کپی شد
اهل سنت و حج تمتع
بر خلاف باور اهل تسنن که در عمل به حج تمتع پایبند نیستند، روایات بسیاری در منابعشان وجود دارد که حج تمتع را ثابت میکند، اما عمر بن خطاب از آن نهی نمودهاست. در ادامه به بخشی از آن روایات اشاره میشود:
در الدر المنثور آمده كه بخارى، و بيهقى از ابن عباس روايت كردهاند كه در پاسخ شخصى كه از وى از متعه حج سؤال كرده بود، گفته: مهاجران و انصار و همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حجة الوداع احرام بستند، ما نيز احرام بستيم، چون به مكه رسيديم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: نيت احرام حج را به عمره برگردانيد، مگر كسانى كه با خود قربانى آورده، و به اين علامت که لنگه كفشى به گردن آن حيوان انداخته باشند كه چنين افرادى بايد به همان نيت حج باقى مانده، بقيه نيت عمره كنند، و چون خانه خدا را طواف و در صفا و مروه سعى كرديم، عمل عمره ما تمام شد، و از احرام در آمديم، و با زنان در آميختيم، و لباس پوشيديم.
و در باره كسانى كه با خود قربانى آورده، آن را نشان كرده بودند، فرمود: این افراد نبايد از احرام درآيند، بلكه همچنان در احرام حج باشند، تا قربانیشان به جاى خود برسد (يعنى در منا ذبح شود)، آنگاه در شب ترويه به ما كه از احرام در آمده بوديم، دستور فرمود: به نيت حج، احرام ببنديم، ما نيز چنين كرديم، تا از اعمال و مناسک حج در عرفات و مشعر و منا فارغ شديم.
و آنگاه در روز عيد به مكه آمديم، و خانه خدا را طواف و بين صفا و مروه سعى كرديم، و در اينجا همه اعمال حج ما پايان يافت، تنها مسأله قربانى باقى ماند، كه مىبايست به حكم«فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ، فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ»[1] يا قربانى كنيم، (كه البته در اين قربانى، گوسفند هم كفايت مىكند)، و يا به جاى آن روزه بگيريم، سه روز در حج، و هفت روز بعد از مراجعت به وطن.
در نتيجه آن سال هر دو عمل عمره و حج را در يک سال انجام داديم، و اين سابقه نداشت، دستورى بود كه خدا در كتابش نازل فرمود و سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر آن جارى شد، تا مسلمانان خارج مكه كه از راه دور مىآيند بتوانند قبل از رفتن به عرفات از احرام درآيند، و آنچه در احرام برايشان حرام بود حلال شود و اينكه گفتيم (مسلمانان خارج مكه)، دليلش اين كلام خدا است كه مىفرمايد: «ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ»،[2] و ماههاى حج كه خداى تعالى آنها را ماه حج خوانده: شوال، و ذى القعده، و ذى الحجه است، پس هركس در اين ماهها حج تمتع كند، بايد يا خونى بريزد، و يا روزه بگيرد، و «رفث»؛ به معناى جماع، و فسوق؛ به معناى معاصى، و «جدال»؛ به معناى ستيزگى در گفتار است.[3]
و باز در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته)، از طريق مجاهد، و عطا از جابر روايت كرده كه گفت: در بين مردم بگومگو زياد شد، (گويا منظور بگومگوى در باره حج بوده) تا آنكه بيش از چند روز به تمام شدن اعمال حج نماند، كه دستور يافتيم از احرام درآیيم، از روی تعجب به يکديگر مىگفتيم: چطور ممكن است شخصى كه براى عبادت به حج آمده احرام ببندد، در حالى كه يک ساعت قبلش منى از عورتش مىچكيده؟ اين اعتراض به گوش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رسيد، لا جرم به خطبه ايستاد و فرمود: هان اى مردم آيا مىخواهيد به خداى تعالى چيز ياد بدهيد، به خدا سوگند علم من از همه شما به خدا بيشتر است، و بيشتر از شما از او پروا دارم، من اگر جلوتر مىفهميدم آنچه را كه بعدا فهميدم، هرگز قربانى با خود سوق نمىدادم، و مثل همه مردم از احرام در مىآمدم، بنابر اين هركس كه براى عمل حج با خود قربانى نياورده سه روز در حج و هفت روز در مراجعت به خانهاش روزه بگيرد، و هركس توانست در همين جا قربانى تهيه كند آن را ذبح كند، و ما به ناچار يک شتر را به نيت هفت نفر قربانى مىكرديم؛ چون قربانى يافت نمىشد.
عطا اضافه كرده كه ابن عباس هم گفته كه چون قربانى يافت نمىشد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گوسفندان خود را ميان اصحابش تقسيم كرد و به سعد بن ابى وقاص يک بز نَر رسيد كه به نيت خودش به تنهايى سر بريد.[4]
در صحيح مسلم و مسند احمد و سنن نسايى از مطرف روايت آمده كه گفت: عمران بن حصين در مرضى كه به آن مرض از دنيا رفت نزد من فرستاد، و مرا احضار كرد و گفت يكى از كسانى كه من محدثش بودم، و برايش حديث مىكردم تو بودى، و به اين اميد برايت حديث مىگفتم كه بعد از من سودى به حالت داشته باشد، اگر من زنده ماندم احاديث مرا به من نسبت مده، و نگو فلانى چنين گفت، و اگر از دنيا رفتم مستقيما به من نسبت بده براى اينكه ديگر خطرى برايم نيست و بدانكه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بين حج و عمره را جمع كرد، (يعنى حج تمتع آورد)، و بعد از آن آيهاى ديگر در نسخ اين حكم نازل نشد و خودش هم از آن نهى نفرمود تنها يک مرد عادى از پيش خود هر چه خواست گفت.[5]
و نيز در صحيح ترمذى و كتاب زاد المعاد تأليف ابن قيم روايت شده كه شخصى از عبداللَّه؛ پسر عمر از حج تمتع پرسش نمود عبداللَّه پسر عمر گفت: اين عمل عملى است حلال، پرسيد: آخر پدرت از آن نهى كرده، گفت: در اين مسأله كه پدرم نهى كرده، اما رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن را به جاى آورده، آيا بايد امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را پيروى كنيم، يا امر و فرمان پدرم را؟ سائل در پاسخ گفت: البته امر رسول خدا متبع است، عبد اللَّه بن عمر گفت: اگر امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) متبع است، پس بدان كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خودش اين عمل را به جاى آورد.[6]
و صحيح ترمذى، و سنن نسايى، و سنن بيهقى، و موطأ مالك، و كتاب الأم شافعى، همگى از محمد بن عبداللَّه روايت آوردهاند كه گفت: در سالى كه معاويه حج به جاى آورد، از سعد بن ابى وقاص و ضحاک بن قيس شنيدم: كه با يکديگر در باره حج تمتع بحث مىكردند، ضحاک مىگفت: تنها كسانى اين عمل را انجام مىدهند كه نسبت به امر خدا جاهل هستند، سعد در جوابش مىگفت: بسيار حرف زشتى زدى، اى برادرزاده، ضحاک گفت: آخر عمر از اين عمل نهى كرد، سعد گفت: آخر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اين عمل را به جاى آورد، و همه ما با آن جناب به جا آورديم.[7]
و در الدر المنثور است كه بخارى، و مسلم، و نسايى از ابى موسى روايت آوردهاند كه گفت: در بطحا خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رسيده، عرضه داشتم: در حال احرام نيت كردم: احرام مىبندم به آنچه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) احرام بسته، فرمود: آيا با خود قربانى آوردهاى؟ عرضه داشتم نه، فرمود پس برو در خانه طواف كن، و سعى بين صفا و مروه به جاى آر، و سپس تقصير كن، و از احرام درآى، من طواف و سعى كردم و سپس به خيمه زنى از بستگانم رفتم، او سر مرا اصلاح كرد، و شستوشو داد.
و من در زمان ابىبكر و همچنين در عهد خلافت عمر به حج تمتع فتوا مىدادم، تا آنكه در عهد عمر سالى در موسم حج مشغول مناسک حج بودم، كه مردى برايم خبر آورد: چه نشستهاى كه امير المؤمنين (عمر) در باره مناسک حج فتوايى تازه داده، من بانگ برداشتم كه اى مردم هركس از ما فتوايى گرفته تكليفش دشوار شده، چون امير المؤمنين دارد مىآيد و حكم هر مسأله را از او بگيريد، و به او اقتدا كنيد، پس همين كه عمر وارد شد، از او پرسيدم: چه چيز تازهاى در باره مناسک حج گفتهاى؟ گفت. اينكه به كتاب خدا تمسک كنيم كه مىفرمايد:
«وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ»[8]، «حج و عمره را براى خدا تمام كنيد» و نيز به سنت پيامبران تمسک كنيم كه فرموده: محرم نبايد از احرام در آيد تا آنكه قربانى خود را ذبح كند.[9]
و نيز در الدر المنثور است كه مسلم از ابى نضره روايت كرده كه گفت: ابن عباس همواره به مردم دستور مىداد حج تمتع كنند، و عبداللَّه بن زبير همواره از آن نهى مىكرد، اين اختلاف نظر به جابر بن عبد اللَّه گفته شد، در پاسخ گفت: احاديث به دست من در بين مردم داير و شايع شده، ما با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حج تمتع مىكرديم، همينكه عمر به خلافت رسيد گفت: خدا از هرچه مىخواست براى پيغمبرش حلال مىكرد، و ملاک كار ما قرآن است، كه هر آيهاش در جايى كه بايد نازل شود نازل شده، و قرآن فرموده: «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ»[10] بنابراين همانطور كه قرآن دستور داده عمل كنيد، و حج خود را از عمره جدا سازيد؛ يعنى در يک سال هر دو را انجام ندهيد، چون اگر اين كار را كه مىگويم بكنيد حج شما تمامتر و عمرهتان هم تمامتر مىشود.[11]
و در الدر المنثور است كه مسلم از عبد اللَّه بن شقيق روايت كرده كه گفت: عثمان از متعه نهى مىكرد، و على به آن امر مىفرمود: پس روزى عثمان به على در اين باره اعتراض كرد، على (علیه السلام) فرمود: تو خود مىدانى كه با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حج تمتع كرديم، عثمان گفت: بله مىدانم، و ليكن آن روز از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مىترسيديم و نمىتوانستيم مخالفت كنيم.[12]
در باره نهى عمر از دو نظر مىشود بحث كرد، يكى اينكه نهى كننده حق داشته كه چنين نهيى بكند، يا نداشته؟.[13]
[1]. بقره، 196.
[2]. همان.
[3]. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور في تفسیر المأثور، ج 1، ص 215.
[4]. همان، ص 217.
[5]. مسلم، صحيح مسلم، ج 8، باب جواز التمتع، ص 206.
[6]. همان.
[7]. ترمذی، صحيح ترمذى، ج 3 (كتاب الحج)، باب 12، ص 185، ح 824.
[8]. بقره، 196.
[9]. الدر المنثور في تفسیر المأثور، ج 1، ص 216.
[10]. بقره، 196.
[11]. الدر المنثور في تفسیر المأثور، ج 1، ص 216.
[12]. همان.
[13]. طباطبایی، سید محمد حسین، ترجمه تفسير الميزان، مترجم: موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 2، ص 128 – 132.