کپی شد
بیعت
فهرست
پیمان پیامبران پیشین بر ولایت علی (ع) در عالم ذر و کتب آسمانی
بر اساس آن چه شیعه اعتقاد دارد همه انبیای گذشته به آمدن و ولایت اوصیای پیامبر اکرم (ص) (که همان ائمه طاهرین (ع) هستند) خبر داده اند.
روایات بسیاری درباره توسل پیامبران پیشین به اهل بیت (ع) و اعتقاد به ولایت آنها در منابع شیعی وجود دارد. امام صادق (ع) فرمود: “هرگز پیامبری به نبوت نرسید؛ مگر به خاطر شناخت حق ما و تفضیل دادن ما بر دیگران”[1] هم چنین در روایات آمده است که پیامبران پیشین با توسل به نبوت رسول اکرم و ولایت حضرت علی و سایر ائمه (ع) از گرفتاری ها رها می شدند.[2] حضرت موسی و قوم بنی اسرائیل با توسل به نبی اکرم و ولایت علی (ع) از رودخانه نیل به سلامتی گذشتند.[3] توبه حضرت آدم به علت توسل او به اهل بیت (ع) پذیرفته شد.[4] و این به خاطر مقام والایی است که ائمه طاهرین در نزد خداوند متعال دارند.
علامه مجلسی با توجه به روایات می نویسد: “همه پیامبران می دانستند که پس از آنها پیامبری خواهد آمد که خاتم پیامبران است و شریعت آنها را نسخ خواهد کرد؛ همان گونه که می دانستند که پیامبر آخرالزمان بر همه پیامبران برتری و فضیلت دارد و نیز یقین داشتند که او اوصیا و جانشین هایی خواهد داشت که حافظ شریعت او و نگهدار دین او خواهند بود؛ از این رو بر آنها واجب بود که به آخرین پیامبر و جانشین های او باور داشته باشند و اعتراف کنند.”[5]
در ذیل آیه شریفه 115 سوره طه که می فرماید: ” و ما با آدم عهدی بستیم او آن را فراموش کرد و او را در آن عهد استوار و ثابت قدم نیافتیم” در تفسیر این عهد روایاتی -که برخی از جهت سند صحیح هستند- در کتاب های حدیثی و تفسیری و کلامی شیعه نقل شده است. در برخی از این روایات آمده است که : “با آدم عهد بستیم در باره محمد (ص) و امامان پس از وی و او در این عهد ثابت قدم نبود و همانا پیامبران اولوا العزم به این نام نامیده شدند؛ چون در بارۀ محمد و اوصیاء او به خصوص درباره مهدی و روش او با آنها عهد بستیم و آنان در این عهد استوار بودند و به آن گواهی دادند”.[6]
حدیثی دیگر از امام باقر (ع) دلالت دارد که این عهد و پیمان در عالم ذر بوده است. امام باقر در این حدیث پس از بیان کیفیت خلقت آدم از گل، به آیۀ “آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند چرا گواهیم؛ تا نگویند که ما بی خبر و غافل بودیم”[7] استشهاد کرده و می فرماید: ” سپس خداوند از پیامبران پیمان گرفت و فرمود: “آیا من پروردگار شما نیستم؟ و آیا این محمد رسول من نیست؟ و آیا این علی امیر مؤمنان نیست؟ گفتند: بله، و نبوت برای آنان اثبات شد و از پیامبران اولوالعزم پیمان گرفت بر این که من پروردگار شما هستم و محمد رسول من است و علی امیر مؤمنان است و اوصیائش پس از او والی امر من و خزانه دارهای علم من می باشند و به وسیلۀ مهدی دینم را نصرت می دهم و دولتم را ظاهر می کنم و از دشمنانم به وسیله او انتقام می گیرم و به وسیله او با میل یا اکراه پرستیده می شوم. گفتند: بله، پروردگارا ما اقرار داریم و گواهیم، آدم نه انکار کرد و نه اقرار، و مقام اولوا العزمی در این پنج ثابت شد … و این است تفسیر سخن خدا که فرمود:” و ما با آدم عهدی بستیم او آن را فراموش کرد و او را در آن عهد استوار و ثابت قدم نیافتیم…”.[8]
این حدیث و احادیث دیگری با این مضمون در بسیاری از کتب حدیثی و تفسیری شیعه آمده است. علامه طباطبایی پس از نقل این حدیث در ذیل آیه 115 سوره طه می نویسد: “معنای یاد شده از عهد، در روایت امام باقر(ع) از بطن قرآن است و از باب تفسیر لفظ آیه نیست”.[9]
امام صادق (ع) می فرماید: “ولایت ما ولایت خدا است که هیچ پیغمبری جز برای آن مبعوث نشد”.[10]
هم چنین در روایتی دیگر می خوانیم: “ولایت علی (ع) در صحف همه پیامبران نوشته شده است و خدا هیچ پیغمبری را مبعوث نکرد مگر با عقیده به نبوت محمد (ص) و امامت علی (ع)”.[11]
با توجه به روایات یاد شده می توان اصل عهد و پیمان گرفتن خداوند از انبیاء گذشته نسبت به ولایت و امامت ائمه (ع) را اثبات کرد؛ ولی از تفصیل و جزئیات بیشتر درباره آن نمی توان مطلب بیشتری فهمید.
پیامبر اسلام و اوصیای وی در عهدین
نکته دیگری که لازم است ذکر شود، این است که همه کتاب های آسمانی به غیر از قرآن کریم دچار تحریف شده اند. آن چه امروز به نام تورات و انجیل در دست یهودیان و مسیحیان است، کتاب های نازل شده بر حضرت موسی و عیسی (ع) نیست؛ بلکه این کتاب ها به وسیله یاران آنها یا افرادی بعد از آنها تألیف شد. خود مسیحی ها و یهودی ها نیز این مطلب را می پذیرند.[12] بنابراین وقتی نام رسول اکرم در کتاب های آنها حذف شده است به یقین نام اوصیای او نیز حذف خواهد شد.
با وجود این باز هم می توان مواردی پیدا کرد که به نبوت رسول اکرم (ص) و جانشین های او اشاره دارند. برخی از محققان اسلامی کوشیده اند و از کتاب های آسمانی گذشته شواهدی را یافته اند که به نبوت رسول اکرم (ص) و جانشین های آن حضرت دلالت می کنند. سید محمود سیالکوتی در کتاب “علی و پیامبران” می نویسد: “مثلا در انجیل، صحیفة غزل الغزلات، چاپ لندن، سال 1800 میلادی، باب 5، آیه 1 ـ 10، سخنانی غیرصریح از حضرت سلیمان (ع) راجع به پیامبر خاتم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) دارد تا در آخر، صریحاً می فرماید: “خلو محمّدیم” (او دوست و محبوب من، محمّد است). ولی از انجیل هایی كه بعد از سال 1800 میلادی چاپ شد، جملة “خلو محمدیم” حذف گردیده است. همچنین لفظ “ایلیا” یا “ایلی” یا “آلیا” كه در كتب مقدّس پیشین ذكر شده است، مخالفان حقّ، می كوشند ثابت كنند كه مراد از آن، خدا یا الیاس یا مسیح یا یوحنّا است نه حضرت علی (ع).
ناگفته نماند كه بعضی از روحانیان با انصاف مسیحی كه دربارۀ “ایلیا” یا “ایلی” یا “آلیا” تحقیق كرده اند و از زندان تعصّب رهایی یافته اند، حقیقت امر را بیان نموده اند.
یكی از آنان mr. j. b.galidon است، كه چنین می نویسد:
in the language of oldest and present hebrew the word “allia” or “ailee” is not in the meanings of god or allah but this word is showing that in next and last time of this world any one will become nominates allia or ailee.
ترجمة متن انگلیسی:
در زبان عبرانی باستانی، كلمۀ “ایلیا” یا “ایلی” به معنای خدا، یا “الله” استعمال نشده و نمی شود، بلكه كلمه مذكور نشان می دهد كه در زمان آینده یا آخرالزمان شخصی خواهد آمد كه نامش “ایلیا” یا “ایلی” باشد.”[13]
برای مطالعه بیشتر به دو کتاب زیر مراجعه شود:
1. علی و پیامبران، سید محمود سیالکوتی، ترجمه سید محمد مختاری، دار الثقافة، 1384هـ ش.
2. اهل البیت فی الکتاب المقدس، کاظم نصیری، چاپ اول، صدر، 1997م.
بیعت رضوان(بیعت شجره)
این موضوع را که برگرفته از آیهای از قرآن کریم است در پاسخ به سه پرسش زیر مورد بررسی قرار خواهیم داد بدین ترتیب که:
1. آیا شیعیان منکر بیعت جمع بسیاری از صحابه، در زیر درخت بوده و رضایت خداوند از حاضرین در بیعت رضوان را انکار مینمایند؟
2. آیا رضایت خداوند از گروه و جماعتی در پی حادثهای خاص، نشانگر آن است که تمام افراد وابسته به آن گروه، تا ابد مرتکب خطا و اشتباهی نخواهند گردید؟
3. آیا تمام افرادی که در بیعت رضوان حاضر بودند، تا پایان عمر خود و یا حتی تا زمان رحلت پیامبر(ص)، بر عهد خود استوار ماندند؟
باید در نظر داشت، آیۀ مورد بحث ، آیه 18 سورۀ فتح است، برای تبیین این موضوع می توان هشت آیۀ قبل از این آیه آن را با دقت ملاحظه کرد که قضیۀ نکث بیعت یا پیمان شکنی را مطرح نموده است. آیا این سؤال به ذهن خطور نمی کند که اگر رضایت مطرح شده در آیات سورۀ فتح، رضایتی دائمی و تغییر ناپذیر بود، پس دیگر چه معنایی داشت که خداوند، سخنی از پیمان شکنی به میان آورد؟!
بعد از رسیدن سپاه اسلام به منطقۀ حدیبیه و انتشار اخبار نگران کنندهای در میان مسلمانان، پیامبر(ص) پیروان خود را گرد درختی جمع آوری نموده و با آنان عهد نمود که در صورت بروز جنگ، پشت به دشمن ننموده و فرار ننمایند و مسلمانان حاضر در آن ماجرا، جز یک نفر، همگی بیعت نمودند.[14] در پی آن بود که خداوند رضایت خود را از آنان اعلام داشته و سکینه و آرامش خود را بر آنان نازل نمود. بنابر این شیعه منکر حضور جمع زیادی از صحابه در این بیعت نیست، اما آیا صحیح است که رضایت خداوند و نازل شدن سکینه بر صحابه، به آنان ضمانتی ابدی اعطا نموده و موجب آن گردد که هیچ کسی حق انتقاد به عملکردهای بعدی آنها نداشته باشد؟!
در این راستا، علاوه بر آیۀ دهم سورۀ فتح که بیان شد، ذکر ماجراهای مشابهی از بنی اسرائیل؛ که برخی بر این معتقد هستند که هر آن چه در آن امت اتفاق افتاده، در امت ما نیز تکرار خواهد شد[15]؛ خالی از لطف نیست:
به تصریح قرآن کریم، خداوند بر بنی اسرائیل منت گذاشته و آنها را بر جهانیان برتری داده است[16]. آیا به دلیل صبر و تحمل آنها، خداوند نفرموده که وعده نیکوی او در مورد آنان به حد تمام و کمال رسیده است؟، آیا آنها در بهترین جایگاه قرار نگرفته و بعد از این که به مراحل بلندی از علم و دانش رسیدند، باز هم دچار اختلاف و دودستگی نشدند[17]؟!
آیا واقعۀ دیگری از بنی اسرائیل را به یاد نمیآورید که گروهی از این قوم از پیامبر خود درخواست نمودند که برای ما فرماندهی تعیین نما تا زیر پرچم او با دشمنانمان بجنگیم که آن پیامبر پاسخ داد که چه بسا بعد از این که فرمان جنگ صادر گردید، شما نافرمانی نموده و از جنگیدن سرباز زنید! آنان گفتند که با این که ما از خانه و کاشانه و فرزندانمان رانده شدیم، چگونه چنین احتمالی وجود دارد که نجنگیم! در پی اصرار آنان بود که فرمان جنگ صادر گردید که در همان آغاز، جز اندکی از آنان، فرمانبرداری ننمودند! ولی با این وجود، طالوت به فرماندهی سپاهیان بنی اسرائیل برگزیده شد که این انتخاب نیز مورد اعتراض آنان واقع گردید! سپس همان مقدار اندک باقیمانده به همراه طالوت روانه نبرد شده و تابوت موسی(ع) که سکینه خداوند و آثاری از گذشتگان در آن بود و فرشتگان الاهی آن را حمل مینمودند، جهت دلگرمی آنها در اختیارشان قرار گرفت. در پی نزول این نشانههای الاهی، طالوت آنان را با نهر آبی آزمود که طی آن نیز، بیشتر افراد جز اندکی که به همراه وی آمده بودند نیز از وی جدا گردیدند!
البته خداوند به آن تعداد بسیار اندک لطف نموده و با کشته شدن جالوت توسط داود (ع)، آنان بر دشمنان خویش پیروز گردیدند![18]
حال آیا ما میتوانیم بیان داریم که چون سکینه خداوند که نشانگر رضایت او است، بر مجموعۀ بنی اسرائیل و قبل از حرکت آنان به سوی میدان نبرد نازل گردیده، ما دیگر نباید نسبت به فراریان از جنگ که طی دو مرحله، از رفتن به جنگ خودداری نمودند، انتقادی به عمل آوریم!؟ آیا این طرز تفکر، با منطق قرآنی سازگار است ؟!
بیعت انصار با ابوبکر
بحث پیرامون بیعت انصار با ابوبکر را در سه بخش به صورت طرح سؤال و پاسخ از آن ها بررسی می کنیم:
1. چرا علی (ع) بعد از رحلت پیامبر اسلام درخانهاش نشسته و از هیچ کدام از دو گروه که با هم اختلاف داشتند هواداری ننمود؟!
2. آیا برای بیعت انصار با ابوبکر، هیچ توجیه دیگری جز توجیهات مطرح شده در اسناد تاریخی، وجود نداشته و تنها دلیل انصار، شناخت حقانیت ایشان برای خلافت بوده است؟
3. چرا انصار با حضرت علی(ع) بیعت ننمودند؟
این نکته را باید مدنظر داشته باشیم که علی(ع) در این ماجرای بیعت حضور نداشتهاست و بر اساس برخی از معتبرترین منابع اهل سنت، ایشان تا زمانی که فاطمه (س) در کنارشان بود، از بیعت با ابوبکر خودداری نمودند![19]
آیا علی(ع) برادر پیامبر(ص) نبوده و ایشان او را برای خودشان، همانند هارون (ع) برای موسی (ع) در نظر نگرفته بودند؟[20] آیا ایشان در تمام صحنههای نبرد و تمام موقعیت هایی که اسلام به وجودشان نیاز داشت، حضوری فعال نداشتند؟! چه مسئلۀ مهمی موجب آن گردید که ایشان در موضوع حیاتی خلافت بعد از رسول خدا(ص) حضور نداشته باشند و یا به تحلیلی دیگر، دست اندرکاران سقیفه تعمد داشتند که موضوع خلافت را در غیاب ایشان حل و فصل نمایند؟!
اگر بر فرض محال، شیعیان از عقیدۀ خود در مورد نص پیامبر (ص) بر خلافت ایشان دستبردارند، آیا با ویژگیهای ممتاز آن حضرت، لازم نبود که صحنهگردانان سقیفه، در ابتدا مشورتی با ایشان نیز داشته باشند؟! با مطالعه تاریخ زمان پیامبر(ص) می توان منصفانه پاسخ داد که آیا نقش علی(ع) کمتر از ابوعبیده جراح بوده است که او باید طرف مشورت بوده و به او پیشنهاد خلافت داده شود، ولی به علی(ع) نه؟! این که بگوییم علی(ع) نه با انصار بود و نه با طرف مقابل، مطلبی صحیح است، ولی آیا به علت آن اندیشیدهایم!؟ به عقیدۀ شیعه دلیلش آن است که ایشان مشغول آماده نمودن مقدمات کفن و دفن پیامبر(ص) بوده و دیگران بدون توجه به این امر ، مشغول انتخاب خلیفه بودند.
اما در بارۀ چگونگی بیعت انصار، ابتدا مختصری از جریان سقیفه را از زبان خلیفه دوم ،عمر بن خطاب ؛ بازگو نموده و سپس تحلیل خود را ارائه مینماییم. منبع ما در سخنان ایشان ، مسند احمد بن حنبل میباشد که از مهمترین منابع روایی اهل سنت شمرده میشود[21]:
در آخرین حجی که خلیفه دوم در آن حضور داشت، شخصی گفت که اگر عمر بمیرد ما با فلانی بیعت مینماییم!. این خبر به گوش عمر رسید و ایشان در پی آن، طی خطبهای ماجرای سقیفه را برای مردم شرح دادند. خلیفه دوم چنین بیان نموده که در آن هنگام، علی و زبیر و افرادی که همراه آن دو بودند، در خانه فاطمه(س) بوده و در این ماجرا شرکت نداشتند. از طرفی تمام انصار، بدون استثنا در سقیفه بنی ساعده گرد هم آمده بودند. من و ابوبکر به همراه تعدادی از مهاجرین، نزد انصار رفته و در کنار آنان قرار گرفتیم. من خواستم مطالبی را بیان نمایم که ابوبکر پیشقدم شده و گفت که عموم مردم، خلافت را جز برای افرادی که از طایفه قریش باشند، مورد پذیرش قرار نمیدهند، چون قریش از لحاظ قبیله و مسکن، بهترین قبیله عرب میباشد. سپس ابوبکر دو نفر (خود عمر و ابوعبیده) را برای خلافت پیشنهاد نمود! که ما آن را نپذیرفته و با او بیعت نمودیم! انصار هم طی اظهاراتی خواستار آن شدند که دو امیر، یکی از میان مهاجران و دیگری از میان انصار باشد. خلیفه دوم بعد از توضیحاتی در مورد چگونگی شکلگیری خلافت ابوبکر، اظهار نمود که: بیعت با ابوبکر کاری بر خلاف رویه بود[22]!، ولی خداوند ما را از عواقب بد آن نگه داشت و چنین نتیجه گرفت که دیگر نباید هیچ شخصی از چنین شیوهای از بیعت، سخن به میان آورد!
اما نکاتی از این سخنرانی خلیفه دوم استفاده میگردد که به برخی از آنها اشاره مینماییم:
اول: این که افراد برجستهای از صحابه همانند علی(ع) و زبیر که بر اساس روایات اهل سنت، از ده نفری بودند که به بهشت وعده داده شدهاند (عشرة مبشره)[23]، از بیعت با ابوبکر خودداری نموده و در خانه فاطمه (س) تحصن نموده بودند!
دوم: این که انصار، مستقلاً و بدون حضور اشخاصی که بعدها به مقام خلافت رسیدند، تشکیل جلسه داده و شیخین؛ یعنی ابوبکر و عمر و همراهان آنان، بدون دعوت قبلی وارد جمع انصار گردیده و به عنوان گروهی مخالف، در گفتگوهای آنان شرکت نمودند!
سوم: این که ابوبکر برای قانع نمودن انصار، استدلالی ارائه نمود که اتفاقاً این استدلال در صورت دقت در آن، به نفع عقاید شیعه تمام خواهد شد! ایشان بیان نمود که مردم، خلیفهای که از غیر قریش و از غیر طایفه پیامبر(ص) باشد را مورد پذیرش خود قرار نخواهند داد و اتفاق نظری در مورد چنین شخصی حاصل نخواهد شد و با این استدلال، انصار را که از طایفه قریش نبودند، از خواسته خود منصرف ساخت! حضرت علی(ع) بعد از این که ماجرای سقیفه را به اطلاع ایشان رساندند و این که انصار گفتند که ما هم همانند شما امیری داشته باشیم، فرمودند که چرا شما این گونه پاسخ ندادید که پیامبر(ص) در مورد انصار وصیت نمودند که به نیکوکارانشان نیکی شده و ستمکارانشان نیز مورد بخشش قرار گیرند، … اگر بنا بود که خود انصار حکومت را به دست گیرند، چنین وصیتی صحیح نبود (چون این وصیت خطاب به حاکمان است و اگر خود انصار حاکم و فرمانروا میشدند، معنایی برای این وصیت باقی نمیماند). سپس علی(ع) فرمودند که قریش (مهاجرین) برای رسیدن به خلافت، چه استدلالی نمودند؟ پاسخ شنیدند که استدلال قریش این بود که ما از درختی هستیم که پیامبر(ص) بدان درخت تعلق داشت! علی(ع) با تعجب فرمودند که به درختی استدلال نموده ولی ثمره و حاصل آن درخت (که اهل بیت پیامبرند) را ضایع ساختند[24]! به عبارتی، اگر ملاک در رسیدن به خلافت، تعلق داشتن به طایفه پیامبر(ص) یعنی قریش بود، علی(ع) که هم از قریش و هم از بنی هاشم بوده و علاوه بر آن، داماد و برادر پیامبر(ص) نیز بود، با این استدلال، شایستگی بیشتری برای خلافت داشت! اگر عموم قریش پارهای از درختی بودند که پیامبر(ص) نیز از آن درخت بود، علی(ع) که میوه آن درخت به شمار میآمد، چرا ایشان را حتی به عنوان یک کاندیدا نیز مطرح ننمودند؟!
چهارم: نکته دیگری که از سخنان خلیفه دوم برداشت میشود، این است که ابوبکر در ابتدا، به مردم پیشنهاد داد که با عمر یا ابو عبیده بیعت نمایند و آن دو با رد این پیشنهاد، با ابوبکر بیعت نمودند! با توجه به اینکه افراد برجسته دیگری از مهاجرین در این گفتگو شرکت نداشتند و انصار هم که از ابتدا در صدد امر دیگری بودند، رد و بدل شدن چنین سخنانی در جمعی محدود و تعارف خلافت به یک دیگر؛ بدون مشورت با سایر صحابه و اهل بیت پیامبر(ص)؛ میتواند تأیید کننده نظر شیعه باشد[25].
پنجم: اگر تنها دلیل بیعت صحابه با ابوبکر این بود که آنها دلیل درستی از پیامبرشان (ص) داشتند که نشانگر آن بود که خلافت حق ابوبکر است در این جا این سؤال پیش می آید که خلیفه اول با چه مجوز شرعی دو نفر (خود عمر و ابوعبیده) را برای خلافت پیشنهاد نمود! راستی اگر یکی از آن دو این پیشنهاد را می پذیرفتند در آن صورت خلافت حق چه کسی بود؟
ششم: در نهایت، خلیفه دوم بیان نمودند که بیعت با ابوبکر بر خلاف رویه و بدون معیاری صحیح انجام شده و دیگر کسی حق ندارد بدین شیوه عمل نماید! این سخنان، علاوه بر آن که ادعای اهل سنت مبنی بر اجماع صحابه را زیر سؤال میبرد، این پرسش را برای ما ایجاد مینماید که چرا این شیوه، دیگر نباید تکرار گردد.
حال که ماجرای سقیفه را از زبان خلیفه دوم و بر اساس منابع اهل سنت بیان نمودیم، به بحث اصلی مان برمیگردیم که چرا انصار بیعت نمودند؟
در ابتدا باید بگوییم که تمام انصار بیعت ننمودند و از جمله اشخاصی که بیعت ننمود، سعد بن عباده بود که در آن ماجرا به عنوان اولین کاندیدا مطرح گردید. بعد از اتمام جریان سقیفه، شخصی فریاد برآورد که با این عمل خود سعد بن عباده را کشتید! خلیفۀ دوم گفت: خدا او را بکشد![26] او مدينه را ترك كرد و به شام رفت[27] و سپس به طرز مرموزی کشته شده و قتل او را به جن نسبت دادند[28]!
اما به هر حال، واقعیت این است که بیشتر انصار بیعت نمودند، ولی باید بگوییم که این بیعت بیهدف نبوده و اصولا هیچ اتفاقی در این حد از اهمیت، بدون هدف به وجود نمیآید و این گونه نیز نبود که آنان با زور شمشیر و سرنیزه، وادار به بیعت شده باشند و از دانشمندان برجسته شیعه، کسی را نمییابید که معتقد باشد انصار در جنگ یا برخورد مسلحانهای وادار به بیعت شده باشند. اما با این وجود، در این باره توضیح بیشتری ارائه خواهیم نمود:
همان گونه که برخی از متفکران بیان داشتهاند، سه عامل میتواند در انحراف جامعهای از مسیر مستقیم آن تأثیرگذار باشد که عبارتند از زر و زور و تزویر و یا به عبارتی دیگر، با جنگ و خونریزی، یا با هزینه نمودن مال و ثروت فراوان و خریدن اشخاص با سرمایه خود و یا با صحنهسازی و استدلالات غیر منطقی و موجه نشان دادن آنها و بهرهبرداری از اختلافات موجود!.
اگر بپذیریم که انصار، نه با زور مجبور به بیعت گردیدند و نه با پول و مقام خریداری شدند اما با توجه به تاریخ صدر اسلام درمییابیم که اختلافات عمیقی میان دو طایفه مهم انصار؛ یعنی اوس و خزرج از زمان جاهلیت وجود داشته، اما با استقرار پیامبر(ص) در مدینه و اسلام آوردن آن دو گروه، تا حد زیادی، این اختلافات برطرف گردید، ولی به دلیل وجود رگههایی از زمان جاهلیت، گاهی با ایجاد و پدید آمدن شرایطی خاص؛ حتی در زمان حیات پیامبر اکرم(ص)؛ زمینه برای شروع مجدد این اختلافات مهیا میگردید که نمونههایی از آن در تاریخ مورد قبول اهل سنت وجود دارد. این دو طایفه در موضوعاتی همانند جریان افک، با هم درگیر شده و تا مرز جنگ پیش رفتند[29] در موردی دیگر آنها با نقل خاطرات گذشته، عصبانی و خشمناک گردیده و سلاح بر هم کشیدند. بعد از این ماجرا بود که از طرف خداوند آیة 101 سورۀ آل عمران نازل گردید مبنی بر این که: چگونه شما کافر میگردید در حالی که آیات خداوند بر شما تلاوت گردیده و پیامبر او در میان شما است[30].
بر این اساس، نمیتوانیم منکر این واقعیت گردیم که اسلام آوردن انصار موجب ریشهکنی کامل اختلافات آنها نشده و همواره، زمینۀ درگیری مجدد آنان وجود داشته است! آیا احتمال آن نیست که افرادی با اطلاع کامل از چنین زمینههایی و با برنامهریزی قبلی، اقدام به انجام کارهایی نمودند که انصار را در مقابل یک دوراهی قرار داده که یک راه آن به قبولی امارت سعد بن عباده و در نتیجه پذیرش برتری یک طایفه از آنها بر طایفه دیگر ختم شود و در راه دیگر؛ برای جلوگیری از چنین وضعیتی؛ آنان ناچار به پذیرش فردی غیر از خودشان، به عنوان خلیفه گردند تا تعادل میان اوس و خزرج از میان نرود!
در ضمن، این که گفته اند: انصار به دلیلی دست یافتند که حقانیت ابوبکر را برای خلافت اثبات مینمود، این دلیل یا باید نصی از جانب پیامبر(ص) باشد که اهل سنت منکر وجود نص خاصی در مورد خلیفه بعد از ایشان هستند و معتقدند که خلیفه با اجماع اهل حل و عقد پذیرفته شده و یا باید دلیلشان همان قرابت و خویشی با پیامبر(ص) باشد که در سقیفه نیز بیان نمودند، که به ضعف چنین استدلالی؛ از زبان علی(ع)؛ اشاره نمودیم و بیان شد که این استدلال، تقویت کنندۀ عقیدۀ شیعه مبنی بر استحقاق خلافت حضرت علی(ع) است .
اما این که چرا انصار با علی(ع) بیعت ننمودند، باید بگوییم که دست اندرکاران موضوع خلافت، آن چنان سریع عمل نموده که حتی منتظر دفن پیکر پیامبر(ص) نشدند، تا بعد از آن دست کم مشورتی با هارون این امت یعنی علی(ع) داشته باشند و همان گونه که بیان شد، انصار نیز با توجه به زمینۀ درگیری موجود بین دو طایفه از آنها و فشار تبلیغاتی موجود که هرگونه درنگی را برای تفکر بیشتر روا نمیداشت، اقدام به بیعت با ابوبکر نمودند، هر چند برخی از آنها بعدا پشیمان شده و خطاب به فاطمه(س) که مطالبی را به آنان خاطر نشان نموده و از آنان درخواست نمود که علی(ع) را یاری نمایند، عرضه داشتند که اگر شما این مطالب را زودتر به ما میگفتی، کسی را بر علی(ع) ترجیح نمیدادیم[31]! آیا فرصتی برای علی(ع) باقی گذاشتند که او نیز نظرات خود را بیان نماید؟ مگر این که ایشان نیز همانند سایرین، پیکر پیامبر(ص) را رها نموده و خود را درگیر احقاق حق خود نماید! موضوعی که ایشان از آن گریزان بوده و به تعبیر زیبای خودشان: (برای ما حقی وجود دارد که اگر به ما دادند که چه بهتر وگرنه ترجیح می دهیم به عنوان نفر دوم، پشت شتر سوار شویم هر چند که مدت ها به طول انجامد[32].
علاوه بر این شیعه معتقد است که مسأله امامت تابع نص است و با وجود تصریحات روشن بر خلافت علی (ع) جایی برای این فرضیه ها نیست؛ زیرا این اجتهاد در مقابل نص است.
شیعه معتقد است که انصار در آن واقعه به دنبال خلافت نبوده، بلکه به دنبال تعیین فرمانروایی برای خود و نه برای کل جامعه اسلامی بودند که با دخالت عناصر دیگر و ارزیابی غیر واقعی انصار از وضعیت موجود، اتفاقی افتاد که آثار اختلاف برانگیز آن، تا کنون در جامعه اسلامی وجود دارد، هر چند که بعد از آن، انصار یاوری مناسب برای علی (ع) گشته و در هنگامههای خطر همانند پیکار صفین، پشتیبان آن حضرت بودند که خداوند پاداش نیکی به آنان عطا فرماید.
بیعت امام علی (ع) با خلفا
با نگاهی به تاریخ صدر اسلام روشن می شود که:
وقتی پیامبر اسلام از دنیا رفت و هنوز دفن نشده بود واقعۀ سقیفه بنی ساعده شکل گرفت و عده ای با خلیفۀ اول بیعت کردند.”[33] اما عده ای از اصحاب و بزرگان قوم از جمله عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوام، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار ین یاسر، براء بن عازب و ابی بن کعب با وی بیعت نکردند و جانب امام علی (ع) را گرفتند.”[34] و به تصریح مسند احمد 1/55 و طبری 2/466 این عده در خانۀ حضرت زهرا (س) اجتماع کرده و از بیعت با ابوبکر سر باز زدند.[35]
در تاریخ آمده است که حضرت علی (ع) در جواب آنانی که بر در خانه اش جمع شده بودند و در خواست کردند که با ایشان بیعت کنند، فرمود: “فردا صبح در حالی که موهای خود را کوتاه کرده اید بیایید! ولی فردا جز 3 نفر کسی نیامد.[36]
همچنین در تاریخ گزارش شده است که علی (ع) تا زمانی که فاطمه در قید حیات بود بیعت نکرد، ولی وقتی دید مردم از او روی برتافتند مجبور به مصالحه با ابوبکر شد.[37]
بنابر این امام علی (ع) و عده ای از اصحاب ایشان و بعضی از یاران پیامبر ابتداءً و تا مدتی بعد از رحلت پیامبر (ص) با ابوبکر بیعت نکردند و زمانی هم که با او بیعت کردند به خاطر حفظ اسلام و مصالح حکومت اسلامی بود.
بلاذری در بیان علت بیعت امام علی (ع) می گوید: «بعد از وفات پیامبر(ص) که تعدادی از قبایل عرب مرتد شدند عثمان به نزد علی (ع) آمد و گفت: ای پسر عمو! تا تو بیعت نکنی کسی به جنگ این دشمنان نمی رود پیوسته چنین با علی (ع) تکلّم می کرد تا بالاخره علی (ع) با ابوبکر بیعت کرد».[38] اما پیوسته علی (ع) در دوران خلافت ابوبکر و بعد آن از این جریانات شکایت کرده و اعتراض می کرد.
در همین زمینه امام علی (ع) می فرماید: ” آگاه باشید به خدا سوگند ابابکر جامه خلافت را بر تن کرد در حالی که می دانست جایگاه من به این امر چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می کند… پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیری کردم و در اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود برخیزم؟ یا در این محیط خفقان زا صبر پیشه کنم؟… پس از ارزیابی درست صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود”.[39]
اما این که چرا امام علی (ع) با وجود شجاعت قیام نکرد و دست به اقدام عملی نزد؟ در جواب باید گفت: همه مشکلات با شمشیر و جنگ حل نمی شود و همه جا، جای به کار بردن زور و بازو نیست. انسان حکیم و دانا در حل مشکلات راه مناسب آن را طی می کند و داشتن قدرت بازو و توانایی و شجاعت در میدان جنگ را، هرگز توجیهی برای انجام کارهای بدون فایده نمی داند.
همان طوری که حضرت هارون وقتی دید قوم موسی دچار انحراف شدند با این که وصی حضرت موسی (ع) بوده، ولی جز بیان حق و انذار آنان کاری نکرد. قرآن از قول هارون در جواب به اعتراض شدید حضرت موسی(ع) به عدم اقدام عملی او در جلوگیری از گوساله پرستی بنی اسرائیل می فرماید: «(هارون) گفت: اى فرزند مادرم! (اى برادر) ریش و سر مرا مگير! من ترسيدم بگويى تو ميان بنى اسرائيل تفرقه انداختى، و سفارش مرا به كار نبستى! ».[40]
قرآن از کناره گیری ابراهیم (ع) از بت پرستان خبر می دهد و می فرماید: «هنگامى كه (ابراهیم) از آنان و از آن چه غير خدا مىپرستيدند كنارهگيرى کرد…» [41] همچنین در بارۀ کناره گیری جوانان اصحاب کهف از قوم ظالم شان می فرماید: «و (به آنها گفتيم:) هنگامى كه از آنان و آن چه جز خدا مىپرستند كنارهگيرى كرديد، به غار پناه بريد كه پروردگارتان (سايه) رحمتش را بر شما مىگستراند و در اين امر، آرامشى براى شما فراهم مىسازد».[42]
آیا صحیح است که آنان را هم در این مدارا و کناره گیری ملامت کنیم.
امام علی (ع) علت عدم قیام خود را تنها بودن در این راه بیان می کند و می فرماید: بعد از وفات پیامبر (ص) و بی وفایی یاران به اطراف خود نگاه کردم یاری جز خانواده ندیدم پس راضی نشدم که آنها کشته شوند، چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فرو بستم و با گلویی که استخوان شکسته در آن گیر کرده بود جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش را فرو خوردم و بر نوشیدن جام تلخ تر از گیاه حنظل شکیبایی نمودم.[43]
در جای دیگر آن حضرت علت عدم اقدام خود را این گونه بیان می کند: ” … امروز در شرایطی قرار دارم که اگر سخن بگویم، می گویند بر حکومت حریص است و اگر خاموش باشم می گویند از مرگ ترسید!.[44]
خلاصه آن که بیعت علی (ع) نه از روی ترس (که دوست و دشمن به شجاعت بی نظیر او معترفند)، بلکه به خاطر کمبود یاران در راه احقاق حق خود و حفظ وحدت و مصالح اسلام بود. کاری که هر رهبری واقعی انجام می دهد حتی خود پیامبر (ص) به خاطر کمبود یاران و در جهت حفظ همان مقدار کم و حفظ مصلحت اسلام مجبور به کناره گیری از قومش و هجرت به مدینه شد تا زمانی با یاران فراوان به فتح مکه اقدام کرد و یا زمانی دیگر مجبور به صلح با مشرکان شد، آیا می توان گفت اگر خود را پیامبر خدا می دانست چرا با مشرکان صلح کرد؟ که اگر قدرت مقابله نداشت پس صلاحیت پیامبری و رهبری را هم ندارد؟!!!
بنابر این علی (ع) با این که خود را جانشین پیامبر (ص) می دید، ولی صلاح جامعۀ مسلمانان را در صبر و بردباری می دانست؛ زیرا حضرتش جای به کار بستن شجاعت و شمشیر و قدرت بازو در راه خدا را به خوبی درک کرده بود، ولی در وضعیت جامعه اسلامی بعد از رحلت پیامبر (ص) صبر را برترین شجاعت ها می دانست. او می دانست که در چنین وضعیتی از شمشیر به دست گرفتن آن حضرت و اقوام و یارانش تنها دشمنان اسلام برای از بین بردن ریشه های درخت نوپای اسلام استفاده خواهند کرد. بنا براین مصالح، آن حضرت مصلحت مهم را در راه مصلحت اهم (اساس اسلام) قربانی کردند.
نامه ششم نهج البلاغه و مشروعیت خلافت خلفا
در باره نامه شماره 6 نهج البلاغه که امیرالمؤمنین خطاب به معاویه می نگارند، گذشته از بحث سندی و معتبر بودن، باید از نظر مفاد و محتوا نیز مورد بررسی قرار گیرد. براین اساس باید چند نکته را در نظر داشت:
1. توضیح و تفسیر بخش های این روایت:
این روایت دارای بخش های مختلفی است. بخش های اولیه این نامه؛ مانند این جملات (اين مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كرده بودند، به همان شيوه با من بيعت كردند. پس آن را كه حاضر است، نرسد كه ديگرى را اختيار كند و آن را كه غايب بوده است نرسد كه آنچه حاضران پذيرفته اند نپذيرد.) در مورد این فراز روایت باید گفت این قسمت در مجادله با معاویه نوشته شده است؛ در زمانی که حدود 25 سال از نقض حق خلافت علی (ع) گذشته و تفکر اشتباه انتخاب خلیفه، در اذهان مسلمانان، مخصوصاً تازه مسلمانان شام که کاملاً تحت تأثیر تبلیغات معاویه قرار داشتند رسوخ کرده بود. مشخص است که در چنین موقعیتی که تمام اطرافیان معاویه حقانیت خلفای گذشته را به دلیل انتخاب شدن از طرف مسلمانان مسلم گرفته بودند و تمام نظرهای سیاسی و دینی خود را بر این اساس بیان می کردند، استدلال بر روی اشتباه بودن این مبنا بی فایده است. مخصوصاً در جایی که ظاهراً حضرت علی (ع) در این نامه قصد دارد به طور خلاصه معاویه را ملزم به تبعیت از خود کند. با توجه به این موارد حضرت مجبور بودند بنابر اعتقاد معاویه با او بحث کند و استدلال های نامه همه طبق اعتقاد معاویه و اطرافیان او چیده شده است.[45]
اما بخش دیگر روایت که فرمود: شورا از آن مهاجران و انصار است . اگر آنان بر مردى هم رأى شدند و او را امام خواندند، كارشان براى خشنودى خدا بوده است، و اگر كسى از فرمان شورا بيرون آمد و بر آن عيب گرفت يا بدعتى نهاد بايد او را به جمعى كه از آن بيرون شده است باز آورند. اگر سر بر تافت با او پيكار كنند؛ زيرا راهى را برگزيده كه خلاف راه مؤمنان است و خدا نيز در گردن او كند، گناه آن چه را خود متولى آن شده است”. در مورد این فراز باید گفت منظور حضرت این است که با توجه به این که در بین مهاجرین و انصار قطعاً امام معصوم نیز حضور دارد اتفاق آنان بر کسی نشان دهندۀ وجود معصوم در بین اتفاق کننده ها است و در نتیجه این انتخاب الاهی می باشد و واضح است که اتفاق تمام مهاجرین و انصار که رضایت امام را نیز در بر داشته باشد بعد از وفات پیامبر(ص) جز در مورد خود آن حضرت در مورد دیگری واقع نشد. بنابراین ظاهراً حضرت در این جا توریه کرده اند و به صورتی مطلب را بیان کرده اند که با عقاید مخالفین نیز موافق به نظر برسد، ولی همان گونه که توضیح دادیم با دقّت در کلام ایشان معلوم می شود که استدلال های این نامه با عقاید حق منافاتی ندارد. [46]
2. سنجش مفاد ظاهری این روایت با آیات و روایات دیگر
اگر کسی این توضیحات را نپذیرفت و اصرار بر معنای ابتدایی این روایت داشت که خلافت خلفا برحق بوده است باید در پاسخ گفت اگر یک روایت حتی از نظر سند و دلالت قطعی باشد، ولی مخالف با آیات و روایات متعدد و قطعی باشد حجیت ندارد و قابل استناد نیست. و روشن است این روایت بر اساس معنای ابتدایی آن مخالف با آیات و روایات فراوانی است که خلافت و جانشینی پس از پیامبر(ص) را منحصر در وجود علی بن ابی طالب(ع) و فرزندان معصوم ایشان می داند.[47]
3. علاوه بر آن لازم است به نکتۀ مهمی اشاره شود: همان طور که بعضی از آیات قرآن بعضی دیگر را تفسیر می کند همین طور بعضی از روایات خصوصا سخنان علی (ع) بعضی دیگر را توضیح می دهد از آن جایی که در نهج البلاغه و در خطبۀ شقشقیة می بینیم که آن حضرت تأکید زیادی بر حقانیت خودشان نمودند[48] و در جای دیگر می فرمایند: به خدا سوگند، پس از رحلت رسول (ص) تا امروز پيوسته حقّ مرا از من باز داشتهاند، و ديگرى را بر من مقدّم داشتهاند. [49]
از این ها به روشنی مقصود امام (ع) از نامه شان به معاویه معلوم می شود.
نقش بیعت در فعلیت مقام امامت
این موضوع پیرامون این شبهه مطرح است که کناره گیری علی(ع) از خلافت با منصب الاهی خلافت و امامت مورد اعتقاد شیعیان منافات دارد؛ از این رو این شبهه را در قالب چند نکته بررسی می کنیم.
الف. الاهی بودن منصب امامت
شیعیان معتقدند امامت یک مقام دینی است و تابع تشریع و نصب الاهی است نه یک سلطنت دنیوی و تابع عوامل اجتماعی.
مورخان و سیره نگاران مسلمان نوشته اند: رسول خدا (ص) هنگامی که به سراغ قبیلۀ «بنی عامر بن صعصعه» رفتند تا آنان را به دین خدا فراخوانند، و از آنان بخواهند تا ایشان را در اجرای رسالت شان یاری دهند؛ یکی از افراد آن قبیله به نام «بیحرة بن فراس» در پاسخ پیامبر (ص) گفت: «اگر ما از تو پیروی کنیم و خدا تو را بر مخالفانت پیروز گرداند، آیا امر خلافت را پس از خود به ما واگذار می کنی؟
پیامبر (ص) در پاسخ او فرمود: «الأمر لله یضعه حیث یشاء»[50]؛امر خلافت در دست خدا است و هر جا که بخواهد آن را قرار خواهد داد.
سخن رسول خدا به صراحت نشان می دهد که جانشینی پیامبر (ص) منصبی الاهی و از حقوق خدا و رسول است، نه از حقوق مردم. بنابراین شخص پیامبر(ص) نیز نقش استقلالی در تعیین جانشین خود نداشته، بلکه آن را به امر الاهی انجام داده است. و در واقع حکمت ختم نبوت با نصب امام معصوم ارتباط دارد و با وجود چنین امامی است که مصالح جامعه اسلامی بعد از رحلت پیامبر (ص) تأمین می شود.[51]
در این مجال فرصت کافی برای اثبات کامل این امر نیست ولی به طور اجمال به آن اشاره می شود و تفصیل آن در کتاب هایی همچون الغدیر اثر علامه امینی، و المراجعات اثر علامه سید شرف الدین وجود دارد.
اکنون به آیاتی از قرآن که دلالت بر الاهی بودن این منصب و انتصاب علی (ع) به فرمان پروردگار دارد اشاره می کنیم:
1. «الیوم اکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» امروز من دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و راضی شدم که اسلام دین شما باشد.[52]
افزون بر دانشمندان و مفسران شیعه، شماری از محدثان و مفسران اهل سنت نیز از طریق شماری از صحابه از پیامبر (ص) احادیثی نقل کرده اند که نشان می دهد آیۀ مورد نظر در روز غدیر خم، و پس از اعلان ولایت علی (ع) توسط رسول خدا (ص) نازل شده است.
خطیب بغدادی با سند صحیح از صحابی پیامبر (ص) ابوهریره نقل کرده است که گفت: «هر کس روز هیجدهم ذی حجة را روزه بدارد برای او شصت ماه روزه نوشته می شود. و آن، روز غدیر خم است؛ هنگامی که پیامبر (ص) دست علی بن ابیطالب (ع) را گرفت و فرمود: «أ لست ولی المؤمنین؟» قالوا بلی یا رسول الله. قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ لک یا ابن ابی طالب أصحبت مولای و مولا کل مسلم، فانزل الله «الیوم اکملت لکم دینکم…».[53]
آیا من پیشوا و سرپرست مؤمنان نیستم؟ گفتند: آری ای رسول خدا. پیامبر (ص) فرمود: هر کس من مولای او هستم، علی هم مولای اوست. به دنبال آن، عمر بن خطاب گفت: خوشا به حالت ای فرزند ابو طالب که مولای من و مولای همۀ مسلمانان شدی. بلافاصله خداوند این آیه را نازل کرد (الیوم اکملت لکم دینکم…).
حدیث فوق را حاکم حسکانی حنفی، ابن عساکر دمشقی، خوارزمی، ابن مغازلی، سبط ابن جوزی حنفی، ابراهیم بن محمد جوینی نیز نقل کرده اند.[54]
از صحابی دیگر پیامبر (ص) ابو سعید خدری نیز حدیث صحیحی با مضمون فوق نقل شده است. وی می گوید:
پیامبر مردم را به (ولایت) علی (ع) فراخواند و بازوی او را گرفت و بالا برد. هنوز متفرق نشده بودند که این آیه نازل شد “الیوم اکملت لکم دینکم…” به دنبال آن، رسول خدا فرمود: الله اکبر بر کامل شدن دین و تمام شدن نعمت، و خوشنودی پروردگار، به رسالت من و ولایت علی پس از من.[55]
چنان که دیدیم، حدیث ابوهریره و ابو سعید خدری صراحت داشت در این که آیۀ اکمال دین در غدیر خم و دربارۀ امامت و ولایت علی (ع) نازل شده است.
2. «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فإن لم تفعل فما بلغت رسالته» ای پیامبر آن چه از جانب خدایت بر تو نازل گشته ابلاغ کن و اگر نکنی پس رسالت خدا را ابلاغ نکرده ای.[56]
در مورد این آیه نیز شیعه و اهل سنت روایاتی نقل نموده اند که در روز غدیر و در مورد ولایت علی (ع) نازل شده است.[57]
3. «إنما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون» سرپرست و ولی شما تنها خدا و پیامبر او و مؤمنینی هستند که نماز می خوانند و در حال رکوع، زکات می دهند.[58]
بر طبق روایت صحیح از شیعه، این آیه نیز در شأن حضرت علی (ع) است و اهل سنت نیز روایات زیادی در این مورد نقل کرده و این شأن نزول را پذیرفته اند.[59] به ویژه آن که کلمۀ «ولی» را در آیۀ فوق، کسی نمی تواند به معنای دوست و یاور بگیرد؛ چون دوستی و یاری مربوط به همۀ مسلمانان است، نه آنان که در حال رکوع انفاق می کنند.
با توجه به این آیات کریمه و ضمیمه کردن آن ها به حدیث متواتر پیامبر(ص) «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»، به روشنی می توان دریافت که مقام امامت و جانشینی پیامبر مقامی الاهی است و باید توسط خدا منصوب شود؛ نه این که فقط جنبۀ حکومت ظاهری دنیوی داشته باشد.[60]
ب. معنای کلام علی(ع) «دعونی و التمسوا غیری»
در مورد معنای این کلام علی (ع) که «مرا رها کنید و کسی دیگر غیر از من را بجویید باید متذکر شویم که هر چند مشروعیت امامت از طریق نصب الاهی تعیین می شود اما فعلیت و مقبولیت آن منوط به بیعت و اقبال و پذیرش مردم است. امام (ع) در این خطبه خود اشاره می کنند که شرایط فعلیت و مقبولیت هنوز کامل نشده است و موانعی وجود دارد، و با بیان مطالبی می خواهند بدین وسیله حجت را بر مردم تمام کنند.
چرا که حضرت در جملۀ بعدی فرمود: « زیرا ما به سمت حوادث و اموری می رویم که رنگارنگ و فتنه آمیز است و چهره های گوناگون دارد و دل ها بر این بیعت ثابت و عقل ها بر این پیمان استوار نمی ماند. چهرۀ افق حقیقت را ابرهای تیرۀ فساد گرفته و راه مستقیم حق ناشناخته ماند. آگاه باشید اگر دعوت شما را بپذیرم بر اساس آن چه می دانم با شما رفتار می کنم و به گفتار این و آن و نکوهش سرزنش کنندگان گوش فرا نمی دهم»[61].
ابن ابی الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه از قول امامیه می گوید: علی در این جا صلاحیت خود را برای این منصب انکار نکرده است، لکن از فتنه کراهت داشته ولی ابوبکر در جایی گفته است من بهترین و سزاوارترین شما برای این منصب نیستم.[62]
علامۀ مجلسی نیز در مورد قول علی (ع) چنین فرموده است: کسی که در جزء جزء این کلام تأمل کند به روشنی در می یابد که معنای این کلام چیست. چون حضرت در جملۀ بعدی فرمودند: «امری در پیش است که دل ها در برابر آن نمی ایستد و راه ناشناس می شود.» پس سبب نپذیرفتن حضرت وجود مانع است نه این که ایشان برای امامت منصوب نشده اند یا سزاوار این مقام نیستند.[63]
ایشان در توضیح این روایت می گوید: کسانی مخاطب این کلام هستند که به طمع این که حضرت علی(ع) آنها را در عطایا و شرف و مقام ترجیح دهد، از حضرت در خواست قبول حکومت می کردند؛ و برای همین بود که طلحه و زبیر در روز دوم، بیعت خود را شکستند و حضرت را به دلیل این که با همه به مساوات رفتار می کرد سرزنش کردند و همچنین عبدالله بن عمر و سعید بن العاص و مروان و امثال آنها آن چه که میانشان تقسیم شد نپذیرفتند. و حضرت در پاسخ این افراد بود که فرمود: مرا رها کنید و از کس دیگری درخواست نمایید چون می خواست حجت را بر آنها تمام کند و به آنها اعلام کرد در آینده با اموری روبرو خواهند شد گوناگون و رنگارنگ که نمی توانند بر آنها صبر کنند و اعلام کرد که بعد از بیعت پاسخ طمع های آنان را نخواهد داد و به هیچ سرزنش کننده ای توجه نخواهد کرد.[64]
افزون بر مباحث گذشته، نکتۀ دیگری که نظر شیعه امامیه را تأیید می کند سخنانی است که از علی (ع) در نهج البلاغه نقل شده است. حضرت در این سخنان تصریح کرده اند که خلافت حق ایشان است. نمونه هایی از سخنان مورد نظر چنین است:
کسی را با خاندان رسالت نمی شود مقایسه کرد و آنان که پروردۀ نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند با آنان برابر نخواهند بود. عترت پیامبر (ص) اساس دین، و ستون های استوار یقین می باشند. شتاب کننده، باید به آنان بازگردد و عقب مانده باید به آنان بپیوندند؛ زیرا ویژگی های حق ولایت به آنها اختصاص دارد، و وصیت پیامبر (ص) نسبت به خلافت مسلمین و میراث رسالت، به آنها تعلق دارد، هم اکنون (که خلافت را به من سپردید) حق به اهل آن بازگشت، و دوباره به جایگاهی که از آن دور مانده بود، بازگردانده شد. [65]
امام (ع) در سخن فوق تصریح کرده اند که خلافت حق ایشان می باشد، اما تاکنون در غیر جایگاه خود قرار داشته، و اکنون که خلافت را به ایشان سپرده اند، حق به جایگاه خویش بازگشته است.
در جای دیگری از نهج البلاغه آمده است:
(در روز شوری) یکی گفت: فرزند ابوطالب تو بر خلافت حریص می باشی، در پاسخ او گفتم: به خدا سوگند! شما با این که از پیامبر اسلام دورتر هستید، حریص تر می باشید. همانا من تنها حق خود را مطالبه می کنم که شما بین من و آن حائل شدید، و دست رد بر سینه ام زدید.[66]
در فراز دیگری از خطبه فوق آمده است:
بار خدایا، از قریش و از تمامی آنها که یاریشان کردند به پیشگاه تو شکایت می کنم؛ زیرا قریش پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند، و مقام و منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند، و در نادیده گرفتن حقم، مسئله خلافت که تنها از آن من بود، با یک دیگر متحد شدند.[67]
موارد فوق، و موارد دیگری از این دست که در نهج البلاغه و یا دیگر منابع دست اول امت اسلامی ثبت شده، به وضوح نشان می دهد که علی (ع) خلافت را حق مسلم خود می دانسته اند، این که شیعه خلافت را حق مسلم علی (ع) می داند، این اعتقادی است که آن را از کتاب خدا و سنت متواتر پیامبر (ص) و سخنان خود علی (ع) گرفته است. و اما کراهت داشتن امام از پذیرش خلافت پس از عثمان، دارای دلایل خاصی است که پیشتر به مواردی از آن اشاره شد.
[1]. کلینی،اصول کافی، ج3، ص 245، چاپ هشتم ، انتشارات اسوه، قم، 1385هـ ش؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 18، ص 299، چاپ اول، مؤسسه الوفاء، لبنان، 1404هـ ق.
[2]. بحار الانوار، ج 13، ص 138، ج 14، ص 402.
[3]. همان، ج 14، ص 402.
[4]. همان.
[5]. همان، ج 18، ص 299.
[6]. اصول کافی، ج 3، ص 176.
[7]. اعراف، 172.
[8]. اصول کافی، ج 4، ص 29؛ صفار، محمد بن الحسن، بصائر الدرجات، ص 90، منشورات اعلمی، تهران، 1362 هـ ش؛ بحرانی، هاشم، غایة المرام، ج 1، ص 93، تحقیق علی عاشور.
[9]. ترجمه المیزان، ج 14، ص 322.
[10]. اصول کافی، ج 3، ص 245.
[11]. اصول کافی، ج 3، ص 246.
[12]. تفسیر نمونه، ج 24، ص 72.
[13] . سیالکوتی، محمود، علی و پیامبران، ترجمه سید محمد مختاری، دارالثقافة، 1384هـ ش.
[14]. طبری، ابو جعفر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 26، ص 56-54، دار المعرفه، بیروت، 1412 هـ ق.
[15]. صحیح ترمذی، ج 4، ص 135، دار الفکر، بیروت، 1403 هـ ق.
[16]. بقره، 47.
[17]. یونس، 93.
[18]. تمام این ماجرا، به صراحت در آیات 246 تا 252 سورۀ بقره نقل گردیده است.
[19]. صحیح بخاری، ج 5 ، ص 82 و 83، دار الفکر، بیروت، 1401 هـ ق.
[20]. همان، ج 4 ، ص 208 و ج 5، ص 129.
[21]. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 56- 55، دار صادر، بیروت، بیتا،توصیه مینماییم این جریان را دقیقاً و بدون گزینش و با دید تحلیلی از این کتاب که از کتب معتبر اهل سنت میباشد و نیز کتاب های دیگر، مطالعه فرمایید .
[22]. خلیفه دوم تعبیر (فلته) را به کار برد که دانشمندان لغت آن را به کار خلاف رویه تفسیر نمودند . ر.ک : لسان العرب،ج 2، ص 67.
[23]. ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج 4، ص 463، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1419 هـ ق.
[24]. نهج البلاغه، ص 99- 98، انتشارات دار الهجره، قم، بیتا.
[25]. صحیح بخاری ، ج 5 ، ص 137و 138.
[26]. صحیح بخاری ، ج 4 ، ص 194.
[27]. اسد الغابه،ج1، ص433، ترجمه سعد بن عباده.
[28]. قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 1، ص 317، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1364 هـ ش.
[29]. ابن کثیر دمشقی،ج 6، ص 19- 18، تفسیر القرآن العظیم.
[30]. ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 720، مکتبه نزار مصطفی الباز، عربستان سعودی، 1419 هـ ق.
[31]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 30، ص 124، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404 هـ ق.
[32]. نهج البلاغه، ص 472، انتشارات دار الهجره، قم.
[33]. کنز العمال 5/652.
[34]. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص 62، چاپ دار الفکر، لبنان ؛ تاریخ یعقوبی، 2/124-125؛ طبری، تاریخ الامم والملوک، 2، ج2، ص443، چاپ استقامت ، قاهره؛ مسند احمد، ج3،ص156 (هامش)،چاپ دار الصادر.
[35]. همان.
[36]. معالم المدرستین، عسکری، ج 1، ص 162.
[37]. طبری، تاریخ الامم والملوک، 2/448 ، چاپ استقامت ، قاهره.
[38]. انساب الاشراف 1/587.
[39]. نهج البلاغه، خطبه 3، ص 45.
[40]. طه، 94:قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتي وَ لا بِرَأْسي إِنِّي خَشيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني إِسْرائيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلي.
[41]. مریم، 49: فَلَمَّا اعْتزَلهَمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ الله.
[42]. کهف، 16: وَ إِذِ اعْتزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُاْ إِلىَ الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكمُْ رَبُّكُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَ يُهَيئِّْ لَكمُ مِّنْ أَمْرِكمُ مِّرْفَقًا.
[43]. نهج البلاغه،خطبه 26، ص 73.
[44]. همان، خطبه 5، ص 51.
[45] . استفاده شده از: الشبر، سید عبد الله، نخبة الشرحین، ص 1471، النهضه، 1425 ق؛ خوئی، حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج 17 ص 203، کتاب فروشی اسلامیة، 1364.
[46] . الحسینی الشیرازی، السید محمد، توضیح نهج البلاغة، ج 3 – 4، ص 436، مؤسسة الفکر الاسلامی، بی تا.
[47] .برای اطلاع بیشتر به سؤلات: 1289 (سایت اسلام کوئست: 1273) و 1351 (سایت اسلام کوئست: 1450) مراجعه کنید.
[48] نهج البلاغة، خطبة الثالثة.
[49] نهج البلاغة، خطبة 6.
[50]. سیرۀ ابن هشام، ج 2، ص 66؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 3، ص 139 – 140؛ ابن حبان، کتاب الثقات، ج 1، ص 89 – 90؛ حلبی، علی بن برهان الدین، سیره حلبیه، ج 2، ص 3؛ کاندهلوی، محمد یوسف، حیات الصحابه، ج 1، ص 69.
[51]. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ج 2، ص 304 و 303 (با اندکی دخل و تصرف).
[52]. مائده، 3.
[53]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 8، ص 290. قابل ذکر است خطیب بغدادی حدیث فوق را با دو سند صحیح نقل کرده است.
[54]. حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج 1، ص 200؛ ابن عساکر، تاریخ مدینۀ دمشق، ج 42، ص 233 و 234 و 237؛ مناقب خوارزمی، ص 135؛ مناقب ابن مغازلی، ص 19؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 36؛ جوینی، فرائد السمطین، ج 1، ص 72.
[55]. شواهد التنزیل، ج 1، ص 200؛ مناقب خوارزمی، ص 135؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 72؛ قاسمی، محاسن التأویل، ج 6، ص 4 و 50.
[56]. مائده، 67.
[57]. کلینی، کافی، ج 1، ص 289، حدیث 4؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 298؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 249.
[58] مائده، 55.
[59] شواهد التنزیل، ج 1، ص 209؛ الکشاف، زمخشری، محمود، ج 1، ص 649؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج 2، ص 293؛ کافی، ج 1، ص 289، حدیث 4.
[60] برای اطلاع بیشتر نک: نمایه های: اثبات امامت امام علی از قرآن، سؤال 321 (سایت اسلام کوئست: 2707)، شیعه و خلافت و جانشینی بعد از پیامبر، سؤال 1273 (سایت اسلام کوئست: )، مشخصات و ویژگیهای شیعه، سؤال 287 (سایت اسلام کوئست: 2483).
[61] نهج البلاغه، خ92.
[62]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 170.
[63]. مجلسی، بحارالانوار، ج 32، ص 38.
[64]. همان، ص 36.
[65]. لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ (ص) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِيءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ الآْنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ، نهج البلاغه، خطبه 2.
[66]. وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَه، نهج البلاغه، خطبه 172.
[67]. همان.