searchicon

کپی شد

اهداف مأمون از تحمیل ولیعهدی بر امام رضا (علیه السلام)

مأمون عباسی از تحمیل ولایتعهدی به امام رضا (علیه السلام) اهدافی داشت که از نگاه تحلیل­گران تاریخ به دور نمانده است. پس از آن که مأمون برادرش امین را نابود کرد و بر مسند حکومت تکیه زد، در شرایط حساسی قرار گرفت؛ زیرا موقعیت او به ویژه در بغداد که مرکز حکومت عباسی بود، به چند دلیل سخت متزلزل بود:

1. با آن كه به گواهى مورخان، مأمون در افكار عمومى به مراتب از امين شايسته تر و سزاوارتر به خلافت بود، امّا بنى عباس با وى مخالف بودند. شايد راز روگردانى عباسيان از مأمون آن بود كه مى ديدند برادرش امين، یک عباسى اصيل به شمار مى رود؛ زیرا پدرش هارون و مادرش زبيده بود. زبيده نیز خود، هم هاشمى و هم نوۀ منصور دوانيقى بود، او بزرگ­ترين زن عباسى به شمار مى رفت. امين در دامان «فضل بن يحيى برمكى»، برادر رضاعى رشيد و متنفذترين مرد دربار وى، پرورش يافته، و «فضل بن ربيع» نيز متصدّى امورش گشته بود؛ مرد عربى كه جدش آزاد شدۀ عثمان بود و در مِهرورزيش نسبت به عباسيان، كسى ترديد نداشت.

اما مأمون: وى، اولاً، در دامان «جعفر بن يحيى» پرورش يافت كه نفوذش به مراتب كمتر از برادرش فضل بود. ثانياً مربّى و كسى كه امورش را تصدّى مى كرد، مردى بود كه عباسيان به هيچ وجه دل­خوشى از او نداشتند، وی، متهم بود به اين كه مايل به علويان است، ضمناً ميان وى و مربى امين، فضل بن ربيع، هم كينۀ بسيار سختى وجود داشت. اين شخص همان كسى بود كه بعداً وزير و همه كارۀ مأمون گرديد؛ يعنى «فضل بن سهل ايرانى» معروف به «ذو الریاستین».[1] عباسيان از ايرانيان مى ترسيدند و از دستشان به ستوه آمده بودند؛ از اين رو به زودى جاى آنها را در دستگاه خود به تركان و ديگران واگذار كردند.[2]

2. بازتاب كشتن امين:

كشتن امين به ظاهر یک پيروزى نظامى براى مأمون به شمار مى رفت، ولى خالى از عكس العمل­ها و نتايج منفى بر ضد مأمون و هدف­ها و نقشه­هاى او نبود، به ويژه شيوه­هايى كه مأمون براى تشفّى خاطر خود اتخاذ كرده بود، به اين عكس العمل­ها دامن مى زند: او دستور قتل امين را به «طاهر» صادر كرد، و به كسى كه سر امين را به حضورش آورد، پس از سجدۀ شكر، یک ميليون درهم بخشيد، سپس دستور داد سر برادرش را روى تخته چوبى در صحن بارگاهش نصب كنند تا هر كس كه براى گرفتن مواجب مى آيد، نخست بر آن سر نفرين بفرستد و سپس پولش را بگيرد.

مأمون حتى به اين امور بسنده نكرد، بلكه دستور داد سر امين را در خراسان بگردانند… مأمون با كشتن برادرش و ارتكاب چنین كردارهاى زننده اى، اثر بدى بر روى شهرت خويش نهاد، اعتماد مردم را نسبت به خود متزلزل كرد و نفرت آنان ـ چه عرب و چه ديگران ـ را برانگيخت.[3]

3. از سوی دیگر شورش علويان، تهدیدی جدی برای مأمون حساب می شد. طبيعى بود كه علویان نه تنها به خلافت مأمون، كه به خلافت هيچ یک از عباسيان تن در نمى دادند؛ زيرا خود، كسانى را داشتند كه به مراتب سزاوارتر از عباسيان براى تصدى حكومت بودند. به علاوه مأمون به دودمانى تعلق داشت كه قلوب خاندان على (علیه السلام) از دست رجال آن چركين بود؛ زیرا، از دست آنان، بيش از آن چه از بنى اميه ديده بودند، زجر و آزار كشيده بودند.

بنى عباس، خون­هاى علويان را ريخته، اموالشان را ضبط و خودشان را از شهرهايشان آواره كرده و خلاصه انواع آزارها و شكنجه­ها را در حقشان پيوسته روا داشته بودند. براى مأمون همين لكه ننگ كافى بود كه فرزند رشيد بود؛ كسى كه درخت خاندان نبوت را از شاخ و برگ برهنه كرد.[4]

علويان از فرصت برخورد ميان مأمون و امین به نفع خود بهره­بردارى كرده، به صف آرايى و افزودن فعاليت­هاى خود پرداختند. فهرستى از شورش هاى علويان كه در گوشه و كنار كشور برخاسته بود، به قرار ذیل است:

الف: «ابوالسرايا» كه روزى در ميان حزب مأمون جاى داشت، در كوفه سر به شورش برداشت. لشگريانش با هر سپاهى كه روبرو مى شدند آن را تار و مار مى كردند و به هر شهرى كه مى رسيدند، آن جا را تسخير مى كردند.

مى گويند: در نبرد ابوالسرايا دويست هزار تن از ياران خليفه كشته شدند، در حالى كه از روز قيام تا روز گردن زدن وى بيش از ده ماه طول نكشيد.

ب: در بصره، كه محل تجمع عثمانيان بود، علويان مورد حمايت قرار گرفتند، به طورى كه «زيد النار» برادر حضرت رضا (علیه السلام)، قيام كرد.

ج: در مكه و نواحى حجاز، محمد بن جعفر، ملقب به «ديباج»، قيام كرد كه «اميرالمؤمنين» خوانده مى شد.

د: در يمن، ابراهيم بن موسى بن جعفر بر خليفه شوريد.

هـ: در مدينه، محمد بن سليمان بن داود بن حسن قيام كرد.

و: در واسط كه بخش عمدۀ مردم آن مايل به عثمانيان بودند، قيام جعفر بن زيد بن على، و نيز حسين بن ابراهيم بن حسن بن على، رخ داد.

ز: در مدائن، محمد بن اسماعيل بن محمد قيام كرد.

خلاصه سرزمينى نبود كه در آن يكى از علويان، به ابتكار خود يا به تقاضاى مردم، اقدام به شورش بر ضد عباسيان نكرده باشد؛ حتى كار به جايى كشيده شده بود كه اهالى بين النهرين و شام كه به تفاهم با امويان و آل مروان شهرت داشتند، به محمد بن محمد علوى، همدم ابوالسرايا، گرويده، ضمن نامه­اى به وى نوشتند كه در انتظار پيكش نشسته­اند تا فرمان او را ابلاغ كند.[5]

4. همچنین ممکن بود ایرانیان (خراسانیان) هم به یاری علویان برخیزند؛ چون ایرانیان به حق شرعی خاندان امیر مؤمنان علی (علیه السلام) در مورد خلافت، معتقد بودند و در ابتدای کار هم، بنی عباس برای سرنگونی بنی امیّه از همین علاقه ایرانیان به خاندان پیامبر و دودمان امیر مؤمنان (علیهم السلام) استفاده کرده بودند.[6]

5. اعراب نيز به خلافت و حكمرانى مأمون تن در نمى­دادند و اين به اين علت بود كه چنان كه گفته شد، مادرش، مربيّش و متصدى امورش همه غير عرب بودند، و اين امر با تعصّب خشک عرب آن زمان، منافات داشت.[7]

با توجه به دلایل فوق، مأمون که مردی زیرک و مکّار بود، به فکر افتاد تا با طرح واگذاری خلافت یا ولایتعهدی به شخصیتی مانند امام رضا (علیه السلام)، پایه های لرزان حکومت خود را تثبیت کند؛ زیرا امیدوار بود که با این کار بتواند جلوی شورش علویان را بگیرد و موجبات رضایت خاطر آنان را فراهم سازد و ایرانیان را نیز آماده پذیرش خلافت خود نماید. پیدا است که تفویض خلافت یا ولایتعهدی به امام، فقط یک تاکتیک حساب شده سیاسی بود، وگرنه کسی که برای حکومت، برادر خود را به قتل رسانده بود و در زندگی خصوصی خود از هیچ فسق و فجوری ابا نداشت، ناگهان چنان تغییر نمی یافت که از خلافت بگذرد.

بدین سان مأمون با اهداف زیر ولایتعهدی را بر امام رضا (علیه السلام) تحمیل کرد:

1.  فرو نشاندن شورش­های علویان.

2.  گرفتن اعتراف از علویان مبنی بر این که حکومت عباسیان حکومتی مشروع است.

3.  از بین بردن محبوبیت و احترام علویان در میان مردم.

4.  کسب اعتماد و دوستی اعراب به خویش.

5.  مشروع شدن حکومت خود از طرف اهالی خراسان و تمام ایرانیان.

6.  راضی نگه داشتن عباسیان و هواخواهان آنها.

7.  تقویت حس اطمینان مردم به شخص مأمون؛ زیرا مردم به دلیل کشتن برادرش به او اعتماد و اطمینان نداشتند.

8.  ایجاد مصونیت برای خود، در برابر نفوذ و محبوبیت امام رضا (علیه السلام) در بین مردم.

با ولیعهدی امام رضا (علیه السلام) و شرکت او در حکومت، این هدف­ها تأمین می شد؛ زیرا در این صورت علویان خلع سلاح می شدند و شعارهایشان از دستشان گرفته می شد و محبوبیتی که در اثر قیام در بین مردم داشتند، از بین می رفت. از سوی دیگر، مأمون از طرف خراسانیان و عموم ایرانیان که طرفدار اهل بیت (علیهم السلام) بودند، تأیید می­شد و نیز چنین وانمود می کرد که اگر برادر خویش را کشته، هدفش تفویض حکومت به اهل آن بوده است. علاوه بر اینها، با آوردن امام رضا (علیه السلام) به مرو و کنترل فعالیت­های او، از خطر احتمالی او ایمن می شد… .[8]



[1]. فضل بن سهل، ايرانى خالص و مجوسىّ الأصل است. وی كه باهوش و زرنگ و تحصيل كرده بود و مخصوصاً از علم نجوم اطلاعاتى داشت، در زمان برامكه -كه نسل قبل بوده‏اند-  به دستگاه برامكه آمد و به دست آنها مسلمان شد. بعد كارش بالا گرفت، به آن جا رسيد كه وزير مأمون شد و دو منصب را در آنِ واحد اشغال كرد: اولاً وزير بود (وزيرِ آن وقت مثل نخست وزيرِ امروز بود؛ يعنى همه­كاره بود، چون هيئت وزرا كه نبود، يک نفر وزير بود كه بعد از خليفه همه قدرت در اختيار او بود)، و علاوه بر اين به اصطلاح امروز رئيس ستاد و فرمانده كل ارتش بود. اين بود كه به او «ذوالرياستين» مى‏گفتند، هم داراى منصب وزارت و هم داراى فرماندهى كل قوا. لشكر مأمون، همه، ايرانى هستند (عرب در اين سپاه بسيار كم است)؛ چون مأمون در خراسان بود (مركز، خراسان بود) و جنگ امين و مأمون هم جنگ عرب و ايرانى بود، اعراب طرفدار امين بودند و ايرانی ها، بالاخص خراسانی ها  طرفدار مأمون بودند. مأمون از طرف مادر ايرانى است. مسعودى، هم در مروج الذهب و هم در التنبيه والاشراف، و ديگران نوشته‏اند كه مادر مأمون يک زن بادقيسى بود. كار به جايى رسيد كه فضل بن سهل بر تمام اوضاع مسلّط شد و مأمون را به صورت يک آلت بلااراده درآورد. ر.ک: مطهری، مرتضی، مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏18، ص 120.

[2]. پیشوایی، مهدی، سیرۀ پیشوایان، ص 481 و 482.

[3]. همان، ص 485

[4]. همان، ص 484.

[5]. همان، ص 486 و 487.

[6]. ر.ک: همان، ص 486.

[7]. ر.ک: همان، ص 484 و 485.

[8]. همان، ص 487 و 488.