Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

انسان و جبر و اختیار

اگر چه قدرت تمام بندگان در سیطرۀ قدرت خداوند است و هیچ شخصی نمی تواند بدون اجازۀ او اقدام به کاری نماید، اما چون خداوند به بندگان خود اختیار داده تا آنها را مورد آزمایش قرار دهد، نمی توانیم کارهای نکوهیدۀ خود را به خداوند نسبت دهیم.

اساسا استناد وجود افعال اختیاری انسان به خدا منافاتی با استناد آنها به خود وی ندارد؛ زیرا این استنادها در طول یکدیگرند و تزاحمی با هم ندارند.

جالب است که بدانیم انسان ها به طور معمول تنها در مواقعی که اقدام به کار ناپسندی می نمایند، جبری گرا شده و آن را به خداوند نسبت می دهند، اما اگر کار ارزشمندی انجام دهند آن را از افتخارات خودشان برمی شمرند، به عنوان نمونه، فرمانروایان، به ندرت اقدامات عمرانی و عدالت گستری خود را ناشی از جبر خداوند تلقی می نمایند، بلکه تنها کشتار مردم بی گناه و است که با جبر توجیه می گردد.

پس از بیان مقدمه اکنون به طور مختصر، با توجه به آیات و روایات[1] به بررسی و تحلیل این مسئله می پردازیم:

آیا تا کنون از خود پرسیده اید که اگر این گونه باشد که اعمال و کردار ما از روی جبر و بدون اختیاری از خودمان باشد، چرا خداوندی که به عقیدۀ ما عادل است و ستمگر نیست ما را به کارهای زشتی که خودش آنها را ممنوع نموده، مجبور می نماید و ما را همانند آلت دست خود می انگارد!؟

با مطالعه ای در قرآن کریم در می یابیم که همواره مشرکان برای بهانه تراشی جهت ایمان نیاوردن خود از این حربه استفاده نموده و بیان می داشتند که “لو شاء الله ما اشرکنا و لا آباؤنا[2]” یعنی به نحوه ای می خواستند مشرک ماندن خود را تحت تأثیر جبر قلمداد نمایند، ولی در مقابل خداوند در آیات بسیاری بیان می فرماید که اگر قرار بر این بود که بشر مختار نبوده و مجبور باشد، خدا آنان را به اسلام و ایمان مجبور می نمود نه به شرک، از جمله می فرماید “و لو شاء الله لجمعهم علی الهدی”.[3] دقت بفرمایید: در هر دو آیه از جملۀ “لو شاء الله” استفاده شده؛ یعنی اگر خدا می خواست، اما مشرکان خواست خدا را دلیل بر بقای بر شرک می دانستند، اما خداوند با همان تعبیر بیان فرموده که اگر بنا بر اجبار بود خداوند تمام بشر را مؤمن می آفرید نه مشرک.

اساسا استناد وجود افعال اختیاری انسان به خدا منافاتی با استناد آنها به خود وی ندارد، زیرا این استنادها در طول یکدیگرند و تزاحمی با هم ندارند.

به بیانی دیگر، استناد فعل به فاعل انسانی در یک سطح است و استناد وجود آن به خدای متعال در سطح بالاتری است که در آن سطح، وجود خود انسان و وجود ماده ای که کارش را روی آن انجام می دهد و جود ابزارهایی که کار را به وسیله آنها انجام می دهد، همگی مستند به اوست. پس تأثیر اراده انسان به عنوان «جزء اخیر از علت تامه» در کار خودش منافاتی با استناد وجود همه اجزای علت تامه به خدای متعال ندارد. این خداوند است که وجود جهان، انسان و همه شوؤن وجودی او را در ید قدرت خود دارد و همواره به آنها وجود می بخشد و نو به نو آنها را می آفریند و هیچ موجودی در هیچ حالی و در هیچ زمانی بی نیاز از او نیست.

بنابراین، کارهای اختیاری انسان هم بی نیاز از خدای متعال و خارج از قلمرو اراده او نخواهد بود و همه صفات و ویژگی ها و حدود و مشخصات آنها نیز وابسته به تقدیر و قضای الهی است و چنان نیست که یا باید مستند به اراده انسان باشند و یا مستند به اراده خدا؛ زیرا این دو اراده در عرض یکدیگر و مانعة الجمع نیستند و تأثیر آنها در تحقق کارها، علی البدل، انجام نمی گیرد، بلکه اراده انسان مانند اصل وجودش وابسته به اراده الهی است و اراده خدای متعال برای تحقق آن ضرورت دارد.[4] آیه 29 سوره تکویر « وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمين‏ »، (و شما اراده نمی کنید، مگر این که خداوند _ پروردگار جهانیان _ اراده کند و بخواهد) به همین معناست.[5]

به تعبیر دیگر استناد افعال به خداوند در مورد افعال انسان های نیکوکار و بدکار به یک اندازه است؛ یعنی همان طور که افعال خوب انسان های شایسته را به خداوند نسبت می دهیم چون او علة العلل است هم چنین  افعال بد انسان های شرور را نیز به خداوند نسبت می دهیم و این دخالت ارادۀ خداوند به معنای اجبار و سلب اختیار نیست بلکه عین اختیار است چون نه به ایمان و نه به شرک بلکه بر مختار بودن بشر تعلق گرفته است تا آنان بتوانند با اختیار خود راه شان را انتخاب نمایند.

جالب است که انسان ها به طور معمول تنها در مواقعی که اقدام به کار ناپسندی می نمایند، جبری گرا شده و آن را به خداوند نسبت می دهند، اما اگر کار ارزشمندی انجام دهند آن را از افتخارات خودشان برمی شمرند، به عنوان نمونه، فرمانروایان، به ندرت اقدامات عمرانی و عدالت گستری خود را ناشی از جبر خداوند تلقی می نمایند، بلکه تنها کشتار مردم بی گناه و ستمگری است که با جبر توجیه می گردد و فرمانروایان ستمگر و نیز سایر گناه کاران برای توجیه اعمال ظالمانه و خلاف شرع خود، همواره به این عقیده دامن می زنند که ما تنها وسیلۀ خداییم و اختیاری از خود نداریم و به این طریق در صدد آن هستند که خود را نسبت به ستم ها و خطاهایشان پاکدامن جلوه داده و مسئولیت آن را متوجه خداوند نمایند.

در واقعۀ کربلا گفت و گویی بین امام چهارم (ع) و ابن زیاد؛ حاکم ستمگر کوفه؛ انجام شده که با توجه به این که در ارتباط با قتل انسان ها است، با کمی دقت در آن، می توان به نکات ارزشمندی دست یافت:

بعد از به شهادت رسیدن امام حسین (ع)و اصحابشان و به اسارت در آمدن اهل بیت (ع)، گمان بر آن می رفت که تمام مردان سپاه امام حسین (ع) به شهادت رسیده باشند، اما ابن زیاد بعد از مشاهدۀ امام سجاد (ع) در میان اسرا با تعجب پرسید: این دیگر کیست؟ در پاسخ گفتند که او علی بن حسین است. ابن زیاد گفت: مگر “خدا” علی بن حسین را نکشت؟ امام سجاد(ع) در پاسخ فرمودند: من برادر دیگری داشتم که نام او نیز علی بن حسین بود و “مردم” او را کشتند ! ابن زیاد گفت: بلکه”خدا” او را کشت . امام سجاد(ع) دوباره پاسخ داد که: بله،”خدا” روح تمام اشخاص را هنگام مرگشان به سوی خود باز می گرداند! ابن زیاد بعد از این پاسخ برآشفته شده و فریاد کشید که تو هنوز جرأت داری که در مقابل من حاضر جوابی کنی؟! بروید و گردنش را بزنید که در نهایت با دخالت حضرت زینب(س) این کار انجام نشد[6] .

دقت بفرمایید: ابن زیاد تصمیم داشت با شیوه ای مزورانه، کشتن علی اکبر(ع) و بالتبع سایر شهدای کربلا را ناشی از جبر دانسته و آن را به خداوند نسبت دهد، اما امام سجاد(ع) با زیرکی کامل آن را به مردم منتسب نمود و زمانی که با اصرار ابن زیاد مواجه شد، بدون این که سخن او را تأیید نماید، آیه ای از قرآن را تلاوت نمود که در آن بیان شده که خداوند هنگام مرگ انسان ها روحشان را به سمت خود باز می گرداند[7]. امام با این عمل خود بدون این که عقیدۀ جبری ابن زیاد را تأیید نموده و او و لشگریانش را در کشتن شهدا بی تقصیر تلقی کند، کیفیت انتساب قتل به خدا را نیز بیان نموده بدین صورت که هر چند افراد به دلایل مختلفی؛ که در بسیاری از آنها افراد بشر نقش مستقیم دارند؛ جان می سپارند، اما در نهایت تمام ارواح به خدا باز خواهند گشت که ما همه از خداییم و به سوی او باز خواهیم گشت[8].

در استدلالی دیگر، روزی امام صادق(ع) به یکی از معتقدین به جبر فرمودند: آیا شخصی بهتر از خدا می یابی که دفاع واقعی انسان از خودش را مورد قبول خود قرار دهد؟ او گفت: خیر، امام فرمودند: خودت در مورد شخصی که کاری را انجام نداده و ادعا کرده که قدرت بر آن نداشتم و می دانی که واقعا هم قدرت نداشت، آیا عذرش را می پذیری؟ گفت: عذرش پذیرفته است! امام فرمود: حال اگر خداوند بداند که بندگانش قدرت بر انجام کاری را نداشته، بلکه مجبور بودند و بندگان نیز صریحا و یا به زبان حال بگویند که ما در مورد اطاعت نمودن از تو هیچ قدرتی نداشتیم، چون خودت ما را به غیر آن مجبور نمودی! آیا این عذرشان صحیح و قابل پذیرش نیست؟! جبری گفت: به خدا سوگند، عذرشان پذیرفته است! امام فرمودند: پس بدین ترتیب، خداوند باید عذر تمام اشخاص را پذیرفته و هیچ کسی را مؤاخذه و عذاب ننماید و این با محتوای تمام ادیان آسمانی منافات دارد. جبری بعد از شنیدن این استدلال از عقیدۀ خود دست برداشت[9]. بر این اساس، یا باید خداوند و عدالت او را قبول نداشته باشیم و یا باید در عقیدۀ خود در مجبور بودن انسان ها به انجام کارهای زشت، تجدید نظر نماییم. اصولا چه معنایی دارد که خداوند پیامبرانی را بفرستد و به وسیلۀ آنان مردم را از بدی ها از جمله کشتن دیگران باز دارد و وعدۀ عذاب دائمی به اشخاصی دهد که دیگران و از جمله خود پیامبران را به ناحق به قتل می رسانند[10]، و از طرفی انسان بی اختیاری را وسیلۀ خود در به قتل رساندن دیگران نماید؟!

باید بدانیم که خداوند به انسان ها اختیار داده و در بیشتر موارد بر اساس نظام سبب و مسبب عمل می نماید[11]، اما برخی اوقات بر خلاف این سیستم و برای نشان دادن قدرت خود به آتش فرمان می دهد که بر ابراهیم سرد شود[12] و یا به کوه دستور می دهد که همچون سایبانی در آسمان بر بنی اسرائیل قرار گیرد[13] و یا عیسی(ع) را بدون پدر و آدم و حوا را بدون پدر و مادر به وجود می آورد[14] و … ، یعنی قدرت خداوند بدین شیوه است که هر چند به انسان ها اختیار داده تا اعمال نیک و زشت را انجام دهند، اما این اختیار بگونه ای نیست که قدرت خداوند از میان رفته، و انسان ها قدرت بی نهایت در انجام هر کاری را دارند، بلکه همان گونه که دیدیم، شخصی همانند نمرود قصد کشتن ابراهیم(ع) را با انداختن او در آتش می نماید، ولی خدا با سرد نمودن آتش از این امر جلوگیری می نماید ولی دست سپاهیان یزید را در به شهادت رساندن امام حسین(ع) باز می گذارد.

به هر حال انسان در کارها و اعمال خویش نه اختیار مطلق دارد و نه به طور مطلق مجبور است. به بیان دیگر انسان دارای آزادی اراده و اختیار است، اما این آزادی به گونه ای نیست که بتوان قائل به «تفویض» شد. بلکه هستی او از خداوند بوده و به کارگیری آن نیروی هستی به دست خود انسان است.

دیدگاه شیعه ، درباره افعال آدمی آن است که هر کاری که از انسان صادر می شود هم فعل او و هم فعل خداوند است؛ یعنی فاعلیت خداوند، فاعلیت سببی و فاعلیت انسان مباشری است.

این نظریه را در اصطلاح «امر بین الامرین» می گویند.

این دیدگاه از بسیاری از آیات قرآن و تعالیم ائمه معصومین (ع) استفاده می شود و شیعه ی امامیه طرفدار این نظریه است.

مفسر بزرگ قرآن علامه طباطبایی در این باره می گوید: بدون شک انسان نسبت به کارهایی که از روی علم و اراده انجام می دهد، اختیار تکوینی دارد، البته این اختیار مطلق نیست. زیرا که اختیار وی از اجزای سلسله علل است. اسباب و علل خارجی نیز در محقق شدن افعال اختیاری وی دخالت دارند. به عنوان مثال اگر انسان یک لقمه غذا را بخورد که یکی از کارهای اختیاری اوست، هم اختیار او در آن دخیل است و هم وجود طعام در خارج و هم خوش طعم بودن غذا و چندین اسباب و علل دیگر که همه در این عمل اختیاری ؛ یعنی خوردن انسان دخیلند و باید فراهم باشند . پس صادر شدن فعل اختیاری از انسان متوقف بر موافقت اسبابی است که خارج از اختیار آدمی است و در عین حال دخیل در فعل اختیاری اوست و خدای سبحان در رأس این اسباب است و همه آنها حتی اختیار انسان به ذات پاک او منتهی می شود. چون اوست که آدمی را موجود مختار خلق کرده هم او را خلق کره و هم اختیارش را.[15]

علامه طباطبایی در ادامه این بحث می فرماید: از سویی دیگر انسان خود را بالطبع مختار می داند به اختیار تشریعی به این که کاری را انجام دهد و یا ترک کند ؛ یعنی در مقابل آن اختیار تکوینی، قانوناً هم خود را مختار می داند. لذا اگر کار خوبی انجام داد سزاوار مدحش می دانند و می گویند به اختیار خود انجام داد. و اگر کار نیکی را ترک کرد سزاوار ملامتش می دانند و معذور نمی دانند به این که مجبور بوده و کسی از هم نوعش نمی تواند او را مجبور به کاری یا ممنوع از کاری بکند. چون انسان های دیگر نیز مانند او هستند و از معنای بشریت چیز زاید بر او ندارند. تا مالک و صاحب اختیار او باشند و این همان معنای انسان بالطبع حر و آزاد است.

بنابراین انسان فی نفسه حر و بالطبع مختار است ، مگر آن که خودش به اختیار خود چیزی از خود را به دیگری تملیک کند و به سبب این تملیک حریت خود را از دست بدهد. پس انسان نسبت به سایر انسان ها نسبت به اعمال خویش آزاد است، اما در مقابل خدای سبحان از آن جا که خداوند مالک ذات و افعال انسان است و مالکیتش هم مطلق است، هم به ملک تکوینی و هم به ملک تشریعی، لذا انسان نسبت به آنچه که خدای متعال به امر تشریعی و یا نهی تشریعی و نیز به آنچه که به مشیت تکوینی از او بخواهد، هیچ گونه آزادی و اختیاری ندارد. و این همان مطلبی است که جمله «و ما کان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضی الله و رسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم…» [16] (هیچ مرد و زن با ایمان حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد). در صدد بیان آن است. [17]

برای آگاهی بیشتر مطالعۀ این پاسخ ها 576 و 1217 و 1237 و 1570 و 2085 در سایت اسلام کوئست مفید است.


[1] – آیات و روایاتی که در این مورد و استدلال در رد مجبور بودن انسان وجود دارد، به اندازه ای است که بیان تمام آنها در این مختصر ممکن نیست و ما تنها برای نمونه به چند مورد آن اشاره می نماییم.

[2] – انعام، 148.(اگر خدا می خواست نه ما و نه پدرانمان مشرک می شدیم).

[3] -انعام، 35(اگر خدا می خواست آنان را همۀ آنان را در راه هدایت جمع آوری می نمود).

[4] مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید (سه جلدی)، ص 155.

[5] اقتباس از نمایه شمارۀ 528 (اسلام کوئست: 576).

[6] – مجلسی، محمد باقر ، بحار الانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404 ه ق، ج 45، ص 117.

[7] – زمر، 42.

[8] -بقره ، 156(انا لله و انا الیه راجعون).

[9] – بحار الانوار، ج 5، ص 58.

[10] – نساء ، 93؛ بقره، 61؛ آل عمران 21و 112؛ فرقان، 68.

[11] – کلینی، کافی ، ج 1، ص 183، روایت 7.

[12] – انبیاء، 69.

[13] – بقره، 63.

[14] -آل عمران، 59.

[15] طباطبایی، محمد حسین، المیزان (ترجمه) ، ج 16، ص 97.

[16] قرآن کریم، سوره احزاب، آیه 36.

[17] طباطبایی، محمد حسین ، المیزان (ترجمه)، ج 16، ص 97 – 98. اقتباس از سؤال 223 (اسلام کوئست: )، نمایه: انسان و مساله جبر و اختیار.