searchicon

کپی شد

اولیاء الله

علم اولیای خدا

به طور کلی انسان به گونه اى آفريده شده كه از كانال هاى مختلفى مى تواند به اطلاعاتى دست يابد از جمله:

1. اميال و غرايز.

2. فطرت.

3. عقل سليم.

4. حواس خمسه (پنج گانه).

5. وراثت.

6. از راه كهانت و حركت ستارگان و … .

كانال هاى اطلاعاتى فوق بين نوع انسان مشترك و قابل تعليم و تعلّم و انتقال اند و علمای علم النفس، معرفت شناسى و فلاسفه، اينها را به دو قسم كلى و حصولى تقسيم نموده اند و تفاصيل اينها در جاى خود آمده است و مجال بررسى اينها، در اين مقال نيست.

7. الاهيون به راه اطلاع رسانى ديگرى به نام “ارتباط با غيب” نيز معتقدند، اما مادی گرايان و حسيون كه غيب و عوالم ماوراء الطبيعه را منكر هستند – با شدت و جدّیت تمام – منكر اين كانال اطلاعاتى مى باشند و مدعيان آن را به سحر و كهانت و جنون و… متّهم مى كنند. اثبات و انكار اين كانال، مهم ترين منازعه اى بوده كه همواره مدعيان رسالت و نبوت از يكسو و معاندان و لجوجان از سوى ديگر با آن درگير بوده اند و اختصاصى به عصر صنعت و علم و تمدن ندارد.[1]

از نظر محققان اسلامى علم در اين راه خود به انحای گوناگونى مى‏تواند حاصل آيد:

1. الهامات قلبى؛ مثل الهامى كه مادر موسى(ع) دريافت تا او را در صندوقى نهد و به نيل افكند و بر خدا توكل كند، تا خداوند موسى(ع) را به او برگردانيده و رسولش نمايد.[2]

2. خواب هاى صادقه: چنانچه در مورد حضرت ابراهيم(ع) براى ذبح فرزندش اسماعيل(ع) مى فرمايد: ” ابراهيم(ع) به اسماعيل(ع) گفت: اى پسرم! من در خواب ديده ام كه تو را ذبح نمايم، نظر تو چيست؟ گفت: اى پدر! انجام ده آنچه را بدان امر شده اى، اگر خدا خواهد مرا از صابران خواهى يافت”[3] و نيز اطلاع از فتح مكه در آينده، در خواب توسط پيامبر اكرم(ص).[4]

3. وحى كه خود چهارگونه محقق مى‏شود:

أ: بدون واسطه، كلام الاهى به قلب يا سمع، مخاطب آن مى رسد.

ب: ملكى به صورت واقعى اش رؤیت شده و وحى را به مخاطبش ابلاغ مى كند.

ج: مخاطب تنها صداى ملك را مى شوند و پيام را دريافت مى كند، اما او را نمى بيند.

د: مَلَك به صورت انسانى متمثّل شده و پيام الاهی را به مخاطبش مى رساند.[5]

اما بايد توجه داشت كه وجود اين ارتباط مستلزم ثبوت مقام نبوّت يا امامت براى مخاطب آن نيست، گرچه هيچ رسولى يا امامى بدون اين ارتباط متصوّر نيست، به عبارت ديگر تمامى انبيا و اوصيا داراى اين ارتباط به نحوى بوده اند، بلكه برخى مثل پيامبر اكرم(ص) از تمامى آن روش ها در ازمنه مختلف بهره مند مى گشته اند، لكن چنين نيست كه هر كس چنين ارتباطى را داشته باشد، نبى يا وصى باشد، پس نبوت و امامت نبى يا امام(ع) بايد از طُرقى ديگر – مثل ادعاى نبوت و امامت و ارايه معجزات و بشارت نبى قبلى يا بشارت نبى بر وصى (نص) و دلالت ساير شواهد و قرائن – اثبات شود؛[6] از اين رو گرچه حضرت زهرا(ع) و حضرت مريم(ع) و… مخاطب جبرائيل واقع شده‏اند، اما اين گروه نبى يا امام نيستند.

4. سير در عوالم ماوراءالطبيعه، در حال مكاشفه يا بيدارى و هوشيارى كامل مثل معراج پيامبر(ص).[7]

5. مراجعه به اسنادى كه در اختيار اهل آن قرار مى گيرد، مثل علم به بواطن قرآن و تأويلات و تفاسير آيات قرآن به واسطه معصومين(‏ع) و انتقال جفر جامع از امام على(ع) به ساير ائمه(ع).

6. انتقال معلومات به ديگران از طريق دم مسيحيايى و … يكى از اولياءالله؛ مثل كرامتى كه از كربلايى كاظم ساروقى به ظهور رسيد و حافظ قرآن گرديد.[8]

تفاصيل موارد فوق در بیشتر کتاب های معارف، در بحث نبوت و وحى آمده است و مكاشفات برخى از اولياءالله و علمای دين را مى توان در كتب تاريخ و سيره جست و جو كرد و يافت.

نكته ديگر اين كه، اطلاع اولیاء الله بر غيب با آياتى كه غيب را مخصوص خداوند متعال مى داند و يا علم غيب را از نبى(ص) نفى مى‏كند،[9] منافاتى ندارد؛ زيرا اين آيات با آيات ديگرى كه دالّ بر اين هستند كه خداوند خود برخى از بندگان را بر غيب تا حدودى مطلع مى گرداند،[10] تخصيص مى خورد.

به عبارت ديگر علم خداوند به غيب عالم، علمى ذاتى و ازلى است، اما علم اولياءالله به غيب (آن چه بوده و هست و خواهد بود) علم عرضى و حصولى (دريافت از خداوند) و برگرفته از إذن و اجازه خداوند و محدود به آن مقدارى است كه خداوند ايشان را بر آن مطلع مى‏گرداند نه بيشتر.

از طرف ديگر، اين علم غيبى بدين معنا نيست كه هيچ امرى بر آنها پوشيده نباشد؛ مثلاً در راه تبوك شتر پيامبر(ص) گم شد و اطلاعى از آن نداشتند؛ كسى طعنه زد كه چگونه پيامبرى هستى كه از جاى شتر خود خبر ندارى؟! پيامبر(ص) فرمود: “به خدا قسم من نمى دانم مگر چيزى را كه خدا به من تعليم كند و اكنون خداوند مرا به آن دلالت نمود، آن شتر در فلان قسمت به واسطه گير كرد مهارش به درختى، حبس شده است، برويد او را بياوريد.”[11] چنان چه مشابه اين در مورد امام صادق(ع) و كنيزش نيز آمده است.[12]

خلاصه اين كه، علم اولياءالله به آن چه رخ داده و در حال رخ دادن است و يا رخ خواهد داد، از طريق ارتباط با عالم غيب (ماوراءالطبيعه) مى باشد و از طرق عادى ادراك فراتر است، اما اين ارتباط با غيب خود به صور مختلفى قابل تحقق است كه براى برخى همه آن موارد جمع مى شوند و در ازمنه و امكنه مختلف از آنها بهره مند مى گردند و براى گروهى تنها ممكن است، يكى از اين صُوَر ميسّر گردد. مهم اين است كه تحقق اين صور و تفاوت آنها، وابسته و متناسب با صفاى قلب و توان روحى افراد است.

اين امر حايز توجه است كه مقدّرات و حوادث عالم هستى (در دنيا و آخرت) قبل از پيدايش آنها رقم خورده است و – بدون اين كه انسان را مسلوب الاختيار نمايد – بر كل عالم هستى از جمله انسان حاكم است و پس از نابودى دنيا نيز، آن حوادث – مضبوط و مشخص – ماندگار هستند و امور مربوط به هر انسانى به صورت نامه عمل او به او تحويل داده خواهد شد. با توجه به اين مطلب است كه ارتباط با غيب و اطلاع دقيق از قبل و حال و بعد معنا يافته و تصوير مى‏يابد.[13]

منابع و مآخذ

1. بى ريا، ناصر، روانشناسى رشد، ج 1، چاپ 1، سمت (دفتر همكارى)،تهران، 1375.

2. جوادى آملى، عبداللَّه، تحرير تمهيد القواعد، چاپ 1، الزهرا، تهران، 1375.

3. جوادى آملى، عبداللَّه، حيات عارفانه امام على عليه السلام، چاپ 1، اسراء، قم، 1380.

5. جوادى آملى، عبداللَّه، فطرت در قرآن، چاپ 2، اسراء،  قم، 1379.

6. جوادى آملى، عبداللَّه، معرفت شناسى در قرآن، چاپ 2، اسراء، قم، 1379.

7. حسينى، نعمت اللَّه، مردان علم در ميدان عمل، دفتر نشر اسلامى، قم ، 1375.

8. سبحانى، جعفر، فرازهايى از تاريخ اسلام، مشعر، تهران ، 1381.

9. سلطان الواعظين، شيرازى، شبهاى پيشاور چاپ 4،، ص 940 – 861 ، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1378 هـ.ق.

10. كياشمشكى، ابوالفضل، ولايت در عرفان، چاپ 1، دارالصادقين، تهران، 1378.

11. مصباح يزدى، محمد تقى، آموزش عقايد، چاپ 6، ج 1 – 2، سازمان تبليغات اسلامى، قم، 1370.

12. مصباح يزدى، محمد تقى، معارف قرآن، چاپ 1، ج 4 – 5، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(ره) ، قم،  1376.

درد و رنج در زندگی اولیای الاهی

فلسفه وجود بلا در زندگی ائمه و اولیاء الاهی مطلبی است که در زیر در ضمن نکاتی به بیان آن می پردازیم:

1. خدا برای تربیت و پرورش جان انسان ها دو برنامه تشریعی و تکوینی دارد و در هر برنامه شدائد و سختی هایی را گنجانیده است در برنامه تشریعی عبادات را واجب کرده و در برنامه تکوینی، مصائب را در سر راه بشر قرار داده است. روزه، حج، جهاد، انفاق، و نماز شدایدی است که با تکلیف ایجاد گردیده و صبر و استقامت در انجام آنها موجب تکمیل نفوس و پرورش استعدادهای عالی انسانی است، گرسنگی، ترس، تلفات مالی و جانی شدایدی است که در تکوین پدید آمده است و به طور قهری انسان را در بر می گیرد. در نتیجه انبیا و اولیا نیز مانند انسان های دیگر چون در این جهان مادی زندگی می کنند نمی توانند بیرون از قوانین این نظام مادی باشند و زندگی بدون درد و رنج داشته باشند علاوه بر این اگر فلسفۀ درد و رنج تکامل و پرورش روح است انبیا و اولیا باید دارای بالاترین درجات کمال روحی باشند از این رو است که وقتی خدا نسبت به بنده ای از بندگانش لطف مخصوصی دارد او را گرفتار سختی ها می کند و جملۀ معروف “البلاء للولاء” مبیّن همین اصل است[14] در حدیثی از امام باقر (ع) آمده است: خدا از بندۀ مؤمنش تفقد می کند و برای او بلاها را اهدا می نماید همان طوری که مرد در سفر برای خانوادۀ خویش هدیه ای می فرستد”.[15] امام صادق (ع) می فرماید: خدا زمانی که بنده ای را دوست بدارد او را در دریای شدائد غوطه ور می سازد”.[16]

سعد بن طریف می گوید: خدمت ابى جعفر امام باقر(ع) بودیم که جمیل ازرق وارد شد و از مشکلات و گرفتاری های شیعیان فراوان شکایت کرد و علت آن را پرسید که چرا دوستان خاندان پیامبر (ص) باید در بلاها و مشکلات گوناگون زندگی کنند؟ امام صادق (ع) به نقل از امام سجاد (ع) فرمود: گروهی با همین پرسش ها و انگیزه ها خدمت امام حسین (ع) و عبد اللَّه بن عباس رسیدند و لب به شکوه گشودند و راه حل خواستند که امام حسین (ع) فرمود: سوگند به خدا بلا و فقر و تهی دستی و کشتارها شتابان ترند به دوستان ما از دويدن اشتران و از آب سيل به درياچه خود … و اگر چنين نبوديد دانستيم كه از ما نباشيد.[17]

امام صادق (ع) می فرماید: بیشترین بلاها در میان انسان ها ابتدا متوجه انبیا سپس متوجه جانشینان و پیروان آنها است.[18]

بلا مثل موج های دریا است همان طوری که انسان، شنا را بر اثر برخورد زیاد با امواج دریا می آموزد، بهترین روش برای پروش و تربیت جان آدمی نیز برخورد و مواجهۀ زیاد با بلاها است؛ از این رو خداوند چون دوست دارد که بندۀ مؤمنش به رشد و تربیت کامل دست پیدا کند، بلاهای زیادی را نصیب او می کند تا بر اثر مواجه با بلاها، رشد نماید و به کمال نهایی خود برسد.

2. بین شدت بلا و کثرت ثواب رابطۀ تنگاتنگی وجود دارد به طوری که أمیر المؤمنین (ع) می فرماید: پاداش بزرگ همراه با بلای بزرگ است پس هر گاه خدای سبحان قومی را دوست بدارد آنها را مورد ابتلاء قرار می دهد.[19]

حضرت علی (ع)می فرماید: بلاء برای انسان ظالم وسیله ادب کردن، و برای مؤمن وسیله امتحان، و برای پیامبران موجب بالا رفتن  درجات و برای  اولیاء موجب کرامت است. [20]

در روایتی سلیمان بن خالد از امام صادق (ع) روایت می کند که برای بندۀ مؤمن پیش خدا مقام و منزلتی است که جز از دو راه با از بین رفتن مال یا بلاء بدنی نمی توان به آن دست پیدا کرد.[21]

در روایتی دیگر امام رضا (ع) می فرماید: بیماری مؤمن باعث رحمت و پاک شدن اوست و برای کافر عذاب و لعنت است و بیماری برای مؤمن همیشه هست تا برایش گناهی نماند.[22]

حضرت علی (ع) در مورد فلسفۀ ابتلاء اولیاء الاهی در نهج البلاغه می فرماید: اگر خداوند خانه محترمش و مکان های انجام مراسم حج را در میان باغ ها  و نهرها و سرزمین های سبز و هموار و در وسط باغستانی شادی آفرین و جاده های آباد قرار می داد به همان اندازه که آزمایش ساده بود پاداش نیز سبک تر می شد در صورتی که خداوند متعال بندگان خود را با انواع سختی ها می آزماید و با مشکلات زیاد به عبادت فرا می خواند و به اقسام گرفتاری ها مبتلا می سازد تا کبر و خود پسندی را از دل هایشان خارج کند و به جای آن فروتنی آورد و درهای فضل و رحمتش را بر رویشان بگشاید و وسایل عفو و بخشش را به آسانی در اختیارشان بگذارد.[23]

پس فلسفه ابتلاء اولیاء الاهی، تربیت و پرورش روح و جان و رسیدن به مراحل تکامل انسانی است.[24]

4. نکته دیگری که در مورد فلسفۀ وجود درد و رنج در زندگی اولیای الاهی باید در نظر داشت این است که آنان الگو و سرمشق زندگی برای دیگران هستند و در صورتی الگو و سرمشق بودن آنان کامل خواهد بود که در همۀ جهات سرمشق باشند آنان چگونه می توانند در صورتی که درد و رنج نداشته باشند  الگو و سرمشق کاملی برای افرادی گردند که با درد و رنج دست و پنجه نرم می کنند.

خوف و حزن در مورد اولیاء و انبیاء

خداوند در چند جای قرآن فرموده که برای دوستان خدا نه ترسی است و نه غمی “الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون”. نترسیدن از آثار قطعی ایمان به خدا است؛ چون مؤمن در سایه اعتماد به خدا و خوش بینی به آخرت از خیلی امور نمی ترسد، ضعف نفس او بر طرف می شود، صبر او زیاد می گردد و توان مقاومت او در بلایا ازدیاد پیدا می کند. برعکس غیر مؤمن از مرگ می ترسد چون درک درستی از مرگ ندارد از آینده و حوادث تلخ می ترسد چون تدبیر عالم را در دست خدا نمی داند یا با خدا ارتباط درستی ندارد، صبر او کم است چون به اجر صابران اعتقاد ندارد و همین طور … از این رو می بینیم که در میان افراد بی دین بیماری های روانی و خود کشی زیاد است.

اما همه ترس ها، منفی و زشت نیستند و به خاطر هر ترسی نباید اولیاء الله را سرزنش کرد چون قرآن در چندین جا مؤمنان را به خاطر ترس می ستاید و حتی دستور به ترس می دهد. به عنوان نمونه می فرماید: «رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ»؛[25] مردانى كه تجارت و معاملات دنيا آنان را از ياد خدا غافل نمى گرداند و نماز را برپا داشته و زكات را مى پردازند و از روزى كه دل ها و ديدگان منقلب و مضطرب است، ترسانند.

این آیه اثبات می کند که برخی ترس ها جزو شرایط ایمان است چه رسد به پیامبری که باید این نوع ترس را در حد اعلا داشته باشند. بنابراین  اجمالاً هر ترسی مذموم نیست و همه ترسها از اولیاء الله برداشته نمی شود.

برای درک واضح تر، علت ترس ها را به طور اجمالی بررسی می کنیم. گاهی ترس از دیگران است گاه از اتفاقات تلخ آینده و گاه از سرنوشت بد احتمالی که در انتظار ماست. و برخی هم به خاطر ضعف نفسی که دارند در رویارویی با حوادث و دشمن و هر چیزی که ضرر جانی یا مالی در آن باشد دچار ترس و اضطراب می شوند. همه اینها ترس منفی بوده و دوستان خدا به اندازه ایمان و یقین شان از این ترسها مبرا و پاک هستند.

اما برخی ترسها به خاطر بزرگی حادثه یا عظمت مخاطب – به طوری که تحمل آن از توان هر بشری خارج است- ترسی مثبت و لازم است. مثل ترس از قیامت و ترس از بدی کردار خود یا عاقبت به شر شدن خود و دیگران یا ترس از انحراف دینی امت یا ترس از هلاکت یاران اندک حق در جنگ نابرابر و در نتیجه نابودی طرفداران و وارثان دین  و امثال آن، همگی ترس هایی مثبت هستند که در مدیران بزرگ اجتماع و انسانهای برگزیده باید باشد.

پیامبر گرامی اسلام در مورد ترس مؤمنان می فرماید: «الْمُؤْمِنُ بَيْنَ خَوْفَيْنِ خَوْفِ مَا مَضَى وَ خَوْفِ مَا بَقِيَ وَ بِمَوْتِ النَّفْسِ يَكُونُ حَيَاةُ الْقَلْبِ وَ بِحَيَاةِ الْقَلْبِ الْبُلُوغُ إِلَى الِاسْتِقَامَةِ وَ مَنْ عَبَدَ اللَّهَ عَلَى مِيزَانِ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ لَا يَضِلُّ وَ يَصِلُ إِلَى مَأْمُولِهِ وَ كَيْفَ لَا يَخَافُ الْعَبْدُ وَ هُوَ غَيْرُ عَالِمٍ بِمَا تُخْتَمُ صَحِيفَتُهُ وَ لَا لَهُ عَمَلٌ يَتَوَسَّلُ بِهِ اسْتِحْقَاقاً وَ لَا قُدْرَةَ لَهُ عَلَى شَيْ‏ءٍ وَ لَا مَفَرَّ… و الزاهد یعبد علی الخوف»؛[26] مؤمن بین دو ترس قرار دارد ترس از آن چه گذشته (از اعمالش) و ترس از آنچه مانده و خواهد آمد (از اعمالش و تقدیراتی که به خاطر اعمالش برایش مقدر می شود) و با مرگ نفس زندگى قلب شروع مى‏شود، و با زندگى دل آدمى به استقامت و پايدارى مى‏رسد و مقاومت مى‏نمايد و هر کس خدا را عبادت کند به اندازه ترس و امیدی که دارد گمراه نمی شود و به آرزویش می رسد و چگونه بنده نترسد در حالی که نمی داند سرنوشت اش  چگونه تمام می شود و می بیند که عملی هم ندارد که به واسطه آن به آرزویش در عاقبت به خیری برسد و قدرت تغییر تدبیر عالم را هم ندارد (پس می ترسد) .. و زاهد به میزان ترس اش بندگی می کند.

حزن هم مثل ترس دو جنبه مثبت و منفی دارد. حزن مثبت مثل غم برای آخرت و حزن به دلیل دوری از خدا و اولیای او، همچنان که پیامبر اکرم می فرماید: «يَا أَبَا ذَرٍّ مَا عُبِدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى مِثْلِ طُولِ الْحُزْنِ »؛[27] ای ابوذر خدا به چیزی مثل حزن و غم طولانی پرستیده نشده است، اما حزن منفی مثل غم برای از دست دادن مال و…؛ هم چنان که علی (ع) می فرماید: «الرَّغْبَةُ بِالْآخِرَةِ عِنْدَ اللَّهِ تُورِثُ الرَّوْحَ وَ الرَّاحَةَ وَ الرَّغْبَةُ فِي الدُّنْيَا تُورِثُ الْهَمَّ وَ الْحُزْن»؛[28] رغبت به آخرت نزد خدا باعث راحتی و آرامش می گردد و رغبت به دنیا باعث هم و غم و حزن می شود.

در پایان توضیح این مطلب لازم است که؛ ترس جزو طبع اوليه انسان است و لازمه حفظ بقای ذات انسانی است و غير خدای كامل نمی تواند بدون ترس باشد؛ چون تا قوی تر و بزرگ تر هست ترس از او نيز هست و تا امكان فنا و نيستی و نقص هست ترس هم هست.


.[1] قصص، 7؛ طه، 40 – 37.

.[2] ذاريات، 52؛ حجر، 15 – 10.

[3]. صافات، 106 – 102.

[4]. فتح، 27.

[5]. شورى، 52 – 51.

[6]. ر.ك: سبحانى، جعفر، الالهيات، ج 3، ص 65 و 218.

[7]. اسراء، 2 – 1؛ ر.ك: تفاسير ذيل اين كريمه.

[8]. ر.ك: محمدى رى شهرى، محمد، كربلايى كاظم، مؤسسه در راه حق.

.[9] انعام، 50 و 59؛ كهف، 110؛ اعراف، 188؛ هود، 33؛ نمل، 66؛ آل عمران، 174 و… .

.[10] كهف، 64؛ جن، 26؛ آل عمران، 43 و 174؛ هود، 51؛ شورى، 53.

.[11] سبحانى، جعفر، تاريخ پيامبر اسلام، ص 480.

.[12] اصول كافى، ج 1، ص 257؛ ر.ك: آموزش عقايد، درس 39، ص 374 – 368.

.[13] ر.ک: نمايه رطب و یابس و کتاب مبین در قرآن، سؤال 187از سایت اسلام کوئست.

.[14] مطهری، مرتضی، عدل الهی، ص 178 -181.

.[15] کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 255.

.[16] دشتی، محمد، فرهنگ سخنان امام حسین (ع)، ص 145، حدیث 91.

.[17] همان؛ اخلاق اسلامى-ترجمه جلد پانزدهم بحار الانوار، ص 194.

.[18] ان اشد الناس بلاءً الانبیاء ثم الذین یلونهم ثم الامثل فالامثل کلینی، اصول کافی، ج 2، باب شدة ابتلاء المؤمن، ج 1.

.[19] عبد الواحد بن محمد تمیمی آمدی، غرر الحکم و در الکلم، ج 2.

.[20] مستدرک الوسائل،ج 2 ،ص 438.

.[21] کلینی، اصول کافی، ج 2، باب شده ابتلاء المؤمن، ح 23.

.[22] مجلسی، بحار الانوار، ج 81، ص 183.

.[23] نهج البلاغه، ص 389 – 391، خطبه 192َ.

.[24] برای اطلاع بیشتر به سؤالات 288 (434) و 936 (1166) و 169 (1244) و 107 (2231) از سایت اسلام کوئست مراجعه نمایید.

[25] . نور، 37.

[26] . بحارالانوار، ج‏67، ص 391، موسسه الوفاء، بیروت.

[27] . بحار الانوار، ج74، ص80، موسسه الوفاء بیروت.

[28] . ارشاد القلوب، ج1، ص19، انتشارات شریف رضی.