searchicon

کپی شد

بنی اسرائیل در زمان حضرت موسی (علیه السلام)

بعثت حضرت موسی (علیه السلام) نقطه عطفی در تاریخ قوم بنی اسرائیل به شمار می آید. از زمان رحلت حضرت ابراهیم (علیه السلام)، پیامبران متعددی در میان این قوم مبعوث شدند، اما هیچ کدام صاحب کتاب نبودند. حضرت موسی (علیه السلام) یکی از پیامبران اولوالعزم و دارای کتاب الهی است. سرگذشت حیات حضرت موسی (علیه السلام) در تورات؛ بیان شده است، اما همان طور که محققان غیر مسلمان خارجی نیز اعتقاد دارند، سرگذشت موجود در دو کتاب از اسفار پنجگانه تورات؛ یعنی سفر خروج و سفر اعداد مبتنی بر روایاتی است که 300 یا 400 سال بعد از زمان زندگی او به رشته تحریر درآمده و به صورت حکایاتی ماندگار شده است.

تورات، «سفر خروج»، دوران خروج بنی اسرائیل را با بیان جریان تولد موسى (علیه السلام) چنین آغاز مى کند: «پادشاه مصر گفت: قوم بنى اسرائیل از ما مصریان، زیادتر و زور آور هستند. بیایید با تدبیر، با ایشان رفتار کنیم و هر پسرى را که زاده شود به رود خانه اندازید و هلاک کنید و دختران را بگذارید؛ زیرا از ایشان خطرى متصور نیست. پس مردى از خاندان «لاوى» رفته و یکى از دختران لاویان را به زنى گرفته بود. از او پسرى پیدا کرد، مادرش سه ماه او را از چشمان دیگران پنهان داشت. پس تابوتى از «نى» براى کودک آماده ساخت، آن را به قیر و زفت بیاندود و طفل را در آن نهاده در رود نیل انداخت، تا او را از کشتن نجات دهد. آب او را همى برد، تا دختر یا زن فرعون آن کودک را بدید؛ چون او را زیبا و گریان یافت، دلش براى او سوخت و گفت: «این کودک از عبرانیان است». پس او را به دایه اى سپرد، که بر حسب اتفاق، مادرش بود و او را «موسى» نام نهاد، که به زبان مصرى به معناى «برگرفته از آب» است. موسى در دربار فرعون، رشد کرده، برومند شد و به اصل و نژاد سامى و اسرائیلى خود، پى برد.

حضرت موسى بعد از رسالت خود به همراه هارون (علیهما السلام)، نزد مشایخ بنى اسرائیل رفتند، و هارون، همه فرامین خداوند به موسى را براى مشایخ و بزرگان قوم بنى اسرائیل بیان کرد.  سپس آیات و معجزات الهى را بر بنى اسرائیل و مشایخ آن ها آشکار کردند و آنان نیز به خداى موسى و هارون و رسالت و آیین این دو (پیامبر) ایمان آوردند. پس از آن، موسى و هارون نزد فرعون رفته، به او گفتند (یهوه) دستور داد تا از تو بخواهیم اجازه دهى بنى اسرائیل از مصر خارج شوند. فرعون گفت: یهوه کیست که سخن او را بشنوم و بنى اسرائیل را رهایى دهم؟! من یهوه نمى شناسم و بنى اسرائیل را نیز رها نخواهم کرد.

او از موسى و هارون، معجزه و برهان خواست. موسى عصاى خویش را انداخت، اژدها گردید. همچنین دست به گریبان برد و بیرون آورد، نورانى شد و به اطراف، پرتو افکند. فرعون به موسى گفت: شما جادوگرى بیش نیستید. پس دستور داد تا ساحران، جادوگران و کاهنان مصر را جمع کنند تا – به گمان خود – سحر و جادوى موسى را باطل سازند! ساحران و جادوگران نزد فرعون، حاضر شدند. فرعون از آنها خواست تا با جادوى خود، موسى را مسحور و مغلوب گردانند. آنان هنر جادوگرى خویش را آشکار کرده، مار و اژدهاى بسیارى در میدان مبارزه ظاهر ساختند. موسى (علیه السلام) عصاى خویش را انداخت، مار (و اژدها) شد و همه (اژدها و) مارهاى سحرآمیز جادوگران را بلعید! ساحران و کاهنان که به حقیقت رسالت و اعجاز موسى (علیه السلام) پى برده بودند، در دم به او ایمان آوردند و به خداى یکتا، شهادت دادند. فرعون که خود را ناتوان و مغلوب یافت، به آزار و اذیت بنى اسرائیل شدت بیشترى بخشید، تا این که خداوند بلاهایی بر فرعون و مصریان، نازل کرد. از جمله این که از آسمان، ملخ فراوان فرو ریخت؛ به حدى که از ملخ ها ابرها پدید آمد، آب ها خون شد، طاعون افتاد، طوفان سیل آسا، همه جا را فرا گرفت و تاریکى هاى ترسناک همه جا را پوشاند و نیز خشک سالى سختى رخ داد.

فرعون پس از این وقایع، سخت به وحشت افتاد و به همین جهت، بنى اسرائیل را آزاد گذاشت تا از مصر، خارج شوند. اما پس از اندکى دوباره پشیمان شد و با لشکرى گران به دنبال آن ها که در حال خروج بودند، راه افتاد و به تعقیب شان پرداخت. حضرت موسى (علیه السلام) طوایف دوازده گانه بنى اسرائیل را با شتاب و سرعت هر چه تمامتر به کنار رود نیل آورد، از خدا خواست آب رود (نیل)، بر ایشان شکافته شود تا آن ها بتوانند از آن بگذرند. به فرمان الهى آب هاى خروشان نیل به تعداد دوازده طایفه بنى اسرائیل، دوازده شعبه شکافته شد. در نتیجه، راه خروج بنى اسرائیل، هموار گردید! و آن ها از کوچه هاى خشک قعر رودخانه گذشتند. پس از خروج آن ها بلافاصله آب ها به هم متصل شد و فرعون و لشکریانش که همگى به درون رودخانه رسیده بودند، غرق شدند.

موسى و هارون، قوم یهود را به سوى صحراى سینا، روانه کرده، در بیابان «تیه» مستقر ساختند. در حالى که آنان به واسطه بیداد و ستم دستگاه جبار فرعونى از همه امکانات زندگى و رفاهى، محروم بودند و حتى آب براى آشامیدن و نانى براى خوردن جهت ادامه حیات نداشتند؛ از این رو، بهانه هاى بنى اسرائیلى آغاز شد و اسرائیلیانى که به دلیل سال هاى طولانى رنج و بدبختى و زندگى خفت بار در مصر، عاجزانه از خداوند خواهان آزادى و رهایى بودند، اکنون که خداوند از سر لطف و عنایت توسط پیامبرانش موسى و هارون (علیهما السلام) آن ها را رهانید، چنین شدند که تورات، نقل مى کند: تمامى جماعت بنى اسرائیل در آن صحرا، بر موسى و هارون، شکایت کردند و بنى اسرائیل به آنان گفتند: کاش که در زمین مصر به دست خداوند مرده بودیم وقتى که نزد دیگ هاى گوشت مى نشستیم و نان را سیر مى خوردیم؛ زیرا ما را بر این صحرا بیرون آوردید تا تمامى این جماعت را از گرسنگى بکشید!. آن گاه خداوند به موسى گفت: «من نان از آسمان براى شما فرو فرستم و قوم، رفته (بروند) کفایت هر روز را در روزش گیرند؛ تا ایشان را امتحان کنم که بر شریعت من رفتار مى کنند یا نه!» آنان این گونه زبان به شکوه و اعتراض گشودند.

با این که به گواهى تورات و قرآن کریم، خداوند به درخواست حضرت موسى و هارون (علیهما السلام) «مائده هاى آسمانى»؛ مانند «من» و «سلوا»[1] و غیر آن برایشان فرو فرستاد و چشمه سارها در زیر پاى آن ها جارى ساخت، ابرها بر آسمان ظاهر، باران بر آن ها بارانید و نیز بنا به تصریح قرآن، خداوند مهربان حتى ابرها را پیوسته بر آسمان بالاى سرشان مستقر مى کرد تا از سایه آن، استفاده کرده، از آفتاب سوزان و گرماى بیابان، مصون بمانند و ده ها عنایات خاص دیگر به حدى که اوضاع، بر وفق مراد بنى اسرائیل گردید، اما نه اشتهاى این قوم سرکش و بهانه جو، سیرى بردار بود، و نه در خواست ها و خواهش هاى آن ها پایان پذیر و محدودشدنى!. از این رو، تقاضاها و در خواست هاى بىجاى آنان از موسى و هارون (علیهما السلام) ادامه یافت، که بجا آوردن همه آن ها نه به مصلحت شان بود و نه امکان تحقق عقلى و منطقى داشت؛ به عنوان مثال یکى از این خواهش ها؛ تقاضاى رؤیت خدا با چشم بود که با توجه به این که خداوند، جسم نیست تا با چشم، دیده شود، هر چه موسى و هارون گفتند: که تحقق چنین در خواستى عملى نبوده و محال است، به گوش آن ها فرو نرفت. تا سرانجام این تقاضا موجب غضب الهى، و سبب نزول عذاب آسمانى شده بود.

اما سرکشی ها و لجاجت در نهایت موجب شد بعد از مدتی خداى اسرائیل (یهوه) او را مخاطب ساخت که برو دو لوح سنگى بتراش و بامدادان به بالاى کوه باز آى و هیچ کس با تو نیاید. موسى (علیه السلام) به فرمان خدایش عمل کرد و دو لوح سنگى تراشید و بامدادان با خود به بالاى کوه برد. (خداوند «یهوه») ندا در داد: یهوه، یهوه، خداى رحیم، رئوف و دیر خشم و کثیر احسان و وفا و نگاهدارنده رحمت براى هزاران (نسل) و آمرزنده خطا و عصیان… ». احکام و فرامین الهى را که در آن دو لوح سنگى مندرج گردیده بود، بر گرفته و به سوى قومش بازگشت سپس برخاسته، مذبحى (محل ذبح) در پاى کوه با دوازده ستون به تعداد دوازده سبط بنى اسرائیل، بنا نهاد و عمل قربانى، شروع شد. موسى (علیه السلام) نصف خون حیوانات قربانى شده را گرفته در لگن ها ریخت، و نصف خون دیگر را، بر مذبح پاشید. آن گاه خونى که در لگن ها ریخته بود بر قوم پاشید و گفت: اینک خون، آن «میثاق» و پیمانى است که خداوند از طریق این احکام و فرامین فرو فرستاده شده با شما بسته، و از شما پیمان گرفته تا به آن ها عمل کرده، و براى همیشه به آن پایبند باشید.

پس از آن موسى (علیه السلام) دستور داد خیمه اى مخصوص عبادت ساختند که آن را «خیمه عهد» (پرستشگاه خداوند) مى گفتند و آن را بایستى طاهر و مقدس می شمردند و هرگاه که قوم بنى اسرائیل در مکانى فرود مى آمد، خادمان مخصوص، آن خیمه یا معبد را با رعایت آداب و احترام در پیشاپیش اردوگاه، برپا مى ساختند. حضرت موسى به درون آن مى رفت و به سکوت و مراقبه، مشغول مى شد و به مکاشفه و استماع وحى الهى و کلام او مى پرداخت. همچنین در اندرون چنین خیمه و معبدى بود که صندوق عهد (در بردارنده دو لوح سنگى) را که بر روى آن نص میثاق الهى با قوم بنى اسرائیل نقش بسته بود، قرار مى دادند و این صندوق همان «تابوت عهد» یا صندوق تورات بود که در طول تاریخ قوم بنى اسرائیل، نقش مهم و تعیین کننده اى داشت و در واقع سند حقانیت دین یهود به شمار مى رفت؛ از این رو، قوم یهود، هر وقت به هر جا روانه مى شدند آن صندوق را با احترام تمام در ارّابه نهاده و پیشاپیش خود حرکت مى دادند. حتى در میادین جنگ آن را با خود حمل مى کردند و به آن تبرک جسته، کسب روحیه مى کردند. هیچ کس جز طبقه کَهَنه (کاهنان و عابدان) و ربانیون، مجاز به مس و لمس آن نبودند. از رخدادهاى ناگوار دوران حضرت موسى (علیه السلام) این بود که چون آن حضرت، چهل شبانه روز بر روى کوه طور توقف کرد، اعتماد و اعتقاد بنى اسرائیل نسبت به او سست و بلکه سلب شده بود؛ از این رو نزد هارون آمده، به او گفتند: برخیز و براى ما،خدایانی بساز که پیش ما بخرامند! آن گاه زر و زیور آلات زنان را جمع آورى کردند و نزد او آورده و خرد کردند و او بتى به شکل گوساله زرین ساخت.[2] بنى اسرائیل پایکوبان، به تماشا و تقدیس آن پرداختند! حضرت موسى (علیه السلام) پس از بازگشت از کوه طور، چون به چادرها نزدیک شد، گوساله زرین و بنى اسرائیل را پایکوبان برگرد آن، مشاهده کرد، به خشم آمد و الواح تورات را بر زمین انداخت، گوساله زرین را در آتش افکند و خرد و خاکستر گردانید. سپس جلوى چادرها و خیمه هاى بنى اسرائیل ایستاد و گفت: هر کس که خود را از خدا مى داند نزد من آید. پس از آن به خدا پرستان دستور داد تا با شمشیر، گوساله پرستان را از میان بردارند. بنیان گذار شریعت یهود، حضرت موسى کلیم الرحمن (علیه السلام)، پس از عمرى تلاش و مبارزه خستگى ناپذیر و از جان گذشتگى در راه توحید و یکتاپرستى، سرانجام دعوت حق را لبیک گفت و همچون برادر بزرگ تر و یار و مددکار صدیق خویش، حضرت هارون که پیش از او به دیار باقى شتافته بود، به لقاى محبوب حقیقى و هم سخن و رازگوى دوران هجران و حرمان خود، خداى یکتاى مهربان پیوست.[3]

در قرآن مجید زندگی حضرت موسی (علیه السلام) تقریبا به طور مفصل بیان شده است. در سوره قصص، آیات 7 الی 14 جریان پس از تولد حضرت موسی (علیه السلام) چنین بیان شده است: «به مادر موسی الهام کردیم که طفلت را شیر ده و وقتی از آسیب فرعونیان ترسیدی او را به دریا افکن و هرگز بر او مترس و ناراحت مباش، ما او را به تو باز می گردانیم و از پیامبران مرسل قرارش می دهیم». در ادامه همین آیات جریان کمک موسی (علیه السلام) به یکی از افراد بنی اسرائیل، کشته شدن یکی از فرعونیان به دست او، فرار موسی به مدین و ازدواج وی با یکی از دختران شعیب نیز اشاره شده است. در آیات دیگری از قرآن (سوره طه، آیات 9 الی 36) نحوه بعثت حضرت موسی (علیه السلام) به دقت بیان می شود. نحوه مراجعه آن حضرت به دربار فرعون، برخورد او با ساحران و سؤال و جواب های وی با آنان و نیز خروج بنی اسرائیل به رهبری موسی (علیه السلام) از مصر، در آیات مختلفی از قرآن مجید آمده است. با خروج بنی اسرائیل از مصر و غرق شدن لشکریان فرعون در رود نیل، موسی (علیه السلام)، فرصت یافت تا آیین خود را استحکام بیشتری بخشد، اما قوم خودخواه، لجوج و ناسپاس بنی اسرائیل هیچگاه از اعتقادات محکمی برخوردار نشدند. داستان عزیمت موسی (علیه السلام) به کوه طور برای عبادت و رجوع بنی اسرائیل به گوساله پرستی که در قرآن نیز آمده، نمونه ای از این امر است. همین ناسپاسی و لجاجت دربرخورد این قوم با پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله) نیز دیده می شود.


[1]. بعيد نيست كه «منّ» يک نوع عسل طبيعى بوده كه در دل كوه ‏هاى مجاور وجود داشته و يا شيره ‏هاى مخصوص نباتى بوده كه در درختانى كه در گوشه و كنار آن بيابان مى‏روئيده ظاهر مى‏ شده است، و «سلوى يک نوع پرنده حلال گوشت شبيه به كبوتر بوده است؛ مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه،ج 6، ص 412.

[2]. البته این مطلب که حضرت هارون آن گوساله را ساخته باشد، کاملا غلط و غیر منطقی است؛ چرا که او خود یکی از انبیا بزرگوار بنی اسرائیل است. قرآن کریم در مورد سازنده گوساله می فرماید: شخصی بنام سامری آن را ساخت در آنجا که فرموده است: «ما قوم تو را بعد از تو، آزموديم و سامرى آنها را گمراه ساخت!»؛ طه، 85؛ «موسى خشمگين و اندوهناک به سوى قوم خود بازگشت و گفت: «اى قوم من! مگر پروردگارتان وعده نيكويى به شما نداد؟! آيا مدّت جدايى من از شما به طول انجاميد، يا مى‏ خواستيد غضب پروردگارتان بر شما نازل شود كه با وعده من مخالفت كرديد؟!»؛ طه، 86؛ «گفتند: ما به ميل و اراده خود از وعده تو تخلّف نكرديم، بلكه مقدارى از زيورهاى قوم را كه با خود داشتيم افكنديم! و سامرى اينچنين القا كرد …»؛ طه، 87.

[3]. به نقل از: سایت کتابخانه مدرسه فقاهت، جمعی از نویسندگان، کتاب: اديان شناسى، ج 1، ص 8.