Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

بنی اسرائیل و مخالفت با احکام الهى

یکى دیگر از صفات ناخوشایند و اقدامات ناپسند بنى اسرائیل و یهود؛ مخالفت با احکام الهى است.

در این مورد خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «(بنى اسرائیل) گفتند اى موسى تا آنها در آنجا هستند ما هرگز وارد نخواهیم شد تو و پروردگارت بروید و (با آنان) بجنگید، ما همین جا نشسته ایم![1] یکى از لغزش هاى بزرگ بنى اسرائیل و یهود این بود که با وجود بهره مندى از عنایت خدا و علم به دستورات الهى، از فرمان پیامبر خدا نافرمانى مى کردند و با انواع بهانه جویى ها و مطرح کردن شبهات واهى، از تسلیم شدن در برابر احکامى که مى دانستند بر اساس مصالح و منافع آنها تشریع شده، امتناع مى ورزیدند. یکى از نمونه هاى چنین تمردى در این آیه بیان شده است: بعد از پیروزى بر فرعون وقتى حضرت موسى (علیه السلام) به آنها امر کرد که وارد سرزمین مقدس (فلسطین) بشوند، گفتند در آن سرزمین افراد ستمگر و زورگو وجود دارند (ما از آنها ترسیده) هرگز وارد آن نمى شویم! تو و خدایت بروید با آنها بجنگید وقتى با پیروزى آنها را از آن شهر خارج کردید، ما هم وارد شهر مى شویم. تعبیر اَنتَ و ربُّکَ (تو و پروردگارت)؛ نشان دهنده این است که گویا خداى حضرت موسى را پروردگار خود نمى دانستند.[2]

موارد دیگر از تمرد بنى اسرائیل و عدم تعبد آنها در جریان تعطیلى روز شنبه[3] و یا حکم زناى محصنه دو نفر از اشراف خیبر مشاهده مى شود. در این باره ابوالفتوح رازى قضيه مفصلى را از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) درباره آيه 41 سوره مائده نقل مى کند. در این جریان برخی از احبار يهود گروهى را راجع به دو نفر از اشراف اهل خيبر كه زنا كرده بودند و حكم آنها در تورات رجم بود، نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرستادند، در حالی که آنها نمى خواستند این حکم را درباره آن دو اجرا نمايند. چون يهوديان بنى قريظه و بنى النصير با مسلمانان در حال صلح به سر مى بردند اين جماعت را با گروهى از اين دو قبيله همراه ساختند. پس از در ميان نهادن جريان، آن حضرت فرمود: «محكوم به رجم و سنگسار شدن هستند. آنها زيربار نرفتند. حضرت فرمود: حكم آنان حتى در تورات شما رجم است. آنان منكر شدند. تا اين كه حضرت از آنها خواست جوانى به نام ابن صوريا را احضار كردند، وى در برابر سوگند آن حضرت اقرار كرد كه حكم زناى محصنه در تورات رجم است. يهوديان به ابن صوريا اعتراض كردند. وى در پاسخ آنها گفت: در برابر چنان سوگندى ياراى انكار نداشتم. حضرت فرمود: چرا حكم خدا را تحريف كرديد؟ ابن صوريا عرض كرد: هر وقت زنى از اشراف زنا مى‏ كرد رهايش مى‏ كرديم و چون زنى از طبقه ضعيف جامعه، زنا مى‏ كرد حد سنگسار را بر او جارى مى‏ساختيم. همين باعث شد كه زنا در ميان اشراف شايع شد. اين وضع به همين صورت بود، تا اين كه پسر عموى يكى از پادشاهان ما زنا كرد و ما سنگسارش نكرديم. چيزى نگذشت مردى ديگر از طبقه پايين جامعه، زنا كرد، همين كه خواستيم سنگسارش كنيم، گفت: به هيچ وجه نمى ‏گذارم سنگسارم كنيد، مگر بعد از آن كه پسر عموى شاه را سنگسار كنيد (چون آبروى علماى يهود را در خطر ديديم)، جمع شديم و از پيش خود حدى براى زناى محصنه معين كرديم كه آسان‏تر از سنگسار باشد و در اشراف و غير اشراف يكسان اجرا گردد و آن تازيانه و داغ نهادن بود؛ به اين نحو كه چهل ضربه شلاق بخورد و سپس صورتش را سياه كنند و مرد زنا كار را بر الاغى و زن زنا كار را بر الاغى ديگر سوار كنند آن هم به اين نحو كه روى آن دو به طرف دم الاغ باشد و بعد آن دو را در شهر بگردانند. از آن به بعد حكم زناى محصنه به جاى رجم، چنين شكنجه ‏اى شد.

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: هم اكنون بازيافتيد كه من به حق، رسول خدا هستم. آنگاه فرمان داد آن مرد و زن زناكار را احضار و بر در مسجد رجم و سنگسار كرده و اين حكم اجرا شد. حضرت خطاب به خدا عرض کرد: پروردگارا گواه باش كه من نخستين كسى هستم كه يكى از اوامر ترا – كه در ميان يهود به دست فراموشى سپرده شده بود – احياء نمودم.[4]

 از مجموع آنچه بیان شد، معلوم می شود که بنی ا سرائیل در موارد فراوانی با دستورات و احکام الهی مخالفت می کرده اند.


[1]. مائده 24.

[2]. ر. ک: طباطبایی، محمد حسین، تفسير الميزان، مترجم: موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج 5، ص 475 و 476.

[3]. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، تحقيق و مقدمه: بلاغی، محمد جواد، ج 1، ص 264.

[4]. ر. ک: رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، تحقيق: ياحقى، محمد جعفر؛ ناصح، محمد مهدى، ج 6، ص 380؛ فخر رازى، محمد بن عمر، مفاتيح الغيب (تفسیر کبیر)، ج 11، ص 359؛ تفسير الميزان، ج 5، ص 585.