Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

اهل بیت (علیهم السلام)

مفهوم‌شناسی اهل بیت (علیهم السلام)

«اهل» در لغت؛ به معنای انس و قرابت آمده[1] و «بیت» هم؛ به معنای محل سکونت و جای بیتوته است.[2] اصل اهل البیت در لغت به معنای خویشان فرد است که با او قرابت و خویشاوندی داشته‌باشند،[3] ولی به طور مطلق در معنای عام‌تری که شامل تمامی افرادی که در نسب، دین، مسکن، وطن و شهر با فردی شریک باشند نیز استعمال شده‌است.[4]

«اهل بیت» در اصطلاح قرآن، حدیث و علم کلام، به معنای خانوادۀ پیامبر گرامی اسلام (ص) است. این اصطلاح در این معنا در آیۀ تطهیر؛ یعنی آیۀ 33 سورۀ احزاب به کار رفته‌ است: «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً؛ همانا خدا می خواهد آلودگی را از شما خاندان پیامبر بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند».

همۀ مفسران شیعه[5] و بسیاری از مفسران اهل سنت[6] اعتقاد راسخ دارند که آیۀ تطهیر در شأن اصحاب کساء؛ یعنی حضرت محمد (ص)، علی (ع)، فاطمه (س)، حسن (ع) و حسین (ع) نازل شده است و منظور از اهل بیت، آنان هستند. همچنین در احادیث زیادی که از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده، این اصطلاح بر بقیۀ امامان؛ یعنی از امام علی بن الحسین (امام سجاد) تا امام زمان (عج) نیز اطلاق شده‌ است.[7]

مصادیق اهل بیت (ع)

همۀ مفسران شیعه و بسیاری از مفسران اهل سنت -به استناد شواهد و قراین و روایات فراوانی از پیامبر اکرم (ص)، حضرت علی (ع)، امام حسن (ع)، امام حسین (ع)، امام سجاد (ع) و دیگر امامان (ع) و نیز ام سلمه، عایشه، ابوسعید خدری، ابن عباس و دیگر اصحاب- اعتقاد راسخ دارند که آیۀ تطهیر[8] در شأن اصحاب کساء – حضرت محمد (ص)، علی ، فاطمه، حسن و حسین (ع) – نازل شده است و منظور از اهل بیت آنان هستند.

در اثبات انحصار کلمۀ “اهل البيت” در آيۀ تطهير، به پنج تن آل عبا (ع)، مى‌‏توان دلايل دلالتى[9] و روايتى متعددى را که مورد پذيرش عموم اهل سنت و شيعه است اقامه کرد. از اين جهت، به تبيين هر يک از این ادله به نحو جداگانه، خواهيم پرداخت.

دلايل دلالتى (متنى):

الف: قرآن کريم، کلام الاهى است و جنبه‏‌هاى اعجاز در آن فراوان است. اما آن‌چه که راحت‌‏تر از ديگر موارد، در دسترس ما است، موضوع فصاحت و بلاغت آن است؛[10] يعنى هيچ گونه خطاى ادبى در چينش و اسلوب، انتخاب واژه‌‏ها و يا به کاربردن کلمات در اين مصحف شريف موجود نيست.

مى‌‏دانيم که در زبان عربى، مخاطبان مؤنث و مذکر، ضماير و کلمات خاص خود را دارند و در ارجاع يک ضمير، جوانب فراوانى در نظر ‏گرفته می شود؛[11] مثلاً در جمعى که تعداد مؤنث به نحو قابل توجهی بيشتر از مذکرها باشد، ضمير مؤنث آورده مى‌‏شود. حال اگر خلاف آن رخ داد؛ يعنى در خطاب به جمعى که اکثراً مؤنث هستند ضمير مذکر به کار رفت، کارى است غلط و مغاير با قوانين زبان عرب، و کسى که مرتکب چنين چيزى شود؛ يعنى ضمير مؤنث را مذکر و مذکر را مؤنث به کار بَرَد، مورد استهزاء قرار می‌گیرد، چه رسد به قرآن کريم که کلام الاهى و معجزۀ جاويد[12] پيامبر اسلام (ص) است.

در متن آيۀ تطهير آمده است: «… عنکم… يطهرکم…» که ضماير آن مذکر مى‏‌باشد. اين در حالى است که خداوند خوب مى‏‌داند که تعداد زنان سراى پيامبر (ص)، بسى بيشتر از مردان[13] آن است. با چنين فرضى، اگر بخواهيم آيۀ‏ فوق را، راجع به تمام خاندان و عموم اهل بيت پيامبر (ص) بدانيم؛ بايد بگوييم که يک خطاى ادبى محرز را در فرمايشات خداوند عليم و حکيم و در لابه‌‏لاى آيات قرآنى، يافته‏‌ايم که آن، استفادۀ دو ضمير مذکر، به جاى مؤنث است، خطايى که بسيار واضح و غير قابل انکار مى‏‌باشد. مشخص است که اين امر، با کليت باورهاى يک مسلمان مبنى بر اعجاز قرآن، علم و حکمت الاهى و… مغايرت داشته و پذيرفتنى نيست. پس بايد مرجع ضمير، طورى باشد که ارجاع دو ضمير مذکر به آن، مشکلى ايجاد نکند و اين نمى‏‌شود مگر اين که ضماير در آيۀ تطهير را، راجع به اهل بيت پيامبر (ص) در خانۀ فاطمه‏ (ع) بدانيم؛ يعنى محمد، على، فاطمه، حسن و حسين (ع).[14]

ب: کلمۀ أهل[15] در زبان عربى همانند لغت أهالىِ -با کسره- در زبان فارسى، دائم الأضافۀ معنوى است؛ يعنى بايد تکيه‏گاه و مضاف اليه داشته باشد تا معناى لغوى‏اش مشخص شود مثل اهل الکتاب،[16] أهل الأيمان، أهل النِّفاق و…. پس قسمتى از بار معنايى کلمۀ اهل را مضاف اليه آن به دوش مى‏کشد. در آيۀ شريفه تطهير نيز، اگر بخواهيم منظور از اهل را بدانيم، مى‏بايد که در ابتدا معناى البيت برايمان مشخص شود. بيت يعنى خانه، سرا، کاشانه و… که همه برگرفته از کلمۀ مأوى به معناى جايگاه است. حال اين که منظور از مأوى و جايگاه در کاربردهاى گوناگون چيست؟! را بايد قراين ملازم کلام، اعم از قراين داخلى يا خارجى، تبيين کند.

دربارۀ موضوع مورد بحث؛ يعنى اهل البيت نيز اين مطلب جريان دارد؛ يعنى اگر قرينه‏اى براى تخصيص، تعميم و يا تبيين مراد الاهى از البيت، به دست نيامد با فرض چشم پوشى از اشکال ادبى در کلام، مى‏توان معناى اهل البيت را تمام منسوبان به پيامبر در خانه‏هاى حضرتش دانست، که در اين صورت منظور از بيت، خانه‏هاى زندگانى، يا منازل مسکونى خواهد بود.

اما با کمى دقت در برخى قراين خارجى، مثل احوال نزول آيه، پى به بطلان مطلب فوق، خواهيم برد؛ زيرا با وجود اين که آيه در منزل امّ سلمه نازل شده است، به تصريح خود پيامبر (ص)، او، داخل در عنوان اهل بيت نيست.[17] در حالى که اگر منظور از بيت، همان منزل مسکونى بود، ام سلمه که آيه در منزل وى نازل شده است مى‏بايد اولين مخاطب آيه باشد و از هر کس ديگر در کسب اين عنوان اولويت داشته باشد، اما پيش‏تر، ثابت شد که اين ادعا برخلاف واقعيت است. شايسته است تا در اين باره به روايتى که واحدى نيشابورى نقل کرده است، اشاره کنيم:

“ام سلمه (رض) مى‏گويد که پيامبر (ص) در خانه (من) بود و خوراکى (مقابل خويش) داشت، تا اين که فاطمه ‏(ع) داخل شد و پيامبر (ص) فرمودند که (اى فاطمه) همسر و پسرانت را به سوى من فرا خوان. پس على، حسن و حسين (ع) آمدند و نشستند. در حالى که (از آن خوراک) مى‏خوردند؛ پيامبر (ص) به خواب رفت. در آن هنگام، زير پيامبر (ص) يک عباى خيبرى بود و من (ام سلمه) نيز در اتاق (مجاور) در حال نماز بودم. سپس خداوند، آيۀ تطهير را نازل کرد و بعد، پيامبر (ص) با اضافۀ عبا، روى ايشان (على، فاطمه، حسن و حسين) را نيز پوشانيد. سپس دستان مبارک را بيرون آورده، رو به آسمان کرده و فرمودند: الاهى، اينان اهل بيت من و مختص به من هستند، پليدى‏ها را از ايشان دور کن و پاکيزه بدارشان. من در آن زمان سرم را داخل اتاق آنها کرده و پرسيدم: من هم با شما هستم يا رسول الله؟! وى فرمودند: تو برخيرى تو برخيرى”[18] بدين وسيله، پيامبر (ص) در ضمن تأييد ام سلمه (رض) وى را داخل در جرگه اهل بيت(ع)[19] ندانستند.

اين همان روايت معروفى است که نزد تشيع، به حديث کساء[20] شهرت دارد و در بيشتر کتب حديثى و ادعيه، به چشم مى‏خورد.

دلايل روايى:

رواياتى که به تبيين مراد الاهى از کلمۀ اهل البيت در آيۀ تطهير پرداخته‏اند کم نيستند، اما با توجه به تفاصيل و بيان جنبه‏هاى متفاوت در اين روايات، ما آنها را به سه گروه تقسيم کرديم و از هر يک نمونه‏اى را ذکر خواهيم کرد. شايان ذکر است که منابع روايات ذيل، از کتب اهل سنت می باشد. هر چند که معادل آنها در منابع حديثى شيعه، بسيار وجود دارد.

الف: گروه اول رواياتى هستند که فرمايشات و اقوال پيامبر (ص) را نسبت به مدلول کلمۀ اهل البيت در آيۀ شريفۀ تطهير، بيان مى‏دارند. به عبارت دیگر روایاتی که به صراحت، شأن نزول و مراد از آیۀ تطهیر و اصطلاح اهل البیت را پنج تن آل عبا دانسته اند؛[21]به عنوان نمونه محمد بن المثنى مى‏گويد که رسول خدا (ص) فرمودند: «اين آيه “إنما يريد الله ليذهب عنکم الرجسَ اهل البيت و يطهرکم تطهيرا” در حق پنج نفر نازل شده است: من، على، حسن، حسين و فاطمه (ع)». [22]

ب: گروه دوم، رواياتى هستند که پس از تبيين قولى مراد از کلمۀ اهل البيت، وارد شده‏اند و به بيان فعلى آن مطلب در سيرۀ رفتارى حضرت پيامبر (ص) پرداخته‏اند. روایاتی از ابوسعید خدری و انس بن مالک، ابن عباس، ابوالحمراء و ابوبرزه وارد شده است که پس از ماجرای کساء و نزول آیۀ تطهیر، پیامبر گرامی اسلام (ص) مدت زیادی، به طور مداوم هنگام نماز صبح، یا در وقت نمازهای پنج گانه به در خانۀ علی و فاطمه (ع) می رفت و می فرمود: «السلام علیکم اهل البیت و رحمة الله و برکاته، الصلاة یرحمکم الله»، سپس آیه تطهیر را قرائت می کرد.[23]

در شرح احقاق الحق،[24] بیش از 70 منبع معروف اهل سنت در این باره گردآوری شده، و منابع شیعی در این زمینه بیش از این است.[25]

ج: گروه سوم رواياتى هستند که جنبۀ تاريخى داشته و افعال و تفکرات مردم آن ديار را نسبت به آيۀ تطهير و مخاطبين آن بيان مى‏کند. با توجه بدان روايات بايد گفت به قدرى اين مطلب -انحصار آيۀ تطهير به پنج تن آل عبا (ع)- ميان مسلمانان شهرت پيدا کرده بود که هرگاه يکى از ايشان را مى‏ديدند، مى‏گفتند فلانى را که از اهل بيت است ديدم و يا به هم اشاره کرده و مى‏گفتند که فلانى از اهل بيت است؛ به عنوان مثال، مى‏توان در اين باره به داستان أبى مجلز اشاره کرد که تفصيل آن در کتب تفسيرى اهل تسنن آمده است.[26]

پس عمده دلیل اختصاص اهل بیت به پنج تن آل عبا؛ یعنی حضرت محمد (ص)، علی، فاطمه، حسن و حسین (ع)، روایات فراوانی است که محدثان و علمای شیعه و اهل سنت از پیامبر (ص) نقل نمودند که در بیش از 70 منبع معروف اهل سنت آمده و منابع شیعی در این زمینه بیش از این است، علاوه این که در خود آیات قرآن نیز قراینی وجود دارد که منظور تمام افراد وابسته به پیامبر (ص) نیستند.[27]

اهل بیت (ع) و همسران پیامبر (ص)

در این که اصطلاح «اهل البیت» شامل همسران پیامبر (ص) نیز می شود، میان مفسران، محدثان و متکلمان اختلاف نظر وجود دارد:

برخی از مفسران اهل سنت اعتقاد دارند که به قرینۀ جمله های قبل و بعد آیۀ تطهیر[28] که دربارۀ همسران پیامبر اسلام (ص) است، این آیه نیز تنها شامل همسران پیامبر (ص) می شود. اینان در تأیید این نظر، به روایتی از ابن عباس که عکرمه، مقاتل، ابن جبیر و ابن سائب آن را نقل کرده اند، استناد جسته اند و می نویسند: «عکرمه در بازار فریاد می زد که اهل بیت پیامبر (ص) فقط همسران او هستند و من با هر کس که منکر این مسئله است، مباهله می کنم».[29]

برخی از مفسران اهل سنت و همۀ مفسران شیعه این نظر را مورد نقد قرار داده و گفته اند: اگر منظور از اهل بیت در این آیه فقط همسران پیامبر (ص) بود، مناسب بود که مانند عبارات قبل و بعد که خطاب به آنان به صورت جمع مؤنث است، در این آیه هم خداوند می فرمود: «انما یرید الله لیذهب عنکن الرجس اهل البیت و یطهرکن تطهیراً» در حالی که چنین نیست و خطاب در این آیه به صورت جمع مذکر (عنکم و یطهرکم) است و این نشان می دهد که دیدگاه این گروه صحیح نیست.

ابن کثیر گفته است که اگر منظور از این روایت، آن باشد که شأن نزول آیۀ تطهیر، زنان پیامبر هستند، این سخن صحیح است، اما اگر منظور این است که مراد و مصداق آیه، زنان پیامبر (ص) باشند و نه دیگران، این سخن صحت ندارد؛ زیرا روایات فراوانی این نظر را رد می کند.[30]

البته، سخن ابن کثیر -در این که شأن نزول آیۀ تطهیر، زنان پیامبرند-، هم صحیح نیست؛ زیرا که اولاً: این نظر مخالف سیاق آیات است. ثانیاً: مخالف روایاتی است که خود به آنها اذعان نموده است.[31]

گروه دیگری از مفسران اهل سنت، معتقد هستند که منظور از اهل بیت در آیه، همسران پیامبر (ص) و علی، فاطمه، حسن و حسین (ع) هستند.[32] گفتنی است که طرفداران این نظریه برای تأیید دیدگاه خود، به هیچ روایتی استناد نکرده اند.

بعضی از مفسران می گویند: ظاهراً آیه عام است و شامل همۀ خاندان پیامبر (ص) اعم از همسران و فرزندشان، نزدیکان، حتی غلامان و کنیزان پیامبر (ص) می گردد. ثعلبی می گوید: آیۀ تطهیر همۀ بنی هاشم یا مؤمنان بنی هاشم را نیز در بر می گیرد.[33] این نظریه نیز مبتنی بر هیچ روایتی نیست.

گروهی از مفسران اشاره کردند که شاید منظور از اهل بیت کسانی باشند که صدقه بر آنان حرام است. این نظریه بر حدیثی از زید بن ارقم مستند است که از او پرسیده شد، اهل بیت پیامبر (ص) چه کسانی هستند؟ آیا زنان پیامبر (ص) نیز جزء آنان به شمار می روند؟ زید گفت: زنان نیز جزء اهل بیت هستند، اما اهل بیت پیامبر (ص) کسانی هستند که صدقه بر آنان حرام است؛ یعنی آل علی (ع)، آل عقیل، آل جعفر و آل عباس.[34] به گفته ابوالفتوح رازی، این نظر، قولی شاذّ و نادر است و مستندی ندارد.[35]

همۀ مفسران شیعه و بسیاری از مفسران اهل سنت – به استناد شواهد و قراین و روایات فراوانی از پیامبر اکرم (ص)، حضرت علی، امام حسن، امام حسین، امام سجاد و دیگر امامان (ع) و نیز ام سلمه، عایشه، ابوسعید خدری، ابن عباس و دیگر اصحاب- اعتقاد راسخ دارند که آیۀ تطهیر در شأن اصحاب کساء؛ یعنی حضرت محمد (ص)، علی ، فاطمه، حسن و حسین (ع) نازل شده است و منظور از اهل بیت آنان هستند.[36] و همسران پیامبر (ص) در این معنا داخل نیستند هر چند از احترام متناسب با شأن خود برخوردارند. این روایات برچند دسته اند که بخشی از آنها را از نظر می‏گذرانیم:

الف: روایاتی که از خود همسران پیامبر (ص) نقل شده و می‏گوید: هنگامی که پیامبر (ص)، سخن از این آیه شریفه می‏گفت، ما از او سؤال کردیم که آیا جزء آن هستیم؟ فرمود: شما خوب هستید، امّا مشمول این آیه نیستید! از آن جمله روایتی است که ثعلبی در تفسیر خود از عایشه چنین نقل می‏کند: هنگامی که از او در باره جنگ جمل و دخالت او در آن جنگ ویران گر سؤال کردند، (با تأسف) گفت: این یک تقدیر الهی بود!، و هنگامی که در باره علی (ع) از او سؤال کردند چنین گفت: آیا از من در بارۀ کسی سؤال می‏کنی که محبوب ترین مردم نزد پیامبر (ص) بود، و از کسی می‏پرسی که همسر محبوب ترین مردم نزد رسول خدا (ص) بود، من با چشم خود، علی و فاطمه و حسن و حسین(ع) را دیدم که پیامبر (ص) آنها را در زیر لباسی جمع کرده بود و فرمود: خداوندا! اینها خاندان من و حامیان من هستند ، رجس را از آنها ببر و از آلودگی ها پاکشان فرما، من عرض کردم ای رسول خدا آیا من هم از آنها هستم؟ فرمود: دور باش، تو بر خیر و نیکی هستی (اما جزء این جمع نمی‏باشی).[37] این گونه روایات با صراحت می‏گویند که همسران پیامبر (ص) جزو عنوان اهل بیت (ع) در این آیه نیستند .

ب: روایات بسیار فراوانی در مورد حدیث کساء به طور اجمال وارد شده که از همه آنها استفاده می‏شود، پیامبر (ص)، علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) را فرا خواند -و یا به خدمت او آمدند- پیامبر (ص) عبائی بر آنها افکند، و فرمود: خداوندا! اینها خاندان من هستند، رجس و آلودگی را از آنها دور کن، در این هنگام آیه «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس» نازل گردید .

دانشمند معروف حاکم حسکانی نیشابوری در شواهد التنزیل این روایات را به طرق متعدد از راویان مختلفی گردآوری کرده است.[38]

در این جا این سؤال جلب توجه می‏کند که هدف از جمع کردن آنها در زیر کساء چه بوده؟ گویا پیامبر (ص) می‏خواسته است کاملاً آنها را مشخص کند و بگوید آیه فوق، تنها در باره این گروه است، مبادا کسی مخاطب را در این آیه تمام بیوتات پیامبر (ص) و همه کسانی که جزو خاندان او هستند بداند.

حتی در بعضی از روایات آمده است که پیامبر (ص) سه بار این جمله را تکرار کرد: «خداوندا اهل بیت من اینها هستند پلیدی را از آنها دور کن».[39]

ج: در روایات فراوان دیگری می‏خوانیم: بعد از نزول آیه فوق، پیامبر (ص) مدت شش ماه، هنگامی که برای نماز صبح از کنار خانه فاطمه (ع) مى‏گذشت صدا مى‏زد: «هنگام نماز است اى اهل بيت!، خداوند مى‏خواهد پليدى را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك سازد». اين حديث را” حاكم حسكانى” از” انس بن مالک” نقل كرده است.[40]

در روایت دیگری که از ابو سعید خدری از پیامبر (ص) نقل شده می‏خوانیم : پیامبر (ص) این برنامه را تا هشت‏ یا نه ماه ادامه داد.[41] حدیث فوق را ابن عباس نیز از پیامبر (ص) نقل کرده است.[42]

این نکته قابل توجه است که تکرار این مسأله در مدت شش یا هشت‏ یا نه ماه به طور مداوم در کنار خانه فاطمه (ع) برای این است که مطلب را کاملا مشخص کند تا در آینده تردیدی برای هیچکس باقی نماند که این آیه تنها در شأن این گروه نازل شده است ‏به خصوص این که تنها خانه‏ای که در ورودی آن به مسجد پیامبر (ص) باز می‏شد (بعد از آن که دستور داد درهای خانه‏های دیگران به سوی مسجد بسته شود) در خانه فاطمه (ع) بود و طبعاً همیشه جمعی از مردم به هنگام نماز این سخن را در آن جا از پیامبر(ص) می‏شنیدند.

با این حال جای تعجب است که بعضی از مفسران اصرار دارند که آیه مفهوم عامی دارد و همسران پیامبر (ص) نیز در آن وارد هستند، هر چند اکثریت علمای اسلام، اعم از شیعه و اهل سنت آن را محدود به این پنج تن می‏دانند .

از همه اینها گذشته پاره‏ای از همسران پیامبر (ص) در طول زندگی خود به کارهایی دست زدند که هرگز با مقام معصوم بودن سازگار نیست، مانند ماجرای جنگ جمل که قیامی بود بر ضدّ امام وقت که سبب خونریزی فراوانی گردید و به گفته بعضی از مورخان تعداد کشته شدگان این جنگ به هفده هزار نفر بالغ می‏شد .بدون شک این ماجرا به هیچ وجه قابل توجیه نیست و حتی می‏بینیم که خود عایشه نیز بعد از این حادثه، اظهار ندامت می‏کند.[43]

د: روایات متعددی از ابو سعید خدری صحابی معروف نقل شده که به صراحت گواهی می‏دهد این آیه تنها درباره همان پنج تن نازل شده است.[44]این روایات به قدری زیاد است که بعضی از محققین آن را متواتر می‏دانند .نویسنده کتاب شواهد التنزیل که از علمای معروف اهل سنت است‏ بیش از 130 حدیث در این زمینه نقل کرده است[45].

پس این مطلب از نظر روایات قطعی است که منظور از اهل بیت در آیۀ شریفه (احزاب، 33)، پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین (ع) می باشند. اهل بیت پیامبر گرامی اسلام (ص) و آل عبا در اصطلاح به این پنج تن گفته می شود و شامل همسران آن حضرت (ص) نمی شود؛ دلیل آن نیز روایات فراوانی است که محدثان و علمای شیعه و اهل سنت از پیامبر (ص) نقل کرده اند.

اهل بیت (ع) و امامان (ع)

لفظ اهل بیت (ع)، در روایات، غیر از پنج تن آل عبا بر بقیۀ امامان؛ یعنی از امام سجاد (ع) تا امام زمان (عج) نیز اطلاق شده است. این بدان جهت است که در روایات زیادی از پیامبر اکرم (ص) این عنوان از باب توسعه مفهومی و تنقیح مناط بر امامان معصوم (ع) هم، تطبیق شده و آمده است.

رسول گرامی اسلام (ص) در حدیث مشهور «ثقلین» که در منابع حدیثی شیعه و اهل سنت به طور متواتر نقل شده، فرمودند: « إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض‏؛[46]من در میان شما دو گوهر گران­بها باقی می گذارم، یکی کتاب خداوند و دیگری عترت و اهل بیت من که اگر به این دو تمسک نمایید و بپیوندید هرگز گمراه نخواهید شد و این دو از هم جدا نمی شوند تا در قیامت بر من در حوض کوثر وارد شوند».

و یا این که در حدیث  مشهور سفینه فرمودند: «همانا مثل اهل بیتم در میان شما، مانند کشتی نوح است که هر کس سوارش شود نجات یابد و هر کس از آن تخلف کند، غرق می گردد».[47]

در حدیث دیگری حضرت على (ع) فرمودند: «من در خانۀ ام سلمه در خـدمـت رسـول خـدا (ص) بـودم كه آيۀ «انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت …» نازل شد. پيامبر (ص ) به من فرمودند: اين آيه دربارۀ تو و فرزندت حسن (ع) و حسين (ع) و امامانى كـه از نـسـل تو به وجود مى آيند، نازل شده است. گفتم: يا رسول اللّه (ص) بعد از تو چند نفر به امـامـت مـى رسـنـد؟ حضرت فرمود: بعد از تو حسن (ع) و بعد از حسن (ع)، حسين (ع) و بعد از حـسـيـن (ع)، فـرزنـدش عـلـى (ع) و بعد از على (ع)، فرزندش محمد (ع) و بعد از محمد (ع)، فرزندش جعفر (ع) و بعداز جعفر (ع)، فرزندش موسى (ع) و بعد از موسى (ع)، فرزندش على (ع) و بـعـد از عـلـى (ع)، فـرزنـدش مـحمد (ع) و بعد از محمد (ع)، فرزندش على (ع) و بعد از على (ع)، فرزندش حسن (ع) و بعد از حسن (ع)، فرزندش حجت (عج) به امامت خواهند رسيد. نام هاى ايشان به همين ترتيب بر ساق عرش نوشته شده بود، از خداوند متعال پرسيدم اينها كيستند؟ فرمود: امام هاى بعد از تو مى باشند، پاک و معصوم و دشمنان آنان ملعون شده هستند».[48]

روايات فراوان ديگرى نيز وجود دارد كه ائمۀ دوازده گانۀ شيعه را مشمول اهل بيت (ع) مى داند. در این احادیث، امام صادق (ع) و دیگر ائمه (ع) از خود به اهل البیت تعبیر کرده و تصریح کرده اند که ما اهل بيت هستیم.[49]

حکمت اسامی پنج تن آل عبا (ع)

رابطه اسم با مسمّا به طور کلی یکی از مباحث ظریف در معرفت شناسی دینی است که براین بحث، شواهد بسیاری هم در روایات معصومان (ع) یافت می شود. این رابطه کلی بین اسم و مسما، در مورد اسامی معصومان چشم گیرتر بوده، به ویژه در مورد برخی از معصومان غیر قابل انکار است. تا حدی که این اسامی نه تنها با مسمّای خود در رابطه ای تنگاتنگ هستند، بلکه در زبان های مختلف هم همان معنا با واژه ای مشابه ذکر شده که همۀ این نام گذاری ها ریشه وحیانی و الاهی دارند.

بنابر عقیده اسلامی، به ویژه شیعی، این اسامی حتی قبل از تولد این پنج تن نیز به عنوان اسامی انسان های برگزیده مطرح بوده و پیش گویی شده است، بلکه طبق نظر برخی، این ذوات نه تنها به عنوان یک نام، بلکه به عنوان یک نور از گذشته بوده اند و بسیاری از انبیا به حرمت این اسامی از خداوند طلب استمداد و رحمت نموده اند.[50] سپس این ذوات مقدس پا به عرصه دنیا گذاشته و طبق نام گذاری الاهی به این اسامی نامیده شده اند.

رابطه بین لفظ و معنا در این اسامی نشان می دهد که این اسامی دقیقاً بازگو کننده مقام و منزلت خاص مسمّای خود در عالم وجود هستند، و طبق برخی روایات این اسامی از نام های مقدس خدا مشتق و جدا شده اند، همچنان که خود این ذوات هم از نور خدا مشتق شده اند. روایات مشهوری در این باره وجود دارد که تصریح در این مدعا دارد؛ از جمله:

«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَانَ وَ لَا شَيْ‏ءَ فَخَلَقَ خَمْسَةً مِنْ نُورِ جَلَالِهِ وَ اشْتَقَّ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمُ اسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ الْمُنْزَلَةِ فَهُوَ الْحَمِيدُ وَ سَمَّانِي مُحَمَّداً وَ هُوَ الْأَعْلَى وَ سَمَّى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً وَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَاشْتَقَّ مِنْهَا حَسَناً وَ حُسَيْناً وَ هُوَ فَاطِرٌ فَاشْتَقَّ لِفَاطِمَةَ مِنْ أَسْمَائِهِ اسْماً …»؛[51] از امام صادق (ع) نقل شده است که خداوند بود و هیچ چیز جز خدا نبود، آن گاه پنج تن را از نور جلال خود آفرید و برای هرکدام از آنها اسمی از اسمای خود گذاشت: پس خدا حمید بود و نام پیامبر را محمّد گذاشت، اعلی بود و نام امیر المؤمنین را علی گذاشت. دارای اسمای حسنا بود، پس اسم حسن و حسین را از آن مشتق کرد، فاطر بود، پس اسمی از اسمای خود را برای فاطمه مشتق کرد…».

عدم ذکر نام اهل بیت (ع) در قرآن

به جز نام پیامبر (ص)، اسامی سایر اهل بیت (ع)، در قرآن کریم به طور صريح نيامده است، لکن در کلام پيامبر اسلام (ص) به طور صريح نام ائمۀ معصومین(ع) [52] و مخصوصاً على بن ابى طالب (ع) [53] ذکر شده است که مصداق روشن آن حديث غدير است که به منزلۀ اعلام رسمى خلافت اميرالمؤمنين على (ع) مى‏باشد. حديث غدير از جهت سند متواتر و از جهت دلالت شواهد روشنى بر امامت حضرت على (ع) دارد.[54]

از اين گذشته در خود قرآن هم آياتى در شأن حضرت على (ع) نازل شده که از مهم ترين آنها آيۀ 55 سورۀ مائده است که مى‏فرمايد: “إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ”؛ سرپرست و ولىّ شما، تنها خدا است و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‏اند؛ همان ها كه نماز را برپا مى‏دارند، و در حال ركوع، زكات مى‏دهند”. در کتب تفسير و تاريخ و روايى شيعه و سنى[55] آمده است که اين آيه پس از آن که حضرت على (ع) انگشترش را در حال نماز و در رکوع انفاق نمود، نازل شده است و مصداق خارجى آن جز على بن ابى طالب (ع) نيست، پس هر چند به طور صريح نام حضرت على (ع) در قرآن نيامده است، اما اشارات واضحى به آن حضرت شده است.

 اما اين که نام اهل بیت (ع)، به طور صريح برده نشده است، لااقل  دو جهت مى‏تواند داشته باشد:

اوّلا: بناى قرآن براين است که مسائل را به صورت کلى، و به شکل اصل و قاعده بيان کند، نه اين که جزئيات و ريز مسايل را تشريح نمايد. چنان که در موارد بسيارى روش قرآن اين چنين بوده است. اين جهت در روايتى از امام صادق (ع)[56] ارايه شده است و براى تأييد گفتار، امام (ع) سه مثال مى‏زنند: يکى اين که در مورد نماز، قرآن مسأله را به شکل کلى مطرح ساخته و نفرموده است که کيفيت و کميت هر نمازى چگونه انجام شود، ولى پيامبر (ص) طريقۀ اقامه نماز و تعداد رکعات هر نماز را براى مسلمانان بيان فرمودند. ديگر به مسألۀ زکات مثال ‏مى زنند که در قرآن فقط به صورت يک اصل مطرح شده، ولى پيامبر (ص) تعيين فرمود که به چه اقلامى زکات تعلق مى‏گيرد و نصاب هر يک چقدر بايد باشد و سوم به احکام حج اشاره فرمودند که در قرآن فقط وجوب حج آمده است، اما پيامبر (ص) شخصاً راه و روش انجام آن را براى مسلمانان تشريح فرمودند.

پس اين که ما از قرآن انتظار داشته باشيم که در همۀ موارد و در جزئيات مسايل وارد شود انتظار درستی نیست، و اگر در مسألۀ امامت و اهل بيت (ع) به تک تک نام ائمۀ اطهار (ع) تصريح نشده، نمى‏توان مبنايى براى عدم تمسک به مکتب اهل بيت (ع) باشد، چنان که به بهانه اين که در قرآن نيامده که نماز ظهر 4 رکعت است نمى‏شود آن را دو رکعتى خواند. يا اين که در قرآن نيامده که در حج بايد هفت مرتبه طواف را انجام داد، طواف را ترک نمود.

ثانيا: در مثل چنين مسأله‏اى، که احتمال مخالفت زياد است، مصلحت در آن است که قرآن به صورت غير صريح و با اشاره و کنايه مطلب را بيان نمايد؛ زيرا احتمال دارد که دامنۀ مخالفت با مسألۀ امامت اهل بیت و ائمه (ع)، به مخالفت با قرآن و اصل دين کشيده شود، که مسلّماً اين به صلاح مسلمانان نخواهد بود؛ يعنى چه بسا مخالفين با ولايت حضرت على (ع) به جهت مخالفت با آن حضرت، -اگر آيه‏اى به طور صريح ولايت آن حضرت را بيان مى‏فرمود- آن آيه را تحريف يا تبديل يا حذف نمايند، و آن گاه ارزش اسلام به عنوان دين خاتم و قرآن به منزلۀ يک کتاب آسمانى جاودان، هتک مى‏گرديد.

افزون بر اين بايد توجه داشت اگر خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ؛[57] به درستى که ما قرآن را نازل کرديم و محققاً خود، حافظ آن هستيم»، يکى از راه‏هاى حفظ قرآن به اين است که انگيزه‏ هاى مخالفت و تحريف را به صورت طبيعى از ميان بردارد؛[58] لذا در قرآن اوّلاً به ولايت اهل بیت (ع) به طور صريح و با ذکر نام پرداخته نشده است، ثانيا: آيات مربوط به ولايت حضرت على (ع) [59] و نيز آيۀ تبليغ[60] که مربوط به ابلاغ رسمى ولايت حضرت على (ع) است و نيز آيۀ تطهير[61] که راجع به عصمت اهل بيت(ع) است، در لا به لاى آياتى که در ظاهر هيچ ارتباطى با بحث مورد نظر ندارند، گنجانده شده است، تا حتى المقدور انگيزه‏هاى تحريف و تبديل فروکش نمايد و قرآن در طول تاريخ از هر گونه تعرض مصون و محفوظ باشد.

اهل بیت (ع) در آیه تطهیر

در آیۀ تطهیر«إِنَّما یریدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکمْ تَطْهیراً»[62] نکاتی وجود دارد که در ذیل به آن اشاره می شود:

1. بعضى از مفسران،”رجس” در این آیه را، تنها اشاره به شرک و یا” گناهان کبیره زشت” همچون” زنا” دانسته‏اند، در حالى که هیچ دلیلى بر این محدودیت در دست نیست، بلکه اطلاق “الرجس” (با توجه به این که الف و لام آن” الف و لام جنس” است) هرگونه پلیدى و گناه را شامل مى‏شود، چرا که گناهان همه رجس هستند، و لذا این کلمه در قرآن به”شرک”،”مشروبات الکلى”، “قمار”، “نفاق”، “گوشت هاى حرام و ناپاک” و مانند آن اطلاق شده است.[63]

2. با توجه به این که ارادۀ الاهى تخلف ناپذیر است، و جمله «إِنَّما یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ‏» دلیل بر اراده حتمى او مى‏باشد، مخصوصاً با توجه به کلمه “انّما” که براى حصر و تأکید است، روشن مى‏شود که اراده قطعى خداوند بر این قرار گرفته که اهل بیت (ع) از هرگونه رجس و پلیدى و گناه پاک باشند، و این همان مقام عصمت است.

3. این نکته نیز قابل توجه است که منظور از ارادۀ الاهى در این آیه، دستورات و احکام او در مورد حلال و حرام نیست (ارادۀ تشریعی)، چرا که این دستورات شامل همگان مى‏شود و اختصاص به اهل بیت (ع) ندارد، بنابر این با مفهوم کلمه “انّما” سازگار نمى‏باشد. بلکه مراد، ارادۀ تکوینی خداوند است.[64] ارادۀ تکوینی خدا بر طهارت و پاک دامنی اهل بیت پیامبر اسلام (ص) تعلق گرفته است؛ به این معنا که با ارادۀ الاهی هیچ گونه گناه، لغزش و خطایی در این خانواده راه ندارد. به عبارت دیگر این اراده مستمر، اشاره به یک نوع امداد الاهى است که اهل بیت (ع) را بر عصمت و ادامه آن یارى مى‏دهد و در عین حال منافات با آزادى اراده و اختیار آنها ندارد.

در حقیقت مفهوم آیه، همان چیزى است که در زیارت جامعه نیز آمده است: خداوند شما را از لغزش ها حفظ کرد و از فتنه انحرافات در امان داشت، و از آلودگی ها پاک ساخت و پلیدى را از شما دور کرد، و کاملاً تطهیر نمود.[65] با این توضیح در دلالت آیه فوق بر مقام عصمت اهل بیت (ع) نباید تردید کرد.[66]

4. این آیۀ شریفه شامل همسران پیامبر (ص) نمی شود، لکن تنها پرسشی که به ذهن می آید، این است که چگونه در میان بحث از وظایف همسران پیامبر (ص) مطلبی گفته شده است که شامل همسران پیامبر نیست.

در پاسخ به این پرسش جواب های متعددی وجود دارد، از جملۀ آنها پاسخ هایی است که به آنها اشاره می شود:

الف: مرحوم طبرسی (ره) می گوید: این تنها مورد نیست که در قرآن آیاتی در کنار هم قرار دارند که از موضوعات مختلفی سخن می گویند. قرآن آکنده از این گونه موارد است. همچنین در کلام فصحای عرب و اشعار آنان نیز نمونه های فراوانی از این دست دیده می شود.[67]

ب: علامه طباطبایی (ره)، پاسخ دیگری بر این افزوده، و نوشته است: هیچ دلیلی در دست نیست که عبارت «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً» همراه این آیات نازل شده باشد، بلکه از روایات به خوبی استفاده می شود که این بخش جداگانه نازل گردیده، و به امر پیامبر (ص) یا هنگام گردآوری آیات قرآن پس از رحلت آن حضرت (ص) در کنار این آیات قرار داده شده است.[68]

ج: در تفسیر نمونه چنین آمده است: پاسخ سومی که می توان از پرسش فوق داد، این است که قرآن می خواهد به همسران پیامبر (ص) بگوید: شما در میان خانواده ای قرار دارید که گروهی از آنان معصوم اند، کسی که در زیر سایۀ درخت عصمت و در کانون معصومان قرار گرفته، سزاوار است که بیش از دیگران مراقب خود باشد و فراموش نکند که انتساب او به خانواده ای که پنج معصوم پاک در آن است، مسئولیت های سنگینی برای او ایجاد می کند، و خدا و خلق خدا، انتظارات فراوانی از او دارند.[69]

اهل بيت(ع) در آيۀ مودت

در آیۀ مودّت: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏»[70]، ‏ مراد از “القربى”، اهل بيت پيامبر (ص) مى‏باشند. در این باره قراينى[71] وجود دارد که در ذیل به آنها اشاره می شود:

1. به تصريح اهل لغت، واژۀ “قربى” به معناى خويشاوندى و نزديکى در نسب است[72] و در قرآن هم به همين معنا آمده است، لکن به جز آيۀ مورد بحث، در ساير آيات، کلمات “ذى”[73]  يا “ذوى”[74] و يا “اولى”[75] بدان اضافه شده است و با اين اضافه مفاد ذوی القربى، خويشاوند مى‏باشد؛ از اين رو در آيۀ مورد نظر هم محققين واژۀ “اهل”[76] و يا “ذوى” و … را در تقدير گرفته‏اند. پس ما نمى‏توانيم تفسيرى را بپذيريم که “القربى” را به معناى قرب الاهى[77] يا معانى ديگر گرفته‏اند.[78]

2. قراينى گواه هستند بر اين که آيه به اين معنا نيست که بر هر مسلمانى لازم باشد که به عنوان اجر رسالت، به خويشاوندان خود، مودّت بورزد. این قراین عبارتند از:

اوّلاً، تعيّن منسوب اليه، خود قرينه‏اى است براى تعيّن صاحب قرابت. گاهى منسوب اليه در کلام آمده است و اين خود مى‏تواند نشانه‏اى باشد بر اين که مراد از نزديکان چه کسانى مى‏باشند؛ مثلاً در اين آيه قرآن: “ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولي‏ قُرْبى‏…”[79]، ذکر “نبى” و “الذين آمنوا”، گواه بر اين نکته‏اند که مراد از “اولى قربى” نزديکان هر انسانى، مى‏باشد و يا در آيۀ “ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‏”[80]، “على رسوله” قرينه است که مراد از “لذى القربى” اقرباى رسول هستند. در آيۀ شريفۀ “قل لا اسألکم عليه اجراً…” نيز تقدم فعل “لااسألکم” نشانه‏اى است بر اين که مراد از “القربى” اقرباى سائل مى‏باشند.[81]

پس در خود آيه قرينه‏اى است که گواهى مى‏دهد مراد از “القربى” اهل بيت و اقرباى رسول گرامى اسلام (ص) هستند؛ لذا نمى‏توان اين احتمال را داد که در آيه دوست داشتن نزديکان خود به عنوان اجر رسالت تلقى شده و آيه از مسلمانان نمى‏خواهد که بستگان خود را دوست داشته باشند.[82]

 ثانياً، آياتى که پيرامون اجر رسالت در قرآن وارد شده است، شامل مطالب ذيل مى‏باشند.

1. طلب اجر و پاداش از طرف انبيا[83] و همچنين پيامبر اکرم (ص)[84] را نفى مى‏کنند.

2. دربارۀ شخص پيامبر (ص) آمده که: من از شما پاداشى نمى‏خواهم مگر دوستى خويشاوندانم.

3. نيز بيان شده است که: مزد من کسانى هستند که دعوت مرا به اختيار خود بپذيرند.[85]

4. از سوى چهارم در آيه‏اى ديگر آمده که: پاداشى که از مردم خواسته شده تنها به سود آنها است و اجر و پاداش پيامبر (ص) تنها بر خدا است.[86]

 از ضميمه کردن اين آيات مى‏توان نتيجه گرفت که پيامبر گرامى اسلام‏(ص) هم مانند ساير پيامبران، پاداشى براى خود نخواسته است، بلکه مودّت خويشاوندان (عترت و اهل بيت) او، راهى است به سوى خدا و در واقع به نفع خود مردم است؛ چون اين مودّت دريچه‏اى است به سوى مسئلۀ امامت و خلافت و جانشينى پيامبر (ص) و هدايت مردم و اين مودّت امرى است که به استجابت دعوت برگشت مى‏کند.[87]

 از يک سو “اجر”، واژه‏اى است که هم بر “اجر دنيوى” اطلاق مى‏شود و هم بر “اجر اخروى” و آن چه در اين آيات نفى شده، اجر دنيوى است؛ زيرا در اين آيات آمده که از شما مردم مزدى نمى‏طلبم و طلب مزد ننمودن، ظهور در اجر دنيوى دارد و زندگى آن پيامبر عظيم الشأن شاهد و گواه اين معنا است[88] که به دنبال پاداش دنيايى نبوده است و از سوى ديگر: پاداش و اجر واقعى، زمانى تحقق مى‏يابد که فايدۀ پاداش به گيرندۀ پاداش برسد، در حالى که مودّت و محبّت ذوی القربى، به نفع محبّ است نه پيامبر (ص)؛ چون محبت به ذوی القربى باعث خواهد شد که محبّ، در زندگى خود از آنان پيروى نموده و آنها را الگوى خود قرار دهد و خود را از دام شيطان برهاند.[89]پس پيامبر(ص) از مردم اجر دنيوى نخواسته و اگر از آنان خواسته که به ذوی القربی مودّت و محبّت بورزند، اين اجر واقعى نيست چون قرآن فرموده که نفع اين به خود مردم مى‏رسد.

3. روايات زيادى از پيامبر (ص) در تفسير اين آيه وارد شده است که مراد از “القربى” را مشخص مى‏نمايد که آنها عبارت هستند از اهل بيت پيامبر(ص). به پاره‏اى از آن‏ها اشاره مى‏شود:

1. حاکم حسکانى در ذيل اين آيه رواياتى را نقل مى‏کند که بيان مى‏دارند منظور از “ذوی القربى” چه کسانى هستند؛ مانند: «ابن عباس مى‏گويد: وقتى آيۀ “قل لا اسالکم عليه اجراً الاّ المودة فى القربى” نازل شده، اصحاب از پیامبر (ص) سؤال کردند، کسانى که خداوند ما را به دوستى آنان امر کرده است، چه کسانى هستند؟ فرمود: على و فاطمه و فرزندان اين دو».[90]

2. سيوطى در ذيل اين آيه روايتى را از پيامبر(ص) مى‏آورد که بيان مى‏کند: مراد آيه اين است که حق مرا در اهل بيتم حفظ کنيد.[91]

3. احمد بن حنبل در فضايل الصحابة و قرطبى در تفسير آيه از پيامبر (ص) روايت نقل کرده‏اند که منظور على و فاطمه و دو پسران او مى‏باشند.[92]

4. زمخشرى[93] و فخر رازى[94] هم با استناد به رواياتى از پيامبر (ص) آيۀ “ذوی القربى” را به على و فاطمه و فرزندان اين دو، اختصاص مى‏دهند.

البته پيرامون تفسير “المودة فى القربى” به مودّت اهل بيت(ع) اشکالاتى مطرح شده است. از جمله اين که نمى‏توان قبول کرد که مراد از “المودة فى القربى” اهل بيت(ع) باشد؛ زيرا آيۀ مذکور در سورۀ شورى است و اين سوره، مکى است و در مکه، فاطمۀ زهرا (س) و حسنين(ع) نبودند تا مودّت آنان مزد رسالت باشد!

 پاسخ اين است که: اوّلاً روايات فراوانى وجود دارد و به دنبال آن بسيارى از مفسران نیز گفته‏اند که اين چهار آيۀ سورۀ شورى مدنى است نه مکى. ثانياً مکى بودن غير از قبل از هجرت بودن است، ممکن است بعد از هجرت در مکه نازل شده است، مثل اين که در حجة الوداع و بعد از ولادت فاطمه و حسن و حسين(ع) نازل شده باشد.[95]

پرداختن به ديگر اشکالات و پاسخ آنان، مجال ديگرى را مى‏طلبد. برای تحقيق و مطالعۀ بيشتر لازم است به منابع مربوط مراجعه شود. [96]

مودّت و محبّت به اهل بیت (ع)

در آیۀ مودّت: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏»؛[97]، ‏درخواست مودّت به “القربى”؛ یعنی اهل بيت پيامبر (ص) شده است.

«مودّت» از «ودد»[98] (به فتح و ضمّ و كسر اوّل)، محبّت و دوست داشتن چيزی و آرزو داشتن نسبت به آن است، و يا هر دو معنا در اين واژه به كار می رود.[99] «محبّت» از «حبّ»، به معنای دوست داشتن، خواستن و میل به چیزی است.[100]

مفسّران قرآن، از جهت استعمالات قرآنی، مودّت و محبّت را به «دوستی» ترجمه نموده اند و ظاهراً فرقی بین این دو از جهت استعمالات قرآنی و مفهومی قائل نشده اند؛[101] مانند آنچه ذیل آیۀ شریفۀ «إلا المودّة فی القربی» گفته اند.

اما از جهت درجه و مقام دوستی، با توجه به روایات، شاید بتوان گفت که مودّت درجه ای بالاتر از محبت است؛ مانند روایاتی که بیانگر این است:

ألف) مودّت، برای تثبیت و تأکید محبت و دوستی، نیاز به ابراز و اظهار دارد.[102]

ب) ضدّ مودّت، عداوت و دشمنی بوده، ولی ضدّ حُبّ، بغض است؛ و بدیهی بوده که عداوت و دشمنی چیزی بالاتر از بغض است؛ در نتیجه، مودّت بالاتر از محبت خواهد بود.[103]

در آيه‏اى ديگر آمده که: «قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٍ[104]؛ پاداشى که از مردم خواسته شده تنها به سود آنها است و اجر و پاداش پيامبر (ص) تنها بر خدا است».

از ضميمه کردن آیۀ مودّت و اين آيه مى‏توان نتيجه گرفت که پيامبر گرامى اسلام‏ (ص) هم مانند ساير پيامبران، پاداشى براى خود نخواسته است، بلکه مودّت خويشاوندان (عترت و اهل بيت) او، راهى است به سوى خدا و در واقع به نفع خود مردم است.

صلوات و درود بر اهل بیت (ع)

روایاتی که از طریق شیعه و سنی وارد شده، دلالت دارند بر این که هنگام صلوات بر حضرت محمد (ص)، صلوات و درود بر آل محمد (ع)؛ یعنی اهل بیت (ع) نیز باید افزوده شود.

سیوطی در تفسیر خود از بخاری، مسلم، ابوداود، ترمذی، نسائی و ابن ماجه نقل می كند كه مردی به پیامبر (ص) عرضه داشت: سلام بر تو را می دانیم؛ اما صلوات بر آل تو چگونه است؟ پیامبر فرمود: «بگو اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّیتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَ آلِ إِبْرَاهِیمَ وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَ آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّكَ حَمِیدٌ مَجِید؛[105] خداوندا بر محمد و آل محمد درود و سلام بفرست، همان گونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم سلام و درود فرستادی و برکت بده بر محمد و آل محمد، همان گونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم برکت دادی، به راستی که تو ستوده و دارای بخشش بی پایان هستی». سیوطی افزون بر این حدیث، هیجده حدیث دیگر را نقل كرده كه همۀ آنها دلالت می كند هنگام صلوات، آل محمد (ص) نیز باید افزوده شود.

در تفسیر نمونه به نقل از ابن حجر در الصواعق، آمده است: «پیغمبر اكرم (ص) از این كه مؤمنان بر او صلوات ناقص بفرستند و فقط بگویند: “اللهم صل علی محمد”، نهی كرده و سفارش فرموده است كه هنگام صلوات بگویید: “اللهم صل علی محمد و آل محمد”.[106] روایات شیعه هم در این باره بسیار فراوان است.[107]

صلوات بر اهل بیت در صلوات بر پیامبر (ص) موافق با قرآن و روایات و عقل و عرف عقلا و عرفان است و صلوات بر اهل بیت (ع) همان صلوات بر پیامبر (ص) است و هر دو از یک واقعیت حکایت می­کنند.

 در قرآن، صلوات بر پیامبر (ص)، ذکر شده است: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً [108]؛ خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى‏فرستند. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، بر او درود بفرستيد و سلام بگوييد و كاملًا تسليم (فرمان او) باشيد»، ولی صلوات بر اهل بیت (ص)، در قرآن تصریح نشده، لکن این به معنای «بدعت» نیست؛ زیرا بدعت یعنی آن چه که در دین نیست جزو دین بدانیم، در حالی که این نکته در جای خود ثابت شده است که گفتار و رفتار پیامبر (ص) و اهل بیت ایشان (ع)، جزو دین است، و در روایات، همان طور که ذکر شد، صلوات بر آل محمد (ع) آمده است.

تکالیف و وظایفی را که خداوند متعال برای انسان ها قرار داده است؛ مثل طهارت، نماز، روزه، حج، جهاد، خمس، زکات و … تماماً در قرآن مجید آمده است، امّا بیان تمام جزئیات، شرایط، لوازم و موانع آن نیامده، بلکه تنها وجوب و بعضی از اجزا و شرایط به صورت اجمالی و کلی بیان شده است؛ مثلاً اصل وجوب نماز در قرآن مجید آمده است و به بعضی از اجزا و شرایط آن؛ مثل رکوع و سجود و طهارت، نیز اشاره شده است، اما ذکر رکوع و سجود، قرائت، تسبیحات اربعه، قیام متصل به رکوع، چگونگی غسل، وضو و تیمم و… به طور کامل و با تمام خصوصیات در هیچ آیه ای بیان نشده است. روش مسلمانان از آغاز این بوده است که برای دست یابی به این جزئیات، به محضر پیامبر (ص) شرفیاب می­شدند و از جزئیات و چگونگی انجام تکالیف سؤال می کردند و بر طبق آنچه از پیامبر (ص) می شنیدند، عمل می کردند.

در مورد “صلوات” هم همین طور بوده است که بعد از نزول آیۀ صلوات، مسلمانان به حضور پیامبر اکرم (ص) شرفیاب شده و از آن حضرت کیفیت صلوات بر پیامبر (ص) را سؤال کردند و همان طوری که در روایات متعدد (متواتر) از شیعه و سنی آمده است حضرت فرمودند: بگوئید: “اللهم صل علی محمد و آل محمد کما صلیت علی ابراهیم و…” و بدین ترتیب مسلمانان وظیفۀ خود را در رابطه با صلوات متوجه شدند.[109]

به عبارت دیگر، وقتی خداوند پیامبرش را مبین و مفسر قرآن قرار داد،[110] بیان و تفسیر ایشان را بیان خودش می داند، و پیامبر (ص) آیۀ شریفۀ: “یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلّموا تسلیماً”[111] را به “اللهم صل علی محمد و آل محمد” تفسیر نمودند. نتیجه این که صلوات بر آل از خود قرآن نیز فهمیده می شود.

از آیات قرآن می توان استنباط نمود که خداوند پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ایشان را به عنوان حقیقت واحد لحاظ می کند. برای نمونه در آیۀ تطهیر: “انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً”[112] خداوند پیامبر و خاندانش را به عنوان یک حقیقت مورد توجه قرار می دهد. یا در آیه مودت: “قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودة فی القربی”[113] چون خداوند وقتی اجر رسالت پیامبر (ص) را دوستی به خویشان ایشان می داند، روشن می شود که از نظر خداوند ایشان از هم جدایی ندارند. یا آیۀ مباهله: “فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ…”[114] در این آیه از حضرت علی (ع) به نفس پیامبر (ص) تعبیر شده و در اجابت دعا حضور این مجموعه را لازم و ضروری دانسته است.

نتیجه این که داخل کردن صلوات بر اهل بیت (ع) در صلوات بر پیامبر (ص) لازم است و این امر نه تنها بدعت نیست، بلکه موافق با خود قرآن و روایات است. صلوات بر اهل بیت (ع) همان صلوات بر پیامبر (ص) است و هر دو از یک واقعیت حکایت می­کنند.[115]

محبت و ولایت اهل بیت (ع) مهم‌ترین پرسش روز قیامت

در کتاب “عيون أخبار الرضا (ع)” آمده است: “قَالَ النَّبِيُّ (ص): أَوَّلُ مَا يُسْأَلُ عَنْهُ الْعَبْدُ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْت”؛[116] پیامبر (ص) فرمود: اولین چیزی که بنده در مورد آن مورد پرسش قرار می گیرد، دوستی ما اهل بیت است».

در این زمینه، نکاتی مطرح است که در ذیل، اشاره می شود:

1. آیه ای در قرآن کریم وجود دارد که بر اساس آن، پیامبر (ص)، جز دوستی اهل بیت (ع)، پاداش دیگری برای رسالت خود نخواسته است: “قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى”.[117]

عموم شیعیان، این آیه را به دوستی اهل بیت (ع) تفسیر کرده و اشاره به چنین تفسیری در بسیاری از روایات اهل سنت نیز وجود دارد، مانند این روایت: ابن عباس نقل می کند که بعد از نزول آیه«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏» ، صحابه از پیامبر (ص) پرسیدند که ای پیامبر! این افرادی که خداوند به دوستی آنها فرمان داده، چه کسانی هستند؟ ایشان پاسخ دادند: «فاطمه و فرزندانش (عليهم السلام)!».[118]

در این راستا، ولایت و محبت اهل بیت (ع) به عنوان یک رکن اعتقادی شیعیان به شمار آمده و آنان با این رفتار خود، به درخواست پیامبر (ص)، پاسخ مثبت داده اند.

2. دوستی خدا و پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) نباید تنها به زبان بوده، بلکه باید پیروی از دستورات آنان را نیز به دنبال داشته باشد. خداوند خطاب به پبامبر (ص) می فرماید که به مردم ابلاغ کن: اگر خدا را دوست دارید، پیرو من باشید تا خدا شما را دوست داشته باشد و گناهانتان را بیامرزد و…[119]‏ بر اساس چنین آیاتی، محبت، موجب اطاعت و هر دوی آنها، موجب بخشش گناهان است.

3. امام صادق (ع) در همین زمینه می فرمایند: “اولین پرسش هایی که هنگام معاد مطرح می شوند، عبارت اند از: نمازهای واجب، زکات های واجب، روزه های واجب، حج واجب و ولایت ما اهل بیت”.[120]

این روایت و موارد مشابه، نشانگر نوعی تلازم و به هم پیوستگی میان دو عنصر مهم “ولایت” و “عمل صالح” بوده و بیانگر آن است که:

1-3. اشخاصی که مقام و منزلت پیامبر (ص) را شناخته و لزوم دوستی اهل بیت (ع) را که هم در قرآن و هم در سفارشات رسول وجود دارد، می دانند، اما با این وجود، نسبت به این خاندان بزرگوار، کینه و حسد ورزیده و دل هایشان خالی از محبت اهل بیت است، اعمال به ظاهر نیکشان نیز مورد پذیرش واقع نخواهد شد؛ زیرا چنین اعمالی، برخاسته از نیت پاک نیست.

2-3. از طرف دیگر، اشخاصی که به ظاهر، خود را محب اهل بیت (ع) معرفی کرده، اما در مقام عمل، از توصیه ها و دستورات آنان، سرپیچی می کنند نیز دوستدار واقعی اهل بیت (ع) نیستند؛ زیرا همان طور که اشاره شد، محبت، اطاعت را نیز به دنبال دارد.

3-3. اگر چه در روایت فوق، محبت اهل بیت (ع)، به عنوان اولین موضوع مورد سؤال در معاد اعلام شده، اما معنای آن با توجه به دیگر روایات، این نیست که سایر اعمال، از اهمیت چندانی برخوردار نیستند، بلکه بر عکس، همان طور که در روایت امام صادق (ع) صراحتاً اعلام شده، علاوه بر ولایت و محبت، نماز و روزه و زکات و حج نیز از اولین پرسش های معاد می باشند. نکتۀ جالب توجه این است که هم در این روایت و هم در روایت پیامبر (ص)، از عبارت “أَوَّلُ مَا يُسْأَلُ عَنْهُ الْعَبْدُ ” استفاده شده است.

نتیجۀ نهایی، آن است که هنگام معاد، ولایت و محبت اهل بیت (ع) در ردیف دیگر واجبات مهم شرعی؛ نظیر نماز، روزه، زکات و …، بلکه در رتبه ای بالاتر از آنها، مورد بازخواست قرار خواهد گرفت و این موضوع، مخالف با آموزه های قرآن و سنت نیست.

اهل بیت (ع) در حدیث کساء

حدیث کساء از احادیث مشهور بین خاصه و عامه است که در کتب فریقین (شیعه و اهل سنت) به طرق و اسانید مختلف بیان شده است و مبدأ اصطلاحاتی همچون اصحاب کساء، آل عباء، پنج تن آل عبا و… گردیده است.

مقدار مسلّم و مورد اتفاق این حدیث در تمامی آثار شیعه و سنی چنین است: “روزی پیامبر اکرم و حضرت امیر و فاطمه زهرا و حسن و حسین (علیهم السلام) در منزل ام سلمه گرد هم آمدند، پیامبر بالاپوشی بر سر خود و آن چهار تن دیگر افکند، و در آن حال چنین دعا کرد: «خدایا اینان اهل بیت و وابستگان خاص من هستند، پس هر پلیدی را از ایشان بزدای و آنان را (از هر عیب و گناه) پاک و مطهر بدار» پس از آن جبرئیل فرود آمد، و آیه تطهیر: «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً »[121] را فرود آورد”. [122]

در جوامع روایی مراد از “حديث كساء” گاه مجموعه‏اى از احاديث است كه در كتب حديثى و … اهل تسنن و تشيع در شأن نزول آيه‏ تطهير و جريان اجتماع اصحاب خمسه ‏(ع) در زير كساء آمده است، دانشمند معروف اهل سنت حاكم حسكانى نيشابورى در شواهد التنزيل[123] و هم چنین سيد ابن طاووس [124] اين روايات را به طرق متعدّد از راويان مختلفى گردآورى كرده اند و گاه مراد حديثى است كه در برخى از كتب مانند: “المنتخب”[125] و “عوالم العلوم…”[126] و “منتهى الآمال”[127] “مفاتيح الجنان”[128] و… ذكر گرديده است.[129]

حدیث کساء و اثبات ولایت و عصمت اهل بیت (ع):

حدیث کساء از نظر معنا دارای دو نکتۀ قابل توجه و دارای اهمیت است:

1. اثبات امامت و ولایت:

حدیث کساء در مرحلۀ اول به مسئلۀ امامت و ولایت اهل بیت (ع) اشاره می کند و این مقام را در ایشان منحصر می کند.

الف) مقام امامت اهل بیت (ع): حضرت رسول (ص) در مناسبت ها و زمان های مناسب از جانشینی امام علی (ع) سخن گفته اند. حدیث کساء یکی از آن موارد است. آن حضرت (ص) در یکی از فرازهای حدیث، امام علی (ع) را برادر، وصی، خلیفه و پرچمدار خود معرفی می کند[130]و برای آن که به مقام اهل بیتش و اهمیت آنان نزد خود اشاره کند تا بعد از وفاتشان حرمت آنان حفظ شود، بعد از جمع نمودن اهل بیت (ع) در زیر کساء فرمودند: اينانند خاندان من و خواص و نزديكانم. گوشتشان گوشت من و خونشان خون من است. مى آزارد مرا هرچه ايشان را بيازارد، و به اندوه مى اندازد مرا هرچه ايشان را به اندوه در آورد. من در جنگم با هر كه با ايشان بجنگد. از من هستند و من از ايشانم. پس درودهاى خود و بركت ها و مهر و آمرزشت را بر من و آنان بفرست و در صلحم با هر كه با ايشان در صلح است و دشمنم با هر كس كه با ايشان دشمنى كند و دوستم با هر كس كه ايشان را دوست دارد.

ب) انحصار مقام امامت: بعد از این که امام حسن (ع)، امام حسین (ع)، امام علی (ع) و حضرت فاطمه (س) به خدمت رسول گرامی اسلام (ص) رسیدند ایشان کساء یمانی را روی این بزرگواران قرار دادند و از خداوند خواستند که آنها را از رجس و پلیدی دور کند که آیۀ شریفه نازل شد. اگر پیامبر (ص) این کار را برای تمییز اهل بیتش (ع) از سایرین انجام نمی داد، ممکن بود تمامی زنان و خویشاوندان آن حضرت از اطلاق آیه استفاده کنند و خود را داخل در مضمون آیه بدانند؛ لذا در بعضى از روايات آمده است كه پيامبر (ص) سه بار اين جمله را تكرار كرد:” خداوندا اهل بيت من اين ها هستند پليدى را از آنها دور كن.[131]

2. اثبات عصمت:

نکتۀ مهم دیگری که در این حدیث به آن اشاره شده، عصمت اهل بیت (ع) و به تبع آن تمامی امامان از رجس و پلیدی است. از آن جا که این حدیث، شأن نزول برای آیۀ «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ» است، و این آیه به دلیل نفی هر گونه رجس و ناپاکی، بر معصومیت اهل بیت (ع) دلالت می کند، حدیث کساء هم این گونه است.

با بیان نکات فوق اهمیت حدیث کساء که در اثبات ولایت و عصمت اهل بیت است، روشن شد.

فضائل اهل بیت (ع)

مقدمه:

در بحث فضائل اهل بیت (ع) و مقامات ائمه (ع)، به طور کلی باید گفت؛ سیر معرفت نسبت به فضائل و مقامات آنها در طول تاریخ به گونه ای بود که بسیاری از مطالب که از اسرار اهل بیت (ع) محسوب می شد، به تدریج آشکار شده است، هر چند که در عصر ائمه به شدّت تقیه می شد. بنابراین در خود عصر ائمه هم شناخت مردم، نسبت به مقامات ائمه در یک سیاق واحدی نبوده؛ برخی ائمه را صرفاً علمای بزرگی می دانستند که باید از آنها پیروی کرد؛ برخی دیگر خلافت و حکومت را حق آنان می دانستند؛ چرا که دستور پیامبر اسلام (ص) بوده است، بدون این که آنان را دارای ولایت باطنی بدانند. ولی عده ای دیگر اساساً مقامات اهل بیت (ع) را فوق خلافت ظاهری و … می دانستند و امام را دارای علم حضوری و ولایت باطنی و مظهریت اسماء و صفات الاهی می دانستند.

اصل فضائل اهل بیت (ع) و مقامات باطنی آنها، چه در آیات چه در روایات و چه در علم حکمت و عرفان از پشتوانه قدرتمندی برخوردار بوده و علمای بزرگی از آن دفاع کرده اند.

با این مقدمه به برخی از فضائل اهل بیت (ع) اشاره می شود:

1. آیۀ 130 سورۀ صافات، در یکی از قرائت ها «آل یاسین» قرائت شده است: «سلام علی آل یاسین». امام صادق (ع) در ذیل این آیه از پدرانش نقل می کند که حضرت علی (ع) فرمود: “یس محمد (ص) است و ما آل یس هستیم”.[132]

امام رضا (ع) می فرماید: “خداوند به محمد (ص) و آل محمد (ص) فضیلتی داده است که احدی به کنه آن نمی رسد، مگر این که اهل تعقل باشد و آن این است که خداوند تنها بر انبیای خود سلام می دهد و می فرماید: “سلام بر نوح باد در میان جهانیان”[133] و: «سلام بر ابراهیم» و: «سلام بر موسی و هارون» و نمی فرماید: سلام بر آل نوح و یا سلام بر آل ابراهیم و …، ولی می فرماید: “سلام بر آل یاسین؛ یعنی آل محمد (ص)…”.[134]

2. امیر المؤمنین (ع)  در خطبه 239 نهج البلاغه، دربارۀ جایگاه خاندان پیامبر (ص) می فرماید: «خاندان پیامبر (ص) مایه حیات دانش، و نابودى جهل‏ هستند، بردبارى‏شان شما را از دانش آنها خبر مى‏دهد، و ظاهرشان از صفاى باطن، و سکوتشان از حکومت‏هاى گفتارشان با خبر مى‏سازد، هرگز با حق مخالفت نکردند، و در آن اختلاف ندارند. آنان ستون‏هاى استوار اسلام، و پناهگاه مردم مى‏باشند، حق به وسیله آنها به جایگاه خویش بازگشت، و باطل از جاى خویش رانده و نابود، و زبان باطل از ریشه کنده شد. اهل بیت پیامبر (ص) دین را چنان که سزاوار بود، دانستند و آموختند و بدان عمل کردند، نه آن که شنیدند و نقل کردند؛ زیرا راویان دانش بسیار، امّا حفظ کنندگان و عمل کنندگان به آن اندک اند».[135]

3. در کتاب «فضائل پنج تن (علیهم السلام) در صحاح شش گانه اهل سنت» از «سلمان» روایت کرده است که آل محمّد (ص) را به منزله سر از جسد و به منزله دو چشم از سر بدانید؛ همان طور که جسد بدون سر، کارى از پیش نمى‏برد و سر هم بدون دو چشم، مقصودى را به دست نمى‏دهد، (آل محمّد (ص) نیز چنین موقعیتى دارند). همچنین، نقل شده است که در میان هر دسته‏اى از آیندگان امت من، عدل پیشگانى از اهل بیت (ع) من هستند که با تحریف گمراهان و مرام یاوه گرایان و تأویل جاهلان، مقابله مى‏کنند. روایت دیگر از «حمید بن عبد الله بن یزید» است که رسول خدا (ص) فرمود: از خدا سپاسگزارم که حکمت اشیاء و پى‏بردن به حقایق آنها را در وجود ما اهل بیت (ع) نهاده است.[136]

4. از ام سلمه روایت است که روزى همسران رسول (ص) به خانه من آمدند و هر کدام از ما در مفاخرت خود چیزى می گفتند. فاطمه (ع) به گفتار در آمد و زبان به افتخار حسب و نسب و فضایل اهل البیت (ع) گشوده بر همه ایشان فایق آمد. عایشه به فاطمه (ع) گفت که: ما لکم یا بنى هاشم حزتم السادة باسرها اما انت فسیدة نساء العالمین و اما ابوک فسید ولد آدم و اما زوجک فسید العرب و اما ابناک فسیدا شباب اهل الجنة و اما عمک فسید الشهداء؛ یعنى اى بنى هاشم جمع کرده‏اید همه سیادت را در خود، اما تو اى فاطمه بهترین زنان عالمیانى و اما پدر تو سید ولد آدم است و اما شوهر تو سید عرب است و اما هر دو پسر تو سیدان جوانان بهشت هستند و اما عم تو سید شهدا است، پس براى کسى بعد از خود سیادت را نگذاشته اید. فاطمه (ع) برخاست و می گفت أَمْ یحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ؛[137] یا این که نسبت به مردم [پیامبر و خاندانش‏]، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد مى‏ورزند؟[138]

آفرینش نوری اهل بیت (ع)

در روایات اسلامی، به وفور، بحث خلقت پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع) از نور، بیان شده است. مقام نورانى و الاهى آنان از جمله مقاماتى است که براى آگاهى از آن مى‏توان به جوامع روایى[139] و کتب عرفان اسلامی[140] مراجعه نمود. در ذیل به برخی از روایات در این باره اشاره می شود:

1. پیامبر اکرم می فرمایند: «اولین چیزى که خداوند خلق کرد، نور من بود».[141]

2. از جابر نقل شده است که پیامبر (ص) فرمودند: «اولین چیزی که خلق شده است، نور من بود که از نور خداوند به وجود آمد».[142]

3. جابر بن عبدالله مى‏گوید: از رسول خدا (ص) سؤال کردم: اولین چیزى که خداوند خلق نمود، چه بود؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «نور پیغمبر تو».[143]

4. جابر از امام محمد باقر (ع) نقل مى‏کند که ایشان فرمود: «خداوند متعال، چهارده هزار سال قبل از خلقت آدم،[144] چهارده نور از نور عظمتش را خلق فرمود. پس، آن چهارده نور ارواح ما بود. جابر مى‏گوید: از امام دربارۀ اسماء آن چهارده نور سؤال کردم، ایشان فرمود: محمد، على، فاطمه، حسن و حسین (ع) و نه تن از فرزندان حسین (ع) که نهمى آنان قائم ایشان است».[145]

5. امام باقر (ع) مى‏فرماید: «اى جابر اول مخلوقى که خداوند خلق فرمود، محمد و عترت هدایت شده آن حضرت بودند. پس آنان اشباح نور در برابر خداوند بودند. جابر مى‏گوید: به حضرت عرض کردم اشباح چیست؟ فرمود: سایه نور، بدن‏هاى نورى بدون روح که مؤید به یک روح یگانه و واحد بودند و آن روح القدس بود…».[146]

6. حدیث معروفی با عنوان «معرفتى بالنورانیة» از امیرمؤمنان على (ع) نقل شده است که به ذکر بخشى از آن اکتفا مى‏نماییم: «ابوذر غفارى از سلمان فارسى (رض) پرسید: اى ابا عبداللَّه (کنیۀ سلمان)، معرفت امیرمؤمنان (ع) به نورانیت چیست؟ (سلمان) گفت: اى جندب (نام ابوذر) بیا برویم تا این را از خود آن حضرت بپرسیم. پس به محل آن حضرت رفتیم و او را نیافتیم. (ابوذر) گفت: پس به انتظار ایشان ماندیم تا آن حضرت تشریف آوردند. حضرت فرمودند: چه امرى شما را به این جا کشانده است؟ ابوذر و سلمان گفتند: اى امیرمؤمنان (ع)، به نزد شما آمدیم تا در مورد معرفتتان به نورانیت سؤال کنیم، حضرت فرمودند: آفرین بر شما دو دوست وفادار به دین خویش که کوتاهى نمى‏کنید… معرفت من به نورانیت، معرفت خداوند عزوجل است و آن همان دین خالصى است که خداوند می فرماید: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ وَ یقِیمُوا الصَّلاةَ وَ یؤْتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِک دِینُ الْقَیمَةِ[147]… هر کس ولایت مرا به پاداشت نماز را به پا داشته است،… ما را به مثابۀ خدایان قرار ندهید و دیگر هر چه مى‏خواهید در فضیلت ما بگویید. به کنه و حقیقت و منتهاى آنچه در ما وجود دارد نمى‏رسید،… من و پیامبر یک نور بودیم او محمّد مصطفى گردید و من وصى او علىّ مرتضى شدم‏،… منم “صراط مستقیم”، منم “نبأ عظیم…”[148]

از مجموع روایات فوق فهمیده می شود که پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع)، دارای وجود نورانی، قبل از خلق هر چیز دیگری بوده اند. لکن این خلقت نورانی، منافاتی با خلقت جسمانی آنها در دنیا و در زمان و مکان خاص ندارد. در مرحله جسمانى، پیامبر اعظم و اهل بیت (ع)، همچون دیگر انسان ها متولد مى شوند و در کوران زندگى و طى فراز و نشیب هاى آن، همانند دیگران زندگى مى کنند و با طى مراحل زندگى و شرکت در صحنه هاى صبر و جهاد و عبادت است که آن قابلیت را با اختیار خود به ظهور و فعلیت مى رسانند و از این جهت الگوى ما انسان ها مى باشند.[149]بنابر این حضرت محمد (ص) و اهل بیت (ع) دارای دو حقیقت می باشند: اول، حقیقتِ نورانی ایشان که از نور بوده است و در مرتبۀ دوم، وجود جسمانی شان، که مانند دیگر مردمانِ عالم بوده است. همان طور که جسم دیگران از گل، نطفه و… خلق شده است، وجود جسمانی ایشان نیز بدین شکل خلق شده است.

زنده بودن اهل بیت (ع)

از دیدگاه تشیع، پیامبر (ص) و اهل بیت او (ع)، صرفاً معلمینی نیستند که تعلیمات خود را ارائه داده و آثار خود را بر جای گذاشته و از میان ما رفته باشند، بلکه آنان وجودهای شریفی هستند که همواره حاضر بوده و به ویژه نسبت به پیروان خود و طالبان حقیقت اشراف دارند. هر چند این معنا در مورد امام زندۀ شیعیان، امام زمان (ع)، به طور بارزتری نمایان است، ولی قاعدۀ هدایت باطنی و حضور زنده و مؤثر به خصوص در امور مربوط به توسّلات معنوی، در مورد همۀ چهارده معصوم (ع) می تواند صادق باشد.

این دیدگاه در مورد معصومان(ع)، بیشتر بر جایگاه قدسی و مقامات باطنی آنان تکیه دارد و از این لحاظ، تفاوتی بین زنده و مرده و حاضر و غایب آنان وجود نخواهد داشت.

مبنای کلامی، قرآنی و عقلی این مدعا قبل از هر چیز بر تجرد نفس ناطقه و حیات حقیقی انسان تکیه دارد، که حیاتی برتر از حیات مادی است. چنان که در بسیاری از زیارت های ائمه این گونه آمده است: “شهادت می دهم که، مرا می بینی و کلام مرا می شنوی و زنده ای و نزد پروردگارت روزی داده می شوی”[150]. عبارت “انک حیّ عند ربک ترزق”  اشاره به آیۀ «169» سورۀ آل عمران دارد: ” هرگز گمان مبر، آنها که در راه خدا کشته شده اند مردگانند، بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند”.[151]

این آیه در مقام اثبات حیاتی حقیقی و برتر برای شهدا است و مدعی است که پس از مرگ نه تنها از حضور و حیات و قدرت روحی آنان کم نشده، بلکه بر گسترۀ اشراف و  وسعت وجودی آن اضافه شده است. گفتنی است که این حقیقت در مورد پیامبر (ص) و ائمه (ع) در اوج خود صادق است؛ چرا که کمترین مقامی که آنان دارند، مقام معنوی شهادت است. بنابراین، زنده بودن پیامبر (ص) و اهل بیت او (ع) به همین معنای مذکور است، نه این که آنان در جسم دنیوی حضور داشته باشند؛ چرا که هریک از چهارده معصوم (ع) به غیر از امام زمان (عج) در مقطع زمانی خاصی زندگی دنیوی داشته و در نهایت به شهادت رسیده یا به موت طبیعی از میان بشریت رخت بر بسته اند.

بنابراین، توجه به وسعت و گسترۀ قدرت های روح، ما را به این حقیقت منتقل می کند که مرگ و فقدان جسم دنیوی تأثیری ذاتی در آثار آن نخواهد داشت و این امر در مورد پیامبر (ص) و ائمه (ع) که اتصال با روح الاهی دارند، به مراتب بیشتر خواهد بود، هر چند کیفیت این حقایق باطنی را نمی توان در مباحث ظاهری و با عقل جزئی درک نمود. کمترین ادراک ما از این حقایق، همان تأکید قرآنی بر حیات حقیقی است که پس از مرگ محقق است و نمی توان این حیات و زنده بودن، به معنای حقیقی کلمه را، محدود به زمان حیات دنیوی دانست: “وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ؛[152] این زندگی دنیا جز لهو و لعب چیزی نیست و زندگی واقعی سرای آخرت است، اگر آنها می دانستند”.

به این ترتیب، دلایل نقلی این مطلب در قرآن، آیات بسیاری است که بر حیات پس از مرگ و قبل از قیامت تأکید دارد و از همه مهم تر حیات برتری است که برای شهدا، در آیۀ مذکور نسبت داده شده است. علاوه بر قرآن، روایات و زیارات معتبر بسیاری بر این معنا دلالت دارد و به طور کلی روایات مربوط به مقامات باطنی چهارده معصوم (ع) که حجم زیادی را به خود اختصاص داده، بیش از آن است که کسی در حقیقت این مدعا تردید کند.

همچنین ساده ترین دلیل عقلی که بر این مطلب دلالت دارد همچنان که گذشت؛ تجرد نفس و علم و آگاهی و قدرت روح است که دارای حیات حقیقی بوده و منحصر به حیات دنیوی نیست، بلکه حیات حقیقی آن چیزی است که بعد از مرگ برای روح محقق می شود.

در پایان تذکر این نکته لازم است که، گذشته از این که معصومان (ع) دارای حیات برتری هستند که زنده و مرده و حاضر و غایب آنها تفاوتی در این حیات برتر ندارد -و این امر دلالت بر سعۀ وجودی آنان دارد- ولی در بعد دیگری از مباحث مربوط به تشیع و از باب تأکید بر لزوم وجود امام زمان (عج)، در ضمن روایات بسیاری بر وجود امامی زنده که در قید حیات دنیوی باشد (امام حیّ) نیز تأکید شده است؛ از جمله راوی نقل می کند:

«از امام صادق (ع) شنیدم که می فرمود : هرکس از دنیا برود و امامی زنده نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است. سؤال شد: امام زنده؟ فرمودند: آری امام زنده، امام زنده».[153]

مقام محمود اهل بیت (ع)

«حمید» از حمد به معنای ستایش، از اسمای حسنای الهی است. خداوند خود را به صفت حمید ستوده است و در آیه 79 سوره اسراء پیامبرش را وعده می دهد که اگر شب زنده داری کنی به مقام محمود دست می یابی: «ای رسول ما، پاسی از شب را به بیداری و شب زنده داری بگذار که این تهجد و نماز شب از خصائص تو است، امید است که پروردگارت تو را به مقام محمود مبعوث گرداند»!

از آن جایی که در آیه دوم سوره فاتحه (حمد)، خداوند می فرماید:« الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین‏؛ تمام مراتب و درجات حمد و سپاس اختصاص به خداوند دارد که او پرورنده عالمیان است»، می توان این معنا را به دست آورد که اگر انسان به مقام محمود برسد، مظهر کامل و تمام الهی می شود و حمدی که در عالم می شود، به سوی محمود می باشد.

به سخن دیگر، وقتی انسانی چون پیامبر (ص) در مقام تالّه و مظهریت حق تعالی نشسته است، همه حمد کنندگان، این مظهریت و وجه الله را می بینند و ستایش ها متوجه او می شود. بنابراین، مقام محمود، مقام وجه الله بودن است و چون هر موجودی به هنگام ستایش و حمد، متوجه وجه الله است، درحقیقت، محمود همان وجه الله می شود؛ از این رو، هرگونه حمدی از هر حامدی به هر محمودی تعلق گیرد، آن حمد درحقیقت راجع به پیامبر (ص) است؛ چرا که مقام محمود مربوط به آن حضرت است! و این مقام، مقامی است که در آن تمام جمال و کمال الهی وجود دارد.

مقام محمود، ریشه و سرچشمۀ همه خوبی ها و وجودها و کمالات است و هر کمال و جمالی از آن جا مترشح می شود و هر خیر و خوبی از آن خاستگاه بیرون می آید و این گونه است که همه حمدها و ستایش ها به پیامبر (ص) در مقام محمود باز می گردد. این همان مقام ولایت کبری است و از همین جا است که شفاعت از پیامبر(ص) به عنوان امری طبیعی برای حضرت(ص) ثابت می شود. مقام محمود همان مقام واسطیت در ظهور است که در آیات متعدد قرآن به اشکال مختلف تبیین شده است.

از آن جا که پیامبر (ص) و اهل بیت ایشان (ع)، به عنوان حقیقت واحد مطرح هستند، این مقام منیع برای اهل بیت پیامبر (ص) نیز محقق بوده و در برخی ادعیه و زیارات، رسیدن به مقام محمود که ائمه (ع) از آن برخوردارند از خداوند درخواست شده است.[154] حقیقت واحد پیامبر (ص) و اهل بیت ایشان (ع) در روایات نیز آمده است: پیامبر اکرم (ص) می فرماید: “من از نور خداوند خلق شدم و اهل بیتم از نور من خلق شدند”.[155]

رسیدن به مقام محمود به تبع پیامبر (ص)و اهل بیت(ع)

کسانی که محمدی می شوند می توانند از آثار مقام محمود بهره برند. برای این که محمدی شد باید راهی را پیمود که خداوند برای آن حضرت (ص) تبیین و توصیف کرده است. همان راهی که در آیۀ فوق مطرح است: «وَ مِنَ اللَّیلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَک عَسى‏ أَنْ یبْعَثَک رَبُّک مَقاماً مَحْمُوداً؛ و پاسی از شب را به زنده داری برخیز، در حالی که عبادتی افزون برای تو است. امید است که پروردگارت تو را به مقامی پسندیده برانگیزد».

در این آیه، شب زنده داری به عنوان نافله و عبادتی افزون بر عبادت های دیگر که برای همگان وضع شده برای پیامبر (ص) وضع می شود. شب زنده داری زمینه بهره مندی انسان از الهامات الهی را فراهم می آورد و مایه زدودن اشتغالات دنیایی از دل و ازدیاد صفای قلب انسان می شود.[156] تغییراتی که در شب در جان شب زنده داران پدید می آید موجب می شود تا انسان به مقاماتی خاص از جمله احسان برسد.[157] براساس آموزه های قرآنی مقام احسان مقام بسیار بزرگی است که می توان آن را قریب به مقامات پیامبران دانست؛ چرا که مقامی است که حکمت و یقین و اموری از این دست، در جان آدمی پرورش می یابد.

خداوند با اشاره به برخی از اهل کتاب که به شب زنده داری می پرداختند،[158] از مؤمنان و یاران پیامبر[159] می خواهد این گونه باشند. از نظر قرآن، تنها متقین،[160] عباد الرحمان[161] و محسنان[162] همانند پیامبر(ص) به تهجد و شب زنده داری می پردازند و برایشان این عمل عبادی، گران و سخت نیست؛ چرا که ایشان قدر و ارزش شب زنده داری و اعمال نیمه شب ها را می دانند و برای رسیدن به آن مقامات الهی و انسانی تلاش می کنند تا با درک شب زنده داری به درک مقامات الهی نایل شوند.[163]

غلوّ و تقصیر دربارۀ اهل بیت (ع)

مسئلۀ “غلوّ” در بارۀ پيشوايان يکى از مهم ترين سرچشمه‏هاى انحراف در اديان آسمانى بوده است. غلوّ همواره يک عيب بزرگ را به همراه دارد و آن ویران نمودن اساس دین، يعنى خدا پرستى و توحيد است، به همين دلیل اسلام در بارۀ غلات سخت گيرى شديدى کرده تا جایی که در کتب “عقائد” و “فقه”، غلات از بدترين کفار معرفى شده‏اند.[164]

غلوّ در دين به مثابۀ انکار دين است؛ زيرا زيان غلوّ کمتر از زيان انکار و نقض دين نيست. گاه غلو در دين سبب مى‏شود که بسيارى از دين برگردند؛ زيرا فطرت پاک آنان آلودگی ها و خلط هاى غلوّ را نمى‏پذيرد. آن گاه به همراه ردّ و انکار آن آلودگی ها اصل دين هم مورد ردّ و انکار واقع مى‏شود؛ مثلاً غلوّ مسيحيان در حق عيسى (ع)، سبب گريختن فرهيختگان و مردم با فرهنگ از دين مسيح و انکار رسالت گرديد؛ زيرا آنان به فطرت صاف خود دريافته بودند که ايمان به الوهيت بشرى از سخافت برخوردار است؛ از اين رو کفر را بر اين سخافت ترجيح دادند و خود را به رنج نيفکندند تا خرافات را از حقيقت دين جدا سازند.

با بررسی ادیان مختلف به وجود برخی اندیشه های غالیانه در آنها پی می بریم. قرآن کریم در مواردی به این موضوع اشاره دارد و انسان ها را به پرهیز از غلوّ توصیه می نماید.[165]

دین اسلام نیز مانند سایر ادیان الاهی دچار این آفت خطرناک گردید. پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) اولین سخنان غلوّ آمیز راجع به آن حضرت آغاز گردید. در دوره های مختلف گروه هایی در میان مسلمانان ظهور کرده و تفکّرات غالیانه ای را تبلیغ می نمودند. تلاش عمدۀ این گروه ها امتیاز فوق بشری بخشیدن به شخصیت ها و رهبران سیاسی و دینی بود.

تأکید قرآن و روایات بر مخلوق بودن انبیاء و امامان:

قرآن کریم در مناسبت های مختلف، بشر بودن انبیاء را گوشزد نموده و ما را از غلوّ درباره آنان پرهیز داده است[166] و پیامبران را مخلوق[167] و بشر[168] و مانند دیگران معرفی نموده است.

پیامبر (ص) و امامان شیعه نیز همواره بر مخلوق بودن، عجز و نیازشان به خدا تأکید داشته اند. پیامبر (ص) می فرماید: ما بندگان و مخلوق و مربوب خداوند هستیم. به امر او منقاد می گردیم و به نهی وی منزجر می شویم.[169]

امام صادق (ع) در نقلی از حالات پدر بزرگوارشان این گونه می فرماید: شب ها من بستر خواب پدرم را آماده مى‏کردم و منتظر مى‏شدم تا بيايد و بيارامد. موقعى که پدرم به بستر مى‏رفت، من برمى‏خاستم و به بستر خود مى‏رفتم. يک شب انتظار من طولانى شد. با اضطراب به مسجد رفتم و کسى را در مسجد نديدم، در آن وقت، همه آرميده بودند. ناگهان پدرم را در گوشه‏اى به حال سجده ديدم که مى‏نالد و مى‏گويد: «پاک و مقدسى، اى خداى من. اينک تویى پروردگار بر حقّ من. به خاک درت افتاده‏ام اى مولاى من. بار خدايا طاعت من ناچيز و قليل است، تو بر پاداش من بيفزا. بار خدايا به روز رستاخيز که بندگانت را از دل خاک برمی انگيزى، مرا از عذاب دوزخ برهان. بار خدايا با من آشتى کن که تو آشتى‏پذير و مهربانى».[170]

‏همچنین امام صادق (ع) در پاسخ شخصی که به وی گمان الوهیت داشت می فرماید: «ما بندگانی مخلوق هستیم که برای عبادت خدا آفریده شدیم،[171] یا می فرماید: قسم به خدا ما بندگانی مخلوق هستیم و خدایی داریم که او را عبادت می کنیم و اگر او را نپرستیم ما را عذاب خواهد نمود».[172]

تقصیر در بارۀ اهل بیت (ع):

دیدگاه دیگری نیز نسبت به منزلت و جایگاه اهل بیت (ع) مطرح است که به «تقصیر» مشهور است و صاحبان این اندیشه را نیز «مقصّره» می گویند. در این دیدگاه بر خلاف دیدگاه غلات، چنان شأن و منزلت اهل بیت (ع) را پایین آورده اند که آنان را همسنگ و همطراز انسان های عادی معرفی کرده اند. امامان و علمای شیعه با این دیدگاه نیز مخالف اند، گرچه خطر دیدگاه غلات را بیشتر می دانند.[173]

در واقع مخالفان ائمه (ع) از این دو روش؛ یعنی غلو و تقصیر در مورد امامان، سعی در خدشه دار نمودن چهرۀ اصیل شیعه و امامان داشتند.[174]

نگاه اصیل شیعه به جایگاه اهل بیت (ع):

ائمه اطهار همواره شیعیان و پیروان خویش را به میانه روی در مسائل مختلف و به ویژه در این امر توصیه نموده اند.[175] در برخی روایات چگونگی نگاه به جایگاه اهل بیت (ع) و فضایل آنها مطرح گردیده است.[176] علمای شیعه نیز بر اساس دلایل عقلی و نقلی برای پیامبران و ائمه (ع) ویژگی هایی را اثبات می نمایند که هر یک از این ویژگی ها لازمۀ مقام و جایگاه این افراد است؛ مانند عصمت انبیاء و امامان و یا علم لدنّی آنها که مورد تأیید قرآن و روایات و همچنین مورد پذیرش عقل است. در نگاه علمای شیعه، امامان، صاحب کرامات و برتری هایی نسبت به سایر انسان ها هستند. بخشی از این کرامت ها در متون روایی شیعه وارد شده است. منابع اهل سنت نیز متذکر این فضایل شده اند؛ مانند فضایلی که پیامبر(ص) برای حضرت علی (ع) و اهل بیت برشمرده اند.[177] نکته قابل تأمل در بحث غلوّ این است که باید به مرزبندی بین عقاید غالیانه و غیر آن توجه داشت؛ یعنی هر چیزی که به گوش ما رسید و احیاناً از درک آن ناتوان بودیم و یا با نوع تفکر ما در تضاد بود نباید آن را غلوّ بپنداریم. بسیاری از کرامات ممکن است در نگاه اولیه و عامیانه غیر واقعی به نظر برسد، ولی با کمی دقت و تأمل، مبنای عقلی و نقلی از قرآن و سنت برای آن می توان یافت؛ لذا شایسته است در طرح مسائل اعتقادی، فارغ از تعصبات ناشی از وابستگی های مذهبی، از آمیختن مفاهیم غالیانه در مورد پیامبران و امامان با کرامات و فضائل آنان پرهیز شود.

بر این اساس، باید توجه داشت آنچه ما را از غلوّ دور می کند عنایت به این نکته است که اهل بیت (ع) با همۀ این مقامات، باز بندگان خدا بودند و این همه فضایل، کرامات و مقامات را با اذن الاهی و در ظلّ و سایۀ عنایت او داشتند، آنان همان گونه که در ذات خود محتاج خداوند هستند، در صفات خود نیز محتاج او هستند و از خود استقلالی ندارند، بنابر این، اثبات این توانایی ها هیچ منافاتی با توحید ندارد، بلکه تأکید کنندۀ توحید است.[178]

اهل بیت (ع) در نظر اهل سنت

واژۀ “اهل البیت” دو بار در قرآن کریم ذکر شده است. یک بار برای خاندان ابراهیم (ع) [179] و دیگری در آیۀ تطهیر[180]. در آیه تطهیر، خداوند از ارادۀ خود بر تطهیر اهل البیت، خبر می دهد. در طول تاریخ این آیه از جنبه های مختلف مورد بررسی دانشمندان علوم اسلامی قرار گرفته است که یکی از این جنبه ها و زوایا، تعیین مصداق برای اهل بیت است. اصولا چند نظریه در این باره وجود دارد که مفسران شیعه با توجه به کثرت روایات موجود، مصداق اهل بیت را پیامبر (ص)، حضرت علی، زهرا، امام حسن و امام حسین (ع) [181] و فرزندان معصوم ایشان می دانند.[182] اما اهل سنت در باره مصادیق اهل بیت چند نظریه را مطرح کرده اند:

1. منظور فقط همسران پیامبر (ص) است.

2. منظور همسران پیامبر و حضرت علی، زهرا، امام حسن و امام حسین ( ع) است.

3. منظور كسانى است كه در عرف، جزء خاندان آن جناب به شمار مى‏روند، چه همسرانش، و چه خويشاوندان و نزديكانش، يعنى آل عباس، آل عقيل، آل جعفر، و آل على.

4. منظور اهل بيت الحرام است‏.

5. منظور اهل مسجد رسول خدا (ص) است‏.[183]

نظریۀ 3 و 4 و 5 در میان اهل سنت طرفداران چندانی ندارد و این سه نظریه را اکثراً مطرح نکرده اند. در مورد نظریۀ اول به گفتاری از عکرمه استناد می کنند که در بازار فریاد می زد و می گفت: منظور از اهل بیت، فقط زنان پیامبر (ص) است.[184] این نظریه از طرف مفسران اهل سنت مورد پذیرش واقع نشد،[185] اضافه بر این که این، یا کلام عکرمه است و یا او از ابن عباس نقل کرده است و در کتاب های تفسیری این کلام عکرمه به رسول خدا (ص) متصل نشده و از ایشان نقل نشده است.

تقریباً همۀ تفاسیر اهل سنت در کنار بیان نظریات دیگر در شأن نزول این آیه، روایاتی نقل کرده اند که اهل بیت (ع) را پیامبر (ص)، حضرت علی، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین (ع) می دانند. آنان روایت مشهور ام سلمه، آل کساء( عبا) و .. را نقل کرده اند. بنابراین همۀ آنان، پنج تن آل عبا را جزو اهل بیت (ع) می دانند.[186] برای نمونه به برخی از تفاسیر اهل سنت که به این روایات یا مضمون آنها اشاره کرده و قبول کرده اند اشاره می شود:

1 . تفسیر فخر رازی (مفاتيح الغيب)، ج ‏25 ، ص 168، در بحث از آیۀ تطهیر.

2. تفسیر ابن أبي حاتم (تفسير القرآن العظيم)، ج ‏9، ص 3132، در بحث از آیۀ تطهیر.

3. تفسیر نظام الدین نیشابوری (تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان)، ج ‏5 ، ص 460، در بحث از آیۀ تطهیر.

4. تفسیر محمد بن جریر طبری (جامع البيان في تفسير القرآن)، ج ‏22، ص 5، در بحث از آیۀ تطهیر.

5. تفسیر حسکانی (شواهد التنزيل لقواعد التفضيل)، ج ‏2، ص 18، در بحث از آیۀ تطهیر، وی احادیث موجود در کتب اهل سنت را در این باره به خوبی جمع آوری کرده است.

6. تفسیر سیوطی (الدر المنثور في تفسير المأثور)، ج ‏5، ص 198،در بحث از آیۀ تطهیر.

7. تفسیر ابن جوزی (زاد المسير في علم التفسير)، ج ‏3، ص 462،در بحث از آیۀ تطهیر.

8. تفسیر ابن عطیة ( المحرر الوجيز)، ج 5، ص 308، در بحث از آیۀ تطهیر.

9. تفسیر بیضاوی ( أنوار التنزيل وأسرار التأويل)، ج 5، ص 12، در بحث از آیۀ تطهیر.

10. تفسیر محيي السنة، أبو محمد الحسين بن مسعود البغوي (معالم التنزیل)، ج 6، ص 350، در بحث از آیۀ تطهیر.

نقش و هدف اهل بیت (ع)

مفسران در تفسیر آیه تطهیر می گویند: مراد از ارادۀ خداوند در این آیه، ارادۀ تکوینی است[187]؛ چرا که ارادۀ تشریعی خداوند به طهارت و پاکی همۀ انسان ها تعلق گرفته است، به این معنا که همۀ افراد می توانند، با انجام تعالیم و دستورات پروردگار حکیم به طهارت و پاک دامنی از همۀ گناهان برسند، امّا ارادۀ تکوینی خدا بر طهارت و پاک دامنی تنها مختص به اهل بیت پیامبر اسلام(ص) است. به این معنا که هیچ گونه گناه، لغزش و خطایی در این خانواده راه ندارد و این نیست مگر به دلیل نقش مهمی که در راه رسیدن به اهداف مقدس اسلام بر عهده این خانواده گذاشته شده است.

علاوه بر این، فلسفۀ تأکید و اصرار قرآن مجید و روایات بر اعلان موقعیت ممتاز اهل بیت (ع)، شایستگی ها و امتیازات زیاد آنان نظیر بلندی فکر و اندیشه و اعمال و آرمان های آن بزرگواران است. آنان به هیچ چیز جز خدا و رضای او نمی اندیشند. قرآن مجید در سورۀ دهر یک نمونه از ایثار اهل بیت را بیان نموده و در توصیف آن می فرماید:”و غذاى (خود) را با اين كه به آن علاقه (و نياز) دارند، به «مسكين» و «يتيم» و «اسير» مى‏دهند! (و مى‏گويند:) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى‏كنيم، و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى‏خواهيم!”.[188]

تاریخ زندگی و سیره عملی اهل بیت (ع) و آموزه های آنان بهترین گواه است که هدف بلند آن بزرگواران چیزی جز اعتلای کلمۀ توحید و نفی هرگونه شرک و گمراهی، نیست.

اهل بیت (ع) همواره بالاترین نقش را در حفظ و احیای دین اسلام و ارزش های آن، تفسیر آیات قرآن، تبیین احکام و دستورات دین، دلسوزی و سرپرستی مردم و هدایت آنان به سوی رشد و کمال بر عهده داشته اند. این اهتمام ویژۀ آنان نسبت به دین و مسائل و احکام آن، موجب چنین تأکیداتی شده است، تا مردم متوجه مقام والای آنان شده و در مسیر حرکت کمالی و پیمودن راه هدایت، از آنان پیروی کنند؛ زیرا که هدف اصلی قرآن هدایت انسان ها است: «هُدىً لِلنَّاس»[189] و کسی که در آیات قرآن کریم مقداری دقت کند، به وضوح می تواند صحت این استنباط را تصدیق کند و چون امامان شیعه، مقتدا و راهنمای امت بودند؛ از این جهت عنوان «اهل البیت» بر آنها تطبیق شده است؛ از این رو پیامبر اکرم (ص) که در واقع مفسر و مبین قرآن کریم است، وقتی می خواهد مقام مرجعیت دینی و امامت و پیشوایی بعد از خودشان را بیان نماید از همین واژۀ اهل بیت استفاده می نماید؛ مثلاً می فرماید: «من در میان شما دو گوهر گران بها باقی می گذارم. یکی کتاب خداوند و دیگری عترت و اهل بیت من است که اگر به این دو تمسک نمایید و بپیوندید، هرگز گمراه نخواهید شد و این دو از هم جدا نمی شوند تا در قیامت بر من در حوض کوثر وارد شوند».[190] همچنین آن حضرت در حدیث سفینه فرمودند: «همانا مثل اهل بیتم در میان شما، مانند کشتی نوح است که هر کس سوارش شود نجات یابد و هر کس از آن تخلف کند غرق می گردد».[191]

در این حدیث پیامبر اکرم (ص) یکی از وظایف خطیر ائمه اهل بیت (ع) را هدایت انسان ها به سوی نیکی، احسان، سعادت و نجات آنان از گمراهی ها و هلاکت ها بیان می کند.

و در حدیث دیگری فرموده اند: «همانا مثل اهل بیتم در میان این امت، مانند ستارگان آسمان است که هرگاه  ستاره ای غروب کند ستاره دیگری طلوع می کند…»[192] در این حدیث، پیامبر اکرم (ص) به نقش هدایت گری و امنیت بخشی اهل بیت اشاره فرموده اند.[193]

همچنین آن حضرت در حدیث دیگری به نقش و مأموریت نجات و امان بخشی اهل بیت (ع) اشاره و فرموده اند: «همانا مثل اهل بیتم،مانند باب آمرزش (باب حطة)[194] در بین بنی اسرائیل است.[195]

و یا در حدیث دیگری فرموده اند: «مثل اهل بیت (ع) من، همانند باغستانی است که گروهی در آن به مدّت یک سال اطعام می شوند، سپس گروه دیگری در سال دیگر (سال بعد از آن) در آن اطعام می شوند…»[196] در این حدیث، به نقش هدایت گری و منافع با ارزشی که از طریق اهل بیت(ع) به همه انسان ها می رسد اشاره شده است.

بنا بر این نقش اهل بیت (ع) در حفظ دین، تفسیر و تبیین احکام و دستورات دین، دلسوزی و سرپرستی مردم و هدایت جامعه آن چنان خطیر و مهم است که جدایی از آنان و ترک دستورات آنان موجب غرق شدن در دریای تباهی و نابودی و هلاکت انسان است و آنان هدفی جز دعوت به سوی خداوند ندارند.[197]

ویژگی‌های مکتب اهل بیت (ع)

اساس تفکر مکتب اهل بیت (ع) و مأخذ تمام معارف آن، قرآن کریم است. قرآن کریم، هم ظواهر آیات خود و هم گفتار و کردار، بلکه سکوت و تقریر رسول اکرم (ص)[198] را حجت دانسته و به تبع آن، گفتار، رفتار و تقریر ائمه (ع) را حجت می داند. علاوه، قرآن حجیت استدلال عقلی[199] را بیان نموده و نیز طریق کشف و شهود[200] را مورد تأیید قرار داده است.[201] ره آورد چنین تفکری در حوزه عمل و باور، بسیار گسترده است، که به نحو اختصار می توان در امور ذیل، خلاصه نمود:

1. اعتقاد به وجود خدا، اصل مشترک میان همۀ ادیان الاهی است و به طرق مختلف بر این اصل استدلال می شود.

2. نخستین مرتبۀ توحید، توحید ذاتی است و در پی آن توحید صفاتی و افعالی می آید؛ یعنی خداوند، یکتا و بی همتا بوده و ذات او بسیط است و مرکب نیست و ترکیب عقلی و خارجی در وجود او راه ندارد. ذات خداوند آراسته به همۀ صفات کمال و پیراسته از همۀ صفات نقص است، صفاتش زائد بر ذاتش نیست و در انجام کارهای خود نیازی به هیچ کس و هیچ چیز ندارد و هیچ موجودی نمی تواند هیچ گونه کمکی به او بکند.[202]

3. جهان رب و مدبری جز خدا ندارد و مدیران دیگر؛ مانند فرشتگان، تنها به اذن و مشیت حکیمانه او انجام وظیفه می کنند.

4. توحید در عبادت، اصل مشترک میان تمام شرایع آسمانی است و هدف از بعثت انبیا، تذکار و تأکید بر این اصل است.

5. اعتقاد به شفاعت و توسل و این که طبق آموزه های قرآنی، این دو با توحید منافاتی ندارند و شرک محسوب نمی گردند.

6. اعتقاد به حسن و قبح عقلی و این که عقل درک می کند که ساحت الاهی از انجام افعال قبیح منزه است و هر گونه ظلمی از آن ساحت نفی می شود.[203] اعتقاد به حسن و قبح ،دارای ثمرات فراوانی است که یکی از ثمرات آن اعتقاد به عدالت است، و خود عدالت دارای فروع و شاخه های متعددی است؛ مثل عدالت خداوند، (که اعتقاد به عدالت خداوند، ابواب گسترده ای از معارف را به روی ما باز می کند، مشکلات اعتقادی زیادی را حل می کند) لزوم عادل بودن مجتهد، حاکمان و رهبران سیاسی و اجتماعی، امام جماعت، شهود در دادگاه، و… .

7. اعتقاد به “امر بین الامرین” در مقوله جبر و اختیار.[204]

8. مشیت حکیمانه الاهی ایجاب می کند برای پیمودن راه تکامل، پیامبرانی را به سوی بشر بفرستد و در هدایت انسان به اهداف عالی خلقت، به هدایت های عقلی اکتفا نکند.

9. پیامبران الاهی، در مقام تلقی وحی و حفظ و ابلاغ آن به امت، از هرگونه لغزش عمدی و سهوی مصون هستند. پیامبران از هرگونه گناه و کار ناروا مصون هستند.

10. حضرت محمد بن عبدالله (ص) آخرین حلقه از سلسلۀ انبیای الاهی است که نبوت خویش را همراه تحدی با معجزه جاودان خود (قرآن مجید) آغاز کرد. پیامبر اسلام (ص) پیامبر خاتم، کتاب او خاتم کتاب ها و شریعت او نیز پایان بخش تمام شرایع آسمانی است.

11. آیین اسلام آیینی عام و جهانی است، نه منطقه ای و اقلیمی، یا نژادی و قومی.

12. کتاب آسمانی مسلمانان (قرآن)، از هر نوع تحریف مصون مانده، نه چیزی بر آن افزوده شده و نه چیزی از آن کاسته شده است.

13. مشیت حکیمانۀ الاهی بر این تعلق گرفته که پیامبر (ص)، امام و رهبر بعد از خود را معرفی کند و او نیز با تعیین علی بن ابی طالب (ع) به عنوان خلیفه بعد از خود، و معرفی جانشینان بعد از او، در مواقع گوناگون به این وظیفه خطیر جامه عمل پوشانید.

جانشینان پیامبر (ص) دوازده نفر هستند و تعبیر “اثناعشر خلیفه”، در کتب فریقین آمده است که اولین آنها علی بن ابی طالب (ع) و آخرین آنها حضرت حجت بن الحسن العسکری (عج) است. نام های مقدس ائمه و جانشینان پیامبر اکرم (ص) بدین قرار است: 1. علی بن ابی طالب، 2. حسن بن علی، 3. حسین بن علی، 4. علی بن حسین، 5. محمد بن علی، 6. جعفر بن محمد، 7. موسی بن جعفر، 8. علی بن موسی، 9. محمد بن علی، 10. علی بن محمد، 11. حسن بن علی، 12. امام مهدی (ع). [205]

14. وظیفه امام، پس از درگذشت پیامبر اسلام (ص) از قرار زیر است: تبیین مفاهیم قرآن، بیان احکام شرع، بازداشتن جامعه از هر نوع انحراف، پاسخ گویی به پرسش های دینی و عقیدتی، اجرای قسط و عدل در جامعه، پاسداری از مرزهای اسلام در برابر دشمنان و … .

15. امام و جانشین پیامبر (ص) بایستی از نظر علمی و اخلاقی مورد عنایت خاص الاهی باشد و در سایه تربیت های غیبی قرار گرفته باشد؛ یعنی بایستی همچون پیامبر از هرگونه اشتباه و نسیان و سهو مصون و نیز از هر گناه و خطا معصوم باشد؛ به همین جهت تشخیص و تعیین امام تنها از سوی خداوند و به واسطۀ پیامبر (ص) یا امام قبلی میسر و ممکن است. امام معصوم (ع)، تمام شؤون پیامبراکرم (ص) به جز مسئله وحی را دارا است. امام معصوم (ع)، مرجع دینی (مبین و حافظ دین و مفسر آیات قرآن) است. امام معصوم (ع)، دارای ولایت تکوینی و قدرت تصرف در پدیده های عالم است. امام معصوم (ع)، مرجع سیاسی و برترین رهبر در مسائل اجتماعی و دارای شأن قضاوت است. امام معصوم (ع)  در مسائل علمی، عالم ترین افراد است.

16. از ویژگی های اساسی مکتب اهل بیت (ع)، اطاعت و پیروی کامل از امام علی(ع) و اهل بیت (ع) است که از نظر اسلام بسیار اهمیت دارد و در روایات متعددی که اهل تسنن نیز نقل کرده اند، معیار و شرط خداوند در پذیرش اعمال مردم، پذیرش ولایت حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) عنوان شده است![206] اما متأسفانه سایر مذاهب اسلامی چنین اعتقادی ندارند و نسبت به اهل بیت و امامان معصوم ما تنها به محبت و اعتقاد به وثاقت آنان اکتفا کرده اند. در حالی که لزوم تبعیت کامل از «امام و اهل بیت (ع)» علاوه بر محبت ورزیدن به آنان از آموزه هایی است که مورد پذیرش روایات وارده از طریق برادران اهل سنت نیز می باشد.[207]

17. ظهور مردی از خاندان پیامبر (ص) در آخرالزمان برای اقامه عدل و رساندن بشر به کمال واقعی یکی از عقاید مسلم مکتب اهل بیت (ع) است که احادیث فریقین بر آن گواهی دارند، بلکه ظهور منجی یکی از عقاید ادیان و مذاهب گوناگون جهان امروز؛ مانند مسیحیت، یهودیت،زرتشت ،و … است.[208] آن منجی، امام دوازدهم حضرت مهدی موعود (ع) فرزند امام حسن عسکری (ع) است که در سال 255 هجری قمری در سامرا متولد شده و تا به امروز در قید حیات و منتظر فرمان الاهی برای قیام است.

18. در زمان غیبت امام دوازدهم حضرت مهدی (ع)، ولی فقیه جامع شرائط عهده دار منصب رهبری و سکان دار حکومت اسلامی است.[209]

19. از ویژگی های دیگر مکتب اهل بیت (ع)، انفتاح باب اجتهاد است؛ یعنی در حوزۀ فقه و احکام عملی، تطبیق اصول کلی بر مسائل جزئی و استنباط دستورات شرعی از متون دینی را، محدود به آنچه گذشتگان فهمیده اند، نمی داند.

20. اعتقاد به رجعت و اين كه عده ای پس از مرگ و پیش از آخرت به دنیا برمی گردند.[210]

21. اعتقاد به حیات پس از مرگ و رسیدن انسان به پاداش و یا کیفر اعمال خود در جهان آخرت و این که مرگ پایان زندگی نیست، بلکه انسان با مرگ از جهانی به جهان دیگر منتقل می شود و بین دنیا و عالم آخرت سرای دیگری به نام برزخ وجود دارد که حیات و نعمت و عذاب خاص خود را دارد.[211]

ولايت اهل بیت‏ (ع)

در فرهنگ اسلامى، پس از توجّه به ضرورت وجود زمامدار براى جامعه، هيچ کس به خودى خود حقّ زعامت جامعه را ندارد، جز خداوند متعال که تمام شئون هستى آدمى از او است و همين امر اقتضا مى کند که انسان مطيع اوامر و نواهى او باشد.[212] حال اگر او ما را به تبعيت از شخص يا گروهى خاصّ فرا خواند، ما نيز اطاعت مى کنيم و اگر براى زمامدار شرايطى را بيان کرد و تعيين شخص او را از بين حائزين شرايط بر عهدۀ ما گذارد، باز مطيع او خواهيم بود.

مسلمانان از گذشته تا حال اعتقاد داشته‏اند که خداوند متعال زمامدارى امّت اسلام را به شخص رسول اکرم‏ (ص) سپرده و سپس به اعتقاد پيروان مکتب اهل بيت‏ (ع)، اين امر به امامان معصوم‏ (ع) منتقل شده است. اين مطلب را به ادلّۀ اربعه: کتاب، سنت، عقل و اجماع، مى‏توان اثبات کرد.

اجماع علماى شيعه، بى نياز از مراجعه به کلماتشان، آن گونه واضح است که حتّى از سوى دانشمندان ساير مذاهب در آن ترديد نشده است. به طور کلّى مهم ترين ويژگى اصل “امامت” که از اصول مذهب شيعه بوده و هست، همين امر مى باشد که بعد از رسول اکرم‏ (ص)، زمامدارى امّت اسلام که بر عهدۀ وى بود، به ائمه اهل البيت ‏(ع) واگذار شد؛ از اين‏رو، شيعه اعتقاد دارد رسول گرامى اسلام (ص)، افزون بر مقام نبوّت و رسالت، از منصب “امامت”[213] نيز برخوردار بوده است. مقام نبوّت مقام آگاهى از اسرار الهى در عالم تکوين و تشريع است، مقام رسالت براى پيامبرى حاصل است که مأمور باشد دانسته هاى خود را به مردم برساند و آنها را هدايت کند و مقام امامت همان منصب زمامدارى و ادارۀ جامعه مى باشد.

در مورد دليل عقلى، برخى به قاعدۀ “لطف” تمسّک کرده و آن را براى اثبات اين مطلب که شخص نبى يا امام معصوم زمامدار جامعه است، کافى شمرده اند، ولى گروهى از علما اين دليل را ناکافى دانسته و به دليل “حکمت” تمسّک جسته‏اند.[214]

دليل “حکمت“را در نهايت اختصار مى توان چنين توضيح داد:

عقل پس از اثبات بارى تعالى و عالم غير مادّى و معاد براى انسان، نتيجه مى گيرد که هر چه در اين دنيا از افراد بشر سر مى زند، مى تواند تأثيرى ماندگار بر حيات اخروى او داشته باشد. عقل، خود را در کشف اين تأثيرات و تمييز موارد آن عاجز مى يابد؛ از اين رو، حکمت خداوند متعال، که اين عالم و آدم را آفريده، حکم مى کند که به گونه اى راه سعادت را بر انسان ها بنماياند و فرستادگانى به سوى آدميان اعزام کند. از سوى ديگر، براى تأمين هدف از ارسال رسل، که همان هدايت مردم است، اين پيامبران بايد معصوم و مبرّاى از خطا در تلقّى و دريافت دستورات الهى و ابلاغ آن به مردم باشند. سپس عقل با تحليل مسئله عصمت به اين نتيجه مى رسد که عصمت در تلقّى و ابلاغ وحى، با عصمت در تمام شئون، حتّى نسبت به خطا و نسيان، ملازمه دارد، پس رسول مى بايست در تمام امور معصوم باشد. آن گاه عقل حکم مى کند، که بنابر اقتضاى حکمت الهى زمام امور جامعه مى بايست به معصوم سپرده شود، پس حتماً شخص رسول زمامدار جامعه از سوى دين تلقّى مى شود. حال اگر عقل به مقام امامت توجّه کند و امام را مفسّر پيام الهى نبوى بيابد، با شيوه اى مشابه به نتيجه اى همسان مى رسد. بنابر اين، عقل پس از اثبات عصمت براى رسول و امام، مقتضاى حکمت الهى را در واگذارى زمامدارى جامعه به شخص آنان مى بيند و از اين راه، “ولايت” به معناى ادارۀ جامعه را براى آنان اثبات مى کند.

آيات فراوانى بر ثبوت ولايت نبوى دلالت[215] دارد که شايد واضح‏ترين آنها اين آیۀ کريمه باشد: ” النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ “[216]، نبى اکرم نسبت به مؤمنين از خود آنها سزاوارتر است. حاصل مفاد اين آيه ثبوت اولويت براى نبى مکرّم اسلام (ص)، نسبت به آحاد مؤمنين در مقايسه با خود آنها است؛ يعنى اگر آنها مى توانند نسبت به خود تصميمى بگيرند و کارى انجام دهند، حضرت‏ (ص) از آنها به اين کار سزاوارتر است و اگر تصميمى نسبت به آنها گرفت، آنان حقّ مخالفت ندارند و بايد اطاعت کنند، چه اين تصميم در مورد شئون فردى مؤمنين باشد و چه در باب امور اجتماعى آنان.[217] اين آيه، ولايت مطلقۀ نبى اکرم‏ (ص) را در حوزۀ مباحات شرعى اثبات مى کند؛ زيرا در اين منطقه است که افراد مى توانند نسبت به امور خود هر تصميمى بگيرند.

نبى اکرم ‏(ص) بنا به روايات متواتر در قصّۀ غدير به همين آيه اشاره مى کند و خطاب به مردم مى فرمايد: “ألستُ أولى بکم من أنفسکم؟”: آيا من نسبت به شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟ و پس از اعتراف مردم، مى فرمايد: “من کنت مولاه فعلى مولاه” کسى که من مولى و ولى او هستم، على مولى و ولى او است.[218] بنابراين، همان ولايت نبوى براى على‏ (ع) و ديگر امامان معصوم‏ (ع) نيز ثابت است.[219]

آيۀ ديگرى که بر ولايت نبوى و علوى دلالت دارد، اين آیۀ کريمۀ مبارکه است: “إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ “[220]؛ ولىّ شما تنها خدا و پيامبر او است و کسانى که ايمان آورده اند، همان کسانى که نماز برپا مى دارند و در حال رکوع زکات مى دهند.

در اين آيۀ شريفه که منشور اعتقاد شيعه در باب ولايت است، خداوند ابتدا ولايت را براى خود، سپس براى رسولش و آن‏گاه براى آنان که ايمان آورده و نماز به پا داشته و در حال رکوع زکات پرداخته‏اند، ثابت مى کند. هر چند عبارت: “کسانى که ايمان آورده‏اند، همان کسانى که نماز بر پا مى دارند و در حال رکوع زکات مى دهند”، قابل تطبيق بر مصاديق مختلف است، ولى به اعتراف رواياتى که شيعه و سنّى نقل کرده اند، مراد از آن فقط شخص على بن ابى‏طالب، (ع) مى‏باشد.[221]

در اين آيه ولايت به شکل مطلق، بدون اختصاص به دايره اى خاصّ براى رسول و امامان معصوم‏ (ع)، اثبات شده است.

روايات نيز در باب ولايت معصومان‏ (ع) بسيار فراوان است، یکی از آنها سخن امام صادق‏ (ع) است که در ذيل آيۀ کريمه ” إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا …” فرمود: «هر آينه مقصود آيه اين است که سزاوارتر به شما و حق دارتر بر شما و امورتان و خودتان و اموالتان، خدا و رسولش و کسانى که ايمان آوردند، يعنى على‏ (ع) و فرزندانش تا روز قيامت مى‏باشند».”[222] [223]

پیامبران الاهی و ولایت اهل بیت (ع)

در منابع شیعی، روایات بسیاری درباره اعتقاد پیامبران پیشین به ولایت اهل بیت (ع) وجود دارد.

امام صادق (ع) فرمود: “هرگز پیامبری به نبوت نرسید؛ مگر به خاطر شناخت حق ما و تفضیل دادن ما بر دیگران”.[224] هم چنین در روایات آمده است که پیامبران پیشین با توسل به نبوت رسول اکرم و ولایت حضرت علی و سایر ائمه (ع)، از گرفتاری ها رها می شدند.[225] حضرت موسی و قوم بنی اسرائیل با توسل به نبی اکرم و ولایت علی (ع) از رودخانه نیل به سلامتی گذشتند.[226] توبه حضرت آدم به علت توسل او به اهل بیت (ع) پذیرفته شد[227] و این به خاطر مقام والایی است که ائمه طاهرین (ع) در نزد خداوند متعال دارند.

علامه مجلسی با توجه به روایات می نویسد: ” همه پیامبران می دانستند که پس از آنها پیامبری خواهد آمد که خاتم پیامبران است و شریعت آنها را نسخ خواهد کرد؛ همان گونه که می دانستند که پیامبر آخرالزمان بر همه پیامبران برتری و فضیلت دارد و نیز یقین داشتند که او اوصیا و جانشین هایی خواهد داشت که حافظ شریعت او و نگهدار دین او خواهند بود؛ از این رو بر آنها واجب بود که به آخرین پیامبر و جانشین های او باور داشته باشند و اعتراف کنند.”[228]

در ذیل آیه شریفه 115 سوره طه که می فرماید: ” و ما با آدم عهدی بستیم او آن را فراموش کرد و او را در آن عهد استوار و ثابت قدم نیافتیم ” در تفسیر این عهد روایاتی -که برخی از جهت سند صحیح هستند- در کتاب های حدیثی و تفسیری و کلامی شیعه نقل شده است. در برخی از این روایات آمده است که : “با آدم عهد بستیم در باره محمد (ص) و امامان پس از وی، و او در این عهد ثابت قدم نبود و همانا پیامبران اولوا العزم (ص) به این نام نامیده شدند؛ چون دربارۀ محمد و اوصیاء او به خصوص درباره مهدی و روش او با آنها عهد بستیم و آنان در این عهد استوار بودند و به آن گواهی دادند”.[229]

حدیثی دیگر از امام باقر (ع) دلالت دارد که این عهد و پیمان در عالم ذر بوده است. امام باقر در این حدیث پس از بیان کیفیت خلقت آدم از گل، به آیۀ ” آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند چرا گواهی هستیم؛ تا نگویند که ما بی خبر و غافل بودیم”[230] استشهاد کرده و می فرماید: ” سپس خداوند از پیامبران پیمان گرفت و فرمود: “آیا من پروردگار شما نیستم؟ و آیا این محمد رسول من نیست؟ و آیا این علی امیر مؤمنان نیست؟ گفتند: بله، و نبوت برای آنان اثبات شد و از پیامبران اولوا العزم پیمان گرفت بر این که من پروردگار شما هستم و محمد رسول من است و علی امیر مؤمنان است و اوصیائش پس از او والی امر من و خزانه دارهای علم من می باشند و به وسیلۀ مهدی دینم را نصرت می دهم و دولتم را ظاهر می کنم و از دشمنانم به وسیله او انتقام می گیرم و به وسیله او با میل یا اکراه پرستیده می شوم. گفتند: بله، پروردگارا ما اقرار داریم و گواهیم، آدم نه انکار کرد و نه اقرار، و مقام اولوا العزمی در این پنج ثابت شد … و این است تفسیر سخن خدا که فرمود:” و ما با آدم عهدی بستیم او آن را فراموش کرد و او را در آن عهد استوار و ثابت قدم نیافتیم…”.[231]

این حدیث و احادیث دیگری با این مضمون در بسیاری از کتب حدیثی و تفسیری شیعه آمده است. علامه طباطبایی (ره) پس از نقل این حدیث در ذیل آیه 115 سوره طه می فرماید: “معنای یاد شده از عهد، در روایت امام باقر(ع) از بطن قرآن است و از باب تفسیر لفظ آیه نیست”.[232]

امام صادق (ع) می فرماید: “ولایت ما ولایت خدا است که هیچ پیغمبری جز برای آن مبعوث نشد”.[233]

هم چنین در روایتی دیگر می خوانیم: “ولایت علی (ع) در صحف همه پیامبران نوشته شده است و خدا هیچ پیغمبری را مبعوث نکرد مگر با عقیده به نبوت محمد (ص) و امامت علی (ع)”.[234]

با توجه به روایات یاد شده می توان اصل عهد و پیمان گرفتن خداوند از انبیاء گذشته نسبت به ولایت و امامت ائمه (ع) و آگاهی و شناخت آنها از این مقام را اثبات کرد.

عدم قبولی اعمال بدون ولایت اهل بیت (ع)

امام (ع) با اذن خدا، شاهد و محيط بر همۀ انسان‏ها اعم از شيعه و غير شيعه، مسلمان و غير مسلمان است. از ظاهر و باطن همه آگاه و توان هرگونه تصرفى را در امور آنها دارد. به علاوه مى‏تواند در امور تکوينيه نيز دخل و تصرف نموده و مثلاً خشتى را بدل به طلا نمايد يا عکس بر پرده ای را جان بخشد و يا امراض لاعلاج و گره‏هاى سخت را بگشايد و متوسلين خود را از بن بست‏ها برهاند، لکن از اين توان، بيهوده و بدون حکمت و خلاف سيره عادى بهره نمی گیرد.

از نظر شيعه شناخت “ولى اللَّه” و گردن نهادن به اوامر و نواهى و قضاوت‏ها و احکام او بر همگان واجب است و هر کس از اين امر سرباز زند، در واقع توحيد و نبوت را نپذيرفته است و به عبارت ديگر: لازمۀ پذيرش وجود خدا و توحيد و عدالت او، پذيرش نبوت و پذيرش اين دو مستلزم پذيرش ولايت ولىّ مى‏باشد. اين مطلب از آيات: 3 سورۀ مائده که ابلاغ و معرفى ولىّ را معادل ابلاغ رسالت و توحيد قرار مى‏دهد و 59 سورۀ نساء که اطاعت از اولوالامر را در طول اطاعت از خدا و رسول (ص) قرار مى‏هد و نيز حديث ثقلين که “عترت” را قرين قرآن کريم معرفی مى‏نمايد،[235]به وضوح مستفاد است و به واسطۀ حديث شريف نبوى (ص) “هر کس که بميرد و امام زمان خويش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است”،[236] تأکيد مى‏شود و هيچ عمل و عبادتى، بدون پذيرش ولايت ولى اللَّه الاعظم مقبول درگاه احديت واقع نمى‏شود. این مسئله از بسيارى روايات مستفاد است.[237]

به عنوان نمونه امام رضا (ع) در حديث معروف سلسلة الذهب از اجدادشان از جانب خداوند متعال فرمودند: “لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ عَذَابِي قَالَ فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ نَادَانَا بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا”؛[238] توحید پناهگاه محکم من است، پس هر که در آن داخل شود از عذاب من مصون خواهد ماند و پس از اندکى، تأکيد نمودند: با عمل به شرايط لا إله إلاّ اللَّه و من يکى از آن شرايط هستم، (پذيرش ولايت).

در حديث ديگر: امام باقر (ع) مى‏فرمايند: “اسلام بر پنج پايه استوار است: نماز، روزه، زکات، حج  و  ولايت، و هيچ يک از آن ارکان به پاى رکن رکين ولايت نمى‏رسد”.[239]

از مطالب مطرح شده استفاده می شود که پذیرش ولایت را خداوند بر انسان ها واجب نموده، و امر ولی را همچون امر خویش قرار داده و اطاعت از ولی را اطاعت از خود بر شمرده است؛ لذا نپذیرفتن ولایت ائمه (ع) به قبول نکردن ولایت خداوند بر می گردد. روشن است که این امر سبب می شود اعمال انسان مورد امضای خداوند قرار نگیرد، پذیرش ولایت سبب می شود که انسان هیچ گاه از مسیر هدایت گمراه نشود و در غیر این صورت انسان ها در خطر خروج از راه حق هستند، و اساساً این اهل بیت (ع) هستند که راه حق را مشخص می سازند و مسیر رسیدن به سعادت دنیا و آخرت را روشن می کنند. رسول الله (ص) در این باره می فرمایند: «هر کس دوست می‌دارد که [چون] من زندگانی کند و [چون] من از دنیا برود، و به بهشتی که پرودگارم مرا بدان وعده فرموده، وارد شود، باید ولایت علی بن ابی طالب و جانشینان پاکش (ع)، امامان هدایت و چراغ‌های تاریکی را پس از من پذیرد. آنان هرگز شما را از درگاه هدایت به درگاه گمراهی نمی‌کشانند».[240] [241]

علم اهل بیت (ع)

در بینش اسلامى، با توجه به مسؤولیت هاى مهمّى که اهل بیت (ع)، در نظام هستى و جامعه اسلامى عهده‏دار هستند و مردم هم ملزم به تبعیت کامل و پیروى بى‏ چون و چرا از آنها هستند؛ اقتضاى طبیعى چنین حقیقتى آن است که آنان در تمام زمینه‏ها اعم از امور دینى و دنیوى و کلى و جزئى و همین طور آن چه مربوط به هدایت مردم است، علم و اطلاع کاملى داشته باشند، حتى براین اساس شیعه معتقد است: اولاً امام باید اعلم اشخاص باشد. ثانیاً علم او همانند علم پیامبر (ص)، حضورى، موهبتى و عام و فراگیر باشد؛ لذا در بخشى از روایات وقتى به توصیف علم امام پرداخته مى‏شود از کم و کیف آن با تعابیرى چون علم به “ما کان و ما یکون و ما هو کائن” یاد مى‏شود؛[242] به عنوان مثال در اصول کافى مرحوم کلینى بابى را تحت عنوان “ان الائمه یعلمون علم ما کان و ما یکون و انه لا یخفى علیهم شیء‏” ارائه نموده است و یا مرحوم علامه مجلسى حدود 22 روایت در جلد بیست و شش بحار[243] نقل کرده است که بر اساس مفاد آنها امام نسبت‏ به همه آنچه در آسمان و زمین و بهشت و جهنم تا قیامت واقع مى‏شود عالم است و چیزى نیست که ائمه (ع)، نسبت ‏به آن علم نداشته باشند.

حضرت صادق (ع) فرمود: «به خدا قسم به ما علم گذشتگان و آیندگان داده شده است. مردى از اصحاب امام عرض کرد فدایت شوم آیا شما از غیب اطلاع دارید؟ فرمود: واى بر تو، من نطفه‏هایى که در صلب مردان و رحم زنان هست می دانم. سینه‏هاى خود را گسترش دهید و بینا باشید و بر دل بسپارید. ما حجت خداى تعالى میان مردم هستیم و نمی تواند این معنا را تحمل نماید مگر، سینه هر مؤمن قوى که ، با اجازه خدا نیرویش به اندازه نیروى کوه هاى تهامه باشد. سوگند به خدا اگر بخواهم بشمارم سنگ‏ریزه‏اى که بر روى آن کوه ها است می شمارم. ریگ ها در هر روز و شب به وجود مى‏آیند مثل زاد و ولد مردم. به خدا قسم شما بعد از من با یک دیگر به دشمنى می پردازید تا آن جا که به جان یک دیگر مى‏ افتید». [244]

از امام زمان، (عج)، روایتى وارد شده است که می فرماید: «لا یعزب عنا شیء من اخبارکم»[245]؛ هیچ یک از اخبار شما از دید ما پنهان نمى‏ماند و ما بر همه امور شما اطلاع پیدا مى‏کنیم. بر اساس این روایت کمترین جایى براى شک در احاطه علم امام‏ زمان (ع) باقى نمى‏ماند.

از دقّت در مضمون این دسته از روایات به خوبى معلوم مى‏شود که اهل بیت و ائمه اطهار (ع)، به اذن الاهی از همه امور باخبر، و به همۀ عوالم و موجودات احاطه و اشراف دارند. [246]

اهل بیت (ع) شاهد اعمال

از بررسى قرآن کريم و روايات و مجموعه معارف مربوط به خصوصيات و ويژگی هاى اهل‏ بيت عصمت (ع) چنين برمى‏آيد که اهل بیت و ائمه اطهار (ع) از کم و کيف عملکردهاى مردم آگاه مى‏شوند و در موقعيت ها و شرایط خاصى جهت هدايت و اصلاح اعمال و رفتار آنها اقدامات به خصوصى نيز انجام مى‏دهند.

در قرآن کريم مى‏خوانيم: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ… [247]؛ اى پيامبر به مردم بگو: اعمال و وظايف خود را انجام دهيد و بدانيد که خدا و رسولش و مؤمنان، اعمال شما را مى‏بينند…».

رواياتى که در اين زمينه وارد شده، ‏بسيار زياد است؛ از جمله در تفسير این آيه از امام صادق (ع) نقل شده است که آن حضرت فرمودند: “تمام اعمال نيک و بد مردم هر روز صبح به پيامبر اکرم (ص) عرضه مى‏شود، بنابراين مراقب باشيد».[248]

و يا در روايتى عبدالله بن ابان مى‏گويد: به حضرت رضا (ع)، عرض کردم که براى من و خانواده‏ام دعايى کنيد. حضرت فرمودند: مگر من دعا نمى‏کنم؟ به خدا سوگند اعمال شما در هر روز و شب بر من عرضه مى‏شود؛ لذا در هر مورد که مناسب باشد دعا مى‏کنم. عبدالله مى‏گويد اين حرف امام براى من تعجب آور بود که اعمال ما هر روز و شب بر امام عرضه می شود. ایشان وقتى متوجه تعجب من شدند خطاب به من فرمودند: آيا کتاب خداوند عزوجل را نمى‏خوانى آن جا که مى‏فرمايد: «و قل اعملوا فسيرى الله عملکم و رسوله و المؤمنون»؟ و در ادامه فرمودند: به خدا سوگند در اين آيه مراد از مؤمنون على‏بن‏ابى‏طالب(ع) است.[249]

از آن جا که همه ائمه (ع) به منزله نفس واحد هستند و همه آنها يک نور هستند، لذا هر حکمى که در مورد يکى از آنها ثابت‏شود در مورد بقیّه هم ثابت‏ خواهد شد.

اين آيه که بيان کنندۀ آگاهى خدا و پيامبر و مؤمنان از عملکرد ما است، همان عقيدۀ شيعه را مبنى بر “عرضۀ اعمال” بر اولياى خدا بيان مى‏کند. اين عرضه، روزانه، هر هفته و هر ماه انجام مى‏گيرد و اگر اعمال ما خوب باشد، اولياى خدا از ما شاد مى‏شوند و اگر بد باشد، نگران و اندوهگين مى‏گردند، و ايمان و باور به این مسئله، تأثیر بسیاری در تربیت و اخلاق و تقوای افراد می تواند داشته باشد. روایاتی نیز وجود دارد که در بعضی از زمان های خاص مثل شب های قدر و غیر آن اعمال ما بر آن بزرگواران عرضه می شود که این هم منافاتی با ناظر بودن ائمه (ع) در تمام ساعات بر اعمال ما ندارد. مثال ساده و روشن آن به این صورت است که مدیر و مسئول یک اداره در طول روز به کارهایی که در مجموعۀ تحت مدیریتش است به اجمال اطلاع دارد و آنها را می بیند، ولی در پایان هفته یا ماه یا سال و یا زمان دیگر تفصیل گزارش کارها به او می‌رسد تا آنها را امضاء کند.

پس از اطلاع از اين حقيقت، عمده آن است که هر کس در حد توان خود به گونه‏اى عمل کند که موجبات شادى پيامبر اکرم (ص)، و ائمه‏ اطهار (ع) را فراهم سازد. در اين باره نقل است که روزى امام صادق (ع) خطاب به اصحاب و افرادى که در مجلس آن حضرت حضور داشتند فرمودند: “چرا رسول خدا(ص) را از خود مى‏رنجانيد؟ شخصى از حضرت سؤال کرد: ما چگونه رسول‏خدا (ص)را ناراحت مى‏کنيم؟ حضرت صادق (ع) فرمودند: مگر نمى‏دانيد که کليه اعمال شما بر رسول ‏خدا(ص) عرضه مى‏شود، پس اگر معصيتى در اعمال شما مشاهده نمايد باعث ناراحتى و رنجش خاطر او خواهد شد، پس با اعمال بدتان پيامبراکرم (ص) را ناراحت نکنيد، بلکه سعى کنيد با اعمال خوبتان او را خوشحال و مسرور سازيد”.[250]

بنابر این، کسانی که به حرم های اهل بیت (ع) می روند، یا از دور به ایشان متوجه می شوند و عرض ادب می کنند، اهل بیت (ع)، شاهد اعمال آنها هستند و زائران خود را مورد توجه خاص قرار می دهند. در این رابطه این روایت از امام صادق (ع) بسیار گویا است: آن حضرت (ع) در باره نظر افکندن ابا عبد الله (ع) به زوارش می فرماید: همانا حسین بن علی نزد پروردگارش بوده و زائرانش را مشاهده می­کند و آنان را شناخته و برایشان استغفار می کند و… .[251]

بنابراين از مفاد آیات و روايات عرض اعمال به ساحت مقدس اهل بیت و امامان (ع)، به خوبى معلوم مى‏شود که آنها، براعمال امت آگاهى دارند.

کار و تلاش اهل بیت (ع)

در دین مبین اسلام به کار و فعالیت اهمیت زیادی داده شده و از تنبلی و سستی و بیکاری نهی شده است. اهل بیت (ع)، در این باره خود پیش قدم بوده اند. بر اساس روایات و احادیث، اهل بیت و ائمه (ع) به شغل کشاورزی، باغ داری، کار و کسب و … اشتغال داشتند که در این جا به چند مورد از آن اشاره می شود.

1. علی (ع) در مدینه چاه های زیادی حفر نموده که به “آبار علی” معروف است. همچنین حضرتش زمین های بسیاری آباد کرده و نخلستان هایی درست کردند که هنوز هم آثار آنها موجود است. در روایت آمده، امير المؤمنين (ع) هنگامى که از جهاد فراغت پيدا مى‏کرد، به آموزش مردم و داورى ميان ايشان مى‏پرداخت و چون از اين تکليف مى‏آسود، در باغی که داشت با دست خود کار مى‏کرد، و در هنگام کار ذکر مى‏گفت‏.[252]

2. ابى عمرو شيبانى می گوید: حضرت صادق (ع) را ديدم که در دست بيلى داشت و بر تن روپوشى خشن، در باغ خود کار می کرد، عرق از پشت مبارکش می ريخت، عرض کردم فدايت شوم، اجازه دهيد من کمک کنم. فرمود: “من دوست دارم که مرد در راه جست و جوى معيشت از حرارت آفتاب رنج ببرد”.[253]

3. محمّد بن عُذافر از پدر خود نقل کرد که حضرت صادق (ع) به من هزار و سيصد دينار داده فرمود با آن به تجارت بپرداز و نیز فرمود من علاقه‏اى به سود آن ندارم، گرچه سود را هر کسى دوست دارد، ولى مايلم خداوند ببيند که من در جست و جوى نعمت او هستم.[254]

4. هشام بن احمر گفت: خدمت حضرت صادق (ع) رسيدم تا از موقعيت و مقام مفضل بن عمر بپرسم، امام (ع) در باغ خود کار می کرد، هوا خيلى گرم بود، عرق از سر و صورتش می ريخت… .‏[255]

5. عبد الاعلى گفت: در بين راه در مدينه به حضرت صادق (ع) برخورد کردم، روز بسيار گرمى بود، عرض کردم فدايت شوم با مقامى که نزد خدا دارى و نیز خويشاوندى پيامبر (ص)، خود را در چنين روزى اين گونه به زحمت انداخته‏اى!؟ فرمود: عبد الاعلى، به جست و جوى رزق و روزى بيرون شدم، تا از مثل تو بى‏نياز باشم.[256]

6. علىّ بن ابى حمزه، از پدرش نقل مى‏کند که گفت: ابو الحسن امام موسی کاظم (ع) را ديدم که در زمينى متعلّق به خودش کار مى‏کرد، و پاهاى او غرق عرق شده بود، عرض کردم: فدايت شوم! کارگرانت کجا هستند؟ فرمود: اى على! کسانى با دست خود در زمين خويش کار کردند که از من و پدرم بهتر بودند. گفتم: کدام کسان؟ فرمود: رسول خدا (ص) و امير المؤمنين (ع) و همه پدرانم، که با دست خود کار مى‏کردند. با دست خود کار کردن، کار پيامبران و رسولان (ع) و اوصيا (ع) و صالحان است.[257]

با توجه به این موارد و موارد مشابه بسیاری که در کتب روایی و تاریخی و … موجود است، در می یابیم که اهل بیت و امامان (ع)، اهل تجارت، کار و تلاش بودند و با وجود کارگران و نمایندگانی که داشتند، خودشان نیز شخصاً اقدام به فعالیت نموده و طبیعتاً به دنبال آن اموالی را نیز به دست می آوردند که در بیشتر مواقع، بسیاری از آن را انفاق می نمودند.

 


[1]. فیومی، المصباح المنیر، ص 28، مؤسسة دارالهجرة، چاپ اول، قم، 1405ق.

[2]. همان، ص 68.

[3]. همان.

[4]. راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، داودى‏، صفوان عدنان، ص 29، دارالعلم/ الدار الشامیة، چاپ اول، دمشق/ بیروت، 1412ق.‏

[5]. به عنوان نمونه ر.ک: طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان في تفسیر القرآن، ج 16، ص 312، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم‏، چاپ پنجم، قم‏، 1417ق‏.

[6]. به عنوان نمونه ر.ک: طبری، محمد بن جرير، جامع البیان فی تفسیر القرآن ،ج 22، ص 6-7، دار المعرفه، چاپ اول، بيروت، 1412ق‏.

[7]. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج  36، ص 336، ح 199، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1404ق.‏

[8]. احزاب، 33.

[9]. دلايل دلالتى، همان گواهى لفظ است كه در فهم معناى متون به كار مى‏رود و گاهى ملازم با قراين كلامى و احوالى خاصى شده و در بيان منظور و مراد از متن به درجۀ صراحت، نص و عدم احتمال خلاف مى‏‌رسد.

[10]. ابراهيم، محمد اسماعيل، القرآن و اعجازه العلمى، ص 21 – 22.

[11]. غلايينى، شيخ مصطفى، جامع الدروس العربيه، ج 2، ص 9.

[12]. متولى شعراوى، شيخ محمد، معجزة القرآن، ص 9.

[13]. نک: طبرى، ابن جرير، تاريخ الأمم و الملوك، ابراهيم، محمد، ج2، ص 410، دار التراث، چاپ دوم، بيروت، 1387ق.

[14]. مكارم شيرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 17، ص 294، دار الكتب الإسلامية، چاپ اول‏، تهران، 1374ش.

[15]. چرا كه كلمۀ اهل، براى بيان رابطه نسبى و اختصاص گروهى خاص نسبت به شخص يا جايى به كار می رود، ابوهلال العسكرى، معجم فروق اللغوية، ص 85.

[16]. آل عمران، 72، «وقالت طائفةٌ من اهلِ الكتاب».

[17]. نحاس، أبى جعفر، معانى القرآن، ج 5، ص 349.

[18]. واحدى ، على بن احمد، اسباب نزول القرآن، بسيونى زغلول‏، كمال، ص 369، دار الكتب العلمية، چاپ اول‏، بيروت‏، 1411ق.‏

[19]. معانى القرآن، ج 5، ص 349.

[20]. قمى، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، الاهی قمشه ای، مهدی، ص 1165، فاطمة الزهراء، چاپ یازدهم، قم، 1382ش.

[21]. طبری، محمد بن جرير، جامع البیان فی تفسیر القرآن ،ج 22، ص 6-7، دار المعرفه، چاپ اول، بيروت، 1412ق‏؛ قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحكام القرآن، ج 14، ص 183، ناصر خسرو، چاپ اول، تهران، 1364ش؛ حاکم، ج 2، ص 416، 3146؛ ترمذی، السنن، ج 5، ص 663.

[22]. جامع البيان فى تفسير آيات القرآن، ج 22، ص 12- 19.

[23]. همان، ص 5 و 6؛ بخاری، الکنی، ص 25-26؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 3، ص 259؛ حسكانى، عبيد الله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضيل، محمودى، محمد باقر، ج 2، ص11-15، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى، چاپ اول، تهران، 1411ق؛ سيوطى، جلال الدين،‏ الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 6، ص 606 و 607، كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، قم‏، 1404ق.

[24]. شوشتری، قاضى نور الله، إحقاق الحق و إزهاق الباطل‏، مرعشى نجفى، سید شهاب الدین، ج 2، ص 502–547، ج 9، ص 2-91، مكتبة آية الله المرعشي النجفي، چاپ اول، قم، 1409 ق.

[25]. در بخش هایی از این نوشتار، کتاب شناخت نامه اهل‌بیت به قلم علی رفیعی علامرودشتی ، ص 301 – 308، مورد استفاده قرار گرفته است، برای آگاهی بیشتر به این کتاب مراجعه شود

[26]. جامع البيان فى تفسير آيات القرآن، ج 25، ص 33.

[27]. برای آگاهی بیشتر به نمایه های: اهل بيت ‏(ع) و آيه‏ى 23 شورى (آيه‏ى مودت)،سؤال 160.

[28] . احزاب، 33.

[29]. طبری، محمد بن جرير، جامع البیان فی تفسیر القرآن ،ج 22، ص 7، دار المعرفه، چاپ اول، بيروت، 1412ق‏.

[30]. ابن کثیر، اسماعيل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، شمس الدين، محمد حسين، ج 6، ص 365، دار الكتب العلمية، منشورات محمدعلى بيضون، چاپ اول، بيروت

1419ق.

[31]. همان.

[32]. فخر رازی، مفاتيح الغيب (تفسیر کبیر)،ج 25، ص 209، دار الاحیاء التراث، بیروت، 1420ق؛ بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج 4، ص163؛ ابوحیان، البحر المحیط فی التفسیر، ج 7، ص 232.

[33]. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحكام القرآن، ج 14، ص 183، ناصر خسرو، چاپ اول، تهران، 1364ش؛ آلوسى، سيد محمود، روح المعانى، عبدالبارى عطي، على، ج 22، ص 14، دارالكتب العلميه، چاپ اول، بيروت، 1415ق.

[34]. البحر المحیط فی التفسیر ، ج 7، ص 231 – 232.

[35]. ابوالفتوح رازى، حسين بن على،  روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ياحقى، محمد جعفر و ناصح، محمد مهدى، ج ‏15، ص 421،  بنياد پژوهش­هاى اسلامى آستان قدس رضوى، مشهد، 1408ق.

[36]. برگرفته از سؤال 898 و 1257 از سایت اسلام کوئست.

[37]. طبرسى، فضل بن حسن‏، مجمع البیان، بلاغى، محمد جواد، ج 8، ص 559، ناصر خسرو، چاپ سوم‏، تهران، 1372ش‏، «قالت عایشه: تسئلنی عن احب الناس کان الی رسول الله (صلی‏ الله ‏علیه‏ وآله‏ وسلم) و زوج احب الناس، کان الی رسول الله لقد رایت علیا و فاطمة و حسنا و حسینا علیهم السلام و جمع رسول الله (صلی‏ الله ‏علیه ‏وآله ‏وسلم) بثوب علیهم ثم قال : اللهم هؤلاء اهلبیتی و حامتی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا، قالت: فقلت ‏یا رسول الله ! انا من اهلک قال تنحی فانک الی خیر!».

[38]. حسكانى، عبيد الله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضيل، محمودى، محمد باقر، ج 2، ص 31 به بعد، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى، چاپ اول، تهران، 1411ق.

[39]. سيوطى، جلال الدين،‏ الدر المنثور في تفسير المأثور، ج ‏5، ص 198، كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، قم‏، 1404ق‏، «اللهم هؤلاء اهلبیتی و خاصتی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا».

[40]. شواهد التنزیل، ج 2، ص 1، «الصلاة يا اهل البيت! إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».

[41]. همان، ص 28 و 29.

[42]. الدر المنثور، ذیل آیه مورد بحث.

[43]. الاستیعاب و صحیح بخاری و مسلم، طبق نقل المراجعات ص 229، نامه 72؛ مكارم شيرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 17، ص 298-302، دار الكتب الإسلامية، چاپ اول‏، تهران، 1374ش.

[44]. شواهد التنزیل، ج 2، ص 25، «نزلت فی خمسة : فی رسول الله و علی و فاطمه و الحسن و الحسین (ع)».

[45]. همان، ص 10 – 92.             ‏

[46]. ترمذی، صحیح، ج 2، ص 380؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 3، ص 17.

[47]. حاکم، مستدرک الصحیحین، ج 2، ص 432؛ فیروزآبادی، فضائل الخمسة، ج 2، ص 65، « إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ».

[48]. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج  36، ص 336، ح 199، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1404ق.‏

[49]. کلینی، كافي، ج 1، ص 349، ح 6، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1365ش.

[50] . ر.ک: کلینی، كافی، ج 8، ص 305، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1365 ش؛ شيخ صدوق، معاني‏الأخبار، ص 125، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1361 ش.

[51] . ابو القاسم، فرات بن ابراهيم‏، تفسیر فرات الکوفی، ص 56 و 57، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى‏. تهران، 1410ق.

[52]. حرّ عاملى، محمدبن حسن، اثبات الهداة، مرعشى نجفى، سید شهاب الدین، ج 3، ص 123، مؤسسة الأعلمي، چاپ اول، بيروت، 1422ق؛ قندوزى، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة، ص 494؛ سيد هاشم بحرانى، غاية المرام، ص 267، ج 10، به نقل از مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقائد، ص 313و314، چاپ چهارم، شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1379ش.

[53]. ابن البطريق، العمدة، ص 121 و 133؛ سيد هاشم بحرانى، غاية المرام، ص 320، علامه امينى، الغدير، ج 2، ص 278.

[54]. اين حديث متواتر است و در کتب شيعه و سنى آمده است. در کتاب “الغدير” ناقلان اين حديث طبقه به طبقه ازقرن اول تا قرن چهاردهم ذکر شده‏اند که در رأس آنها بيش از 60 تن از طبقه اصحاب پيامبر هستند که در کتب اهل سنت راوى اين حديث بودند و نام آنها در آن کتب ثبت شده است. همچنين در کتاب عبقات ميرحامد حسين، تواتر حديث غدير ثابت شده است. ر.ک: الغدير، ج 1، ص 14 – 114؛ ابن المغازلى، مناقب، ص 25 – 26؛ مطهرى، مرتضى، امامت و رهبرى، ص 72 – 73.

[55]. ر.ک: مكارم شيرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 4، ص 421 – 430، دار الكتب الإسلامية، چاپ اول‏، تهران، 1374ش؛ فخرالدين رازى، مفاتیح الغیب، ج 12، ص 25؛ سيوطى ، جلال الدين، الدرالمنثور، ج 2، ص 393؛ همچنين کتب روايى اهل سنت اين جريان را نقل کرده‏اند؛ مانند: طبرى، احمد بن عبدالله، ذخاير العقبى، ص 88؛ سيوطى، جلال الدين ، لباب النقول، ص 90؛ متقى هندی، علاء الدين على بن حسام، کنزالعمال، ج 6، ص 391 و بسيارى کتب ديگر که به برخى از آنها در تفسير نمونه، ج 4، ص 425 اشاره شده است.

[56]. کلينى، کافى، کتاب الحجة، باب ما نص الله و رسوله على الائمة واحداً فواحداً، ج 1، ص 286، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1365ش.

[57]. حجر، 9.

[58]. اين نکته را استاد هادوى تهرانى در جلسه درس “مبانى کلامى اجتهاد” ايراد فرمودند، که در ج 2 کتاب مبانى کلامى اجتهاد به چاپ خواهد رسيد.

[59]. مائده، 55، “انما وليکم الله…”که ذيل آيات مربوط به عدم دوستى يهود و نصارى آمده است.

[60]. مائده، 67، “اى پيامبر آنچه را که از پروردگارت به تو نازل شده بيان کن و گرنه رسالت او را انجام ندادى”، اين آيه در لا به لاى آيات مربوط به احکام مربوط به مردار و گوشت هاى حرام آمده است.

[61]. احزاب،33،”همانا خداوند اراده کرده است که پليدى را از شما اهل بيت دور نمايد و شما را به پاکى خاصى مطهر گرداند”، آيۀ فوق در ضمن آياتى که مربوط به نساء النبى است گنجانده شده است. ‏

[62]. احزاب، 33، «همانا خدا می خواهد آلودگی را از شما خاندان پیامبر (ص) بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند».

[63]. حج، 30؛ مائده،90؛ توبه، 125؛ انعام، 145.

[64]. طباطبایی، سید محمد حسین، الميزان فی تفسیر القرآن، موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج ‏16، ص 467، انتشارات اسلامى جامعۀ مدرسين حوزه علميه قم‏، چاپ پنجم، قم، 1374ش‏.

[65]. قمى، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، الهی قمشه ای، مهدی، ص 1062، فاطمة الزهراء، چاپ یازدهم، قم، 1382ش، «عصمكم اللَّه من الذلل و آمنكم من الفتن، و طهركم من الدنس، و اذهب عنكم الرجس، و طهركم تطهيرا».

[66]. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏17، ص 298، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ اول، 1374ش.

[67]. طبرسى، فضل بن حسن‏، مجمع البیان، بلاغى، محمد جواد، ج 7، ص 560، ناصر خسرو، چاپ سوم‏، تهران، 1372ش‏.

[68]. المیزان فی تفسیر القرآن ، ج 16، ص 312.

[69]. تفسیر نمونه، ج 17، ص 295.

[70]. شورى، 23، «بگو: من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى‏كنم جز دوست‏داشتن نزديكانم».

[71]. قراين به دو گونه‏اند: قراينى که در خود گزاره و جمله وجود دارند و يا در خارج هستند ولى کلام محفوف به آنها است، که از اين گونه قراين، به قرينۀ متصله تعبير مى‏شود، و قراينى که در همان کلام جاسازى نشده و گوينده در جاى ديگرى مقصود خود را از القا کرده است که به چنين قرينه‏اى، قرينۀ منفصله مى‏گويند.

[72]. مقاييس اللغة گفته: “فلان ذو قرابتى هو من يقرب منک رحما” وی در ادامه مى‏گويد: القربى و القرابة به يک معنا مى‏باشند.

لسان العرب در اين مورد بيان مى‏دارد: قرابت و قربى به معناى نزديکى نسبى مى‏باشند و ديگرى مى‏گويد: و (القربى) فى الرحم و (القربة) فى المنزلة و الاصل واحد (اقرب الموارد، ج2، ص 978).

[73]. بقره، 83، “و بالوالدين احساناً و ذى القربى و اليتامى”.

[74]. همان، 177،”و آتى المال على حبّه ذوى القربى و اليتامى”.

[75]. توبه، 113، «ما کان للنبى (ص) و الذين آمنوا أن یستغفروا للمشرکين و لو کانوا اولى قربى».

[76]. زمخشرى، محمود، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج 4، ص 219 (ذيل تفسير آيۀ 23 سورۀ شورى)، دار الكتاب العربي، چاپ سوم، بيروت، 1407ق‏، « زمخشرى در اين مورد مى‏گويد: القربى مصدر کالزلفى و البشرى، بمعنى القرابة و المراد فى اهل القربى».

[77]. اين تفسير، «دوست داشتن امورى که انسان را به قرب الاهى دعوت مى‏کند» را مفاد آيه مى‏داند.

[78]. البته اين نظريه اشکالات ديگرى هم دارد که در جاى خود بدان پرداخته شده؛ مثلاً تعبير به محبت و مودت تناسبى با اين معنا ندارد؛ زيرا آنچه که موجب قرب الاهى است عمل کردن به نماز و… است نه مودت و محبت آنها و علاوه، مگر در ميان مخاطبين پيامبر (ص) کسى بود که به اين امور علاقه‏اى نداشته و آيه در شأن او نازل شده تا… ر.ک: طباطبایی، سید محمد حسین، الميزان فی تفسیر القرآن، ج 18، ص 45 و 46، دفترانتشارات اسلامى جامعۀ مدرسين حوزه علميه قم‏، چاپ پنجم، قم، 1417ق؛ مکارم شيرازى، ناصر، تفسير موضوعى پيام قرآن، ج 9، ص 225– 237.

[79]. توبه، 113، «شايسته نيست که پيامبر و مؤمنان براى مشرکان (از خداوند) طلب آمرزش کنند هر چند از نزديکانشان باشند».

[80]. حشر، 7، «آنچه را خداوند از اهل اين آبادى‏ها به رسولش بازگرداند از آن خدا و رسولش و خويشاوندان او… است».

[81]. ر.ک: سبحانى، جعفر، مفاهيم القرآن، ج10، ص 268 و 269.

[82]. اين احتمال نه تنها در خود آيه مؤيدى بر آن نيست، بلکه تناسبى هم با اجر رسالت ندارد وانگهى مگر تمامى افراد قريش (اگر خطاب آيه به قريش باشد) يا تمامى افراد بشر (اگر خطاب آيه بر عموم مردم باشد) خويشاوند مؤمن دارند که از طريق مودت آنها اجر رسالت را بدهند. رک: الميزان، ج 18، ص 45؛ پيام قرآن، ج10، ص 237 – 225.

[83]. هود، 29 و 51؛ شعراء 109، 127، 145، 164 و 180.

[84]. انعام، 90.

[85]. فرقان، 57 ،«بگو من در برابر ابلاغ رسالت هيچ گونه پاداشى از شما مطالبه نمى‏کنم مگر کسانى بخواهند راهى به سوى پروردگارشان برگزينند» و اين يعنى مزد من همين است که يکى از شماها بخواهد راهى به سوى پروردگارش اتخاذ کند و دعوت مرا اختياراً بپذيرد پس به جز دعوت، مزد و اجرى در کار نيست.

[86]. سباء، 47، «قل ما سالتکم من اجر فهو لکم ان اجرى الاّ على الله و هو على کل شى‏ء شهيد».

[87]. ر.ک: الميزان، ج 18، ص 49 – 42؛ مفاهيم القرآن، ج 10، ص 274 – 261؛ پيام قرآن، ج 9، ص 225 – 237.

[88]. السيرة النبوية، ج 1، ص 294 – 293؛ شيخ مفيد (ره) در اين باب مى‏فرمايد: عمل بايد براى خدا و خالص باشد و آنچه که براى خدا است، اجرش هم بر خدا است نه بر غيرش و پيامبر در تمام زندگى خود اين گونه بوده است، شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، ص 68.

[89]. امام صادق (ع) در روايتى مى‏فرمايد که: «ما احب الله عزوجل من عصاه» و آن گاه اين شعر را قرائت فرمود:  تعصى الإله و انت تظهر حبه، هذا محال فى الفعال بديع، لو کان حبک صادقاً لأطعته، ان المحبّ لمن يحب مطيع، (سفينة البحار، مادۀ حبّب)؛ يعنى اگر محبت واقعبی باشد اطاعت به دنبال آن می آید.

[90]. حسكانى، عبيد الله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضيل، محمودى، محمد باقر، ج 2، ص 130 و 131- 135 و 141، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى، چاپ اول، تهران، 1411ق.

[91]. سيوطى، جلال الدين،‏ الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 6، ص 7، كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، قم‏، 1404ق‏.

[92]. قاضى نور الله، إحقاق الحق و إزهاق الباطل‏، مرعشى نجفى، سید شهاب الدین، ج3، ص 2، مكتبة آية الله المرعشي النجفي، چاپ اول، قم، 1409 ق.

[93]. تفسير کشاف، ج 4، ص 221 – 220.

[94]. فخرالدين رازى، محمد بن عمر، مفاتيح الغيب (تفسير کبير)،  ج 27، ص 165- 167، دار احياء التراث العربى، چاپ سوم، بيروت، 1420ق.

[95]. ر.ک: جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير موضوعى قرآن کريم، ج 8، ص 341.

[96]. سيوطى، جلال الدین، احياء الميت بفضائل اهل البيت، ص 8؛ ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص 101؛ طباطبايى، الميزان في تفسیر القرآن، ج 18، ص 53 – 51؛ اهل البيت مقامهم، منهجهم، مسارهم، ص 19- 14؛ مکارم شيرازى، پيام قرآن، ج 9 ، ص 225- 237؛ تفسير قرطبى، ج 8 ، ص 5843، ج 16، ص 21 و 22؛ تفسير نمونه، ج7، ص 174 و ج 11، ص 369 و ج 12، ص 95؛ طبرى، جامع البيان، ج 25، ص 16؛ حاکم ، مستدرک الصحيحين، ج3، ص 173؛ حافظ ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج 3، ص 201؛ طبرى، احمد بن عبد الله، ذخاير العقبى، ص 138؛ روح المعانى، ج 25، ص 32؛ کنز العمال، ج1، ص 118؛ مجمع البيان، ج 9، ص 28 و 29 و 50 ؛ ج 7 و 8 آغاز سوره‏ى مؤمن، ص 512؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 168. ‏

[97]. شورى، 23، بگو: من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى‏كنم جز دوست‏داشتن نزديكانم».

[98]. که ادغام آن «ودّ» است.

[99]. خسروى حسينى، سيد غلامرضا، ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن‏، مرتضوى‏، تهران، چاپ دوم، 1375ش؛ قرشى، سید على اکبر، قاموس قرآن، ج 7، ص 192، دار الکتب الإسلامیة، چاپ ششم، چاپ تهران، 1371ش.

[100]. مهيار، رضا، فرهنگ ابجدی عربی – فارسی، ص 788، بی جا، بی تا؛ قاموس قرآن، ج 2، ص 93.

[101]. مكارم شيرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 9، ص 211، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ اول، 1374ش.

[102]. مانند: «حسن الخلق يورث المحبّة و يؤكد المودّة»، تميمى آمدى، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم، ص 255، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1366ش؛ «إِذَا أَحْبَبْتَ رَجُلًا فَأَخْبِرْهُ بِذَلِكَ فَإِنَّهُ أَثْبَتُ لِلْمَوَدَّةِ بَيْنَكُمَا»، کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 2، ص 644، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365ش.

[103]. مانند:«… وَ الْمَوَدَّةُ وَ ضِدَّهَا الْعَدَاوَةَ… وَ الْحُبُّ وَ ضِدَّهُ الْبُغْضَ»، کافی، ج 1، ص 22.

[104]. سباء، 47،

[105]. سيوطى، جلال الدين، الدر المنثور في تفسير المأثور، ج ‏5، ص 21، كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، قم، 1404 ق.

[106]. مكارم شيرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 17، ص 419 و 420، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ اول، 1374ش، به نقل از صواعق” صفحه 144.

[107]. قمى مشهدى، محمد بن محمدرضا، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، درگاهى، حسين، ج‏10، ص 429 و430، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى، چاپ اول، تهران، 1368ش.

 [108]. احزاب، 56.

 [110]. حشر، 7.

 [111]. احزاب،56

 [112]. احزاب،33

[113].  شوری، 23.

[114]. آل عمران، 61.

[115]. اقتباس ازسؤال 482

[116]. شيخ صدوق، عيون أخبار الرضا (عليه السلام)‏، ج ‏2، ص 62، نشر جهان، چاپ اول، تهران‏، 1378ق‏.

[117]. شوری، 23.

[118]. ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج 10، ص 3277، ح 18477، مکتبة نزار مصطفی الباز، مکة المکرمة ، 1419ق.

[119]. آل عمران، 31، “قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيم”.

[120]. حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعة، ج 4، ص 124، ح 4688، مؤسسة آل البیت، قم، 1409ق.

[121]. احزاب، 33.

[122]. ر.ک: تفاسير ذيل آيۀ 33 احزاب؛ طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 309 – 320، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ پنجم، 1417 ق؛ موحد ابطحى، محمد على، آية التطهير فى احاديث الفريقين؛ تفسير البرهان، ج 3، ص 309 – 329؛ شوشتری، احقاق الحق، ج 2، ص 502 – 573، ج 3، ص 513 – 531 و…؛ فضائل الخمسة من الصحاح السته، ج 1، ص 224 – 243؛ علامه بحارالانوار، ج 22، ص 245 – 246 و ج 35، ص 206 – 237؛ تأويل الآيات الظاهرة، ج 2، ص 457 – 459؛ بحرانى، سيد هاشم، غاية المرام؛ حر عاملى، محمد بن حسن، اثبات الهداة؛ حيدر، اسد، الامام الصادق و المذاهب الاربعة؛ حسکانی، شواهد التنزيل، ج 2، ص 5 -140؛ سنن ترمذى؛ قندوزى، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة؛ الدر المنثور، سيوطى و…؛ مسند احمد، ج 6، ص 298؛ حسين، ميرحامد، عبقات الانوار؛ المالکى، على بن محمد بن احمد، الفصول المهمة فى معرفة احوال الائمة؛ امينى، ابراهيم، بررسى مسائل کلى امامت، ص 174 – 196؛ مرتضى عاملى، سيد جعفر، اهل بيت در آيه تطهير؛ رى شهرى، محمد، اهل البيت فى الکتاب و السنة، ص 35 – 71؛ حلى، حسن بن يوسف، نهج‏ الحق و کشف الصدق، ص 228 و 229، مؤسسه دار الهجرة قم، 1407 هـ ق، در “مسند أحمد بن حنبل” از طرق متعدد و در “الجمع بين الصحاح الستة” عن أم سلمة نقل شده که گفت: فاطمه (س) بر پیامبر (ص) وارد شد حضرت فرمود: همسر و دو فرزند پسرت را بگو بیایند همه زیر کساء خیبری بودند که این آیه نازل شد. “إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکمْ تَطْهِيراً” حضرت گوشۀ کساء را گرفت و به سوی آسمان اشاره کرد و گفت: هؤلاء أهل بيتي، ام سلمه می گوید: سرم را داخل کساء کردم عرض کردم من هم جزء اهل بیت هستم؟ حضرت فرمود: تو شخص خوبی هستی (امّا داخل اهل بیت نیستی)؛ همین معنا از صحيح أبي داود، موطإ مالک و صحيح مسلم في جاهای متعدد و طرق مختلف وارد شده است.

[123] . حسکانى، حاکم، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج2، ص17، نشر مؤسسه طبع و نشر، تهران، 1411ق.

[124] . سيد بن طاووس، الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج 1، ص 124،  نشر خيام، 1400ق.

[125] نويسندۀ اين کتاب، شيخ فخرالدين، محمد بن على بن احمد، معروف به “شيخ طريحى” مى‏باشد. در نجف اشرف متولد شده و در سال 1085 هـ ق وفات نموده است.

[126]. اين‏کتاب، که “عوالم العلوم و المعارف و الاحوال من الآيات و الاخبار و الاقوال” نام دارد، توسط محدث عالی قدر، شيخ عبداللَّه بن نوراللَّه بحرانى از علماى قرن دوازدهم، تأليف گرديده است.

[127]. مؤلف کتاب “منتهى الآمال در احوالات نبى و الآل”، مرحوم حاج شيخ عباس قمى است که در سال 1359هـ ق وفات نموده است و از محدثان عظيم الشأن جهان تشيع مى‏باشد.

[128]. قمى، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، الهی قمشه ای، مهدی، ص 1165، فاطمة الزهراء، چاپ یازدهم، قم، 1382ش.

[129]. برای بررسی بیشتر سند حدیث کساء در کتاب های مذکور به نمایه های:  حديث کساء و سند آن، شمارۀ 213، سایت اسلام کوئست:1385، و سند حدیث کساء در مفاتیح الجنان، شمارۀ 8909، سایت اسلام کوئست:8928، مراجعه شود.

[130]. قالَ لَهُ وَعَلَيْک السَّلامُ يا اَخى يا وَصِيّى وَخَليفَتى وَصاحِبَ لِواَّئى، بر اساس آنچه در مفاتیح الجنان آمده است.

[131]. اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي فَأَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيرا، شيخ صدوق، أمالي الصدوق، ص 473، نشر اعلمى، چاپ پنجم، بيروت، 1400ق.

[132]. طباطبائی، محمد حسین، المیزان، ج 17، ص 165، چاپ پنجم، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1375ش.

[133]. صافات، 79.

[134]. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 236، جهان، چاپ اول‏، 1378ق.

[135]. سید رضی، نهج البلاغة، دشتى‏، محمد، ص 475‏، مشهور، چاپ اول‏، قم‏، 1379ش‏.

[136]. فيروز آبادى، سيد مرتضى، الفضائل الخمسة من الصحاح الستة، ساعدى، محمد باقر، ج ‏2، ص 283 و 284، فيروزآبادى، چاپ اول، قم‏، 1374ش‏.

[137]. نساء، 54.

[138]. كاشانى، ملا فتح الله، تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين، ج‏2، ص 217، كتاب فروشى محمد حسن علمى، تهران، 1336ش.

[139]. حسکانى، حاکم، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج 1 و 2، نشر مؤسسه طبع و نشر، تهران، 1411ق؛ قندوزى حنفى، ينابيع المودة؛ الغدير، ج 6، ص 79 – 81؛ اصول كافى، ج 1، كتاب الحجة، بحارالانوار، ج 26- 35، به ويژه ج 26 و ج 40؛ حرّ عاملى، اثبات الهداة؛ بحرانى، سيد هاشم، غاية المرام؛ زيارت جامعه و شروح آن؛ تحف العقول؛ مرآة العقول؛ امالى صدوق؛ حسينى استرآبادى، على، تأويل الآيات الظاهرة؛ حسين هندى، ميرحامد، عبقات الانوار.

[140]. در عرفان اسلامی، از حقیقت نورانیت حضرت محمد(ص)، با عنوان “حقیقت محمدیة” بحث شده است. حقیقت محمدیّه اصطلاحى است در عرفان اسلامی، به معناى تعین اول از ذات الهى که جامع اسماء حسناى حق است. از این حقیقت، همه عوالم به ظهور رسیده است و به آن حقیقة الحقایق نیز می‌گویند. به اعتقاد عرفا حقیقت محمدیّه به‌طور کامل در انسان کامل ظاهر می‌شود؛ نبى، رسول و ولىّ، مظاهر این حقیقت در عالم سِفْلی هستند و کامل‌ترین مظهر آن در این عالم پیامبر اسلام (ص) است،( دانشنامه جهان اسلام، نشر بنیاد دائره المعارف اسلامی، ذیل حرف ح). از نظر عرفا حقیقت محمدیه واسطه ظهور همه خیرات و برکات در عالم بوده و این مقام برای صاحب ولایت علویه بالوراثه ثابت است (شرح فصوص قیصری، به کوشش استاد سید جلال الدین آشتیانی، پیشگفتار، ص 55، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی).

[141]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 1، ص 97، موسسة الوفاء، بیروت، 1404 هـ ق.

[142]. همان، ج 15، ص 24.

[143]. همان، ج 25، ص 21.

[144]. در بعضی از روایات، تعبیر به چهار هزار سال دارد؛ مانند: «عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِی عَنِ النَّبِی (ص) قَالَ خُلِقْتُ أَنَا وَ عَلِی مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ قَبْلَ أَنْ یخْلُقَ اللَّهُ آدَمَ بِأَرْبَعَةِ آلَافِ؛[144] از سلمان فارسی روایت شده است که پیامبر اسلام فرمود: «من و علی از یک نور خلق شدیم چهار هزار سال قبل از آن که خداوند آدم را خلق کند». این تفاوت در تعبیر، دلالت بر کثرت دارد، نه دلالت بر اشتباه بودن یکی از دو روایت. به عبارت دیگر، این گونه روایات، بیانگر شرافت ارواح اهل بیت (ع) است که مدّت طولانی قبل از خلقت حضرت آدم (ع)، خلق شده بودند.

[145]. همان، ج 25، ص 4.

[146]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج1، ص 442، ح10، اسلامیه، چاپ دوم، تهران، 1362ش.

[147]. بینه، 5.

[148]. بحارالانوار، ج 26، ص 1، اين حديث نورانى، نيازمند مطالعه و تعمق و شرح مى‏باشد.

[149]. نرم افزار پرسمان.

[150]. محدث نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، ج 10، ص 345، مؤسسۀ آل البیت، قم، 1408 هـ ق، أَشْهَدُ أَنَّكَ تَشْهَدُ مَقَامِي وَ تَسْمَعُ كَلَامِي وَ أَنَّكَ حَيٌّ عِنْدَ رَبِّكَ تُرْزَقُ.

[151]. گفتنی است که، آیات بسیاری در قرآن بر حیات برزخی بعد از مرگ و قبل از قیامت اشاره دارند که همگی می توانند مستند نقلی این مطلب باشند و این حیات تنها مختص شهدا نیست، ولی به دلیل مشهور بودن این آیه و این که در برخی روایات در بیان معنای زنده بودن ائمه به همین آیه استناد شده است، ما هم همین آیه را نقل کردیم.

[152]. عنکبوت، 64.

[153]. مستدرک الوسائل، ج 18، ص 177.

[154]. چنان که در زیارت عاشورا آمده است: “و اسئله ان یبلغنی المقام المحمود لکم عند الله”

[155]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 15، ص 20، موسسة الوفاء، بیروت، 1404 هـ ق.

[156]. مزمل، 6.

[157]. ذاریات، 61، 71.

[158]. آل عمران، 311.

[159]. فتح، 92؛ مزمل، 20.

[160]. آل عمران،51- 81.

[161]. فرقان، 36- 46.

[162]. ذاریات، 51 – 81.

[163]. جواهردهی، علی، روزنامه كیهان، شماره 19719 به تاریخ 26/5/89، صفحه 6 (معارف).

[164]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 25، ص 265، مؤسسة الوفاء، بيروت،‏ 1404 ق.

[165]. نساء، 171.

[166]. ابراهیم،11.

[167]. آل عمران، 59.

[168]. کهف، 110.

[169]. حرّ عاملى، وسائل ‏الشيعة، گروه پژوهش مؤسسه آل البيت عليهم السلام‌، ج 4، ص 302، مؤسسه آل البيت عليهم السلام‌، چاپ اول‌، قم، 1409 ه‍ ق‌.

[170]. کلینی، محمد بن یعقوب، كافي، ج 3، ص 323، دار الكتب الإسلامية، چاپ چهارم‏، تهران‏، 1365ش.‏

[171]. راوندی، قطب الدین، الخرائج‏ و الجرائح، ج 2، ص 637، مؤسسه امام مهدى (عج)، چاپ اول‏، قم‏، 1409ق.

[172]. ابن شهرآشوب، محمد، المناقب، ج 4، ص 219، مؤسسه انتشارات علامه، قم‏، 1379ق.

[173]. طوسى، محمد بن حسن‏، امالی، ص 650، دارالثقافة، چاپ اول،‏ قم‏، 1414ق.

[174]. صدوق، محمد بن علی، عيون ‏أخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 303، جهان‏، چاپ اول، 1378ق.

[175]. بحار الأنوار، ج 8، ص 70.

[176]. الخرائج‏ و الجرائح، ج 2، ص 735.

[177]. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج 3، ص 41، 50، 56 و 108، مکتبة العلوم و الحکم، چاپ دوم، موصل، 1404ق؛ سيوطى، جلال الدين، الدر المنثور في تفسير المأثور، ج ‏2، ص 6، كتابخانه آية الله مرعشى نجفی، قم، 1402ق.

[178]. برای اطلاع بیشتر ر.ک: ترخان، قاسم، نگرشی عرفانی، فلسفی و کلامی به شخصیت و قیام امام حسین (ع)، چلچراغ، چاپ اول، 1388 هـ ش.

[179]. هود، 73.

[180]. احزاب، 33.

[181]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، موسوی همدانی، سيد محمد باقر، ج 16، ص 465، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، قم، 1374ش.

[182]. در برخی از روایات امامان معصوم (ع) از خود به عنوان ” اهل البیت یاد کرده اند. نک: طوسی، تهذيب‏ الأحكام ،ج 5، ص 232، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365ش.

[183]. آلوسى، سيد محمود، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، عبدالبارى عطيه، على، ج‏11، ص 194، دارالكتب العلميه، چاپ اول، بيروت، 1415ق.

[184]. ابن کثیر، اسماعيل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، شمس الدين، محمد حسين، ج 6، ص 365، دار الكتب العلمية، منشورات محمدعلى بيضون، چاپ اول، بيروت، 1419ق.‏

[185]. ر.ک: تفسير القرآن العظيم، ج ‏6، ص 365؛ فخر رازی، مفاتيح الغيب، ج ‏25، ص 168، دار الاحیاء التراث، بیروت، 1420ق.

[186]. ر.ک: نمایۀ مرتبط: مراد از اهل بیت، سؤال 829 (سایت اسلام کوئست: 898) .

[187]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان في تفسیر القرآن، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 16، ص 467، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، قم. 1374ش.

[188]. انسان، 8 و 9، «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلىَ‏ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا،إِنمَّا نُطْعِمُكمُ‏ْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكمُ‏ْ جَزَاءً وَ لَا شُكُورًا».

[189]. آل عمران، 4.

[190]. صحیح ترمذی، ج 2، ص 380؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 3، ص 17، «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی ابداً فانهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض».

[191]. حاکم، مستدرک الصحیحین، ج 2، ص 432؛ فیروزآبادی، فضائل الخمسة، ج 2، ص 65، «انما مثل اهل بیتی فیکم کسفینة نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق».

[192]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 23، ص44، مؤسسة الوفاء، بيروت،‏ 1404 ق، أَبِي عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِيسَى وَ ابْنِ أَبِي الْخَطَّابِ وَ الْيَقْطِينِيِّ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنِ الْحَجَّاجِ الْخَشَّابِ عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (ع) يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ كَمَثَلِ نُجُومِ السَّمَاءِ كُلَّمَا غَابَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ.

[193]. شعيرى، تاج الدين، جامع‏ الأخبار، ص 17، رضى، چاپ اول، قم، 1405ق، «و قال رسول الله (ص) مثل أهل بيتي كمثل النجوم فإنها أمان لأهل السماء و أهل بيتي أمان لأهل الأرض فإذا خلت السماء من النجوم أتى أهل السماء ما يوعدون و إذا خلت الأرض من أهل بيتي أتى أهل الأرض ما يوعدون».‏

[194]. اشاره به آیه ای که خداوند به بنی اسرائیل فرمود: و بگوييد: «خداوندا! گناهان ما را بريز!» تا خطاهاى شما را ببخشيم و به نيكوكاران پاداش بيشترى خواهيم داد». “وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزيدُ الْمُحْسِنينَ”، بقره، 58.

[195]. بحارالأنوار، ج 24، ص 225، «أَنَّ النَّبِيَّ (ص) قَالَ مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي مَثَلُ بَابِ حِطَّةٍ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ»؛ ابن شهرآشوب مازندرانى، متشابه ‏القرآن، ج 2، ص57، انتشارات بيدار، 1328 هـ ش، «قوله (ص): مثل أهل بيتي كباب حطة من دخله كان آمنا».

[196]. بحارالأنوار، ج  36، ص 384، عَنْ جَعْدَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ يَعْقُوبَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَحْيَى بْنِ جَعْدَةَ بْنِ هُبَيْرَةَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنِ الْأَئِمَّةِ فَقَالَ عَدَدَ نُقَبَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِي آخِرُهُمُ الْقَائِمُ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) يَقُولُ أَبْشِرُوا ثُمَّ أَبْشِرُوا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي كَمَثَلِ حَدِيقَةٍ أُطْعِمَ مِنْهَا فَوْجٌ عَاماً ثُمَّ أُطْعِمَ مِنْهَا فَوْجٌ عَاماً آخِرُهَا فَوْجاً يَكُونُ أَعْرَضَهَا بَحْراً وَ أَعْمَقَهَا طُولًا وَ فَرْعاً وَ أَحْسَنَهَا جَنًى وَ كَيْفَ تَهْلِكُ أُمَّةٌ أَنَا أَوَّلُهَا وَ اثْنَا عَشَرَ مِنْ بَعْدِي مِنَ السُّعَدَاءِ أُولِي الْأَلْبَابِ وَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ آخِرُهَا وَ لَكِنْ يَهْلِكُ فِيمَا بَيْنَ ذَلِكَ ثَبَجُ الْهَرْجِ لَيْسُوا مِنِّي وَ لَسْتُ مِنْهُمْ.

[198]. احزاب، 21، “لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة”.

[199]. نحل، 125.

[200]. تکاثر، 5 و 6، “کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم”؛ حقا اگر از روی یقین بدانید البته جهنم را خواهید دید.

[201]. ر.ک: طباطبایی، سید محمد حسین، شیعه در اسلام، ص 75 – 114، چاپ سيزدهم، دفتر نشر اسلامى‏، قم، 1378ش‏.‏

[202]. ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقائد، ص 135- 138، چاپ چهارم، شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1379ش.

[203]. ر.ک: همان،ص 162-167.

[205]. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 36، ص 362، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1404ق.

[206]. خوارزمی، مناقب، ص 19 و 252.

[207]. همان؛ خوارزمی، مقتل الحسین (ع)،ج 1،ص 37، «پیامبر اکرم (ص) فرمودند: یا علی! اگر کسی به اندازه عمر نوح، خدا را عبادت کند، و به اندازه کوه احد طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق نماید و به اندازه ای عمرش طولانی باشد که بتواند هزار بار پیاده به حج برود، آن گاه در (مکه) بین صفا و مروه مظلومانه کشته شود، ولی، ولایت تو را – ای علی! – نداشته باشد، بوی بهشت به مشام او نخواهد رسید و هرگز وارد بهشت نخواهد شد».”… ثم لم یوالیک یا علی لم یشم رائحة الجنة ولم یدخلها”.

[209]. برای مطالعۀ بیشتر و دریافت اندیشه سیاسی  شیعه به مقالات پیرامون ولایت فقیه، در سایت اسلام کوئست رجوع شود.

[211]. ر.ک: جعفر سبحانی، منشور عقاید امامیه.

[212]. ر.ک: جوادى آملى، ولايت فقيه (رهبرى در اسلام)، ص 29.

[213]. مراد از “امامت”در اين مورد “زعامت و رهبرى امت اسلامى”است. معناى ديگر “امامت”که در مورد ائمه معصومين‏ (ع) به کار برده مى شود، بهره مندى از علم الهى است که شبيه مقام نبوّت مى باشد. و برخى به خطا، معناى امامت را منحصر در همين مفهوم دوم شمرده اند.(ر.ک: حائرى يزدى، مهدى، حکمت و حکومت، ص171).

[214]. درست بر خلاف ادّعاى برخى که بدون تحقيق و تفحّص تنها دليل عقلى را قاعدۀ لطف دانسته و بى توجه به اشکالاتى که از قرن ها قبل بر آن وارد شده – مانند اعتراضات فخررازى – گمان کرده اند که خود نخستين منتقد اين قاعده هستند و با ردّ آن باب استدلال عقلى را بسته‏اند.(ر.ک: حائرى يزدى، مهدى، حکمت و حکومت، ص176 – 173).

[215]. ر.ک: منتظرى، ولاية الفقيه، ج1، ص 73 – 37.

[216]. احزاب، 6.

[217]. ر.ک: الحائرى، سيد کاظم، ولاية الأمر فى عصر الغيبة، ص153؛ منتظرى، ولاية الفقيه، ج1، ص40 – 37.

[218]. ر.ک: مجلسی، بحارالانوار، ج 37، ص 108؛ منتظرى، ولاية الفقيه، ج1، ص41.

[219]. ر.ک: حائرى، سيد کاظم، ولاية الامر فى عصر الغيبة، ص153.

[220]. مائده، 55.

[221]. ر.ک: سيوطى، جلال الدين،‏ الدر المنثور في تفسير المأثور، ج2، ص293، كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، قم‏، 1404ق؛ بحرانى، سید هاشم، البرهان فى تفسیر القرآن‏، قسم الدراسات الاسلامیة موسسة البعثة- قم‏، ج1، ص 479، بنیاد بعثت‏، چاپ اول، تهران‏، 1416ق‏.

[222]. کلینی، كافی، ج 1، ص 288 و 289، ح 3، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1365ش.

[223]. ر.ک: مهدى هادوى تهرانى، ولايت و ديانت، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، چاپ دوم، قم، 1380ش.

[224]. کلینی، اصول کافی، كمره‏اى، محمد باقر، ج 3، ص 245، ح 4، چاپ سوم، اسوه، قم، 1375ش؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 18، ص 299، چاپ اول، مؤسسة الوفاء، لبنان، 1404هـ ق.

[225]. بحار الانوار، ج 13، ص 138، ج 14، ص 402.

[226]. همان، ج 14، ص 402.

[227]. همان.

[228]. همان، ج 18، ص 299.

[229]. اصول کافی، ج 3، ص 176.

[230]. اعراف، 172.

[231]. اصول کافی، ج 4، ص 29؛ صفار، محمد بن الحسن، بصائر الدرجات، ص 90، منشورات اعلمی، تهران، 1362 هـ ش؛ بحرانی، هاشم، غایة المرام، عاشور، علی، ج 1، ص 93.

[232]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج14، ص 322، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، قم. 1374ش.

[233]. اصول کافی، ج 3، ص 245، ح 3.

[234]. اصول کافی، ج 3، ص 247.

[235]. مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 23، ص 108، مؤسسة الوفاء بيروت – لبنان، 1404ق.

[236]. بحار الانوار، ج 23،ص 108.

[237]. اقتباس از سؤال 13637 از اسلام کوئست.

[238]. بحارالأنوار، ج 3، ص 7.

[239]. بحار، ج 65، ص  329-333.

[240]. بحار ج 23، ص143.

[242]. مظفر، محمدحسین، علم الامام ،ج 3 ،ص 17؛ مظفر، محمدحسین، امام شناسی ، ج 42 ،ص 11، درس 65 – 67 . المکتبه الشامله.

[243]. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج ‏26، مؤسسة الوفاء، بیروت، لبنان، 1404ق.

[244]. بحار الأنوار، ج ‏26، ص 28؛ ابن شهرآشوب، المناقب، صَفْوَانُ بْنُ يَحْيَى عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنِ الصَّادِقِ (ع) قَالَ وَ اللَّهِ لَقَدْ أُعْطِينَا عِلْمَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ عِنْدَكُمْ عِلْمُ‏ الْغَيْبِ فَقَالَ لَهُ وَيْحَكَ إِنِّي لَأَعْلَمُ مَا فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ وَيْحَكُمْ وَسِّعُوا صُدُورَكُمْ وَ لْتُبْصِرْ أَعْيُنُكُمْ وَ لْتَعِ قُلُوبُكُمْ فَنَحْنُ حُجَّةُ اللَّهِ تَعَالَى فِي خَلْقِهِ وَ لَنْ يَسَعَ ذَلِكَ إِلَّا صَدْرُ كُلِّ مُؤْمِنٍ قَوِيٍّ قُوَّتُهُ كَقُوَّةِ جِبَالِ تِهَامَةَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَوْ أَرَدْتُ أَنْ أُحْصِيَ لَكُمْ كُلَّ حَصَاةٍ عَلَيْهَا لَأَخْبَرْتُكُمْ وَ مَا مِنْ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ إِلَّا وَ الْحَصَى تَلِدُ إِيلَاداً كَمَا يَلِدُ هَذَا الْخَلْقُ وَ اللَّهِ لَتَتَبَاغَضُونَ بَعْدِي حَتَّى يَأْكُلَ بَعْضُكُمْ بَعْضا.»

[245]. بحارالانوار، ج‏53، ص ‏175.

[246]. برای آگاهی بیشتر درباره علم امامان مراجعه شود به: علم اولیای خدا، 189 (سایت اسلام کوئست: 953)؛ علم غیب ائمه(ع)، 2775 (سایت اسلام کوئست: 3259).

[247]. توبه، 105.

[248]. كلينى، محمدبن يعقوب، کافی، ج ‏1، ص 219، كتاب الحجة، باب عرض الاعمال على النبى و الائمة، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365ش.

[249]. همان، ج1، ص ‏219، ح‏ 4.

[250]. همان، ج 1، ص ‏219، ح 3.

[251]. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج 14، ص 73، باب تأکید استحباب زیارة الحسین، ح 19508، مؤسسه آل البیت، قم.

[252]. نورى، میرزا حسین، مستدرك ‏الوسائل، ج 13، ص 25، مؤسسه آل البيت (ع)، قم، 1408 هـ ق.

[253]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 5، ص 76، چاپ دوم، اسلامیة، تهران، 1362ش.

[254]. مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج ‏47، ص 56، 99، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1404 هـ ق؛ خسروى، موسى، زندگانى حضرت امام جعفر صادق (ع)، ص 42 و  43، چاپ دوم، تهران، 1398ق.

[255]. بحار الأنوار ، ج ‏47، ص 340؛ زندگانى حضرت امام جعفر صادق (ع)، ص 287.

[256]. همان، ص 56، 99؛ همان، ص 42 و 43.

[257]. اخوان حكيمی، الحياة، آرام، احمد، ج ‏5، ص 477، چاپ مكرر، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1380ش.