کپی شد
تاریخ فلسفه اسلامی
قبل از بیان تاریخ فلسفه اسلامی، پرسشهایی در باب فلسفه اسلامی مطرح است که پاسخ آنها به تبیین تاریخ آن کمک میکند. در اینجا به برخی از مهمترین آنها اشاره میشود:
الف) آیا چیزی به نام «فلسفه اسلامی» وجود دارد؟
پاسخ این پرسش مثبت است. آثار فلسفی بسیاری از حکمای مسلمان؛ مانند فارابی، ابن سینا، شیخ اشراق (سهروردی) و ملاصدرا، مؤید این مدعا است. [1]برخی از فلاسفه و مورخان غربی؛ مانند راسل (1872-1970م) و اتیل ژیلسون (1884-1978م)، از فلسفه اسلامی به «فلسفه عربی» تعبیر کرده اند. شکی نیست که فیلسوفان عرب، در شکلگیری و تکامل فلسفه اسلامی نقش داشتهاند، ولی نه همه فیلسوفان مسلمان، عرب بودهاند و نه همه آثار فلسفی مسلمانان به زبان عربی نوشته شدهاست. فارابی، ابن سینا، سهروردی، خواجه نصیرالدین طوسی و ملاصدرا، غیر عرب بودهاند و بیشتر آنان آثاری فلسفی به زبان فارسی دارند. برخی دیگر، از فلسفه اسلامی به «فلسفه ایرانی» تعبیر نمودهاند. در این مورد نیز شکی نیست که ایرانیان سهمی عمده و محوری در فلسفه اسلامی دارند، اما با این همه نمی توان فیلسوفان غیر ایرانی؛ همچون «کندی» و «ابن رشد» را به فراموشی سپرد، پس این عنوان هم گویا نیست. بهترین عنوان، «فلسفه اسلامی» است که هیچ وجهه زبانی و قومی ندارد و همه فیلسوفان مسلمان را شامل میشود.[2]
ب) مراد از پسوند «اسلامی» در عنوان فلسفه اسلامی چیست؟
به نظر می رسد با تأمل در اقوال و سعی معرفتی فلاسفه و افکار آنان می توان گفت: اولا، علم فلسفه مصطلح با پسوند «اسلامی»، در ردیف علومی مانند: فقه و تفسیر قرار نمیگیرد. به عبارت دیگر وقتی از علوم اسلامی به معنای خاص سخن گفته میشود، منظور علومی هستند که بیواسطه و یا باواسطه، از متون مقدس دینی برآمدهاند و فلسفه اسلامی بدین معنا جزو علوم اسلامی نیست؛ چرا که برآمده از متون مقدس دینی اسلام نمی باشد. ثانیا اگر کسی در پی تبیین پسوند اسلامی باشد، می تواند بگوید این پسوند، ناظر به دو فعالیت خاص است که فلاسفه مسلمان در امر فلسفه ورزی خود، بدان عنایت و توجه داشته و آن را به کار می بردند. این دو فعالیت عبارتند از:
- الهام گیری از متون مقدس اسلامی و کسب مواد خاص معرفتی از آن.
- تلاش برای سازگارسازی فلسفه و دین اسلام.[3]
به عبارت دیگر واژه «اسلامی»، هم ناظر به صبغه فرهنگی این فلسفه است و هم ناظر به جنبه دینی آن. این فلسفه در دامن فرهنگ اسلامی و به دست مسلمانان (اعم از عرب و فارس و …)، توسعه یافته و از تعالیم اسلام، تأثیر پذیرفته است.[4]
ج) آیا فلسفه اسلامی، اقتباس صرف است، یا فلسفه ای مستقل به حساب میآید؟
به یقین ریشه برخی از مسائل فلسفه اسلامی، حاصل ترجمه آثار یونانی است؛ لیکن از همان اوایل ورود اندیشههای فلسفی یونانی، اجتهادها، نوآوریها، افزایش و پیرایش متفکران مسلمان، قرین و توأم با اقتباس فلسفی آنها از یونان بوده و همراه با آن تکوین و استمرار یافته است. مسلمانان به تدریج پس از ترجمه و آشنایی با اندیشه های یونانی و…، به شرح و نقد و آنگاه تغییر برخی اصول موضوعه و مسائل و تشکیل نظامهای مختلف فلسفی پرداخته اند. [5]فلسفه اسلامی، دنباله رو محض فلسفه یونان نبوده و فیلسوفان مسلمان، فقط شارح و ناقل نبوده اند، بلکه نوآوری ها و ابتکارات فراوانی داشته و مکتبهای مختلفی را پدید آوردند. انتخاب واژه «حکمت» به جای «فلسفه»، فقط یک جایگزینی لفظی نبوده، بلکه حاکی از تفاوت در محتوا نیز هست.[6]
گروهى از مورخان فلسفه و تاريخ علوم به گونهاى کوشش دارند چنين وانمود سازند که جهان، دورانى دراز در تاريکى جهل و در باتلاق توحّش فرو رفته بود تا آن که ناگهان معجزهاى روى داده و در نقطهاى از جهان؛ يعنى يونان (و در واقع در اروپا)، گروهى نابغه پديد آمدند که چهره جهان را به کلى دگرگون ساخته و براى نخستين بار پايههاى فلسفه و علوم ديگر را بنياد نهاده و کاخ عظيم حکمت و دانش را بنا کرده و تمدن را به بشريت هديه نمودهاند. اين دسته به رغم مدارک تاريخى بسيار، اصرار بر آن دارند که حکمت و دانش، همه از يونان برخاسته و يونان وامدار ملّت يا تمدّنى ديگر نيست و در پاسخ و حل اين مشکل که «چگونه آن انفجار ناگهانى علم و حکمت با آن عرض و عمق در شهر آتن يا سرزمين کوچک يونان و در ميان جماعتى اندک روى داده؟»، مى گويند که نبوغ و استعداد شگرف آن مردم چنين ثمرى داشته است.
يکى از مؤلفان تاريخ فلسفه، در آغاز کتاب خود مىنويسد: «در سرتاسر تاريخ، هيچ چيز شگفت انگيزتر يا توجيهش دشوارتر از ظهور ناگهانى تمدن در يونان نيست. بسيارى از عوامل تشکيل دهنده تمدن، هزاران سال پيش از ظهور تمدن يونانى، در مصر و بين النهرين وجود داشت و از آن مناطق به سرزمين هاى همسايه نيز رسيده بود، ولى هنوز عناصر خاصى لازم بود تا «تمدن» پديد آيد. سرانجام يونانيان اين کمبود را برطرف کردند… رياضيات و علم و فلسفه را يونانيان پديد آوردند».[7]
در مقابل، بعضی از محققان غربی معتقدند که اصل حکمت و فلسفه یونان از مشرق زمین اخذ شده است:
«اگر نهال انديشه يونان از آب حكمت شرق سيراب نمىشد، هر آينه فلسفه فيثاغورس و اولين مكاتب فلسفى يونان، با آن شكوفايى پرشكوهش، هستى نمىيافت».[8]
صدر المتألهین درباره وضعیت فلسفه و حکمت در یونان میگوید: «و اما حکمت در روم و یونان، قدیم نبوده و علوم آنها در حد خطبهها، نامهها، علم نجوم و اشعار بوده و ]از لحاظ عقیده[، صابئی بودند؛ یعنی ستارگان را تعظیم کرده و بتها را میپرستیدند تا این که خداوند سبحان، ابراهیم (علیه السلام) را برانگیخت و او علم توحید را به آنها آموخت. در تاریخ ذکر شده که اول کسی که از یونانیان اظهار به فلسفه کرد، «ثالس ملطی» بوده و او فلسفه را فلسفه نامید و در مصر گسترش داد و سپس به شخصی به نام «ملطیه» سپرد که او شیخ کبیری بود که حکمت ثالس ملطی را نشر داد. بعد از او حکمای دیگری به نامهای «أنکساغورس ملطين» و «أنکسيمانس ملطي»، آمدند، سپس بعد از اینها «أنباذقلس» و «فيثاغورس» و «سقراط» و «أفلاطن» ظهور نمودند. این اساطین حکمت کسانی بودند که انوار علوم خود را از مِشکات انبیای گذشته و سفیران الهی؛ مانند هرمس که «والد الحکماء» نامیده میشود، اقتباس نمودهاند».[9]
شهید مطهری بعد از اشارهای کوتاه به تاریخ فلسفه و روند آن در یونان میگوید: «… ولى چيزى كه از نظر تاريخ مسلّم است، اين است كه يونان قديم نيز سرمايههاى اصلى معلومات خويش را مديون مشرق زمين است و دانشمندان بزرگ آنجا مسافرتها به مشرق كردهاند، از اندوختههاى دانشمندان شرقى بهرهمند گشته و پس از بازگشت، در وطن خود منتشر ساختهاند».[10]
[1]. ر.ک: امید، مسعود، مقدمهای بر تاریخ فلسفه اسلامی، نامه فلسفه، شماره 11، ص 35 و 36.
[2]. ر.ک: جمعی از نویسندگان زیر نظر دکتر محمد فنایی اشکوری، درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی، ج 1، ص 43 – 52.
[3]. ر.ک: مقدمهای بر تاریخ فلسفه اسلامی، نامه فلسفه، شماره 11، ص 35 و 36.
[4]. ر.ک: درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی، ج 1، ص 43 – 52.
[5]. ر.ک: مقدمهای بر تاریخ فلسفه اسلامی، نامه فلسفه، شماره 11، ص 35 و 36.
[6]. ر.ک: درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی، ج 1، ص 48 و 49.
[7]. صدر المتألهين، المظاهر الالهية فى اسرار العلوم الكمالية، مقدمه و تصحيح و تعليق: خامنهاى، سيد محمد، ص 19، به نقل از برتراند راسل، تاريخ فلسفه غرب، ص 27.
[8]. همان، ص 18، به نقل از شارل ورنر، حكمت يونان، ص 5 – 7 (فارسى).
[9]. صدرالمتألهين، محمد بن ابراهیم، رسالة فى الحدوث، تصحيح و تحقيق: موسويان، سيد حسين، ص 153.
[10]. مطهرى، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 6، ص 29.