کپی شد
برهان امتناع تسلسل
در ابتدا لازم است که اولاً: با معنای دقیق برهان محال بودن تسلسل آشنا گردیم و ثانیاً: معنای خدا بودن روشن گردد و توضیح داده شود که مصداق چنین موجودی نمی تواند یک موجود مادی محدود باشد.
به عنوان مقدمه بیان می شود که منظور از تسلسل در اصطلاح فلسفه ترتب امور نامتناهى است و فلاسفه تسلسلى را محال مىدانند كه حلقات آن داراى ترتب حقيقى و اجتماع در وجود باشند[1].
برای محال بودن تسلسل براهینی اقامه شده است که در زیر به گوشه ای از آن اشاره می شود: فارابى در برهان خودش که به اسد اخصر معروف شده این گونه استدلال کرده است:
اگر سلسلهاى از موجودات را فرض كنيم كه هر يك از حلقات آن وابسته و متوقف بر ديگرى باشد به گونهاى كه تا حلقۀ قبلى موجود نشود حلقۀ وابسته به آن هم تحقق پذير نباشد لازمهاش اين است كه كل اين سلسله وابسته به موجود ديگرى باشد؛ زيرا فرض اين است كه تمام حلقات آن داراى اين ويژگى است و ناچار بايد موجودى را در رأس اين سلسله فرض كرد كه خودش وابسته به چيز ديگرى نباشد و تا آن موجود تحقق نداشته باشد حلقات سلسله به ترتيب وجود نخواهند يافت پس چنين سلسلهاى نمىتواند از جهت آغاز نامتناهى باشد و به عبارت ديگر تسلسل در علل محال است.
صدرالمتألهين در حكمت متعاليه براى محال بودن تسلسل در علل هستىبخش، نظیر این برهان را اقامه کرده که تقرير آن چنين است:
بنا بر اصالت وجود و ربطى بودنِ وجودِ معلول نسبت به علت هستىبخش، هر معلولى نسبت به علت ايجاد كنندهاش عين ربط و وابستگى است و هيچ گونه استقلالى از خودش ندارد و اگر علت مفروض نسبت به علت بالاترى معلول باشد همين حال را نسبت به آن خواهد داشت پس اگر سلسلهاى از علل و معلولات را فرض كنيم كه هر يك از علت ها معلول علت ديگرى باشد سلسلهاى از تعلقات و وابستگی ها خواهند بود و بديهى است كه وجود وابسته بدون وجود مستقلى كه طرف وابستگى آن باشد تحقق نخواهد يافت پس ناچار بايد وراى اين سلسله ربط ها و تعلقات وجود مستقلى باشد كه همگى آنها در پرتو آن تحقق يابند بنا بر اين نمىتوان اين سلسله را بىآغاز و بدون مستقل مطلق دانست. [2]
با این توضیح روشن شد: به موجودی نیازمندیم که معلول علت دیگر و وابسته به موجود دیگری نباشد و مستقل مطلق باشد و این همان چیزی است که ما او را خدا می نامیم و فلاسفه واجب الوجود.
به عبارت دیگر؛ همۀ سخن در این است که هر موجودی نمی تواند سرسلسلۀ حلقات و معلولات، واقع شود، این موجود نباید وابسته و نیازمند باشد تا بتواند تکیه گاه دیگر موجودات واقع شود. حال جای این پرسش است که چگونه به کرۀ زمینی می رسید که جسم و از ممکنات است، اما نیازمندی در ذاتش نیست. آیا صرف قدیم بودن او را از حالت امکان ذاتی خارج می کند و حدوث ذاتی نخواهد داشت؟!
توضیح این که:
1. موجود بر دو قسم است واجب و ممكن. واجب قديم ذاتى است، اما ممكن نيز به نوبه خود بر دو قسم است قديم زمانى و حادث زمانى و آن چيزى كه مناط احتياج شىء به علت است امكان ذاتى است نه حدوث زمانى[3]؛ يعنى شىء از آن جهت كه در مرتبۀ ذات خود اقتضاى وجود ندارد نيازمند به علت است نه از آن جهت كه در زمانى نبوده و بعد پيدا شده است.[4]
2. هر آنچه از جسم و جسمانیات باشد نمی تواند واجب و تکیه گاه ممکنات باشد[5]؛ یعنی دارای امکان و حدوث ذاتی نباشد و لو این که قدیم زمانی باشد. جسم بودن ملازم با محدودیت ها و نیازمندی های فراوانی است همانند نیازمندی جسم به اجزائش و… در حالی که واجب نامتناهی است و حد ندارد و محدود نیست و بسیط است و از اجزاء خارجیه و ذهنیه ترکیب نیافته است. حد و قيد و محدوديت مساوى است با مقهوريت و معلوليت در حالی که واجب الوجود وجود مطلق و بىنهايت است.[6]
نتیجه این که با برهان امتناع تسلسل به اثبات واجب الوجود می پردازیم و واجب الوجود؛ يعنى وجود موجودى مستقل و قائم بذات و بىنياز از علت که هستى نامستقل متكى به هستى اوست و این خصوصیت را نمی توان برای جسم و جسمانیات همانند کرۀ زمین اثبات کرد؛ زیرا کرۀ زمین جسم است و جسم از هستى ممكن است و هستی ممکن متكى به هستى واجب است.
در پایان لازم است اشاره کنیم که برای اثبات وجود خداوند دلایل متعدّدی وجود دارد. شما می توانید جهت مطالعه، نمایه های زیر را ملاحظه نمائید.
1. سؤال 479 (سایت اسلام کوئست: 520)، نمایه: شناخت خدا.
2. سؤال 1286 (سایت اسلام کوئست: 1330)، نمایه: ادله وجود و چگونگی خلقت خدا.
3. سؤال 1041 (سایت اسلام کوئست: 1105)، نمایه: فطرت و شناخت خدا.
[1]. نک: مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج 2، ص 80، سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، 1366 هـ ش.
[2]. تفاوت اين دو برهان در آن است كه برهان اول در مطلق علت هاى حقيقى جارى است علت هايى كه لزوماً بايد همراه معلول موجود باشند، ولى برهان دوم مخصوص علت هاى هستىبخش است و در علل تامه هم نيز جارى مىشود از آن نظر كه مشتمل بر علت هاى هستىبخش هستند. نک: آموزشفلسفه، ج 2، ص 81 – 82.
[3]. حدوث زمانی؛ یعنی این که شیء مسبوق به عدم زمانی باشد و در مقابل آن حدوث ذاتی قرار دارد؛ یعنی این که شیء علت داشته باشد. طباطبایی، سید محمد حسین، نهاية الحكمة، ص 231- 233، مؤسسه النشر الاسلامی، قم.
[4]. طباطبایی، سیدمحمدحسین، اصولفلسفه، مطهری، مرتضی، ج 5، ص 150.
[5]. كل متعلق الوجود بالجسم المحسوس يجب به لا بذاته، الجسم المحسوس هو الأجسام النوعية و متعلق الوجود به ينقسم إلى ما يتعلق وجوده …. و المقصود أن الأعراض الجسمانية كلها ممكنة بذاتها واجبة بغيرها ( قوله و كل جسم محسوس فهو متكثر بالقسمة الكمية و بالقسمة المعنوية إلى هيولى و صورة) و المقصود بيان أن كل جسم ممكن و كبرى القياس قوله فواجب الوجود لا ينقسم في المعنى و لا في الكم …. نک: شیخ الرئیس ابوعلی سینا، شرحالإشارات، نصیر الدین محمد بن حسن طوسی، ج 3، ص 60- 61، دفتر نشر الکتاب، چاپ دوم، 1403 هـ ق.
[6] . نک: نهايةالحكمة، الفصل الرابع في أن الواجب تعالى بسيط غير مركب من أجزاء خارجية و لا ذهنية، ص 276-278.