searchicon

کپی شد

برهان فطرت

از نظر بسیاری از اندیشمندان، سرشت انسان در دو بعد بینش ها و گرایش ها با خدا پیوند یافته است؛ به گونه ای که می توان خداشناسی و خداگرایی را از امور فطری دانست. خداشناسی فطری در دو قلمرو علم حضوری و علم حصولی قابل بررسی است. خداگرایی فطری نیز در قالب های مختلفی؛ چون خداجویی، کمال جویی و خداپرستی جلوه گر می شود.

الف. خداشناسی فطری:

یکی از معانی فطری بودن خداشناسی آن است که همه انسان ها با علم حضوری خدا را می یابند و اگر زنگارهای غفلت زدوده شود، وجود او را روشن تر از هر چیز دیگر می بینند. برخی از مفسران، آیه «أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛[1] آيا در خدا شكّ است؟! خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريده» را بیانگر همین مطلب می دانند.[2] امام حسین (علیه السلام) نیز در دعای عرفه عرضه می دارد:

«جلوه گری کدام موجود از تو بیشتر است، تا شناساننده تو باشد؟ و کی از ما نهان بوده ای، تا به دلیل و راهنما نیاز افتد؟ و کی از ما دور بوده ای، تا آفریده هایت ما را به تو نزدیک سازند؟ کور است چشمی که تو را مراقب خود نبیند».[3]

بر این اساس، بسیاری از اندیشمندان مسلمان بر این باورند که آن چه غالب آدمیان را از دیدن جمال الهی باز می دارد، شدت ظهور او است. ابوالحسن عامری در برخی از کتب خود در وصف خداوند متعال می گوید: آن چه ما را از ادراک آفریدگار ناتوان می سازد، روشنی او است، نه نهان بودنش. به خورشید بنگر، آیا چیزی جز چیرگی شعاع و گستردگی نور، تو را از نگاه مستقیم به قرص خورشید باز می دارد؟[4]

افزون بر بیان های عرفانی، تبیین های فلسفی نیز برای فطری بودن و حضوری بودن خداشناسی به کار آمده است، چنان که فیلسوف برجسته فرانسوی؛ «رنه دکارت» پس از آن که با گزاره «من می اندیشم، پس هستم» بر شک خود فائق می آید، با بیانی فلسفی چنین نتیجه می گیرد که از همان آغاز آفرینش انسان، مفهوم خدا (ذات کامل علی الاطلاق) در وجود وی نهاده شده «تا همچون نشانه ای باشد که صنعتگر بر صنعت خویش می زند».[5]

لایب نیتس[6] هم بر دیدگاه دکارت مهر تأیید زده، می گوید: «من همیشه قائل بوده ام و هنوز هم قائلم که تصور خداوند –چنان که دکارت معتقد بود- فطری است».[7]

ب: خداگرایی فطری:

دسته ای از گرایش های انسان؛ همانند خداجویی و خداپرستی را نیز می توان از امور فطری دانست. این نکته حتی از نظر برخی از اندیشمندانی که خود به خدا اعتقاد ندارند نیز پذیرفتنی است.[8] به گفته برخی از اندیشمندان، یکی از شواهد فطری بودن چنین گرایش هایی آن است که هیچ جامعه ای را نمی توان یافت که افراد آن -با وجود تفاوت های نژادی و فرهنگی- در جست و جوی خدا برنیایند[9] و در برابر آن به کرنش نپردازند. از سوی دیگر، برخی از جامعه شناسان و مردم شناسان -برای نشان دادن نادرستی چنین ادعاهایی- از جوامعی سخن می گویند که «حتی تصوری از خدا نداشته اند».[10]

به هر حال گروهی از عارفان مسلمان، خداگرایی فطری را به گونه ای تبیین می کنند که اشکال یادشده خللی به آن نمی رساند. آنان با بهره گیری از دو مقدمه زیر چنین نتیجه می گیرند که حتی آنان که صریحا خدا را انکار می کنند -بی آن که خود بدانند- در جست و جوی خدایند:

الف. همه آدمیان در پی دست یابی به کمال مطلق اند.

ب. کمال مطلق همان خداوند است.

یکی از شواهد درستی مقدمه نخست آن است که هیچ انسانی (اعم از آن که در پی دست یابی به قدرت، یا دانش اندوزی و یا غیر آن باشد) به آن مرتبه از کمال که تاکنون بدان دست یافته است، خرسند نمی گردد و همواره کمالی بالاتر از آن را می جوید.[11]

امام خمینی در پیام تاریخی خود به رهبر اتحاد جماهیر شوروی با اشاره به این برهان می نویسد:

«انسان در فطرت خود هر كمالى را به‏طور مطلق مى‏خواهد، و شما خوب مى‏دانيد كه انسان مى‏خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هيچ قدرتى كه ناقص است دل نبسته است. اگر عالم را در اختيار داشته باشد و گفته شود جهان ديگرى هم هست، فطرتاً مايل است آن جهان را هم در اختيار داشته باشد. انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم ديگرى هم هست، فطرتاً مايل است آن علوم را هم بياموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق بايد باشد تا آدمى دل به آن ببندد. آن خداوند متعال است كه همه به آن متوجهيم، گرچه خود ندانيم».[12]

برخی از اندیشمندان غربی نیز در تحلیلی مشابه می گویند: «انسان تمایل فطری به سعادت و نیکبختی دارد، ولی نمی تواند آن را در خوبی های محدود یا مجموعه ای از آنها به تمام و کمال برآورده سازد؛ لذا باید خیری برین وجود داشته باشد. اگر غیر از این بود، در کار و بار طبیعت خللی اساسی وجود داشت».[13]

اشکال و پاسخ

  1. یکی از اشکالاتی که متوجه خداگرایی فطری به عنوان راه مستقلی برای اثبات وجود خدا، می شود آن است که از وجود یک گرایش در انسان (هر چند همگانی باشد) چگونه می توان وجود متعلق آن را نتیجه گرفت؟

پاسخی که معمولا به چنین اشکالی داده می شود آن است که تحقق هر حالتى در انسان كه معناى تعلق در آن باشد؛ مانند حب، بغض، اراده، كراهت، و جذب، بدون طرف تعلقش در خارج ممكن نيست، پس اگر در خارج، مراد، مطلوب و جاذبه‏اى نباشد، ممكن نيست اراده، طلب و جذبى تحقق پيدا كند، و اين، وضع تمامى موجوداتى است كه خالى از نسبت نيستند.

یکی از حالاتی که در نهاد انسان است، «امید» است. وجود اميد دليل است بر وجود كسى كه به او اميد برده شود. ممكن نيست اميدى بدون اميدوار كننده‏اى تحقق يابد. این حقیقت ما را متوجه این مطلب می کند که انسان وقتى در محاصره بلايا قرار گرفت و چاره از هر جهت از دستش بريده شد، و راه نجات را به روى خود بسته ديد، و همه اسباب ظاهرى از پيش رويش ناپديد شد و ديگر چيزى از شواغل نماند كه او را مشغول كرده و دلش به آن بستگى پيدا كند، آن وقت است كه به یک سببی فوق همه اسباب ظاهری متوجه می شود که دستش را بگیرد و او را نجات دهد. آن سبب، سببى است كه حوادث بزرگ نمى‏تواند آن را قطع كند، و آدمى به هيچ وجه از آن بريده نيست، و سببى است كه زوال، فنا، سهو و نسيان نمى‏پذيرد. حقيقتى است كه اسباب ظاهرى تاكنون پنهانش مى‏داشت و وى از او در غفلت مى‏زيست، ولی الان ظهور كرده و دلش به آن متعلق مى‏شود، و آن عبارت است از خداى تبارک و تعالی:

«وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ؛[14] آن چه از نعمت ها داريد، همه از سوى خدا است! و هنگامى كه ناراحتى به شما رسد، فقط او را مى‏خوانيد!». «هُوَ الَّذي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِريحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ريحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرينَ؛[15] او كسى است كه شما را در خشكى و دريا سير مى‏دهد. زمانى كه در كشتى قرار مى‏گيريد، و بادهاى موافق آنان را (به سوى مقصد) حركت مي دهد و خوشحال مى‏شوند، ناگهان طوفان شديدى مى‏وزد و امواج از هر سو به سراغ آنها مى‏آيد و گمان مى‏كنند هلاک خواهند شد، در آن هنگام، خدا را از روى اخلاص مى‏خوانند كه: اگر ما را از اين گرفتارى نجات دهى، حتماً از سپاسگزاران خواهيم بود!».

اين حقيقتى است كه انسان در ذات خود آن را يافته و فطرتش بدان حكم مى‏كند، هر چند كه اشتغال به اسباب ظاهرى او را غافل ساخته و يا زخارف مادى و محسوس او را به خود جلب و جذب كرده باشد.[16]

  1. آیا به امر موهوم (معشوق خیالی) نمی توان عشق ورزید؟

یکی از پاسخ ها به این اشکال آن است که محبت چون امری واقعی است، هرگز به محبوب غیر واقعی تعلق نمی گیرد، هر چند ممکن است گاه در شناسایی محبوب خطاهایی نیز صورت پذیرد. برای روشن شدن مقصود می توان از این تمثیل بهره گرفت: وجود عطش در انسان بیانگر وجود آب در عالم واقع است، و این واقعیت که برخی سراب را آب می پندارند، به ادعای یاد شده آسیبی نمی رساند.[17]

پاسخ دیگر آن است که اگر معشوق فطری انسان، تنها در ذهن موجود باشد، دیگر موجودی کامل نخواهد بود، در حالی که مفروض آن است که انسان فطرتا کمال مطلق را می طلبد.[18]

[1]. ابراهیم، 10.

[2]. برای نمونه ر.ک: فخر رازى، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب‏ (التفسیر الکبیر)، ج 19، ص 70 و 71.

[3]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (علیهم السلام)، محقق: جمعى از محققان، ج ‏95، ص 226.

[4]. عامرى‏، ابو الحسن، رسائل ابو الحسن عامرى، مقدمه و تصحيح: خليفات، سحبان، ص 429؛ یوسفیان، حسن، کلام جدید، ص 90، به نقل از ابو سلیمان سجستانی، صوان الحکمة، ص 310.

[5]. کلام جدید، ص 91، به نقل از رنه دکارت، ترجمه احمد احمدی، ص 70.

[6]. گوتفرید ویلهلم فون لایب‌نیتس (به آلمانی: Gottfried Wilhelm Leibniz) ‏ (۱۶۴۶ – ۱۷۱۶ م)، فیلسوف، ریاضیدان و فیزیک‌دان آلمانی بود که همچنین نقش به‌سزایی را در سیاست اروپایی زمان خویش بازی کرده است و مقام بالایی نیز در تاریخ فلسفه و تاریخ ریاضی دارا می‌باشد.

[7]. فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه: اعوانی، غلامرضا، ص 405.

[8]. کلام جدید، ص 93، به نقل از پل ادواردز، برهان های اجماع عام، در: خدا در فلسفه، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ص 157 و 158.

[9]. مصباح یزدی، محمد تقی، معارف قرآن 3-1: خداشناسى، كيهان‌شناسى، انسان‌شناسى، ص 36.

[10]. همان، به نقل از پل ادواردز، برهان های اجماع عام، در: خدا در فلسفه، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ص 136 و 147.

[11]. شاه آبادى، محمد على، رشحات البحار، مصحح و محقق و مترجم: ویسی، زاهد، ص 130 و 131. ‏

[12]. خمینی، سید روح الله، صحیفه نور، ج ‏21، ص 223.

[13]. کلام جدید، ص 94، به نقل از لئو الدرز، الهیات فلسفی توماس آکویناس، ترجمه شهاب الدین عباسی، ص 295.

[14]. نحل، 53.

[15]. یونس، 22.

[16]. ر.ک: طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، ج 12، ص 272.

[17]. جوادی آملی، عبدالله، براهین اثبات خدا، تنظیم و ویرایش: پارسانیا، حمید، ص 282 – 290.

[18]. خمینی، سید روح الله، شرح چهل حدیث، ص 184؛ کلام جدید، ص 95.