Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

بنی اسرائیل از زمان حضرت یوسف تا حضرت موسى (علیهما السلام)

حضرت یعقوب (علیه السلام)، دوازده پسر داشت که ایشان را اسباط (جمع سبط) مى‌خواندند. یوسف یکى از این اسباط دوازده‌گانه بود، که از کنعان به مصر برده شد، و بنابر داستان پر ماجرایى که هم در تورات آمده و هم در قرآن کریم،[1] ایشان سرانجام عزیز مصر شد. پس از مدتى پدرش یعقوب و فرزندانش به مصر، مهاجرت کردند. از این زمان بود که فرزندان یعقوب در مصر به «بنى اسرائیل» یعنى پسران اسرائیل (یعقوب) ملقب شدند. دوازده پسر یعقوب، هسته مرکزى این قوم را به وجود آوردند. علت مهاجرت یعقوب و فرزندانش به مصر، قحطى و خشک‌سالى سختى بود که بر سرزمین کنعان، مستولى شده بود. براى همین، علاوه بر فرزندان و قبیله یعقوب، دیگر طوایف و قبایل سامى نژاد نیز از کنعان و فلسطین به سرزمین مصر -که مردم آن به آبادانى و رفاه رسیده بودند- عزیمت کردند. بنى اسرائیل با طوایف مختلف مهاجر که به تدریج به آن‌ها ملحق شده بودند، متحد شده و رفته رفته در سراسر مصر و اراضى حاصلخیز دره نیل، پراکنده شدند و بخش‌هایى از آن نواحى را هم به تملک خود درآورده و بر آن حاکم شدند. آن‌ها علاوه بر زراعت، به کار شبانى و دامدارى که پیشه اصلى آن‌ها بوده، مى‌پرداختند. بر این اساس، این طوایف سامى‌نژاد را «هیکسوس»[2] مى نامند. هیکسوس؛ به معناى «شبانان (پادشاهان چوپان)» است.

در دوران وزارت یوسف و حکومت هیکسوس‌ها بر مصر به اقوام سامى نژاد به ویژه بنى اسرائیل بسیار خوش گذشت و آن‌ها نزد اهالى بومى مصر از عزت و احترام شایانى برخوردار بودند. پس از وفات حضرت یوسف و سپرى شدن دوران حکومت او، دیر زمانى نیز حال به این منوال بود و نسل بعد از نسل بنى اسرائیل در مصر به تنعم و رفاه مى‌زیستند و مال و منال و جمعیت آنان فزونى یافته بود. حدود سال‌هاى 1580 – 1560 پیش از میلاد مسیح، مردم مصر قیام کرده و هیکسوس‌هاى بیگانه را منکوب و مقهورخویش ساخته، سلطنت و حکومتى بزرگ تشکیل دادند و تا نواحى شرقى دریاى مدیترانه را تحت قیمومت و حکومت خویش در آوردند. با این حال، بنى اسرائیل تا مدت یک قرن و نیم دیگر هم‌چنان در مصر باقى ماندند و سلاطین مصر (فراعنه) با آن‌ها به خوبى رفتار مى‌کردند و با دیگر مصریان، تفاوتى قائل نمى‌شدند. تا این‌که سرانجام نوبت به یکى از فراعنه مصر به نام «رعمسیس» یا «رامسیس (رامسس) دوم» رسید. او مردى دیوانه مزاج، هوس باز و ستمگر بود و به مال و ثروت، حشمت، جاه و نیز کاخ‌ها و بناهاى مجلل، توجه خاص داشت. او پیوسته براى گسترش قدرت و شوکت خویش، تلاش مى‌کرد؛ از این رو، براى تأمین خواسته‌های خود نیازمند انبوه کارگران و بردگانى بود که بدون چون و چرا از فرامین او اطاعت کرده، به کارهاى سختِ ساختن بناها و گسترش شهرها تن دهند. به همین دلیل بنى اسرائیل را براى این کارها مناسب دید و با دامن زدن به حس قومیت‌گرایى و ایجاد شکاف و اختلاف میان مصریان اصیل و اسرائیلیان مهاجر، اقوام عبرى را از چشم مردم مصر انداخته، با فراهم کردن زمینه لازم، آنان را به بردگى گرفته و به کارهاى سخت و طاقت فرسا گماشت. وی این قوم بى‌پناه را به ضرب شلاق و شکنجه به ساختن بناهاى شگرف و اعجاب‌انگیزى نظیر اهرام مصر و مانند آن واداشته بود.

در چنین وضعیتى، اقوام عبرانى و بنى اسرائیل براى رهایى از این وضعیت رقت‌بار و کشنده، دو راه در پیش داشتند؛ یا مى‌بایستى انقلابى در درون جامعه مصر، علیه بیدادگرى‌هاى فرعون ستمگر به وقوع مى‌پیوست و آن‌ها هم در پرتو قیام همگانى توده ستمدیده مردم از یوغ ستم و استثمار طاغوت مصر، رهایى یابند، یا این‌که پیشوایى از میان خود بنى اسرائیل برخیزد و اسباب آزادى آنان را فراهم کند. از قرار معلوم بار دیگر دست غیبى از آستین، بیرون آمده و لطف خاص الهى را شامل آن‌ها کرد؛ زیرا خداوند مهربان، رهبرى بزرگ و پیشوایى رهایى بخش (موسى (علیه السلام)) را براى نجات آن‌ها به رسالت، مبعوث کرد. در آغاز سفر خروج تورات آمده‌است که؛ دوازده پسر حضرت یعقوب در مصر زندگانى خوبى داشتند و نسل ایشان در آن سرزمین منتشر شد. مدت توقف آنان در مصر چهارصد و سى سال بود.[3] دوازده قبیله بنى اسرائیل که در اصطلاح سبط نامیده مى‌شوند، در علوم و فنون پیشرفت کردند و همین امر موجب حسادت مصریان شد. علاوه بر این، مصریان مى‌ترسیدند بنى اسرائیل با نیروى خود زمام امور را به دست گیرند؛ از این رو، به استضعاف آنان اقدام کردند و کارهایى دشوار و جانکاه به عهده ایشان گذاشتند. فراعنه و پادشاهان مصر از هیچ‌گونه اذیت و آزار نسبت به بنى اسرائیل کوتاهى نکردند و به ویژه وقتى رامسس دوم به سلطنت فرعونى رسید، بنى اسرائیل را به بردگى و ذلت کشاند و وقتی به او خبر دادند فرزند پسرى از بین این‌ها متولد خواهد شد که حکومت و سلطنت تو را نابود مى‌کند، فرعون دستور داد نوزادان پسرشان را کشتند، بین زنان و مردها فاصله ایجاد کرد و شکم زنان باردار را پاره کرد و فرزندانشان را بیرون آورد. اما اراده خدا چیزدیگرى بود. در همین شرایط یکى از بنى اسرائیل به نام عمران که با دختر عموى خود ازدواج کرده بود، صاحب فرزند پسرى شد. مادرش براى مدتى او را از دید جاسوسان و مأموران فرعون مخفى کرد و سرانجام با الهام الهى فرزندش را در صندوقچه‌اى گذاشت و او را به امواج رود نیل سپرد. صندوقچه به نزدیکى قصر فرعون رسید. او را گرفته به خانه فرعون آوردند و با اصرار بانوى مصر کودک از مرگ نجات یافت و نام موسى؛ (از آب گرفته شده) بر او نهادند. به این وسیله موسى در خانه دشمن آینده خود به رشد و نمو ادامه داد و باعث شکل‌گیری دین یهود گردید.[4]


[1]. قرآن کریم، سوره یوسف.

[2]. هیکسوس؛ به معنای فرمانروایان بیگانه (چوپان)، نام مردمانی از تبار سامی است که نخستین بار در بخش شرقی دلتای نیل پدیدار شدند و دوره میانه دوم را در مصر باستان بنیاد نهادند. اینان در سده هفدهم (پیش از میلاد) به قدرت رسیدند و در مصر پایین و میانه بیش از صد سال فرمان راندند و دودمان پانزدهم فرمانروایی مصر و شاید دودمان هفدهم برده‌‌دار را در این سرزمین بنیاد گذاردند.

از آن‌جایی که آن‌ها نامهایی همانند نامهای کنعانی داشته‌اند و برای نمونه نامهایشان در بر دارنده نام ایزدان کنعانی چون بعل و انات بود، برخی گمان می‌کنند که هیکسوسها از تبار کنعانی بوده‌ ‌اند. دیگر نگرش ‌ها در این باره بر فنیقی یا عبری بودن آن‌ها استوار است.

[3]. عهد عتیق، سفر خروج 12 / 40

[4]. به نقل از سایت راسخون.