searchicon

کپی شد

ایران

چکیده مطالب

واژه ایران که در پارسی ‌میانه به شکل «اران – erān»، ایران برگرفته شده از شکل‌های قدیمی «آریانا»؛ یعنی سرزمین آریایی‌ها است.

نخستین و کهن‌ترین کتیبه از دوره ساسانی که نام ایران را در بر دارد، اثری از اردشیر بابکان، نخستین پادشاه ساسانی، (سده سوم میلادی) در نقش رستم است. همچنین در بیشتر بخش‌های کهن اوستا که به ترتیب قدمت شامل: فروردین‌یشت، مهریشت، زامیادیشت، آبان‌یشت، تِشتَر‌یشت، اَرت‌یشت، بهرام‌یشت، رام‌یشت و هوم‌یشت می‌شود؛ نام ایران چندین بار تکرار شده است.

ایران به عنوان یک حوزه تمدنی، نامی است برای یک پهنه جغرافیاییِ انسانی با هویت فرهنگی و پیشینه تاریخیِ تا اندازه‌ای مشترک و با مرزهای فرهنگیِ نه چندان آشکار. اما ایران به عنوان یک کشورِ امروزی، نامی برای یک هویت سیاسی جدید و کشوری امروزی با مرزها و مشخصات معین و تعریف‌ شده است. معادل غربی نام ایران با چنین تعریفی Iran است.

ایران از نظر پیشینه تاریخی دارای گذشته‌ای بسیار طولانی و درخشان است. هنگامی که سخن از تاریخ و گذشته ایران به میان می‌آید، باید به این نکته توجه داشت که منظور از تاریخ ایران، تاریخ اقوام و مردمانی است که از آغاز تاریخ تا کنون در مرزهای سیاسی ایران امروزی و در جغرافیایی که دربرگیرندهٔ ایران امروز و سرزمین‌هایی که از دیدگاه تاریخی بخشی از ایران بزرگ (ایرانشهر) بوده‌ است، زیسته‌اند.

پیرامون ویژگی‌های مختلف کشور ایران باید گفت: همه جوامع انسانی دارای ویژگی‌ها و مشخصه‌های گوناگون از قبیل: ‏نژاد، زبان، دین، آداب و رسوم، پیشینه و … هستند. جامعه ایران هم نه تنها از این قاعده مستثنی نبوده، بلکه در بین ملل و جوامع بشری از جایگاه بسیار بلندی برخوردار است. جامعه ایران با وجود فرهنگ غنی ایرانی و اسلامی و تمدن چند هزار ساله، از جهات متعدد بر بلندای فرهنگ و تمدن بشری ایستاده است.

زبان رسمی ایران «فارسی» است و در گذشته‌های دور «دَری» نامیده می‌شد، منظور از فارس در این­جا مفهوم اصلی این نام است که با حوزه تمدن ایرانی مطابقت دارد. به عبارت دیگر، منظور از زبان فارسی، «زبان ایرانی» با مفهوم اصلیِ نام ایران (نه کشور ایرانِ امروزی) است. این زبان در تاجیکستان و ازبکستان با عنوان نسبتاً تازه «تاجیکی» و در افغانستان با شکل کهنِ «دَری» نامیده می‌شود.

در مورد پرچم ایران گفتنی است که بر اساس تحقیقاتی که صورت گرفته، ایران از دوران باستان و قبل از اسلام دارای پرچم های مختلفی بوده است. پرچم ایران، از دوره ناصرالدین شاه قاجار سه رنگ؛ یعنی رنگ‌های سبز، سفید، و سرخ بوده است. در اصل هجدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مصوب سال ۱۳۵۸ هـ ش (۱۹۷۹ میلادی) در مورد پرچم گفته شده‌است: پرچم جمهوری اسلامی ایران از سه رنگ سبز، سفید و سرخ تشکیل می‌شود و نشان جمهوری اسلامی (تشکیل شده از حروف کلمۀ الله) در وسط آن قرار دارد.

پیرامون آداب و رسوم در ایران، باید گفت: ایرانیان از دیرباز دیگر آداب و رسوم ویژه‌ای داشته‌اند. از جمله آنها می‌توان به عید نوروز و شب یلدا اشاره کرد.

کشور ایران از دیر باز مهد علم و دانش بوده است. دقّت در کاوش های باستان شناسی، آثار باقی مانده از بزرگان علم و ادب ایران، که به وفور در کتابخانه‌های بزرگ دنیا موجود است، بیان­گر این واقعیت است که ایران جایگاه رفیع پرورش دانشمندان و دانش پژوهان بزرگ بوده است.

همچنین وجود حوزه‌های علمیه دینی در شهرهای ایران بالاخص در قم، این کشور، به‌ویژه قم را تبدیل به محور و مرکز حوزه‌‌های علمیه در جهان تشیع کرده است، طوری که هم اکنون هیچ حوزه‌ای در جهان تشیع به عظمت آن نمی‌رسد و هزاران دانشمند و جویای حقیقت اسلام ناب از سراسر جهان در حوزه علمیه قم مشغول به تعلیم، تدریس، تحقیق و تحصیل می‌‌باشند.

ایران از نظر جغرافیایی با مساحتی بالغ بر 1648195 کیلومتر مربع از شمال با کشورهای ارمنستان، آذربایجان و ترکمنستان که هر سه کشور از جمهوری‌های شوروی سابق و همسایگان دریای خزر هستند، از مشرق با افغانستان و پاکستان، از مغرب با ترکیه و عراق و از جنوب با خلیج فارس و دریای عمان همسایه است.

در کشور ایران، تقسیم بندی کشور به صورت استانی است. به عبارت دیگر ایران، متشکل از استان‌های متعددی است که وقتی در کنار یک دیگر قرار می گیرند، کشور ایران را تشکیل می دهند. هر استان، دارای بخش های کوچک‌تر دیگری نیز هست که به آن شهرستان، شهر، بخش و روستا می‌گویند.

بر اساس آخرین گزارش مرکز آمار ایران در سال 1390 ش تعداد و نام استان‌های ایران این‌گونه اعلام شده است. کشور ایران از ۳۱ استان تشکیل یافته ‌است. همچنین بنابر اعلام رسمی مرکز آمار ایران در سال 1390 ش تعداد شهرهای کشور از رقم 201 شهر در سال  1335 ش، به رقم 1331 شهر در سال 1390 ش افزایش یافته است.

ایران از نظر آب و هوا دارای اقلیم‌های متنوعی است که مهم‌ترین آنها به‌طور کلی سه نوع آب و هوا می‌شود:

1. آب و هوای بیابانی و نیمه بیابانی.

2. آب و هوای معتدل کوهستانی.

3. آب و هوای معتدل مازندرانی.

واژه‌شناسی ایران

واژه ایران که در پارسی ‌میانه به شکل «اران – erān»، ایران  برگرفته شده از شکل‌های قدیمی «آریانا»؛ یعنی سرزمین آریایی‌ها است.

واژه «آریا» در زبان‌های اوستایی، پارسی باستان و سنسکریت به ترتیب، به شکل‌های «اَیریه – airya»، «اَریه- āriya» ، «آریه – arya» به کار رفته است و همچنین در زبان سنسکریت «اریه – ariya»؛ به معنای سَروَر و مهتر و «آریکه – aryaka»؛ به معنای مَردِ شایسته اکرام و احترام است و آریایی به ‌زبان اوستائی «ائیرین ـ airyana» و به‌ زبان پهلوی و پارسی دری «ایر» خوانده می‌شود و ایرج به‌زبان آریایی «airya» است.

ایر در واژه: یعنی «آزاده» و جمع آن «ایران»؛ به ‌معنای «آزادگان» است و به آریایی‌هایی که مهاجرت نکرده و در «ناف جهان» که به‌زبان اوستائی «ائیرینه‌ وئیجنگه airyana-vaējangh» خوانده می‌شد، ساکن ماندند و با نام ایرج مشهور اند، ایرانی می گویند.

فردوسی در شاهنامه در مورد پسر سوم فریدون (ایرج) می‌گوید:

مر او را که بُد هوش و فرهنگ و رای                                                         مر او را چه خوانند؟ ایران خدای

نخستین و کهن‌ترین کتیبه از دوره ساسانی که نام ایران را در بر دارد، اثری از اردشیر بابکان نخستین پادشاه ساسانی، (سده سوم میلادی) در نقش رستم است. در آن­جا سنگ‌نگاره‌ای از اردشیر بابکان دیده می‌شود که او را سوار بر اسب در برابر اهورامزدا نشان می‌دهد که او نیز بر اسبی سوار است و نماد پادشاهی را به اردشیر تقدیم می‌کند. بر روی شانه اسبی که اهورامزدا بر آن سوار است، سنگ‌نوشته‌ای (این پیکر بغ اورمزد) به سه زبان پهلوی، پارتی و یونانی نوشته شده است که معرف شخصیت حاضر در سنگ‌نگاره است. در طرف دیگرِ سنگ‌نگاره و بر شانه اسبی که اردشیر بر آن سوار است، سنگ‌نوشته دیگری (این پیکر بغ مزدیسن، اردشیر، شاهان‌شاه ایران است که چهر از یزدان دارد، پسر بغ بابک‌ شاه) نیز به همان سه زبان نوشته شده است که اردشیر را شاه ایران خطاب می‌کند.[1]

نام ایران در اسناد هخامنشی

نام واژه‌هایی که در پیوند با نام ایران (آریا) است، سه بار در سنگ‌نوشته‌های داریوش بزرگ هخامنشی آمده است. نخستین بار داریوش‌شاه از نام آریا در بند پایانی ستون چهارم کتیبه بیستون یاد نموده که ترجمه آن چنین است: «داریـوش شـاه می گـوید: به خواست اهورامزدا، ایـن نوشته من است. علاوه بر این به «اَری‌یا» (آریایی) هم بر روی پوست (پوست درخت، لوح گِلین) و هم بر روی چرم نوشته شد. مجسمه خودم را هم ساختم. زندگی نامه خود را هم اعلام کردم. اینها در پیش من نوشته و خوانده شد و گواهی (مُـهر؟) شد. آن گاه من این نوشته را به همه جا در میان سرزمین‌ها فرستادم. مردم هم همکاری کردند».

دومین بار در نسخه عیلامی کتیبه بیستون از این واژه یاد شده است. داریوش در این متن عیلامی و در بندهای ۱۸ و ۱۹ از ستون سوم آن که ترجمه بندهای ۱۲ و ۱۳ از ستون چهارم متن فارسی باستان است؛ اهورامزدا را خدای «آریاییان» (har-ri-ia-na-um) نامیده است. چنان که از این متن بر می‌آید، نام آریا در زبان عیلامی به شکل «هَـریَـه، هَـریـا» تلفظ می‌شده است .

این گفته داریوش همچنین نشان‌ می‌دهد که اهوره‌مزدا (اهورامزدا) نامی برای خدای آریاییان است و برخلاف آن چه که رایج است، انتساب انحصاری آن به عنوان خدای زرتشتیان، درست نیست.

سومین بار در کتیبه پنجم داریوش در شوش از آن یاد شده است. داریوش در بند دوم این لوح گلیِ سه زبانه و در ضمن برشمردن نیاکان و تبار خود، به گونه‌ای استثنایی که پیش از آن سابقه نداشته و پس از آن نیز تکرار نشده است، خود را «آریایی» و «آریایی‌تبار» خطاب می‌کند که ترجمه آن چنین است: «من داریوش، شاه بزرگ، شاهنشاه، شاه سرزمین‌هایی با مردمان گوناگون، شاه این زمین بزرگ، پهناور و گسترده، پسر ویشتاسپ، یک هخامنشی، پارسی، پسر پارسی، آریایی (اَریَـه)، آریایی‌تبار (اَریَـه چـیـثْـرَه) (هستم)».

تلفظ نام آریا در این کتیبه تفاوت اندکی با تلفظ آن در کتیبه بیستون دارد. در کتیبه بیستون از مصوت پایانی بلند و در این جا از مصوت پایانی کوتاه استفاده شده است. عبارت «آریایی، آریایی‌تبار» در ترجمه بابلی همین کتیبه نیامده است، اما در ترجمه عیلامی آن، نام آریایی به شکل «هَـریَـه، هَـریـا» آمده است که با ثبت همین واژه در نسخه عیلامی کتیبه بیستون مطابقت دارد .

چنان که دیده می‌شود، داریوش در این جا ابتدا پدر خود و سپس در مرتبه‌‌های بالاتر، خاندان خود و طایفه یا منطقه خود را مشخص می‌سازد و در پایان همه، از اصطلاح آریایی که بنا به همان ترتیب می‌باید بر مرتبه‌ای بالاتر از بقیه دلالت کند، یاد کرده است.

با این که داریوش استفاده از این اصطلاح را ترک کرد و یا نمونه دیگری از آن تاکنون به دست نیامده است، اما پسر او خشیارشا یک بار از پدر تقلید کرده و خود را آریایی نامیده است. خشیارشاه در کتیبه هشتم خود در تخت‌جمشید که به سنگ‌نوشته «دیوان» هم شهرت دارد، عین عبارت پدر را به کار برده و پس از یادکرد از داریوش‌شاه، خود را «پارسی، پسر پارسی، آریایی، آریایی‌تبار»، معرفی کرده است.

یادکرد از نام «ایران» و دیگر واژه‌های هم‌خانواده با آن، در هیچ یک از کتیبه‌های پیش از داریوش و نیز کتیبه‌های بازمانده از پادشاهان پس از خشیارشاشاه دیده نشده است.[2]

نام ایران در اوستای کهن

کتاب «اوستا»، کهن‌ترین مجموعه نوشتارهای ایرانیان، از نظر قدمت زمانی به سه بخش متفاوت تقسیم می‌شود:

بخش یکم شامل «اوستای کهن» است که مضامین آن از نظر زمانی متعلق به روزگار پیش از زرتشت (پیش از سده هفتم قبل از میلاد)، اما نگارش آن متعلق به عصرهای جدیدتر است. در این نگارش و بازنویسی، تا اندازه‌ای مضامین و باورهای جدیدتر را به متن‌های کهن اضافه کرده‌اند.

بخش دومِ اوستا از نظر زمانی، پاره‌های پراکنده‌ای با عنوان «گاتها» است که سروده‌های تازه شناسایی‌‌شده زرتشت، دانسته می‌شود. این بخش، از نظر مضمون پس از اوستای کهن سروده شده، اما از نگاه زبان و نگارش، کهن‌تر از دیگر بخش‌های اوستای موجود است.

بخش سوم اوستا از نظر زمانی شامل یسنا، یشت‌های جدید، ویسپرد، وندیداد و خرده اوستا است که همگی جزو اوستای نو به حساب می‌آیند، اما نباید از این نکته غافل بود که بسیاری از مضامین همین بخش‌های جدید نیز برگرفته و اقتباس شده از باورها و نوشتارهای کهن است؛ اما این آمیختگی به حدی است که امکان تفکیک را امکان‌پذیر نمی‌سازد؛ به عنوان نمونه می‌توان از داستان جمشید در وندیداد نام برد که یکی از کهن‌ترین داستان‌ها و باورها و نوشتارهای ایرانیان است، اما شکل نگارشیِ کهن آن کاملاً دگرگون شده و تغییر اساسی یافته است.

نام ایران، آریا و پارس و هیچ کدام از واژه‌های هم‌خانواده با آنها در آن مقدار از گاتهای زرتشت که تا به امروز از لابلای بخش‌های پراکنده اوستا شناسایی شده، دیده نشده است، اما در بیشتر بخش‌های کهن اوستا که به ترتیب قدمت شامل: فروردین‌یشت، مهریشت، زامیادیشت، آبان‌یشت، تِشتَر‌یشت، اَرت‌یشت، بهرام‌یشت، رام‌یشت و هوم‌یشت می‌شود؛ نام ایران چندین بار تکرار شده است. در این متون، نام پارس و دیگر نام‌های هم‌خانواده با آن نیامده است.

بند ۴۳ فروردین‌یشت ظاهراً کهن‌ترین یادکرد از نام ایران در کتاب اوستا است که در آن جا آمده است: «آنان در میان زمین و آسمان سَـتَویس را به گردش در می‌آورند تا باران بباراند، بانگ یاری‌خواهان را می‌شنود تا باران بریزاند و گیاهان برویاند؛ برای نگاهداری چارپایان و مردمان، برای نگاهداری سرزمین‌های ایرانی، برای نگاهداری جانوران پنجگانه، برای یاری رساندن به مردان پیرو راستی».

در این بند از «سَـتَـویس» (ستاره سهیل) درخواست باران برای «سرزمین‌های ایرانی» شده و در بند ۴۴ همان یشت، ستویس این درخواست را برآورده می‌سازد. در بندهای ۱۴۲ و ۱۴۳ فروردین‌یشت، فروهرهای[3] مردان و زنان، سرزمین‌های ایرانی در کنار فروهرهای مردان و زنان سرزمین‌های «تورانی»، «سَـئیریَـم»، «سائینی»، «داهی»، و سپس همه سرزمین‌ها ستوده می‌شود.

عبارت سرزمین‌های ایرانی در بند چهارم مهریشت نیز آمده است: «می‌ستاییم مهرِ دارنده دشت‌های پهناور را؛ او که به همه سرزمین‌های ایرانی، خانمانی پُر از آشتی، پُر از آرامی و پُر از شادی می‌بخشد».

این عبارت در بند ۱۳ همین یشت تبدیل به «خانمان‌های ایرانی» می‌شود که «مهر» از جایگاه بلند خود به آنان می‌نگرد؛ آن چنان که در بند ۱۵، چشم‌نگران کشورهای «اَرِزَهی»، «سَـوَهی»، «فْـرَدَه‌ذَفْـشـو»، «ویدَه‌ذَفْـشو»، وُئـوروبـَرِشْـتی»، «وُئوروجَـرِشْـتی» و «خْـوَنیـرَث» نیز هست.

در بند ۱۷ آبان‌یشت، مفهوم کهن «ایران‌ویج» به معنای پهنه ایرانیان آمده است: «آفریدگار اهـورامـزدا او را در ایـران‌ویـج و در کرانه رود وَنْـگوهی دائیـتیا» بستود.

اشاره‌های جغرافیایی موجود در آبان‌یشت نشان می‌دهد که محل سُرایش آن (احتمالاً محل سُرایش مهریشت)، سرزمین‌های جنوبی آسیای میانه و شمال افغانستانِ امروزی و به ویژه نواحی پیرامون رود «آمـو» (آمـودریا) بوده است. اشاره‌های جغرافیایی موجود در زامیادیشت نیز نشان می‌دهد که محل سُرایش آن، سرزمین‌های شرقی ایران و به ویژه نواحی پیرامون دریاچه «هامون»، (زابلستان، سیستان، نیمروز) و رود هیرمند، هلمند و جنوب افغانستان امروزی بوده است.

نام ایران‌ویج علاوه بر آبان‌یشت، در فرگرد یکم وندیداد، که برخلاف بیشتر فرگردهای آن، تا اندازه‌ای اصالت و دیرینگی دارد، نیز آمده است: «نخستین سرزمین و کشور نیکی که من (اَهورَه‌مزدا) آفریدم، ایران‌ویج بر کرانه رود دایتیای نیک بود».

از جمله موارد دیگری که نام ایران در اوستا آمده، در بند ششم تِـشتَـریشت است، که اشاره کوتاهی به آرش تیرانداز شده است: «می‌ستاییم ستاره درخشان و شکوهمند تِشْـتَر را؛ آن تندتاز به سوی دریای فراخکرت را، به سانِ آن تیرِ در هوا پـرّان، تیری که آرش تیرانداز (آن بهترین تیرانداز ایرانی)، از کوه «اَئیـرْیو خْـشوثَـه» به سوی کوه «خْـوَنْـوَنْـت» پرتاب کرد».

در بند نهم همین یشت دوباره از سَـتَـویس به عنوان بخشنده آب و باران به سرزمین‌های ایرانی یاد می‌شود: «آن گاه که «سَـتَـویس» برای بخشیدن پاداش، بر می‌آید؛ او این آب را به همه هفت کشور می‌رساند. آن زیبای آشتی‌بخش به سـوی همه کشورها روان می‌گـردد، تا همه از سالی خوب بهره‌مند شوند؛ و ارمغان سالی خوش به همه سرزمین‌های ایرانی داده شود».

در بند ۳۶ همین یشت و پس از ستایش ستاره تشتر، تیر، شباهنگ، پرسشی پیش کشیده شده که ظاهراً مخاطب آن همین ستاره باران‌آور است: «آیا سرزمین‌های ایرانی از سالی خوش بهره‌مند خواهند شد؟».

در بندهای ۴۱ و ۴۳ اَشی‌یشت، دو بار از کیخسرو با عنوان «پهلوان سرزمین‌های ایرانی و فراهم‌کننده همبستگی در کشور» و ستایش‌کننده اَشتی یاد شده است. این تعبیر در بند ۳۲ رام‌یشت به گونه‌ای دیگر تکرار شده و از عبارت استثنایی «جنگل‌های ایرانیان» نیز یاد شده است: «ای اَنْدَرْوای زَبَردست، مرا این کامیابی فراز ده که آن پهلوان سرزمین‌های ایرانی، کیخسروِ پایدار کننده کشور، ما را نکُشد، که خود را از کیخسرو برهانم. کیخسرو در همه جنگل‌های ایرانیان او را فرو افکند».

یادکرد از نام ایران در بخش‌های کهن اوستا در مجموع به پنج شکل و ترکیب است که نخستین آنها دوبار، دومین آنها، پنج بار و بقیه هرکدام یک بار در متن آمده‌اند: «ایران‌ویج» (اَئیریِـنِـه وَئِـجَـهی/ اَئیریَـنَـه وَئِـجَـه)، «سرزمین‌های ایرانی» (اَئیریَـنَـم دَخْـوْیُـنْـم)، «خانمان‌های ایرانی» (اَئیریو شَـیَـنِـم)، «تیرانداز ایرانی» (خْـشْویوی‌ایشوَتِـمو اَئیریَـنَـم) و «جنگل‌ها/ بیشه‌های ایرانیان» (اَئیرِه رَزورَیَـه).

تلفظ‌های گوناگون نام ایران در بالا بدون احتساب واژه‌های همراه آن، عبارت است از: «اَئیریَـنَـه»، «اَئیریَـنَـم»، «اَئیریو» و « اَئیرِه». همه این حالت‌ها، صورت‌های صرفیِ گوناگون این نام در جمله است و همگی دلالت بر نام «آریا، ایران» دارد.[4]

نام ایران برای کشور ایران

پس از دوره ساسانیان و در سده‌های نخستینِ دوران پس از اسلام، هر دو نام ایران و فارس به ویژه نام ایران تا اندازه زیادی مهجور می‌شوند و استفاده از آنها (جز در متون ادبی و تاریخی) به ندرت اتفاق می‌افتد.

از سده سوم هجری به بعد، خاطرۀ تاریخی نام «ایران» با مفهوم سیاسی آن در نواحی ماوراءالنهر، افغانستانِ امروزی، آذربایجان و دیگر مناطق، مجدّداً احیاء می‌شود. شواهدی از این دوره در سروده‌های برخی شاعرانِ همزمانِ با سامانیان، غزنویان، شروان شاهان و اتابکان (همچون رودکی، فردوسی، فرخی سیستانی، عنصری بلخی، مسعود سعد سلمان، سنایی، نظامی گنجوی و خاقانی شروانی) موجود است که شاهانِ همزمان با خود را با عنوان‌های «شاه ایران»، «شهنشاه ایران»، «خسرو ایران» و یا با عبارت‌های دیگری که در پیوند با ایران بوده، خطاب می‌کرده‌اند. این شواهد نشان می‌دهد، بدون این که نام ایران مفهوم زندۀ سیاسی داشته باشد، خاطره تاریخی آن تا آن اندازه زنده و محبوب بوده است که به شعرهای شاعران راه یابد و شاه وقت را خطاب قرار دهد. پراکندگی جغرافیایی چنین اشعاری، با شمارِ شاعرانِ فارسی‌زبان در هر ناحیه در پیوند بوده است. فراوانیِ چنین سروده‌هایی در ماوراء‌النهر و افغانستان امروزی، ظاهراً به دلیل حضور تعداد بیشتری از شاعران فارسی‌زبان در قیاس با نواحی دیگر بوده است.

در دوران پس از اسلام، استفاده از نام ایران با مفهوم سیاسی آن، به زمان ایلخانان مغول باز می‌گردد. در این زمان، یعنی پس از حمله مغول و غلبه آنان بر دستگاه خلافت عباسیان، مجدّداً مفهوم سیاسی ایران زنده می‌شود و پادشاهان آنان خود را با خط و زبان فارسی «شاهنشاه ایران» خطاب می‌کنند.

دلیل احیای نام ایران در عصر مغول و ایلخانان، نه الزاماً علاقه و توجه آنان به نام و هویت ایران، بلکه علاقه و توجه مردم و خردمندان کشور برای احیای نام ایران پس از فروپاشی خلافت عباسیان بود. غلبه مغول بر دستگاه خلافت، احساس غرور ملی مردم را پس از چند سده بیدار کرده بود و آنان در اندیشه کوشش برای نفوذ و تأثیرگذاری بر غلبه‌کنندگانی بودند که اکنون فاقد هویت ملی مستقلی بودند و آمادگی زیادی برای پذیرفتن یک هویت تازه داشتند. کوششی که با موفقیت همراه بود.

مفهوم سیاسیِ نام ایران پس از زمان ایلخانان همچنان به حیات خود ادامه داد و در عصرهای تیموریان، صفویان و قاجاریان تأکید بیشتری بر آن شد. تأکید فراوان‌تر صفویان بر نام ایران در حالی بود که در شرق ایران و در زمان احمدشاه اَبدالیِ دُرّانی (۱۱۲۶ تا ۱۱۵۲ ش، ۱۷۴۷ تا ۱۷۷۳ م) به سرزمینی که زودتر از ایرانِ امروزی، با نام‌هایی مرتبط با «ایران» شناخته می‌شد، هویت مستقلِ سیاسی دادند و در همان زمان، یا چند دهه بعد، آن را «اوغانستان، افغانستان» نامیدند. نامی که تا آن زمان فقط برای وزیرستان و برخی نواحی پشتو نشینِ جنوب و جنوب شرقی به کار می‌رفت.

اما با این حال در طول این دوره وسیع، نام ایران در میان غربیان همچنان به صورت یکی از نام‌های خانواده پارس (همچون پرشیا) باقی ماند، تا این که امان‌الله‌شاه و رضاشاه، منفرداً و با فاصله کمی از یک دیگر، از کشورهای خارجی می‌خواهند که از نام‌های «افغانستان» و «ایران» به عنوان نام‌های رسمی برای شناسایی این دو کشور استفاده کنند.[5]

مفهوم امروزی نام ایران

تعریف‌ها و مصداق‌های فعلی و معلومِ هر یک از دو نام ایران و فارس در خلاصه‌ترین حالت ممکن عبارتند از دو حالت اصلی و ثانوی:

الف. ایران به عنوان یک حوزه تمدنی:

ایران در این تعریفِ اصلی، نامی است برای یک پهنه جغرافیاییِ انسانی با هویت فرهنگی و پیشینه تاریخیِ تا اندازه‌ای مشترک و با مرزهای فرهنگیِ نه چندان آشکار. این تعریف، شامل کشورهای امروزیِ ایران، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، جنوب قزاقستان، غرب قرقیزستان، غرب استان سین‌کیانگ (سنجان) چین، غرب کشمیر، غرب پاکستان، شبه‌جزیره مُسَندَم و برخی نواحی در جنوب خلیج فارس، شرق بین‌النهرین (عراق امروزی)، شرق آناتولی (ترکیه امروزی) و سراسر اِران و قفقاز (ارمنستان، داغستان، اوستیا، گرجستان و جمهوری آذربایجان) می‌شود.

نام ایران در این تعریف، (با عطف به گذشته) برای کشورها و حکومت‌های قدیمی و مردمان تابعه که گستره آنها تقریباً با  حوزه تمدنی ایران مطابقت داشته است، نیز به کار می‌رود؛ خواه آنان کشور خود را ایران می‌نامیده‌اند (همچون ساسانیان) و یا نمی‌نامیده‌اند (همچون هخامنشیان).

نام ایران در حالت‌های انتسابی‌، همچون زبان‌های ایرانی، ادیان ایرانی، فرهنگ ایرانی، تمدن ایرانی، هنر ایرانی و مانند آن، دلالت بر همین مفهوم از ایران می‌کند. معادل غربی نام ایران با چنین تعریفی Persia است که همانند معادل غربیِ تعریفِ اصلی نام فارس است.

ب. ایران به عنوان یک کشورِ امروزی:

ایران در این تعریفِ ثانوی، نامی برای یک هویت سیاسی جدید و کشوری امروزی با مرزها و مشخصات معین و تعریف‌شده است. معادل غربی نام ایران با چنین تعریفی Iran است.[6]

تاریخ ایران

هر سرزمینی دارای گذشته‌ای طولانی، متوسط یا کوتاه، آن‌هم با فراز و نشیب‌های کم یا زیاد است. ایران نیز دارای گذشته‌ای بسیار طولانی و با فراز و نشیب‌های بسیار و برخی درخشان است.هنگامی که سخن از تاریخ و گذشته ایران به میان می‌آید، باید به این نکته توجه داشت که منظور از تاریخ ایران، تاریخ اقوام و مردمانی است که از آغاز تاریخ تاکنون در مرزهای سیاسی ایران امروزی و در جغرافیایی که دربرگیرندهٔ ایران امروز و سرزمین‌هایی که از دیدگاه تاریخی بخشی از ایران بزرگ (ایرانشهر) بوده‌ است، زیسته‌اند.

ایران پیش از تاریخ

پیش از تاریخ به زمانی گفته می‌شود که انسان هنوز موفق به اختراع خط (نوشتار) نشده بود. از حدود ۳۶۰۰ سال قبل از میلاد حضرت مسیح (ع)، انسان موفق به اختراع خط گردید. پیش از این، پنداشته می‌شد نخستین مخترعان خط، ابتدا سومریان (۳۶۰۰ سال قبل از میلاد) و سپس ساکنان نواحی جنوبی میان‌رودان و تمدن ایلام در خوزستان باشند. با کاوش‌های جدید مشخص شد اختراع خط و نوشته بر اساس سنگ نوشتهٔ جدیدی که در آبان ماه سال 1386 ـ ش در کاوشگاه جیرفت یافت شد، مربوط به تمدن جیرفت در ایران است

دوره پیش از تاریخ خود به سه دوره تقسیم می‌شود که عبارت‌اند از: ۱- پارینه‌سنگی (عصر حجر قدیم)، ۲- فرا پارینه سنگی، ۳- نوسنگی (عصر حجر جدید). در ایران، تپه‌های باستانی بسیاری از دوره نوسنگی باقی مانده‌ است از جمله تل باکون، جری، موشکی و… در فارس؛ تپه شوش، چغا بنوت، چغا میش و… در خوزستان؛ گنج دره، سراب و آسیاب در کرمانشاه و … .

دوران پارینه سنگی ایران به سه دوره پارینه سنگی آغازین، میانی، پایانی و یک دوره کوتاه به نام فرا پارینه سنگی تقسیم می‌شود. فرهنگ های مرتبط با پارینه سنگی قدیم ایران، شامل فرهنگ ساطور ابزار الدوان و فرهنگ تبر دستی آشولی هستند. کهن ترین شواهد این دوره که مربوط به فرهنگ الدوان است، در اطراف رود خانه کشف رود در شرق مشهد یافت شده‌است. این شواهد شامل تعدادی ابزار سنگی ساخته شده از کوارتز است که شامل تراشه و ساطور ابزار هستند. طبق نظر کاشفین این مجموعه حداقل ۸۰۰ هزار سال قدمت دارد. از فرهنگ آشولی نیز مدارک بیشتری در شمال غرب و غرب کشور به دست آمده‌است. برخی از مکان های مهم، شامل گنج پر در رستم آباد گیلان، شیوه تو در نزدیکی مهاباد، پل باریک در هلیلان لرستان هستند. از دوران پارینه سنگی میانی که فرهنگ ابزار سازی آن موستری گفته می‌شود، شواهد بیشتری در غارها و پناهگاهها یافت شده‌است که اغلب مربوط به زاگرس مرکزی هستند. این دوره از حدود ۲۰۰ تا ۱۵۰ هزار سال پیش شروع شده و تا حدود ۴۰ هزار سال پیش ادامه داشته‌است. انسان‌های نئاندرتال[7] در این دوره در ایران می‌زیستند که بقایای اسکلت آنها در غار بیستون یافت شده‌است. مکان های مهم این دوره، غارهای بیستون، ورواسی، قبه و دو اشکفت در شمال کرمانشاه، قمری و گُرِ ارجنه در اطراف خرم آباد، کیارام در نزدیکی گرگان، نیاسر و کفتارخون در نزدیکی کاشان، قلعه بزی در نزدیکی اصفهان و میرک در نزدیکی سمنان است. دوران پارینه سنگی جدید ایران از حدود ۴۰ هزار سال پیش آغاز و تا حدود ۱۸ هزار سال پیش ادامه یافته که مقارن با مهاجرت انسان هوشمند جدیدی به ایران است. آثار این دوره در اطراف کرمانشاه، خرم آباد، مرو دشت و کاشان یافت شده‌است. فرهنگ ابزار سازی این دوره تیغه و ریز تیغه برادوستی است. آثار دوره بعدی فراپارینه سنگی در غرب زاگرس و شمال البرز به دست آمده که فرهنگ، زرزی خوانده می‌شود.

ساکنین ایران را قبل از رسیدن ایرانیان می‌توان زیر عنوان کلی کاسپین که دریای خزر به نام آنها است، جمع نمود. کاسپین ها کشاورزی می‌کردند. این مردم نخستین کشاورزان جهان بوده‌اند و کشاورزی از سرزمین آنها به خاک های رسوبی رودخانه‌های سند و سیحون و جیحون و دجله و فرات رسیده‌است. در دوران نوسنگی در برخی نواحی آسیای غربی (خاورمیانه)، انسان از مرحله جمع‌آوری و شکار به مرحله کشت و اهلی کردن برخی جانوران، انتقال یافت.

بعد از دوران های پارینه سنگی دوران روستانشینی آغاز می شود. قدیمی ترین آثار سکونت روستا نشینان اولیه در غرب زاگرس و شمال خوزستان یافت شده‌است. برخی از این روستاهای اولیه گنج دره، سراب و آسیاب در نزدیکی کرمانشاه، علی کش در دهلران، گوران در هلیلان و چغابنوت در شمال خوزستان است. قدیمی ترین مدارک اهلی شدن بُز در مکان گنج دره در نزدیکی کرمانشاه کشف شده که حدود ۱۰ هزار سال قدمت دارد.

بین هفت تا هشت هزار سال پیش مراکز روستانشین در چند نقطه از ایران، در منطقه تمدن جیرفت در تمدن تپه سیلک نزدیک کاشان، اطراف مرودشت و در فاصله کمی از شوش، قدیمی ترین شهر موجود دنیا، وجود داشته‌است. شوش یکی از قدیمی ترین سکونت گاه های شناخته شدهٔ منطقه‌ است، با وجود این که نخستین آثار یک دهکدهٔ مسکونی در آن مربوط به ۷۰۰۰ سال پیش از میلاد است.

کهن‌ترین نشانه‌های تمدن انسانی، مربوط به ۵۰۰۰ سال قبل از میلاد است که در ایران، تمدن شهر سوخته در سیستان، تمدن عیلام در خوزستان، تمدن جیرفت در کرمان، تمدن تپه‌حصارِ در دامغان، تمدن تپه سیلک در کاشان، تمدن اورارتو در آذربایجان، تپه گیان نهاوند، تمدن کاسی‌ها در لرستان امروز، پیدا شده‌است. از روی یک قسمت از آثار تمدن تپه سیلک، که گمان می‌رود مربوط به هزاره چهارم قبل از میلاد باشد، مشخص شده که اهالی آنجا به بافندگی و کارکردن با فلزات و استعمال مهر و چرخ کوزه گری پی برده بودند.

ایران نخستین سرزمینی است که در آن مردم به استخراج و استعمال فلزات پی برده‌اند. تعدادی از نخستین کوره‌های ذوب مس در تل ابلیس کرمان مربوط به هزاره پنجم قبل از میلاد به دست آمد و اشیاء مسی شامل سنجاق و درفش، مهر و دستبند و حلقه انگشتر از آنها کشف گردید. قدیمی‌ترین فلزی که مورد استفاده انسان قرار گرفته، مس بوده‌است. این فلز در ۴۵۰۰ قبل از میلاد در آسیای غربی مورد استفاده بوده‌است.

از اواسط دوران فلز، به جز مس، فلزات دیگری چون قلع، طلا، نقره در چرخه فن‌آوری مردمان آن عصر پدیدار شد و شاید به این دلیل است که این دوره را دوره فلز نام نهاده‌اند نه دوره مس. برنزهای مشهور به لرستان، اهمیت ایران را به‌عنوان یک مرکز فلزکاری به طور روشن نشان می‌دهد. رویدادی مهم در هزاره سوم قبل از میلاد که تأثیرگذار در زندگی ساکنان فلات ایران و خصوصاً دشت خوزستان است عبارت است از: کشف فلز آلیاژی مفرغ. از مراکز مهم فرهنگ های عصر مفرغ ایران، غرب ایران و حوزه زاگرس مرکزی (لرستان پیشکوه و پشتکوه) بوده‌است. مفرغ ساخته شده در کوهپایه‌های زاگرس، به سومر و عیلام صادر می‌شده‌است.

بعد از دوران روستانشینی دوران شهرنشینی آغاز می شود. شهر به مفهوم اخصّ آن از اواخر هزاره چهارم قبل از میلاد و خصوصاً هزاره سوم قبل از میلاد، در ایران موجودیت یافت. شهر شوش یکی از قدیمی ترین (۴۰۰۰ سال قبل از میلاد) سکونت گاه های شناخته شدهٔ منطقه‌است. شهرهای مهم ایران در هزاره سوم قبل از میلاد عبارت‌اند از: تپه حسنلو و هفتوان تپه در آذربایجان، تمدن تپه سیلک در کاشان، تپه‌حصارِ در دامغان، تپه گیان نهاوند، گودین در کنگاور، شاه‌تپه و تورنگ تپه گرگان، تپه قبرستان بویین زهرای قزوین، شوش در خوزستان، تمدن جیرفت، تپه یحیی و شهداد در کرمان، ملیان درفارس و شهر سوخته در زابل.

پایان عصر مفرغ و کشف آهن (شروع دوره آهن)، مقارن است با رویدادهای مهم تاریخی و فرهنگی که در هزاره دوم قبل از میلاد، زمینه‌ساز تشکیل سلسله‌ها و ظهور نخستین حکومت های مستقل در هزاره‌های دوم و اول قبل از میلاد همچون: ماننا، اورارتو و ماد و سرانجام امپراتوری وسیع هخامنشی شدند. آن رویدادهای مهم تاریخی و فرهنگی عبارت‌اند از: مهاجرت آریایی‌ها به فلات ایران،[8] روی کار آمدن دولت های مستقل به جای دولت شهرهای پیشین و تجمع اقوام و قبایل مختلف (مقیم و مهاجر)، خصوصا در مناطق غربی و شمال غربی ایران که هر کدام قلمرو خاص خود را داشتند. این اقوام در شمال غربی ایران با اورارتو و آشور همسایه شدند.[9]

ایران پیش از اسلام

ایران کشوری با پیشینه تاریخی بسیار غنی و پربار است که اگر این پیشینه بخواهد مورد بحث قرار گیرد، نیاز به نوشتن ده­ها جلد کتاب است. گقتنی است که، به دلیل غنی بودن تاریخ ایران، در این گفتار بسیار مختصر اشاره خیلی کوتاهی به نام حکومت ها، پادشاهان و سلاطین آنها می شود. البته در این جا فقط به دوره های قبل از اسلام (دوره تشکیل اولین تمدن های بشری)، پرداخته می شود.

در آغاز هزاره یکم دولت‌هایی همچون مادها، عیلامی‌ها (ایلام نوین) و… در جاهای گوناگون ایران ایجاد می‌شوند و به رودررویی با فرمانروایی دستدراز و متجاوز آشوری، در میانرودان (بین النهرین)، می‌پردازند و کم کم برای رودررویی بهتر در برابر فرمانروایی آشوری و دست درازی‌های آنان به ایران با یک دیگر در قالب فرمانروایی ماد یکی می‌شوند.

ایلامیان یا عیلامی‌ها اقوامی بودند که از هزاره چهارم قبل از میلاد تا هزاره نخست قبل از میلاد، بر بخش بزرگی از مناطق جنوب و غرب ایران فرمانروایی داشتند. بر حسب تقسیمات جغرافیای سیاسی امروز، ایلام باستان  سرزمین‌های خوزستان، فارس، ایلام و بخش‌هایی از استان‌های بوشهر، کرمان، لرستان و کردستان را شامل می‌شد.

آثار کشف شده تمدن ایلامیان، در شوش نمایانگر تمدن شهری قابل توجهی است. تمدن ایلامیان از راه دریایی و شهر سوخته در سیستان، با تمدن پیرامون رود سند هند و از راه شوش با تمدن سومر مربوط می‌شده‌است. ایلامیان نخستین مخترعان خط در ایران هستند. سرزمین اصلی عیلام در شمال دشت خوزستان بوده است. فرهنگ و تمدن عیلامی از شرق رودخانه دجله تا شهر سوخته زابل و از ارتفاعات زاگرس مرکزی تا بوشهر اثرگذار بوده‌است.

مادها در ایران نزدیک ۱۵۰ سال (۷۰۸ – ۵۵۰ قبل از میلاد)، هخامنشی‌ها کمی بیش از دویست سال (۵۵۰ – ۳۳۰ قبل از میلاد)، اسکندر و سلوکی‌ها در حدود صد سال (۳۳۰ ـ ۲۵۰ قبل از میلاد)، اشکانیان قریب پانصد سال (۲۵۰ ـ ۲۲۶ قبل از میلاد) و ساسانیان قریب چهار صد و سی سال (۲۲۶ – ۶۵۱ قبل از میلاد) فرمانروایی داشتند.

مادها قومی ایرانی از تبار آریایی بودند که در بخش غربی فلات ایران ساکن شدند. سرزمین مادها دربرگیرنده بخش غربی فلات ایران بود. سرزمین آذربایجان در شمال غربی فلات ایران را با نام ماد کوچک و بقیهٔ ناحیه زاگرس را با نام ماد بزرگ می‌شناختند. پایتخت ماد هگمتانه است آنها توانستند در اوایل قرن هفتم قبل از میلاد، اولین دولت ایرانی را تأسیس کنند. پس از حملات شدید و خونین آشوریان به مناطق مادنشین، گروهی از بزرگان ماد، گرد رهبری به نام دیاکو جمع شدند.

از پادشاهان بزرگ این دودمان هووخشتره بود که با دولت بابل متحد شد و سرانجام امپراتوری آشور را منقرض کرد و پایه‌های نخستین شاهنشاهی آریایی‌تباران در ایران را بنیان نهاد.

دولت ماد در ۵۵۰ پیش از میلاد به دست کوروش منقرض شد و سلطنت ایران به پارسی‌ها منتقل گشت. در زمان داریوش بزرگ، امپراتوری هخامنشی به منتهای بزرگی خود، از هند تا دریای آدریاتیک و از دریای عمان تا کوه‌های قفقاز رسید.

هخامنشیان نخست پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بر ایشتوویگو، آخرین پادشاه ماد وارد ساخت و سپس فتح لیدیه و بابل، مملکت هخامنشیان، تبدیل به کشوری بزرگ شد؛ از این رو کوروش بزرگ را بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی می‌دانند.

در ۵۲۹ قبل از میلاد کوروش بزرگ در جنگ‌های شمال شرقی ایران با سکاها، کشته شد. لشکرکشی کمبوجیه جانشین او به مصر آخرین رمق کشاورزان و مردم مغلوب را کشید و زمینه را برای شورشی همگانی فراهم کرد. داریوش بزرگ در کتیبهً بیستون می‌گوید: «بعد از رفتن او (کمبوجیه) به مصر، مردم از او برگشتند… ».

شورش‌ها گسترش یافته حتی پارس، زادگاه شاهان هخامنشی را نیز در برگرفت. داریوش در کتیبه بیستون شمه‌ای از این قیام‌ها را در بند دوم چنین نقل می‌کند: «زمانی که من در بابل بودم این ایالات از من برگشتند: پارس، خوزستان، ماد، آشور، مصر، پارت خراسان (مرو، گوش) افغانستان (مکائیه)». داریوش از ۹ مهر ماه ۵۲۲ تا ۱۹ اسفند ۵۲۰ قبل از میلاد به سرکوبی این جنبش‌ها مشغول بود.

جنگ‌های ایران و یونان در زمان داریوش آغاز شد. دولت هخامنشی سر انجام در ۳۳۰ قبل از میلاد به دست اسکندر مقدونی منقرض شد و ایران به دست سپاهیان او افتاد.

اسکندر سلسله هخامنشیان را نابود کرد، دارا را کشت، ولی در مسیر حرکت خود به شرق، در همه جا به مقاومت‌های سخت برخورد، از جمله در سغد و باکتریا یکی از سرداران جنگی او به نام سپتامان ۳۲۷ – ۳۲۹ قبل از میلاد در رأس جنبش همگانی مردم بیش از دو سال علیه مهاجم خارجی مبارزه دلاورانه کرد. در این ناحیه مکرر مردم علیه ساتراپ های[10] اسکندر قیام کردند. گرچه سرانجام نیروهای مجهز و ورزیده اسکندر این جنبش‌ها را سرکوب کردند، ولی از این تاریخ اسکندر ناچار روش خشونت آمیز خود را به نرمش و خوشخویی بدل کرد.

پس از مرگ اسکندر (۳۲۳ قبل از میلاد)، فتوحاتش بین سردارانش تقسیم شد و بیشتر متصرفات آسیائی او که ایران، هسته آن بود به سلوکوس اول رسید. به این ترتیب ایران تحت حکومت سلوکیان (۳۳۰ – ۲۵۰ قبل از میلاد) در آمد. پس از مدتی پارت‌ها نفوذ خود را گسترش داده و سرانجام توانستند سلوکیان را نابود کنند و چون پادشاه اشکانی، اشک بود، نام سلسله خودشان را اشکانیان گذاشتند.

اشکانیان (۲۵۰ ـ ۲۲۴ قبل از میلاد) که از تیره ایرانی پرنی و شاخه‌ای از طوایف وابسته به اتحادیه داهه از عشایر سکاهای حدود باختر بودند، از ایالت پارت که مشتمل بر خراسان فعلی بود برخاستند. نام سرزمین پارت در کتیبه‌های داریوش پرثوه آمده‌است که به زبان پارتی پهلوه می‌شود. چون پارتیان از اهل ایالت پهله بودند، از این جهت در نسبت به آن سرزمین ایشان را پهلوی نیز می‌توان خواند. ایالت پارت ها از مغرب به دامغان و سواحل جنوب شرقی، دریای خزر، از شمال به ترکستان، از مشرق به رود تجن و از جنوب به کویر نمک و سیستان محدود می‌شد.

این امپراتوری در دوره اقتدارش از رود فرات تا هندوکش و از کوه‌های قفقاز تا خلیج فارس توسعه یافت. در عهد اشکانی جنگ‌های ایران و روم آغاز شد. سلسله اشکانی در اثر اختلافات داخلی و جنگ‌های خارجی به تدریج ضعیف شد تا سر انجام به دست اردشیر اول ساسانی منقرض گردید.

ساسانیان خاندان شاهنشاهی ایرانی در سال­های ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی بودند. شاهنشاهان ساسانی که اصلیتشان از استان پارس بود، بر بخش بزرگی از غرب قارهٔ آسیا چیرگی یافتند. پایتخت ساسانیان شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود.

سلسله اشکانی به دست اردشیر اول ساسانی منقرض گردید. وی سلسله ساسانیان را بنا نهاد که تا ۶۵۲ میلادی در ایران ادامه یافت. دولت ساسانی حکومتی ملی و متکی به دین و تمدن ایرانی بود و قدرت بسیار زیادی کسب کرد. در این دوره نیز جنگ‌های ایران و روم ادامه یافت.

امپراتوری پهناور ساسانی که از رود سند تا دریای سرخ وسعت داشت، در اثر مشکلات خارجی و داخلی ضعیف شد. آخرین پادشاه این سلسله یزدگرد سوم بود. در دوره او مسلمانان عرب به ایران حمله کردند و ایرانیان را در جنگ‌های قادسیه، مدائن، جلولاء و نهاوند شکست دادند و بدین ترتیب دولت ساسانی از میان رفت.[11]

در پایان به طور اختصار به اسامی پادشاهان ساسانی اشاره می شود:

اردشیر یکم (اردشیر بابکان) (پیرامون ۲۲۴ – ۲۴۳ م)

شاپور یکم (پیرامون ۲۴۳ – ۲۷۲ م)

هرمز یکم (۲۷۲ – ۲۷۳ م)

بهرام یکم (۲۷۳ – ۲۷۶ م)

بهرام دوم (۲۷۶ – ۲۹۳ م)

بهرام سوم (۲۹۳ م)

نرسی (۲۹۳ – ۳۰۲ م)

هرمز دوم (۳۰۲ – ۳۱۰ م)

آذرنرسی (۳۱۰ م)

شاپور دوم (ذوالاکتاف) (۳۱۰ – ۳۷۹ م)

اردشیر دوم (۳۷۹ – ۳۸۳ م)

شاپور سوم (۳۸۳ – ۳۸۸ م)

بهرام چهارم (3۸۸ – ۳۹۹ م)

یزدگرد یکم (۳۹۹ – ۴۲۱ م)

بهرام پنجم (بهرام گور) (۴۲۱ – ۴۳۹ م)

یزدگرد دوم (۴۳۹ – ۴۵۷ م)

هرمز سوم (۴۵۷ – ۴۵۹ م)

پیروز یکم (۴۵۹– ۴۸۴ م)

بلاش (۴۸۴ – ۴۸۸ م)

قباد یکم (۴۸۸ –  ۴۹۷ م)

جاماسب (۴۹۷ – ۴۹۹ م)

قباد یکم (۴۹۹ – ۵۳۱ م) (پادشاهی دوباره)

خسرو یکم (خسرو انوشیروان) (۵۳۱ – ۵۷۹ م)

هرمز چهارم (ترک‌زاد) (۵۷۹ – ۵۹۰ م)

بهرام ششم (۵۹۰ – ۵۹۱ م)

خسرو دوم (خسرو پرویز) (۵۹۱ – ۶۲۸ م)

قباد دوم (شیرویه) (۶۲۸ م)

اردشیر سوم (۶۲۸ – ۶۳۰ م)

شهربراز (۶۳۰ م)

خسرو سوم (۶۳۰ م)

جوانشیر (۶۳۰ م)

پوراندخت (۶۳۰ – ۶۳۱ م)

گشتاسب بنده(۶۳۱ م)

آزرمی دخت (۶۳۱ م)

هرمز پنجم (۶۳۱ م)

خسرو چهارم (۶۳۱ م)

پیروز دوم (۶۳۱ م)

خسرو پنجم (۶۳۱ م)

یزدگرد سوم (۶۳۲ – ۶۵۱ م)

تاریخ ایران پس از اسلام تا دوره سامانیان

پس از آن كه پیامبر اكرم (ص) از مكه به مدینه هجرت كردند و در سرتاسر شبه جزیره عربستان، اكثر قبایل عرب را به دین اسلام در آوردند، بر آن شد تا مردم ممالک مجاور عربستان را نیز به دین اسلام دعوت كنند. برای این منظور، نامه هایی به پادشاهان ممالک مختلف، از جمله برای خسرو پرویز شاهنشاه ساسانی فرستادند. چنان كه معروف است، خسرو از متن نامه خشمگین شد و آن را پاره كرد. پس از آن كه ابوبكر به خلافت رسید، حمله به دو دولت بزرگ ساسانی و بیزانس را آغاز كرد. سپاهیان اسلام در جبهه روم سپاهیان بیزانس را شكست دادند. یزدگرد سوم  سپاهی بزرگ را به سركردگی «رستم فرخ زاد» مأمور مقابله با مسلمانان و جلوگیری از حمله ایشان كرد، عمر نیز «سعدبن ابی وقاص» را با سپاهی كه عده آنان به سی و چند هزار نفر می رسید، به جنگ با ایرانیان گسیل داشت.

در «قادسیه» (واقع در پانزده فرسخی كوفه) ‌جنگ شدیدی بین این دوسپاه روی داد. با آن‌كه ایرانیان مقاومت زیادی از خود نشان دادند، امّا شكست سختی خوردند. با این شكست بود كه راه تیسفون (مدائن) ‌پایتخت شاهنشاهی ساسانی، ‌بر روی مسلمانان باز شد.

مسلمانان  در تعقیب یزدگرد و ایرانیان روی به شرق نهادند و در سال 16 قمری به «‌جلولاء» كه در كنار نهر جلولاء منشعب از رود دیاله واقع بود رسیدند. در سال 19 یا 21 هـ . ق، فتح نهاوند (پایتخت وقت ایران)، كه عرب ها آن جنگ را در تاریخ فتوحات مسلمانان در ایران، «فتح الفتوح» می خوانند، صورت گرفت. یزدگردسوم، سپاه بزرگی از فرماندهان شهرها و ولایت های ایران به سركردگی «فیروزان»، برای مقابله با مسلمانان فرستاد. عمر، «نعمان بن مقرن مزنی» را برای مقابله با آنان تجهیز كرد. مسلمانان در نهاوند، ایرانیان را شكست دادند. یزدگرد پس از جنگ جلولاء به ری و از آنجا به اصفهان، كرمان و خراسان رفت. او از راه طبس به هرات رفت و از آن جا روی به شهرهای دیگر خراسان نهاد. یزدگرد از پادشاه سغد و خاقان ترک و خاقان چین تقاضای كمک كرد و با كمک خاقان ترک و مردم فرغانه و سغد، وارد بلخ شد. احنف با سپاهیان بصره و كوفه به رویارویی سپاه ترک شتافت. تركان از یاری با ایرانیان سرباز زدند و خود ایرانیان نیز از كمک جدی به یزدگرد خودداری كردند. یزدگرد ناچار از جیحون گذشت و به فرغانه رفت. پس از آن، باز به خراسان بازگشت و عاقبت بعد از سال ها در سال 31 هـ . ق كشته شد.

از این دوره به مدت تقریباً دویست سال هیچ سلسله ایرانی بر ایران فرمانروایی نمی کرد، بلکه ابتدا امویان و بعد عباسیان بر ایران حکومت می کردند. بعد از معاویه و یزید خلفای اموی، در نتیجه حوادثی، خلافت بنی امیه به شاخه «مروانیان» انتقال یافت. عبدالملک بن مروان پس از كشتن عبدا… بن زبیر، خلیفه مسلّم و بلامنازع گردید. همچنین، با مسلّط ساختن مرد سفاكی مانند حجاج بن یوسف ثقفی، حكومت بنی امیه را استحكامی تازه بخشید. طی خلافت نود ساله بنی امیه، اوضاع اجتماعی ایران دگرگون شد و اكثریت عظیم ایرانیان، دین اسلام را پذیرفتند. اما، ایرانیان تحقیر و توهین سرداران عرب را كه از حكام بنی امیه الهام می گرفتند، تحمل نكردند. مردم خراسان با استفاده از خصومت میان قبایل عرب حاكم بر خراسان و ماوراء النهر، جانب داعیان و مبلغان بنی عباس را گرفتند. بنی عباس به سبب خویشاوندی نزدیک تر با پیامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)‌، خود را برای خلافت و حكومت شایسته تر می دیدند. در این راستا، ابومسلم سردار ایرانی توانست با حمایت ایرانیان و قبایل عرب مخالف، حكومت بنی امیه را سرنگون سازد و عباسیان را به قدرت برساند. سال 132 هجری، پایان حكومت نود ساله بنی امیه و آغاز حكومت بنی عباس است. کمک ایرانیان به بنی عباس را باید دلیل اصلی نابودی بنی امیه و قدرت بنی عباس دانست. به همین دلیل بود که در دوره عظمت عباسیان، بالاترین مقام‌های اجرایی به ایرانیان اختصاص یافت که در این مورد می‌توان به وزارت خاندان برمکی اشاره کرد. با قتل این خاندان توسط هارون الرشید و بیرون راندن ایرانی ها از دستگاه خلافت، مقدمات ضعف دولت عباسی آغاز شد. با ضعف دولت عباسی و خارج شدن بعضی سرزمین‌ها از زیر نفوذ آن، دولت‌هایی در گوشه و کنار ایران ایجاد شدند و خود را مستقل از دستگاه خلافت اعلام کردند. از این دولت ها می توان به طاهریان و صفاریان اشاره کرد.

در قرن سوم هجری، عنصر مهم دیگری وارد حكومت اسلامی شد. آن عنصر مهم، تركان بودند كه به صورت غلامان جنگی در دستگاه حكومتی وارد شدند و به تدریج، قدرت نظامی را از قوم غالب عرب گرفتند. این نفوذ تا بدان جا ادامه یافت كه عزل و نصب خلفا هم به دست آنان انجام می گرفت و هیچ خلیفه ای بی رضایت ایشان، نمی توانست كاری بكند. به تدریج نفوذ دستگاه خلافت بنی عباس به عراق محدود شد و دولت‌هایی ایرانی مانند سلجوقیان با قدرتی بسیار پدید آمدند.

طاهریان‌ اولین حکومت مستقل ایران بعد از حملهٔ اعراب بودند. در اوایل قرن سوم، طاهر بن حسین، یکی از سرداران مأمون عباسی از طرف او امیر خراسان شد و به دلیل آن که عدم اطاعت خود را از مأمون اعلام کرد، اولین حکومت مستقل ایرانی بعد از اسلام در ایران تشکیل شد و حکومت او به طاهریان معروف شد. در زمان طاهریان نیشابور به عنوان پایتخت برگزیده شد. طاهریان در جنگ با خوارج در شرق ایران به پیروزی دست یافتند و سرزمین های دیگری مانند سیستان و قسمتی از ماوراءالنهر را به تصرف در آوردند و نظم و امنیت را در مرزها برقرار کردند. گفته می‌شود که در زمان حکومت طاهریان، به جهت اهمیت دادن آنان به کشاورزی و عمران و آبادی، کشاورزان به آسودگی زندگی می‌کردند. در زمان طاهریان، قیام های بابک و مازیار که به ترتیب در آذربایجان و طبرستان (مازندران) رخ داد، باعث شد که آنها را از توجه به شرق ایران باز دارد. به همین دلیل خوارج دست به شورش زدند. آخرین امیر طاهری (محمد بن طاهر)، نیز فردی مقتدر نبود؛ در نتیجه حکومت طاهریان رو به ضعف نهاد و سرانجام در میانه‌های سده سوم هجری به دست یعقوب لیث صفّاری سرنگون شد.

بعد از او، سه تن از فرزندان بویه كه گویا شغل ماهی گیری در گیلان داشتند، به خدمت امرای آل زیار در آمدند. البته، ماكان كاكی[12]هم از آنان حمایت می‌كرد. همچنین، «علی»، «احمد» و «حسن» مورد حمایت مردآویچ نیز قرار گرفتند. فتح اصفهان برای مردآویچ، ظاهراً توسط علی كه برادر بزرگ تر بود، صورت گرفت. پس از قتل مردآویچ، غلامان ترک از ترس غلامان دیلمی، به خصوص ابوالحسن علی بن بویه، به اطراف گریختند و میدان تنها برای دیلمیان خالی ماند. علی بن بویه به همراه برادر خود، احمد كه كنیه ابوالحسین داشت، در سال ‌326 هـ . ق به فتح اهواز توفیق یافت. وی غلامان ترک را كه به سرداری «بجكم»[13] در آن جا پناه گرفته بودند، متواری ساخت. علی بن بویه پس از فتح خوزستان عازم فارس شد و احمد نیز به كرمان روی آورد و در سال 334 هـ . ق، به فتح آن ولایت نایل آمد‌. سپس، به بغداد رفت و المستكفی بالله، خلیفه عباسی را مطیع خود ساخت. خلافت بغداد كه پیشرفت های برادران بویه را با چشم  خود می دید، به صلاحدید بعضی وزرای خود،‌ از جمله «ابن مقله» با آنان از در مماشات در آمد و لقب خاص برای آنان فرستاد كه علی را «عماد الدوله» و حسن را «ركن الدوله» و احمد را «معزالدوله» نامید.

یکی دیگر از دولت‌هایی كه در ایران حکومت داشته است، حکومت صفّاریان بود که به وسیله یعقوب لیث صفاری و كمک برادرانش علی بن لیث و عمر بن لیث در سیستان پا گرفت و اولین حكومت مستقل یا مستقل گونه اسلامی ایران بود. این حكومت، قدرت طاهریان را،‌ به رغم میل خلیفه، از خراسان منقرض كرد و با خلع طاعت خلیفه و خروج بر او، قسمتی از ایران را تحت تصرف خود درآورد. بنیانگذار این دولت،‌ یعقوب بن لیث، مانند پدر و شاید اجدادش به طبقات محترفه (‌پیشه ور)‌ منسوب بود. عنوان صفار (رویگر یا مسگر) كه در حق وی و سلسله فرمانروایان خاندان او معمول شد، در واقع انتساب او و برادرانش را به این حرفه نشان می دهد.

بعد از یعقوب، برادرش عمرو از جانب سپاه سیستان به فرمانروایی برگزیده شد. در جنگی كه در حدود بلخ بین او و سپاه سامانی در گرفت، عمرو مغلوب و گرفتار شد و سپاهش متواری شدند‌. عمرو را از بخارا به بغداد روانه كردند. خلیفه او را به زندان فرستاد كه او چندی بعد در همان زندان وفات یافت. با آن كه بعد از عمرو، نواده اش طاهر بن محمد و برادرزادگانش لیث بن علی و محمدبن علی چند سالی (298 – 288 هـ . ق) سلطه خاندان صفار را در سیستان حفظ كردند، ‌سرانجام سامانیان، آن ولایت را به قلمرو خویش ملحق كردند.[14]

تاریخ ایران پس از اسلام از سامانیان تا مغولان

پس از صفاریان، سامانیان یکی از دودمان‌های ایرانی بودند که تقریباً بر تمامی سرزمین‌های خراسان، هیرکان، مکران، سیستان، خوارزم و کرمان حکومت کردند و باعث رشد و شکوفائی زبان فارسی دری شدند. سامانیان نزدیک به صد سال (287 — 389 هـ. ق) در قسمتی از ایران كنونی با بخش عمده ای از افغانستان و آسیای مركزی فرمانروایی كردند. قلمرو این حكومت، تقریباً” تمام حوزه انتشار زبان فارسی را در بر می گرفت. جد بزرگ فرمانروایان این سلاله كه نام ایشان منسوب به عنوان او است، از دهقانان بلخ و از بقایای خاندان های بزرگ ایرانی در خراسان و ماوراء النهر بود. وی به علت انتساب و علاقه به سرزمین نسبتاً وسیعی به نام سامان در نواحی بلخ، مشهور به “سامان خداه” بود. از زمانی كه اسلام آورد، (در اوایل خلافت عباسیان) مورد حمایت و علاقه امرای خراسان و تأیید دستگاه خلافت بغداد واقع شد.

نام و لقب نه تن از پادشاهان این سلسله، بدین قرار است :

1) اسماعیل بن احمد، امیر ماضی (‌279 – 295 هـ . ق)

2)‌ احمد بن اسماعیل، امیر شهید (295 – 301هـ . ق)

3) نصربن احمد، امیر سعید (301 – 331 هـ . ق)

4) نوح بن نصر، امیر حمید (331 – 343 هـ . ق)

5) عبد الملك بن نوح، امیر رشید (343 – 350 هـ . ق)

6)‌ منصوربن نوح، امیر سدید (350 – 365 هـ . ق)

7) نوح بن منصور، امیر رضی (365 – 387 هـ. ق)

8) منصور بن نوح (387 – 389 هـ . ق)

9) عبدالملك بن نوح ( 389 – 389 هـ . ق)، گفتنی است که  مدت امارت عبد الملک بن نوح کمتر از یک سال بوده است.

ظهور نشانه های انحطاط در دولت سامانیان، با غلبه غلامان ترک بركارها و سلطه آنان بر مناصب نظامی در دربار ایشان آغاز شد. شورش هایی كه در دربار بخارا به وجود آمد و تا حدی ناشی از برخورد بین سپاهیان و  مسئولان دیوانی بود، این انحطاط را تسریع كرد. انقلاب های خراسان كه از ناسازگاری امرای ترک با یك دیگر و با سیاست تمركز دیوان بخارا و امیر سامانی نشأت می گرفت، خراسان را به تدریج از سلطه سامانیان خارج كرد و ماوراء النهر را نیز دچار تزلزل ساخت. سرانجام، ماوراء النهر هم با تحریكات مدعیان، مورد تجاوز ایلک خانیان ترک واقع شد. در طی حوادثی، قلمرو سامانیان بین ایلک خانیان و غزنویان تقسیم شد. با كشته شدن امیر ابراهیم بن نوح (395 هـ . ق) معروف به امیر منتصر كه آخرین مدعی امارت آن سامان و آخرین مبارز جدی برای احیای آن بود، دولت سامانیان پایان یافت.

سپس “زیاریان” و “بوییان” دوخانواده ایرانی از نواحی مازندران و گیلان بودند كه توانستند به حكومت ایران برسند. در واقع، بعد از حكومت نیمه مستقل طاهریان و پس از صفاریان و در ایام امارت امرای سامانی در ماوراءالنهر، خانواده هایی از مازندران و سپس گیلان توانستند بر قسمت عمده ایران غربی، یعنی از خراسان تا بغداد تسلط یابند. حكومت این خانواده ها به دو نام مشخص و دو دوره پی در پی در تاریخ شهرت یافته : زیاریان (‌آل زیار) و دیلمیان (بوییان).

سرزمین های طبرستان و دیلم كه در قسمت شمالی البرز و در پناه كوه ها و دره های صعب العبور و جنگل های انبوه قرار دارد، از قدیم الایام (حتی پیش از اسلام) حاكمیت خود را حفظ كرده بود، چنان كه زمان انوشیروان (خسرو اول 579 – 531 م) تا مدت ها این ولایت یک نوع حكومت خود مختار داشت. بعد از فتوحات مسلمانان در اطراف ایران (با این كه تا دورترین نقاط خراسان، تحت نفوذ اعراب مسلمان در آمد)،‌ باز هم طبرستان و دیلمان از حملات آنان محفوظ ماند. خاندان های قدیم آن ولایت، مانند اسپهبدان و قارنیان و خانواده جستان (حدود رودبار و منجیل) همچنان بر اساس آداب و رسوم خود زندگی می كردند. همچنین، بسیاری مذهب خود را نیز حفظ كردند، تا روزگاری كه گروه هایی از اعراب طرفدار خاندان حضرت علی (ع) و شیعیان زیدیه به آن نواحی پناه بردند و مورد حمایت همان خانواده ها قرار گرفتند. چنان كه وقتی “داعی كبیر”؛ یعنی حسن بن زید در آن نواحی سكنی گزید، جمعی كثیر از مردم طبرستان و گیلان به طرفداری او برخاستند. همچنین در جنگ هایی كه میان او و یعقوب لیث صفاری رخ داد، مردم گیلان از او حمایت بی دریغ نمودند.

دولت غزنوی (۹۷۵ – ۱۱۸۷ م برابر با ۳۴۴ – ۵۸۳ هـ . ق) معروف به دولت آل ناصر یا دولت آل ناصرالدین، یک دولت فارسی زبان نظامی اسلامی بود. این دولت خاستگاه نژادی و پایگاه ملی نداشت، اما در مدت اوج خود؛ یعنی از اواسط قرن چهارم تا اواسط قرن پنجم هجری، غالباً به عنوان مروّج و ناشر اسلام،  مورد توجه و تأیید خلافت بغداد بود. بنیانگذار این دولت ناصر الدین سبكتكین بن قرابجكم، داماد و بردۀ البتكین حاجب، معروف به سپهسالار، ‌بود كه خود او نیز از غلامان ترک سابق سامانیان محسوب می شد.  زبان رسمی این حکومت فارسی بود. شهرت این حکومت در جهان، بیشتر به خاطر فتوحاتی است که در هندوستان انجام داده است. از آن جا که غزنویان نخستین پایه‌های شهریاری را در شهر غزنین آغاز نمودند، به غزنویان مشهور شدند. بنیانگذار این دودمان کسی به نام سلطان محمود غزنوی بود. پدران او بردگان ترکی بودند که در زمان سامانیان خریداری شده و برای این دودمان ایرانی خدمت می‌کردند. کم‌کم کار ایشان گرفت و به شهریاری هم رسیدند. نام‌آورترین شهریاران این دودمان، سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود بودند.

محمود غزنوی بارها به هند حمله کرد و به نام گسترش اسلام هم ثروت های افسانه ای آن سرزمین را از آن خود کرد و هم سپاهیان را مشغول کرد. مسعود غزنوی نیز مانند سلف خود حمله به هند را در سرلوحه کارهایش قرار داد، اما دیگر از آن ثروت های افسانه‌ای هند خبری نبود و در نتیجه بار سنگین هزینه‌ها بر دوش مردمی نهاده شد که مجبور بودند مالیات بپردازند و این خود باعث نارضایتی مردم به ویژه مردم خراسان شد و در نتیجه توجه بیش از اندازه مسعود به هند، وی از تحرکات سلجوقیان در خراسان غافل ماند. پس از مرگ مسعود فرمانروایی غزنویان به قسمتی از غرب هند به مرکزیت لاهور محدود شد. در نهایت در قرن ششم هجری، غوریان آخرین بقایای غزنویان نیز از بین رفتند. حکومت غزنویان هند، از نظر هنردوستی و توجه به شاعران فارسی‌سرا، از اهمیت بالایی برخوردار است.

دولت تركمانان سلجوقی، یكی از وسیع ترین و قوی ترین و پایدارترین دولت هایی بوده كه از سال 429 هـ . ق یعنی سال پیروزی طغرل سلجوقی بر سلطان مسعود غزنوی در دندانقان سرخس تا سال 590 هـ . ق، كه سال سقوط آخرین پادشاه سلجوقی به دست اینانج است، ادامه داشته است. وزرای معروف آنان عبارت بودند از: عمیدالملک كندری، خواجه نظام الملک طوسی، مجد الملک قمی، شرف الملک خوارزمی، سعد الملک آبی، شرف الدین انوشیروان خالد كاشانی و امثال آنان. به علت اضطراری كه خلیفه عباسی (القائم لامرالله)‌ در استفاده از نیروهای تركمان دچار آن شده بود، ناچار حكومت آنان را به رسمیت شناخت و بغداد نیز در همه موارد، آنان را مورد تأیید و تجلیل قرار می داد.

پادشاهان سلجوقی، اصولا” در دربار خود ریش سفیدان و مربیانی داشتند كه در اداره مملكت با آنان مشورت می كردند. بعضی از این افراد ” اتابک ” (معلم یا مربی)، و بعضی امیرزادگان سلجوقی نیز بودند. بیشتر این اتابكان موقعیت خود را تا زمان حمله مغول به ایران حفظ كرده بودند و بعضی از آنان،‌ مانند اتابكان فارس و اتابكان آذربایجان،‌ بعد از مغول نیز تا سال ها در ولایت های مذكور حكومت داشتند. مهم ترین و معروف ترین این اتابكان،‌ اتابكان خوارزم بودند كه به خوارزمشاهان و خوارزمشاهیه نیز شهرت یافته اند. خوارزم، كه در كتیبه های هخامنشی به صورت هوارزمیا و بعد از اسلام به صورت خوراسمیه نیز آمده است، نام ناحیه ای است در پائین دست جیحون که حدود آن ناحیه از حوالی دریاچه آرال تا سواحل دریاچه خزر و نواحی ابیورد‌ از شرق، در تمام سواحل سیحون، ادامه می یافت و پایتخت آن خوارزم خوانده می شد.

این منطقه نزدیک دریاچه آرال و شامل دو قسمت بوده است: الف. قسمت شرقی ‌كه معمولا ترک نشین بود و قسمت غربی رودخانه كه اورگنج خوانده می شد و فارس زبانان در آنجا ساكن بودند. این دو شهر در زمان حمله مغول بیشتر به صورت ویرانه درآمدند. در سال 490 هـ. ق، “قطب الدین محمد” از اولاد “انوشتكین غرجه” به تأیید امیر حبشی (پسر آلتون تاش حكمران خراسان)، به سِمَت خوارزمشاهی معین شد. او تا سال 522 هـ . ق، عنوان حكومت خوارزمشاه را به خود اختصاص داد.

پسر  او، اتسز،[15] با لقب علاء الدوله هم این سمت را به ارث برد. بعد از مرگ اتسز، پسر او ایل ارسلان، در سال 551 هـ . ق، به حكومت رسید‌. سپس سلطانشاه فرزند ایل ارسلان، در سال 568 هـ . ق، چند صباحی حكم راند. تا این كه برادرش علاء الدین تكش، او را از خوارزم بیرون راند و خود مستقیماً خوارزمشاه شد. وی در 19 رمضان سال 596 هـ . ق، درگذشت. پس از وی پسرش سلطان محمد، جانشین پدر شد. در زمان این پادشاه، وضع ولایت های ایران دچار آشفتگی بود. كرمان كه به تسلط ملک دینار عز در آمده بود، (اگر چه چند صباحی به تسلط خوارزمشاهیان نیز در آمد)، اما در سال 599 هـ . ق، به علت حملات طوایف شبانكاره و اتابكان فارس،‌ از حیطه تسلط خوارزمشاهی خارج شد. سلطان غیاث الدین (‌حاكم غور) به تحریک خلیفه “الناصر لدین الله”، بر خوارزمشاه شورید و قسمت­هایی از خراسان را از آن خود كرد.

همچنین، به تحریک خلیفه، بعضی رؤسای اسماعیلیه از جمله جلال الدین حسن اسماعیلی در قلاع[16] الموت و رودبار ادعای خودسری كردند. این رفتارها باعث شد تا سلطان محمد خوارزمشاه به فتوای جمعی از علمای ماوراء النهر، ‌نام ناصر خلیفه را از خطبه انداخت و فرمان داد كه یكی از سادات حسینی ترمذ را عنوان خلافت دهند و خطبه به نام او خوانند. سپس در زمستان سال 614 هـ . ق، به همراه سپاهی از طریق همدان عازم جنگ با خلیفه عباسی شد، اما، سپاهیانش به علت سرمای شدید در اسد آباد همدان دچار تلفات بسیار شدند و چون در شرق ایران آشفتگی هایی پدید آمده بود، سلطان محمد در محرم سال 615 هـ . ق، به مرو بازگشت. سلطان محمد خوارزمشاه از سال 613 هـ . ق، گرفتار حملات طوایف مغول در شرق ایران شده بود، تا این كه در سال 615 هـ . ق، شهر كاشغر به تصرف مغولان در آمد. سلطان هر چند خود را به ماوراء النهر رساند، اما در برابر لشكر مغول قادر به مقاومت نبود و همچنان از برابر آنان می گریخت. وی در شوال سال 617 هـ . ق، در جزیره “آبسكون” (در دریاچه خزر)‌ بیمار شد و درگذشت.

فرزند او جلال الدین منكبرنی، كوشش بسیار كرد كه در برابر مغولان نیرویی فراهم آورد، اما توفیق نیافت. او در جنگ پروان (نزدیك كابل) از لشكر مغول شكست خورد و به سند گریخت. وی در نزدیكی سند از چنگیز شكست دیگری خورد و به دهلی رفت تا شاید از امرای آن دیار كه با خاندان خوارزمشاهی قوم خویش بودند، كمک بگیرد. اما كار او به جایی نرسید و از طریق كرمان و فارس خود را به اصفهان و آذربایجان رساند. در 28 رمضان سال 627 هـ . ق، از سلطان علاء الدین كیقباد (از سلاجقه روم) در ارزنجان شكست خورد. در آذربایجان سپاه مغول به او رسیدند و در دیار بكر، آخرین جنگ با آنان در گرفت و سلطان شكست خورد. او از جنگ جان به سلامت برد، اما در میافارقین به صورتی ناگهانی در نیمه شوال سال 628 هـ . ق به دست جمعی از كردان به قتل رسید. بدین ترتیب سلسله خوارزمشاهی پایان یافت.[17]

تاریخ ایران پس از اسلام از مغولان تا صفویه

چنگیز در اوایل قرن سیزدهم میلادی (هفتم هجری قمری)، اتحاد قبیله ای خود را تكمیل و امنیت راه های تجاری قلمرو خود را تأمین نمود. سپس برای تأمین اقتصاد قبایل زیر فرمان خود حركت را آغاز كرد. حملات اولیه چنگیز به كشور چین بود كه با سقوط پكن (خانبالیق) پایان یافت. وی ادامه تسخیر چین را به عهده امراء و جانشینان خود گذاشت و متوجه غرب گردید. چنگیز برای گشودن راه ارتباط تجاری غرب كه برای اقوام آسیای مركزی نقش حیاتی داشت با ایجاد روابط با خوارزمشاهیان در صدد گشودن این راه ها برآمد. ولی، عملكرد نادرست خوارزمشاهیان باعث حملات زودرس مغول به دنیای غرب گردید.

حملات مغول (همانند سایر اقوام آسیای مركزی) در دو سوی شمال و جنوب خزر دنبال شد. در حملات اولیه مغول، خراسان ویران گردید. حملات بعدی مغول در زمان جانشینان چنگیز دنبال شد. پس از نابودی آخرین مقاومت خوارزمشاهیان و تصرف نواحی قفقاز، ارمنستان و گرجستان، به آناتولی توجه شد. مغولان در نبرد مشهور “كوسه داغ” در 14 محرم سال 641 هـ . ق، پس از شكست دادن سلجوقیان آناتولی به استقلال آنان خاتمه دادند. سلجوقیان آناتولی، از این تاریخ تا متلاشی شدن كامل آنان در اوایل قرن هشتم هجری، تنها توانستند به صورت یک حكومت تابع به موجودیت خود ادامه دهند.

حمله به روسیه نیز به فرماندهی باتو، فرزند جوجی، از سال 627 تا 640 هـ . ق، ادامه یافت. بدین ترتیب،‌ از رودخانه ایرتیش تا كوه های كارپات، زیر نفوذ اولوس جوجی در آمد. امرای مغول در رأس قوای نظامی خود، دشت های مغان و آران را در مسیر پائین رودخانه ارس و كورا اقامت گاه قرار دادند؛ زیرا تأمین علوفه در این قلمرو از سایر نقاط مناسب تر بود. به همین سبب، ایلخانان نیز پس از مستقر شدن در ایران در این منطقه اقامت گزیدند و از همین مرغزاران شمال شرقی آذربایجان بود كه مدت یک قرن بر ایران حكمرانی نمودند.

با مرگ اوگتای، جانشین چنگیز، كشور گشایی مغول عملا متوقف شد. با بركناری فرزندان اوگتای و قدرت یافتن فرزندان تولی به كمک فرزندان جوجی، منكو فرزند تولی به مقام خانی برگزیده شد. منكو در قوریلتای (مجلس مشورتی) سال 651 هـ . ق، در كنار “اونون” تصمیم گرفت كه یكی از برادرانش (موسوم به قوییلای) را مأمور فتح بقیه چین كند و برادر دیگرش،‌ هولاكو،‌ را به ایران بفرستد تا پس از فتح مراكز اسماعیلیه و بغداد، كه دو كانون سیاسی و مذهبی خطرساز برای حاكمیت مغولان بودند، به خصوص اسماعیلیه كه به علت در دست داشتن قلعه های مستحكم در مسیر راه های تجاری، امنیت راه ها را مختل كرده بودند، فتوحات مغول را در بین النهرین و سوریه دنبال كند. خان های آسیای مركزی تا استقرار ایلخانان در ایران (طوس)، مركزی برای اداره امور خراسان و مازندران دایر نموده بودند. از این كانون بود كه دولتمردان ایرانی نظیر خاندان جوینی با استفاده از عدم آگاهی مغولان به مملكت داری، وارد دستگاه مغولان شدند.

هولاكو با ورود به ایران، در سال 654 هـ . ق (1256 م)، مراكز اسماعیلیه و در سال 656 هـ . ق (1258 م)، بغداد را تصرف نمود و در ادامه پیشروی خود به سوی غرب، وارد سوریه شد. پس از تصرف شهرهای حلب و دمشق در سال 658 هـ . ق، در محلی به نام “عین جالوت”، از سلاطین ممالیک مصر، كه پس از سقوط بغداد به بزرگ ترین كانون سیاسی مذهبی مسلمانان تبدیل شده بودند، شكست خورد. پس از این نبرد، حدود قلمرو هلاكو با ممالیک روشن شد. سوریه و فلسطین در دست ممالیک باقی ماند و ساحل غربی رود خانه فرات مرز طرفین را تشكیل داد. در حمله هلاکو خان بغداد تصرف شد، دولت عباسی سقوط کرد و خلیفه آن کشته شد.

مغولان ایران به علت تابعیت خود نسبت به خان بزرگ مغول، نام ایلخان (تابع خان) بر خود گذاشتند. عدم موفقیت مغولان در مقابل ممالیک، نزدیكی آنان را به دنیای مسیحیت كه از قرن ها قبل در میان مغولان نفوذ كرده بودند (چنانكه بسیاری از زنان خان ها از قبایل مسیحی مغول و ترک بودند)، مهیا ساخت. دنیای مسیحیت نیز به علت شكست در مقابل ممالیک و از دست دادن شهرهای شرق مدیترانه در جنگ های صلیبی، (به علت وجود دشمن مشترک)، به مغولان نزدیک شد. مكاتبات دنیای غرب با مغولان و اعزام مداوم سفرا به دربار یك دیگر در ادامه این سیاست بود كه در زمان جانشینان هولاكو نیز (حتی پس از قبول اسلام)‌، همواره ادامه یافت، اما به علت نبودن اتحاد میان دول اروپایی و ضعیف شدن ایلخانان همكاری فرزندان جوجی با ممالیک و حملات فرزندان جغتای از شرق (به خصوص پس از اسلام آوردن فرزندان جوجی و جغتای)، سیاست ایلخانان با شكست مواجه شد.

احاطه شدن ایلخانان به وسیله دنیای اسلام، متوقف شدن حركت آنان و بروز مشكلات اقتصادی، ایشان را مجبور به قبول اسلام و انجام بعضی از اصلاحات اقتصادی، اجتماعی و تجاری نمود. این دگرگونی باعث برچیده شدن رسوم قبلی مغولان گردید. حتی غازان خان نیز پس از قبول اسلام، نام “محمود” را انتخاب كرد و عناوین خان­های بزرگ را از سكه ها حذف و خود را از تابعیت آنان رها ساخت. ضعیف شدن حاكمیت مغول و شورش امرای ترک و مغول در آناتولی و سركوبی آنان، همچنین مهاجرت بی وقفه تركان به آناتولی كه پس از نبرد ملازگرد در سال 1071 هـ . ق، آغاز شده بود و همواره ادامه داشت و زمینه حملات بعدی آنان را به دنیای مسیحیت فراهم ساخت. حاكمیت نیرومند ایلخانان با آمدن هولاكو به ایران آغاز شد و با مرگ ابو سعید،‌ فرزند اولجایتو در سال 736 هـ . ق، به پایان رسید.

در سال 736 هـ . ق، كه ابو سعید (ایلخان جوان و نیرومند مغول) درگذشت، حكومت ایلخانان دچار هرج و مرج گردید در همین زمان ها، ‌خاندانی از ایل “برلاس” در شهر “كش” واقع در جنوب سمرقند، فرزندی زاده شد كه تیمور نام گرفت.[18] وی بنیانگذار سلسله ای شد كه از حدود سال 772 تا 911 هـ . ق، دوام آورد و در تاریخ ایران به نام “سلسله سلاطین تیموری ” یا “گوركانیان” یا “‌تیموریان”، شهرت یافت. وی در سیستان،‌ در حین كشمكش و جنگ و جدال، ‌از ناحیه پا و شانه راست زخمی توان فرسا برداشت كه آثار آن تا پایان عمر باقی ماند. به همین علت او را “لَنگ” خواندند و هم اكنون نیز در اروپا به نام “تامرلان” (تیمور لنگ)‌ شهرت دارد.

تیمور پس از پیروزی بر رقیب، قوریلتایی[19] مركب از علما و امرا و وجوه و اعیان ماوراء النهر تشكیل داد كه در این قوریلتا،‌ تیمور به سلطنت انتخاب شد. سال 771 هـ . ق را می توان سال آغاز سلطنت مستقل و مبدأ تأسیس سلسله تیموریان دانست. وی زمانی که در صدد تهیه سپاه عظیمی برای فتح چین برآمد و با دویست هزار سپاه عازم فتح آن مملكت شد، در اترار به سبب برف و سرمای سخت متوقف شد و برای دفع سرما دست به شرابخوری زد. از آن جا كه شراب نتوانست در بدن آن مرد كه سال عمرش به 71 رسیده بود حرارتی پدید آورد، دست به نوشیدن عرق[20] زد و در این كار چندان افراط كرد كه بیمار شد و در آن بیماری (17 شعبان سال 807 هـ . ق) در گذشت‌. جسد او را به سمرقند بردند و اكنون قبر وی به نام “‌گور امیر” شهرت دارد.[21]

تاریخ ایران پس از اسلام در دوران صفویه

تشكیل دولت صفوی در اوایل قرن دهم هـ. ق، (ابتدای قرن شانزدهم میلادی)، یكی از رویدادهای مهم ایران محسوب می شود. پیدایش این دولت كه باید آن را سرآغاز عصر تازه ای در حیات سیاسی و مذهبی ایران دانست، موجب گردید استقلال ایران بر اساس مذهب رسمی تشیع و یک سازمان اداری نسبتاً متمركز، تأمین گردد. در سال 907 هـ. ق، شاه اسماعیل اول (فرزند شیخ حیدر صفوی) با كمک قزلباشان منتسب به خانقاه اردبیل، پس از شكست فرخ یسار (پادشاه شروان) و الوند بیگ آق قویونلو، شهر تبریز (پایتخت دولت آق قویونلو) را به تصرف درآورد. در همین شهر بود كه دولت صفوی را بنیان نهاد و مذهب شیعه دوازده امامی را مذهب رسمی ایران اعلام كرد. او در نخستین سال های سلطنت خود تمامی قدرت های خود مختار داخلی را برانداخت و زمینه ایجاد حكومت مركزی را فراهم ساخت.

وی پس از فراخواندن سپاهیان از مناطق مختلف كشور رهسپار خراسان شد و در شعبان سال 916 هـ. ق، در نزدیكی شهر مرو شكست سختی به ازبكان وارد ساخت. این شكست عكس العمل شدید كارگزاران دولت عثمانی را برانگیخت و سیاست آمیخته با مماشات و تساهل سلطان بایزید در برابر شاه اسماعیل، با مخالفت شدید سران ینی چری و علمای اهل تسنن عثمانی روبه رو شد. مخالفان كه سلطان را سد راه مبارزه با دولت صفوی می دانستند، به دور سلیم (فرزند او) گرد آمدند و ضمن توطئه ای كه به مرگ بایزید انجامید، این مانع را از سرراه برداشتند.

سلطان سلیم پس از فوت پدر، به قصد جنگ با شاه اسماعیل و براندازی دولت نوپای صفوی سپاه بزرگی از ینی چریها و ممالک دست نشانده فراهم ساخت و پس از قتل عام شیعیان و طرفداران شاه اسماعیل در آناتولی در محرم سال 920 هـ . ق، به سوی ایران حركت كرد. وی در ماه رجب همین سال در دشت چالدران، نزدیک خوی، مستقر شد و در شرایطی كه سپاهیان عثمانی از لحاظ كثرت عدد و مجهز بودن به اسلحه گرم، از امتیاز بزرگی برخوردار بودند، جنگ آغاز شد. جنگ با پیروزی سلطان سلیم خاتمه یافت و شهر تبریز سقوط كرد، اما سلطان عثمانی تنها چند روزی توانست در آذربایجان بماند. بیم از عدم امنیت و تداركات، دوری از مركز حكومت و مهم تر از همه طغیان ینی چریها (به علت عدم رضایت از جنگ و كشتار مسلمانان)، وی را مجبور به عقب نشینی كرد.

اگر چه جنگ چالدران ضربه سنگینی به دولت صفوی وارد كرد، ولی موجب از بین رفتن آن نشد. بعد از واقعه چالدران شاه اسماعیل تا پایان عمر دست به كار مهمی نزد. سرانجام در 15 رجب سال 930 هـ . ق، شاه اسماعیل پس از بازگشت از ییلاق شكی به آذربایجان در ناحیه سراب در 38 سالكی در حالی كه دولتی با ثبات بنیان نهاده بود كه طی دو قرن ادامه یافت و از نظر تشكیلات و نظامات از مهم ترین دولت های بعد از اسلام در ایران شمرده می شود، چشم از جهان فروبست.

تهماسب، بزرگ ترین فرزند شاه اسماعیل كه در سال 919 هـ . ق، به دنیا آمده بود. در یک سالكی به دستور پدرش به هرات انتقال یافت. تهماسب هنگام مرگ پدر ده سال و شش ماه داشت كه به سلطنت رسید. وی از سال 930 تا 984 هـ . ق، مدت 54 سال سلطنت كرد كه بیش ترین ایام سلطنت در دوران صفوی محسوب می شود. او شجاعت و صلابت پدر را نداشت، ولی از نظر كشورداری و تنظیمات زمان حكمرانی او را باید یكی از مهم ترین ادوار صفویه شمرد. شاه اسماعیل در عمر كوتاه خود كه بیشتر در جنگ های داخلی و خارجی گذشت، موفق نشد دولت نوبنیاد صفوی را بر اساس تشكیلات اداری و نظامات مذهبی استوار كند، اما این كار در دوران سلطنت طولانی تهماسب جامه عمل پوشید. شاه تهماسب به علت نزدیكی تبریز به مرزهای عثمانی و آسیب پذیری این شهر و دوری تبریز از خراسان كه همواره مورد هجوم ازبكان قرار می گرفت، در سال 965 هـ. ق، پایتخت خود را به قزوین منتقل كرد. از این تاریخ تا سال 1006 هـ. ق، كه شاه عباس اول اصفهان را مورد توجه قرار داد، شهر قزوین پایتخت صفویه بود. از وقایع عمده دوران شاه تهماسب پناهندگی همایون (پادشاه هند) و بایزید (شاه زاده عثمانی) بود كه هر دو رویداد تأثیر زیادی در رابط ایران و هند و عثمانی داشت.

شاه تهماسب در پنجاه و چهارمین سال سلطنت خود در پانزدهم ماه صفر سال 984 هـ. ق، در قزوین وفات كرد. بعد از مرگ او پسر دومش (اسماعیل میرزا) كه به دستور پدر در قلعه قهقهه زندانی بود، با حمایت اكثر امیران قزلباش به پادشاهی رسید. وی یک سال و نیم سلطنت كرد، اما در همین مدت كوتاه به جنایات دهشت انگیزی دست زد. او اغلب رجال مملكتی را كه پس از مرگ پدرش از سلطنت حیدر میرزا (برادر بزرگترش) حمایت كرده بودند، از میان برداشت و دستور قتل همه شاهزادگان صفوی را صادر كرد. در دوران فرمانروایی كوتاه او حادثه ای در مرزهای مملكت اتفاق نیفتاد. بعد از فوت شاه اسماعیل دوم، دولتمردان صفوی و امرای قزلباش برای سلطنت محمد میرزا (پسر بزرگ شاه تهماسب) با یك دیگر همداستان شدند. او که به خدابنده معروف شد از سال 985 تا 996 هـ . ق، پادشاهی كرد. از آن جا كه وی چشمانی ضعیف و طبعی ملایم داشت قادر به اداره امور نبود. در این زمان اختلافات داخلی در کشور بالا گرفت و در این میان دولت عثمانی كه از این اختلافات داخلی آگاه بود از فرصت استفاده كرد و مرزهای صفوی را در غرب و شمال غرب مورد حمله قرار داد و اراضی وسیعی را تصرف و شهر تبریز (مهم ترین شهر آذربایجان) را اشغال كرد. ازبكان نیز مقارن همین احوال شهرهای خراسان را در معرض تاخت و تاز قرار دادند. تا این که سرانجام “شاه عباس اول” بر اریكه قدرت نشست.

دوران پادشاهی شاه عباس اول (996 – 1038 هـ . ق،) فصل تازه ای در تاریخ دولت صفوی گشوده شد. او كه از دور و نزدیک، جریان حوادث را دنبال می كرد، به فراست دریافته بود كه عامل اصلی آشفتگی ها، قدرت طلبی امرای قزلباش است. پس قبل از هر كار، بر آن شد تا به اعمال این امیران پایان بخشد. نخست با كمک مرشد قلی خان، كه در رأس امور نظامی و اداری قرار گرفته بود، سران گردنكش قزلباش را از میان برداشت. سپس او را نیز به قتل رساند و با انتصاب سركردگان و حكام ولایت ها و ایالت ها، از درجات پایین تر كه به صورت كامل از خود او اطاعت داشتند سلطنت مطلقه ای را برقرار نمود. وی برای مقابله با ازبكان و عثمانیان و عقب راندن آنان، نخست با دولت عثمانی مصالحه كرد. سپس برای جنگ با ازبكان به خراسان یورش برد و تا سال 1007 هـ . ق، نواحی مختلف این ایالت را از تصرف آنان خارج كرد. بعد در تجدید نظر در سازمان سپاه و انحلال قزلباش سپاه، قوللر و شاهسون را پدید آورد و با همكاری متخصصانی كه برادران شرلی از انگلستان به ایران آورده بودند، ارتش را به سلاح گرم مجهز كرد. وی از سال 1011 هـ . ق، به بعد با یک رشته عملیات تهاجمی كه تا سال 1034 هـ . ق، به طول انجامید مناطقی از قفقاز و آناتولی و عراق عرب را از تصرف عثمانی ها خارج كرد و مرزهای مملكت را به حدود دوران شاه اسماعیل بازگرداند. همچنین با مقابله سیاسی و نظامی با پرتغالی ها در خلیج فارس قدرت دولت صفوی را بر جزایر و بنادر خلیج فارس برقرار نمود.

با استقرار مجدد امنیت و ثبات در داخل كشور و علاقه شاه عباس به تقویت بنیه نظامی و اقتصادی كشور، فصل تازه ای در مناسبات ایران با كشورهای اروپایی گشوده شد و یكی از نتایج آن، رشد بازرگانی داخلی و خارجی به ویژه در زمینه تولید و فروش ابریشم و جلب منافع مالی فراوان بود. تمایل او به عمران و آبادانی موجبات رشد معماری و برپایی بناهای عام المنفعه؛ راه ها، ‌كاروانسراها، ‌پل ها، مساجد، مدارس و نیز تعالی بخش های مختلف هنری را فراهم نمود كه شاخص ترین پدیده در عصر صفوی و حتی در تاریخ ایران محسوب می شود. این پادشاه در حالی كه جانشین لایقی از خود باقی نگذاشته بود، در 24 جمادی الاول سال 1038 هـ. ق، (پس از چهل دو سال پادشاهی) وفات یافت. دولتمردان صفوی، نواده او (سام میرزا)‌ را از حرمسرای سلطنتی بیرون آوردند و با نام شاه صفی، در 14 جمادی الثانی 1038 هـ . ق، بر تخت سلطنت نشاندند.

شاه صفی كه دوران كودكی خود را در حرمسرا و بیگانه با مسائل سیاسی و نظامی گذرانده بود، لیاقت آن را نداشت كه مملكت پهناوری را كه جدش برای او باقی گذاشته بود اداره كند. سلطان عثمانی (مراد چهارم)، با استفاده از ضعف و ناتوانی و بی لیاقتی جانشین شاه عباس پیمان صلحی را كه بین ایران و عثمانی انعقاد یافته بود زیرپا گذاشت و به منظور باز پس گیری مناطقی كه در زمان شاه عباس از دست رفته بود به مرزهای ایران حمله كرد. وی در سه جنگ كه بین سال های 1038 تا 1048 هـ. ق، رخ داد، شهر بغداد را كه مهم ترین مركز سوق الجیشی ایران برای حفظ عراق عرب بود، به تصرف خود درآورد. سپس معاهده صلح زهاب (1049 هـ . ق، برابر با 1639 م)، برقرار گردید و به موجب آن بغداد و عراق عرب به صورت رسمی جزو متصرفات عثمانی شد و خط مرزی دو مملكت به نواحی مندلی و شهر زور و مریوان منتهی گردید.

شاه صفی در سال 1052 هـ . ق، فوت كرد و در همین سال فرزندش عباس میرزا ملقب به “شاه عباس دوم”، به سلطنت رسید. در زمان سلطنت شاه عباس دوم (1076 تا 1052 هـ . ق) به علت رعایت قرارداد صلح زهاب بین دولتین ایران و عثمانی جنگی رخ نداد، لكن در ناحیه قندهار كه مرز ایران و دولت بابری هند شمرده می شد، جنگی بین دو دولت ایران و هند روی داد كه به شكست سپاه هند و تصرف قندهار منجر گردید. دوران شاه عباس دوم (همانند دوران شاه عباس اول) دوران رونق اقتصادی، ‌عمران و آبادانی، اعتلای فرهنگی و دوران ظهور رجال دین و دانش بود. این پادشاه در 23 ربیع الاول سال 1077 هـ . ق، وفات یافت و پسرش صفی میرزا با نام «شاه سلیمان» به سلطنت رسید.

شاه سلیمان پادشاهی نالایق و بی اراده و آلت دست خواجگان و رجال متنفذ دولتی بود. نخستین نشانه های انحطاط و سقوط صفوی از زمان او ظاهر شد. اگر حادثه مهمی در مرزها رخ نداد، به این دلیل بود که در كشورهای مجاور ایران دولت های نیرومندی مانند گذشته وجود نداشت تا تهدیدی جدی به شمار روند. آخرین سلطان كشور یكپارچه صفوی (قبل از سقوط نهایی آن به دست نادر شاه افشار)، سلطان حسین بود كه بعد از شاه سلیمان از سال 1106 تا سال 1135 هـ . ق، سلطنت كرد. وی سرانجام به دست محمود افغان از سلطنت برکنار شد.[22]

تاریخ ایران پس از اسلام ازصفویه تا قاجاریه

نادر قلی فرزند امام قلی از قبیله “قرخلو” بود كه شاخه ای از ایل افشار به شمار می رفت. سقوط اصفهان در سال 1135 هـ . ق، بهانه خوبی به دست سركشان داخلی و مدعیان خارجی ایران داد تا هر یک از گوشه ای سر برآورند و كشور را به هرج و مرج طولانی مبتلا كنند. نادر نیز در رأس گروهی كه برای حمایت از حیات و هستی اهل ابیورد فراهم ساخته بود، ابتدا در خدمت خان همین منطقه قرار گرفت و پس از ازدواج پیاپی با دو دختر او، وارث حكومت محلی كوچک وی شد. آن گاه در سال 1139 هـ . ق، كه شاهزاده سرگردان صفوی (تهماسب میرزا) در جست وجوی یاران و همراهان فداكاری بود به او پیوست و عزم نجات ایران كرد.

سردار افشار در خلال چهار جنگ پیاپی كه با شورشیان افغان داشت، توانست سردسته آنان؛ یعنی اشرف و همراهانش را در مناطق مهماندوست دامغان، سردره خوار (نزدیک تهران)، مورچه خورت اصفهان و زرقان فارس، در هم كوبد، راه را برای استقرار مجدد حكومت صفوی هموار كند. پس از آن، در طول چندین نبرد بزرگ و كوچک با تركان عثمانی كه بیست سال طول كشید (به غیر از یک مورد)، همه جا نادر پیروز بود. وی نیروهای عثمانی را شكست داد و آنان را از خاک ایران تا منتهی الیه دریای سیاه و ارمنستان و گرجستان بیرون راند. نیروهای روسی نیز كه بنابر وصیت پتر كبیر از اختلافات درونی ایران استفاده كرده بودند، با سیاست و تدبیر عاقلانه وی تمامی خطه شمال و باریكه ساحلی خزر را (از دربند و باكو تا مازندران) تخلیه كردند. نادر با بهره گیری به موقع از ضعف هایی كه شاه تهماسب دوم (1145 – 1125 هـ . ق)، از خود نشان داد، وی را از سلطنت خلع كرد. پس از آن با خلع فرزند خردسال شاه تهماسب دوم؛ یعنی عباس سوم، از سلطنت، خود در شوال سال 1148 هـ . ق، با رأی و اراده بزرگان، سرداران، ریش سفیدان و روحانیان عالی مرتبه ای كه در دشت مغان گرد آورده بود، بر تخت سلطنت نشست. اقدامات بعدی او، سركوبی سركشان داخلی در قندهار و ایجاد نظم در سراسر كشور بود. از آنجا كه دولت گوركانی هند، جمعی از فراریان افغان را پناه داده بود و به توقعات نادر نیز وقعی نمی نهاد، نادر ناچار شد كه عازم شبه قاره شود. نبرد قطعی میان نادر و دولت گورکانی، در منطقه كرنال در 15 ذیعقده سال 1151 هـ . ق، برابر با 24 فوریه 1739 م، روی داد كه به شكست محمد شاه گوركانی انجامید. نادر به همراه سپاهیان خود وارد دهلی شد و پس از ضرب سكه و اعلام تسلیم شدن حریف، دگرباره تخت سلطنت را به محمد شاه واگذاشت. پادشاه گوركانی نیز در مقابل آن، مناطق غربی آب اتک و رودخانه سند را به ایران تسلیم كرد.

واقعه مهم پایانی سال 1153 هـ . ق، لشكر كشی شاه ایران به ماوراء النهر و تصرف مناطق جنوبی آمودریا (جیحون)‌ بود. ابوالفیض خان (از احفاد چنگیز)، به شكست قطعی معترف شد و از سوی نادرشاه حكومت سمر قند و بخارا و آن سوی رودخانه تا صفحات سغد و فرغانه را به دست آورد. اما، ایلبارس خان (والی خوارزم) از در جنگ در آمد و در این راه جان خود را از دست داد. بدین سان، خوارزم جایگاه تاریخی خود را بازیافت و صفحات مابین دریاچه های آرال و مازندران تا حوالی دشت قبچاق قدیم، كه با قزاقستان كنونی مطابقت دارد،‌ فرمان پذیر شدند.

نادر بر اثر اشتباهی كه در تشخیص و داوری در مورد سوء قصد كنندگان به خود مرتكب شد، به فرزند ارشد خود (رضا قلی میرزا) خشم گرفت و در سال 1154 هـ . ق، چشم های او را كور كرد.  این فاجعه موجب شد كه اعتدال روانی وی مغشوش شود و وخامت احوالش افزایش یابد. اغتشاشات داخلی لزگیها در داغستان و قیام های محلی فارس و گرگان و دیگر نقاط همراه با لجاجتی كه عثمانی ها برای رد شرایط پیشنهادی وی نشان می دادند و از پذیرش مذهب شیعه جعفری به عنوان ركن پنجم اسلام سرباز می زدند، موجب شد كه نادر از لشكركشی به روسیه و استانبول و مناطق ماوراء النهر منصرف شده و درگیر گرفتاری های نفس گیر و ایذایی داخلی شود. سرانجام هلاكت وی به دست جمعی از سرداران مقرَّبی انجام گرفت كه همگی بر جان خویش بیمناک بودند. به همین سبب با توطئه هولناكی كه در یازدهم ماه جمادی الثانی سال 1160 هـ . ق، در قوچان ترتیب دادند، او را از پای در آوردند. نادر از فرمانروایانی بود كه برای آخرین بار ایران را به محدوده طبیعی فلات ایران رسانید و با تدارک كشتی های عظیم جنگی، كوشید تا استیلای حقوق تاریخی كشور را بر آب های شمال و جنوب تثبیت كند. بعد از وی كریم خان زند، شاهرخ افشار، فرزند رضاقلی میرزا (نواده نادر) و احمد خان ابدالی به قدرت رسیدند.

زندیان یا زندیه یا دودمان زند نام خاندانی پادشاهی است که میان فروپاشی افشاریان تا برآمدن قاجار به درازای چهل و شش سال در ایران بر سر کار بودند. این سلسله به سردمداری کریم خان زند از طایفه زند، از سال ۱۱۶۳ هـ . ق، در ایران به قدرت رسید او فردی مُدبِّر و مهربان بود. کریم خان خود را وکیل الرعایا نامید و از لقب “شاه” پرهیز کرد. شیراز را پایتخت خود قرار داد و در آبادانی آن کوشش نمود. ارگ، بازار، حمام و مسجد وکیل شیراز از کریمخان زند (وکیل الرعایا) به یادگار مانده‌است. حادثه مهم سال های پایانی عمر كریم خان، ‌لشكر كشی به بصره بود كه به سرداری برادرش، صادق خان در سال 1189 هـ . ق، انجام پذیرفت كه متأسفانه با مرگ شاه به انتها رسید.

دوران چهارده سال آخر زندگانی وی را، باید نعمتی برای مردم ایران شمرد، چرا كه توانست امنیت را در تمامی صفحات داخلی كشور و خلیج فارس برقرار كند و پس از قریب پنجاه سال ناآرامی و جنگ های مستمر، طعم شیرین آسایش را به هموطنان خود بچشاند. با مرگ كریم خان در سیزدهم صفر سال 1193 هـ . ق، کشمکش های زیادی درگرفت. آخرین بازمانده این دودمان،‌لطفعلی خان بود كه با وجود دلاوری و رشادت بسیار، در برابر حریف كهنه كار پرتدبیری چون آقا محمد خان قاجار دوام نیاورد و پس از دستگیر شدن، در ارگ بم به سال 1209 هـ . ق، كشته شد و بدین ترتیب سلسله دیگری در ایران قدرت را در دست گرفت.[23]

تاریخ ایران پس از اسلام در دوران قاجار

قاجار از ایلات ترک است و اصل آنان به طایفه سالور از طوایف ماوراء قفقاز می‌رسد. این ایل در حدود قرن هشتم هجری همراه با سایر طوایفِ ترکِ ماوراء قفقاز از آن سرزمین مهاجرت کردند. زبانشان ترکی غربی است و دولت صفوی آنان را از آذربایجان به مازندران و گرگان و مرکز ایران کوچ داد. ایل قاجار در زمره‌ قبایلی بود که در به قدرت رسیدن شاه اسماعیل صفوی و تشکیل سلسله صفویه دخیل بودند. این قبایل که از آنان به عنوان «قزلباش» یاد می‌شود، عبارت بودند از: شاملو، روملو، استاجلو، تکهلو (تکلّو)، افشار، قاجار، ذوالقدر.

قدرت روزافزون قزلباش موجب شد که شاه عباس در صدد تضعیف قدرت آنان برآید. ایل قاجار در آن زمان به کثرت افراد و رشادت و دلیری و همچنین خشونتِ طبع معروف بود. شاه عباس از کثرت افراد ایل قاجار بیمناک بود و تجمع آنان در یک محل را خلاف مصلحت می‌دانست؛ لذا آنان را به سه دسته تقسیم کرد، یک دسته را در قراباغ و گرجستان، دسته دیگر را در مرو و بقیه را در استرآباد[24] اسکان داد. از این میان، دسته ساکن استرآباد قدرتی بیش از سایرین یافت و سرانجام مؤسس سلسله قاجار از میان ایشان برخاست. شاه عباس آنان را در حوالی استرآباد و در دو سوی رود گرگان و اطراف قلعه مبارک آباد جای داد. قاجار به دو گروه منقسم شدند، گروهی در طرف بالای قلعه جای گرفتند که به «یوخاری‌باش‌ها» (ساکنان بالای  رودخانه)، شهرت یافتند و دسته‌ای در پایین قلعه بودند که از آنان با عنوان «اَشاقه‌باش‌ها» (ساکنان پایین  رودخانه)، یاد می‌شد. رهبری اشاقه‌باش با تیره قوانلو و یوخاری‌باش با تیره دَوَلّو بود و پیوسته بین این دو گروه بر سر تصرف چراگاه‌ها و چارپایان، نزاع در می‌گرفت. پس از سقوط دولت صفوی در سال 1135ق (1722م)، دستگاه حکومتی طهماسب دوم[25] مرکز تجمع افرادی شد که از حکومت افغان‌ها بیزار و به سلطنت صفویان وفادار بودند. از جمله‌ این افراد فتحعلیخان قاجار (قوانلو) بود. نادرقلی افشار نیز که در خراسان قدرتی یافته بود، به دعوت طهماسب دوم به سپاهیان وی پیوست. از زمان پیوستن نادر به طهماسب دوم نفاق و دشمنی بین وی و فتحعلی خان قاجار بر سر تصرف قدرت بیش‌تر، آغاز شد. تا آنجا که شاه طهماسب به تحریک نادرقلی، فتحعلیخان را به قتل رسانید. در زمان حکومت نادرشاه قدرت اشاقه‌باش کاهش یافت و یوخاری‌باش به اوج قدرت رسید، اما مرگ نادر، زمینه را برای به قدرت رسیدن اشاقه‌باش فراهم ساخت و محمد حسنخان پسر فتحعلیخان قوانلو قاجار که مدت‌ها از ترس به ترکمان‌ها پناه برده بود، حکومت استرآباد را به‌دست گرفت و قدرت مجدداً در اختیار اشاقه‌باش قرار گرفت. در جریان همین نبردهای داخلی یک بار محمد خان (آغا محمد خان) پسر محمد حسن خان، به‌دست علی قلی میرزای افشار؛ برادرزاده نادر که به عنوان عادلشاه در 1161ق (1748م) به سلطنت رسیده بود، افتاد و عادل شاه در سال 1162ق، فرمان خصی[26]کردن محمدخان را صادر کرد. در ابتدای زمامداری کریمخان، جنگ‌های داخلی کماکان ادامه داشت و نواحی فارس، استرآباد، مازندران و آذربایجان محل منازعه کریم خان، محمد حسن خان و آزاد خان افغان بود. بالاخره در این نبردها پیروزی نصیب کریم خان شد. محمد حسن خان قاجار در آخرین نبردی که به منظور محاصره شیراز انجام داد،  از کریم خان و شیخ علی خان زند شکست خورد و به مازندران گریخت. شیخ علی خان زند به قصد سرکوبی قطعی وی به تعقیبش پرداخت. پیوستن دسته یوخاریباش به زندیه، کار را بر محمد حسن خان سخت‌تر کرد و سرانجام وی در میدان نبرد به دست امرای یوخاریباش به قتل رسید. کشته شدن محمد حسن خان، موجب شد که امرای اشاقه باش و آغا محمدخان و حسین قلیخان؛ دو فرزند محمد حسن خان، به ترکمن‌ها پناهنده شوند. اما این وضع چهار سال بیش‌تر دوام نیافت، سبب آن‌هم این بود که آغا محمد خان و حسین قلی خان را به دربار کریم خان آوردند و این دو در آن جا به عنوان گروگان ساکن شدند.

بدین ترتیب آغا محمدخان در دربار زند به‌سر می‌برد و به انتظار سر آمدن دولت کریمخان بود، تا سرانجام توسط عمه‌ خود از مرگ کریمخان آگاهی یافت و به بهانه‌ای از شیراز گریخت. مرگ کریمخان به نابودی قدرت مرکز انجامید و کشمکش‌های داخلی جانشینان کریمخان موقعیت مناسبی را برای فعالیت آغا محمدخان فراهم ساخت تا سرانجام پس از 15سال جنگ با جانشینان کریم خان بر اثر خیانت‌های اطرافیان لطفعلی خان زند و با کمک وزیر او «حاج ابراهیم» کلانتر شیراز، بر لطفعلی خان غالب آمد و با کور کردن و کشتن شاه زاده زند در سال 1209ق (1795 میلادی) دولت زندیه را منقرض کرد. آغا محمدخان نیز هنگامی که برای تسخیر مجدد گرجستان، پس از گذراندن لشکریانش از رود ارس با استفاده از مشک‌ها و قایق‌ها به هنگامی که طغیان بهاری آن بود و فتح قلعه شوشی در تاریخ شنبه 21 ذیحجه 1211ق (18 ژوئن 1797 م)، به دست سه تن از فراشان خلوت خود کشته شد. هنگامی که آغامحمدخان به قتل رسید، ولیعهد دولت؛ یعنی باباخان در شیراز مقیم بود، پس از شنیدن خبر قتل عموی خود، با عجله به تهران آمد و در بیستم ماه صفر 1212ق به پایتخت رسید. حاجی ابراهیم کلانتر (اعتمادالدوله) با وجود مدعیان چندی که شاه جوان داشت در رساندن او به تهران و به دست آوردن زمام سلطنت، کفایت مخصوص به خرج داد و به همین علت هم به صدارت منصوب شد. باباخان؛ برادرزاده آغامحمد خان، پسر حسین قلی خان جهان سوز در روز عید فطر 1212ق با نام فتحعلی شاه قاجار در تهران رسماً تاج گذاری کرد. حسین قلی خان (پدر فتحعلی شاه) همان کسی است که با برادرش آغا محمدخان در دربار کریم خان به‌سر می‌برد و درسال 1184 ق توسط کریم خان به حکومت دامغان منصوب شد، وی که به علت بیرحمی و بیداد و سخت کُشی، جهان سوز خوانده می‌شد، به‌زودی بر ولی نعمت خود (کریم خان زند) عصیان ورزید و در 1188ق در استرآباد به‌دست ترکمانان به قتل رسید. فتحعلی شاه، بنابه وصیت آغا محمدخان، چهارمین پسرخود، عباس میرزا را درسال 1213ق به ولیعهدی برگزید و او را به فرمان‌فرمایی آذربایجان منصوب کرد و سلیمان خان اعتضادالدوله قاجار، برادر یکی از زنان خود را هم منصب اتابیگی او داد و میرزا عیسی فراهانی (میرزا بزرگ قائم مقام اول) را به وزارت او برگماشت.

در اواخر سال 1215ق، فتحعلی شاه نسبت به حاجی ابراهیم کلانتر (اعتمادالدوله) که قریب چهارده سال در دستگاه جعفرقلی خان و لطفعلی خان زند و آغا محمد خان قاجار و خود وی، با قدرت تمام زمام داری کرده بود و در این مدت برادران و بستگان متعدد خود را در حکومت ولایات و امور دیگر دیوانی منصوب کرده بود، بدگمان شد و برای قطع دست تسلط اعتمادالدوله و کسان او، امر داد که در یک روز وزیر و کلیه متعلقان وی را دست‌گیر کردند. بعضی را کشتند و عده‌ای را کور کردند. حاجی ابراهیم کلانتر (اعتمادالدوله) به امر شاه کور شد، زبانش را بریدند و با این وضع ناگوار به قزوین تبعیدش کردند و در آن جا درگذشت. پس از عزل اعتمادالدوله، فتحعلی شاه مقام صدارت خود را بر عهده میرزا شفیع مازندرانی از مستوفیان دربار گذاشت. در سال 1249ق (1833م) عباس میرزا درگذشت. قبل از مرگ عباس میرزا پسرش محمد میرزا، هرات را محاصره کرده بود، ولی با شنیدن خبر مرگ پدرش، دست از محاصره هرات برداشت و رهسپار تهران گردید و فرمان ولایتعهدی به نام وی صادر شد و در سال 1250ق (1834م) با مرگ فتحعلی شاه، محمد شاه به سلطنت رسید. محمد شاه همان کسی است که در سال 1251ق (1835م) قائم مقام دوم را به قتل رساند. بنابر آن چه گفته شده، قائم مقام دوم، بنیانگذار جنبش اصلاح طلبی ایران در کنار عباس میرزای ولیعهد بود و پس از صدارت، سعی خویش را مصروف نظم و نسق بخشیدن به اوضاع پریشان ایران کرده بود و عمده‌ترین خطایش محدود کردن ریخت و پاش و بذل و بخشش و هزینه‌های بی‌حد و حصر و بدون حساب و کتاب، شاه و درباریان از کیسه تهی کشور بود. او در مقابل، مرد بی‌کفایتی به نام حاج میرزا آقاسی را به جای او بر مسند صدارت نشاند. جهالت و خوش باوری این پادشاه و صدراعظمش موجب شد که به امید حمایت روس‌ها به خراسان لشکر بکشند و شهر هرات را به محاصره درآورند. حاصل این امر که همراه با کارشکنی‌های مأموران بریتانیا و رفتار خصمانه و تهدید آمیز دولت انگلیس بود، جداشدن افغانستان از پیکر ایران، به دلخواه انگلیسی‌ها، در سال 1273ق (1857م) بود.

بقیه دوران سلطنت محمد شاه، در جهت فرونشاندن فتنه‌های مختلف و آشوب‌هایی بود که غالباً توسط عمال استعمار و با تحریک سیاست خارجی در کشور پدید آمده بود. فتنه‌هایی مانند؛ طغیان آقاخان رئیس فرقه اسماعیلیه در سال 1256ق؛ قیام سید علی محمد باب در سال 1260ق و فتنه محمد حسنخان، پسر الله‌یارخان آصف الدوله در سال 1263ق. محمد شاه در شب ششم شوال 1264 ق پس از چهارده سال و سه ماه سلطنت توأم با ضعف نفس و بی‌تدبیری در سن قریب چهل و دو سالگی درگذشت.

پس از فوت محمد شاه، ناصرالدین شاه میرزا ولیعهد که در این تاریخ شانزده سال بیش نداشت و در تبریز مقیم بود از طرف مهد علیا و نمایندگان روس و انگلیس به تهران فراخوانده شد. وی که در چهاردهم شوال 1264ق در تبریز به جای پدر جلوس کرده بود، با کفایت و کاردانی میرزا تقی خان امیرنظام در 21 ذی‌القعده سال 1264ق (1848م) خود را به تهران رساند. شاه قبل از ورود به تهران میرزا تقی خان امیرنظام را به لقب اتابک اعظم ملقب و به صدارت اختیار نمود. ناصرالدین شاه پس از حدود 49سال سلطنت، در حالی که در صدد تدارک جشن پنجاهمین سال سلطنت خود بود، در روز 17 ذی القعده 1313ق در حرم حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) به‌دست میرزا رضا کرمانی کشته شد.

مظفرالدین شاه قاجار که به سال 1269ق تولد یافته و در سن پنج سالگی به ولایتعهدی انتخاب شده بود، پس از قریب چهل سال ولایتعهدی بعد از پدر به سلطنت رسید. از آغاز سلطنت مظفرالدین شاه تصدی اداره امور با میرزا علی اصغرخان امین السلطان بود، اما شاه وی را پس از هفت ماه صدارت در اواخر 1314ق معزول نمود و امین الدوله را از آذربایجان به تهران خواست و ریاست وزرا را در یازدهم ذی القعده آن سال به او واگذاشت و در رجب 1315ق او را به صدارت منصوب نمود.

از جمله وقایع مهم این دوره، صدور حکم مشروطیت در چهاردهم جمادی‌الثانی سال 1324ق توسط مظفرالدین شاه و تأسیس اولین مجلس شورای ملی ایران و تدوین قانون اساسی و توشیح[27] آن در 14 ذی‌القعده همان سال بود. مظفرالدین شاه قاجار، پنج روز پس از امضاء قانون اساسی درگذشت.

محمد علی میرزا (محمدعلی شاه)، که در 1289ق در تبریز متولد شده و مادرش دختر میرزا تقی خان امیرکبیر بود، در سال 1313ق به ولیعهدی منصوب و به آذربایجان اعزام شده بود، پس از مرگ پدر به سلطنت رسید. وی که ابتدا بر قانون اساسی مشروطیت که پدرش امضاء کرده بود، صحه گذاشت و قول داده بود از همه جهت با اساس مشروطیت همراه باشد، بعداً تحت نفوذ کسانی از جمله «امیر بهادرجنگ»؛ وزیر دربار و «لیاخوف روسی» فرمانده قزاق‌خانه، با مشروطه از درِ دشمنی درآمد و در روز سه شنبه 23 جمادی‌الاولی 1326ق مجلس را توسط لیاخوف روسی و عده‌ای از قزاقان و سربازان سیلاخوری به توپ بست و سران مشروطه خواهان را تبعید و عده‌ای از روزنامه‌نویسان و ناطقان مشروطه را به قتل رساند و بدین ترتیب مشروطه اول ایران که از 14 جمادی‌الثانی 1324ق تا 23 جمادی‌الاولی 1326ق طول کشیده بود، از میان رفت و دوره استبداد صغیر شروع شد. مقاومت مردم در مقابل استبداد محمد علی شاه، سبب شد که بالاخره ملّی‌گراها در صبح روز 27 جمادی‌الثانی 1327ق تهران را فتح کنند. پس از فتح تهران، محمد علی شاه به سفارت روس پناه برد و از سلطنت خلع شد.

پس از پناه بردن محمدعلی شاه به سفارت روس و استعفای او از سلطنت، آزادی خواهان که سپهدار تنکابنی را به وزارت جنگ و سردار اسعد بختیاری را به وزارت داخله اختیار کرده بودند، در روز 28 ماه جمادی‌الثانی 1327 پسر دوازده ساله شاه، احمد میرزا را به جانشینی پدرش برگزیدند و قرار شد تا موقع رشد شاه جدید، کسی به نیابت سلطنت، نامزد شود. این سمت را موقتاً تا افتتاح مجلس دوم به یکی از رؤسای سال خورده خاندان قاجار؛ یعنی عضدالملک سپردند.  وی در مجلس دوم در این سمت ابقا شد. در اثر بحران‌های متعدد داخلی و خارجی، احمد شاه مجبور به یک سفر طولانی مدت به اروپا شد و دیگر از این سفر به ایران بازنگشت و بدین ترتیب به دوران حکومت قاجار عملا خاتمه داده شد و با دسیسه‌های رضاخان و هم‌دستانش، اکثر نمایندگان دوره پنجم مجلس شورای ملی، برخی از ترس و گروهی به طمع مال و جاه و عده‌ای از سر سادگی و به امید بهبود وضع کشور، از روی اکراه واجبار، به ماده واحده‌ای رأی دادند که طبق آن انقراض سلطنت قاجاریه را اعلام و تشکیل حکومت موقت رضاخان پهلوی را تا تعیین تکلیف حکومت قطعی طبق نظر مجلس مؤسسان، اعلام می‌داشت و بدین ترتیب به انقراض سلسله قاجار، لباس قانون پوشانیدند.[28]

تاریخ ایران پس از اسلام در دوران پهلوی

آخرین سلسله نظام شاهنشاهی ایران، سلسلۀ پهلوی بود که رضاخان میرپنج آن را بنیان نهاد و خود 16 سال سلطنت کرد.

رضاخان در 24 اسفندماه 1255ش در قصبۀ آلاشت از توابع سواد کوه مازندران متولد شد. اندکی پس از تولد، پدرش درگذشت و قیومیت او را عمویش سرهنگ نصرالله‌خان به‌عهده گرفت. رضاخان از پانزده سالگی درجات نظامی را یکی پس از دیگری پشت سر نهاد، ‌طوری که در سال 1297ش، به درجۀ سرتیپی و در 1299ش به درجۀ میرپنجی رسید. وی در جریان یک کودتا که با تشویق و پشتیبانی انگلستان صورت گرفت در حالی که عامل سیاسی آن؛ سیدضیاء‌الدین طباطبائی و عامل اجرائی و نظامی آن؛ رضاخان بود، به همراهی نیروهایش روز سوم اسفند 1299ش، وارد تهران شد و حکومت نظامی اعلام کرد و تمام وزارت‌خانه‌ها و پست تلگراف را تعطیل نمود. احمدشاه به‌ خواست کودتاچیان سیدضیاء‌الدین را به صدرات منصوب کرد و به رضاخان منصب سرداری داد. رضاخان در 1300 ش وزیر جنگ شد. بعد از اعتراضات معتمد‌التجار و سید حسن مدرس که از نمایندگان مجلس بودند، رضاخان استعفا داد، اما امنیت شهر با قتل‌های مرموز مختل شد و همین باعث استرداد رضاخان شد.

احمدشاه در سال 1302ش، سردار سپه را به رئیس‌الوزرایی منصوب کرد و خود راهی اروپا شد. از آن‌جا که در آن زمان دولت عثمانی از سلطنت به جمهوری تغییر یافته بود، در ایران نیز نظامیان به تحریک سردار سپه خواستار دولت جمهوری شدند؛ لذا طرح جمهوریت تقدیم مجلس شد. اما با بروز تظاهرات به رهبری روحانیون، انصراف از جمهوریت توسط رضاخان اعلام شد. احمدشاه بعد از شنیدن این خبر، رضاخان را خلع کرد، اما به علت تهدید نظامیان بار دیگر رضاخان روی کار آمد.

در سال 1304 ش احمدشاه قصد بازگشت به کشور را داشت، اما به دلیل تظاهرات در تهران به علت کمیابی نان منصرف شد. در این اثنا رضاخان به‌منظور یکسره کردن کار قاجار عده‌ای از درباریان را به اتهام کمبود نان خلع کرد.

در اواخر مهر 1304ش تظاهرات علیه قاجاریه شکل گرفت و روز نهم آبان مجلس شورای ملی جلسه علنی تشکیل داد و انقراض سلسله قاجاریه را اعلام نمود. حکومت به‌طور موقت به رضاخان واگذار شد و تعیین حکومت قطعی به نظر مؤسسان موکول گردید. سرانجام مجلس مؤسسان در روز 22 آذرماه سال 1304ش پادشاهی ایران را به رضاخان و اعقاب ذکور وی تفویض نمود.

رضاخان دولت را از حیث اداری و مالی برای اجرای طرح‌های زیر ساختی توسعه آماده کرد. راه‌های شوسه، آسفالته، راه آهن و نظام آموزشی جدید به‌تقلید از نظام‌های اروپایی شکل گرفت. دانشگاه تهران تأسیس شد و شماری از دانشجویان برای تحصیلات به خارج از کشور فرستاده شدند و برای صنعتی شدن کشور به کمک متخصصان به‌ویژه آلمانی‌ها گام‌های مهمی برداشته شد. اما بی‌توجهی به ویژگی‌های اجتماعی و فرهنگی در کشور، نارضایتی مردم، عدم موفقیت طرح‌ها را رقم زد. شاه در سال 1305ش فرمان لغو کاپیتولاسیون[29] را صادر کرد.

اولین عکس العمل روحانیت نسبت به شاه توسط شیخ محمد بافقی[30] در فروردین 1306ش، زمانی صورت گرفت که بانوان درباری بدون حجاب از حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) خارج شدند. روز بعد، شاه با تجهیزات نظامی وارد قم شد و دستور ضرب و شتم روحانیون را صادر کرد. دومین اعتصاب روحانیت در اعتراض به اجرای قانون نظام اجباری[31] بود که طی مذاکرات دولت با علمای قم و پذیرفته شدن تقاضاهای آنها مبنی بر تجدیدنظر در قانون نظام اجباری، علما متفرق شدند.

در سال 1307ش، سیدحسن مدرس  دستگیر و همزمان با دستگیری ایشان، قانون لباس متحدالشکل به اجرا درآمد و پوشیدن لباس روحانیت فقط با جواز دولتی امکان‌پذیر بود. در این میان خلع سلاح عشایر علت دیگر برای جنبش علیه حکومت پهلوی شد.

در نهایت طی اشغال ایران توسط متفقین[32] در 25 شهریور 1320ش، رضاخان مجبور به کناره‌گیری از سلطنت شد و به جزیرۀ موریس[33] تبعید گردید. بدین ترتیب محمدرضا پهلوی به سلطنت رسید.

در انتخابات دورۀ چهاردهم مجلس شورای ملی به مردم فرصت داده شد تا به هر کسی که می‌خواهند، رأی بدهند. در نتیجه این آزادی، افرادی چون دکتر محمد مصدق انتخاب شدند. دکتر مصدق در مجلس طرحی راجع به نفت به تصویب رساند مبنی بر این که هیچ یک از مقامات کشور حق مذاکره یا بستن قرارداد نفت با هیچ کشور خارجی را ندارد. در این موقع هیئتی از روسیه وارد ایران شدند تا امتیاز نفت شمال را به‌دست آورند، اما بی‌نتیجه برگشتند.

بعد از اتمام جنگ جهانی دوم (1324 ش) نیروهای شوروی خاک ایران را ترک نکردند و به اختلافات گروهی در ایران دامن زدند. در آذرماه همان سال آمریکا و انگلیس از شوروی خواستند که ایران را ترک کند، اما تا آذرماه 1325 ش که فرمان پیشروی ارتش به آذربایجان صادر شد و آخرین مواضع فرقۀ دمکرات در تبریز از بین رفت، شوروی هم‌چنان به حمایت گروه‌های سیاسی مشغول بود.

شاه بعد از این‌که در دانشگاه تهران مورد هدف گلوله قرار گرفت، انحلال حزب توده[34] را اعلام کرد و آیة‌الله کاشانی را به خرم‌آباد تبعید نمود. در شهریور 1328ش، نخستین جبهۀ ملی ایران به رهبری دکتر مصدق تشکیل شد. رزم‌آرا با مخالفت‌هایی که نسبت به ملی‌شدن صنعت نفت داشت در اسفند 1329 توسط خلیل طهماسبی از فداییان اسلام[35] به قتل رسید و کمیسیون خاص نفت به ریاست مصدق، ملی‌شدن صنعت نفت را تصویب کرد. مصدق در اردیبهشت 1330 ش به نخست‌وزیری منصوب شد. او برنامۀ کار خود را بر دو اصل استوار ساخت:

1. اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت.

2. اصلاح قانون انتخابات.

از آن‌جا که شاه وزارت جنگ را بنا به درخواست مصدق به او نداد، مصدق استعفا کرد. اما با تظاهرات مردم در 30 تیر که خواستار بازگشت مصدق بودند، بار دیگر او با اختیارات بیشتری از قبیل وزارت جنگ به مقام نخست‌وزیری برگزیده شد و عدۀ زیادی از امرای ارتش را باز نشسته نمود. سپس روابط سیاسی با انگلستان را قطع کرد و همین امر باعث شد تا انگلستان و آمریکا درصدد ساقط کردن دولت وی برآیند. سرانجام شاه در 22 مرداد 1332ش، مصدق را عزل کرد.

به دنبال آن اولین پیشنهاد دهندۀ ملی شدن صنعت نفت، دکتر حسین فاطمی تیرباران شد و آمریکا و انگلستان مذاکرات خود را در مورد مسئله نفت از سر گرفتند و بعد از 4 ماه مذاکره، اعلامیۀ موافقت در مورد واگذاری نفت به کنسرسیوم بین‌المللی صادر گردید. در شهریور 1334ش، بعد از این‌که حسین علاء (نخست‌وزیر وقت) مورد حمله فدائیان قرار گرفت، شاه فرمان دستگیری و مجازات فدائیان را صادر کرد و در 27 شهریور 1334ش، فدائیان اسلام از جمله نواب صفوی،‌ خلیل طهماسبی، مظفر ذوالقدر و سیدمحمد واحدی تیرباران شدند.

مسائلی از قبیل به رسمیت شناختن اسرائیل توسط شاه در سال 1336ش، تقلب در انتخابات دورۀ بیستم 1339 ش، عدم رضایت دانشجویان دانشگاه از مسائل جاری سیاسی و رویۀ شاه در کلیه شئون مملکت، باعث راه‌اندازی تظاهرات شدید علیه شاه شد. مقام نخست‌وزیری به علی امینی، معتمد آمریکایی‌ها داده شد و آمریکا به شاه تکلیف کرد که حق دخالت در امور مملکت را ندارد. امینی اوضاع آشفته کشور را ناشی از فساد دانست و برای مبارزه با آن اقدام نمود. اما شاه که مسلوب‌الاختیار بود، طی سفری به آمریکا عدم موفقیت امینی را اعلام کرد و درخواست نمود که مجدداً تمامی اختیارات به او واگذار شود و قول داد که نظریات کاخ سفید را به نحو مطلوب انجام دهد. محمد رضا، بعد از جلب توجه آمریکا به ایران بازگشت و امینی را برکنار و امیر اسدالله علم را جایگزین کرد.

در شهریور 1341ش، هیئت وزیران علم، لایحه جدید انجمن‌های ایالتی و ولایتی را تصویب کرد و به زنان حق انتخاب رأی داد. در آن لایحه قید اسلام از شرایط انتخابات حذف و به جای سوگند به قرآن، سوگند به کتاب‌های آسمانی قید شده بود که این تصویب‌نامه به شدت مورد اعتراض علما و روحانیون قرار گرفت و شاه و علم مجبور به لغو آن شدند.

شاه به خواست آمریکا اصول شش‌ گانه‌ای را به نام اصلاحات اجتماعی به رفراندوم گذاشت، اما این بار حضرت آیة‌ا… خمینی حکم به تحریم رفراندوم داد.

امام خمینی عید نوروز 1342 ش را به‌مناسبت شهادت امام جعفر صادق (علیه السلام) به‌عنوان عزا و تسلیت به امام عصر (علیه السلام) اعلام نمود و در مدرسه فیضیه عزاداری مفصلی برگزار شد، اما مدرسه مورد حمله مأموران امنیتی قرار گرفت و  تعدادی کشته و زخمی شدند. سپس شاه دستور دستگیری امام را صادر کرد. در بامداد 15 خرداد 1342 ش آیت الله خمینی دستگیر شد. اما با روی‌ کار آمدن حسنعلی منصور در اسفند 1342ش، ایشان آزاد شد. بعد از تصویب لایحۀ مصونیت مستشاران آمریکایی، آیت الله خمینی نطق کوبنده‌ای علیه شاه، آمریکا و اسرائیل ایراد نمود که در نتیجه آن در 13 آبان 1343ش، بازداشت و به ترکیه تبعید شدند.

شاه در سال 1348ش، فرح پهلوی را نایب‌السلطنه قرار داد و در سال 1353ش، تشکیل حزب رستاخیز را به دبیرکلی «امیرعباس‌هویدا» اعلام کرد و مردم مجبور به عضویت در آن حزب شدند. همین امر نارضایتی مردم را افزون‌تر ساخت و آنها به مخالفت‌های خود علیه رژیم پهلوی ادامه دادند. بزرگترین تظاهرات علیه رژیم شاه در روز 29 بهمن سال 1356ش، در تبریز رخ داد و در پی آن مردم اصفهان تظاهرات کردند و در روز  17 شهریور در تهران حکومت نظامی اعلام شد، اما مردم در میدان ژاله اجتماع کرده و مورد حمله مأموران قرار گرفتند، که تعداد زیادی کشته شدند. این روز در تاریخ انقلاب ایران به جمعه سیاه معروف شد.

در اواخر حکومت پهلوی دیگر کسی مقام نخست وزیری را نمی‌پذیرفت، تا این‌که شاهپور بختیار انتخاب شد. شاه در 26 دی 1357ش، ایران را ترک و به مصر رفت و روز 12 بهمن همان سال آیت الله خمینی وارد تهران شد و با سخنرانی در بهشت زهرا سلطنت پهلوی را غیرقانونی خواند. سرانجام در 22 بهمن 1357ش آخرین سلسله سلطنتی ایران منقرض شد و محمدرضا پهلوی آخرین شاه ایران در پنجم مرداد سال 1359 در مصر درگذشت.[36]

جامعه ایران

همه جوامع انسانی دارای ویژگی‌ها و مشخصه‌های گوناگون؛ از قبیل: ‏نژاد، زبان، دین، آداب، رسوم و پیشینه  هستند. جامعه ایران هم نه تنها از این قاعده مستثنا نبوده، بلکه در بین ملل و جوامع بشری از جایگاه بسیار بلندی برخوردار است. جامعه ایران با وجود فرهنگ نسبتاً غنی ایرانی و اسلامی و تمدن چند هزار ساله، از جهات متعدد بر بلندای فرهنگ و تمدن بشری ایستاده است.

نژاد واحد ایرانی

با این که زبان دری (فارسی)، متعلّق به حوزه تمدنی ایران است؛ اما نه این زبان منحصر به ایران است و نه ایران منحصر به زبان فارسی. به عبارت دیگر، صِرف استفاده از این زبان به مفهوم حضور حوزه تمدن ایرانی نیست. چرا که از استانبول و اسکندریه در غرب تا هندوستان در شرق، به این زبان گفت­وگو می‌کرده‌اند و هیچ یک از این سرزمین‌ها در حوزه تمدنی ایران نبوده است.

بر این اساس، ایران (چه به مفهوم امروزی و یا تاریخی) منحصر و محدود به زبان فارسی نیست و زبان‌های دیگری نیز در آن رواج داشته و دارد و کسانی را که با این گویش صحبت می کنند، نمی‌توان غیر ایرانی و یا حتی غیر فارس نامید.

زبان دری (فارسی)، زبان واسط و مشترک میان ایرانیان است و اگر مردمان نواحی مرکزی ایران همچون شیراز و اصفهان و یزد و اراک به زبان دیگری جز زبان فارسی سخن نمی‌رانند، نه به این معنا است که زبان فارسی، زبان اصلی آنان است؛ بلکه به این دلیل است که زبان بومی خود را در گذر زمان از دست داده‌‌ و تنها قادر به سخن‌گفتن به زبان عمومیِ فارسی هستند.

امروزه چنین متداول شده است که، کسانی را که فقط توان سخن گفتن به زبان فارسی را دارند، «فارس» خطاب کرده و دیگران را به نام‌هایی که برگرفته از زبان‌های دیگر است خطاب می کنند. این گونه خطاب‌ها معمولاً به گونه‌ای بیان شده و رواج یافته است که نام فارس و دیگر نام‌ها را از یک مفهوم زبانی تبدیل به یک مفهوم قومیتی کرده است.

تحمیل مفهومِ نژادی بر نام زبان‌ها، علاوه بر این که اشتباهی متداول است، برخی تعصبات و دسته‌بندی‌های تفرقه‌برانگیز را نیز بیدار می‌کند. در ایران هیچ مفهوم نژادی با عناوینی همچون ترک، کرد، لر، عرب، فارس و غیره وجود ندارد و آنچه وجه تمایز است، تنها زبان سخنوران است. در نتیجه، نام‌های بالا فقط می‌توانند دلالت بر ترک‌زبان، کردزبان، لرزبان، عرب‌زبان و فارس‌زبان (آنان که زبان بومی خود را از دست داده‌اند)، کنند. به عبارت دیگر و با توجه به مفهوم فارس که در این جا مطلق ایران را می‌رساند، تمامی کسانی که به هر زبانی سخن می‌رانند، فارس (ایرانی) هستند. اهالی نواحی‌ای که تنها به زبان فارسی سخن می‌رانند، در قیاس با نواحیِ دو یا چند زبانه، حق و مالکیت بیشتری بر این زبان ندارند.

با این که خاستگاه زبان فارسی در شرق خراسان و آن سوی شرق و شمالِ ‌شرقی ایرانِ امروزی بوده است، اما فرایند رشد و بالندگی آن به همت و کوشش بسیاری از مردمان و شاعران و نویسندگان و دبیرانِ سراسر ایران (فارس) و دیگر کشورهای فارسی‌زبان (ایرانی‌زبان) روی داده است.[37]

در تأیید این مطلب، باید گفت: خطاب پیامبر اکرم (ص) به سلمان فارسی به عنوان فردی از اهالی فارس، در هنگامی است که آیه شریفه، (اى مردم، اگر او (خدا) بخواهد همه شما را از ميان مى‏برد و مردمى ديگر را مى‏آورد، كه خدا بر اين كار قادر است)،[38] نازل شد. در این موقع عرض شد: يا رسول اللّه! اين گروه چه كسانی هستند، كه پروردگار آنها را به جاى ما قرار خواهد داد؟ رسول اكرم (ص) دست بر كتف سلمان نهاد و فرمود: آن جمعيت اينها (مردم عجم و فارس)، هستند. سپس فرمود: به خدایی سوگند كه جان من در دست قدرت او است، چنانچه ايمان در (ستاره) ثريّا باشد، مردانى از فارس به آن دست خواهند يافت.[39]

زبان ایرانی

زبانی که در ایرانِ امروزی «فارسی» نامیده می‌شود و در گذشته‌های دور «دَری» نامیده می‌شد،[40] منظور از فارس در این­جا مفهوم اصلی این نام است که با حوزه تمدن ایرانی مطابقت دارد. به عبارت دیگر، منظور از زبان فارسی، «زبان ایرانی» با مفهوم اصلیِ نام ایران (نه کشور ایرانِ امروزی) است. این زبان در تاجیکستان و ازبکستان با عنوان نسبتاً تازه «تاجیکی» و در افغانستان با شکل کهنِ «دَری» نامیده می‌شود.

هر دو نامِ جدیدتر و کهن‌تر این زبان؛ یعنی فارسی و دری، مفهوم ایرانی را می‌رساند. واژه «دَری» برخلاف برخی فرضیه‌‌ها، نه ارتباطی با «دربار» پادشاهان و گویش درباری دارد و نه ارتباطی با «در، کوچه و بازار» دارد، که به موجب چنین فرضیه‌هایی، زبان دری را گاه زبان دربار و گاه زبان کوچه و بازار نامیده‌اند.

نام دری برای این زبان از دو بخش «دْ» (دال ساکن) و «اَری» ساخته شده که بخش نخستینِ آن، حرف معرفه متداول در بسیاری از زبان‌های هند و اروپایی، و بخش دوم آن، به مفهوم «آریایی، ایرانی» است.

حرف معرفه «دْ» هنوز در زبان پشتو و پشتون، زنده است؛ برای مثال: نام کشور را به شکل «د افغانستان» تلفظ می‌کنند. این حرف با حرف معرفه The در زبان انگلیسی خاستگاهی مشترک دارد.

حرکت ساکنِ این حرف، در زمانی که قابلیت بیان آوای ساکنِ در آغاز کلمه، در زبان مردم فروکش کرد، تبدیل به فتحه شد. (مانند: تغییرات آوایی در واژه‌های خْـوَرِنَـه، فْـرَوَهر، خْـشایَـثی و ذْرَیَـه).

بخش دوم این نام؛ یعنی «اَری» منسوب است به «آریایی» و نیز «آریا» که نام کشور و ناحیه‌ای در شمال غربی افغانستان امروزی بوده است. این نام برای این زبان در سنگ‌نوشته کَـنیشکَـه، پادشاه بزرگ کوشانی که حکومتش در همان نواحی بوده، آمده است. کنیشکه به روشنی و صراحت یادآور می‌شود که: «او یک فرمان به یونانی صادر می‌کند و سپس به زبان اَریَـئـو (Aryao) بیان می‌دارد …».

گفتار کنیشکه در این کتیبه شباهت فراوانی با گفتار داریوش بزرگ در سنگ‌نوشته بیستون دارد که آورده است: «این است نبشته‌ای که من کردم. افزون بر این به اَری ‌یا (Ariya)».

مصوت پایانی واژه «اَریَـئو»، حرف کوتاه «اُ» و مصوت پایانی واژه «اَری‌یـا»، حرف «آ» است که هـر دو معـادل با کارکرد کسره اضافه پایانی (یای نسبت) در زبان فارسی هستند و معنای «آریایی، ایرانی» (= فارسی) را می‌دهند.

معادل غربی نام زبان فارسی، برگرفته از مفهوم اصلیِ دو نام ایران و فارس و همان Persian است. نگارش نام این زبان به شکل Farsi اشتباهی است که بر اثر بی‌دقتی و به خاطر آوانویسی واژه «فارسی»، با الفبای لاتینی متداول شده است.[41]

در این جا به پرسشی که احیاناً به ذهن متبادر می شود اشاره نموده و به پاسخ آن می پردازیم.

چرا در جمهوری اسلامی ایران فقط زبان فارسی به رسمیت شناخته شده است؟ آیا این قانون، نوعی تحمیل و خلاف عدالت از نظر شرعی نیست؟

نظم عمومی اقتضا می کند که هر گروه و جمعیتی یک و یا دو زبان رسمی داشته باشند. در مکتب اسلام نیز بدون آن که قصد از میان برداشتن زبان های دیگر باشد، زبان عربی به عنوان زبان دینی پذیرفته شده و همین زبان به عنوان یکی از زبان های رایج کشورمان نیز در قانون اساسی مورد اشاره قرار گرفته است.

لازم به ذکر است، کشورهای به ظاهر دموکرات و مترقی نیز زبانی رسمی دارند، بر این اساس نباید این موضوع را ناشی از نژاد پرستی و ترجیح مثلا فارس بر ترک و کرد و عرب دانست، بلکه نظم عمومی جهان امروز، آن را اقتضا کرده و هر کشور حسب مورد و با توجه به مصالح سیاسی و فرهنگی، زبان یا زبان هایی را به عنوان زبان رسمی اعلام می کنند.

گزینش زبان فارسی در جمهوری اسلامی ایران نیز دارای پشتوانه های منطقی است که به عنوان نمونه، می دانیم که نگارش کتاب ها از دیرباز در ایران به همین زبان بوده و مؤلفانی که از نژادهای مختلف موجود (کرد، لر، گیلک و …) با تألیف کتاب به فرهنگ سازی پرداخته اند، در بیشتر موارد، این زبان را زبان تألیف خویش قرار داده­اند و گنجینه های گران بهایی را برای نسل های بعد به یادگار گذاشته اند که نمی توان به سادگی و با تغییر زبان و یا خط رسمی کشور از آنها چشم پوشی کرد.

اکنون در برخی کشورهایی که تنها به تغییر خط بسنده کرده، و زبان را نیز تغییر نداده اند، نشانه هایی از گسستگی فرهنگی نسل ها مشاهده می شود که نباید این تجربه را تکرار کرد.

پرچم ايران

پرچم در اصل، لغت ترکی است که به موی نوعی گاو کوهی گفته می شده است و دسته ای از این مو را بر سر یک چوب یا بالای نیزه یا درفش نصب می کرده اند، چنان­که مشهور است چنگیزخان پرچمی داشته که شامل 9 دسته موی دم اسب بوده است.

پرچم، (بیرق یا درفش و در عربی عَلَم) پارچه‏ای‏ است دارای نقش‏ها و رنگ‏های متفاوت، که یکی از نمادهای ملی همه کشورها است.

در پرچم ها هر رنگی دارای معنایی است. گاهی اوقات این معنا، در بین مردم یک کشور با مردم یک کشور دیگر فرق دارد.

بر اساس تحقیقاتی که صورت گرفته، ایران از دوران باستان و قبل از اسلام دارای پرچم های مختلفی بوده است. در این مقال مختصر تنها به پرچم جمهوری اسلامی ایران (بعد از انقلاب اسلامی) پرداخته می شود:

پرچم ایران، از دوره ناصرالدین شاه قاجار سه رنگ؛ یعنی رنگ‌های سبز، سفید، و قرمز بوده است. در اصل هجدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مصوب سال ۱۳۵۸ (۱۹۷۹ میلادی) در مورد پرچم گفته شده‌است: پرچم جمهوری اسلامی ایران از سه رنگ سبز، سفید و سرخ تشکیل می‌شود و نشان جمهوری اسلامی (تشکیل شده از حروف کلمۀ الله) در وسط آن قرار دارد.

با تكيه بر اين حقيقت كه مردم مسلمان ايران معتقد به توحيد بوده و جمهوری اسلامی ايران منادی حكومت جهانی و آرمانی اسلامی، اين طرح بر مبنای كلمۀ الله طراحی شده است كه مبداء و منتهای آفرينش است. بديهی است این کلمه نفی کننده همه خدایان دروغین و در بر گیرنده همه اسماء حسنای الاهی است. اگر به کلمۀ لااله الا الله در پرچم، به دقت توجه شود، کاملا هویدا است که از پنج شاخه تشکیل شده: دو هلال راست، پایۀ وسط و دو هلال چپ که تعداد آنها بیانگر اصول دین است، چون شیعیان در اصول دین، پنج اصل دارند.

مطلب دیگر این­که پایه وسط در این کلمه شریف، مانند شمشیری است که بین چهار کمان طرفین قرار دارد و بیانگر این است که، ملت ایران، جنگ را به منزله دفاع از خود و نه کشور گشایی، به حساب می آورند.

همچنین این کلمه، به گل لاله شبیه است و رنگ آن نیز سرخ است که باز دلیلی دیگر بر شهید پروری کشور ایران است. دلیل قرار داشتن گل لاله در رنگ سفید این است که، شهدا برای برقراری آرامش و صلح جان خود را فدا کردند.

از دیگر ویژگی های پرچم ایران، تکرار شعار الله اكبر است که تكرار اين شعار در تركيب كلی پرچم حاشيه هایی است كه با اتصال به رنگ سفيد، دو رنگ سرخ و سبز را به هم پيوند می زند. اگر سفيد نشانه ای از توحيد باشد (چون سفيد تركيب  همه رنگ­ها است)، رنگ سرخ وسط پرچم را كه نشانه خون و جهاد است به رنگ سبز كه می تواند نمادی از آرمان­های والای اسلام باشد. اين شعار يازده بار در رنگ سرخ و يازده بار در رنگ سبز، که روی هم بيست و دو بار می شود، تکرار می شود، که اين اشاره ای است به بيست و دوم بهمن (يازدهمين ماه سال)، روزی كه اين شعار برای انقلاب اسلامی پيروزی آفريد. قالب راست گوشۀ خط نوشتۀ الله اكبر، يادی است از كوبندگی اين شعار كه به راستی سلاحی قوی پيروز در دست مجاهدان اسلام بود. اين جمله با خط معماری (خط بنايی) كه شعار الله اكبر را بر بلندای مأذنه ها و بر گنبدها و مناره ها در مساجد اسلامی نقش می كرده و اكنون بر بلندای پرچم ايران نشسته، نوشته شده است.

اما تفسیر رنگ های پرچم به این شرح است: رنگ قرمز به منزله خون شهیدان انقلاب و پس از آن؛ شهیدان دفاع مقدس است، رنگ سفید بیان­گر صلح، دوستی و آرامش طلبی مردم شریف ایران است و رنگ سبز بیانگر دین مبین اسلام و مذهب اصیل شیعه جعفری (علوی بودن) است.

رنگ سبز در بالا است و سبز از نمادهای اسلامی است و چون بالاتر از هر چیز، اسلام است، به همین جهت رنگ سبز در بالا قرار گرفته است. سفید میانه است که بیانگر صلح طلبی و اعتدال است؛ یعنی جنگ طلبی در این دیدگاه محکوم است، اما این به معنای کوتاه آمدن در مقابل ظلم نیست. رنگ قرمز در پایین است؛ چون پایه و ریشه حکومت اسلامی بر خون شهیدان استوار گشته است، همچنین بیان می کند که شهیدان، اول برای اسلام (که بالاتر از همه است) و سپس برای صلح (که میانه است)، جان خود را فدا کردند.[42]

سرود ملی ایران

یكی از نمادهای ملی هر کشوری سرود ملی است. معمولا در همه کشورها سعی بر آن دارند که جملات تشکیل دهنده متن سرود (نظم یا نثر)، در بر گیرنده اعتقادات، باورها و ارزش­های مادی و معنوی آن کشور باشد. سرود ملی جمهوری اسلامی ایران، سرود ملی رسمی دولت ایران و یکی از نمادهای ملی ایران است که در مراسم رسمی، یادبودهای ملی، مسابقات ورزشی و دیگر مناسبت‌های ملی اجرا یا پخش می‌شود. سرود ملی ایران دارای دو بخش شعر و موسیقی است.

در این نوشتار به طور مختصر به تاریخچه سرود ملی در ایران اشاره می شود: کشور ایران در طول تاریخ معاصر خود، پنج سرود ملی داشته‌است:

نخستین سرود ملی، در زمان «ناصرالدین‌شاه» به‌عنوان «سلام شاهی» اجرا می‌شده و در ابتدا قطعه موسیقی بدون کلامی بوده که به سفارش پادشاه، توسط ژنرال نظامی، موسیو «لومر» فرانسوی، مدیر «شعبۀ موزیک»، در «مدرسۀ دارالفنون» ساخته شده بود. این قطعه موسیقی را که در همان زمان روی صفحۀ گرامافون هم ضبط شد، در مراسم رسمی و سلام شاهنشاهی می‌نواختند. به نظر می رسد پس از مدتی متنی برای آن سروده می شود.

متن سرود این چنین است:

نام جاوید ای وطن

صبح امید ای وطن

جلوه کن در آسمان

همچو مهر جاودان

وطن ای هستی من

شور و سرمستی من

جلوه کن در آسمان

همچو مهر جاودان

بشنو سوز سخنم

که همآواز تو منم

همه جان و تنم

وطنم، وطنم، وطنم، وطنم

بشنو سوز سخنم

که نوا گر این چمنم

همه جان و تنم

وطنم، وطنم، وطنم، وطنم

همه با یک نام و نشان

به تفاوت هر رنگ و زبان

همه با یک نام و نشان

به تفاوت هر رنگ و زبان

همه شاد و خوش و نغمه زنان

ز صلابت ایران جوان

ز صلابت ایران جوان

ز صلابت ایران جوان

پنجاه سال بعد، در زمان حکومت «رضا شاه» چیزی مشابه همین «سلام شاهی» دوران قاجاریه، را به‌نام «سرود ملی»، و بعد از او در دورۀ سلطنت پسرش «محمدرضا شاه»، آن را «سرود شاهنشاهی» نام گذاشتند!

دکتر «رضا نیازمند» در مطلبی با عنوان (انجمن ادبی «ایران» و ماجرای آفرینش سرود شاهنشاهی) منتشر شده در فصلنامۀ «ره آورد»، که به سردبیری «حسن شهباز»، در آمریکا به‌چاپ رسید، می‌نویسد:

«… در این موقع رضا شاه تصمیم گرفت به مسافرت ترکیه برود. به او اطلاع دادند که در آن­جا برای او سرود ملی خواهند نواخت. چون ایران سرود ملی نداشت، رضا شاه دستور داد که به انجمن ادبی ایران تکلیف کنند سرود ملی تهیه شود».

موضوع در انجمن مطرح شد. ولی اعضا نمی‌دانستند که چگونه «سرود ملی» تهیه نمایند. ابتدا تصمیم گرفتند که به سرودهای سایر ممالک گوش دهند تا معلوم شود اصولا «سرود ملی» چیست و متضمن چه مطالبی است؟ سپس شعرهایی بسرایند و با آهنگ بیامیزند. قرار شد آقای «مین‌باشیان» (غلامرضا خان سالار معزز) در انجمن حضور یابد و در این مورد راهنمایی کنند.

آقای «مین‌باشیان» در «مدرسۀ موزیک» که شعبه‌ای از «دارالفنون» بود، تحت نظر موسیو «مولر» فرانسوی، تحصیل موسیقی کرده بود و سپس معلم موسیقی و بعدها ریاست کل موزیک نظام را به‌عهده داشت.

در جلسۀ انجمن قرار شد «شاهزاده، محمد هاشم میرزا افسر» و «مین‌باشیان» با هم سرود را بسازند. بدین ترتیب که شعر آن را «شاهزاده افسر» بسراید و آهنگ آن را «مین‌باشیان» تهیه کند. به زودی سرود شاهنشاهی آماده شد و به دربار تقدیم شد، که به‌نظر رضا شاه برسد.

شاه پس از شنیدن شعر و آهنگ، دو جای آن را اصلاح کرد.!!! یکی اینکه گفته شده بود: از اجنبی جان می‌ستانیم، که رضا شاه گفت: از دشمنان جان می‌ستانیم. دیگر کلمۀ «شهنشه» بود که گفته شده بود: شهنشه ما زنده بادا، که رضا شاه تغییر داد به شاهنشه ما زنده بادا … و بدین صورت «سرود ملی ایران» تهیه گردید».[43]

متن سرود بدین صورت است:

شاهنشه ما زنده بادا

پاید کشور به فَرَّش جاودان

کز پهلوی شد ملک ایران

صد ره بهتر ز عهد باستان

از دشمنان بودی پریشان

در سایه‌اش آسوده ایران

ایرانیان پیوسته شادان

همواره یزدان بوَد او را نگهبان

ای پرچم خورشید ایران

پرتو فکن بروی این جهان

یادآور از آن روزگاری

کآسود از برق تیغت هر کران

در سایه ات جان میفشانیم

از دشمنان جان میستانیم

ما وارث ملک کیانیم

همیشه خواهیم وطن را از دل و جان

بودیم و هستیم پیرو حق

جز حق هرگز نخواهیم از جهان

با شه پرستی مملکت را

داریم از دست دشمن در امان

ما پیرو کردار نیکیم

روشندل از پندار نیکیم

رخشنده از گفتار نیکیم

شد زین فضایل بلند آوازه ایران

بعدها در زمان محمد رضا پهلوی این سرود تغییر پیدا کرد و با نام رسمی سرود شاهنشاهی به عنوان سرود ملی ایران اجرا می شد. متن سرود بدین قرار است:

شاهنشه ما زنده بادا

پاید کشور به فرش جاودان

کز پهلوی شد ملک ایران

صد ره بهتر ز عهد باستان

از دشمنان بودی پریشان

در سایه اش آسوده ایران

ایرانیان پیوسته شادان

همواره یزدان بود او را نگهبان

سپس در دوران پس از انقلاب ایران اسلامی (سال ۱۳۵۷)، سرود ملی جمهوری اسلامی ایران دو بار تغییر داده شد. پیش از سال ۱۳۷۱، آهنگ سرود جمهوری اسلامی ایران براساس شعری از ابوالقاسم حالت، تصنیف شد. این سرود «پاینده بادا ایران» نام دارد و آهنگ ساخته شده برای آن شباهت بسیار زیادی به سرود شاهنشاهی داشت. متن سرود بدین قرار است:

شُد جمهوری اسلامی به پا

که هم دین دهد هم دنیا به ما

از انقلاب ایران دِگر

کاخ ستم گشته زیر و زِبَر

تصویر آیندهٔ ما،

نقش مراد ماست

نیروی پایندهٔ ما،

ایمان و اتحاد ماست

یاریگر ما دست خداست

ما را در این نبرد او رهنماست

در سایهٔ قرآن جاودان

پاینده بادا ایران

اخرین سرود جمهوری اسلامی ایران در سال 1371 ساخته شد که مدت زمان اجرای آن ۵۹ ثانیه‌ است، متن سرود بدین قرار است:

سَر زَد از اُفُق

مِهرِ خاوران

فروغِ دیده‌ٔ حق باوران

بهمن، فَرِّ ایمانِ ماست

پیامت ای امام «استقلال، آزادی»

نقشِ جانِ ماست

شهیدان، پیچیده در گوش زمانْ فریادتان

پاینده مانی و جاودان

جمهوری اسلامی ایران

شعر این سرود در واقع به صورت گروهی سروده شد. بدین صورت که پنج تن از شاعران از جمله علی معلم دامغانی، مهرداد اوستا، حمید سبزواری، محمود شاهرخی، مشفق کاشانی به اتفاق هم این سرود را بدین صورت سرودند و آهنگ آن نیز توسط آقای دکتر منوچهر ریاحی ساخته است.

اما سرود «ای ایران» هرگز سرود رسمی هیچ یک از دولت‌های ایران نبوده است، بلکه آن یک سرود میهنی صرف است. این سرود در نخستین سال‌های پس از انقلاب اسلامی و تا پیش از گردآوری نخستین سرود ملی جمهوری اسلامی ایران، به ‌عنوان سرود ملی استفاده می‌شد. این سرود كه براساس شعری از حسین گل‌گلاب، استاد پیشین دانشگاه تهران شكل گرفته، در جریان اشغال نظامی ایران از سوی متفقین، كامل شد. این قطعه در همان سال‌ها به رهبری خالقی و خوانندگی بنان اجرا شده است. متن سرود این چنین است:

اى ایران اى مرز پر گهر

اى خاك ات سرچشمه هنر

دور از تو اندیشه بدان

پاینده مانى تو جاودان‏

اى دشمن از تو سنگ خاره‏اى، من آهنم

جان من فداى خاك پاك میهنم

مهر تو چون شد پیشه‏ام‏

دور از تو نیست اندیشه‏ام‏

در راه تو كى ارزشى دارد این جان ما

پاینده باد خاك ایران ما

سنگ كوهت درُّ و گوهر است

خاک دشت ات بهتر از زر است‏

مهرت از دل كى برون كنم

بر گو بى ‏مهر تو چون كنم‏

تا گردش جهان و دور آسمان بپاست

نور ایزدى همیشه رهنماى ماست‏

مهر تو چون شد پیشه‏ام‏

دور از تو نیست اندیشه‏ام

راه تو كى ارزشى دارد این جان ما

پاینده باد خاك ایران ما

ایران ای خرم بهشت من

روشن از تو سرنوشت من.[44]

آداب و رسوم ایرانیان

ایرانیان نیز مانند بسیاری از اقوام دیگر آداب و رسوم ویژه ای نزد خود دارند که به برخی از آن اشاره می شود.

الف. نوروز یا روز نو، در همه تقاویم، در همه دوره ها و در میان همه فرهنگ­ها، با اسامی گوناگون مطرح بوده و هست. گردش زمین به دور خورشید و پدید آمدن روز و شب و فصول سال و نیز حرکت ماه بر گرد زمین، بشر را به محاسبه واداشته و به طور طبیعی تقویم را پدید آورده است. آغاز هر سال، شروع جدیدی است که خود به نوعی انسان را با احساسی تازه و تولدی نو به حرکت در می آورد. این آغاز همراه با شادی و سرور بوده و در هر فرهنگی آیین های ویژه ای برای نشان دادن خوشحالی و شادی وجود دارد. در میان ایرانیان، این روز نو، روزی بود که شاه جدید ساسانی به تخت می نشست، که طی آن آیین های ویژه ای را اجرا می کردند،روزی در اواخر خردادماه بود که یزدگرد سوم بر تخت نشست و از آن پس، این نوروز، هر سال، با توجه به عدم محاسبه کبیسه و اهمال آن، در هر چهار سال یک روز به عقب می افتاد. پس از آمدن اسلام، بسیاری از ایرانیان حتی با این که اسلام را پذیرفتند، باز هم بر آیین کهن خود بوده و به مراسم نوروز پای بند بودند. گفتنی است که اسلام دو عید را با عنوان عید فطر و قربان با آیین های ویژه مطرح کرد، هر چند آنها در آغاز سال نبودند، اما عید های حقیقی و اصلی مسلمانان به شمار می آمدند.

در برابر، از سوی معصومان (ع)، موضع­گیری روشن و شناخته شده مفصلی نسبت به نوروز مطرح نشده است.[45]

ب. یکی از آئین­های سالانه و دیرینه ایرانیان جشن سوری، چهارشنبه سوری یا به عبارت دیگر چارشنبه سوری است. ایرانیان آخرین سه شنبه سال خورشیدی را با بر افروختن آتش و پریدن از روی آن به استقبال نوروز می روند. چهارشنبه سوری، یک جشن بهاری است که پیش از رسیدن نوروز برگزار می شود.

مردم در این روز برای دفع شر و بلا و برآورده شدن آرزوهایشان مراسمی را برگزار می کنند که ریشه­اش به قرن ها پیش باز می گردد و مراسم ویژه آن در شب چهارشنبه صورت می گیرد. برای مراسم در گوشه و کنار کوی و برزن بچه ها آتش های بزرگ می افروزند و از روی آن می پرند و آواز «سرخی تو از من ، زردی من از تو» سرمی دهند. مراسم چهارشنبه سوری برگرفته از آئین های کهن ایرانیان است که همچنان در میان آنها و با اشکال دیگر در میان مردم رواج دارد.

“سور” در زبان و ادبیات فارسی و برخی گویش های ایرانی به معنای “جشن”،”مهمانی”و “سرخ” آمده است. البته ناگفته نماند که دین مقدس اسلام با همه رسم­هایی که معقول بوده و منافاتی با عقل و دین نداشته باشد، هیچ گونه مخالفتی ندارد.

ج. سيزده به در نیز يكى از مراسم  نمادين سلسله «جشن ها و آيين هاى نوروزى» است كه توانسته با وجود دگرگونى هاى فراوان اجتماعى، فرهنگى در جامعه ايران، راه به دوران ما رسانده و به عنوان يک جشن فراگير در بين گروه ها و اقشار مختلف اجرا شود. در حقيقت، «سيزده به در» حسن ختامى بر «جشن ها و آيين هاى نوروزى» است كه در آن، به بدرقه نوروز رفته و ترک شهر و سپردن خود به دامن مام طبيعت، از مواهب طبیعی استفاده لازم را می برند.

د. شب یَلدا یا شب چلّه، بلندترین شب سال در نیم‌کره شمالی زمین است. این شب به زمان بین غروب آفتاب از ۳۰ آذر (آخرین روز پاییز) تا طلوع آفتاب در اول ماه دی (نخستین روز زمستان) اطلاق می‌شود. ایرانیان و بسیاری از دیگر اقوام شب یلدا را جشن می‌گیرند.

این شب در نیم‌کره شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است و به همین دلیل از آن زمان به بعد طول روز بیش‌تر و طول شب کوتاه‌تر می‌شود.

«یلدا» واژه‌ای است به معنای «تولد»، برگرفته از زبان سریانی که از شاخه‌های متداول زبان «آرامی» است. زبان «آرامی» یکی از زبان‌های رایج در منطقه خاورمیانه بوده‌است. برخی بر این عقیده‌اند که این واژه در زمان ساسانیان که خطوط الفبایی از راست به چپ نوشته می‌شده، وارد زبان پارسی شده‌است.

واژه «یلدا» به معنای «زایش، زادروز» و تولد است. ایرانیان باستان با این باور که فردای شب یلدا با دمیدن خورشید، روزها بلندتر می‌شوند و تابش نور ایزدی افزونی می‌یابد؛ از این رو به دهمین ماه سال، دی (دی در دین زرتشتی به معنای دادار و آفریننده)، می‌گفتند که ماه تولد خورشید بود پس آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید می‌خواندند و برای آن جشن بزرگی برپا می‌کردند، جشنی که از لازمه ‌های آن، حضور کهنسالان و بزرگان خانواده، به نماد کهنسالی خورشيد در پايان پاييز بوده است و هم چنين خوراکی ‌های فراوان برای بيداری دراز مدت که هم چون انار و سنجد به رنگ سرخ خورشيد باشند. بسياری از اديان نيز به شب چله مفهومی دينی دادند.[46]

ایران و علم و دین

ایران کشوری است که از دیر باز مهد علم و دین بوده است. اگر به آثاری که از گذشته های بسیار دور به دست آمده، توجه شود، این مطلب کاملا قابل اثبات است. دقّت در کاوش های باستان شناسی، آثار باقی مانده از بزرگان علم و ادب ایران، که به وفور در کتابخانه های بزرگ دنیا موجود است، بیان­گر این واقعیت است که ایران جایگاه رفیع پرورش دانشمندان و دانش پژوهان بزرگ بوده است. همچنین قابل ذکر است اهمیتی که ایرانیان به علم و دانش داده اند، منحصر به بعد از اسلام نیست؛ بلکه قبل از اسلام و از گذشته های بسیار دور نیز چنین بوده، ولی بعد از اسلام به اوج رسیده تا جایی که در تمامی علوم عقلی، نقلی و تجربی حضور ایرانیان را به صورت پررنگ می توان مشاهده کرد.

در تأیید این سخن به حدیثی که از پیامبر عظیم الشأن اسلام (ص) نقل شده،  اشاره می شود: آن حضرت هنگامی که آیاتی از قرآن در نکوهش قوم عرب، در زمینه عدم ثبات و پایداری در ایمان، و تهدید به جایگزینی قوم دیگر به جای آنها، برای پذیرش ایمان نازل شده، مانند این آیه شریفه: «اگر شما از پذیرش اين دین روی بگردانید، خداوند قوم ديگرى را به جای شما می آورد كه مثل شما نیستند».[47] و نیز این آیه «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هر كس از شما از آيين خود باز گردد خداوند در آينده جمعيتى را مى‏آورد كه آنها را دوست دارد و آنها نيز خدا را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران نيرومند و شكست ناپذيرند، مردانى كه در راه خدا جهاد مى‏كنند و هرگز از سرزنش كنندگان هراسى به خود راه نمى‏دهند»[48]. اصحاب از پیامبر اکرم (ص) پرسیدند: اين گروهى كه خداوند در اين آيات به آنها اشاره كرده كيانند؟! در اين هنگام که سلمان در کنار پيامبر (ص) بود، پیامبر (ص) دست بر پا و طبق روايتى بر شانه سلمان زد و فرمود: «منظور اين مرد و قوم او است، سوگند به آن كس كه جانم به دست او است، اگر ايمان در ثريا باشد گروهى از مردان فارس آن را به دست مى‏آورند».[49]

در پایان، تذکر این نکته خالی از فایده نیست که روایات زیاد دیگری در تفسیر آیه 54 سوره مائده و آیه 38 سوره محمد (ص)، داریم که در آنها به جای کلمه «علم» کلمه «دین» یا «ایمان» آمده است.

ایران و حوزه علمیه

تاریخ تأسیس حوزه‌‌ های علمیه در ایران همزمان با شروع غیبت کبری امام زمان (علیه السلام) و ظهور شخصیت‌هایی؛ چون صدوق در ری و پدرش در قم است. شیخ مفید که از مؤسسان حوزه علمیه بغداد است، خود از شاگردان شیخ صدوق به شمار می‌‌رود. روند تأسیس و رونق یافتن حوزه‌‌های علمیه در ایران در سیر تاریخ ادامه یافته و حوزه هایی در اصفهان، مشهد، ری، قم و شهرهای بزرگ دائر شده است که عمدتاً از لحاظ علمی تحت تأثیر حوزه علمیه نجف بوده اند. در عصر صفوی با هجرت علمای بزرگ به اصفهان، این حوزه رونق خاصی می‌‌یابد. دوره جدید شکوفایی حوزه ها در ایران با هجرت آیةالله شیخ عبدالکریم حائری از نجف به قم آغاز می‌‌شود و سپس با زعامت و مرجعیت عامه آیةالله العظمی بروجردی رونق بیشتری یافته، به طوری که توجه بسیاری را به سمت خود جلب می‌‌کند. با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و تحت فشار قرار گرفتن علما در نجف از سوی رژیم بعث عراق، حوزه علمیه قم تبدیل به محور و مرکز حوزه‌‌های علمیه در جهان تشیع می‌‌گردد به طوری که هم اکنون هیچ حوزه ای در جهان تشیع به عظمت آن نمی رسد و هزاران دانشمند و جویای حقیقت اسلام ناب از سراسر جهان در آن به تعلیم، تدریس، تحقیق و تحصیل می‌‌پردازند و در مسیر خدمت به ارزش‌ها و معارف والای دین و مذهب تشیع و حفظ دینداری مردم از هیچ تلاشی دریغ نمی کنند و در حقیقت، این عملکرد و تلاش‌ها را برای خود، افتخاری بس ارزشمند می‌‌دانند؛ چرا که در راستای عملکرد معصومان (علیهم السلام) و خدمت به مذهب،  گام بر می‌‌دارند.[50]

اقلیت‌های مذهبی ایران

در جمهوری اسلامی ایران اقلیت‌های مذهبی (یهودی،مسیحی، زرتشتی و…) در کنار مسلمانان زندگی می کنند و از حقوق و مزایای سایر شهروندان ایرانی برخوردارند و در انجام فعالیت های اقتصادی، عبادی، اجتماعی و سیاسی آزادند و دارای یک نماینده در مجلس شورای اسلامی هستند که از حقوق آنان در همه زمینه ها دفاع می کند. این اقلیت های مذهبی در جریان جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران و در دفاع از کشور حضور فعال داشته و شهیدانی در این زمینه تقدیم کرده اند.

بر اساس سرشماری مرکز آمار ايران در سال 1385، کل جمعيت ايران 70495782 نفر، که از اين تعداد، 70097741 نفر مسلمان، 19823 نفر زرتشتی، 109415 نفر مسيحی، 9252 نفر کليمی (یهودی)، 54234 نفر ساير اديان و 205317 نفر اظهار نشده، می باشد. به دليل فقدان آمار رسمی بهائيان در ايران، عدد دقيقی در دست نيست. سران بهاييت در دستوری تشکيلاتی خواسته‌اند تا آمار بهاييان حاضر در كشور بزرگ نمايی شده و تعداد را از آن چه كه هست بيشتر نشان دهند.

بر اساس نتايج حاصل از سرشماری عمومی، تعداد بهايی‌ها در ايران در سال 1375، كمتر از 25صدم از یک درصد جمعيت كل كشور بوده است. اين آمار در سال 1385به 37صدم درصد افزايش يافته، اما به ميزانی كه بهاييان به آن اعتقاد دارند، نرسيده است.

بر اساس مقايسه آمارهای منتشره از سوی مرکز آمار ايران، طی سال‌های قبل از 1375، كمتر از 40 هزار نفر بهايی در ايران حضور داشتند، اما بيت العدل مرکز بهايی، مستقر در رژيم صهيونيستی، اين آمار را 300 هزار نفر اعلام كرده است. اگر سهم بهائی ها از ستون «ساير و اظهار نشده» (54234 نفر ساير اديان و 205317 نفر اظهار نشده)، پانزده در صد هم باشد، شايد بتوان گفت آمار بهائيان ايران در سال 1375 و 1385 حدود 25 تا 40 هزار نفر تخمين زده می شود.[51]

گفتنی است که، قبل از پيروزی انقلاب اسلامی، در دی ماه سال 1357؛ يعنی زمانی كه تقريبا پيروزی ملت، بر دولت شاه قطعی شده بود، دكتر «كوكلر رفت» اسناد دانشگاه روتگرز آمريكا با امام خمينی (ره) مصاحبه ای در مورد بهائيان انجام داده است. در اين مصاحبه او سؤال می كند: «آيا برای بهائی ها در حكومت آينده، آزادی های سياسی و مذهبی وجود دارد؟» حضرت امام در پاسخ می فرمايد: «آزادی برای افرادی كه مضر به حال مملكت هستند، داده نخواهد شد». او در سؤالی ديــگر می پرسد: «آيا آزادی هايی برای مراسم مذهبی آنها داده خواهد شد»؟ در پاسخ امام می فرمايد: «خير»، بر اساس نظر حضرت امام (ره) بهائيان به عنوان يک حزب و نه يک مذهب وظيفه جاسوسی برای اسرائيل را به عهده داشتند. طبيعتاً هيچ كشوری حاضر نخواهد شد جاسوس كشور ديگری را در كشورش آزاد بگذارد تا هر كاری خواست انجام دهد.

ایران سرزمین تشیع

سابقه دین اسلام در سرزمین ايران به عصر حیات پیامبر اکرم (ص) و نامه آن حضرت به «خسرو پرویز»، شاه ایران و ورود رسمی این دین به ایران، به سال 16 هجری قمری در زمان حکومت عمر بن خطاب، خليفه دوم برمی گردد.

اما سؤال اساسی اين است که به رغم ورود اسلام به ايران در دوره خلفا و همچنين به رغم آن­که ايرانيان قرون اوليه، اکثراً جزو اهل سنت بودند، چگونه شد که هم اينک شاهد اکثريت ايرانيان شيعی هستيم؟

در جواب این پرسش گفتنی است: نخست بايد پذيرفت که استقرار و نفوذ يک مذهب در ميان يک قوم، امری  تدريجی است نه دفعی. به نظر می‏رسد از زمانی که اولين ايرانی به تشيع گرايش يافته تا زمانی که تشيع در ايران فراگير شد و اکثريت ايرانيان را شيعيان تشکيل دادند، حدود 10 قرن به طول انجاميده باشد.

اتفاقاتی که طی 10 قرن اوليه اسلام در ايران به وقوع پيوست، باعث فراگيری تشيع در ايران شد که به اجمال می‏توان آنها را این­گونه مرور کرد:

از وقتى که اسلام در ایران راه پیدا کرد، به همراه آن اسلام شیعى و سنى در این سرزمین راه یافت؛ چون تشیع و تسنن دو شاخه یا دو قرائت و یا دو جمعیت سیاسى – مذهبى درون خانواده اسلام قرار دارند. امروزه همه شاهدند که در هر جا اسلام پا گذاشته است، دو جریان سیاسى – مذهبى مذکور حضور دارند. در اکثر کشورهاى اسلامى جمعیت شیعه نسبت به جمعیت سنى کم‏تر است، به جز در چند کشور، از جمله جمهوری اسلامی ایران، جمهورى آذربایجان، عراق، کویت، بحرین، یمن و لبنان که جمعیت شیعه برابر با اهل سنت، و یا بیشتر است. در ایران قریب به نود درصد مردم شیعه هستند. این پدیده مانند دیگر پدیده‏هاى مهم اجتماعى از زمینه‏ها و عوامل گوناگونى پدید آمده که برخى از مهم‏ترین علل بدین شرح است:

1ـ تفاوت در سیاست‏هاى علوى و اموى در جذب و دفع ایرانیان:

برتری عرب بر عجم از سیاست‏هاى، خلیفه دوم بود و بعد خلیفه سوم آن را ادامه داد.

هنگامى که امام على (ع) حکومت را در دست گرفت، با آنان به عدل رفتار کرد. بعد از آن که بنى‌امیه قدرت را در دست گرفت، سیاست خلیفه دوم را در پیش گرفت و ایرانیان را شهروند درجه دوم به حساب آورد.

در سیاست خلیفه دوم و بنى امیه آمده است:

ایرانیان نبایددر مدینه باشند؛ زبان ایرانى نباید تکلم گردد؛ از پول بیت المال باید اسراى عرب آزاد شوند، نه ایرانى؛ عرب‏ها از ایرانى‏ها زن بگیرند، ولى به ایرانى‏ها زن ندهند؛ مسلمانان واقعى عرب‏ها هستند، نه عجم‌ها و ایرانى‏ها. عرب از غیر عرب ارث ببرد، ولى غیر عرب و ایرانى از عرب نباید ارث ببرد؛ کارهاى مشکل و طاقت فرسا را باید ایرانى‏ها انجام دهند، نه عرب‏ها؛ در صف اوّل نماز جماعت باید عرب‏ها باشند، نه غیر عرب؛ امام جماعت و قاضى باید عرب باشد، نه عجم و غیر عرب.[52]

طبیعى است که این سیاست، ایرانى‏ها را به خلیفه دوم که از شخصیت‏هاى برجسته اهل سنت به شمار مى‏آید، بدبین مى‏کند، اما امام على (ع) در برابر این سیاست قرار داشت. حضرت با کمال رفق و مدارا با ایرانى‏ها برخورد مى‏کرد که گاهى مورد اعتراض برخى از عرب‏ها قرار مى‏گرفت.

ابن عباس مى‏گوید: یکى از دلائل شکست على (ع) این بود که امتیازات عربى را در نظر نگرفت و عرب‏ها بر حضرت خشمگین شدند.[53] سیاست امام على (ع) ایرانیان را به خود جذب نمود.

2ـ قدرت تأثیر گذارى شیعۀ سیاسى موجود در عراق بر ایران: آن گاه که کوفه مرکز خلافت امام على (ع) شد و عراقى‏ها از حکومت امام دفاع و در برابر معاویه ایستادگى کردند، بسیارى از یاران حضرت از نظر اعتقادى شیعه نبودند، ولى از نظر سیاسى شیعه على (ع) بودند.

تشیع سیاسى عراقى‏ها، زمینه‏اى شد براى تشیع اعتقادى در عراق و مناطقى که از نظر تشکیلات سیاسى زیر نظر عراق بود (در دوره بنى امیه تمامى مناطق ایران زیر نظر استاندارى کوفه اداره مى‏شد).

3- افزون بر این، مهاجرت طایفه اشعرى‏ها به قم، موجب شد قمى‏ها شیعه شوند.

شهر قم را باید نخستین شهر شیعی دانست. شهر قم از شهرهایی بود که در سال 23 هجری به دست اعراب و با فرماندهی ابوموسی اشعری فتح گردید و مردم آن به اسلام گرویدند. پس از گذشت شصت سال این شهر و اطراف آن توسط قبیله اشعری که از اهالی کوفه بودند، به عنوان پناهگاهی امن برگزیده شد و آنان از ترس حجاج، حاکم بنی‌امیه در عراق، از کوفه به عنوان پناهگاه به قم آمدند.[54]

برخی از مورخان علت آمدن اشعریان را به قم این گونه نوشته‌اند: «عبدالرحمان بن محمد بن اشعث» امارت سجستان را از ناحیه حجاج بر عهده داشت، پس از خروج (شورش) وی بر حجاج و شکست او، به کابل گریخت؛ فرزندان سعد بن مالک بن عامر اشعری به نام‌های عبدالرحمان و عبدالله و احوص و اسحاق و نعیم که در شمار لشکر ابن اشعث بودند، از وی جدا شده و در اطراف قم ساکن شدند. به دنبال آن بستگان و عموزادگانشان نیز به قم آمدند و بر این منطقه تسلط یافتند؛ عبدالله فرزند بزرگ سعد بود. وی پسری داشت که شیعه امامی بود و در کوفه رشد یافته بود، او هم از کوفه به قم آمد و می‌توان گفت که او افکار تشیع را به قم انتقال داد.[55]

پسر عبدالله بن سعد اولین کسی بود که پیرو امام صادق (ع) شد. به احتمال زیاد او «عیسی بن عبدالله» است، که از امام صادق و امام کاظم (ع) روایت نقل کرده و همچنین سؤالاتی را برای امام رضا (ع) فرستاده است. به نظر می‌رسد دیگر افراد این قبیله از او پیروی کرده باشند.[56]

پس از عیسی بن عبدالله فرزندش «محمد بن عیسی» رهبری اشعریان را عهده‌دار شد. وی امام رضا (ع) را دید و از حضرت جواد (ع) روایت نقل کرد؛ پس از محمد، پسرش «احمد بن محمد بن عیسی» رهبری را به دست گرفت. احمد با حضرت رضا و حضرت جواد و امام‌هادی (ع) ملاقات کرد.

بدین ترتیب قم به عنوان مرکز عمده حدیث امامی که در ابتدا در کوفه روایت می‌شد، مرکزی برای تشیع شناخته شد. کمک قم در رشد مذهب شیعه امامی به لحاظ پناهگاه اصلی دانشمندان محدث امامی و به دلیل پیروی از امامان (ع) مؤثر بوده است.[57]

انشعاباتی که در کوفه میان شیعیان پدید آمد، هیچ‌ کدام در بین شیعیان قم دیده نشده است، بدین ترتیب قم به عنوان مرکز عمده حدیث و شیعیان امامی درآمد. کمک قم در رشد شیعه امامی، هم به لحاظ پناهگاه اصلی دانشمندان محدث امامی و هم به دلیل پیروی بی شائبه از امامان شیعه، اثری به سزا داشته است.[58]

4- در قرن چهارم که بغداد مرکز علمای شیعی شد، تلاش‌های عالمانه شیخ مفید، شیخ طوسی و دیگران سبب شد برخی از مناطق ایران همانند ری و جبال به تشیع گرایش پیدا کنند.

5- فعالیت‌های علامه حلی در اوضاع سیاسی ایران در زمان سلطان مغول «اولجایتو» تأثیر گذاشت و او به مذهب تشیع گرایش پیدا کرد و از سال 707 هجری قمری در ایران مذهب شیعه اثنا عشری رسمیت پیدا کرد.

6ـ محبوبیت علویان در ایران، مظلومیت آنان و مهاجرت سادات علوی به ایران نیز، زمینه‌ساز گسترش شیعه در ایران است.

7ـ کمک‌های شایان امامان (ع) به ایرانی‌ها در رفع تبعیض و ظلم بر آنان در این رویکرد مؤثر است.

8- پیدایش سنی‌های معتدل و دوستدار اهل بیت (ع) که از اینها برخی به سنی دوازده امامی تعبیر کرده‌اند،[59] آنان هم به خلافت خلفای راشدین و هم به امامت دوازده امام (ع) عقیده داشتند.

9ـ حکومت صفویه و تلاش عالمان شیعی جبل عامل و … .[60]

10- در قرن سوم، مردم گیلان بر اثر ظلم و ستم کارگزاران طاهریان، علیه آنان قیام کردند و جابر بن‌ هارون را که در آن نواحی، فرمانروا بود، از آن جا بیرون کردند. رهبران این قیام، محمد و جعفر، از اهالی دیلم، شیعه بودند. دیلمیان برای استواربخشی قدرت خود، تصمیم گرفتند از علویان دعوت کنند. آنان به سراغ «محمد بن ابراهیم» رفتند که نپذیرفت و «حسن بن زید حسنی» را به آنان معرفی کرد. «حسن بن زید» که بعدها به نام داعی اوّل یا داعی کبیر لقب یافت، ‌دعوت آنان را پذیرفت و به سوی طبرستان رفت. با رفتن وی به آن نواحی، عده‌ای از مردم غیر مسلمان نیز به دست او مسلمان شدند. او از دیلم روانه شرق مازندران شد و ضمن درگیری با حاکمان طاهری، موفّق شد بر منطقة مازندران تسلّط یابد و بعد از پیروزی، در آمل استقرار یافت. پس از آن، آمل، ساری و گرگان، به ضمیمه گیلان و دیلم، جزو مناطقی بودند که مدّت بیست سال توسط علویان اداره می‌شد.[61]

دولت علویان طبرستان، نخستین دولتی علوی بود که در شرق اسلامی، به دور از تأیید خلفای عباسی تشکیل شد.[62] در حقیقت این نخستین بار بود که علویان پس از قیام‌های طولانی در مناطق مختلف، توانسته بودند دولتی را تشکیل دهند.[63]

عقیده «حسن بن زید» را تشیع زیدی دانسته‌اند، اما برخی از منابع، وی را از علمای شیعه و والیان امامیه به حساب آورده‌اند.[64] آنان از سال 250 تا 345 بر طبرستان حکومت کردند.[65]

عده‌ای بر این باورند که اولین سلسله دوازده امامی ایرانی، باوندیان،[66] حاکم در مازندران، در دوره سلجوقی بودند که به عنوان پناه دهنده به عالمان امامی، عمل می‌کردند.[67]

11- دومین حکومت مقتدر شیعی در ایران، آل‌بویه،[68] فرزندان ابوشجاع (که برخی نسب آنان را به شاپور پادشاه ساسانی می‌رسانند)، دولت مقتدر شیعی را در بخش بزرگی از ایران و عراق تشکیل دادند. بویه ایان در سال 322 وارد شیراز شده،‌ آنجا را مقر حکومت آتی خود قرار دادند. آل بویه پس از تثبیت حکومت خود در فارس و خوزستان، به سوی بغداد حرکت کردند. سرانجام در سال 334 معزّالدوله وارد بغداد شد و بر خلیفه بغداد چیره گردید.[69]

سلطه آنان بر بغداد، از عوامل مهم گسترش تشیع در قرن چهارم است. البته پیش از آمدن آنان به بغداد، تشیع در آن جا نفوذ داشت، که بدون چنین نیرویی، آل‌بویه نمی‌توانستند در این شهر دوام بیاورند.[70]

در تشیع آل بویه تردیدی نیست، ولی در این که زیدی بودند یا امامی، به صورت قطعی نمی‌توان نظر داد. به نظر می‌رسد نخستین فرمانروایان آنان زیدی باشند،[71] اما سپس به مذهب اثنی عشری گرایش پیدا کردند. رکن‌الدوله با شیخ صدوق مناسبات گرمی داشته است.

نوشتن برخی از شعارهای شیعی به دستور معزّالدوله در سال 351 بر در مساجد، حکایت از تشیع امامی وی دارد.[72]

در سایه حکومت 113 ساله آل‌بویه، شیعیان توانستند با آزادی نسبی موجود، دامنه‌های افکار شیعی را توسعه داده، عقاید و احادیث خود را در قالب کتاب‌ها و رساله‌ها تدوین و عرضه کنند.

از پدیده‌های مهم این دوران را می‌توان برگزاری مراسم گرامی­داشت عاشورا در بغداد در سال 352 از سوی معزّالدوله برشمرد.[73]

نتیجه آن­که، آن­چه از شواهد بر می آید این است گه شیعه شدن ایرانیان، هم­زمان با رشد فکری و علمی آنها، و به مرور زمان در ایران صورت گرفته است.

ایران و مراسم مذهبی (اسلامی)

یکی از سؤالاتی که گاهی از جانب برخی افراد در مورد آداب و رسوم ایرانیان مطرح می شود، این است که: چرا آداب و رسوم ایرانیان در مراسم عزاداری، جشن و سرور و اعیاد مذهبی (اسلامی) با دیگر مسلمانان حتی با دیگر شیعیان متفاوت است؟

در پاسخ این پرسش گفتنی است: در هر دینی، مراسم و بزرگ داشت هایی برای تعظیم شعائر، اهداف، آرمان ها و ارزش های آن مکتب وجود دارد. در دین مبین اسلام و به خصوص مذهب تشیع نیز چنین مراسم هایی وجود دارد. خدواند در قرآن کریم، بزرگ داشت نشانه های خود را خواستار شده و این عمل نیکو را نشأت گرفته از تقوی دانسته و می فرماید: … هر کس شعائر الاهی را بزرگ شمارد (بزرگ داشتن شعائر الهى)، به­­درستی که از تقوای قلوب است.[74]

پس برگزاری بزرگ داشت ها، از امور مطلوب و پسندیده است، اما این بدیهی است که هر قوم و ملتی در شکل و شیوه اجرای این بزرگ­ داشت ­ها، آداب و رسوم مخصوص به خود را دارا می باشند. این گونه رسومات تا وقتی که مخالف با اسلام و دستورات اسلامی نباشد، اشکالی نداشته و مورد قبول دین مبین اسلام است؛ به عنوان مثال برگزاری مراسم عزاداری برای امام حسین (ع)، گریه کردن و گریاندن در عزای حسینی،[75] از اموری است که در مکتب تشیع بسیار بر آن تأکید شده است.[76] ولی نحوه عزاداری و بزرگ داشت این واقعه مهم در میان کشور ها و فرهنگ های مختلف، متفاوت است. حتی در شهرهای ایران برگزاری این آیین کاملاً شبیه به هم نیست؛ بلکه هر منطقه ای برای خود آیین خاص و ویژه ای دارد. آنچه که در این گونه مراسم ها در درجه اول اهمیت قرار دارد، بزرگ داشت یاد و نام امام حسین (علیه السّلام) است و در درجه دوم باید شکل مراسم نیز با اصول و دستورات اسلامی مخالفت نداشته نباشد. در ایران از زمان های قدیم مرسوم بوده است که مجالسی برگزار شود و دسته جات عزاداری به خیابان ها بیایند و عزاداری کنند که این روش مورد قبول و تأکید علمای اسلام هم بوده است، چنان که امام خمینی (ره) می فرماید: “ما باید حافظ این سنت های اسلامی، حافظ این دسته جات مبارک اسلامی{باشیم} که در عاشورا، در محرم و صفر در مواقع مقتضی به راه می افتد، تأکید کنیم که بیشتر دنبالش باشند”[77]. مرحوم شیخ طوسی از امام صادق (ع) حدیثی نقل می کند که نشان می دهد سادات فاطمی در زمان ایشان چگونه عزاداری می کردند، امام (ع) می فرماید: سادات فاطمی پیراهن در این مصیبت پاره می کردند و به صورت های خود  سیلی می زدند. امام (ع) این سنت سادات فاطمه را با این جمله تأیید می فرماید: «برای مثل حسین (ع) باید چنین کرد».[78]

متأسفانه باید گفت در این میان تحریفات و یا اعمال خلاف شرعی از ناحیه عده ای از بی خبران اتفاق افتاده است که علمای آگاه و بیدار شیعه در مقابل این گونه امور، موضع خود را مشخص کرده و تکلیف همگان را نیز روشن نموده اند.

خلاصه تفاوت هایی که در انجام مراسم مذهبی (در مواردی که  چگونگی برگزاری آن از طرف شارع به ما نرسیده است و مردم را در این باره آزاد گذاشته است) [79] وجود دارد، به دلیل تفاوت های فرهنگی و آدب و رسوم جوامع مختلف است که امری کاملا طبیعی و قابل قبول است.

موقعیت جغرافیایی ایران

ایران با مساحت 1648195 کیلومتر مربع از شمال با کشورهای ارمنستان، آذربایجان و ترکمنستان که هر سه کشور از جمهوری‌های شوروی سابق و دریای خزر هستند و از مشرق با افغانستان و پاکستان، از مغرب با ترکیه و عراق و از جنوب با خلیج فارس و دریای عمان همسایه است. ایران در قلب خاورمیانه همچون پلی دریای مازندران بزرگ‌ترین دریاچه جهان را به خلیج فارس و دریای عمان، از شمال به جنوب وصل می‌کند و گذرگاهی برای ارتباطات فرهنگی – سیاسی دنیای شرق و غرب است. چشمه‌های زلال، باغ‌های پسته، دشت‌های پر از لاله، فصل‌های متنوع، کوه‌ها و صخره‌ها، سرزمین‌های ناهموار بی انتها، آتشفشان‌های غیر فعال پوشیده از برف، جنگل‌های سرپوشیده، کوهپایه‌های البرز و سواحل زیبای دریای خزر از جمله دیدنی‌های زیبای ایران هستند که همه ساله توجه بسیاری از جهانگردان را به خود جلب می کند. در کنار خصوصیات مورد توجه سرزمین بزرگ ایران که از نظر جهانگردی اهمیت بسیار زیادی دارد، وجود کوه‌های بلند، دشت‌های پهناور، صحراها، رودخانه‌ها و دریاچه‌های مختلف، همگی در کنار یک دیگر شرایط جغرافیائی ویژه‌ای به وجود آورده‌اند که در هر موقع سال می‌توان هر یک از چهار فصل را در یکی از مناطق ایران پیدا کرد.[80]

تقسیمات کشوری ایران

در کشور ایران، تقسیم بندی کشور به صورت استانی است. به عبارت دیگر ایران، متشکل از استان‌های متعددی است که وقتی در کنار یک دیگر قرار می گیرند، کشور ایران را تشکیل می‌دهند. هر استان، دارای بخش‌های کوچک‌تر دیگری نیز هست که به آن شهرستان، شهر، بخش و روستا می‌گویند. در ایران، مرکز کشور، پایتخت نام دارد، مرکز هر استان؛ مرکز استان، مرکز هر شهرستان؛ مرکز شهرستان، مرکز هر بخش؛ مرکز بخش و مرکز هر دهستان؛ مرکز دهستان نام دارد. واحدهای اداری مربوط به مسئولان هر یک از تقسیمات ذکر شده، به ترتیب: وزارت کشور (وزیر کشور)، استانداری (استاندار)، فرمانداری (فرماندار)، بخشداری (بخشدار) و دهداری (دهدار) نام دارند.[81]

استان‌های ایران

بر اساس آخرین گزارش مرکز آمار ایران در سال 1390ش، تعداد و نام استان‌های ایران این‌گونه اعلام شده است: کشور ایران از ۳۱ استان تشکیل یافته ‌است که اسامی آنها به‌ شرح زیر می‌باشد:

1.آذربایجان شرقی، مرکز آن شهر تبریز.

2. آذربایجان غربی، مرکز آن شهر ارومیه.

3. اردبیل، مرکز آن شهر اردبیل.

4. اصفهان، مرکز آن شهر اصفهان.

5. البرز، مرکز آن شهر کرج.

6. ایلام، مرکز آن شهر ایلام.

7. بوشهر، مرکز آن شهر بوشهر.

8. تهران، مرکز آن شهر تهران.

9. چهارمحال و بختیاری، مرکز آن شهر «شهرکرد».

10. خراسان جنوبی، مرکز آن شهر بیرجند.

11. خراسان رضوی، مرکز آن شهر مشهد.

12. خراسان شمالی، مرکز آن شهر بجنورد.

13. خوزستان، مرکز آن شهر اهواز.

14. زنجان، مرکز آن شهر زنجان.

15. سمنان، مرکز آن شهر سمنان.

16. سیستان و بلوچستان، مرکز آن شهر زاهدان.

17. فارس، مرکز آن شهر شیراز.

18. قزوین، مرکز آن شهر قزوین.

19. قم، مرکز آن شهر قم.

20. كردستان، مرکز آن شهر سنندج.

21. كرمان، مرکز آن شهر کرمان.

22. كرمانشاه، مرکز آن شهر کرمانشاه.

23. كهگیلویه و بویراحمد، مرکز آن شهر یاسوج.

24. گلستان، مرکز آن شهر گرگان.

25. گیلان، مرکز آن شهر رشت.

26. لرستان، مرکز آن شهر خرم‌آباد.

27. مازندران، مرکز آن شهر ساری.

28. مركزی، مرکز آن شهر اراک.

29. هرمزگان، مرکز آن شهر بندرعباس.

30. همدان، مرکز آن شهر همدان.

31. یزد، مرکز آن شهر یزد.[82]

شهرهای ایران

بنابر اعلام رسمی مرکز آمار ایران در سال 1390ش، تعداد شهرهای کشور از رقم 201 شهر در سال  1335ش، به رقم 1331 شهر در سال 1390ش افزایش یافته است و در کشور ایران، 8 کلان‌شهر[83] با جمعیت بالای یک میلیون نفر وجود دارد که عبارتند از: تهران، مشهد، اصفهان، کرج، تبریز، شیراز، اهواز و قم.[84]

آب و هوای ایران

ایران در منطقه معتدل خشک شمالی و در عرض متوسط روی کره زمین در ناحیه جنب استوایی و استوایی قرار دارد. همین موقعیت جغرافیایی با دوری از دریاهای بزرگ، به‌ویژه جریانات هوایی موجب شده است تا آب و هوای ایران خشک و بَرّی[85] باشد، اما به سبب وسعت بسیار و وجود عوارض گوناگون طبیعی؛ مانند ارتفاعات بلند در شمال و مغرب و پستی‌های وسیع؛ چون دشت‌های مرکزی در داخل فلات و افزون بر آن، مجاورت دریای مازندران و خلیج فارس و اقیانوس هند که هریک از این افق‌ها، اقلیمی جداگانه می‌سازند، ایران از اقلیم مختلف و آب و هوای متنوع برخوردار است.

ایران در فلاتی مرتفع، نزدیک به دشت‌های وسیع آسیا قرار دارد که ارتفاع متوسط آنها حدود 1200 متر از سطح دریا است. وضع چین‌خوردگی‌ها و ارتفاعات که بلندی برخی از آنها از 4 هزار متر بیشتر است و وجود دریاهای شمال و جنوب که دور از نواحی مرکزی قرار دارند، به‌ویژه وضع قرار گرفتن کوه‌ها که بر گِرد ایران حلقه زده‌اند، این کشور را از جمله کشورهای نادر جهان قرار داده است که می‌توان در آن انواع آب و هوا را شاهد بود.

ارتفاع کوه‌های ایران به قدری بلند است که از تأثیر بادهای مرطوب دریای مازندران، دریای مدیترانه و خلیج فارس در نواحی داخلی ایران جلوگیری می‌کند. به همین سبب، دامنه‌های خارجی این کوه‌ها دارای آب و هوای مرطوب بوده و دامنه‌های داخلی آن خشک است. در کرانه‌های جنوبی دریای مازندران، آب و هوا معتدل و میزان بارندگی آن به ویژه در سواحل غربی گیلان بیشتر از دیگر نقاط است.

مقدار متوسط گرمای سالانه در حدود 18 درجه سانتیگراد است. آب و هوای قسمت غربی کشور، مدیترانه‌ای است و در نواحی جنوبی آن، آب و هوای نیمه صحرایی گرم نیز بر آن تأثیر می‌گذارد. در این نواحی، تابستان‌ها با گرمای سختی در دره‌ها و هوای معتدل در ارتفاعات همراه بوده و در زمستان‌ها هوای معتدل در دره‌ها و سرمای سخت در ارتفاعات حکم‌فرما است.

در نواحی جنوبی، با وجود هوای مرطوبی که در سرتاسر این منطقه حاکم است، میزان حرارت بالا است، طوری که حداکثر گرما در خوزستان به 54 درجه سانتیگراد نیز می‌رسد. از ویژگی‌های این ناحیه، تابستان‌های گرم و زمستان‌های معتدل است و اختلاف درجه حرارت در فصول مختلف و شب و روز زیاد نیست. به سبب وجود کوه‌های البرز در شمال و رشته کوه‌های زاگرس در غرب کشور، نواحی داخلی فلات ایران دارای آب و هوای خشک و بیابانی است. با توجه به مطالب بالا، سه نوع آب و هوا به طور کلی در ایران دیده می‌شود:

1. آب و هوای بیابانی و نیمه بیابانی.

2. آب و هوای معتدل کوهستانی.

3. آب و هوای معتدل مازندرانی.[86]

ایران و سایر ملل

در یک بررسی اجمالی در مورد ملت ایران می‌توان فهمید که مردم ایران از دیرباز اهل تعامل و ارتباط با سایر ملل دنیا در چهارچوب عقل و منطق و عدالت بوده‌اند.

با مراجعه به قانون اساسی به راحتی می‌توان دریافت كه این قانون هرگز سیاست انزوا را به عنوان استراتژی سیاست خارجی نظام تأیید نكرده است. به عنوان مثال مطابق اصول 152 و 154، «دفاع از حقوق همه مسلمانان» و حمایت از «مبارزات حق‌ طلبانه مستضعفین در برابر مستكبرین در هر نقطه از جهان» مسئولیتی است كه به عهده نظام گذارده شده و دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است آن را به عنوان استراتژی سیاست خارجی خویش برگزیند. همچنین مطابق دو اصل فوق «نفی هر گونه سلطه‌ جویی و سلطه‌ پذیری» و پشتیبانی از «استقلال و آزادی» و تلاش برای تحقق حكومت حق و عدل برای همه مردم جهان به عنوان یک اصل ثابت در سیاست خارجی ما مورد تأكید قرار گرفته است. در بخشی دیگر از این قانون آمده است: «همه مسلمانان یک امت هستند و دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است سیاست كلی خود را بر پایه ائتلاف و اتحاد ملل اسلامی قرار دهد و كوشش پی‌ گیر به عمل آورد تا وحدت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان اسلام را تحقق بخشد».[87]

با توجه به سوابق پیشین ایران كه رژیم‌های حاكم در آن نوعاً عواملی دست ‌نشانده و یا به شدت تحت تأثیر و زیر نفوذ دول قدرتمند خارجی قرار داشتند و از این راه صدمات فراوانی نیز بر مردم و كشور ایران تحمیل می‌كردند، جمهوری اسلامی، شعار «نه شرقی، نه غربی» را به عنوان اساسی‌ ترین اصول استراتژی خود در ارتباط با سایر كشورها برگزید. بدیهی است كه این شعار هرگز به مفهوم قطع رابطه با دول خارجی شرق و غرب و اتخاذ سیاست انزوا نبود؛ بلكه مراد از آن نفی رابطه استعمارگونه و سلطه ‌جویانه ‌ای بود كه تا پیش از این، رژیم‌ های حاكم بر ایران را تحت تأثیر خود قرار داده و استقلال ملی را از آنان سلب كرده بود. امام خمینی (ره) در تبیین مبانی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران تأكید می كند: «روابط ما با تمام خارجی‌ ها بر اساس اصل احترام متقابل خواهد بود در این رابطه نه به ظلمی تسلیم می‌ شویم و نه به كسی ظلم خواهیم كرد و در زمینه تمام قراردادها ما براساس مصالح سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ملت خودمان عمل خواهیم كرد. با همه دولی كه به احترام با ما رفتار كنند ما نیز با آنها به احترام متقابل رفتار خواهیم كرد».[88] او همچنین می گوید: «جمهوری اسلامی، با تمام ممالک روابط حسنه دارد و احترام متقابل قایل است، در صورتی كه آنها هم احترام متقابل قایل باشند».[89]

هم اکنون کشور جمهوری اسلامی ایران ضمن این‌که خواهان روابط حسنه و احترام متقابل به همه ملت‌ها و دولت‌های دنیا است، دارای سیاست، «نه شرقی و نه غربی، جمهوری اسلامی»، به مفهوم داشتن روابط خارجی بر مبنای عزت ملی، منافع ملی، حقوق انسانی و احترام متقابل مطابق با آموزه‌های اسلامی است. یکی از مهم‌ترین اصول و مبانی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، اصل مهم «استقلال» است.[90]

ایران و دفاع از قرآن

در کتاب قرب الاسناد به نقل از امام صادق (ع) و ایشان از پدرانشان (ع) از حضرت علی (ع) آمده است که آن حضرت در باره فارس ها فرمود: به خاطر نزول قرآن با آنها جنگ کردید، اما دنیا به پایان نمی رسد تا این که آنها به خاطر تأویل (تفسیر و باطن) آن با شما خواهند جنگید».[91]

درباره سند این روایت آنچه می توان بیان کرد این است که؛ کتاب قرب الاسناد آن طور که علامه مجلسی در مقدمه بحار گفته از کتب معتبر و مشهور بین علما است،[92] نسخه‏اى از این کتاب در كتابخانه حضرت آيت الله بروجردى موجود است كه تاريخ نگارش آن 1359 هجرى است و به خط حسن مير خانى است. اين نسخه از نسخه‏اى كه از روى نسخه‏اى كه اجازه مؤلف آن؛ يعنى عبد الله بن جعفر حميرى در تاريخ 304 هجرى بر آن بوده، نوشته شده است[93] و حمیری، مؤلف آن نیز از راویان معتبر و بزرگ شیعه است. سند روایت بعد از حمیری کوتاه و شامل حسن بن ظریف و حسین بن علوان است. حسن بن ظریف را در کتب رجال شیعه قابل اعتماد معرفی کرده اند،[94] ولی در باره حسین بن علوان اختلاف است و این اختلاف به دلیل عبارتی است که درباره او آورده شده است که: «غیر شیعه است و کنیه برادرش ابا محمد می باشد و او قابل اعتماد است» چون دقیقا معلوم نیست که مقصود از عبارت (قابل اعتماد است)[95] خود حسین بن علوان بوده یا برادرش، بدین جهت در اعتبار او اشکال شده است، اما مرحوم آیت الله خویی او را معتبر می داند و می فرماید: چنین عباراتی در کتب رجالی فراوان است و دلالت بر اعتبار همان راوی اصلی می کند.[96]

به هر حال با توجه به این که بسیاری از روایات قرب الاسناد با همین سند نقل شده پس این روایت از نظر سند معتبر و قابل اعتماد است.

کتابنامه مقاله ایران

  1. قرآن کریم.
  2. ابن ابى‌الحدید، عبدالحميد؛ شرح نهج البلاغه؛ محقق/ مصحح: ابراهيم، محمد ابوالفضل؛ ناشر: مكتبة آية الله ‏المرعشي النجفي‏، چاپ اول، قم، 1404ق.‏
  3. ‏ هلالى، سليم بن قيس‏؛ كتاب سليم بن قيس الهلالي‏؛ محقق / مصحح: انصارى زنجانى خوئينى، محمد؛ ناشر: الهادى‏، چاپ ‏اول، قم، ایران، 1405 ق‏.‏‏
  4. ابن اثير، على بن ابى الكرم؛ الكامل في التاريخ؛ ناشر: دار صادر، دار بیروت، بیروت، 2385ش/ 1965 م.
  5. افشار سیستانی، ایرج؛ سیمای ایران؛ ناشر: فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1372ش.
  6. انصاری زنجانى، اسماعيل؛ أسرار آل محمد (عليهم السلام)، (ترجمه كتاب سليم‏ بن قیس هلالى )؛ ‏نشر الهادي، چاپ اول، قم،  1416ق.‏
  7. دکتر درخشانی، جهانشاه؛ دانشنامه کاشان (آریاییان، مردم کاشی، امرد، پارس و دیگر ایرانیان)؛ ویراستار: پروفسور: نجم آبادی؛ سیف الدین (دانشگاه هایدلبرگ آلمان)؛ ناشر: نشر کارنامه، سازمان چاپ و ‏انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی چاپ اول، تهران، 1382 ش.
  8. آشوری، داریوش؛ دانشنامه سیاسی؛ انتشارات مروارید، تهران، 1380 ش.‎
  9. بابايى، احمد على؛ برگزيده تفسير نمونه؛ ناشر: دار الكتب الاسلاميه، چاپ سیزدهم، تهران، 1382ش.‏
  10. پایگاه خبری تحلیلی صراط نیوز.‏
  11. پايگاه اطلاع رسانی مرکز آمار ايران؛ (نحوه تعامل جمهوری اسلامی با بهائيان).
  12. پیگولوسکایا، نینا ویکتورونا؛ تاریخ ایران از عهد باستان تا قرن ۱۸؛ ترجمه: کشاورز، کریم؛ تهران، ۱۳۵۳ش.
  13. تاریخ ایران و جهان (۱)؛ سال دوم آموزش متوسطه، رشتهٔ علوم انسانی، دفتر برنامه‌ریزی و تألیف کتاب‌های درسی ایران، ۱۳۸۱ش.
  14. تاریخ تحولات تقویمی در ایران از نظر نجومی؛ مجله میراث جاویدان.
  15. تقی‌زاده؛ سید حسن؛ مقالات تقی‌زاده (مقاله گاه شماری در ایران)؛ زیر نظر: افشار؛ ایرج؛  تهران، ۱۳۴۹ش.
  16. جعفریان؛ رسول؛ تاریخ تشیع در ایران؛ ناشر: سازمان تبليغات اسلامی، شركت چاپ و نشر، تهران، 1377ش.
  17. جعفریان، رسول؛ مقالات تاریخی (دفتر اوّل)؛ ناشر: دلیل ما، قم، 1387ش.‏
  18. حسينى همدانى، سيد محمد حسين؛ انوار درخشان؛ ناشر: كتابفروشى لطفى، تهران، 1404ق.
  19. حقیقت، عبدالرفیع؛ تاریخ جنبش‌های مذهبی در ایران؛ ناشر: کومش، تهران، 1375ش.
  20. حموى،‏ ياقوت؛ معجم البلدان‏؛ ناشر: دار صادر، چاپ دوم، بیروت، 1995 م.
  21. حميرى، عبد الله بن جعفر؛ قرب الاسناد؛ محقق / مصحح: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏؛ ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، ‏چاپ اول، قم، 1413 ق؛ ‏
  22. خمینی، سید روح الله؛ صحيفه نور؛ ‏مؤسسه نشر آثار امام.‏
  23. خویی، سيد ابو القاسم؛ معجم رجال حدیث؛ ناشر: مركز نشر آثار شيعه، قم، 1410ق / 1369ش.‏ ‏
  24. خیر اندیش، رسول و شایان، سیاوش؛ ریشه یابی نام وپرچم کشورها؛ انتشارات کویر، تهران، 1375. ‏
  25. موسوی بجنوردی، کاظم؛ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی؛ ناشر: سازمان انتشارات ‏وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، تهران، 1384ش.
  26. ‏صدر سید جوادی، احمد و فانی، کامران و خرمشاهی، بهاءالدین و یوسفی اشکوری، حسن؛ دائرةالمعارف تشیع؛ ناشر: ‏محبی، چاپ اول، تهران، 1386ش.
  27. درخشانی، جهانشاه؛ بررسی تاریخ فرهنگی آریاییان به ویژه قوم‌های ایرانی از هزاره پنجم پیش از میلاد؛ ویراستار: پروفسور نجم آبادی، سیف الدین (دانشگاه هایدلبرگ آلمان)؛ نشر کارنامه، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1382ش.
  28. راوندی، مرتضی؛ تاریخ اجتماعی ایران؛ ناشر: مؤسسه انتشارات امیر کبیر، تهران،  ١٣۵۴ ش.
  29. روزنامه شرق، ۴ دی‌ماه ۱۳۸۴ش.
  30. سایت اندیشه قم.‏
  31. سایت پژوهشکده باقرالعلوم (علیه السلام).  ‏
  32. سایت دانشنامه رشد.‏
  33. سایت راسخون.
  34. سایت مرکز آمار ایران. ‏
  35. سایت مرکز پاسخگوئی به سؤالات.
  36. صافی گلپایگانی، لطف‌الله؛ سیر حوزه‌‌های علمی شیعه؛ ناشر: جامعه مدرسین حوزه علميه قم، چاپ دوم، قم، ۱۳۷۹ش.
  37. طباطبایی، محمد حسین؛ الميزان في تفسير القرآن؛ مترجم: موسوى همدانى، سيد محمد باقر؛ دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسين حوزه علميه قم، قم، 1374ش.
  38. طوسى، محمد بن حسن؛ تهذيب الأحكام؛ محقق/ مصحح: الموسوى خرسان، حسن؛ ناشر: دارالكتب الإسلامية، چاپ ‏چهارم، تهران، 1407ق.‏
  39. علم الهدی، منصور؛ درآمدی بر شناخت حوزه و روحانیت؛ انتشارات نصایح، قم، ۱۳۷۹ش.
  40. علوی، سید علی؛ تاریخ تحولات سیاسی و اداری در ایران (از آغاز حکومت امرا و سلاطین تا پایان عصر قاجار)؛ ناشر: دانشگاه امام ‏صادق (علیه السلام)، چاپ اول، تهران، بی‌تا.‏
  41. قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران‏‎.‎
  42. کمرون، جرج؛ ایران در سپیده دم تاریخ؛ ترجمه: انوشه، حسن؛  مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۷۹ش.
  43. ‏گرانتوسکی، ا. آ و داندامایو، م. آ؛ تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز؛ مترجم: کشاورزی، کیخسرو؛ ناشر: مروارید، ۱۳۸۵ ش.
  44. دهخدا، لغتنامه دهخدا.
  45. مجلسی، محمد باقر؛ بحارالأنوار؛ محقق/ مصحح: جمعى از محققان؛ ناشر: دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، بيروت، 1403ق.
  46. محدثی، جواد؛ فرهنگ عاشورا؛ نشر معروف، قم،  ١٣٧۶ ش.
  47. مرادی غیاث آبادی، رضا؛ برگرفته از کتاب «ایران چیست؟»؛ بی‌نا، چاپ اول، ۱۳۹۰ش.
  48. المقرم، عبدالرزاق؛ ‏مقتل الحسين (عليه السلام)؛ ناشر: مؤسسة الخرسان للمطبوعات، بيروت، 1426 ق –  2007 م.‏
  49. مكارم شيرازى، ناصر؛ تفسير نمونه؛ ناشر: دار الكتب الإسلامية، چاپ اول، تهران، 1374ش.
  50. مهرآبادی، میترا؛ تاریخ ایران، تاریخ سلسله زیاری؛ ناشر: دنیای کتاب، تهران، ۱۳۷۴ش.
  51. میخائیلوویچ دیاکونوف، ایگور؛ تاریخ ماد؛ ترجمه: روحی، ارباب؛ انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، بی‌جا، ۱۳۸۰ش.
  52. کمرون، جرج؛ ایران در سپیده دم تاریخ؛ ترجمه: انوشه، حسن؛ ناشر: ‏مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۷۹ ش.‏
  53. فصلنامۀ «ره‌ آورد»؛ شماره 34، سال انتشار؟.
  54. نجاشى، احمد بن على‌؛ رجال النجاشی (فهرست أسماء مصنفی الشیعة)‌؛ محقق: شبیرى زنجانى‌، سید ‏موسى؛ دفتر انتشارات ‏اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‌، قم، 1407ق‌.‏
  55. همایونفرخ، رکن الدین؛ سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان؛ انتشارات اساطیر، بی‌جا، بی‌تا.
  56. ياسرى، محمود؛ ترجمه قرآن (ياسرى)؛ انتشارات بنياد فرهنگى امام‏ مهدى (علیه السلام )، قم، 1415ق.

[1]. افشار سیستانی، ایرج، سیمای ایران، ص ۶۷ و ۶۸ و ۶۹.

[2]. مرادی غیاث آبادی، رضا، «ایران چیست؟».

[3]. فَرَوَهَر (faravahar) (فره وشی) فروهر= فره + وهر(ورتی)؛ جلو،پیش + برنده، کشنده =پیش برنده.

[4]. مرادی غیاث آبادی، رضا، «ایران چیست؟».

[5]. مرادی غیاث آبادی، رضا، «ایران چیست؟».

[6]. مرادی غیاث آبادی، رضا، «ایران چیست؟».

[7]. انسان نئاندِرتال (Homo neanderthalensis) گونه‌ای از سردهٔ انسان بود که در اروپا و قسمت‌هایی از غرب آسیا، آسیای مرکزی و شمال چین (آلتای) سکونت داشتند.

[8]. نکته قابل ذکر این است که: برخی از پزوهش گران تاریخ ایران باستان، نظریه مهاجرت آریائی ها به سرزمین ایران را رد می کنند، و قائل هستند که در سرزمين باستانی ايران بزرگ، اقوام و مردمان گوناگونی زندگی می‌كرده‌اند كه يكی از آنان و احتمالاً نام عمومیِ فرهنگی همه آنان «آريـايـی» بوده است و «همه اقوام و مردمان ايرانِ امروزی»، فرزندان «همه آن اقوام و مردمان كهن» و از جمله آرياييان هستند. اينان در طول زمان و همراه با تغييرات اقليمی و آب‌و‌هوايی دست به كوچ‌های متعدد و پرشمارِ كوچک و بزرگي زده‌اند كه عمدتاً از بلندی‌های كوهستان به همواری‌های دشت و بالعكس بوده است. خاستگاه تاريخ ايرانيان را نمی‌توان تنها به انگاره مهاجرتی كه زمان نامشخص، مبدأ نامعلوم، مقصدی ناپيدا و مسيری ناشناخته دارد، منسوب دانست و تنها آنان را نياكان ايرانيان امروزی شناخت.

در باورهای ايرانی كهن «شمال» يا «اپاختر» پايگاه اهريمن است؛ جايگاه ديوان و نابكاران و درِب ورود به دوزخ است. ايرانيانی كه همواره به سرزمين مادری و خاستگاه و وطن خود عشق ورزيده‌اند، اگر سرزمين‌های شمالی خاستگاه آنان بود، در بارة آن اينچنين سخن نمی راندند.

با توجه به این که اغلب متون تاريخيِ معاصر، اين خاستگاه‌ها و اين مهاجرت بزرگ را تنها با چند جمله و عبارت كوتاه و مبهم و غير دقيق به پايان رسانده‌ و اين مبادی مهاجرت را دقيقاً معرفی نكرده و آن را به طور كامل و كافی مورد بحث و تحليل قرار نداده‌اند و در اين متون اغلب به رسم نقشه‌ای با چند فلش بـزرگ اكتفا کرده اند كه از اقصی نقاط سيبـری و از چپ و راست دريای مازندران به ميانه ايران زمين كشيده شده و با توجه به شواهد موجود، به نظر می‌رسد كه ايرانيان يا آرياييان «به ايران» كوچ نكردند؛ بلكه «در ايران» و «از ايران» كوچ كرده‌ و به نقاط ديگر پراكنده شده‌اند. برای اطلاعات بیشتر به کتاب «آریاییان، مردم کاشی، امرد، پارس و دیگر ایرانیان»،  بررسی تاریخ فرهنگی آریاییان، به ویژه قوم های ایرانی از هزاره پنجم پیش از میلاد مراجعه کنید. ‏دکتر درخشانی؛ جهانشاه؛ دانشنامه کاشان (آریاییان، مردم کاشی، امرد، پارس و دیگر ایرانیان)؛ ویراستار: ‏پروفسور: نجم آبادی؛ سیف الدین؛ (دانشگاه هایدلبرگ آلمان)، ناشر: نشر کارنامه، سازمان چاپ و ‏انتشارات وزارت ‏فرهنگ و ارشاد اسلامی چاپ اول، تهران، 1382 ش.‏

[9]. میخائیلویچ دیاکونوف، ایگور، تاریخ ماد، ترجمه: کشاورز، کریم، : ناشر: امیرکبیر، تهران؛ میخائیلویچ دیاکونوف، ایگور، تاریخ ایران باستان، ترجمه: روحی، ارباب، انتشارات علمی و فرهنگی؛ کمرون، جرج، ایران در سپیده دم تاریخ، ترجمه: انوشه، حسن.

[10]. ایالت، استان.

[11]. راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران ج ۱، ناشر:موسسه انتشارات امیر کبیر، تهران،  ١٣۵۴  ش؛ میخائیلوویچ دیاکونوف، ایگور، تاریخ ماد، ترجمه: روحی، ارباب، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ۱۳۸۰ ش؛ همایونفرخ، دکتر رکن الدین، سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان، انتشارات اساطیر؛ کمرون، جرج، ایران در سپیده دم تاریخ، ترجمه: انوشه، حسن، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۹ ش؛ گرانتوسکی، ا. آ و داندامایو، م. آ، تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، مترجم: کشاورزی، کیخسرو، ناشر: مروارید، ۱۳۸۵ ش؛ پیگولووسکایا، ترجمه: کشاورز، کریم، تاریخ ایران از عهد باستان تا قرن ۱۸، تهران، ۱۳۵۳.

[12]. ماکان، نام یکی از حکام بوده که پدر او کاکی نام داشته است. (برهان ) (از ناظم الاطباء)؛ نام یکی از حکام مازندران بوده، پدرش کاکی نام داشته وکاکی به معنای کاکو است و کاکو به همان خالو  گفته می شود، وی در شجاعت معروف بوده، ژوبین را که حربه ای است مانند نیزه و آن را در روز جنگ بر دشمن می اندازند، وی از همه بهتر پرتاب می کرده و در این کمال و هنر از امثال خود برتر و بالاتر بوده …، آل بویه در بدو کار، با ماکان کاکی همراهی می کردند، همچنین اسفاربن شیرویه و مرداویج بن زیار و برادرش ابوطاهر وشمگیر که پدر قابوس بوده، همه از ماکان متابعت می کردند، تا از جانب ابونصر سامانی سپاهی به برای جنگ با ماکان، مأمور شدند.

[13]. بَجْکَم، ابوالحسین، مشهور به بجکم ماکانی، غلام ترک که در روزگار خلیفه راضی باللّه (متوفی 329) و متقی للّه (متوفی 333) امیرالامرای بغداد و حاکم واسط شد. او نخست در خدمت ابوعلی عارض بود و چون ابوعلی نزد ماکان دیلمی (متوفی 329) رفت، بجکم به او پیوست و پس از چندی به خدمت مرداویج (متوفی 323) درآمد.

[14]. مهرآبادی، میترا، تاریخ ایران، تاریخ سلسله زیاری؛ تاریخ ایران و جهان (۱)، سال دوم آموزش متوسطه، رشتهٔ علوم انسانی، دفتر برنامه‌ریزی و تألیف کتاب‌های درسی ایران، ۱۳۸۱.

[15]. اتسز؛ یعنی نمیرا، آنكه باید زنده بماند.

[16]. قلاع، جمع قلعه.

[17]. مهرآبادی، میترا، تاریخ ایران، تاریخ سلسله زیاری؛ تاریخ ایران و جهان (۱)، سال دوم آموزش متوسطه، رشتهٔ علوم انسانی، دفتر برنامه‌ریزی و تألیف کتاب‌های درسی ایران، ۱۳۸۱.

[18]. تیمور یا “تمر” یا “دمر” در تركی به معنای آهن است.

[19]. شورا.

[20]. لازم به ذکر است که ماهیت عرق با شراب کاملا متفاوت است.

[21]. مهرآبادی، میترا، تاریخ ایران، تاریخ سلسله زیاری؛ تاریخ ایران و جهان (۱)، سال دوم آموزش متوسطه، رشتهٔ علوم انسانی، دفتر برنامه‌ریزی و تألیف کتاب‌های درسی ایران، ۱۳۸۱.

[22]. میترا، تاریخ ایران، تاریخ سلسله زیاری؛ تاریخ ایران و جهان (۱)، سال دوم آموزش متوسطه، رشتهٔ علوم انسانی، دفتر برنامه‌ریزی و تألیف کتاب‌های درسی ایران، ۱۳۸۱.

[23]. مهرآبادی، میترا، تاریخ ایران، تاریخ سلسله زیاری؛ تاریخ ایران و جهان (۱)، سال دوم آموزش متوسطه، رشتهٔ علوم انسانی، دفتر برنامه‌ریزی و تألیف کتاب‌های درسی ایران، ۱۳۸۱.

[24]. استر آباد نام قدیم گرگان امروزی است.

[25]. شاه طهماسب پسر بزرگ شاه سلطان حسين است كه سمت وليعهدي پدر را داشت و هنگام محاصره اصفهان به دست افغان ها خود را به قزوين رساند و چون خبر كشته شدن پدرش را به دست اشرف افغان شنيد، در اين شهر جلوس كرد و او از تاريخ اول ماه ربيع الاول 1145 عنوان پادشاهي يافت. در اين تاريخ نادر او را معزول كرد و پسرش عباس ميرزا را به نام و عنوان “شاه عباس سوم” پادشاه خواند و شاه طهماسب را در شهر مشهد به زندان انداخت . در اوايل سال 1152 چون خبر كشته شدن نادر در هند به غلط در ايران شايع شد، رضا قلي ميرزا از بيم آن كه مبادا مردم به طرفداری از صفويه قيام كنند، به قتل شاه طهماسب دوم كه در آن روزها در سبزوار اقامت داشت، امر داد و او و دو پسرش شاه عباس سوم و سليمان ميرزا به اين ترتيب به قتل رسيدند. جسد شاه طهماسب دوم را در مشهد مدفون ساختند و پس از مدتی نعش او را از مشهد به قم برده و در جنب قبر پدر و جدش به خاک سپردند.

[26]. خصی یا اَخته؛ انسان یا حیوانی که بیضه هایش را کشیده باشند؛ خواجه نیز گویند. لغت نامه دهخدا و معین، واژه اخته.

[27]. نوشته ای را به مهر و امضای خود آراستن. فرهنگ فارسی معین، واژه توشیح.

[28]. علوی، سید علی، تاریخ تحولات سیاسی و اداری در ایران (از آغاز حکومت امرا و سلاطین تا پایان عصر قاجار)، ج 2.

[29]. کاپیتولاسیون (capitulation) از کلمه capitulate به معنای «شرط گذاشتن» و در لغت؛ به معنای سازش و تسلیم است و بر قراردادهایی اطلاق می‌شود که به موجب آن اتباع یک دولت در قلمرو دولت دیگر مشمول قوانین کشور خود می شوند. کاپیتولاسیون که به آن «قضاوت کنسولی» نیز می‌گویند، در حقوق بین‌الملل به معنای هر گونه موافقت‌نامه‌ای است که در آن کشوری به کشور دیگر پروانه می‌دهد که از قوانین قضایی خود برای اتباع خود که در داخل مرزهای آن کشور زندگی می‌کنند استفاده کند. قضاوت کنسولی در آغاز بین حکمرانان اروپایی و سلطان‌های عثمانی بسته شد. سلطان‌های عثمانی بدین سبب این موافقت‌نامه را با اروپا امضا کردند که نمی‌خواستند دخالتی در قضاوت بر بازرگانان و زیارت کنندگان مسیحی داشته باشند.؛ ر.ک: آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، ص 256.

[30]. عالم مجاهد، حاج شیخ محمدتقی بافقی یزدی، فرزند مرحوم حاج محمد باقر، تاجر بافقی، در سال 1292ق در روستای بافق، در ده فرسنگی شهر یزد دیده به جهان گشود. او تا چهارده سالگی تحت پرورش و تربیت پدر پرهیزکار خود قرار گرفت و سپس به یزد رفت تا تحصیلات حوزوی خود را آغاز کند. بدین ترتیب، مدت چهارده سال در یزد به تحصیل علوم دینی پرداخت؛ از جمله، کتاب قوانین الاصول میرزای قمی را در محضر میرزا سید علی مدرس یزدی فرا گرفت. شیخ محمد تقی بافقی، در سال 1320 ق در 28 سالگی به عتبات عالیات مهاجرت کرد تاتحصیلات دینی خود را تکمیل کند. بدین ترتیب، فقه و اصول را نزد استادانی چون آخوند ملامحمد کاظم خراسانی و سید محمد کاظم یزدی ادامه داد. او نزد محدث بزرگ، حاج میرزا حسین نوری، درس حدیث خواند و همچنین نزد حاج سید احمد موسوی کربلایی، به تحصیل و تهذیب اخلاق پرداخت. از استادان دیگر ایشان، می توان به آخوند ملاحسین قلی همدانی، شیخ محمد بهاری همدانی و سید حسن صدر کاظمینی اشاره کرد.

[31]. در سال 1306 ش به دنبال تصویب مجلس شورای ملی، فرزندان ذكور خانواده های ایرانی (چه در داخل و چه در خارج از کشور) كه به سن 21 سالگی پا می گذاشتند از سوی دولت به مدت دو سال به خدمت نظام اجباری یا همان سربازی فراخوانده شدند. این قانون نظام اجباری نام داشت.

[32]. متفقین، به‌معنای عام، ملت‌ها و گروه‌هایی هستند، که برای انجام کاری و رسیدن به اهدافی مشترک با هم پیمان اتحاد می‌بندند. متفقین، به‌معنای خاص، کشورهایی هستند که با هم در مقابل قدرت‌های مرکزی در جنگ جهانی اول و نیروهای محور در جنگ جهانی دوم جنگیدند.

[33]. موریس کشوری جزیره‌ای در جنوب غربی اقیانوس هند، و در حدود ۹۰۰ کیلومتری شرق ماداگاسکار قرار دارد.

[34]. حزب توده ایران سازمان اصلی چپ در تاریخ معاصر ایران است. این حزب به عنوان وارث سوسیال‌دموکراسی عهد مشروطه و حزب کمونیست ایران (دهه ۱۹۲۰) در مهرماه سال ۱۳۲۰ش در تهران تأسیس شد.

[35]. فدائیان اسلام گروهی بودند كه در اردیبهشت 1324 با رد اندیشه­های كسروی و با رهبری نواب صفوی شروع به فعالیت كردند و برای رسیدن به هدف خود؛ یعنی برپایی حكومت اسلامی و اجرای احكام اسلام به اقداماتی از جمله ترور كسروی، هژیر، رزم­آرا، و مانند اینها دست زدند كه خیلی از این اقدامات را با هماهنگی با آیت‌الله كاشانی انجام دادند تا جایی كه خارجیان، رهبر آنها را اغلب كاشانی می‌دانستند؛ درحالی­كه فدائیان اسلام بیشتر از رده‌های طبقه پایین جامعه بودند اما كاشانی از طبقه متوسط سنتی بود (اگرچه نواب صفوی در بحبوحه­ی ملی­شدن صنعت نفت، كاشانی را رهبر معنوی فدائیان اسلام دانست). پژوهشکده باقرالعلوم (علیه السّلام).

[36]. دائرةالمعارف تشیع، زیر نظر: صدر حاج‌سیدجوادی، احمد/ فانی، کامران/ خرمشاهی، بهاءالدین/ یوسفی اشکوری، حسن، ج 3؛ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، زیرنظر: موسوی بجنوردی، کاظم، ج 14؛ برگرفته از سایت پژوهشکده باقرالعلوم (علیه السلام).

[37]. حسينى همدانى، سيد محمد حسين، انوار درخشان، ج ‏4، ص 109؛ ياسرى، محمود، ترجمه قرآن (ياسرى)، ص 51.

[38]. نساء 133، إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى‏ ذلِكَ قَدِيراً.

[39]. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 4، ص 160؛ طباطبایی، محمد حسین، الميزان في تفسير القرآن، موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج ‏18، ص 250.

[40]. ارتباطی با مفهوم ثانوی آن، که استان فارس باشد، ندارد.

[41]. مرادی غیاث آبادی، رضا، «ایران چیست؟».

[42]. خیر اندیش، رسول و شایان، سیاوش، ریشه یابی نام وپرچم کشورها.

[43]. فصلنامۀ «ره‌ آورد»، شماره 34، صفحۀ 240 و 241.

[44]. گل گلاب، حسین، سرود حماسی ای ایران، تاریخ نخستین اجرا، ۲۷ مهرماه، ۱۳۲۳ ش.

[45]. تقی‌زاده، سید حسن، مقالات تقی‌زاده، مقاله، گاه شماری در ایران، زیر نظر افشار، ایرج،  ج 10، ص 3 – 6؛ مقاله نوروز در مجله یادگار، سال چهارم، شماره 7؛ مدخل نوروز در لغتنامه دهخدا؛ نک: تاریخ تحولات تقویمی در ایران از نظر نجومی، میراث جاویدان، شماره 14 و 15، ص 101 – 108.

[46]. روزنامه شرق، ۴ دی‌ماه ۱۳۸۴.

[47]. محمد، 38.

[48]. مائده، 54.

[49]. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 4، ص 160؛ طباطبایی، محمد حسین، الميزان في تفسير القرآن، موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج ‏18، ص 250.

.[50] علم الهدی، منصور، درآمدی بر شناخت حوزه و روحانیت، ص ۱۵ – ۲۷؛  صافی گلپایگانی، لطف الله، سیر حوزه‌‌های علمی شیعه، ص ۵ – ۲۳.

[51]. ر.ک : پايگاه اطلاع رسانی مرکز آمار ايران، (نحوه تعامل جمهوری اسلامی با بهائيان).

[52]. هلالى، سليم بن قيس‏، كتاب سليم بن قيس الهلالي‏، محقق / مصحح: انصارى زنجانى خوئينى، محمد‏.‏

[53]. ابن ابى الحدید، عبد الحميد، شرح نهج البلاغه، محقق / مصحح: ابراهيم، محمد ابوالفضل، ج 16، ص 23 و 24.

[54]. جعفریان، رسول، مقالات تاریخی، دفتر اوّل، ص 276.

[55]. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج 4، ص 397.

[56]. مقالات تاریخی، ص 277 ـ 279.

[57]. همان، ص 279 و 280.

[58]. همان، ص 279.

[59]. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، ج 2، ص 725 ـ 728.

[60].  همان.

[61]. به نظر می رسد که مدت حکومت علویان در آمل به عنوان مرکز حکومت، 75 سال و با ضمیمه کردن مناطق دیگر و ادامه حکومت به مدت 20 سال، مدت زمان حکومت علویان درطبرستان به 95 سال می رسد.

[62]. تاریخ تشیع در ایران، ج 2، ص 725 ـ 728.

[63]. همان، ص 297.

[64]. همان، ص 292.

[65]. حقیقت، عبدالرفیع، تاریخ جنبش‌های مذهبی در ایران، ج 2، ص 792.

[66]. باوندان منسوب به «آل باوند» سلسله‌ای از امیران مازندران بودند که احتمالاً از نوادگان قبادشاه ساسانی هستند. رک: دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 1، ص 585.

[67]. همان، ص 285.

[68]. برخی آل‌بویه را به عنوان نخستین سلسله شیعه دوازده امامی ایرانی به شمار آورده‌اند، همان، ص 285.

[69]. تاریخ تشیع در ایران، ج 1، ص 359 و 360؛ تاریخ جنبش‌های مذهبی ایران، ج 2، ص 792. برگرفته از سایت مرکز پاسخگوئی به سؤالات.

[70]. تاریخ تشیع در ایران، ج 1، ص 361، برگرفته از سایت مرکز پاسخگوئی به سؤالات.

[71]. دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 1، ص 640. برگرفته از سایت مرکز پاسخگوئی به سؤالات.

[72]. تاریخ تشیع در ایران، ج 1، ص 362 و 363؛ ابن اثير، على بن ابى الكرم، ‏الکامل، ج 8، ص 542 برگرفته از سایت مرکز پاسخگوئی به سؤالات.

[73]. تاریخ تشیع، ص 364 ـ ‌367. برگرفته از سایت مرکز پاسخگوئی به سؤالات.

[74]. حج، 32.

[75]. برای آگاهی بیشتر، نک: سایت اسلام کوئست نمايه: گريه زائران بقيع، سؤال 171.

[76]. المقرم، عبد الرزاق، ‏مقتل الحسين (عليه السلام)، ص 96.

[77]. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص 341، به نقل از صحیفه نور ج 15، ص 2041.

[78]. مقتل مقرّم، ص 97؛ طوسى، محمد بن الحسن،‏ تهذيب الأحكام، ج 8، ص 325.‏

[79]. بر خلاف عباداتی مثل نماز و … که شارع مقدس اسلام شکل برگزاری و نحوه ی آن را هم بیان کرده است و به احدی اجازه نداده است که نماز را بر طبق زبان، عادات و رسوم منطقه ی خاص خودش بخواند.

[80]. بر گرفته سایت دانشنامه رشد.

[81]. ر.ک: سایت مرکز آمار ایران.

[82]. برگرفته از سایت مرکز آمار ایران.

[83]. از نظر قانون اگر جمعیت شهری بیش از یک میلیون نفر باشد، کلان‌شهر است.

[84]. برگرفته از: سایت مرکز آمار ایران.

[85]. مناطق برّی به مناطق خشک و بیابانی گفته می‌شود.

[86]. پایگاه خبری تحلیلی صراط نیوز.

[87]. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، اصل 11.

[88]. بخشي از مصاحبه امام با روزنامه انگليسي گاردين و تلويزيون ARD آلمان؛ خمینی، سید روح الله، صحيفه نور، مؤسسه نشر آثار امام.

[89]. صحيفه نور، ج 22، ص 156.

[90]. برگرفته از سایت اندیشه قم.

[91]. «و عنه [عن الحسن بن ظریف عن ابن علوان] عن جعفر عن ابیه عن علی (ع)قال فی فارس ضربتموهم علی تنزیله و لا تنقضی الدنیا حتی یضربوکم علی تأویله»؛ حميرى، عبد الله بن جعفر، قرب الاسناد، محقق / مصحح: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، 52؛ همچنین نک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج64، ص174.

[92]. بحار الانوار، ج 1،ص 27.

[93]. برای اطلاع بیشتر به نرم افزار جامع احادیث مراجعه بفرمایید.

[94]. ‏نجاشى، احمد بن على‌؛ رجال النجاشی (فهرست أسماء مصنفی الشیعة)‌؛ محقق: شبیرى زنجانى‌، سید ‏موسى؛ ص 61‌.‏

[95]. همان، ص52.

[96]. خویی، سيد ابو القاسم، معجم رجال حدیث، ج 4 ، ص 383.