مجازاتى به هنگام مرگ) سپس به سوى مجازات بزرگى (در قيامت) فرستاده مىشوند.[12]
و باز خداوند در آیۀ 105 سورۀ توبه می فرماید: بگو: «عمل كنيد! خداوند و فرستادۀ او و مؤمنان، اعمال شما را مىبينند! و به زودى، به سوى داناى نهان و آشكار، بازگردانده مىشويد و شما را به آنچه عمل مىكرديد، خبر مىدهد!»[13]
در پاسخ به این سؤال که آیا بین این دو آیه، تنافی نیست، باید گفت:
اولاً: در آیۀ اول خداوند می فرماید: “ای پیامبر در اطراف تو منافقانی هستند که تو نمی شناسی.” مسلم است که شخص منافق طوری عمل می کند که هیچ کس او را نشناسد. پس شناخته نشدن منافق مطلبی عادی است. اما در آیۀ دیگر می فرماید: ” هرچه عمل کنید خدا و رسولش و مؤمنان می بینند.”
باید توجه داشت که در این آیه، صحبت از دیدن عمل است نه دیدن نیّات. و نفاق منافق در اعمالش ظاهر نیست بلکه در نیت و درون اش است. پس آن چه در آیۀ اول ندانستن آن به پیامبر نسبت داده شده است نفاق مخفی منافقان است و آن چه در آیۀ بعد دیدنش به پیامبر نسبت داده شده است، اعمال بندگان است.
ثانیاً: جواب دقیقتر آن است که پیامبر گرامی اسلام و هر یک از اولیاء خدا وائمۀ معصومین (ع) از پیش خود هیچ علم غیبی ندارند. بلکه آن چه می دانند از خزانۀ علم خدا و توسط ذات باری تعالی به آنان الهام می شود. به عبارت دیگر ایشان مستقلاً چیزی نمی دانند بلکه آن چه دارند، تعلیم خداوند است. پس با این که پیامبر در مراحل بعد به طور قطع، منافقین را می شناسد، صحیح است که خداوند به او در ابتدا بفرماید ” تو نمی شناسی.”
بنابراین پیامبر در ابتدا نه تنها منافقان را نمی شناخت، بلکه دیگر مطالب را نیز نمی دانست و همه را به الهام خداوند فرا گرفت.
خداوند به پیامبر می فرماید:” همان گونه (كه بر پيامبران پيشين وحى فرستاديم) بر تو نيز روحى را بفرمان خود وحى كرديم تو پيش از اين نمىدانستى كتاب و ايمان چيست (و از محتواى قرآن آگاه نبودى) ولى ما آن را نورى قرار داديم كه بوسيلۀ آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مىكنيم و تو مسلّماً به سوى راه راست هدايت مىكنى.”[14] و در آیۀ دیگر می فرماید: “تو نمىدانى شايد خداوند بعد از اين، وضع تازه (و وسيلۀ اصلاحى) فراهم كند!”[15]
اما در آیات دیگر صحبت از آیات کبرای الاهی است که خداوند به پیامبر نشان داده است، آیاتی که به احدی ارائه نکرده است. خداوند می فرماید: “هر آينه از نشانههاى بزرگتر پروردگار خويش بديد.”[16]
پس گرچه پیامبر(ص) ابتداءً چیزی نمی داند، اما به تعلیم الاهی، از بزرگ ترین آیاتی که احدی برآن اطلاع نداشت، مطلع شده بود.
تعارض ظاهری بین آیۀ 95 سوره انبیاء و آیات 55 و 56. سوره بقره
آیات 55 و 56 سوره بقره مىگويد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه گفتيد اى موسى ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اين كه خدا را آشكارا با چشم خود ببينيم سپس در همين حال صاعقه شما را گرفت در حالى كه نگاه مىكرديد سپس شما را بعد از مرگتان حيات نوين بخشيديم شايد شكر نعمت خدا را به جا آوريد».
اين در خواست قوم بنی اسرائیل، ممکن است به دو دلیل باشد.
1. به خاطر جهل آنها بوده؛ چرا كه درك افراد نادان فراتر از محسوساتشان نيست، حتى مىخواهند خدا را با چشم خود ببينند.
2. به خاطر لجاجت و بهانهجويى كه يكى از ويژگی های اين قوم بوده است.[17]
به هر حال، آنها صريحاً به موسى گفتند: تا خدا را با همين چشم نبينيم هرگز ايمان نخواهيم آورد!. در اين جا چارهاى جز اين نبود برای این كه به آنان فهمانده شود چشم ظاهر ناتوان تر از اين است كه حتى بسيارى از مخلوقات خدا را ببيند، تا چه رسد به ذات پاك پروردگار: صاعقهاى فرود آمد و بر كوه خورد، برق خيره كننده و صداى رعبانگيز و زلزلهاى كه همراه داشت آن چنان همه را در وحشت فرو برد كه بىجان به روى زمين افتادند.
حضرت موسى (ع) از اين ماجرا سخت ناراحت شد، چرا كه از بين رفتن هفتاد نفر از سران بنى اسرائيل در اين ماجرا بهانه بسيار مهمى به دست ماجراجويان بنى اسرائيل مىداد كه زندگى را بر او تيره و تار كند، لذا از خدا تقاضاى بازگشت آنها را به زندگى كرد، و اين تقاضاى او، چنان كه قرآن می فرماید[18] پذيرفته شد، اين آيه از آياتى است كه دلالت بر امكان «رجعت» و بازگشت به زندگى در اين دنيا دارد؛ چرا كه وقوع آن در يك مورد دليل بر امكان آن در ساير موارد است.[19]
اما در آیه شریفه 95 سوره انبیاء خدای متعال می فرماید: «و حرام است بر شهرهايى كه آنها را به جرم گناهانشان نابود كرديم به دنيا بازگردند، آنها هرگز باز نخواهند گشت».
مفسران قرآن کریم، درباره این آیه شریفه، وجوهی را نقل کرده اند، که به دو مورد اشاره می شود:
1. این آیه شریفه، به افرادى اشاره مىكند که به خداوند کافر شده بودند و در این کفرشان هم پافشاری می کردند که بر آنها اتمام حجت شده بود؛ از این رو عذاب الاهی به سبب کفرشان آنها را در بر گرفت و نابودشان ساخت و بنابر قضای حتمی الاهی (که قابل تغییر نیست)، دیگر به این دنیا بازنمی گردند.[20]
2. در ذیل این آیه شریفه، روایاتی از معصومان (ع) نقل شده است که این آیه مرتبط به «رجعت» است که شیعیان معتقد به آن هستند. به عنوان مثال، امام صادق (ع) می فرماید: «طايفهاى را كه مستوجب عذاب شده و خداوند آنها را هلاك نموده در رجعت باز نمی گرداند فقط در قيامت زنده خواهند شد، ولى در موقع رجعت مؤمنان خالص و كافران خالص و كسانى كه به عذاب الاهى هلاك نشدهاند باز خواهند گشت».[21]
بنابراین با مقایسه کوتاه میان دو آیۀ مذکور به فلسفۀ این اختلاف پی می بریم؛ زیرا:
اولاً: طبق معنای اول آیه 95 سوره انبیا مفاد این آیه کسانی بودند که به خداوند کافر بودند و در این کفرشان هم پافشاری می کردند که بر آنها اتمام حجت شده بود؛ از این رو عذاب الاهی به سبب کفرشان آنها را در بر گرفت و نابودشان ساخت، اما مفاد آیات 55 و 56 سوره بقره مؤمنانی بودند که مرتکب گناه و اشتباهی شده و گفتند: تا خدا را به چشم سر نبينيم هرگز سخن تو را [كه اين الواح همان تورات است كه از طرف خدا نازل شده است] نمی پذیریم، ولی مستحق آن عذابی نبودند که دستۀ اول مستحق آن بودند؛ از این رو حکم و قانونی که در مورد دستۀ اول بود (عدم برگشت دوباره به دنیا) شامل گروه دوم نمی شود و زنده شدن دوبارۀ آنها منافات با آیۀ 95 سوره انبیاء ندارد.
ثانیاً: اگرچه رجعت، یک قانون عامّ است، اما باید توجه داشت که این قانون عامّ قابل تخصیص است و بر اساس معنای دومی که از آیه 95 سوره انبیا بیان شد و برخی از احادیث ، کسانی که با عذاب الاهی هلاک شده باشند، و جزو ظالمان بوده اند، به این دنیا در رجعت اصطلاحی که شیعه بدان معتقد است برنمی گردند[22] اگر چه به تصریح قرآن کریم، برگشت دوباره به دنیا در برخی از امت های گذشته رخ داده است؛ مثل زنده شدن عزیر نبی پس از صد سال از مردنش[23] و زنده کردن مرده ها به دست حضرت عیسی (ع)[24] و زنده شدن دسته ای از بنی اسرائیل که دچار عذاب شده بودند، که در آیات 55 و 56 سوره بقره به آن اشاره شده است.
تناقض ظاهری در بارۀ پرسش و عدم پرسش در قیامت در آیات قرآن
تناقض ظاهری که در آیات قرآن کریم به چشم می خورد با کمی دقّت و تعمّق برطرف می شود و همان گونه که در اعجاز قرآن کریم گفته اند، هیچ یک از آیاتش آیۀ دیگر را نفی نمی کند و این یکی از معجزات این کتاب جاوید است. بله این تناقض ظاهری به ذهن مفسران قرآن رسیده و در کتب تفسیرشان مطرح شده است. با این بیان كه از برخی از آيات قرآن به خوبى استفاده مىشود كه بعد از برپاشدن روز قيامت مردم از يك ديگر سؤال مىكنند، مانند آيه 27 سوره صافات كه در مورد مجرمان به هنگامى كه در آستانه دوزخ قرار مىگيرند مىگويد: “وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ”؛ آنها رو به يک ديگر نموده و سؤال هاى (سرزنش آميز) از يک ديگر مىكنند.
و در همان سوره آيۀ 50 از بهشتيان سخن مىگويد كه به هنگام استقرار در بهشت رو به سوى يک ديگر مىكنند و از هم (درباره يارانى كه در دنيا داشتند و بر اثر انحراف از جاده حق به دوزخ رفتند) سؤال مىكنند: “فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ”.
نظير اين معنا در آيه 25 سوره طور نيز آمده است.
اكنون سؤال اين است كه اين آيات چگونه با آيۀ 101 مؤمنون كه مىگويد در قيامت از يک ديگر سؤال نمىكنند سازگاری دارد؟!
مقدمتاً باید گفت: کتاب های لغوی “يتساءلون” از ماده “سؤال” را هم به معناى پرسش كردن از يک ديگر، و هم به معنای در خواست کمک معنا کرده اند.[25]
با دقّت در آیات قرآن مشاهده می کنیم که مسئله پرسش و عدم پرسش در قیامت با عنوان سؤال در شش آیه مطرح شده است که دو مورد آن با واژه “لایتساءلون”،[26] حکایت از عدم پرسش و در خواست دارد و در چهار آیه در قالب واژه “يتساءلون”[27] از ماده “سؤال” به معناى پرسش كردن از يک ديگر آمده است.
باید دانست که هیچ تناقض و تضادی بین این آیات وجود ندارد؛ زیرا آیاتی که می فرماید در آن روز هیچ فردی از دیگری تقاضای کمک و سؤال نمی نماید، اشاره به مراحل نخستین رستاخیز دارد و این به دلیل شدت حیرت و وحشت آن روز است و به جهت همین شدت وحشت و سرگردانی است که انسان ها از یک دیگر گریزانند و هم دیگر را نمی شناسند. در آن روز انسان ها چنان در وحشت فرو مىروند كه از شدت ترس حساب و كيفر الاهى از حال يک ديگر به هيچ وجه سؤال نمىكنند، آن روز روزى است كه مادر از كودك شيرخوارش غافل مىشود، و برادر، برادر خود را فراموش مىكند. انسان ها هم چون مردم مست به نظر مىرسند، در حالی که مست نيستند، چنان كه در آغاز سوره حج می خوانيم: “روزى كه آن را به بينيد هر زن شيرده از شير خوار خويش غافل شود و هر زن باردار بار خويش بگذارد و مردمان را مستان بينى، اما مست نيسند، ولى عذاب سخت است”.[28] این مسئله را می توان با یک مثالی ساده ترسیم کرد. هنگامی که گرگ ها به گله ای از گوسفندان حمله ور می شوند، چنان رعب و وحشتی در بین آنها ایجاد می شود که اجتماع آنها پراکنده شده و آن چنان از هم دیگر فرار می کنند که هر گوسفندی به فکر نجات خویش است … بعد از نفخ صور هرکسی گرفتار اعمال خویش بوده و به فکر نجات خویش است. به عبارت دیگر، هول و اضطراب و وحشت آن قدر آنها را پريشان مىكند كه يک ديگر را به كلى فراموش مىكنند. لذا شناخت و نسبت فامیلی و مسائلی از این دست از ذهن ها می رود.
اما قرآن کریم آن جا که درباره سؤال پرسش انسان ها از یک دیگر سخن می گوید: “و اقبل بعضهم علی بعض یتسائلون…”، این پرسش و گفت و گو بعد از استقرار در بهشت و جهنم است، طبق آيات قرآن بنده های خوب خدا غرق انواع نعمت هاى معنوى و مادى بهشت اند، و بر تخت هاى بهشتى تكيه داده و با دوستان خود به راز و نياز مشغول اند، ناگهان بعضى از آنها به فكر گذشتۀ خود و دوستان دنيا مىافتد، همان دوستانى كه راه خود را جدا كردند و جاى آنها در جمع بهشتيان خالى است، مىخواهند بدانند سرنوشت آنها به كجا رسيد، لذا بعضى رو به بعضى ديگر كرده سؤال مىكنند: “فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ”.[29]
همین طور دوزخیان نیز با یک دیگر گفت و گو می کنند؛ مانند آيه 27 سوره صافات كه در مورد مجرمان به هنگامى كه در آستانه دوزخ قرار مىگيرند مىگويد: “وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ”؛ آنها رو به يک ديگر نموده و سؤال هاى (سرزنش آميز) از يك ديگر مىكنند. گناه خويش را به گردن ديگرى می اندازد، دنبالهروان رؤساء و پيشوايان خود را مقصر مىشمرند، و پيشوايان پيروان خود را، چنان كه مىگويد: “آنها رو به سوى يک ديگر مىكنند و يك ديگر را مورد سؤال قرار مىدهند: “وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ”. آیات 62 تا 64 سوره صاد نیز شاهد صادق بر این مسئله است: “آنها می گویند: چرا مردانی را که ما از اشرار می شمردیم (در این جا در آتش دوزخ) نمی بینیم … این یک واقعیت است گفت و گوهای خصمانۀ دوزخیان”.
در همین راستا آیاتی وجود دارد که نشانگر آن است که میان بهشتیان و دوزخیان نیز ارتباطات کلامی وجود دارد، آن جا که می فرماید: “فی جناتٍ یتساءلون* عن المجرمین* ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ* قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ….”؛[30] آنها در باغ های بهشت اند و سؤال می کنند از مجرمان چه چیز شما را به دوزخ وارد ساخت؟! می گویند ما از نمازگزاران نبودیم … بنابراین، با در کنار هم قرار دادن این آیات و دقّت و تأمل در آنها روشن خواهد شد که هیچ تعارضی میان آنها وجود ندارد.
البته نظریه های دیگری نیز در جمع بین این آیات بیان شده، از جمله این که در آيه 101 سوره مؤمنون به دو قسمت از پديدههاى قيامت اشاره شده است: يكى از كار افتادن نسب ها است؛ زيرا رابطۀ خويشاوندى و قبيلهاى كه حاكم بر نظام زندگى مردم اين جهان است، سبب مىشود كه افراد مجرم از بسيارى از مجازات ها فرار كنند، و يا در حل مشكلاتشان از خويشاوندان كمك گيرند، اما در قيامت انسان است و اعمالش، و هيچ كس نمىتواند حتى از برادر و فرزند و پدرش دفاع كند و يا مجازات او را به جان بخرد. بر این اساس، جمله “وَ لا يَتَساءَلُونَ” بدان معنا است که آنان از يک ديگر تقاضاى كمك نمىكنند؛ زيرا مىدانند اين تقاضا به هيچ وجه مفيد و مؤثر نيست[31]، اما سایر گفت و گوها امکان پذیر خواهد بود.
خلاصه: با دقت و تأمل در مضمون آيات فوق پاسخ اين تناقض ظاهری روشن خواهد شد؛ زيرا آيات مربوط به اثبات سؤال از يك ديگر بعد از استقرار در بهشت و جهنم و یا در آستانه ورود به آنها است، در حالى كه نفى سؤال از يك ديگر مربوط به مراحل نخستين رستاخيز است كه هول و اضطراب و وحشت آن قدر آنها را پريشان مىكند كه يک ديگر را به كلى فراموش مىكنند و یا به عقیدۀ برخی دیگر، سؤال ننمودن در قیامت، به معنای درخواست ننمودن است، نه سایر گفت و گوها.
[1]. بقره، 189، “يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ”.
[2]. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 2، ص 10، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374 ش.
.[3] تفسير بيضاوى، ذيل آيه مورد بحث به نقل از تفسير نمونه، ج 2، ص 10.
.[4] برگرفته از تفسیر نمونه، ج 2، ص 10به بعد با اندکی تصرف.
[5] تفسیر عیاشی، ج 1، ص 331، مسند احمد، ص 118 و 321 و … .
[6] مجمع البیان، ج 3، ص 223.
[7] همان، ج 3، ص 159؛ و المیزان، ج 5، ص 205.
[8] يَأَيهَُّا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يهَْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِين.
[9] الْيَوْمَ يَئسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلَا تخَْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتمَْمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتىِ وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْاسْلَامَ دِينًا.
[10] تفسیر نمونه، ج 4، ص 269.
[11] تفسیر کشاف، ج 2، ص 97.
[12] ترجمۀ قرآن آیت الله مکارم شیرازی.
[13] همان
[14] شوری،52.
[15] طلاق، 1.
[16] نجم،18.
[17] . تفسیر نمونه، ج1، ص257.
[18] . تفسیر نمونه، ج1، ص 257 و 258.
[19] . تفسیر نمونه، ج1، ص 258؛ طیب، سید عبدالحسین،اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص37، انتشارات اسلام، تهران، چاپ دوم، 1378 شمسی؛ تفسیر الصافی، ج1، ص 133و 134، و تفاسیر دیگر.
[20] . طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مترجمان، ج16، ص 162، انتشارات فراهانى،تهران، چاپ اول،1360؛ مغنيه، محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج 5، ص 298، دار الكتب الإسلامية،تهران،چاپ اول، 1424ق؛ تفسیر جامع،ج 4، ص 369، انتشارات صدر، تهران، چاپ ششم، 1366شمسی.
[21] . بروجردی، سید محمد ابراهیم، تفسیر جامع، ج1، ص77؛قرائتی، محسن، تفسیر نور، ج7، ص 496، مرکز فرهنگی درس هایی از قرآن، تهران، چاپ یازدهم، 1383 شمسی؛ کاشانی، ملافتح الله،تفسیر منهج الصادقین فی الزام المخالفین، ج6، ص 106 و 107، کتاب فروشی محمد حسن علمی، تهران، 1336 شمسی؛قمی، علی بن ابراهیم،تفسیر القمی، ج1، ص 25، دارالکتاب، قم، چاپ چهارم، 1367 شمسی؛ثقفی تهرانی،محمد،تفسیر روان جاوید، ج 3، ص 578، انتشارات برهان، تهران،چاپ سوم، 1398 قمری؛بحرانی، سید هاشم،البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص 91، بنیاد بعثت، تهران، چاپ اول، 1416 قمری.
[22] . نک: سبحانی، جعفر، محاضرات فی الالهیات، با تلخیص: ربانی گلپایگانی، علی، ص 429، نشر مؤسسه امام صادق (ع)، چاپ هفتم، 1425 قمری.
[23] . بقره، 259.
[24] . آل عمران، 49.
[25]. ابن منظور، لسلن العرب، واژه سئل؛ ….
[26]. مؤمنون، 101؛ قصص، 66.
[27]. صافات، 27، 50؛ طور، 25؛ مثر،40.
[28]. حج، 2. “يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى …”.
[29]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج 19، ص 61، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374 ش.
[30]. مدثر، 40- 43.
[31]. تفسير نمونه، ج 14، ص 327.