کپی شد
تفصیل و تفسیر قرآن
فهم عادى ما از کتاب خدا مستلزم آن است كه آیاتش را جدا جدا تدبر كنیم، و خود قرآن هم جدا جدا و به تدریج نازل شود، گرچه قرآن حقیقت دیگرى دارد كه به لحاظ آن حقیقت امرى واحد و غیر تدریجى است، و نزولش به انزال- یك دفعه- است، نه تنزیل (نزول بتدریج).
معنای آیۀ شریفۀ “وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یؤْمِنُون”[1] چنین است: در حقيقت ما بر آنان كتابى آورديم كه آن را از روى دانشى (وسيع) تفصيل داديم (الفاظش را به آيات و سور و محكمات و متشابهات و نصوص و ظواهر، و محتوايش را به اصول و فروع و علوم و معارف گوناگون)، در حالى كه سراپا هدايت و رحمت است براى گروهى كه ايمان مىآورند.”
“فصلنا” از مصدر تفصیل باب تفعیل به معنای فصل فصل و ترتیب نمودن چیزى است.[2]
این که قرآن دارای دو جنبۀ مقام وحدت و جمعی و مقام تفصیل و بخش بخش بودن،است، از آیات كریمه قرآن استفاده مىشود مانند آیه:” كِتابٌ أُحْكِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِیمٍ خَبِیرٍ”[3] اين كتابى است كه آياتش استحكام يافته سپس تشريح شده و از نزد خداوند حكيم و آگاه (نازل گرديده) است!
در این كه فرق میان” احكمت” و” فصلت” چیست؟ مفسران بحث هاى فراوان كردهاند و احتمالات زیادى دادهاند، اما آن چه نزدیك تر از همه، به مفهوم آیۀ فوق به نظر مىرسد این است كه در جملۀ اول ” احكمت” این واقعیت بیان شده است كه قرآن مجموعۀ واحد به هم پیوستهاى است، كه هم چون یك بناى محكم و استوار پا بر جا است و نشان مىدهد كه از سوى خداوند واحد یكتا نازل شده، و به همین دلیل هیچ گونه تضاد و اختلاف در میان آیاتش دیده نمىشود. اما جملۀ دوم ” فصلت” اشاره به این حقیقت است كه این كتاب در عین وحدت، آن چنان شاخه ها و شعب فراوان دارد كه تمام نیازهاى روحى و جسمى انسان ها را در زیر پوشش خود قرار مىدهد، بنا بر این در عین وحدت، كثیر است و در عین كثرت، واحد.[4]
بنابراین تفصیل عبارت است از این كه كتاب را فصل فصل و قطعه قطعه كنند، در نتیجه احكام به معناى آن است كه به نحوى باشد كه جزء جزء نداشته و اجزایش از یک دیگر متمایز نباشد، چون همه اش به یک معنا بر مىگردد، كه آن معنا جزء و فصل ندارد.
روایاتى كه از طرق شیعه از حضرت صادق (ع) رسیده و نیز مفسّرین از ابن عباس نقل كردهاند منطبق با مضامین این آیات و در تأیید تفسیر اخیر است.
خلاصه مضمون این روایات با اختلاف در تعبیر چنین است: “قرآن به صورت جمعى در شب قدر یا ماه رمضان از بیت المعمور یا لوح محفوظ یا آسمان بالا، به آسمان اول یا آسمان دنیا نازل شده سپس از آن به تدریج و تفریق فرود آمده است.[5]
معنای تفسیر
تفسیر كه به معناى بیان معانى آیات قرآنى، و كشف مقاصد و مدالیل آن است، از قدیمى ترین اشتغالات علمى است، كه دانشمندان اسلامى را به خود جلب و مشغول كرده است. و تاریخ این نوع بحث كه نامش تفسیر است، از عصر نزول قرآن شروع شده، و این معنا از آیه “كَما أَرْسَلْنا فِیكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ، یتْلُوا عَلَیكُمْ آیاتِنا، وَ یزَكِّیكُمْ وَ یعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ”[6] به خوبى استفاده می شود، چون مىفرماید: همان رسولى كه كتاب قرآن به او نازل شد، آن كتاب را به شما تعلیم مىدهد.
ابتداء بحث از قرآن از چارچوبه جهات ادبى آیات، و شان نزول آنها، و مختصرى استدلال به آیات براى توضیح آیاتى دیگر، و اندكى تفسیر به روایات وارده از رسول خدا (ص)، در باب قصص و معارف مبدأ و معاد، و امثال آن تجاوز نمی كرد. در زمان تابعین جریان به همین منوال بود، تنها چیزى كه به آن اضافه كردند، این بود كه بیشتر از گذشتگان در تفسیر خود، روایت آوردند، (كه متأسفانه در بین آن روایات، احادیثى بود كه یهودیان جعل كرده، و در بین قصص و معارف مربوط به آغاز خلقت، و چگونگى ابتداء خلقت آسمان ها، و تكوین زمین، و دریاها، و بهشت شداد، و خطاهاى انبیاء و تحریف قرآن، و چیزهایى دیگر از این قبیل دسیسه و داخل احادیث صحیح نمودند، و هم اكنون در پاره اى روایات تفسیرى و غیر تفسیرى، از آن قبیل روایات دیده مىشود).
در عصر خلفاء، فتوحات اسلامى شروع مىشود، و مسلمانان در بلاد فتح شده با فرقه هایى مختلف، و امّت هایى گوناگون، و با علماى ادیان و مذاهب مختلف آشنا می شوند، و این خلط و آمیزش سبب مىشود بحث هاى كلامى در مسلمانان شایع شود.
از سوى دیگر در اواخر سلطنت امویان و اوائل عباسیان؛ یعنى در اواخر قرن اول هجرت، فلسفه یونان به زبان عربى ترجمه شده، در بین علماى اسلام انتشار یافت، و همه جا مباحث عقلى ورد زبان ها و نقل مجالس علماء شد.
و از سوى سوم مقارن با انتشار بحث هاى فلسفى، مطالب عرفانى و صوفى گرى نیز در اسلام راه یافته، جمعى از مردم به آن تمایل نمودند، تا به جاى برهان و استدلال فقهى، حقایق و معارف دینى را از طریق مجاهده و ریاضت هاى نفسانى دریابند.
و از سوى چهارم، جمعى از مردم سطحى به همان تعبد صرف كه در صدر اسلام نسبت به دستورات رسول خدا (ص) داشتند، باقى ماندند، و بدون این كه كارى به عقل و فكر خود داشته باشند، در فهم آیات قرآن به احادیث اكتفاء نموده، و در فهم معناى حدیث هم هیچ گونه مداخله اى ننموده، به ظاهر آنها تعبد مى كردند، و اگر هم احیاناً بحثى از قرآن مى كردند، تنها از جهات ادبى آن بود، و بس. این چهار عامل باعث شد كه روش اهل علم در تفسیر قرآن كریم مختلف شود.[7]
[1]. اعراف، 52.
[2]. مهيار، رضا، فرهنگ ابجدی عربی – فارسی، ص 245.
[3]. هود، 1.
[4]. مکارم، ناصر، تفسیر نمونه، ج 9، ص 9، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ اول، 1374 ش.
[5]. طالقانى، سید محمود، پرتوى از قرآن، ج 4، ص 194، شركت سهامى انتشار، چاپ چهارم، 1362 ش.
[6]. بقره، 151.
[7]. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، موسوی، محمد باقر، ج1، ص 4، دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسين حوزه علميه قم، چاپ پنجم ، 1417 ق.