searchicon

کپی شد

انسان

مفهوم انسان

انسان واژه ای است عربی، اسم جنس (عام) که برای مذکر و مؤنث، جمع و مفرد يکسان به کار می رود. انس در مقابل «جن» است.[1] کلمه انسان یا از ماده «انس» است، از آن جهت که انسان ها با یک دیگر یا با هر چیزی مأنوس می شوند و خو می گیرند؛ لذا می گویند: انسان مدنی بالطبع است، چون طبعاً حال انس گرفتن در انسان قوی است. و یا از ماده «نسیان» و اصل آن «انسیان» است. انسان چون اهل نسیان و فراموشی است به او انسان گفته شده‌است. از امام صادق (علیه السلام) روایتی به این مضمون نقل شده است: حضرت آدم از همان اول با این که بنا بود به آن شجره نزدیک نشود به زودی فراموش کرد و به آن درخت نزدیک شد… .[2]

حقیقت انسان

حقيقت انسان كتابى است نيازمند به شرح و شارح اين كتاب هم كسى جز مصنّف آن يعنى آفريدگار هستى نمى تواند باشد؛ زيرا خداوند هم نويسنده اين كتاب است و هم متكلّم كلمات آن. خداى سبحان حقيقت انسان را به وسيله انبيا و اوليا و فرشتگان شرح كرده و با بيان اين كه آدمى از كجا آمده، به كجا مى رود و در چه راهى گام بر مى دارد او را هم با خودش آشنا مى كند، هم با آفريدگارش و هم با گذشته و حال و آينده اش. اگر انسان حقيقت خود را براى شرح به خدا نسپارد ديگران او را شرح كرده و انسان شناسى مى نگارند؛ اما بسان كتب آسمانى پيشين، دست به تحريف و تفسير به رأى مى زنند، هم بعضى از اسرار نهانى را كتمان مى كنند، هم امورى بيگانه را به عنوان خواسته هايش بر او تحميل مى نمايند و هم خواسته هاى حقيقى او را جا به جا مى كنند و اين سه نقص بزرگ و عيب مهم در شرح حقيقت انسان است.

نفس انسان

انسان دارای نفوس متعدد می باشد که از جمله آن‌ها نفس نباتی، حیوانی و انسانی است.

الف. نفس نباتی: حکیمان نفس نباتی را به کمال اول جسم طبیعی آلی که دارای تغذیه، رشد و تولید مثل است تعریف نموده اند[3] و حداقل نشانۀ نفس نباتی را تغذیه می دانند.[4]

ب. نفس حیوانی: نفس حیوانی را به «كمال اول جسم طبیعی آلی كه فقط دارای حس و حركت ارادی است»[5]تعریف نمودند. البته منظور بیان مرتبۀ «حیوانی» نفس حیوانی است، و گرنه «نفس حیوانی» چون از نفس نباتی بالاتر است و بر اساس قاعدۀ تشكیک در وجود، مراتب بالا در بردارندۀ كمالات مراتب پائین تر هستند و بر اساس قاعده محالیت تجافی تا مراتب پائین تر را نگذرانند، نمی توانند واجد مراتب بالاتر گردند، پس كمالات نفس نباتی در «نفس حیوانی» هم موجود است،[6] بلكه بر اساس حكمت متعالیه نفس نباتی شأنی از شئون نفس حیوانی است.

پس تعریف کامل نفس حیوانی چنین است: كمال اول جسم طبیعی آلی كه تغذیه، رشد، تولید مثل، حس و حركت ارادی دارد.

در هر صورت «حس» و «حركت ارادی» دو علامت و نشانۀ اختصاصی «نفس حیوانی» می باشند. «حس» در این جا به معنای مطلق «ادراک» (غیر از تعقل) است.

ج. نفس انسانی: حکیمان در تعریف نفس انسانی گفته اند: كمال اول جسم طبیعی آلی است كه كلیات را تعقل و آراء و نظریات را استنباط می كند.[7]

همان گونه كه در تعریف نفس حیوانی بیان شد و ابن سینا هم اشاره نمود؛[8] این تعریف به لحاظ مرتبۀ خاص نفس انسانی است،‌ و گرنه باید تمام قیود و شرایط نفس نباتی و حیوانی را در تعریف نفس انسانی آورد؛ و بگوئیم نفس انسانی كمال اول جسم طبیعی آلی است كه دارای تغذیه، رشد، نمو، تولید مثل، احساس، حركت ارادی‌، تعقل كلیات و استنباط آراء می باشد.

در هر صورت قدرت بر تصور معانی كلی و مجرد، و رسیدن به مجهولات از طریق معلومات، ویژگی مختص انسان است.[9]

ابن سینا در مورد افعال و خواص و ویژگی های نفس انسانی توضیحاتی می دهد كه به صورت اختصار در موارد زیر خلاصه می گردد:

1. قدرت سخن گفتن؛ 2. توانایی اختراع و تحصیل صنایع عجیب، 3. داشتن حالاتی مانند «خنده» و «گریه»، 4. داشتن حالت «خجالت»، 5. داشتن حالت «ترس» و یا «امید»، 6. توانایی درک «خوبی و بدی»، 7. آینده نگری.[10]

تجرد نفس

حکما و متکلّمان از نظر عقلی نفس انسان را مجرد می دانند و بر این سخنشان دلایلی ارائه می کنند که بیان می کنیم.

1. نفس کلیات را ادراک می کند، و کلی مجرد است، پس محل آن هم باید مجرد باشد.

2. نفس بر اموری قدرت دارد که جسمانیات بر آن قدرت ندارند مانند: تصور امور غیر متناهی.

3. ما وقتی مشاهده می کنیم که همه مدرکات حواس را یک چیز ادراک می کند این دلیل بر تجرد نفس است؛ زیرا حواس از مدرکات یک دیگر خبر ندارند؛ مثلا چشم سفیدی جسمی، مانند قند را می بیند، ولی از طعم آن خبر ندارد؛ و یا اگر چیزی را که ندیده ایم در دهان بگذاریم، مزه آن را درک می کنیم، ولی رنگ آن را نمی بینیم؛ پس معلوم است در درون ما یک چیز مجرد کلی وجود دارد که همه اینها را ادراک می کند.

4. نیروهای جسمانی در اثر به کارگیری فرسوده می شوند، ولی قوه نفس بر خلاف آن است؛ زیرا کثرت تعقلات آن را نیرومند می کند پس نفس از سنخ جسم نیست و مجرد است.[11]

5. دلیل دیگر بر تجرد نفس وحدت شخصیت است، بدن تغییر می کند ولی یک امر ثابتی در همه این تغییرات وجود دارد که به آن نفس می گوئیم. و این نفس در اثر تغییر ماده تغییر نمی پذیرد؛ لذا از ماده مجرد است.[12]

البته عده ای هم مخالف هستند، و روح را مادی و با مغز یکی می دانند؛ ولی دلایل آنها فقط ارتباط سلول های مغزی را با ادراک اثبات می کنند نه این که مغز انجام دهنده آن ادراک کلی باشد.

البته دلایل فنا ناپذیری مجردات از مباحث فلسفی است، که برای اطلاع از آنها باید به کتاب های فلسفی، مراجعه نمود.

انسان شناسی اسلامی

انسان ‏شناسى اسلامى تصويرى است كه اسلام از انسان عرضه مى كند.

در مورد حقيقت انسان، دو ديدگاه قابل طرح است. يكى اين كه گوهر آدميان امر يگانه اى است و تفاوت هاى فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و سياسى موجود بين آنها به پوسته ها و عوارض مرتبط است. در مقابل، اين دیدگاه وجود دارد كه گوهر آدمى در زمان ها يا در بين اقوام و ملل گوناگون با يک ديگر مختلف است.

نظر اول را تمامى نحله هاى دينى، فرق عرفانى، شاخه هاى علم و غالب مكاتب فلسفى پذيرفته اند، هر چند در تفسير اين حقيقت يگانه، راه هاى گوناگونى رفته و آراى مختلفى عرضه كرده اند.

نظر دوم را گروهى از مكاتب فلسفى متأخر برگزيده اند و با ادعاى اين امر كه حقيقت انسان يک هويت فرهنگى است، تفاوت فرهنگ ها را موجب تفاوت ذات آدميان شمرده اند. برخى نيز با طرح واژگان انسان سنتى و انسان مدرن به اين سو رفته اند كه حقيقت انسان در اثر آنچه در روزگار رنسانس،[13] اصلاح دينى[14] و روشنگرى[15] رخ داد، دگرگون شد و انسان سنتى به انسان مدرن تبديل گرديد.

اما در واقع آنچه در پى تبدّل فرهنگ ها تغيير يافت، شكل روابط و پوسته زندگى آدمى بود، در حالى كه لبّ اين حقيقت و ذات اين هويت همچنان دست نخورده باقى ماند. از نگاه اسلام، چه آحاد افراد انسان در يک زمان و چه انسان هاى گوناگون در زمان هاى مختلف، با تمام تفاوتى كه با یک ديگر از حيث فرهنگ، دانش، و آداب و رسوم دارند، از نوعى اشتراک و وحدت هويت برخوردارند. هويت واحد انسانى امرى است كه هم قرآن بر آن شهادت مى دهد، هم نگاه و بينش فلسفى آن را اقتضا مى كند و هم دانش هاى تجربى در ساحت علوم طبيعى و علوم انسانى چنين نگرشى دارند.

از نگاه فلسفى هم قضيه به همين شكل است. مكاتب فلسفى، چه در يونان باستان و چه در اسلام و چه در غرب معاصر، همواره نگاهى وحدت گرايانه نسبت به انسان داشته و تصويرى كلى را، به عنوان هويت عمومى انسان ها عرضه كرده اند. اين تصوير ممكن است خوشبينانه باشد؛ مانند تصويرى كه اسلام ارائه كرده و فطرت انسان ها را فطرتى پاک دانسته است، و امكان دارد تصويرى بدبينانه باشد؛ مثل تصويرى كه مسيحيت تاريخى عرضه نموده و انسان ها را موجوداتى پليد و گناهكار و طبيعتشان را طبيعتى زشت و ناپاک دانسته، هر چند تصويرهايى كه از انسان در انديشه هاى دينى و مكاتب فلسفى ارايه شده، با هم تفاوت دارد، اما همگى آنها در اين جهت با یک دیگر مشترک هستند كه براى انسان، با تمام تفاوت هايش، هويت واحدى قائل شده اند.

ماهیت انسان در قرآن

از نگاه قرآن انسان موجودى است كه از یک سو فطرتى الهى و از سوى ديگر، طبيعتى مادى دارد، فطرت او را به سمت معارف بلند، معنويات، و خيرات دعوت مى كند و طبيعت او را به حضيض ماديّت، شهوات و شرور فرا مى خواند. حيات انسان صحنه مبارزه دائم بين طبيعت و فطرت او است. اگر طبيعت انسان بر فطرت غلبه كرد و او مسير طبيعت را پى گرفت، از نگاه قرآن اين انسان، انسانى است وارونه و منحرف و اگر فطرتش غالب شد و طبيعتش در مسير فطرت قرار گرفت، در اين صورت اين انسان، انسانى است كه در مسير هدايت قرار گرفته و در طريق حق قدم برداشته است.

در قرآن امورى به عنوان امور مشترک در بين انسان ها ذكر مى شود، گاه در مقام فضيلت و گاه رذيلت. البته هيچ یک از اينها به اين معنا نيست كه انسان ها بالفعل داراى تمام اين فضايل يا رذايل هستند، بلكه مقصود اين است كه در انسان هم زمينه فضايل وجود دارد و هم زمينه رذايل. در جايى مى گويد: فطرت انسان ها الهى است، «فِطرَت اللَّهِ الَّتى فَطرَ النَّاس عَلَيهَا»[16] در جاى ديگرى مى گويد: «إِنَّ الانسنَ خُلِقَ هَلُوعا»[17] جايى از فضيلت انسان سخن مى گويد و جايى از رذيلت. جايى فطرت الهى انسان را ذكر مى كند، جايى بى صبرى، ناتوانى، و طمع كارى او را. هيچ یک از اين دو بيان ناظر به اين نيست كه وقتى انسان ها به دنيا مى آيند بالفعل داراى فضايل يا رذايلى هستند. خداوند تبارک و تعالى درباره انسان مى گويد: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطونِ أُمَّهَتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شيْئاً»[18] شما وقتى از شكم مادرانتان خارج شديد، چيزى نمى دانستيد. بنابر اين، انسان از نگاه قرآنى موجودى است كه وقتى پا به عرصه اين عالم مى گذارد علمى ندارد، آگاهي اى ندارد، ولى فطرتى الهى دارد. و در عين حال كششى به سمت ماديات در طبيعت او وجود دارد. وقتى وارد صحنه عالم مى شود، در واقع از یک سو، شناخت و معرفت را آغاز مى‏كند و از سوى ديگر، در راستاى طبيعت يا فطرت جهت مى گيرد. اين نگاهى است كه قرآن به انسان دارد و در وراى پوسته متفاوت انسان ها، یک باطن واحد را مى بيند.

منشأ خلقت انسان در قرآن

قرآن در مورد خلقت انسان و مبدأ پیدایش آن تعبیرات گوناگونی دارد که نشان می دهد آفرینش انسان دارای مراحل متعدّدی بوده است.

الف. دسته ای از آیات قرآن، مادّه نخستین انسان را “گل” معرفی می کند.[19]

ب. دسته ای دیگر می فرماید: انسان را از “آب” خلق کردیم.[20]

ج. آیات دیگر منشأ آفرینش آدمی را تنها “نطفه” می دانند.[21]

د. در تعدادی از آیات “خاک و نطفه” مشترکاً ماده نخستین پیدایش انسان معرفی شده اند.[22]

در مورد معنای این آیات، دو وجه به نظر می رسد:

1. در این آیات مراحل آفرینش هر فرد به طور جداگانه مورد نظر است: یعنی آفریده شدن انسان از خاک، به این معنا است که خاک به مواد غذایی و مواد غذایی به نطفه تبدیل می شود، پس خاک مبدأ نطفه و نطفه مبدأ انسان است. یعنی خاک مبدأ دور (بعید) و نطفه مبدأ نزدیک انسان است.

2. چون خلقت حضرت آدم از خاک است و آفرینش همه انسان ها به حضرت آدم منتهی می شود. پس مبدأ آفرینش آدم، مبدأ آفرینش دیگران نیز خواهد بود.

بنابراین، گرچه ظاهر آیات قرآن در باره آفرینش انسان، از جهاتی اختلاف دارد، اما با اندک توجه و عنایتی روشن می شود که آیات قرآن در این زمینه با هم اختلافی ندارند؛ زیرا برخی از آیات در مورد آفرینش نخستین انسان (آدم) است. بدیهی است که هنگامی که مبدأ نخستین انسان، مشخص شود مبدأ وجود همه انسان های دیگر نیز از جهت تاریخی روشن می شود؛ یعنی اگر بگوییم آدم از گل آفریده شده است، صحیح است که بگوییم همه انسان ها از خاک آفریده شده اند، این به یک اعتبار است.

اما به اعتبار دیگر تک تک انسان ها جداگانه لحاظ می شوند. البته این اعتبار ،اعتبار اول را نفی نمی کند؛ یعنی اگر بگوییم هر انسانی از نطفه آفریده شده و نطفه از مواد غذایی و مواد از گوشت حیوانات و میوه ها و درختان و مواد معدنی و اینها همه به زمین باز می گردند، پس مبدأ آفرینش هر انسانی را صرف نظر از این که می توان به اعتبار انسان نخستین، از خاک دانست، می توان به اعتبار تک تک آنها نیز از خاک دانست؛ از این جهت برخی از آیات قرآن تنها در مورد شخص حضرت آدم است.[23] و برخی دیگر ممکن است کلیت داشته باشد و در مورد همه انسان ها به کار رود.

خداوند در آیه ای می فرماید: “من بشر را از گل آفریده، و در آن از روح خود دمیدم…”[24] همین طور در آیه دیگری می فرماید: “می خواهم بشری از گل خشک، از لجن بدبو بیافرینم، چون آفرینش (او را) را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم …”[25] بدیهی است که در این آیات، خداوند داستان خلقت حضرت آدم و سجده نکردن ابلیس را مطرح می کند و نمی توان در این آیات، آدم را به معنای انسان ها گرفت؛ زیرا در ذیل همین داستان، خداوند سخن شیطان را نقل می فرماید که: “لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَه‏ إِلاَّ قَليلاً”، “همه فرزندانش را، جز عده كمى، گمراه و ريشه كن خواهم ساخت”[26] و اگر همه انسان ها منظور بودند، دیگر شیطان “ذریته” (ذریه آدم) نمی گفت.

برخی از آیات که جنبه کلی دارد و خلقت همه انسان ها در آنها لحاظ شده است عبارتند از: “او است که آدمی را از آب بیافرید…”[27] و “پس آدمی بنگرد که از چه چیز آفریده شده است، از آبی جهنده آفریده شده است”.[28]

این آیات و نظایر این ها می گوید انسان از آب یا نطفه و … خلق شده است، در این گونه آیات خلق انسان ها به طور کلی لحاظ شده است.

از آیات مختلف قرآن و تعبیرات گوناگونی که در باره آفرینش انسان آمده به خوبی استفاده می شود که انسان در آغاز خاک بوده[29] سپس با آب آمیخته شده و به صورت گل[30] و بعد به صورت گل بدبو درآمده[31] پس از آن حالت چسبندگی پیدا کرده[32] و بعد به صورت گل خشکیده درآمد و حالت صلصال کالفخار (گل خشکیده) به خود گرفته است.[33]

در این که، هر یک از این مراحل از نظر بعد زمانی چه اندازه طول کشیده و این حالت های انتقالی تحت چه عواملی به وجود آمده از مسائلی است که دانش ما به آنها نمی رسد و تنها خدای متعال به آنها آگاه است.

لازم به ذکر است که قرآن کریم خلقت انسان را تقریباً به صورت سربسته و اجمالی مطرح کرده است؛ چرا که منظور اصلی قرآن، بیان مسائل تربیتی بوده و قرآن کتاب علوم طبیعی نیست، بلکه کتاب انسان سازی است و نباید انتظار داشت که جزئیات این علوم از قبیل مسائل مربوط به تکامل، تشریح، جنین شناسی و … در آن مطرح شود، ولی این مانع از آن نخواهد بود که به تناسب بحث های تربیتی اشاره کوتاهی به قسمت هایی از این علوم بشود.

ماهیت انسان در روایت

مطابق با روایات اسلامی انسان ها بر فطرت پاک و الهی متولد می شوند.

رسول اكرم ‏(ص) می فرماید: « كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ»؛ هر فردى بر فطرت (الهى) متولد مى شود.[34]

انسان از دیدگاه فلسفه اسلامی

انسان از مقامات چهارگانۀ روح، قلب، خیال، طبع برخوردار است. با این توضیح که، نفس ناطقه انسانی را از آن جهت كه مبدأ حركت و سكون است به آن «طبع»؛ و به اعتبار این که مبدأ براى ادراكات جزئی است «نفس»؛ و به لحاظ این که مبدأ براى ادراكات كلی تفصيلی است «قلب»؛ و به اعتبار این که ملكه بسيط كه خلاق تفاصيل ادراكات كلی در او حاصل است «روح» نامیده اند.[35]

انسان­بینی فارابی که یکی از فیلسوفان اسلامی است، مانند ارسطو می باشد؛ چرا که ذات انسان را مدنی بالطبع می داند. او معتقد است که بشر برای بقا و دست یابی به کمالات انسانی خویش نیازهایی دارد که به تنهایی از عهده تدارک آنها بر نمی آید. در واقع تأمین نیازهای انسان در گرو تشکیل جامعه ای است که هریک از اعضای آن عهده دار بر طرف کردن بخشی از این نیازها گردد؛ از این رو آدمی بر حسب فطرت خویش به اجتماع گرایش دارد و می خواهد در مجاورت هم نوعان زندگی کند. در حقیقت نیاز متقابل انسان ها به یک دیگر عامل بر پایی جوامع بوده است تا مردم به دور هم گرد آیند و به یاری هم به کمال و سعادت نزدیک شوند.[36]

فارابی بین مفاهیمی؛ چون عقل، وحی، سیاست و شریعت جدایی قائل نیست، بلکه بیشترین تلاش ها را در جهت هماهنگی آنها انجام داده است. اساساً فرض اصلی فارابی پیوند دادن سیاست با حکمت بوده است؛ زیرا فارابی غایت انسان ها را سعادت، و تحقق سعادت را در پرتو سیاست حکیمانه دانسته است که در این صورت نسبت سیاست با حکمت ضروری می‌شود. از دید فارابی راه رسیدن انسان به سعادت حقیقی عدالت است و عدالت محور حرکت انسان در مسیر کمال و دست یابی به سعادت.[37]

فارابی معتقد است که رأی جمعی و قصد همگانیِ شهروندان، شرط حصول سعادت است؛ یعنی اصلاح طلبی یک مصلح و همراهی گروهی از خیراندیشان. این مصلح که رئیس مدینه فاضله هم هست، انسان کاملی است که هم عقل است و هم معقول. این فرد کسی است که روح او به عقل فعّال متصل است و معرفت را از طریق وحی از عقل فعّال می گیرد. رئیس مدینه یا پیامبر خواهد بود یا امام.[38]

انسان از دیدگاه اخلاق اسلامی

عالمان اخلاق بر این باورند که انسان معجونی از نیروهای مختلف است؛ که از میان آنها چهار نیروی عقل، شهوت، غضب و وهم بر نیروهای دیگر تسلّط دارند و آنها را تحت فرمان خود قرار می دهند.[39] صدر المتألهین از دیدگاه اخلاقی در مورد تضاد صفات انسانی و مراحل پیدایش آنها می گوید: باطن انسان معجونی از نیروهایی است كه دارای صفات متضاد هستند؛ بعضی به صفات چارپایان و بعضی به صفات درندگان و بعضی به صفات شیاطین و بعضی به صفات فرشتگان هستند. از صفت چارپایگی شهوت و شكمبارگی و حرص و فجور؛ و از صفت درندگی، حسادت و دشمنی و كینه؛ و از صفت شیطانی، نیرنگ، فریب، تکبر، مقام دوستی، افتخار و برتری جویی؛ و از صفت فرشتگی، علم و پاكی صادر می شود؛ و ریشۀ همۀ اخلاق و صفات روحی انسان، این چهار چیز هستند كه خمیره و سرشت باطن انسان اند و جز از طریق نور هدایت شرع و عقل، رهایی از ظلمت آن سه (صفت چارپایان، درندگان و شیاطین) امكان ندارد.[40]

انسان از نگاه عرفانی

يكی از اقسام انسان شناسی، انسان شناسی عرفانی است که از عالی ترين و عميق ترين مباحث علمی و معرفتی در عالم دين، دانش الاهی و بشری است و نقش عرفان الاهی در اين زمينه بسيار مهم و كارآمد است؛ زیرا در عرفان از راه شهود و علم حضوری به مطالعه و بحث و بررسی در مورد انسان پرداخته می شود. اين نوع انسان شناسی به معرفی انسان و انسان کامل و همچنین بحث در مورد نحوۀ دست یابی انسان به کمال می­پردازد؛ از این رو، در عرفان به واژه شناسی کلمۀ «انسان» به عنوان یک موضوع عرفانی پرداخته نمی شود، بلکه دانستن معنای انسان در عرفان، یعنی دانستن حقیقت انسان که برترين موجود عالم خلقت و شريف ترين مخلوق خدا و گل سر سبد آفرينش است. مقام و جایگاه انسان تا حدّى والا است كه از او به «خليفة اللَّه» تعبير شده است.

انسان در عرفان، دارای مقام عالى است که می تواند با قدم سير و سلوک به اصلی كه از آن جدا شده باز گردد و دوری و فاصله را با ذات حق تعالی از بين ببرد، از خودش فانی شود و به جایی برسد كه جز خدا را نبيند و مظهر اسما و صفات الاهی و آیینه تمام نمای حق تعالی باشد؛ زیرا انسان، در اصل و بالذات، خلیفه و مظهر اسمای الاهی بوده است؛ همان طور که قرآن کریم می فرماید: «(به خاطر بياور) هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمين، جانشينى [نماينده اى‏] قرار خواهم داد…»،[41] و انسان کامل – که انبیا و ائمه اطهار (ع) باشند-، نمونۀ بارز و آشکار و اتمّ اسما و صفات خداوندی است.

انسان کامل در عالم، همچون نگين انگشتری در انگشتر است كه آن نگين محل نقش و علامتى است كه به آن نقش و علامت پادشاه بر خزاينش مهر مى زند، تا ديگرى در آن تصرّف نكند.[42] به واسطه انسان کامل، فيض و مدد حق تعالی به تمام عوالم هستی مى رسد. اگر انسان کامل نباشد، موجودات عالم نمى توانند فيض الاهى را دريابند.[43]

حقيقت الاهی ای كه جامع میان همه افراد انسان ها بوده، کلّی «انسانيّت» است؛[44] و انسانيّت، حقيقتى است كه به تعدّد اشخاص و افراد متكثّر نمى شود.[45]

از دیدگاه عرفان و عارف، انسان به مراتب عالى انسانيّت نمى رسد، مگر اين كه تمام آنچه را بالقوه دارد، فعليت بخشد تا اين كه به انسان كاملى تبديل شود. كسى كه تكيه گاه انسانى را رها كند و مهار آن را از دست بدهد، و هوس هاى خود را آزاد گذارد، و تمايلات نفسانى را زير فرمان نياورد و در اطاعت از اميال پست، مطيع باشد، از كرانه انسانيّت دور مى شود و به علت بدرفتارى خود، به مراحل پایین حیوانی رسیده و از اصل و حقیقت خود دور می ماند.

پیشینه وجود انسان

به طور قطع و یقین می توان گفت که قبل از وجود انسان کنونی از نسل حضرت آدم، نسل و یا نسل هایی شبیه به انسان بوده اند که به آنها “انسان یا نسناس” می گفتند هر چند در مورد جزئیات و خصوصیات شخصیتی و زندگی آنها اطلاع دقیقی در دست نیست.

این مسئله در روایاتی که از اهل بيت (عليهم السلام) به ما رسیده تصریح شده است که قبل از این نسل، نسل هایی از انسان ها وجود داشته است که منقرض شده اند و این روایات سابقه دوره های بسيارى از بشريت را قبل از دورۀ حاضر اثبات مى كنند.

برای نمونه به حدیثی اشاره می کنیم:

صاحب تفسير عياشي از هشام بن سالم و او از امام صادق (ع) نقل می کند که آن حضرت فرمود: اگر فرشتگان موجودات زمينى را قبلاً نديده بودند، كه خون ريزى كردند، از كجا گفتند: “أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ[46]“.[47]

شیخ صدوق در کتاب توحید از امام صادق (ع) روایتى آورده که در ضمن آن امام (ع) به راوى فرموده: “شاید شما گمان مى کنید که خداى عزوجل غیر از شما هیچ بشر دیگرى را نیافریده است. نه، چنین نیست، بلکه هزار هزار آدم آفریده که شما از نسل آخرین آنها هستید”.[48]

همچنین در خصال از امام صادق (ع) روايت آورده كه فرمود: خداى عزوجل دوازده هزار عالم آفريده كه هر يک از آن عوالم از هفت آسمان و هفت زمين بزرگ تر است و هيچ يک از اهالى يک عالم به ذهنش نمى رسد كه خداى تعالى غير آن عالم او عالمى ديگر نيز آفريده باشد. [49]

البته همان گونه که ملاحظه می شود روایت اخیر به خلقت عوالم اشاره دارد و این ممکن است در غیر از کره زمین باشد و بتوان روایاتی را که به هفت دوره قبلی در کره زمین اشاره می کنند، بدون معارض دانست.

منشأ وجود نسل انسان

چگونگی منشأ پیدایش و زاد و ولد نسل انسان در بین دانشمندان مورد اختلاف است، عده ای با توجه به قرائنی قائل هستند که در زمان آفرینش آدم افرادی از نسل های گذشته که در حال انقراض بودند وجود داشته اند[50] که فرزندان آدم با بازماندگان این انسان ها ازدواج كرده اند؛ زيرا طبق رواياتى آدم اولين انسان روى زمين نبوده، مطالعات علمى امروز نيز نشان می دهد كه نوع انسان احتمالاً از چند میليون سال قبل در كرۀ زمين زندگى می كرده، در حالى كه از تاريخ پيدايش آدم تا كنون زمان زيادى نمی گذرد، بنا بر اين بايد قبول كنيم كه قبل از آدم انسان هاى ديگرى در زمين می زيسته اند كه به هنگام پيدايش آدم در حال انقراض بوده اند، چه مانعى دارد كه فرزندان آدم با باقيمانده يكى از نسل هاى پيشين ازدواج كرده باشد.[51]

البته تردیدی نیست که حضرت آدم اولین نفر از نسل حاضر بوده است.

قرآن كريم ظاهر قریب به صریحش این است كه نسل حاضر از طرف پدر و مادر به يک پدر (به نام آدم) و يک مادر (كه در روايات و در تورات به نام حوا آمده) منتهى مى‏شود و اين دو تن، پدر و مادر تمامى افراد انسان است، هم چنان كه آيه زير بر اين معنا دلالت مى‏كند: ” يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيباً”.[52]

در ظهور آيه شریفه بر اين كه نسل بشر به آدم و همسرش منتهى مى‏شوند جاى هيچ شک و ترديدى نيست.[53]
امّا بر اساس آیات الهی سنت الاهى در بقاى نسل بشر اين بوده كه از راه ساختن نطفه، اين بقا را تضمين كند، و ليكن اين خلقت با نطفه بعد از آن بود كه دو نفر از اين نوع را از گل آفريد، و او آدم و پس از او همسرش بود كه از خاک خلق شدند (و پس از آن كه داراى بدنى و جهازى تناسلى شدند فرزندان او از راه پديد آمدن نطفه در بدن آدم و همسرش خلق شدند).[54]

وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ”؛[55] “إِنَّ مَثَلَ عِيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ”؛[56] “إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ”.[57]

قدمت وجود انسان

در باره عمر نوع انسان از روزى كه در زمين خلق شده تا كنون، مطلب صریحی در قرآن وجود ندارد.

علامه طباطبائی در تفسیر المیزان می گوید: در تاريخ يهود آمده است كه عمر نوع بشر از روزى كه در زمين خلق شده تا كنون، بيش از حدود هفت هزار سال نيست، اما دانشمندان طبقات الارض و به اصطلاح “ژئولوژى” معتقدند كه عمر نوع بشر بيش از مليون ها سال است، و بر اين گفتار خود ادله اى از فسيل هايى كه آثارى از انسان ها در آنها است، نيز ادله اى از اسكلت سنگ شده خود انسان هاى قديمى آورده اند، كه عمر هر يک از آنها به طورى كه روى معيارهاى علمى خود تخمين زده اند بيش از پانصد هزار سال است.

اين اعتقاد آنان است، اما ادله اى كه آورده اند قانع كننده نيست، تا بتواند اثبات كند كه اين فسيل ها، بدن سنگ شده اجداد همين انسان هاى امروزی است. نیز دليلى وجود ندارد تا بتواند اين احتمال را رد كند كه اين اسكلت هاى سنگ شده مربوط است به يكى از ادوارى كه انسان هايى در زمين زندگى مى كردند؛ چون ممكن است چنين بوده باشد، و دوره ما انسان ها، متصل به دوره فسيل هاى نامبرده نباشد، بلكه انسان هايى قبل از خلقت آدم ابوالبشر در زمين زندگى كرده و سپس منقرض شده باشند، و اين پيدايش انسان ها و انقراضشان تكرار شده باشد، تا پس از چند دوره نوبت به نسل حاضر رسيده باشد.[58] آن گاه این دیدگاه تقویت می شود که بدانیم زمان خلقت حضرت آدم (ع) مربوط  به پیدایش نسل جدید از بشر است، و چه بسا قبل از حضرت آدم و نسل فعلی او، آدم های دیگر و عالم های دیگر و نسل های دیگری از بشر روی کره خاکی زندگی کرده و منقرض شده اند و یافته های باستان شناسان و کشف فسیل های مربوط به انسان هایی متعلق به میلیون ها سال قبل و با عمر پانزده هزار سال، مربوط به نسل های قبل از نسل اخیر است. البته این توجیه با قرآن مجید[59] و روایات سازگاری دارد.

جایگاه انسان در عالم هستی

هر انسان به نوبۀ خود در عالم هستی تأثیر و تأثراتی دارد که بسته به وسع و گسترۀ وجودی هر فرد فرق می کند. انسان هر قدر در عالم هستی از سعۀ وجودی بیشتری برخوردار باشد می تواند در عالم مؤثرتر باشد تا جایی که مثل انبیاء و اولیاء خاص الهی که عالمی را با عظمت خود دستخوش تغییرات اساسی می کنند؛ بنا بر این هر کس بسته به تلاش و سعیی که در جهت اصلاح خود و تزکیه نفس کرده و مقاماتی که در این راه نائل شده می تواند مؤثر در عالم یا در انسان های دیگر باشد و نمی شود به قول مطلق تعیین کرد که فلان شخص چه قدر در تعیین جایگاه دیگران دخیل است، ولی با وجود تمام این تأثیر و تأثرات هیچ گاه این تأثیرات موجب سلب اختیار انسان نمی شود و تنها زمینه ای برای اختیار انسان فراهم می کند و هر قدر در سیر وسلوک الی الله پیش روی شود، در هدایت و جهت دهی انسان های دیگر تأثیرگذار خواهد بود، ولی به هر حال هر کس خودش جایگاه خود را تعیین می کند و برای همین، مسؤول اعمال و جایگاه خود در پیش گاه خداوند متعال است و تأثیرات فقط در حد اعداد و فراهم آوردن زمینه و روشنگری است؛ از این رو است که مسئولیت اعمالش به عهدۀ خود او است.

در ضمن جایگاه عند ملیک مقتدر به فرمایش اهل معرفت جایگاه ویژه ای است که هر انسانی به آن جایگاه راه نمی یابد و این جایگاه مختص کسانی است که به مقامات عالی سیر و سلوک دست یافته و از تعلّقات دنیوی دست کشیده اند[60] و نمی توان این جایگاه را به صورت عمومی به انسان ها نسبت داد.

بنابر این، هر انسان به همان اندازه که راه حقیقت را پیموده و به مقام حقیقی انسان که همان مقام خلیفة الله است دست یافته، خود نمایش گر جایگاه خلافت است و نیاز به نشان دادن این جایگاه نیست، بلکه هر کس به انسان کامل بنگرد در حقیقت به جایگاه خلیفة الله نظر کرده و نشان دادن این جایگاه در گرو اتصاف به این مقام است. گفتنی است که در احادیث اهل بیت مجالست و همنشینی با کسانی توصیه شده که دیدار با آنان موجب متذکر شدن خداوند می شود؛[61] و این از آن رو است که چنین کسانی خلیفۀ او هستند و دیدار خلیفه موجب یاد مستخلف عنه یعنی خداوند متعال می شود.

جایگاه انسان در قرآن

مقام انسان ها در نزد خداوند متعال، در جریان تکوین و آفرینش:

اگر بخواهیم انسان مجرد از هر بدی و خوبی، یعنی انسان به ما هو انسان را در نظر بگیریم و در مورد مقام آن در نزد خداوند بحث کنیم، به این نکته می رسیم که انسان ها دارای مقام بالایی نسبت به دیگر موجودات هستند، و به اصطلاح دارای کرامت ذاتی هستند. اين نوع كرامت حاكی از عنايت ويژه پروردگار به آدمی است و به اختيار انسان ربطی ندارد؛ يعنی انسان چه بخواهد و چه نخواهد، از اين كرامت برخوردار است.

در این جا به بعضی از آیات قرآن که به مقام و جایگاه انسان اشاره نموده است می پردازیم:

الف. بخشش کرامت به انسان: انسان طبق فرمودۀ خداوند، بزرگ مرتبه و مسلّط بر کائنات شمرده شده است.

قرآن مجيد در اين باره می فرمايد: “ما بنی آدم را كرامت بخشيديم و آنان را بر صحرا و دريا مسلّط كرديم و بر بسياری از مخلوقات خويش برتری داديم”.[62]

ب. جانشين خدا بودن: قرآن مجيد می فرمايد: “به ياد آور زمانی را كه خداوند به فرشتگان فرمود: به راستی روی زمين جانشين قرار خواهم داد”.[63] این خلافت ويژه آدم (ع) و برخی از فرزندان او كه به مقام عالی انسانی و علم به اسمای الاهی دست يافته اند می باشد.

ج. كارگزار بودن جهان برای آدمی: آيات زيادی از تسخير جهان و آفرينش آنچه در زمين است، برای انسان سخن می گويد كه جايگاه رفيع وی را می رساند، خداوند در قرآن می فرمايد: ” او آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است همه را از سوى خودش مسخّر شما ساخته”.[64]

د. امانت دار بودن انسان: انسان امانت دار خدا است و رسالت و مسؤوليت دارد. قرآن مجيد می فرمايد: “ما امانت خويش را بر آسمان و زمين و كوه ها عرضه كرديم، همه از پذيرش آن امتناع ورزيدند، اما انسان بار امانت را به دوش كشيد و پذيرفت”.[65]

تا این جا اثبات شد نفس آدمی در ضمن هر نوعی، سیاه و سفید، عرب و عجم، زن و مرد، نزد خداوند دارای مقامی رفیع است. البته از آنچه در موارد بالا ذکر شد، از جمله آیۀ “وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ” و همچنین سایر آیات، روشن می شود که تمامی انسان ها علاوه بر داشتن مقام رفیع در نزد خداوند، یکسان هم هستند.

مفسر بزرگ علامه طباطبائی در تفسیر المیزان در ذیل آیۀ “وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ” می گوید: مراد از آيه، بيان حال جنس بشر است، صرف نظر از كرامت هاى خاص و فضائل روحى و معنوى كه به عده اى اختصاص داده، بنابر اين، اين آيه مشركان، كفار و فاسقان را زير نظر دارد، چه اگر نمى داشت و مقصود از آن انسان هاى خوب و مطيع بود، معناى امتنان و عتاب درست در نمى آمد.[66]

مقام انسان ها نزد خداوند متعال، در سیر رشد از نقص به کمال:

در مقام رشد و تکامل، مسلماً انسان ها دارای درجاتی متفاوت هستند. در این قسمت ملاک ارزشمندی هر کس تقوا است، همان گونه که خداوند فرموده است: “إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ”.[67] بر این اساس؛ انسان ها در برابر خداوند یکسان نیستند و به تناسب بهره­ای که از تقوا دارند طبقه بندی می شوند. در این راستا تفاوت انسان ها در برخورداری از محبت خداوند و به میزان قرب آنها به خدا باز می گردد. نه رنگ، نژاد، قوم، زبان و غیره، بلکه هرکسی ایمان، عمل صالح و معرفت را کسب کند، انسانی کامل؛ و هر که شرک، گناه و نفاق را کسب کند انسانی ناقص است.

جایگاه انسان در روایات

جایگاه انسان در این عالم از مباحثی است که در فرمایشات پیامبر (ص) و امامان معصوم (ع) روشن می شود، در این­جا به برخی از این روایات اشاره می شود:

راوی می گوید: سلمان فارسی داخل مسجد شد، رسول خدا (ص) از جای خویش بلند شد احترامش نمود و او را در کنار خویش در صدر مجلس نشاند و به تناسب سن و شخصیتش او را اکرام نمود. در این هنگام عمر داخل شد و چنین صحنه ای را دید، گفت این عجمی کیست که در میان عرب در صدر مجلس نشسته است. پیامبر اکرم با شنیدن این سخن بر منبر رفت و خطبه خواند و فرمود: “ای مردم از  زمان آدم تا به امروز…. عرب را بر عجم  و … برتری و فضلی نیست، مگر به تقوا”.[68]

در حدیثی دیگر از علی (ع) نیز به این موضوع اشاره شده است. حضرت می فرمایند: همه موجودات سنگین و سبک، بزرگ و کوچک، نیرومند و ضعیف، در اصول حیات و هستی یکسان هستند.[69]

پیامبر (ص) در روایتی دیگر فرموده است : “هیچ چیزی نزد خداوند گرامی تر از فرزند آدم نیست”.[70]

نتیجه این که تمامی انسان ها در مقام تکوین در مقابل خداوند یکسان هستند، امّا مقام انسان ها در برابر خداوند متعال، در مقام رشد و تکامل، دارای درجاتی متفاوت اند.

بدین ترتیب امامان و پیامبران در اعلی درجۀ قرب به حضرت حق قرار دارند، و انسان های پست و نادان در اسفل سافلین نقص و کاستی.

انسان برترین مخلوق

انسان موجودی است که خلقتش در زیباترین شکل و هیئت صورت پذیرفت؛ و به همین جهت تاج کرامت بر سر وی نهاده شد و برتری او بر بسیاری از موجودات جهان هستی اعلام شد.

قرآن کریم از یک طرف در باره جایگاه انسان در عالم هستی می فرماید: “به تحقيق ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و مورد لطف و كرامت قرار داديم. در خشكى و دريا براى آنها وسايل حمل و نقل فراهم کرديم و براى آنها روزى هاى حلال و پاكيزه نصيب نموديم و آنها را بر بسيارى از مخلوقات خويش برترى دادیم”.[71]

این آیه برتری بی چون و چرای انسان را بر بسیاری از مخلوقات می رساند.

هرچند بشر از طریق علوم ظاهری احاطه به تمام انواع موجودات ندارد، ولی از طریق وحی و اخبار غیبی اولیای الاهی، می تواند اطلاعاتی از انواع موجودات و موقعیت و درجۀ وجودی انسان، کسب کند؛ عبدالله بن سنان می گوید: از امام صادق (ع) پرسیدم ملائکه بالاتر هستند یا فرزندان آدم؟ آن حضرت در جواب، سخن امیرالمؤمنین علی (ع) را نقل فرمود: “خداوند در فرشتگان عقل بدون شهوت قرار داد و در حیوان شهوت بدون عقل و در انسان عقل همراه با شهوت؛ پس اگر عقل انسان بر شهوتش پیروز گردد او از ملائکه برتر است و اگر شهوتش بر عقل او پیروز گردد او از حیوان فروتر و پست تر است”.[72]

آنچه از مجموع آیات و روایات دربارۀ خلقت انسان استفاده می شود برتری و شرافت انسان بر تمام موجودات زمینی و سماوی است. این به جهت ویژگی هایی است که انسان از آنها برخوردار است که در ذیل اشاره ای به آن خواهیم داشت:

1. اوّلین ویژگی و شاخصۀ انسان، برخورداری وی از روح الاهی است و این ویژگی مختص انسان است و بس: “چون آفرینشش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم…”.[73]

2. به سجده افتادن فرشتگان در برابر انسان: “و … هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده و خضوع کنید، همگی سجده کردند، جز …”.[74]

3. خلافت و جانشینی خدا در روی زمین از دیگر ویژگی هایی است که انسان را از سایر موجودات هستی اعم از ملائکه، جن و … ممتاز می کند: “به یاد آور آن گاه که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روی زمین جانشین قرار خواهم داد…”.[75]

4. یکی دیگر از ویژگی های انسان این است که وی هدف اصلی خلقت است. در حقیقت خلقت موجودات دیگر برای انسان و به جهت استفاده و بهره­وری انسان است: “و آنچه در زمین و آسمان ها است تمام را مسخر شما گردانید”.[76] “ای پسر آدم من موجودات را برای تو خلق کردم و تو را برای خودم”.[77] این شاید بدان جهت باشد که انسان آن توان را دارد که از پست ترین عالم یعنی عالم ناسوت و طبیعت سیر کند تا به بالاترین مرحلۀ رشد که فنای فی الله است، برسد و این ویژگی فقط از آن انسان است.

5. وجود خلاصۀ خلقت و عصارۀ هستی، حضرت محمد (ص) در میان انسان های کنونی، بهترین دلیل بر شرافت و برتری انسان بر سایر موجودات اعم از فرشتگان، جن و … است.

با توجه به این توضیحات، روشن می شود که انسان در کل عالم هستی اشرف مخلوقات است، اما امکان خلق موجودی شریف تر از انسان هرچند امتناع ذاتی ندارد، ولی بعید به نظر می رسد.

انسان هدف خلقت

از آن جا که خداوند حکیم است و از شخص حکیم کار بیهوده و عبث صادر نمی شود، نظام آفرینش نظامی است هدفمند که در راستای اهداف عالیه ذات باری تعالی بنیان نهاده شده و در آن اثری از اعوجاج و آشفتگی پیدا نیست و ذرات عالم با زبان بی زبانی می گویند:

نیست در دایره یک نقطه خلاف از کم و بیش

که من این مسئله بی چون و چرا می بینیم

مطابق نص آیات قرآنی، خالق موجودات، اشیا و پدیده ها را نه باطل آفرید و نه بازیچه، بلکه محور و اساس آفرینش او بر مبنای حق استوار گشته است که در این نظام احسن، حتی کوچک ترین اجزای آن اهداف و مقاصد بلند و ارزشمندی را تعقیب می نمایند و هیچ یک از آنها معطل و بی کار نیستند که علت غایی و هدف نهایی خلقت کائنات و پیدایش موجودات، انسان بوده است. به عبارتی شفاف تر، خداوند عالم را آفرید تا آدم را بیافریند؛ چرا که او احسن المخلوقین است. چنانچه خدایش احسن الخالقین، و از کارگاه هستی موجودی چون او بیرون نیامده است.

در این پرده یک رشته بی کار نیست

سر رشته بر ما پدیدار نیست

انسان و جاودانگى

حس و قواى حسى به طبيعت نزدیک است و عقل و قواى عقلى از طبيعت دور است؛ لذا محسوسات و امور مادى، انسان هاى حساس را به خود جلب مى نمايد، اما انسان عاقل چون ارزشى براى دنيا قائل نيست فريب دنيا را نخورده دل به دنيا نمى بازد. فطرت انسانى خواهان ابديّت است به تعبير مرحوم صدر المتألهين: خداوند در سرشت انسان ها محبت وجود و بقاء و كراهت عدم و فنا را سرشته است.[78] و لذا متاع گذرا او را اشباع نمى كند و اگر به طبيعت سر مى سپارد يا براى آن است كه از باب خطاى در تطبيق، طبيعت را ابدى مى پندارد و يا ابديّت بعد از مرگ را فراموش كرده است يا گرفتار جهل مركب است يا مبتلاى غفلت، به نص صريح قرآن كريم هر انسانى بالضرورة مى ميرد.[79] پس احتمال خلود و جاودانگى در دنيا ممكن نيست. خداى سبحان اصرار دارد به انسان بفهماند كه اى انسان تو یک موجود ابدى هستى و ابديّت در دنيا نمى گنجد، بلكه جاودانگى به تحصيل ما عنداللَّه است. قرآن كريم مى فرمايد:[80]  آنچه در دسترس شما است زوال‏پذير است و آنچه در نزد خدا است ابدى است و چون شما انسان ها ابدى هستيد اين ابديّت خويش را هدر ندهيد. كالاى ابدى پيش غير خدا نيست. اگر آب زندگانى مى خواهيد فقط نزد خدا است.[81]

قرآن و هدف از خلقت انسان

درباره هدف آفرینش انسان در آیات قرآن بیانات مختلفی آمده است که در حقیقت هر کدام به یکی از ابعاد این هدف اشاره می نمایند، از جمله: «وَ مَا خَلَقْت الجْنَّ وَ الانس إِلا لِيَعْبُدُونِ»؛ من جن و انس را نیافریدم، مگر این که مرا پرستش کنند.[82] در جای دیگر می خوانیم: «الَّذِى خَلَقَ الْمَوْت وَ الحْيَوةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكمْ أَحْسنُ عَمَلاً …»؛ آن که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را آزمایش کند که کدام یک از شما به عمل نیکوتر است.[83] (یعنی آزمایشی آمیخته با پرورش و در نتیجه تکامل)، و در موردی دیگر آمده است: «… وَ لا يَزَالُونَ مخْتَلِفِينَ إِلا مَن رَّحِمَ رَبُّك  وَ لِذَلِك خَلَقَهُمْ …»؛ مردم همواره مختلف هستند مگر آنچه پروردگارت رحم کند و برای همین (پذیرش رحمت و در سایه آن تکامل)، آنها را آفرید.[84]

همان گونه که ملاحظه می شود، همه این خطوط به یک نقطه منتهی می شود و آن پرورش و هدایت و تکامل انسان ها است. از این جا معلوم می شود که غایة الغایات و هدف نهایی آفرینش انسان، رسیدن به کمال و سعادت و دست یازیدن به والاترین کرامت ها و ارزش های انسانی است که این همه در پرتو شناخت و معرفت و عبودیت و بندگی آگاهانه به پیشگاه ذات احدیت میسور و ممکن خواهد بود.

روایات و هدف از خلقت انسان

علت غایی و هدف نهایی خلقت کائنات و پیدایش موجودات، انسان است. در حدیث قدسی آمده است که خداوند فرمود: «ای فرزند آدم همه چیز را برای تو آفریدم و تو را برای خودم».[85]

هدف از خلقت انسان هر چه که باشد نتیجه اش به خود او بر می گردد، نه به خداوند که او غنی مطلق است و ممکنات از جمله انسان محتاج او هستند.

امیر المؤمنین (ع) در خطبه معروف همام می فرماید: «خداوند سبحان هنگام آفرینش خلق از طاعت و بندگیشان بی نیاز و از معصیت و نافرمانی آنها ایمن بود؛ زیرا معصیت گناهکاران او را زیان ندارد و طاعت فرمانبرداران سودی به او نمی رساند،[86] (بلکه غرض از امر به طاعت و نهی از معصیت سود بردن بندگان است).

در روایتی از امام صادق (ع) می خوانیم: که امام حسین (ع) در برابر اصحابش آمد و چنین فرمود: «خداوند بزرگ بندگان را نیافریده، مگر به خاطر این که او را بشناسند، هنگامی که او را بشناسند، عبادتش می کنند و هنگامی که بندگی او کنند از بندگی غیر او بی نیاز شوند».[87]

نیاز انسان به دین

با توجه به پیچیدگی وضعیت زندگی در دنیا، انسان چه مقدار می تواند از دین استفاده کند. مقصود ما از دین، آن دینی است که از ناحیۀ خداوند برای انسان آمده است، و خداوندی که انسان را خلق کرده است، با توجه به نیازهای انسان، برای او راهنمایی از طریق انبیاء (ع) فرستاده است. و آنچه که در دین خاتم تجلّی پیدا کرده است، در واقع در بردارنده مفاهیمی است که برای انسان در همۀ زمان ها و مکان ها قابل استفاده باشد. در دنیای امروز هم نیازهای اساسی انسان، کشش های اصلی انسان، آن مواردی که انسان به خاطر آن به گمراهی گرفتار می شود، یا آن چیزهایی که عوامل هدایت او می شود، اینها همچنان ثابت و بدون تغییر باقی مانده است. به بیان دیگر، در حقیقت، عوامل سعادت و شقاوت انسان تغییر نکرده است؛ فطرت انسان عوض نشده است؛ غرائض و طبیعت انسان تغییر نکرده است؛ آنچه که تغییر کرده است، پوسته ای از زندگی انسان است، پوششی که ما امروز داریم ساختمان خانه ای که در آن زندگی می کنیم، ابزارها و امکاناتی که از آنها بهره می بریم، اینها تغییر کرده است. و به تبع آن روابطی که بین انسان ها پیدا شده پیچیده تر شده است، اما هویت انسانی همچنان همان هویت گذشته است و حقایقی که در دین وارد شده است، در واقع ناظر به همین هویت انسانی است، و این هویت انسانی است که همچنان مورد توجه دین است. بنابراین، آموزه های دینی ناظر به هویت انسانی است که، این هویت دست نخورده در طول تاریخ باقی مانده است. و این هویت همچنان قابل مراجعه به این منابع و استفاده از آنها است.

کمالات انسان

وجود خداوند تبارک و تعالی عین کمال، خیر و رحمت است، و همه موجودات را بر اساس خیر و رحمت وجودی خود خلق نموده است و به همین جهت هر موجودی در مرتبۀ خود کامل و بی نقص است.

انسان، کامل ترین مخلوق خداوند است؛ چون اولاً: خلیفۀ خداوند است.[88] ثانیاً: همۀ موجودات برای انسان خلق شده اند.[89]

به همین جهت انسان دارای ابعاد مختلف وجودی و کمالی است که در این جا به چند بعد کمالی انسان اشاره می کنیم:

الف. برخورداری از نعمت آگاهی و تعقل:

خداوند در این باره می فرماید:

“قسم به نفس و آن که نیکویش بیافریده سپس بدی ها و پرهیزکاری هایش را به او الهام کرده است”.[90]

ب. مجهز بودن به نعمت فطرت (خداشناسی و خداپرستی):

چون خداوند معرفت و گرایش به خود را در نهاد و سرشت انسان قرار داده است:

و در این باره خداوند می فرماید:

“و هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: «چرا گواهی دادیم» تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم”.[91]

” پس روى خود را متوجّه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسان ها را بر آن آفريده دگرگونى در آفرينش الهى نيست اين است آيين استوار ولى اكثر مردم نمى‏دانند!”.[92]

پیامبر (ص) می فرماید: “هر فرزند بر فطرت توحید متولّد می شود، پدر و مادر، او را یهودی یا مسیحی می کنند”.[93]

ج. داشتن اراده و اختیار:

انسان بر خلاف بسیاری از مخلوقات دیگر، تنها در سایۀ گزینش آگاهانه به کمال و هدف از خلقت خود دست می یابد؛ از این رو کمال آدمی اختیاری و اکتسابی است.[94]

قرآن می فرماید: “بگو: حق از جانب پروردگارتان (رسیده) است، پس هر که بخواهد بگرود و هر که بخواهد انکار کند”.[95] “راه را به او (انسان) نشان داده ایم. (انسان) یا سپاسگزار باشد یا ناسپاس.[96]

به عبارت دیگر، خداوند موجوداتی دارد که نمی توانند عصیان الاهی را انجام دهند،[97] ولی اراده کرده است که انسان با اراده و اختیار خود راه کمال را طی کند و عصیان الاهی را مرتکب نشود.

تکامل فردی انسان

در هر انسانی غریزه «حبّ کمال» وجود دارد؛ از این رو رنج ها و سختی ها را به امید و آرزوی آیندۀ روشن تری بر خود هموار می سازد.[98]

انسان با پیمودن مراحل لازم، هم در دنیا به کمالاتی می رسد و هم در آخرت، ولی فرقشان در این است که کمالات در دنیا جنبه مقدّمی و آلی (وسیله بودن) داشته، و زمینه را برای رسیدن به کمال نهایی در آخرت که جنبه عالی دارد، فراهم می آورند.[99]

این کمال و سعادت که از آن به قرب الاهی تعبیر می شود، عبارت است از این که، انسان ها به حسب کمالات واقعی وجودی که کسب می کنند به کانون و مرکز هستی نزدیک شده و حجاب های ظلمانی از آنها دور گشته و به مقام فنا نایل شوند. به بیان دیگر، چون واجب الوجود از جمیع جهات کامل و ممکن الوجود از جمیع جهات ناقص است، هنگامی که بنده ای در رفع نقائص خود سعی کند از نظر معنوی به خدا نزدیک می شود.[100] اين کمال مقدمه است برای کمال نهایی (لقاء الاهی)؛ یعنی انسان در نقطه نهایی سیر استکمالی خویش به جایگاهی می رسد که آن جا، نزد خدا و جوار رحمت او است.[101] چنانچه قرآن در مورد سرنوشت نهایی متقین می فرماید: «به تحقیق پرهیزکاران در باغ ها و نهرها (در بهشت جاودانی) منزل خواهند گزید. در جایگاهی راستین نزد خداوند سلطنت و عزت متنعم هستند».[102] و یا در آیه دیگری می فرماید: «ای انسان تو تلاش می کنی که با رنج و کوشش به سوی پروردگارت پیش روی و به ملاقات او نایل آیی».[103]

پس کمال انسان، در دنیا و آخرت رسیدن به مقام قرب الاهی در دنیا به معنایی که گفته شد و در آخرت به معنای حضور در جوار رحمت قدس الاهی (کمال نهایی) است. راه رسیدن به این مراتب از کمال در دنیا و آخرت، عبودیت و بندگی خدای متعال است که اظهار بندگی و نهایت خضوع و تسلیم در برابر فرمان های الاهی است، و هر عملی که به قصد عبادت و ثواب و تقرب انجام می گیرد باید تنها برای خدا باشد.[104]

تکامل اجتماعی انسان

در اسلام علاوه بر احکام و دستورات فردی، احکام و دستوراتی؛ مانند نیکی کردن به دیگران، جهاد، نماز جماعت، و… وجود دارد که در اجتماع تحقق پیدا می کند. برای این که انسان به کمال و سعادت برسد، باید هر دو دسته از احکام را انجام دهد و در تحقق کمال واقعی انسانی هیچ کدام بدون دیگری کافی نیست.

افراد یک اجتماع اگر وظیفه شناس باشند، حقوق یک دیگر را رعایت کنند، نسبت به هم دیگر مهربان و خیر خواه باشند، در کارهای خیر تعاون داشته باشند، در حل مشکلات یک دیگر بشتابند و در یک کلام، سعادت و آسایش خود را در سعادت و آسایش جامعه بدانند، زندگی سالم و سعادت مندانه ای خواهند داشت و روابط جامعه مستحکم خواهد شد که نقش مهمی در رسیدن به کمال و قرب الاهی دارد؛ بر این اساس، اگر به همۀ دستورات شرع مقدس به انگیزه الاهی عمل شود همگی عبادت شمرده می شوند و موجبات قرب الاهی و کمال و سعادت انسان را فراهم می نمایند.[105]

در روایات، پاداش زیادی در مورد برآوردن نیاز مؤمنان وارد شده است. امام صادق (ع) فرمود: «گام برداشتن مسلمان در راه حاجت مسلمان، بهتر از هفتاد طواف خانه خدا است».[106]

امام علی (ع) فرمود: «هیچ مسلمانی نیاز مسلمان دیگر را بر نمی آورد مگر این که خداوند به او ندا می دهد که پاداش تو بر عهده من است، و من به کمتر از بهشت برای تو راضی نخواهم شد».[107]

امام صادق (ع) می فرماید: «عبادتی برتر از ادای حقوق مؤمن وجود ندارد».[108] آیا چنین عبادتی اگر به انگیزه تقرب الاهی انجام گیرد، موجب رسیدن به کمال نهایی نمی شود؟

مسئولیت‌های اجتماعی و سیاسی پیامبران و رهبران الاهی در برپایی قسط و عدل در همین راستا ارزیابی می شود. قرآن کریم در این باره می فرماید: «همانا ما، رسولانمان را با نشانه های روشن فرستادیم؛ و کتاب و میزان را (نیز) با آنان فرو فرستادیم تا مردم، قسط (عدالت) را، برپای دارند».[109]

همۀ انبیا و امامان (ع) تشکیل حکومت اسلامی را کلید موفقیت جامعه می دانستند و تمام سعی و کوشش خود را در راه برپایی عدالت در یک حکومت اسلامی انجام می دادند تا به هدف غایی حکومت، که تعالی یافتن و نورانی شدن انسان است، دست پیدا کنند.[110] و خداوند متعال هم آنها را به عدالت امر کرد: «خدا فرمان به عدل و احسان می دهد…».[111]

خلاصه این که از دیدگاه اسلام هدف از خلقت انسان ها رسیدن به کمال و سعادت در دنیا و آخرت بوده و آن عبارت از رسیدن به قرب و لقاء الاهی است، و این میسر نیست مگر با اطاعت از دستورات الاهی در همۀ زمینه ها – فردی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی- و این اطاعت اگر به انگیزه الاهی و با نیت قربة الی الله به طور واقعی و از عمق جان باشد، عبادت بوده و نقش اصلی را در کمال انسانی دارد.

ربوبیت کمالی برای انسان

بر اساس بینش توحیدی، جز ذات متعالی خداوند هیچ موجودی دارای وجود استقلالی نیست؛ غیر از او همه نشانه، مظهر و تجلی آن ذات متعالی هستند که در ذات و صفات خود محتاج و وابسته به او هستند، بلکه ذاتشان عین نیاز به خداوند است. براین اساس، ربوبیت ذاتی و استقلالی مخصوص خداوند است و نسبت دادن این صفت الاهی به مخلوق، فقط به عنوان این که مظهر و تجلی صفات خداوند هستند، ممکن و جایز است؛ از این رو بر اساس حکمت و عرفان می توان گفت: انسان کامل كه نمودار مجموع عالم جسمانى و عالم مثالى و نور است، می تواند مثال عالم ربوبيّت باشد و به همین جهت گفته اند كه انسان کامل مظهر اسم اللّه و ربوبیت الاهی است؛ زیرا اسم اللّه شامل همۀ اسم هاى خداوند است و آن مرتبۀ ربوبيّت است؛ چون عالم ربوبيّت معنایی است که  شامل جميع موجودات است. البته خداوند قیوم بذاته و موجود به وجود اصلی و استقلالی است و غیر او وجودش فرعی و سایه ای است.[112]

عارفان و حکیمان متأله معتقدند: انسان كه عالم اصغر است، مثال عالم ربوبيّت است كه عالم اكبر است؛ یعنی انسان مجموعه ای از موجودات ملكى و لطايف ملكوتى است، و اشرف از همه است؛ پس آنچه در عالم ربوبيّت هست در انسان وجود دارد.

در هر صورت انسان کامل به دلیل جامعیت وجودی و برخورداری از مراتب بالای هستی، نسبت به مراتب پایین تر دارای نقش ربوبی و واسطه ای در خلق و پرورش آنها است؛ زیرا نفس انسان کامل واسطۀ فیض خداوند به سوی مخلوقات است.[113] علاوه این که براساس سخن امام صادق (ع) انسان هر قدر در راه عبودیت و فنا در ذات خدا تلاش کند به همان اندازه می تواند به مقام تجلی ربوبی برسد.[114]

«بندگی خدا گوهر گران بهایی است که باطن آن ربوبیت است»[115] که هر کس به آن دست یافت سلطنت بر همه ما سوی الله کند.

نکتۀ پایانی این که هر چند فهم این مطالب و جدا کردن مرز بین توحید و شرک، غالبا برای عموم مردم دشوار است و چه بسا در اثر نداشتن دانش لازم، دچار انحراف از توحید و افتادن در  ورطۀ شرک می گردند، و به همین جهت ائمه (ع) یاران خود را از انتساب و به کارگیری صفت ربوبی در بارۀ خودشان (ائمه) برحذر می داشتند؛ ولی در عین حال با تثبیت اصل قطعی مخلوق و محتاج بودن آنان به خداوند می توان ایشان را به داشتن صفات الاهی و فرابشری توصیف کرد.[116]

علم انسان

انسان در عالم مادی به سر می برد و در زمان و مکان محدود است، و با موجودات مادی که دارای ابعاد سه گانه و اعراض نه گانه هستند، حشر و نشر دارد، به همین دلیل ذهنی آکنده از مفاهیم مادی دارد؛ به طوری که هر معنایی به او ارائه شود، آن را در قالب مادیات و زمان و مکان ریخته، و در محدوده زمان و مکان تصور می کند.

پيدايش علم و دانش با خلقت انسان برابری می کند و همواره بشر در صدد آن بوده که بفهمد و درک نمايد، علم و دانش در زندگی انسان دارای جایگاه ویژه ای است. نقش علم در زندگی انسان این است که راه سعادت، تکامل و راه ساختن را به انسان می آموزد. علم انسان را توانا می کند که آینده را همان گونه که می خواهد بسازد. علم مانند ابزاری در اختیار خواست انسان قرار می گیرد و طبیعت را، آن چنان که انسان بخواهد و فرمان دهد می سازد.

خداوند در قرآن می فرماید: “بگو آیا دانایان با نادانان مساوی اند؟ جز این نیست كه تنها خردمندان یادآور می شوند”.[117] اهمیت علم در اسلام آن قدر زیاد است که طلب آن را بر هر مسلمانی واجب دانسته است. پیامبر اکرم (ص) می فرماید: “جست و جو و تحصیل علم بر هر مسلمانی فرض و واجب است.[118] معنای حدیث این است: یكی از فرایض و واجبات اسلامی، در ردیف سایر واجب ها، تحصیل علم است. در كتاب های روایی همیشه یک باب مخصوص تحت عنوان “باب وجوب طلب العلم” و یا عنوانی نظیر این عنوان وجود دارد. می فرماید: طلب علم بر هر مسلمان واجب است، هیچ استثنایی ندارد، حتی از لحاظ زن و مرد هم استثنایی ندارد. این حدیث می فرماید:  علم یک فریضه عمومی است، اختصاص به طبقه ای یا صنفی یا جنسی خاص ندارد.

همچنین پیامبر اسلام (ص) پیروانش را به فراگیری علم و دانش تشویق می کرد. کودکان اصحابش را وادار کرد که سواد بیاموزند، برخی از یارانش را فرمان داد زبان سریانی بیاموزند. این تأکید و تشویق ها در باره علم سبب شد که مسلمانان با همت و سرعت بی نظیری به جست و جوی علم در همۀ جهان پرداختند، آثار علمی را هر کجا یافتند به دست آوردند و ترجمه کردند و خود به تحقیق پرداخته و از این راه علاوه بر این که حلقۀ ارتباطی شدند میان تمدن های قدیم یونانی و رومی و ایرانی و مصری و هندی و غیره، و تمدن جدید اروپایی، خود یکی از شکوهمندترین تمدن ها و فرهنگ های تاریخ بشریت را آفریدند که به نام تمدن و فرهنگ اسلامی شناخته شده و می شود.

راه های علم و آگاهی انسان

انسان به گونه اى آفريده شده كه از كانال هاى مختلفى مى تواند کسب علم و آگاهی نماید، چند نمونه از راه های رسیدن انسان به علم و آگاهی را در ذیل بیان می کنیم:

1. اميال و غرايز و شهوات درونى كه او را به نيازهاى طبيعى جسمانى اش آگاه مى كنند؛ مثل علم به گرسنگى، تشنگى و احساس درد و خستگى و … .

2. فطرت او را بر خواست هاى متعالى مطلع و به سمت آنها مى كشاند؛ مانند، حس وابستگى و دلبستگى به موجود برتر (حس مذهبى يا پرستش)، حس حقيقت جويى، حس كمال خواهى و زيبايى طلبى و … .

3. عقل سليم: او را بر بديهيات اوليه آگاه مى كند؛ مثل استحاله اجتماع یا ارتفاع نقيضين و اصل اصغريت و اكبريت و تساوى و تشابه و … . انسان اين بديهيات اوليه را پايه قرار مى دهد و به واسطه اينها به استدلال و استنتاج مى پردازد و معلومات جديدى را تحصيل مى نمايد.

4. حواس خمسه (پنج گانه) كه ابزار جسمانى ارتباط انسان با جسم خود و با محيط پيرامون خود، بدون استفاده از ابزار صنعتى و يا با استفاده از اين ابزار هستند. معظم اطلاعات انسان از اين راه حاصل مى شود، تا آن جا كه برخى ساير كانال ها را تكذيب و انكار كرده و تنها به اين كانال اطلاعاتى معتقد هستند و به حسگرايان يا حسيون و يا به تجربيون موسوم هستند.

5. وراثت: برخى اطلاعات به صورت موروثى و به واسطه ژن خاص به انسان منتقل شده و به صورت پنهان مى ماند و در مواقع نياز، نمود پيدا مى كند، چنانچه برخى از حالات و صفات نيز چنين هستند.

6. كسب اطلاعاتى از راه كهانت و حركت ستارگان يا سحر و جادو و يا ارتباط با برخى از اجنه و امروزه از راه هيپنوتيزم و نيز از راه خواب و … . اين راه گرچه تا حدودى فراطبيعى و غير عادى است، اما اغلب به امور دنيوى محدود مى‏شوند.

كانال‏هاى اطلاعاتى فوق بين نوع انسان مشترک و قابل تعليم و تعلّم و انتقال هستند. تفاصيل اينها در جاى خود آمده است و مجال بررسى اينها، در اين مقال نيست.

7. الاهيون به راه دیگری برای کسب اطلاع معتقد هستند که به آن “ارتباط با غيب” گفته می شود، اما مادی گرايان و حسيون كه غيب و عوالم ماوراءالطبيعه را منكر هستند – با شدت و جدّیت تمام – منكر اين كانال اطلاعاتى مى باشند و مدعيان آن را به سحر و كهانت و جنون و … متّهم مى كنند.[119]

انسان و غفلت و از خود بیگانگی

در مورد غفلت و از خود بی گانگی انسان، قرآن کریم می فرماید:

“به تحقيق تعداد بسیاری از جنّ و انس را براى جهنّم آفريديم، آنها دل هايى دارند كه حقيقت را نمى توانند درک كنند، ديدگانى دارند كه [حقايق را] نمى توانند ببينند و گوش هايى دارند كه از شنيدن [كلام حقّ‏] ناتوانند، آنها مانند چهارپايان هستند، بلكه گمراه تر، اينان به واقع افراد غافل و بى توجّه به هشدارهاى الاهى هستند”.[120]

در جایی دیگر می فرماید: “به راستی بدترین جنبندگان در پیشگاه خدا،‌ کران و گنگان هستند که عقل خویش را به کار نمی گیرند.” [121]

این دو آیه نشان می دهد که انسان ها به دلیل به کار نگرفتن عقل و اندیشه و عمل نکردن به مقتضای آن سرزنش شده‌ و در جایگاه حیوانات و یا بدتر از آنان قرار گرفته اند.

انسان و هوای نفس

طبق آموزه های دینی، سقوط اخلاقی که در حقیقت موجب سقوط انسان از جایگاه و کرامت انسانی می شود، به عوامل مختلفی بستگی دارد که یکی از این عوامل هوای نفس می باشد.

آیات قرآن هوای نفس را عامل سقوط از جایگاه رفیع انسانی معرفی کرده اند. نظیر: “و پیروی مکن از آن کس که دلش را از یاد خویش غافل ساخته ایم و از هوای نفس خود فرمان می برد و کار او از حد گذشته است”.[122]

هوای نفس دل آدمی را می رباید و نمی گذارد دلی برای او باقی بماند تا محلی برای ورود ایمان شود. پیروی از هوای نفس، انسان را به جایی می رساند که قرآن می فرماید: “سپس او را به پايين ترين مرحله بازگردانديم”.[123]

شیطان، از طریق هواهای نفسانی در انسان نفوذ می کند؛ کار و تلاش وی را تأیید می کند؛ کارهای زشت را در نظرش تزیین می کند؛ وی را در انجام آن وسوسه می نماید و با دادن وعده های دروغ و ترساندن از آینده اش، او را از انجام کارهای خیر باز می دارد: “و شیطان کردارشان را برایشان زینت داد، پس ایشان را از راه (خدا) باز داشت و آنها هدایت نخواهند شد”.[124]

بنابراین، یکی از آسیب های جدی کرامت انسانی، اسارت عقل انسان در خواسته های هوای نفس است. کسی که عقلش در اسارت نفس اماره و خواسته های نفسانی است، چگونه می تواند از کرامت و منزلت انسان بهره مند شود؟!

این آیات یکی از دلایل لگد مال شدن کرامت انسانی و سقوط از مقام جانشینی خدا به پایین ترین درجه حیوانی و پست تر از آن را، کنار گذاشتن عقل و پیروی کوکورانه از هواهای نفسانی بیان می کنند.

انسان و دنیا پرستی

علایق شدید مادی و دنیاپرستی انسان را به هر انحراف و گناهی، می کشاند؛ زیرا سوء استفاده انسان از دنیا و دلبستگی به آن، فریب خوردن، مغرور شدن و غافل شدن از آخرت را به دنبال دارد.

خداوند در این باره می فرماید: “کسانی که به دیدار ما امیدی ندارند و به زندگی دنیا دل بسته و بدان آرامش یافته اند و کسانی که از آیات ما بی خبرند، ایشان به دلیل کردارشان در آتش جای دارند”.[125]

بنابراين، دنیا پرستی سبب از دست دادن کرامت نزد پروردگار است. انسان کريم خدايی را که کريم ترين است، نافرمانی نمی کند و گوهر کرامت را به معصيت نمی آلايد، چنان که امام علی (ع) فرمود: “من کرمت عليه نفسه، هانت عليه شهواته”؛[126] هر کس کرامت نفس داشته باشد، شهوت پرستی و تمايلات نفسانی نزد او خوار و حقير است.

طمع انسان

یکی از موانع عمده دست یابی به کرامت انسانی که باعث سقوط از ارزش انسانیت می شود، طمع ورزی است. ای بسا که انسان طمع کار برای دست یابی به خواسته هایش، خود را در برابر هر چیزی خوار و ذلیل کند؛ در واقع انسانیت انسان را به ذلت و خواری می کشاند؛ از این رو امیر المؤمنین (ع) می فرماید: “من طمع ذل و تعنی”؛[127] هر كس طمع كند نزد مردم خوار شده و به زحمت و سختی می افتد.

فقر انسان

فقر زمینه ساز لگدمال شدن عزت نفس انسان ها می باشد. این مسأله واقعیتی انکار ناپذیر است؛ چرا که به واسطه تنگ دستی و فقر، کرامت نفس و حرمت انسان ها مخدوش خواهد شد؛ از این رو است که علی (علیه السلام) می فرماید: “اللهم صن وجهی بالیسار، ولاتبذل جاهی بالاقتار”؛[128] خدایا آبرویم را با بی نیازی حفظ کن و با تنگ دستی منزلت اجتماعی مرا کاهش مده. و یا می فرماید: “انّ الفقر مذلّة للنفس…”؛[129] و “الفقر موت الاکبر”؛[130] این که در روایت آمده است: “کاد الفقر ان یکون کفراً”[131] شاید اشاره به همین نکته باشد.

این سخن امام (ع) به این نکته اشاره دارد که ممکن است فقر، آبروی انسان را از بین ببرد و باعث شود حرمت و کرامت او ضایع شود. در بعضی از موارد انسان فقیر که ایمان کافی ندارد مجبور می شود به بندگان خدا چشم بدوزد و از آنها لطف و مرحمت انتظار داشته باشد و از همین جا است که زمینه های ستایش و تملق افراد فراهم می شود و با تملّق و چاپلوسی، عزت نفس و کرامت انسانی تا حد زیادی سقوط می کند.

البته، گفتنی است که فقر برای اولیای خدا و انسان های وارسته فخر و موجب تکامل آنها است، اما مگر چند درصد از مردم جامعه این گونه هستند و می توانند در مقابل غول فقر و تنگ دستی مقابله کنند و آن را نردبان تکامل و تعالی نفس قرار دهند. اگر این گونه بود که این همه روایات در مذمّت و نکوهش فقر وارد نمی شد. و جوامع فقیر و عقب مانده باید مملوّ از انسان های عارف، مؤمن و متقی باشد، در حالی که نه تنها چنین نیست، بلکه متأسفانه قضیه برعکس است.

سر انجام انسان

همه موجودات در سير و حركت خود به نقطه ای خواهند رسيد كه نقطه خاتمه می باشد و در آن نقطه ساكن گشته و استقرار مى يابند. اين نقطه استقرار و ثبات نزد خداوند است. و آنچه نزد خداوند است باقى مى باشد (و ماعندالله باقٍ)؛[132] از اين رو، وقتى موجودات به پيشگاه خداوند رسيدند و در نزد او حاضر گشتند داراى حياتى ابدى و جاويدان مى گردند. همه‏ موجودات -چه انسان و چه غير انسان- صيرورت و شدنِ آنان به سوى خداوند است و عاقبت به سوى او برگشته و در پيشگاه او حاضر و محشور مى‏گردند. اين بازگشت همگانى به سوى خداوند همان “مرگ” است كه عبارت است از: خارج شدن از زندگى و حياتى كه در آن، حركت و كون و فساد و تغيير و زمان و ضيق و تاريكى و كثرت و پراكندگى و… وجود دارد، و ورود به زندگى و حيات عنداللّهى كه در آن، حيات و بقاى محض و جاودانگى و وسعت و نور و وحدت و…، به دور از نقص هاى ياد شده، متجلى است.

قرآن کریم می فرماید: «انّا لله و انّا الیه راجعون»[133] همه از خداییم و به سوی خدا باز می گردیم.

این آیه كه از آن به عنوان كلمه استرجاع یاد می شود، عصاره عرفان اسلامی و توحید حقیقی است. حضرت امیرمؤمنان علی (ع) در تفسیر این جمله می فرماید: “ان قولنا انا لله اقرار علی انفسنا بالملک و ان قولنا انا الیه راجعون اقرار علی انفسنا بالهلك”؛ این كه ما می گوییم “انالله” اعتراف به این حقیقت است كه ما مملوک اوییم و این كه می گوییم و “انا الیه راجعون” اقرار به این است كه ما از این جهان خواهیم رفت و جایگاه ما جای دیگر است.

پس مى توان چنين نتيجه گرفت كه همه موجودات را، از انسان گرفته تا آسمان ها و زمين و هر آنچه در آنها است، اين چنين “مردنى” خواهد بود، گرچه با الفاظ مختلفى بيان شده است.

نکته قابل توجه این است که بدون معاد و بازگشت، فلسفۀ خلقت انسان ناقص می ماند؛ زیرا انسان یک موجود سود جو و منفعت طلب است، اگر کاری برای او منفعت و سود نداشته باشد، انجام نمی دهد. حال اگر فرض شود که مرگ پایان داستان خلقت انسان است، آیا دیگر انگیزه ای برای انواع فداکاری ها و تلاش های اساسی در راه خدمت به مردم، ایجاد می شود؟ آیا با این تفکر، نسل انسان به سمت پرتگاه پوچی و اصالت لذت در دنیا پیش نمی روند.؟ آیا مسائل اخلاقی نزول قابل توجهی پیدا نمی کند؟ آیا اگر ترس از جهنم و شوق به بهشت از شالودۀ تفکر انسان برداشته شود، ایمان به خدا بعد از مدتی باقی می ماند؟ همۀ این سؤالات اساسی ما را رهنمون به وجود حیاتی بعد از مرگ دنیوی، می کند.

 


[1]. سجادی، سيد ضياءالدين، انسان در قرآن کريم، ص 11.

[2]. صدوق، علل الشرایع، ج 15، باب 11، انتشارات مکتبة الداورى، قم.

[3]. در نظر شیخ الرئیس تولید مثل هم از آثار نفس نباتی است؛ چون در بیان آثار و افعال نفس نباتی می گوید: «القوى النفسانية تنقسم بالقسمة الأولى أقساما ثلاثة: أحدها النفس النباتية، و هى الكمال الأول لجسم طبيعى آلى من جهة ما يتولد و ينمى و يغتذى»، الشفاء الطبیعات، ج2، ص32، چاپ کتابخانه آیة الله مرعشی؛ ولی حکیم سبزواری تولید مثل را از آثار نفس نباتی بیان نمی کند چون در تعریف نفس نباتی می گوید: «کمال اول لجسم طبیعی الی تتغذی و تنمو فقط». اسرار الحکم ، ص264.

[4]. ابن سینا، شرح اشارات، ج 2، ص 409 و 410، «ولکن النامیة تقف اولا ثم تقوی المولدة ملاوة فتقف ایضاً و تبقی الغاذیة عمالة الی ان تعجز فیحل الاجل».

[5]. حکیم سبزواری، اسرار حکم، ص 264، «كمال اول لجسم طبیعی آلی تحس و تتحرك بالارادة فقط».

[6]. ابن سینا، النفس من کتاب الشفاء، ص 55، شیخ در شفاء پس از تقسیم قوای نفسانی به نباتی و حیوانی انسان و پس از این كه در تعریف هر كدام «كمال اول لجسم طبیعی‌ آلی» را نیز می آورند می گویند: «ولولا العاده لكان الاحسن ان یجعل كل اول شرطاً مذكوراً فی رسم الثانی ان اردنا ان نرسم النفس لاالقوة النفسانیة التی للنفس بحسب ذلک الفعل فان الكمال ماخوذ فی حد النفس لا فی قوی النفس».

[7]. اسرار الحکم، ص264، «كمال اول لجسم طبیعی آلی، تعقل الكلیات و تسنبط الآراء».

[8]. النفس من كتاب الشفاء، ص 55، (تصحیح آیة الله حسن زاده آملی).

[9]. صدر المتألهین، اسفار، ج 9، ص 81، صدر المتالهین در اسفار بعد از بیان این ویژگی می گویند: و اخص من هذا كله هو اتصال بعض النفوس الانسانیة بالعالم الالهی بحیث یفنی عن ذاته و یبقی ببقائه، و حینئذ یكون الحق سمعه و بصره و یده و رجله، و هناك التخلق باخلاق الله تعالی.

[10]. همان، ص 279 به بعد.

[11]. شعرانی، ترجمه شرح الاعتقاد، ص 242 – 262.

[12]. مکارم شیرازی، پیام قرآن، بحث معاد، ج 5، ص 287.

.[13] Renaissance

.[14] Reformation

.[15] Enlightenment

[16]. روم، 30، همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است.

[17]. معارج، 19، به راستى كه انسان سخت آزمند (و بى‌تاب) خلق شده است.

[18]. نحل، 78.

[19]. انعام، 1؛ سجده، 7؛ صافات، 18.

[20]. فرقان، 54؛ طارق، 6.

[21]. نحل، 4؛ یس، 77؛ دهر، 2؛ عبس، 19 و … .

[22]. حج، 5؛ غافر، 67؛  فاطر، 11؛ کهف، 37.

[23]. ص، 72؛ حجر، 29.

[24]. ص، 72.

[25]. حجر، 29.

[26]. اسراء، 62.

[27]. فرقان، 54.

[28]. طارق، 5 و 6.

[29]. حج، 5.

[30]. انعام، 2.

[31]. حجر، 28.

[32]. صافات، 11.

[33]. الرحمن، 14.

[34]. كلينى، كافى، ج 2، ص 12، ح 4، چاپ دوم، نشر اسلامیة، تهران، 1362ش.

[36]. نوروزی، فرشاد، بررسی و مطالعه شخصیت و اندیشه های سیاسی اجتماعی فارابی؛ امام خمینی، سایت رسمی انجمن احیاگران فلسفه نو.

[37]. همان.

[38]. فارابی، آراء اهل المدینة الفاضله، ص 86.

[39]. نراقی، ملا احمد، معراج السعاده، ص 21، رشیدی، تهران، 1362 ش.

[40]. اسفار، ج 9، ص 93.

[41]. بقره، 30، «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَة إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة…».

[42]. حسن زاده آملی، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 22، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ اول، تهران، 1378 ش.

[43]. برای آگاهی بیشتر نمایه «ربوبیت و انسان کامل»، سؤال 3416 (سایت اسلام کوئست: 4812) مطالعه شود.

[44]. پارسا، خواجه محمد، شرح فصوص الحکم، ص 47، چاپ اول، مركز نشر دانشگاهى، تهران، 1366 ش.

[45]. همان، ص 208.

[46]. بقره، 30، آيا كسى را در آن قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند.

[47]. مجلسی، بحارالأنوار، ج 11، ص 117، مؤسسۀ الوفاء، بیروت، 1404ق.

[48]. شیخ صدوق، توحید، ص 277، ج 2، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1398 هـ ق، (1357 شمسى).

[49]. شیخ صدوق، خصال، ج 2، ص 639، ح 14، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1403 هـ ق.

[50]. در هرحال زمانی امامان شیعه از انسان های قبل از آدم ابو البشر سخن گفتند که از انسان های فسیل شده خبر و اطلاعی در دست نبود. این است که امروزه با توجه به پیشرفت علم و تکنولوژی، ارزش واقعی این سخنان بهتر فهمیده شده و به ارتباط این بزرگان با جهان ماوراء طبیعت آسان تر پی برده می شود.

[51]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏3، ص 247، دار الكتب الإسلامية، چاپ اول، تهران، 1374 ش‏؛ ر ک، جعفری، یعقوب، (تفسیر) کوثر، ج ‏2، ص 349.

[52]. نساء، 1.

[53]. طباطبایی، محمد حسین، ترجمه الميزان، ج ‏4، ص 224 و 225، موسوى همدانى، سيد محمد باقر، انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم‏، ‏، چاپ پنجم، 1374 ش‏.

[54]. همان.

[55]. سجد، 8، “و خلقت انسان را از گل آغاز كرد، سپس نسل او را از چكيده آبى بى مقدار بيافريد”.

[56]. آل عمران، 59، “محققاً وضع عيسى نزد خدا نظير وضعى است كه آدم داشت و خدا او را از خاک خلق نموده سپس خطاب به خاک فرمود باش و خاک آدم شد”.

[57]. ص، 71و 72، “و به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گل مى‏آفرينم! هنگامى كه آن را نظام بخشيدم و از روح خود در آن دميدم، براى او به سجده افتيد”.

[58] . طباطبائی، محمد حسین، الميزان فی تفسیر القرآن، موسوی همدانی، ج ‏4، ص 222.

[59] . قرآن كريم به طور صريح متعرض كيفيت پيدايش انسان در زمين نشده، كه آيا ظهور اين نوع موجود (انسان) در زمين منحصر در همين دورۀ فعلى است كه ما در آن قرار داريم، و يا دوره هاى متعددى داشته، و دوره ما انسان هاى فعلى آخرين ادوار آن است؟ هر چند كه ممكن است از بعضى آيات كريمه قرآن استشمام كرد كه قبل از خلقت آدم ابو البشر (ع) و نسل او انسان هايى ديگر در زمين زندگى مى كرده اند، مانند آيه شريفه: ” وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ‏ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ”  كه از آن بر مى آيد قبل از خلقت آدم دورۀ ديگرى بر انسانيت گذشته است. بله در بعضى از روايات وارده از اهل بيت (ع) مطالبى آمده كه سابقه ادوار بسيارى از بشريت را قبل از دوره حاضر اثبات مى كند، الميزان فی تفسیر القرآن، ج ‏4، ص223.

[60]. صدر المتألهین، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج ‏9، ص 72 و 333.

[61]. كليني، كافي، ج 1، ص 39، چاپ دوم، نشر اسلامیة، تهران، 1362ش؛ علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج 1، ص 203، باب 4، مذاكرة العلم و مجالسة العلما، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404ق.

[62]. اسراء، 70، “وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلًا”.

[63]. بقره، 30، “وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون.

[64]. جاثیه، 13.

[65]. احزاب، 72، “إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً”.

[66]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 13، ص 214.

[67]. حجرات، 13.

[68]. محدث نوری، مستدرك‏ الوسائل، ج 12، ص 89، “قَالَ بَلَغَنِي أَنَّ سَلْمَانَ الْفَارِسِيَّ دَخَلَ مَسْجِدَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) ذَاتَ يَوْمٍ فَعَظَّمُوهُ وَ قَدَّمُوهُ وَ صَدَّرُوهُ إِجْلَالًا لِحَقِّهِ وَ إِعْظَاماً لِشَيْبَتِهِ وَ اخْتِصَاصِهِ بِالْمُصْطَفَى وَ آلِهِ (ص) فَدَخَلَ عُمَرُ فَنَظَرَ إِلَيْهِ فَقَالَ مَنْ هَذَا الْعَجَمِيُّ الْمُتَصَدِّرُ فِيمَا بَيْنَ الْعَرَبِ فَصَعِدَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ فَقَالَ إِنَّ النَّاسَ مِنْ عَهْدِ آدَمَ إِلَى يَوْمِنَا هَذَا مِثْلُ أَسْنَانِ الْمُشْطِ لَا فَضْلَ لِلْعَرَبِيِّ عَلَى الْعَجَمِيِّ وَ لَا لِلْأَحْمَرِ عَلَى الْأَسْوَدِ إِلَّا بِالتَّقْوَى الْخَبَرَ”.

[69]. نهج البلاغه، خ 185، ص256.

[70]. محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمه، ج1، ص210.

[71]. اسراء، 70.

[72]. حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 15، ص 209.

[73]. حجر، 29 .

[74]. بقره، 34.

[75]. همان، 30.

[76]. جاثیه، 13.

[77]. علم الیقین،ج 1،ص 381.

[78]. صدرالمتألهين شيرازى، محمد ابراهيم، اسفار اربعه، ج 4، ص 163، چاپ سنگى.

[79]. آل عمران، 185.

[80]. نحل، 96.

[81]. جوادى آملى عبداللَّه، كرامت در قرآن، ص 116.

[82]. ذاریات، 56.

[83]. ملک، 2.

[84]. هود، 118 و 119.

[85]. المنهج القوی، ج 5، ص 516؛ علم الیقین، ج 1، ص381، “یابن آدم خلقت الاشیاء لأجلک و خلقتک لأجلی”.

[86]. “اما بعد ، فإن الله سبحانه و تعالی خلق الخلق حین خلقهم غنیاً عن طاعتهم ، آمناً من معصیتهم ، لأنه لاتضره معصیة من عصاه ، و لاتنفعه طاعة من أطاعه”، نهج البلاغه ترجمه فیض، ص11، خطبه همام.

[87]. “ان الله عزوجل ما خلق العباد الا لیعرفوه، فإذا عرفوه عبدوه، فإذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه”، علل الشرائع، صدوق ، طبق نقل المیزان، ج 18، ص423.

[88]. بقرة،30، “و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة”.

[89]. جاثیه، 13، “و سخرلکم ما فی السموات و ما فی الارض”.

[90]. شمس، 7 و 8، “و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها”.

[91]. اعراف، 172.

[92]. روم، 30.

[93]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 3، ص 289.

[94]. معارف اسلامی، ج 1، ص 109.

[95]. کهف، 29. “و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر”.

[96]. انسان، 3. “انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً”.

[97]. تحریم 6، “لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ”.

[98]. مصباح یزدی، محمد تقی، اخلاق در قرآن، اسکندری، محمد حسین، ج 2، ص 42، چاپ اول، مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ارمغان بصیر قم، 1384ش؛ موسوی لاری، سید مجتبی، رسالت اخلاق در تکامل انسان، ص21، چاپ پنجم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1386ش.

[99]. اخلاق اسلامی، ص 28.

[100]. مطهری، مرتضی، آزادی معنوی، ص 103-  108، با تلخیص، انتشارات صدرا، چاپ بیست و سوم، 1381؛ جوادی آملی، عبدالله، علی (ع) مظهر اسمای حسنای الاهی، ص 13 – 16، با تلخیص، مرکز نشر اسراء، چاپخانه اسوه، چاپ اول، 1380و شمیم ولایت، ص 422 و 423، چاپ اول، اسراء، 1382؛ شجاعی، محمد، انسان و خلافت الاهی، ص 25 – 38، با تلخیص، چاپ اول، مؤسسه فرهنگی خدمات رسا، تهران، 1362؛ شبر، سید عبدالله، اخلاق، مترجم: جباران، محمد رضا، ص 45، مؤسسه انتشارات هجرت، چاپ دوازدهم، 1386.

[101]. اخلاق اسلامی، ص 30 و 31.

[102]. قمر، 54- 55.

[103]. انشقاق، 6.

[104]. امینی، ابراهیم، آشنایی با اسلام، ص 71 و 72، چاپ دوم، مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ دوم، 1386.

[105]. فیض کاشانی، محمد محسن، المحجة البیضاء، ج 5، ص 89، چاپ‌خانه صدوق، تهران؛ عبد علی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص392، چاپخانه علمیه، قم.

[106]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 74، ص 311، دارالکتب الاسلامیة، تهران.

[107]. بحارالانوار، ج 74، ص312.

[108]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 2، ص 170.

[109]. حدید، 25.

[110]. جوادی آملی، عبدالله، نسبت دین و دنیا، ص 25 و 26، با تلخیص، مرکز نشر اسراء، چاپ اول، 1381.

[111]. نحل، 90.

[112]. محمد شريف نظام الدين احمد بن الهروى، انواريه (ترجمه و شرح حكمة الاشراق سهروردى)، ص 188، امير كبير، چاپ دوم، تهران، 1363 ش‏.

[113]. گرامی، محمد علی، لولا فاطمه، ص22، چاپ اول، دار الفکر، 1381 ش.

[114]. “العبودية جوهر كنهها الربوبية فما فقد من العبودية وجد في الربوبية”، امام صادق (ع)، مصباح الشریعة، ج 1، ص 7، مؤسسۀ الاعلمی للمطبوعات، 1400 ق.

[115]. منسوب به امام صادق عليه السلام، مصباح الشریعة في حقيقة العبودية “العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة”.

[116]. فَقَالَ الصادق (ع): “اعْلَمَا أَنَّ لَنَا رَبّاً يَكْلَؤُنَا بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ نَعْبُدُهُ يَا مَالِكُ وَ يَا خَالِدُ قُولُوا فِينَا مَا شِئْتُمْ وَ اجْعَلُونَا مَخْلُوقِينَ فَكَرَّرَهَا عَلَيْنَا مِرَاراً وَ هُوَ وَاقِفٌ عَلَى حِمَارِهِ، بحار الانوار، ج 47، ص 148.

[117]. زمر، 9.

[118]. کلینی، كافی، ج 1، ص 30.

[119]. قصص، 7؛ طه، 40 – 37.

[120]. اعراف، 179.

[121]. انفال، 22.

[122]. کهف، 28.

[123]. تین، 5.

[124]. نمل، 24.

[125]. یونس، 7و 8.

[126]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 67، 78، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404ق.

[127]. خوانسارى، آقا جمال الدین، شرح غرر الحكم، ج ‏5، ص، 452، نشر دانشگاه تهران.

[128]. نهج البلاغه، خ 225.

[129]. تمیمی آمدی، عبد الواحد، غرر الحکم، ص 365، الفصل الاوّل ذمّ الفقر، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1366ش.

[130]. نهج البلاغة، حکمت، 154.

[131]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 2، ص 307، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365ش.

[132]. نحل، 96.

[133]. بقره، 156.