کپی شد
بررسی تعارض برخی از آیات با آیات پیرامون امر به معروف
در مواردى از قرآن کریم خداوند به پيامبرش خطاب فرموده كه تو مسئول ايمان مردم نيستى در اینجا این سؤال پدید می آید که آيا اين موارد با امر به معروف و نهى از منكر یا جهاد ابتدايى منافات ندارند؟ پاسخ گويى به چنين سؤالى در پرتو شناخت و تصور صحيح از مسألۀ ايمان، امر به معروف و نهى از منكر و جهاد ابتدايى ميسر مىباشد. ايمان از دو ركن تركيب يافته است. از طرفى بايد فكر و عقل آن را بپذيرد و از طرف ديگر، دل بدان گرايش پيدا كند و هيچ يك از اين دو در قلمرو زور و اجبار نمىباشند. نه مىشود با اجبار به چيزى دل بست و بدان محبت ورزيد و نه مىشود با اجبار فكر و عقيدهاى را پذيرفت.[1] از اين رو است كه قرآن مىفرمايد: “لااكراه فى الدين…”.[2] و يا خداوند به پيامبرش اين گونه خطاب مىكند: “قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ “.[3] و يا اين كه آن وجود مبارك بايد مردم را در انتخاب ايمان آزاد بگذارد[4] و از ايمان نياوردن مردم، بيش از حد غصه نخورد و بر خود سخت نگيرد. قرآن در اين باره مىفرمايد: “اى پيغمبر گويى مىخواهى جان خود را از شدت اندوه از دست دهى به خاطر اين كه آنها ايمان نمىآورند”.[5]
همۀ اين آيات به صراحت بيان مىدارند كه اعتقاد و دين و ايمان از امور قلبي مىباشند و در اين وادى اكراه و اجبار كارايى ندارد. و اگر خداوند به پيامبرش اين گونه خطاب مىفرمايد كه: ” فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّر لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ”[6]، دقيقاً در همين راستا مىباشد و آن جناب تنها مأمور بود مردم را به سوى خداوند بخواند، آن هم با حكمت و منطق و برهان و با موعظۀ نيك.[7]
به عبارت ديگر، براى تحقق ايمان مقدماتى لازم است و انسان پس از آن مقدمات است كه ايمان يا كفر را انتخاب مىكند و پيامبر عظيم الشأن اسلام، موظف به فراهم سازى آن مقدمات بود. او موظف بود مردم را به تعاليم اسلام دعوت كند و فضاى لازم را براى ايمان آوردن مردم فراهم سازد، به گونهاى كه در برابر كسانى كه ايمان نمىآورند هيچ كوتاهى از ناحيۀ خدا و رسول صورت نگرفته باشد.
امر به معروف و نهى از منكر و جهاد ابتدايى هم در راستاى وظيفۀ تبليغ و هدايت و اجراى تعاليم اسلام تشريع شده است نه براى اين كه مردم به اجبار ايمان بياورند. همه تجاوز را بد مىدانند، اما هر جنگى تجاوز نيست و آن جنگى كه به منظور دفاع از خود يا ملت و حقوق آنان صورت مىگيرد نه تنها بد نيست، بلكه مقدس شمرده مىشود.
در قرآن هم به اين نوع از جهاد اشاره شده است،[8] اما بايد توجه نمود كه حقوق، گاه شخصى و يا محدود به يك ملت است، گاه از محدودۀ يك شخص و يك ملت فراتر است و مربوط به همۀ انسانها مىباشد؛ مثلاً حق آزادى كه اختصاص به يك ملت و يا شخص ندارد، بلكه حقّ همۀ انسان ها است كه بايد از اين نعمت بهرهمند باشند و دفاع از چنين حقى حتى نياز ندارد كه از طرف مقابل تقاضاى كمكى بشود.
به عبارت ديگر، ممكن است كسى كه در اسارت به سر مىبرد و در غل و زنجير است، خودش متوجه نباشد و تقاضاى كمك هم نكند، اما اگر فردى از اين امر آگاه باشد و توان نجات او را هم داشته باشد، در چنين صورتى اگر به نجات و رهايى او اقدام كند، همه از چنين عملى به عنوان “دفاع مشروع” ستايش مىكنند و چون جنبۀ شخصى و ملى ندارد و به جنبۀ انسانى مربوط است با تقدّس بيشترى از آن ياد مىكنند.[9]
امر به معروف و نهى از منكر هم مصداق دفاع از حقوق انسانى مىباشد. در امر به معروف و نهى از منكر از ارزشهاى معنوى دفاع مىشود كه به قوم و ملتى اختصاص ندارد. و در واقع، چنين دستورى براى اين است كه انسانها به سوى خدا دعوت شوند؛ اگر چه بعضى از مراتب امر به معروف و نهى از منكر به اجبارهاى عملى منجر مىشود، اما اين اعمال براى آن نيست كه مردم به اجبار ايمان بياورند، بلكه بدين جهت است كه زمينه براى هدايت مردم در جامعه فراهم شود، صحنۀ جامعه پاكسازى گشته و خار راه از مسير برداشته شود تا ره پويان به مقصد واصل گردند.
ايمان و توحيد هم جزو حقوق انسانى محسوب مىگردد؛ زيرا دين و توحيد، صراط مستقيم است[10] و سعادت عموم انسانها به آن بستگى دارد؛ از اين رو نمىتواند يك امر شخصى تلقّى گردد. و از اين جهت جنگيدن با ديگرى به خاطر تحميل نمودن توحيد نمىباشد؛ زيرا توحيد تحميل بردار نيست، بلكه براى آن است كه موانع تبليغ و دعوت برداشته شود و لذا مىتوان گفت ما طرفدار آزادى فكر هستيم نه آزادى عقيده؛ زيرا فكر به معناى استدلال و منطق مىباشد و عقيده به معناى گره خوردگى و چه بسا عقايدى كه از هيچ مبناى فكرى برخوردار نمىباشند؛ يعنى بر مبناى تقليد صرف يا عادت مىباشند و چنين عقايدى انسان را به اسارت مىكشاند و…، در اين صورت جنگ با چنين عقايدى كه توجيه منطقى ندارد، در راستاى آزادى بشر از قيد و اسارت تقليد كوركورانه تلقى مىگردد و در واقع دفاع از آزادى بشر است نه جنگ عليه آزادى بشر.[11]
سرّ اين كه ايمان و توحيد، حق مسلّم فطرت بشرى است و جزو حقوق انسانى محسوب مىگردد، اين است كه ايمان و توحيد، مايۀ حيات فرد و جامعه است. همان طور كه اميرمؤمنان على (ع) فرمود: “التوحيد حياة النفس”[12] و قرآن كريم نيز كافر را به خاطر محروميت وى از توحيد، مرده مىداند و او را در مقابل “زنده” ذكر مىكند: ” لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرين”.[13]
پس مجموع آيات و روايات نشان مىدهد كه:
اوّلاً توحيد مايۀ حيات معنوى فرد و جامعه انسانى است، ثانياً اين مايۀ حيات، حق مسلّم همۀ بشريت است و تمام انسانها حق استفادۀ از آن را دارند. افزون بر اين، حيات چون حقّى است كه خالق بشريت آن را هبه كرده، نه تنها نمىتوان ديگران را از آن بازداشت، بلكه خود را نيز نمىتوان از آن محروم ساخت.
بنابراين، دفاع از حق فطرى انسانها، لازم و مبارزه با عامل كفر و شرك، ضرورى است؛ يعنى همان طور كه اگر فرد يا گروهى خواستند به حيات ظاهرى فرد يا جامعهاى آسيب برسانند و آنها را از بين ببرند، دفاع لازم است، به همان صورت اگر فرد يا گروهى درصدد بودند تا حيات معنوى فرد يا جامعهاى را مصدوم نموده و آنها را كافر كنند يا جلوى اسلام (و ايمان) آنان را بگيرند، دفاع لازم خواهد بود.
از اين رو جنگ و جهاد نيز كه از مهم ترين برنامههاى دينى اسلامى به شمار مىرود، حتماً بايد همراه با شاخصههاى اصلى آن كه رحمت و احياى حقوق انسانى و دفع خارهاى راه سعادت و حيات معنوى مىباشد، در نظر گرفته شود. ” وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمين”[14] “وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثيراً”.[15] و حفظ زمين از تباهى و صيانت مراكز مذهبى از ويرانى، رحمتى است كه بدون دفع مهاجم و طرد مزاحم ممكن نخواهد بود، لذا دفع اين گونه از موانع و برداشتن اين خارهاى راه و رجم و رمى رهزن ها جزو كارهاى خير و از مصاديق بارز رحمت الاهى به شمار خواهد آمد.[16]
خلاصه اين كه پيامبر عظيم الشأن اسلام، مسئول ايمان مردم نيست، او وظيفه داشت كه محيط و فضا را براى پذيرش اختيارى ايمان از طرف مردم، فراهم سازد و امر به معروف و نهى از منكر و جهاد ابتدايى هم در همين راستا، در اسلام تشريع شده است.[17]
[1]. ر ک نمايه: اكراه در دين در سایت اسلام کوئست.
[2]. بقره، 256، “در دين اكراهى نيست”.
[3]. كهف، 29، بگو: “دين حق است از سوى پروردگارتان! هر كس مىخواهد ايمان بياورد و هر كس مىخواهد كافر گردد”.
[4]. يونس، 99، “و اگر پروردگار تو مىخواست، تمام كسانى كه روى زمين هستند همگى (به اجبار) ايمان مىآوردند؛ آيا تو مىخواهى مردم را مجبور سازى كه ايمان بياورند؟!”
[5]. “فلعلّك باخع نفسك الاّ يكونوا مؤمنين”، (شعراء، 3)؛ “فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا”، (كهف، 6).
[6]. غاشيه، 22، “سپس تذكر ده كه تو فقط ذكر دهندهاى، تو سلطه بر آنها ندارى كه آنها را بر ايمان مجبور سازى”.
[7]. “ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى احسن”، نحل، 125.
[8]. “قاتلوا فى سبيل اللَّه الذين يقاتلونكم”، (بقره، 190)؛ “اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا…” (حج، 41 – 38)؛ “و قاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافة” (توبه، 36).
[9]. در قرآن هم آمده است: “و ما لكم لاتقاتلون فى سبيل اللَّه و المستضعفين…”، (نساء، 75)، چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكانى كه به دست ستمگران، تضعيف شدهاند پيكار نمىكنيد. پس براى نجات مظلومان از چنگال اسارت مستكبران بايد جنگيد و چنين جنگى دفاع از حق انسانى تلقى مىشود و در اسلام فقط جنگ دفاعى تجويز شده است، اما مفهوم جنگ دفاعى از شمول و گستردگى خاصى برخوردار است. (جنگ و جهاد ابتدايى مصطلح نيز ماهيت دفاعى دارد).
[10]. به هر حال در يک اصل و كبراى كلى همه اتفاق دارند كه جنگ بايد به عنوان دفاع باشد و نزاع در اين است كه چه جنگهايى دفاعى مىباشند؛ يعنى نزاع در صغرى است.
[11]. ر.ك: مطهرى، مرتضی، جهاد و موارد مشروعيت آن در قرآن، ، ص 5 – 70.
[12]. تمیمی آمدی، عبدالواحد، شرح غرر الحكم، خوانسارى، جمال الدين محمد، ج 1، ص 145.
[13]. يس، 70؛ هدف اين است كه افرادى را كه زندهاند، انذار كند و بر كافران اتمام حجت شود و فرمان عذاب بر آنها مسلم گردد. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج 18، ص 438.
[14]. بقره، 251، “اگر خدا بعضى از مردم را به وسيلۀ بعضى ديگر دفع نمىكرد، زمين تباه مىشد، ولى خدا بر جهانيان فضل و كرم خويش را ارزانى مىدارد”.
[15]. حج، 40، “اگر خدا بعضى را به وسيلۀ بعضى ديگر دفع نكرده بود، ديرها و صومعهها و معابد يهود و نصارا و مسجدهايى كه نام خدا به فراوانى در آن برده مىشود، ويران مىگرديد.
[16]. ر.ك: جوادى آملى، عبداللَّه، حماسه و عرفان، ص 23 – 27.
[17]. براى آگاهى بيشتر رجوع شود به: طباطبائی، محمد حسین، تفسير الميزان، ج 2، ص 61 – 71 ؛ ج 2، ص 342 – 343 ؛ ج 6، ص 162 – 165.