کپی شد
تفاوت نفس حيوان و انسان
از نگاه فلسفى، تكوين عالم ماده به صورت مرحلهاى است كه در هر مرحله، بساطت و پيچيدگى ماده و قابليتهاى آن فرق مىكند. به اين ترتيب، هر چند مادۀ حيوان داراى تركيبى معتدلتر از نبات است و آن را شايستۀ پذيرش نفس حيوانى مىسازد، اما همين ماده بايد به درجهاى كاملاً نزديك به اعتدال برسد، تا پذيراى نفس انسانى گردد و موجود انسانى پديد آيد. موجودى كه مقدر شده تا تمامى موجودات ديگر را به خدمت خود درآورد[1] و وجود او هدف و غايت خلقت باشد.[2]
انسان با آن كه به لحاظ منطقى و فلسفى، از جنس حيوان است و يكى از انواع حيوان به شمار مىآيد؛ اما آنچه كه او را به نوعى خاص از حيوان تبديل كرده، چنان عميق است كه گويى اگر تمام انواع حيوانى در يك كفّه قرار گيرند و نوع انسان در كفّۀ ديگر، وزانت انسان را با هيچ محكى نتوان سنجيد و نشان داد.
انسان سخن مىگويد[3] و آنچه را در روح و فكرش مىگذرد، با استفاده از تركيب حروف و كلمات – كه شكل و نوع تركيبات آن قابل احصا نيست – به همنوعانش انتقال مىدهد، اما توانايى حيواناتى مثل طوطى، در به كاربردن كلمات، محدود و صرفاً از روى تقليد، و بدون تأمل درونى است. يا آنچه در حيواناتى مثل زنبور عسل، مورچه و… ثابت شده، كه پيام خود را با استفاده از بعضى صداها يا علامات به يک ديگر مىرسانند، باز همگى با روشى يك نواخت در طول عمر آنها صورت مىگيرد. در حالى كه انسان هر چند بسيارى از مهارتهاى گفتاريش در اثر تقليد ساخته مىشود، اما هر يك از افراد انسان براى خود روشى خاص در بيان و انتقال مفاهيم دارد.
تأثرات روانى انسان در مقابل محيط، كه به شكل حالاتى در جسم يا روح وى جلوهگر مىشود، مثل تعجب و خنده در مقابل امور نادر و ملايم، ناراحتى و گريه در برابر ناملايمات، خجالت از انجام كار ناشايست، خوف و رجاء[4] نسبت به گذشته و حال و آينده و بر اساس آن، تصميمگيرى و برنامهريزى، امورى منحصر به فرد مىباشند و هر چند كار مورچه را مثلاً، در جمع آورى آذوقه، بتوان نوعى آينده نگرى دانست، اما چون هميشه به يك شيوه و در زمانى خاص انجام مىگيرد، بيشتر جنبۀ غريزى و اجبارى پيدا مىكند تا آن كه از روى آگاهى و اختيار باشد. حتى بايد گفت: اين حالات انفعالى انسان يا دست كم، بروز آنها مثل: خنده، گريه و… نيز كاملاً اختيارى است و بر اساس مصلحت سنجى در موقعيتهاى مختلف، قابل كنترل است.
فن و هنر و صنعت و خلاقيّت و به قول ملاصدرا (ره)، صنايع عملى عجيب[5] كه در طول تاريخ زندگى انسان به ظهور رسيده و وى با دست خويش، چهرۀ دنيا را عوض كرده و در تمامى اجزا و ذرات عالم، يا دست برده يا در صدد دست بردن است، ذرهاى از آن در عالم حيوانات مشاهده نمىشود.
تمامى حيات و وجود حيوان را حركت، آن هم از نوع مكانى آن، تشكيل مىدهد و مبداء و مقصد و مسير او را قوۀ خيال و وهم او تعيين مىكند. محاسبات خيالى و وهمى او نيز بر محور كمال يا سود شخصى و نوعى صورت مىگيرد. حيوان با حفظ بدن از آفات و امراض، تلاش براى تأمين آب و غذا و ارضاى غريزۀ جنسى از يك طرف، در حفظ شخص خود و از طرف ديگر در بقاى خود تلاش مىنمايد.[6] به همين دليل، نفس حيوان را “نفس خيالى” ناميدهاند،[7] كه نهايت درجۀ آن نقطۀ شروع فطرت انسانى است.
حيوان تنها تا جايى مىتواند پيش رود كه انسانيت انسان از آن جا آغاز مىشود. پايان رتبۀ خيالى نفس و شروع جنبۀ عقلى آن، اولين قدم در عالم انسانيت است كه براى آخرين درجهاش، حدّى متصور نيست. انسان، با عقل، انسان مىشود و انسانهايى كه از عقل استفاده نكردهاند، در حد حيوانيت باقى ماندهاند.[8]
با جنبۀ نظرى عقل، انسان به درك معانى كاملاً مجرد نايل مىشود و مجهولات را از معلومات خود در مىيابد.[9] از هر آنچه كه احساس مىكند، مفهوم مىگيرد و از رهگذر اين مفاهيم گرفته شده از خارج، مفاهيم درجه دومى را اخذ مىكند كه به خاطر كليت و تجرد بيشتر، قدرت خلاقيّت ذهن بالاتر مىرود و با استفاده از آنها، احكام و قضايا و استدلالات، تدوين و با كنار هم قرار دادن آنها به حوزۀ فكر و فلسفه و علوم وارد مىشود.[10] انسان اگر به اين تلاشهاى خود ادامه دهد، روز به روز افق ديد و شناخت خود را وسيع مىسازد، تا اين كه از رتبۀ انسانيت، كه تركيبى از جسم و روح و آميختهاى از اقتضائات جسمانى و قواى روحانى عقلى و غير عقلى است، به رتبۀ عقلانيت محض و اتحاد با عقل فعال ارتقا مىيابد كه همۀ معلومات عالم را همواره در خود حاضر مىبيند.[11]
انسان واقعى در بعد عمل نيز مبداء تمامى حركات و سكناتش عقل عملى است[12] كه راهكارهاى خود را بر اساس شناخت حاصل از عقل نظرى انتخاب مىكند.
عقل نظرى و عملى انسان در بعد مادى و معنوى، از توانايى فوق العاده بى نهايت برخوردار است. اين انسان است كه با توانايىهاى عقلى خود به شناخت غير قابل وصفى از پديدهها دست يافته، بر اساس اين شناخت، چهرۀ جهان را عوض كرده و هيچ نقطهاى از دسترس او دور نمانده يا نخواهد ماند.
باطن عالم نيز با همين شدت و حدّت براى او قابل شناخت است، چنان كه بعضى از انسانهاى كامل به اين مهم دست يافتهاند و با اين شناخت عميق – كه نام “عرفان” بيشتر گوياى حقيقت آن است – مسير حركت خود را تا قرب الى الله رقم زدهاند؛ يعنى عالم ملك و عقل و ملكوت و جبروت را درنورديده و به آخرين نقطۀ قابل تصور براى انسان رسيدهاند.
و جالبتر از همه اين كه: هيچ يك از اين دو مسير تقريباً بى نهايت؛ يعنى رسيدن به نهايىترين درجۀ شناخت از ظاهر و باطن عالم و تصرف در هر دو جنبه، در تنازع با يک ديگر نيست، بلكه برعكس، بررسى هر چه بيشتر پديدهها، براى كسى كه اهل عناد نباشد، عمق عالم و عظمت پديد آورنده را بيشتر روشن مىسازد و كسى كه در عرصۀ عرفان قدم گذاشته، با هر قدمى كه به پيش برمىدارد، ضرورت تعمّق بيشتر در پديدههاى جهان، به منظور آشكار شدن هر چه بيشتر عظمت خالق آن را بيشتر درك مىنمايد.
منابع و موضوعات براى مطالعۀ بيشتر:
1. محمد شريف نظام الدّين، انواريّه، ترجمۀ سهروردى، انتشارات اميركبير، 1358 ش.
موضوع: تفاوت نفس انسان و حيوان، ص 129 – 148.
2. محمد تقى، جعفرى، تفسير و نقد و تحليل مثنوى، تهران، انتشارات اسلامى، 1363 ش.
موضوع: روح حيوانى و عقل، ج 10، ص 563 – 612.
3. صدر المتألّهين، الحكمة المتعالية فى الاسفار الاربعة، بيروت، دار احياء التّراث العربى، الطبعة الرابعة، 1410 هـ.
موضوع: دلايلى بر تجرد نفس حيوان، ج 8، ص 42 – 44.
4. همان، موضوع: تفاوت انسان و حيوان، ج 9، ص 78 – 82.
5. ابراهيم، امينى،خودسازى يا تزكيه و تهذيب نفس، قم، انتشارات شفق، 1367 ش.
موضوع: روح انسانى و نفس حيوانى، ص 12 – 15.
6. على، اللّه ورديخانى، مبدأ و معاد، (ازليت و ابديت)…، چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، چاپ دوم، 1376 ش.
موضوع: تفاوت نفس ناطقه با نفس حيوانى، ص 283 تا 285.
8. شهيد مطهرى، مقالات فلسفى، انتشارات صدرا، چاپ اول، پاييز 1373.
موضوع: تفاوت موجود جاندار و بيجان كه در مورد آثار حيات بحث مىكند و روح انسان و حيوان را نيز شامل مىشود، از مقالۀ اصالت روح، ص 20 – 25.
9. شهيد مطهرى، مقدمهاى بر جهان بينى اسلامى، قم، انتشارات صدرا، بىتا.
موضوع: انسان و حيوان از مقالۀ انسان و ايمان.
[1]. ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 365.
[2]. همان، شواهد الربوبية، ص 245.
[3]. المبدأ و المعاد، ص 366؛ خواجوى، محمد، ترجمۀ اسفار اربعه ، ص 75 – 6.
[4]. المبدأ و المعاد، ص 367؛ ترجمۀ اسفار، ص 77.
[5]. ترجمۀ اسفار، ، ص 77.
[6]. المبدأ و المعاد، ص 340 – 42؛ شواهد الربوبية، ص 189 – 90.
[7]. شواهد الربوبية ، ص 213.
[8]. همان، ص 203.
[9]. همان، ص 20.
[10]. شهيد مطهرى، شرح منظومه، ج 1، ص 122 – 3.
[11]. شواهد الربوبية، ص 245.
[12]. المبدأ و المعاد، ص 340.