searchicon

کپی شد

بنی اسرائیل از زمان حضرت سلیمان تا حضرت عیسی (علیهما السلام)

پس از رحلت حضرت داود، فرزند خردمند و با کياست و سياست او؛ يعنى حضرت سلیمان (علیه السلام) بر کرسى حکومت، تکيه زده و رهبرى امت يهود را برعهده گرفت. در دوران حاکميّت و حکومت حضرت سلیمان (علیه السلام) مجد و عظمت و نيز عزت و شوکت بنى اسرائيل به نقطه اوج خود رسيد؛ چون آن حضرت با برخوردارى از امدادهاى غيبى و موهبت ‌هاى ويژه الهى، شعاع حاکميّت و قلمرو حکومتى خويش را گسترش داد و بر بخش ‌هاى بزرگى از جهان آن روز، مسلّط شد. او علاوه بر توده‌‌هاى مردم، حتّى موجودات ديگر از جنّ و پريان و نيز وحوش و پرندگان را به تسلّط خويش در آورده، به اذن الهى بر آنها هم فرمان مى‌ راند. از اقدامات تاريخى و مهّم حضرت سلیمان (علیه السلام) اين بود که بناى معبد بيت المقدس را که شالوده‌ آن توسط پدر بزرگوارش حضرت داوود پايه ريزى شده بود به پايان برد؛ زيرا آن حضرت از ثروت فراوانى که از راه کشور گشايى و تجارت به دست می آمد، برخوردار بود. همچنین بناى «هيکل» يا همان معبد اورشليم و بيت المقدس را که بعدها به نام او ثبت گرديد و به «معبد سلیمان (علیه السلام)» شهرت يافت، توسط معماران، مهندسان و هنرمندان فنيقى، آشورى و مصرى به طرز با شکوه و مجللى ساخت، و در کنار آن مذبح (قربان‌گاه) و زائر سراهايى نيز بنا کرد. سلیمان (علیه السلام) دستور داد تا صندوق عهد «الواح تورات» را در آن معبد و در داخل حرمى که به همين منظور درست کرده بودند، قرار دهند و کسى جز کاهن بزرگ حقّ ورود به داخل حرم را نداشت. او نيز سالى يک بار مى‌ توانست داخل شود. اين معبد پس از چند قرن به دست بُخْتنَّصّر، و پس از او توسط روميان به کلّى ويران گرديد، و تنها ديوار خرابه‌‌اى از آن باقى ماند، که نزد يهوديان به نام «ديوار ندبه» شهرت دارد و از احترام و تقدّس خاصى برخوردار است. دلیل شهرت این دیوار به «ديوار ندبه» این است که؛ همه ساله يهوديان به پاى اين ديوار خرابه مى‌ آمدند و گريه و ندبه مى‌کردند (این رسم اکنون نیز ادامه دارد). حضرت سلیمان (علیه السلام) نيز پس از سپرى کردن دوران با شکوه حکومت خويش، سرانجام به ديار باقى شتافت. پس از آن حضرت، از آن جا که وى جانشين شايسته‌اى نداشت در ميان دوازده سبط و قبيله يهود، تفرقه افتاد. ده سبط از اسباط دوازده گانه که مقيم منطقه شمال کنعان بودند، زير بار حکومت جانشين سلیمان (علیه السلام) نرفتند و در ناحيه شمال، دولت مستقلى به نام «دولت اسرائيل» تشکيل دادند. در جنوب هم دو سبط «يهودا» و «بنيامين» دولت يهود را به وجود آوردند. دولت اسرائيل به مدت 200 سال، دوام آورد، و سرانجام به دست آشورى‌ ها منقرض شد. دولت يهود هم در دوران دولت مقتدر سلیمانى پس از حضرت سلیمان (علیه السلام) در اثر تفرقه مذهبى و درگيرى‌ هاى داخلى پس از 300 سال رو به ضعف و زبونى نهاد و تجزيه شد. اين مسايل موجب شد تا شاهان بابل به سرزمينشان چشم طمع بدوزند و در نتيجه يکى از شاهان قلدر و سفاک بابل به نام «نبوکد نَصَّر» يا «بختنّصَّر» حدود قرن ششم پيش از ميلاد (597 ق. م) به سرزمين «اورشليم» يورش آورد و پس از تصرف اورشليم، يهوديان آن ديار را به اطاعت خويش وادار کرد. اما آنها از فرمانش سرپيچى کردند. او بار ديگر، بيت المقدس را محاصره و پس از کشتار بى رحمانه، آن جا را فتح کرد و پس از غارت، خزائن سلطنتى را به يغما برد و بيش از ده هزار تن از ثروتمندان و صنعتگران و بلکه همه کسانى که از مهارت و هنرى برخوردار بودند را به اسارت گرفته و به بابل برد! بختنصر فردى از ميان بنى اسرائيل را به عنوان نماينده حکومت خويش بر بقاياى قوم که بيشتر آنها را افراد ناتوان و پيران، تشکيل مى‌ دادند گماشت. حدود 10 سال بعد، حاکم دست نشانده اورشليم با کمک فرمانرواى مصر و فراهم کردن قدرت و قواى حکومتى، خود مختارى و استقلال خود را به بختنصر اعلام کرد. اين بار نيز بختنصر با قواى بسيار مجهّزترى به قصد قتل عام و نابودى يهوديان به سرزمين شان حمله کرد. اورشليم و ديگر مناطق يهودى نشين را تصرف و ويران کرد، و بسيارى از مردم را کشت. مراکز دينى و مذهبى آنان را به کلى نابود ساخت. صندوق عهد، مشتمل بر نسخه‌ هاى اصلى الواح تورات در اين يورش وحشيانه، مفقود گرديد. اين واقعه را مورخان، 586 سال پيش از ميلاد، ثبت کرده‌اند. افراد باقيمانده يهود، جملگى اسير و به بابل برده شدند. حدود نيم قرن، دوران اسارت و بردگى يهوديان در بابل، طول کشيد، در حالى که آنان نه کتب مذهبى، نه معبدى براى عبادت، نه خانه و کاشانه مستقلّى و نيز نه احترام و عزّتى داشتند. ديگر از آن سرزمين آباد فلسطين و شکوه دوران سلیمان (علیه السلام) جز ياد و خاطره ‌اى نمانده بود! تا اين که پس از گذشت حدود پنجاه سال سرانجام در 538 سال پيش از ميلاد مسيح، کورش؛ پادشاه مقتدر هخامنشى ايران، به بابل حمله ور شد و توانست سلطنت کلدانيان را منقرض و بابل را فتح کرده، اسيران يهودى را از اسارت و بردگى برهاند. کورش، يهوديان را آزاد گذاشت تا هر جا که مايلند بروند؛ از اين رو، گروهى از آنها به سرزمين «ايرن» مهاجرت کرده، با ايرانيان و افکار و عقايد آنان آشنا شدند و تحت تأثير برخى از تعاليم آيين ايرانيان آن روز؛ يعنى «زرتشت» قرار گرفتند. اما گروه ديگرى از آنان در همان بابل که پس از فتح، جزو ايالات ايران محسوب مى‌شد، باقى ماندند. گروهى هم به فلسطين بازگشتند. کورش شخصى به نام عزرا (عزير)،[1] که از عالمان برجسته بود و نزد يهوديان احترام والايى داشت را به سرپرستى آنها برگزيد و به او اجازه داد تا بار ديگر کتاب‌ هاى مذهبى يهود را بنويسد و معابدشان را بنا کند. اما عزرا پس از مدتى اقامت در بابل با جمعى از يهوديان آن جا به سرزمين فلسطين باز گشت. سپس با همکارى جمعى، به تدوين کتب دينى يهود پرداخت. اين کتب همان است که امروز يهوديان آنها را به عنوان کتب دينى- آسمانى خويش مى‌شناسند. پس از آن عزرا کوشيد تا با کمک ديگران به ترميم خرابى ‌ها پرداخته، معابد؛ به ويژه معبد بزرگ اورشليم را تجديد بنا کند، ولى به خاطر فقر و نبود امکانات موفق به انجام آن نشد. تا اين که کورش، پادشاه ايران شخصى به نام «نحميا»[2] را با هدايا و کمک‌ هاى فراوان با گروهى از سپاهيان و درباريان خود به سوى آنها فرستاد. عزرا و نحميا توانستند با يارى مردم و کمک‌ هاى ارسالى شاه ايران به بازسازى شهر و معبد بزرگ بپردازند.[3]


[1].عزرا در زبان عبری که در قرآن همان عزیر است، از پیامبران بنی ‌اسرائیل و از کاتبانی ‌است که دومین گروه مهاجران یهود را که از اسارت بابل به فلسطین باز می‌گشتند، رهبری می‌کرد.

[2]. نحمیا پسر حکلیا از سبط یهودا و رهبر یهودیه بود. نحمیا در زمانی که شاهنشاهی ایران بر بابل چیره شد، به پیامبری رسید. او در کاخ شوش مباشر و ساقی اردشیر اول مشهور به اردشیر درازدست (ارتخشتای) بود.

[3]. به نقل از: سایت کتابخانه مدرسه فقاهت، جمعی از نویسندگان، کتاب: اديان شناسى، ج 1، ص 8.