کپی شد
تاریخ ایران پس از اسلام از سامانیان تا مغولان
پس از صفاریان، سامانیان یکی از دودمانهای ایرانی بودند که تقریباً بر تمامی سرزمینهای خراسان، هیرکان، مکران، سیستان، خوارزم و کرمان حکومت کردند و باعث رشد و شکوفائی زبان فارسی دری شدند. سامانیان نزدیک به صد سال (287 — 389 هـ. ق) در قسمتی از ایران كنونی با بخش عمده ای از افغانستان و آسیای مركزی فرمانروایی كردند. قلمرو این حكومت، تقریباً” تمام حوزه انتشار زبان فارسی را در بر می گرفت. جد بزرگ فرمانروایان این سلاله كه نام ایشان منسوب به عنوان او است، از دهقانان بلخ و از بقایای خاندان های بزرگ ایرانی در خراسان و ماوراء النهر بود. وی به علت انتساب و علاقه به سرزمین نسبتاً وسیعی به نام سامان در نواحی بلخ، مشهور به “سامان خداه” بود. از زمانی كه اسلام آورد، (در اوایل خلافت عباسیان) مورد حمایت و علاقه امرای خراسان و تأیید دستگاه خلافت بغداد واقع شد.
نام و لقب نه تن از پادشاهان این سلسله، بدین قرار است :
1) اسماعیل بن احمد، امیر ماضی (279 – 295 هـ . ق)
2) احمد بن اسماعیل، امیر شهید (295 – 301هـ . ق)
3) نصربن احمد، امیر سعید (301 – 331 هـ . ق)
4) نوح بن نصر، امیر حمید (331 – 343 هـ . ق)
5) عبد الملك بن نوح، امیر رشید (343 – 350 هـ . ق)
6) منصوربن نوح، امیر سدید (350 – 365 هـ . ق)
7) نوح بن منصور، امیر رضی (365 – 387 هـ. ق)
8) منصور بن نوح (387 – 389 هـ . ق)
9) عبدالملك بن نوح ( 389 – 389 هـ . ق)، گفتنی است که مدت امارت عبد الملک بن نوح کمتر از یک سال بوده است.
ظهور نشانه های انحطاط در دولت سامانیان، با غلبه غلامان ترک بركارها و سلطه آنان بر مناصب نظامی در دربار ایشان آغاز شد. شورش هایی كه در دربار بخارا به وجود آمد و تا حدی ناشی از برخورد بین سپاهیان و مسئولان دیوانی بود، این انحطاط را تسریع كرد. انقلاب های خراسان كه از ناسازگاری امرای ترک با یك دیگر و با سیاست تمركز دیوان بخارا و امیر سامانی نشأت می گرفت، خراسان را به تدریج از سلطه سامانیان خارج كرد و ماوراء النهر را نیز دچار تزلزل ساخت. سرانجام، ماوراء النهر هم با تحریكات مدعیان، مورد تجاوز ایلک خانیان ترک واقع شد. در طی حوادثی، قلمرو سامانیان بین ایلک خانیان و غزنویان تقسیم شد. با كشته شدن امیر ابراهیم بن نوح (395 هـ . ق) معروف به امیر منتصر كه آخرین مدعی امارت آن سامان و آخرین مبارز جدی برای احیای آن بود، دولت سامانیان پایان یافت.
سپس “زیاریان” و “بوییان” دوخانواده ایرانی از نواحی مازندران و گیلان بودند كه توانستند به حكومت ایران برسند. در واقع، بعد از حكومت نیمه مستقل طاهریان و پس از صفاریان و در ایام امارت امرای سامانی در ماوراءالنهر، خانواده هایی از مازندران و سپس گیلان توانستند بر قسمت عمده ایران غربی، یعنی از خراسان تا بغداد تسلط یابند. حكومت این خانواده ها به دو نام مشخص و دو دوره پی در پی در تاریخ شهرت یافته : زیاریان (آل زیار) و دیلمیان (بوییان).
سرزمین های طبرستان و دیلم كه در قسمت شمالی البرز و در پناه كوه ها و دره های صعب العبور و جنگل های انبوه قرار دارد، از قدیم الایام (حتی پیش از اسلام) حاكمیت خود را حفظ كرده بود، چنان كه زمان انوشیروان (خسرو اول 579 – 531 م) تا مدت ها این ولایت یک نوع حكومت خود مختار داشت. بعد از فتوحات مسلمانان در اطراف ایران (با این كه تا دورترین نقاط خراسان، تحت نفوذ اعراب مسلمان در آمد)، باز هم طبرستان و دیلمان از حملات آنان محفوظ ماند. خاندان های قدیم آن ولایت، مانند اسپهبدان و قارنیان و خانواده جستان (حدود رودبار و منجیل) همچنان بر اساس آداب و رسوم خود زندگی می كردند. همچنین، بسیاری مذهب خود را نیز حفظ كردند، تا روزگاری كه گروه هایی از اعراب طرفدار خاندان حضرت علی (ع) و شیعیان زیدیه به آن نواحی پناه بردند و مورد حمایت همان خانواده ها قرار گرفتند. چنان كه وقتی “داعی كبیر”؛ یعنی حسن بن زید در آن نواحی سكنی گزید، جمعی كثیر از مردم طبرستان و گیلان به طرفداری او برخاستند. همچنین در جنگ هایی كه میان او و یعقوب لیث صفاری رخ داد، مردم گیلان از او حمایت بی دریغ نمودند.
دولت غزنوی (۹۷۵ – ۱۱۸۷ م برابر با ۳۴۴ – ۵۸۳ هـ . ق) معروف به دولت آل ناصر یا دولت آل ناصرالدین، یک دولت فارسی زبان نظامی اسلامی بود. این دولت خاستگاه نژادی و پایگاه ملی نداشت، اما در مدت اوج خود؛ یعنی از اواسط قرن چهارم تا اواسط قرن پنجم هجری، غالباً به عنوان مروّج و ناشر اسلام، مورد توجه و تأیید خلافت بغداد بود. بنیانگذار این دولت ناصر الدین سبكتكین بن قرابجكم، داماد و بردۀ البتكین حاجب، معروف به سپهسالار، بود كه خود او نیز از غلامان ترک سابق سامانیان محسوب می شد. زبان رسمی این حکومت فارسی بود. شهرت این حکومت در جهان، بیشتر به خاطر فتوحاتی است که در هندوستان انجام داده است. از آن جا که غزنویان نخستین پایههای شهریاری را در شهر غزنین آغاز نمودند، به غزنویان مشهور شدند. بنیانگذار این دودمان کسی به نام سلطان محمود غزنوی بود. پدران او بردگان ترکی بودند که در زمان سامانیان خریداری شده و برای این دودمان ایرانی خدمت میکردند. کمکم کار ایشان گرفت و به شهریاری هم رسیدند. نامآورترین شهریاران این دودمان، سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود بودند.
محمود غزنوی بارها به هند حمله کرد و به نام گسترش اسلام هم ثروت های افسانه ای آن سرزمین را از آن خود کرد و هم سپاهیان را مشغول کرد. مسعود غزنوی نیز مانند سلف خود حمله به هند را در سرلوحه کارهایش قرار داد، اما دیگر از آن ثروت های افسانهای هند خبری نبود و در نتیجه بار سنگین هزینهها بر دوش مردمی نهاده شد که مجبور بودند مالیات بپردازند و این خود باعث نارضایتی مردم به ویژه مردم خراسان شد و در نتیجه توجه بیش از اندازه مسعود به هند، وی از تحرکات سلجوقیان در خراسان غافل ماند. پس از مرگ مسعود فرمانروایی غزنویان به قسمتی از غرب هند به مرکزیت لاهور محدود شد. در نهایت در قرن ششم هجری، غوریان آخرین بقایای غزنویان نیز از بین رفتند. حکومت غزنویان هند، از نظر هنردوستی و توجه به شاعران فارسیسرا، از اهمیت بالایی برخوردار است.
دولت تركمانان سلجوقی، یكی از وسیع ترین و قوی ترین و پایدارترین دولت هایی بوده كه از سال 429 هـ . ق یعنی سال پیروزی طغرل سلجوقی بر سلطان مسعود غزنوی در دندانقان سرخس تا سال 590 هـ . ق، كه سال سقوط آخرین پادشاه سلجوقی به دست اینانج است، ادامه داشته است. وزرای معروف آنان عبارت بودند از: عمیدالملک كندری، خواجه نظام الملک طوسی، مجد الملک قمی، شرف الملک خوارزمی، سعد الملک آبی، شرف الدین انوشیروان خالد كاشانی و امثال آنان. به علت اضطراری كه خلیفه عباسی (القائم لامرالله) در استفاده از نیروهای تركمان دچار آن شده بود، ناچار حكومت آنان را به رسمیت شناخت و بغداد نیز در همه موارد، آنان را مورد تأیید و تجلیل قرار می داد.
پادشاهان سلجوقی، اصولا” در دربار خود ریش سفیدان و مربیانی داشتند كه در اداره مملكت با آنان مشورت می كردند. بعضی از این افراد ” اتابک ” (معلم یا مربی)، و بعضی امیرزادگان سلجوقی نیز بودند. بیشتر این اتابكان موقعیت خود را تا زمان حمله مغول به ایران حفظ كرده بودند و بعضی از آنان، مانند اتابكان فارس و اتابكان آذربایجان، بعد از مغول نیز تا سال ها در ولایت های مذكور حكومت داشتند. مهم ترین و معروف ترین این اتابكان، اتابكان خوارزم بودند كه به خوارزمشاهان و خوارزمشاهیه نیز شهرت یافته اند. خوارزم، كه در كتیبه های هخامنشی به صورت هوارزمیا و بعد از اسلام به صورت خوراسمیه نیز آمده است، نام ناحیه ای است در پائین دست جیحون که حدود آن ناحیه از حوالی دریاچه آرال تا سواحل دریاچه خزر و نواحی ابیورد از شرق، در تمام سواحل سیحون، ادامه می یافت و پایتخت آن خوارزم خوانده می شد.
این منطقه نزدیک دریاچه آرال و شامل دو قسمت بوده است: الف. قسمت شرقی كه معمولا ترک نشین بود و قسمت غربی رودخانه كه اورگنج خوانده می شد و فارس زبانان در آنجا ساكن بودند. این دو شهر در زمان حمله مغول بیشتر به صورت ویرانه درآمدند. در سال 490 هـ. ق، “قطب الدین محمد” از اولاد “انوشتكین غرجه” به تأیید امیر حبشی (پسر آلتون تاش حكمران خراسان)، به سِمَت خوارزمشاهی معین شد. او تا سال 522 هـ . ق، عنوان حكومت خوارزمشاه را به خود اختصاص داد.
پسر او، اتسز،[1] با لقب علاء الدوله هم این سمت را به ارث برد. بعد از مرگ اتسز، پسر او ایل ارسلان، در سال 551 هـ . ق، به حكومت رسید. سپس سلطانشاه فرزند ایل ارسلان، در سال 568 هـ . ق، چند صباحی حكم راند. تا این كه برادرش علاء الدین تكش، او را از خوارزم بیرون راند و خود مستقیماً خوارزمشاه شد. وی در 19 رمضان سال 596 هـ . ق، درگذشت. پس از وی پسرش سلطان محمد، جانشین پدر شد. در زمان این پادشاه، وضع ولایت های ایران دچار آشفتگی بود. كرمان كه به تسلط ملک دینار عز در آمده بود، (اگر چه چند صباحی به تسلط خوارزمشاهیان نیز در آمد)، اما در سال 599 هـ . ق، به علت حملات طوایف شبانكاره و اتابكان فارس، از حیطه تسلط خوارزمشاهی خارج شد. سلطان غیاث الدین (حاكم غور) به تحریک خلیفه “الناصر لدین الله”، بر خوارزمشاه شورید و قسمتهایی از خراسان را از آن خود كرد.
همچنین، به تحریک خلیفه، بعضی رؤسای اسماعیلیه از جمله جلال الدین حسن اسماعیلی در قلاع[2] الموت و رودبار ادعای خودسری كردند. این رفتارها باعث شد تا سلطان محمد خوارزمشاه به فتوای جمعی از علمای ماوراء النهر، نام ناصر خلیفه را از خطبه انداخت و فرمان داد كه یكی از سادات حسینی ترمذ را عنوان خلافت دهند و خطبه به نام او خوانند. سپس در زمستان سال 614 هـ . ق، به همراه سپاهی از طریق همدان عازم جنگ با خلیفه عباسی شد، اما، سپاهیانش به علت سرمای شدید در اسد آباد همدان دچار تلفات بسیار شدند و چون در شرق ایران آشفتگی هایی پدید آمده بود، سلطان محمد در محرم سال 615 هـ . ق، به مرو بازگشت. سلطان محمد خوارزمشاه از سال 613 هـ . ق، گرفتار حملات طوایف مغول در شرق ایران شده بود، تا این كه در سال 615 هـ . ق، شهر كاشغر به تصرف مغولان در آمد. سلطان هر چند خود را به ماوراء النهر رساند، اما در برابر لشكر مغول قادر به مقاومت نبود و همچنان از برابر آنان می گریخت. وی در شوال سال 617 هـ . ق، در جزیره “آبسكون” (در دریاچه خزر) بیمار شد و درگذشت.
فرزند او جلال الدین منكبرنی، كوشش بسیار كرد كه در برابر مغولان نیرویی فراهم آورد، اما توفیق نیافت. او در جنگ پروان (نزدیك كابل) از لشكر مغول شكست خورد و به سند گریخت. وی در نزدیكی سند از چنگیز شكست دیگری خورد و به دهلی رفت تا شاید از امرای آن دیار كه با خاندان خوارزمشاهی قوم خویش بودند، كمک بگیرد. اما كار او به جایی نرسید و از طریق كرمان و فارس خود را به اصفهان و آذربایجان رساند. در 28 رمضان سال 627 هـ . ق، از سلطان علاء الدین كیقباد (از سلاجقه روم) در ارزنجان شكست خورد. در آذربایجان سپاه مغول به او رسیدند و در دیار بكر، آخرین جنگ با آنان در گرفت و سلطان شكست خورد. او از جنگ جان به سلامت برد، اما در میافارقین به صورتی ناگهانی در نیمه شوال سال 628 هـ . ق به دست جمعی از كردان به قتل رسید. بدین ترتیب سلسله خوارزمشاهی پایان یافت.[3]
[1]. اتسز؛ یعنی نمیرا، آنكه باید زنده بماند.
[2]. قلاع، جمع قلعه.
[3]. مهرآبادی، میترا، تاریخ ایران، تاریخ سلسله زیاری؛ تاریخ ایران و جهان (۱)، سال دوم آموزش متوسطه، رشتهٔ علوم انسانی، دفتر برنامهریزی و تألیف کتابهای درسی ایران، ۱۳۸۱.