کپی شد
برخورد امام کاظم (علیه السلام) با مخالفان خود
روزى خالد برمكى به برخى از نزديكان خود گفت: آيا مردى از خاندان ابى طالب مىشناسيد كه تنگدست باشد و من آنچه می خواهم به وسيله او تحقيق كنم؟ او را به على بن اسماعيل بن جعفر، برادرزاده موسى جعفر (علیهما السلام) راهنمائى كردند، يحيى بن خالد، مالى براى على بن اسماعيل فرستاد، و او را به آمدن نزد هارون در بغداد ترغيب كرده وعده احسان بيشترى در بغداد به او داد، و موسى بن جعفر (علیهما السلام) به على بن اسماعيل بسيار احسان و نيكى می نمود، پس على بن اسماعيل آماده رفتن به بغداد شد، حضرت كاظم (علیه السلام) جريان را فهميده او را طلبيد و به او فرمود: اى برادر زاده میخواهىد به كجا بروىد؟ گفت: به بغداد، فرمود: براى چه مي خواهى به بغداد بروى؟ گفت: قرض و بدهى دارم و دستنگ هستم (و نمىتوانم قرضم را ادا كنم، می خواهم به بغداد بروم شايد از هارون پولى گرفته بدهى خود را بدهم)! حضرت فرمود: من بدهى تو را می دهم و زياده بر آن در باره تو نيكى خواهم كرد؟! على بن اسماعيل توجهى به فرمايش آن جناب نكرده تصميم به رفتن گرفت، بار دوم حضرت او را طلبيده فرمود: تو خواهى رفت؟ گفت: آرى جز رفتن چاره ندارم، فرمود: اى فرزند برادر نيک بينديش و از خدا بترس و فرزندان مرا يتيم نكن! و دستور فرمود سيصد دينار و چهار هزار درهم پول به او بدهند و چون از پيش آن حضرت برخاست آن بزرگوار رو به حاضرين مجلس خود كرده فرمود: به خدا در ريختن خون من سعايت خواهد كرد و فرزندان مرا يتيم خواهد نمود! آنان عرض كردند: قربانت شويم تو با اينكه اين جريان را می دانى باز هم در باره او نيكى میكنى و احسان میفرمائى؟ حضرت فرمود: آرى پدرم از پدرانش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حديث فرمود: كه رحم و خويشاوندى هر گاه بريده شد و دوباره پيوند شد آن گاه دوباره بريده شد خدا او را خواهد بريد، و من میخواهم، پس از اين كه او از من بريد من آن را پيوند دهم تا اگر ديگر باره او از من بريد خدا از او ببرد.
میگويند: پس علی بن اسماعيل بن جعفر بيامد تا به نزد يحيى بن خالد رسيد و يحيى آنچه در باره كار موسى بن جعفر (علیهما السلام) می خواست از او پرسيد و آنچه از علی بن اسماعيل شنيده بود مقدارى هم بر آن میافزود و به هارون گزارش میداد، آنگاه خود اسماعيل را به نزد هارون برد، هارون از حال عمويش موسى بن جعفر (علیهما السلام) از او پرسيد علی بن اسماعيل شروع به سعايت و بدگوئى كرده گفت: پولها و اموال است كه از شرق و غرب براى او مىآوردند، و (تازگى) مزرعه در مدينه به سى هزار دينار خريد كه نامش يسيره است، صاحب آن مزرعه وقتى پول را برايش بردند گفت: من از اين دينارها نمىخواهم و دينارهاى من بايد چنين و چنان باشد (و يک قسم ديگرى از پول نقد را نام برد) عمويم موسى بن جعفر (علیهما السلام) فوراً دستور داد آن پول را برگردانده و سى هزار دينار ديگر از همان نوع پول نقدى كه صاحب مزرعه معين كرده بود براى او آوردند! هارون اين جريان را از او شنيد و دستور داد دويست هزار درهم به علی بن اسماعيل بدهند كه به سوى برخى از اطراف برود و به وسيله آن پول به زندگى خود ادامه دهد، اسماعيل جايى از مشرق بغداد را براى سكونت اختيار كرد، و فرستادگان او براى تحويل گرفتن آن پول به دربار هارون رفتند و او در آنجا چشم به راه رسيدن پول بود، و در همان روزها (كه منتظر رسيدن آن پول بود) روزى براى تخليه بيت الخلا رفت ناگهان به اسهالى دچار شد كه همه دل و روده او بيرون آمد و در افتاد، ملازمانش جريان را فهميده آمدند و هر چه كردند آنها را به جاى خود بازگردانند نشد، به ناچار او را بههمان حال برداشته بيرون آوردند، و او در حال جان كندن بود كه پول را برايش آوردند، گفت: من در حال مردن اين پول را براى چه كار مي خواهم؟!.
از آن سو هارون در همان سال به حج رفت و ابتداء به مدينه طيبه آمده و حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) با گروهى از اشراف و بزرگان مدينه به استقبال او آمدند، سپس حضرت چنانچه معمول او بود به مسجد رفت، پس هارون شبانه به نزد قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رفته گفت: اى رسول خدا من از تو پوزش میخواهم از كارى كه میخواهم انجام دهم، میخواهم موسى بن جعفر را به زندان اندازم؛ زيرا او میخواهد ميان امت تو دودستگى اندازد و خون آنان را بريزد، سپس دستور داد آن حضرت را در مسجد گرفتند و به نزد او بردند، پس آن حضرت را به زنجير بسته و دو محمل ترتيب داد و آن حضرت را در يكى از آنها نهاده بر استرى بست و محمل ديگر را بر استرى ديگر گذارده، و هر دو محمل را كه اطرافش پوشيده بود از خانه او بيرون بردند، و همراه هر دوى آنها سوارانى فرستاد، (همين كه از شهر بيرون رفتند) سواران دو دسته شدند دسته ای با يک محمل به سوى بصره رفتند، و دسته ديگر با محمل ديگر راه كوفه را پيش گرفتند، و موسى بن جعفر (علیهما السلام) در آن محملى بود كه به بصره بردند، و اينكه هارون اين كار را كرد (و دو محمل ترتيب داد) براى آن بود كه مردم ندانند موسى بن جعفر (علیهما السلام) را به كجا مىبرند و به آن دسته از سواران كه همراه موسى بن جعفر (علیهما السلام) بودند دستور داد آن حضرت را در بصره به عيسى بن جعفر بن منصور كه در آن زمان فرماندار بصره بود بسپارند، پس آن جناب را در بصره به او سپردند و عيسى يک سال آن بزرگوار را در بصره زندان كرد، تا اين كه هارون نامه به او نوشت كه حضرت را بكشد.[1]
[1]. مفید، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 237 (برخی نیز این مطلب را به محمد بن اسماعیل نسبت دادند که در زیر موضوع «سبب شهادت امام موسی کاظم (ع)» بیان شد).