کپی شد
تعریف لغوی فخ
فخ در لغت به معانی زیر به کار می رود:
1. «تله» (دام شکاری یا مصیده): تله آلتی است که به وسیله آن جانوران مختلف را به دام می اندازند.
تو نشسته خوش و عمر تو همی پرّد **** مرغ کردار و بر او مرگ نهاده فخ. «ناصرخسرو»
چو طوق فاخته خط درکشید وزخط او **** رمیده شد دل من همچو فاخته از فخ. «سوزنی»
وقتی گفته می شود: «وَثَبَ فُلانٌ مِن فَخِّ الشَیطانِ»؛ یعنی: فلانی از دام شیطان پرید (توبه کرد)». [1]
2. فرو گذاشتن.[2]
3. خرخر کردن شخص نائم (خوابیده) در خواب.[3]
4. صدا زدن دادن مار.[4]
[1]. لغت نامه دهخدا؛ واژه فخ.
[2]. همان.
[3]. خليل بن احمد، فراهيدى، كتاب العين، ج 4، ص 144.
[4]. ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، ج 3 ،ص 42.
مباحث مرتبط: 
تعریف لغوی فخ فرم ثبت پیشنهادات و انتقادات
شما می توانید پیشنهادات و انتقادات خود را درباره این مدخل با ما درمیان بگذارید