Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

تفکرات و اندیشه‌های حاکمان صفویه

آثار و اقدامات تاریخی حکومت صفویه، مبتنی بر تفکرات و اندیشه‌هایی بود که آنان بدان‌ها معتقد بودند و مشی حکومتی خود را بر اساس آن تنظیم می‌نمودند. برخی معتقدند: قدرت شاهان صفوی، سه مبنای جداگانه دارد: نخست: نظریه حق ایزدی پادشاهان ایرانی که خود مبتنی بر دارا بودن شکوه شاهانه (فرّ) است، دوم: ادعای شاه صفویان به عنوان نماینده مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر روی زمین، و سوم: جایگاه شاه صفویان در مقام مرشد کامل یا راهنمای معنوی نظام صوفی، موسوم به صفویه است.[1] در ادامه مقاله، این سه مبنا مورد بررسی قرار می‌گیرد.

نظریه حق الهی سلطنت حکومت صفویه

بر اساس نظریه حق الهی سلطنت در حکومت صفویه، -که متأثر از ادوار گذشته پادشاهی در ایران بود- شاه، سایه خداوند در زمین و صاحب فرّ ایزدی و شکوه شاهی بود. در نتیجه شاه، ماورای طبقات مردم قرار داشت و خداوند او را برگزیده بود تا اراده وی را در زمین اعمال کند. شاه به فضیلت گزینش الهی‌اش، وجودی ممتاز و یگانه بود. وی هیبت و شأن خدای ایرانیان را منعکس می‌ساخت و در نتیجه مقامی فوق طبیعی داشت. در واقع، شاه به دلیل داشتن حمایت فره ایزدی و این که حلقه سلطنت را از اهورامزدا[2] می‌گیرد، موجودی الهی بود که قدرت آن، نه بر اساس حمایت مردم، بلکه دارای منشأ الهی و در بالاترین جایگاه اجتماعی سیاسی قرار داشت.[3]

ادعای نمایندگی امام مهدی (علیه السلام) شاهان صفوی

تعدادی از صفویه شناسان غربی، به صراحت به این موضوع اشاره کرده‌اند که پادشاهان صفوی ادعای نیابت امام زمان (علیه السلام)، و بلکه بعضی از آنها ادعای مهدویت داشته‌اند، در حالی ‌که خود پادشاهان صفوی هرگز به سمت و سوی این ادعا‌ها حرکت نکرده‌اند و اصولاً ادعای نیابت در اندیشه سیاسی صفوی جایگاهی نداشته است؛ چرا که پادشاهان صفوی بر این رویکرد مهم در حکومت خود تصریح ندارند. چند عامل در فرآیند صدور این آرای نادرست مؤثر بوده‌اند که از جمله آنها عدم آشنایی کافی صفویه‌شناسان غربی با موضوع مهدویت و مسائل جزئی‌تر آن؛ نظیر نیابت در عصر غیبت امام معصوم (علیه السلام)، بوده است.

علاوه بر این، اگر قرار بود پادشاهان صفوی ادعای نیابتی داشته باشند، هرگز از فقهای شیعه دعوت نمی‌کردند تا آنان در صدر امور مذهبی کشور قرار گرفته و در این زمینه امر و نهی داشته باشند، بلکه طبیعی‌تر این بود که با توجه به حس اطاعت پذیری مردم از صفویان، چه در ایران و چه در مناطقی؛ مانند آناتولی و عراق و شام، به طور خودکامه عمل کرده و علمای شیعه را که می‌توانستند رقیبی برای آنان باشند، از صحنه حکومت برانند، ولی آنان رسما از فقهای شیعه -که مسلما زیر بار ادعای نیابت صفویان نمی‌رفتند- دعوت نموده و خود نیز خواستار این بودند که مجتهدالزمان هر عصر، به عنوان نایب امام زمان (علیه السلام) در جامعه شناخته شود؛ به عنوان نمونه: شاه طهماسب به محقق کرکی در باب نیابت گفت: پادشاهی در اصل برای ایشان (محقق کرکی) است؛ چرا که ایشان نائب امام (علیه السلام) هستند و شاه نیز یکی از کارگزاران او محسوب می‌شود که مجری اوامر و نواهی‌شان است.[4]

مقام پادشاهان صفوی به عنوان مرشد کامل پیروان طریقت صوفیه

دولت صفویه که توسط شاه اسماعیل بنیان نهاده شد، بر دو پایه «تشیع» و «تصوف» متکی بود. تصوف و صوفیان در کنار علمای شیعه، یکی از پایه‌های قدرت این دولت را تشکیل می‌داد و در تثبیت قدرت و استیلای سیاسی آن نقش تعیین‌کننده داشت. صوفیان شخص شاه را «مرشد کامل» و «صوفی اعظم» تلقی می‌کردند.[5] از زاویه دید اهل طریقت صوفیه، جایگاه شاه به عنوان پیر، رهبر و مراد دیده می‌شد و نقش و کارویژه وی نیز رهبری و راهنمایی بود. قزلباش که پروانه وار خود را بر آتش زده، آن (شاه اسماعیل) را حیات ابد می‌دانست. یک جهانگرد وِنیزی معاصر شاه اسماعیل، اظهار می‌دارد: «سکنه کشور و درباریان، وی را چون پیغامبری پرستش کنند… مردم، این صوفی را همچون خدا دوست دارند و احترام کنند به ویژه سربازان، تا آن جا که بسیاری بی‌ساز و برگ و سلاح به کارزار درشوند و برآنند که مولایشان در پیکار به حراست‌شان خواهد خواست».

البته رابطه مرید و مرادی که در میان شاهان صفوی و اهل طریقت در جریان بود، به واسطه عواملی چند، اندک‌اندک و به‌ویژه از دوران شاه عباس به سردی رونهاد، به گونه‌ای که در واپسین سال‌های سلطنت شاه سلیمان، صوفیان به کارهای پست گمارده می‌شدند.[6]

 

[1]. رضائی پناه، امیر و قنواتی، نگار، «جایگاه و کارکردهای شاه در گفتمان سیاسی عصر صفوی»، تاریخنامه خوارزمی-فصلنامه علمی تخصصی، سال دوم، ص 51 و 52، به نقل از: (Savory, 2007: 2-3).

[2]. اهورامزدا: مرکب از اهورا؛ به معنای سرور بزرگ و مزدا؛ به معنای دانای کل، خدای بزرگ ایرانیان باستان و زردشتیان و خالق زمین و آسمان و آفریدگان است. سایت واژه یاب، «اهورامزدا»، فرهنگ فارسی معین.

[3]. کرمعلی، اکرم و ذهابی، مجتبی، «تبیین تاریخی شاخص‌ها و پیامدهای سیاسی-اقتصادی استبداد پادشاهان صفوی در سفرنامه‌های اروپائیان (بر اساس نظریه استبداد ایرانی همایون کاتوزیان)»، فصلنامه علمی پژوهشی تاریخ، سال 14، شماره 54، ص 103، 104 و 106.

[4]. سایت تخصصی شیعه شناسی، «بررسی و نقد نظریه نیابت پادشاهان صفوی از طرف امام زمان (علیه السلام)».

[5]. مطلبی، مسعود و ایزدی اودلو، عظیم، «بررسی مناسبات صوفیان با نهاد سلطنت در دوره‌های صفویه و قاجاریه»، سپهر سیاست، سال 5، شماره 18، ص 107.

[6]. «جایگاه و کارکردهای شاه در گفتمان سیاسی عصر صفوی»، ص 53 و 54.