searchicon

کپی شد

تاریخ فلسفه ایران باستان

سهروردی؛ فیلسوف اشراقی ایرانی، در چندین مورد از آثار خویش به حکمای خسروانی و پهلوی ایران باستان اشاره می‌کند. این که سهروردی در استفاده از آراء و افکار حکمای ایران باستان از چه منابعی استفاده می‌کرده، محل نقض و ابرام است، ولی به هر حال آرای فرزانگان ایران باستان از طریقی به دست او می رسیده و در چهارچوب فلسفی قرار می‌گرفته است.[1] حکیم سبزواری، از حکمای ایران باستان به نام «فهلويّون» یاد می‌کند، و معتقد است که آنان، وجود را حقيقت واحد دارای مراتب مى‌‏دانستند.[2]

دِین مهمی که ایران پیش از اسلام بر گردن فلسفه اسلامی دارد، این است که قبل از ظهور اسلام و شکل‌گیری فلسفه اسلامی، مقدمات انتقال حکمت یونان را به شرق فراهم آورده بود. از طرفی شاهان ایرانی به حکمت یونانی ابراز علاقه می‌کردند و افرادی را بدین منظور، مأمور گردآوری کتب می‌ساختند و از طرف دیگر، بر اثر لشکر کشی‌ها و جنگ‌های بین ایران و روم، خود به خود مقدمات تبادل فکر و فرهنگ فراهم می‌آمد.

افزون بر این، پناهنده شدن عده‌ای از دانشمندان یونان به ایران بر اثر سخت‌گیری‌های امپراطور روم، به امر انتقال حکمت غرب به شرق سرعت بخشید و مهم‌تر از همه، تأسیس مرکز علمی «جندی شاپور»[3] و رونق گرفتن آن موجب شد که توجه دانش پژوهان بلاد مختلف از همه سو به ایران و جندی شاپور معطوف شود. این مرکز علمی، رونق خود را حتی تا مدت‌ها پس از فرمانروایی اسلام در ایران حفظ کرد و سهم به‌سزایی در شکل‌گیری و بسط فرهنگ جدید اسلامی داشت.[4]

ابن خلدون؛ جامعه‌شناس و مورخ معروف اهل‌سنت، در مقدمه کتاب خود، درباره ایران قبل از اسلام و نقش آن در انتقال حکمت به یونان، می‌نویسد: «اما ايرانيان بر شيوه‌‏اى بودند كه شأن علوم عقلى در نزد آنها عظيم و بزرگ بود و دايره آن علوم در كشور ايشان توسعه يافته بود؛ زيرا دولت‏ هاى ايشان در منتهاى پهناورى و عظمت بود و هم گويند كه اين علوم پس از آن كه اسكندر، دارا را كشت و بر كشور كيانيان غلبه يافت، از ايرانيان به يونانيان رسيده است؛ زیرا اسكندر بر كتب و علوم بى‌‏شمار و بی‌حد و حصرى از ايشان دست يافته بود و چون كشور ايران به دست اعراب فتح شد و كتب بسيارى در آن سرزمين يافتند، «سعد بن ابى وقاص» به «عمر بن خطاب» نامه‌‏اى نوشت تا درباره امر كتب و به غنيمت بردن آن‌ها براى مسلمانان كسب اجازه كند، ليكن عمر به وى نوشت كه آنها را در آب فرو افكنيد؛ به این جهت که اگر در آنها هدایت باشد، خداوند ما را به هدایت کننده‌تر از آنها رهبرى كرده‌است و اگر در آنها ضلالت و گمراهى باشد، پس كتاب خدا ما را از آنها بى‌‏نياز كرده‌است؛ از اين رو آنها را در آب يا آتش افكندند. اين است كه علوم عقلى ايرانيان از ميان رفت و چيزى از آنها به ما نرسيد».[5]

[1]. جمعی از نویسندگان زیر نظر دکتر محمد فنایی اشکوری، درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی، ص 113 و 114.

[2]. محقق سبزوارى‏، شرح منظومه، تصحيح و تعليق: حسن زاده آملى، حسن، تحقيق و تقديم: طالبى، مسعود، ج ‏2، ص 104‏. «این مطلب مورد نقض و اعتراض بعضی از محققان قرار گرفته که مدرک سخنان سبزواری، شیخ اشراق است، ذر حالی‌که شيخ اشراق هرگز به زبان نرانده كه حكماى ايران باستان (فهلويون)، وجود را حقيقت واحد دارای مراتب مى‌‏دانسته‌‏اند، هم‌چنان كه چنين نظريه‌‏اى را به خودش نيز نسبت نداده بلكه آن را نفى كرده است و همه جا بر اعتباريت وجود نظر داده است. ر.ک: مطهرى، مرتضی، مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهری، ج ‏5، ص 24 و 25».

[3]. شاپور؛ دوّمين پادشاه ساسانى، فرزند اردشير بابكان، مؤسّس سلسله با عظمت ساسانى، پس از شكست دادن و اسير كردن والرين؛ امپراطور روم و تاراج شهر معروف انطاكيّه در محلّى كه طرف جنوب شرقى دزفول فعلی است، شهرى ساخت كه آن را «واندوشاپور» ناميد كه معناى آن این بود: شهر شاپور بهتر از انطاكيّه است. به تدريج، گندى‏شاپور (كه معرّب آن، جنديسابور است) و گاهى جندى شاپور و امثال آن نيز نام برده شده است. سكنه اين شهر حسب الامر شاپور از تبعيدشدگان انطاكيّه و اسراى آن جا (شايد با آنها يوناني ها هم بوده باشند) تشكيل گرديد. سپس اين شهر در زمان شاپور دوّم اقامت‌گاه شاهانه شد و مي‌گويند شاپور دوّم يكى از اطبّاى يونانى، موسوم به تئودوزيوس يا تئودوروس را براى معالجه خود به آن‌جا طلبيد و اين طبيب مسيحى مورد توجّه و مرحمت پادشاه قرار گرفت، شاپور امر داد كه براى او كليسائى برپا كنند و به خواهش وى عدّه زيادى از اسراى يونانى را آزاد سازند و كم كم شروع به تدريس طبّ و ترجمه كتب يونانى نمود و آن‌جا را يكى از مراكز طبّى عالم ساخت. ر.ک: ابن سينا، رساله جوديه‏، مقدمه و حواشى و تصحيح: نجم آبادى،محمود، ص 6 و 7. ‏

[4]. درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی، ص 113 و 114.

[5]. ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون‏، تحقيق: شحادة، خليل، ج ‏1،ص631. «و أمّا الفرس فكان شأن هذه العلوم العقليّة عندهم عظيما و نطاقها متّسعا لما كانت عليه دولتهم من الضّخامة و اتّصال الملك. و لقد يقال إنّ هذه العلوم إنّما وصلت إلى يونان منهم حين قتل الإسكندر دارا و غلب على مملكة الكينيّة فاستولى على كتبهم و علومهم، إلّا أنّ المسلمين لمّا افتتحوا بلاد فارس، و أصابوا من كتبهم و صحائف علومهم ممّا لا يأخذه الحصر و لمّا فتحت أرض فارس و وجدوا فيها كتبا كثيرة كتب سعد بن أبي وقّاص إلى عمر بن الخطّاب ليستأذنه في شأنها و تنقيلها للمسلمين. فكتب إليه عمر أن اطرحوها في الماء، فإن يكن ما فيها هدى فقد هدانا الله بأهدى منه و إن يكن ضلالا فقد كفانا الله. فطرحوها في الماء أو في النّار و ذهبت علوم الفرس فيها عن أن تصل إلينا».