searchicon

کپی شد

انواع غلو

علما و متکلمان تا کنون تقسیم بندی های متفاوتی از غلو ارائه داده اند که اشاره به تمامی آنها در این مقال نمی گنجد. بنابر این ما تنها به چند نمونه از این تقسیم بندی ها اشاره می نماییم:

شهید صدر غلو را دارای مراتبی می داند که شرح آن این چنین است:

1. غلو در مرتبه الوهیت و خداوندی: غلو در مرتبه الوهیت و خداوندگاری بدین معنا است که شخصی که غلو درباره او صورت می گیرد خداوند است و در بعضی موارد شخص غلو شده شریک خداوند محسوب شده و این شراکت از دو حال خارج نیست، یا به این صورت است که او همسان و هم طراز با خداوند قرار دارد و یا به گونه ای است که او در مرتبه ای از مراتب الوهیت جای گرفته است. گاهی نیز غلو در الوهیت به معانی حلول خداوند در چیزی و یا اتحاد با او، تفسیر می شود که تمامی شقوق فوق الذکر کفر است.

نوع اوّل بدین دلیل کفر است که لازمۀ چنین اعتقادی انکار خداوند است. کفر بودن قسم دوم به دلیل انکار توحید و یکتاپرستی است و نوع سوم کفر است بدان سبب که بازگشت حلول و اتحاد، به اعتقاد بر الوهیت و خداوندی موجودی غیر خداوند متعال است.

2. غلو در مرتبه و مقام نبوت: غلو در مقام نبوت گاهی به گونه ای است که شخص غلو شده نسبت به پیامبر از مقام والاتر و برتری برخوردار بوده و به مثابه حلقۀ ارتباطی و رابطه بین خداوند و پیامبر قلمداد می شود و گاهی اوقات به معنای هم طرازی و همسانی فرد غلو شده با پیامبر بوده و البته رسالت پیامبر شامل او نمی شود که هر دو نوع آن کفر است؛ چراکه با معنای تثبیت شدۀ شهادت و گواهی به رسالت رسول اکرم (ص) از سوی مکلفان منافات دارد.

3. غلو در خصوصیتی از خصوصیات مرتبط با صفات و افعال خداوند: اما غلو در صفات و افعال به معنای نسبت دادن صفت یا فعلی به شخصی که در آن حد و اندازه نبوده و او مصداق اسناد چنین صفت و فعلی نیست. اگر اختصاص صفت یا فعل مذکور به خداوند از ضروریات دین باشد، این قسم تحت عنوان انکار ضروریات دین قرار گرفته و کفر بوده، در غیر این صورت کفر نخواهد بود.[1]

همان گونه که شهید صدر (ره) غلو را بر چند نوع تقسیم نموده و انواع آن را بیان داشتند، جناب سید عبدالاعلی سبزواری (ره) غلات و غلو کنندگان را بر پنج گروه تقسیم نموده و بدین شرح بیان داشته اند:

اوّل: اعتقاد بر خداوندگاری کسی که غلو در باره او صورت می پذیرد. غلو کننده می پندارد که او پروردگار ازلی و قدیم بوده و جز او خدایی نیست. با قاطعیت تمام باید گفت کسی که چنین پندارد، منکر خداوند بزرگ بوده و از این جهت کافر است.

دوم: اعتقاد بر خداوندی شخص خارجی، همراه باور به واجب الوجود بودن او که از این جهت می توان چنین اعتقادی را شرک و معتقد آن را مشرک دانسته و حکم فقهی نجاست را بر او جاری نمود؛ چراکه خداوند را شریک و همتایی در الوهیت نیست، و این در حالی است که معتقد به این باور برای خداوند شریکی در پروردگاری و کیفیت هستی او، قائل شده است.

سوم: اعتقاد بر حلول خداوند در شخص خارجی، که نتیجۀ قهری آن اسناد تمامی افعال مربوط به انسان، به خداوندی است؛ افعالی چون خوردن، نوشیدن، خوابیدن و غیره از اعمال مختص ذات انسانی که باید گفت چنین پنداری از آن جا که انکار ضروریات دین را در پی دارد کفر است. البته عقل سلیم خداوند سبحان را منزه از این عوارض جسمانی می داند.

چهارم: اعتقاد بر فنای شخص خارجی در ذات خداوند متعال،[2] که می توان حکم به کفر چنین فردی داد؛ چون ضروریات دین را انکار نموده است.

پنجم: اعتقاد بر آن که فرد خارجی مظهر صفات خداوند بزرگ بوده و این مقام از سوی پروردگار متعال به او اعطا شده و حضرت قدسش او را در این مقام تأئید کرده است. البته ناگفته پیدا است مقتضای اطلاق اقرار به شهادتین، اسلام چنین شخصی است.[3]

خداوند در قرآن کریم مردم را از تمامی انواع غلو منع نمود.[4] و می فرماید: “ای اهل کتاب غلو نکنید در دینتان و مگوئید بر خداوند مگر حق”.[5]

در آیه ای دیگر در باب غلو در عقائد چنین می فرمایند: “ای اهل کتاب غلو نکنید در دینتان بناحق و پیروی مکنید از خواهش های جمعی که از حقیقت در گذشته گمراه شدند و گمراه کردند بسیاری را و گمراه شدند از میانۀ راه».[6]

قرآن کریم در آیاتی چند عقائد غلو کنندگان را چنین بیان می فرمایند: “همانا کافر شدند آنانی که گفتند به راستی که خداوند، مسیح پسر مریم است”.[7]

و نیز در این آیه می فرماید: “آنها كه گفتند: خداوند، يكى از سه خدا است» (نيز) به يقين كافر شدند معبودى جز معبود يگانه نيست‏”.[8]

همچنین در آیۀ دیگر می فرمایند: “و یهود گفتند عزیر پسر خدا است”.[9]



[1]. بحوث فی شرح عروة الوثقی، ج 3، ص 307.

[2]. پر واضح است که مقصود ایشان فنای روحانی نیست؛ چون نه تنها غلو نبوده، بلکه ناشی از عظمت روح است.

[3]. سبزواری، مهذب الاحکام، ج 1 ص 384 – 383.

[4]. الغلو و الموقف الاسلامی، ص 17.

[5]. نساء، 171.

[6]. مائده، 77.

[7]. مائده، 17.

[8]. مائده، 73.

[9]. توبه، 30.