Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

اندیشه و مکتب امام علی (علیه السلام)

اندیشه و مکتب امام علی (علیه السلام)، همان اندیشه و مکتب قرآن کریم، و اندیشه و مکتب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است که در قالب مذهب «شیعه امامیه» تبلور یافته و این مکتب و مذهب از مهم‌ترین و برجسته‌ترین برکات وجودی امام علی (علیه السلام) است.

«شیعه» در لغت عرب؛ به معناى «پیرو» است. قرآن مجید مى‏‌فرماید: «وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ»؛[1] «یکى از پیروان نوح، ابراهیم است»، اما در اصطلاح مسلمانان، «شیعه» به گروهى اطلاق مى‏شود که معتقدند پیامبر (صلى الله علیه و آله) پیش از درگذشت خود، جانشین خویش و خلیفه مسلمانان؛ یعنی علی بن ابی‌طالب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در مناسبت‌هاى متعدّدى؛ از جمله در روز هیجدهم ذی الحجّه، سال دهم هجرى که به روز «غدیر» معروف است، در یک اجتماع بزرگ معین فرمود و او را به عنوان مرجع سیاسى، علمى و دینى پس از خود، تعیین نمود.

در ادامه به برخی از ویژگی های مکتب و اندیشه امام علی (علیه السلام) اشاره می شود:

  1. مکتب امیرالمؤمنین (علیه السلام) مکتبی عقلانی

مکتب امیرالمؤمنین (علیه السلام) مکتبی عقلانی است و از هرگونه بی‌مایگی، سستی، وهم و خیال ناروا، خرافات، قیاس باطل و… به دور است. «در مذهب شيعه براى عقل، استقلال و اصالت و حجّيت اثبات شده است. از نظر شيعه به حکم روايات مسلّم معصومان، عقل، پيامبر باطنى و درونى است همچنان که پيامبر، عقل ظاهرى و بيرونى است.[2] در فقه شيعه «عقل» يکى از ادلّه چهار گانه (استخراج احکام) است».[3] عقل، حقایق و «حسن» و «قبح» برخی از افعال؛ مانند حسن عدل و قبح ظلم را به طور مستقل و بدون نیاز به شرع درک می کند.

همه امامان معصوم و به ویژه امیرالمؤمنین (علیهم السلام)، یکی از راه‌هایی که برای تبیین و ترویج دین خدا به کار می‌بردند، راه عقل و منطق و برهان و استدلال بوده است. خداوند در قرآن می‌فرماید: «ادْعُ إِلى‏ سَبيلِ رَبِّک بِالْحِکمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّک هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ»؛[4] «با حکمت و اندرز نيکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشى که نيکوتر است، استدلال و مناظره کن! پروردگارت، از هر کسى بهتر مى‏داند چه کسى از راه او گمراه شده است؛ و او به هدايت‏يافتگان داناتر است».

احتجاجات، مناظرات و فرمایشات امیرالمؤمنین (علیه السلام) به ویژه در نهج البلاغه گویای این مطلب است. استاد شهید مطهری در توصیف نهج البلاغه می نویسد: يک بخش از بخش‌هاى اساسى نهج البلاغه، مسائل مربوط به الهيات و ماوراء الطبيعه است… بحث‌هاى نهج البلاغه در اين زمينه مختلف و متنوع است. قسمتى از آنها از نوع مطالعه در مخلوقات و آثار صنع و حکمت الهى است…، ولى بيشتر بحث‌هاى نهج البلاغه درباره توحيد، بحث‌هاى تعقلى و فلسفى است. اوج فوق العاده نهج البلاغه در اين بحث‌ها نمايان است. در بحث‌هاى توحيدى تعقلى نهج البلاغه، آن چه اساس و محور و تکيه گاه همه بحث‌ها و استدلال‌ها و استنتاج‌هاست، اِطلاق و لاحَدّى (بی نهایت بودن پروردگار) و احاطه ذاتى و قيّومى حق است. على (عليه السلام) در اين قسمت داد سخن را داده است؛ نه پيش از او و نه بعد از او کسى به آن نرسيده است».[5]

  1. مکتب امیرالمؤمنین (علیه السلام)، مکتب عشق و محبت

از بزرگ‌ترین امتیازات شیعه بر سایر مذاهب این است که پایه و زیر بناى اصلى آن محبت است. از زمان شخص نبى اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که این مذهب پایه گذارى شده، زمزمه محبت و دوستى بوده است. آن جا که در سخن رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) جمله «عَلِىٌّ وَ شیعَتُهُ هُمُ الْفائِزونَ يَوْمَ الْقِيَامَة»[6] را مى‏شنویم، گروهى را در گرد على مى‏بینیم که شیفته او و گرم او و مجذوب او مى‏باشند؛ از این رو تشیع مذهب عشق و شیفتگى است. تولّاى آن حضرت مکتب عشق و محبت است. عنصر محبت در تشیع دخالت تام دارد. تاریخ تشیع با نام یک سلسله از شیفتگان و شیدایان و جانبازان سر از پا نشناخته، توأم است.

على (علیه السلام) همان کسى است که در عین این که بر افرادى حدّ الهى را جارى مى‏ساخت و آنها را تازیانه مى‏زد و احیاناً طبق مقررات شرعى، دست یکى از آنها را مى‏برید، باز هم از او رو برنمى‌تافتند و از محبت‌شان چیزى کاسته نمى‏شد. او خود مى‏فرماید: «اگر با این شمشیرم بینى مؤمن را بزنم که با من دشمن شود، هرگز دشمنى نخواهد کرد و اگر همه دنیا را بر سر منافق بریزم که مرا دوست بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت؛ زیرا که این گذشته و بر زبان پیغمبر امّى (درس نخوانده) جارى گشته که فرمود: یا على! مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمى‏دارد».[7]

على مقیاس و میزانى است براى سنجش فطرت‌ها و سرشت‌ها. آن که فطرتى سالم و سرشتى پاک دارد از وى نمى‏رنجد، ولو این که شمشیرش بر او فرود آید، و آن که فطرتى آلوده دارد به او علاقه‏مند نگردد، ولو این که احسانش کند، چون على جز تجسم حقیقت چیزى نیست.[8]

اصبغ بن نباته می گوید: خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودیم در حالی که آن حضرت قضاوت می کرد. مردى از دوستان امیرالمؤمنین (علیه السلام) به نام «اسود» را آوردند که سرقت انجام داده بود. امام (علیه السلام) بعد از آن که سه بار از او اقرار گرفت دستور داد که دست راستش[9] را قطع نمایند. وقتی حکم اجرا شد، اسود دست راستش را در حالی که از آن خون می‌چکید به دست چپش گرفت و روانه شد. در این حال شخصی به نام «ابن الکوّاء»؛ از خوارج جنگ نهروان، خواست از این جریان به نفع حزب خود و علیه على (علیه السلام) استفاده کند. با قیافه‏اى ترحم آمیز جلو رفت و گفت: چه کسی دستت را برید؟ اسود گفت: دست راستم را سید مؤمنان، پیشواى سفیدرویان قیامت، ذى حق‏ترین مردم نسبت به یقین، آقای جانشینان پیامبران، امیرالمؤمنین على بن ابى طالب، امام هدایت، همسر فاطمه زهرا (علیها السلام) دختر محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، پدر امام حسن مجتبی و پدر امام حسین مرتضی (علیهما السلام)… برید. ابن الکوّاء گفت: واى بر تو ای اسود! دستت را مى‏برد و تو اینچنین ثنایش مى‏گویى؟! گفت: چرا ثنایش نگویم و حال این که دوستى‏اش با گوشت و خونم درآمیخته است؟! به خدا سوگند که دستم را نبرید جز به حقى که خداوند بر علیه من واجب نموده است. ابن کواء به محضر امیرمؤمنان آمد و این جریان را نقل کرد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) وقتی قضیه را شنید به امام حسن (علیه السلام) دستور داد، اسود را نزد وی آورد. وقتی اسود آمد از او سؤال کرد: دستت را بریدم و تو ثنای مرا می گویی؟ عرض کرد: مولای من ای امیرالمؤمنین، چرا ثنای شما را نگویم و حال این که دوستى‏ شما با گوشت و خونم آمیخته است؟! به خدا سوگند که دستم را نبریدی جز به حقى که خداوند بر علیه من واجب نموده و مرا به سبب آن از عذاب آخرت نجات داده است. در این هنگام امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از نماز و دعا، به قدرت الهی دست راستش را به بدنش ملحق فرموده، و به حال اولش برگرداند. بعد از این اعجاز و کرامت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، اسود ایستاد در حالی که می گفت: به خدای متعال و به محمد رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) و به امام علی (علیه السلام) که دست را بعد از قطع شدنش به حال اول برگرداند، ایمان آوردم. آن گاه خود را بر روی قدم های امیرالمؤمنین (علیه السلام) انداخت و عرض کرد:‌ پدر و مادرم به فدای شما ای وارث علم نبوت.[10]

  1. مکتب امیرالمؤمنین (علیه السلام) مکتب عرفان و کشف و شهود

در مکتب امیرالمؤمنین (علیه السلام) علاوه بر توجه به ظواهر دینی (کتاب و سنت)، و علاوه بر پیمودن راه تفکر عقلی، به راه عرفان و کشف و شهود نیز توجه ویژه شده است. آن حضرت خود ابتدا این راه را پیموده و سپس به دیگران ارائه داده است.

شخصى به نام ذعلب یمانی از امیرالمؤمنین (عليه السلام) پرسيد: آيا پروردگارت را ديده‏اى؟ فرمود: آیا خدایی را که نمی‌بینم پرستش می کنم؟ ذعلب سؤال کرد: چگونه او را می بینی؟ فرمود: «لَا تُدْرِکهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ وَ لَکنْ تُدْرِکهُ الْقُلوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَان‏»؛[11] «چشم ها او را با مشاهده عیانی درک نمی کند، ولی قلب ها او را با حقایق ایمان می‌یابد»؛ یعنی من با چشم سر، او را نديده‏ام، ولى با چشم دل ديده‏ و شهودش کرده‏ام‏.

علامه طباطبایی در این باره می نویسد: در ميان صحابه پيغمبر اکرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) (که نزديک به دوازده هزار نفر از ايشان در کتب رجال ضبط و شناخته شده اند) تنها على (عليه السّلام) است که بيان بليغ او از حقايق عرفانى و مراحل حيات معنوى به ذخاير بيکرانى مشتمل است و در آثارى که از ساير صحابه در دست است خبرى از اين مسائل نيست، در ميان ياران و شاگردان او کسانى مانند (سلمان فارسى و اويس قرنى و کميل بن زياد و رشيد هجرى و ميثم تمار) پيدا مى شوند که عامه عرفا- که در اسلام به وجود آمده اند- ايشان را پس از على (عليه السّلام) در رأس سلسله هاى خود قرار داده اند… عارف، کسى است که خدا را از راه مهر و محبت پرستش مى کند نه به اميد ثواب و نه از ترس عقاب[12] و از اينجا روشن است که عرفان را نبايد در برابر مذاهب ديگر، مذهبى شمرد، بلکه عرفان راهى است از راههاى پرستش (پرستش از راه محبت نه از راه بيم يا اميد) و راهى است براى درک حقايق اديان در برابر راه ظواهر دينى و راه تفکر عقلى.[13]

[1]. صافات، 83.

[2]. صدر الدين شيرازى، محمد بن ابراهيم‏، شرح أصول الكافي (صدرا)، محقق / مصحح: خواجوى، محمد، ج ‏1، ص 363.

[3]. مطهری، مرتضی، مجموعه‏ آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏3، ص 101.

[4]. نحل، 125.

[5]. مجموعه‏ آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏16، ص 379 و 380.

[6]. طبرى (عماد الدین)، محمد بن ابى القاسم‏، بشارة المصطفى لشیعة المرتضى، ص 116.

[7]. سید رضى، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق/ مصحح: صالح، ‏‏صبحی، ص 477. «لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا عَلَى أَنْ يُبْغِضَنِي مَا أَبْغَضَنِي وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ يُحِبَّنِي مَا أَحَبَّنِي وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِيَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) أَنَّهُ قَالَ يَا عَلِيُّ لَا يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يُحِبُّكَ مُنَافِق».‏

[8]. مجموعه‏ آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏16، ص 241 و 242.

[9]. سرقت و اجرای حد آن مراتبی دارد که در این روایت به طور صریح ذکر نشده که در چه مرحله و رتبه ای بوده، همین قدر آمده که «…قَالَ (علیه السلام) اقْطَعُوا يَدَهُ فَقَدْ وَجَبَ عَلَيْهِ الْقَطْعُ قَالَ فَقَطَعَ يَمِينَهُ…» اما از کجای دست راست؟ ذکر نشده است.

[10]. شاذان بن جبرئیل، ابوالفضل، الفضائل، ص 172 و 173.

[11]. نهج البلاغة، خ 179، ص 258.

[12]. در بیانات آن حضرت آمده است: «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِكَ وَ لَكِنْ رَأَيْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك». علامه حلى، حسن بن يوسف، نهج الحقّ و كشف الصدق‏، ص 248؛ «إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَار». نهج البلاغة، کلمات قصار، ص 510.

[13]. طباطبایى، سید محمد حسین، شیعه در اسلام‏، ص 109 و 110.