searchicon

کپی شد

بیهسیه

این نام را بر پیروان ابوبیهس هیصم بن جابر نهاده اند. این اندازه درباره او پیداست که از افراد بنی سعد بن ضبیعة بن قیس بوده که در روزگار خلافت ولید، حجاج به تعقیب او پرداخت و وی نیز به مدینه گریخت. گفته شد که در مدینه عثمان بن حیان مزنی او را به چنگ آورد و به زندان افکند و پس از رسیدن فرمان ولید در خصوص او، دست و پایش را برید و او را به قتل رساند.[1]

برخی از منابع فرقه شناختی، از بیهسیه به عنوان فرقه ای مستقل یاد می کنند و برخی نیز آن را دنباله یا انشعابی از اباضیه می دانند. از آنچه صاحب الاستقصاء به ابن خلدون نسبت می دهد پیداست که بیهسیه شاخه ای از اباضیه است و چنان که بغدادی و اسفراینی روایت می کنند ابراهیمیه شاخه ای از اباضیه بود و بیهسیه نیز از این شاخه پیروی کردند.[2]

عقاید بیهسیه

ابوبیهس عقیده نافع بن ارزق را درباره دشمنان خوارج رد کرد و قتل کودکان و زنان را نمى پسندید. وى عقیده عبدالله بن اباض را مبنى بر این که مخالفان مشرک نیستند و کافر نعمت تلقى مى شوند، تقصیر مى دانست. ابوبیهس معتقد بود که مسئله خوارج همان مسئله پیامبر در دوران مکه است که در میان مشرکان زندگى مى کرد و با آنان مراوده و داد و ستد داشت؛ بنابراین اقامت خوارج در میان مسلمانان، جایز و ازدواج و توارث با ایشان مجاز است. دشمنان خوارج در ظاهر، مسلمان و در باطن، منافق هستند. در تفکر ابوبیهس مسئله تولى و تبرى، همچون معرفت خداوند و اقرار به رسالت پیامبر (ص) از ضروریات دین است. بیهسیه بر خلاف نجدات، جهل را موجب سقوط حد ندانسته، و مرتکب کبیره را جاهل کافر مى شمردند.

عقایدی که به بیهسیه نسبت داده اند عمدتاً از این قرار است:

1- هیچ کس مسلمان نیست مگر آن که به شناخت خدا و پیامبر و کلیات آنچه پیامبر آورده است و نیز به ولایت اولیای خدا و بیزاری جستن از دشمنان خدا اقرار بدارد؛ بنابر این از دیدگاه این فرقه، اگر کسی گناهی انجام دهد به کفر او حکم نمی کنیم تا هنگامی که نزد والی برده شود و آن جا حد بخورد. چنین کسی را پیش از آن که وضعیتش نزد والی به داوری گذاشته شود نه مؤمن می نامیم و نه کافر می خوانیم.

2- از دیدگاه این گروه، به سان قدریه، انسان در افعال خود مختار است و قدرت بر فعل به او داده شده است.

3- این گروه، ابراهیمیه، میمونیه و واقفه را تکفیر می کردند. میمون را از آن رو کافر می دانستند که خرید کنیزان را در دارالتقیة از کافران قوم حرام دانسته است، ابراهیم را از آن رو که از واقفه تبری نجسته است و سرانجام واققه را بدان سبب که از نادرستی عقیده میمون و درستی عقیده ابراهیم آگاهی نیافته اند. برخی از عالمان خوارج را از این گروه دانسته اند، چنان­که درباره یمان بن رباب که از متکلمان خوارج بود گفته اند: نخست به ثعالبه گرایش داشت و سپس به بیهسیه گرایید.

سه فرقه یا انشعاب داخلی برای بیهسیه گزارش شده است و این سه عبارتند از:

الف- عوفیه یا عونیه:

در منابع فرقه شناختی از گروهی به نام عوفیه یا عونیه یاد می شود که از انشعاب های داخلی بیهسیه است و خود دو گروه را در بر می گیرد: گروهى گفتند: هر كس از دار هجرت و ميدان جهاد بازگردد و دست از جنگ بكشد ما از او بيزارى می جوئيم.

‏گروهى ديگر گفتند: ما از ايشان بيزارى نمی جوئيم؛ زيرا ايشان از امرى كه بر آنان روا بوده است بازگشتند.[3]

ب-  اصحاب تفسیر:

اشعری از گروهی به نام «اصحاب تفسیر» نام می برد که پیروان حکم بن مروان کوفی و از گروه های بیهسیه بودند. آنان عقیده داشتند که هر کس بر ضد مسلمانان گواهی دهد شهادت او تنها در صورتی پذیرفته است که چگونگی انجام فعلی را که بر آن گواهی می دهد بیان دارد، اما در گزارش شهرستانی مقصود از عقیده اهل تفسیر آن است که هر کس شهادتی دهد موظف است کیفیت آن را بیان دارد و تفسیر کند.[4]

ج-  اصحاب سؤال یا شبیبیه:

درباره شبیبیه و اصحاب سؤال نوعی اختلاف در روایت ها دیده می شود. در حالی که اشعری اصحاب سؤال را همان شبیبیه می داند، بغدادی از آن به عنوان فرقه ای مستقل یاد می کند و شهرستانی بر خلاف او شبیبیه را دنباله پیروان صالح بن مسرح معرفی می کند و از اصحاب سؤال به عنوان یکی از فرقه های بیهسیه جدای از پیروان صالح سخن به میان می آورد.[5]



[1]. شهرستانى، ‏الملل و النحل ، ج 1، ص 125، ناشر، الشريف الرضي، قم،‏ چاپ سوم، 1364 ش؛ ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب،ج 1، ص 163، ناشر، دار صادر، بيروت، چاپ سوم،  1414 ق

[2]. بغدادى عبد القاهر ‏الفرق بين الفرق و بيان الفرقة الناجية منهم‏، ص 107 و 108، ناشر، دار الجيل- دار الآفاق‏، بيروت‏، 1408 ق‏.

[3]. الملل والنحل، ج 1، ص 146.

[4] همان.

[5] همان؛ جهت مطالعه بیشتر به سایت طهور دانش مراجعه شود.