کپی شد
امكان شناخت خدا
براى تبیین این موضوع، در بدو امر بايد ابزار شناخت معرفى گردند.
ابزار شناخت عبارتند از: حس و عقل و قلب.
حواس ظاهرى، صرفاً با عوارض و ظواهر اشيا سر و كار دارند و به عمق آن ها نفوذ نمىكنند و على رغم گستردگى و كثرت معرفتهايى كه به انسان مىدهند، از نظر زمانى و مكانى محدود هستند.
عقل، نيروى ويژهاى است كه اساسىترين كار آن، درك مفاهيم كلى است و به اين معنا، شئون و نقشهاى بسيارى دارد كه از جمله كارهاى او استدلال است.
اما ابزار شناخت، منحصر در اين دو نبوده و انسان مىتواند از راه دل و قلب به معارف عظيمى دست يابد. و آن چه ديگران با استدلال بدان مىرسند، شهود كند. عرفا در پى شناخت خدا از اين طريقاند.[1]
به لحاظ ديگر، در يك تقسيم بندى كلى، معرفت يا حصولى است و يا حضورى و شهودى.
شناخت حصولى، از راه مفاهيم ذهنى با توجه به استدلالات عقلى و فلسفى به دست مىآيد و معرفت حضورى، معرفتى است بدون واسطه قرار گرفتن معنا، مفهوم و صورت ذهنى كه واقعيت معلوم نزد درك كننده حاضر است. معرفت حضورى از قبيل معرفتهاى عرفانى و شهودى است كه واقعيت خارجى شىء مورد شهود قرار مىگيرد.
البته در شناخت حصولى (عقلى) از مقدمات حسى و تجربى هم مىتوان بهره برد؛ مثلاً از طريق تفكر در نشانههاى خدا يا نظم موجود در جهان به شناختى از خدا رسيد كه از اقامه براهين سادهاى به دست خواهد آمد، ولى در مواردى كه انسان بخواهد به شناخت بيشترى دست يابد، لازم است كه از مقدمات عقلى محض كمك بجويد.
به هر حال بايد توجه داشت كه اولاً: بر اساس پژوهش هاى آزمايشگاهى و دستاوردهاى علوم تجربى صرف، نمىتوان خدا را اثبات يا نفى نمود[2]، چون دست تجربه حسى بسى كوتاهتر از آن است كه به دامان ماوراء طبيعت دراز شود. پس شناخت حسى به تنهايى راه گشا نيست، بلكه بايد در مقدمات استدلال اخذ شود.
ثانياً: اگرچه در متون اسلامى نسبت به مطالعه آيات آفاقى[3] سفارش شده است و از طرفى، به خاطر استدلالى بودن اين روش، شناخت عقلى محسوب مىشود، اما نبايد از اين نكته غفلت نمود كه مطالعه در مخلوقات و آثار صنع و حكمت الهى، فقط نشان مىدهند كه دست توانا و دانايى است كه جهان را مىگرداند، اما خود او چه وصفى دارد آيا قائم به ذات است يا… از اين روش به دست نمىآيد.
و اما شناخت حضورى، سه گونه متصور است: الف- علم حضورى علت به معلول، ب- علم حضورى شى مجرد به ذات خودش، ج- علم حضورى معلول به علت.
علم حضورى موجودات، نسبت به خداوند تعالى از دو قسم اول نيست و از نوع سوم است، و انسان به مقدار قصور و محدوديتى كه دارد از ادراك خدا محروم مىباشد، و على رغم اين كه آن ذات مقدس به همه نزديك است، اما ديگران به خاطر اين كه تا چه مقدار با قصور و محدوديت همراه هستند، در مراتب مختلفى از قرب و بعد نسبت به او قرار دارند.
محقق طوسى (ره) در مراتب شناخت، مثال خوبى دارند و مىفرمايند: مراتب شناخت خدا مانند مراتب شناخت آتش است، كه پايينترين مرتبه علم درباره آتش شنيدن اوصاف آتش از كسى، و مرتبه دوم، علم از راه دود آتش، مرتبه سوم، احساس حرارت و نور آتش؛ و آخرين مرتبه، سوختن و خاكستر شدن در آتش است.[4]
نكتهاى كه تذكر آن در اين جا ضرورى به نظر مىرسد اين است كه در بحث شناخت به لحاظ متعلَّق، گاهى سخن از اثبات وجود خدا است و گاهى پيرامون خصوصيات وجودى او، و در هر دو صورت، انسان هم مىتواند از انديشه كمك بجويد و هم از دل، هم به سراغ علم حصولى برود كه بفهمد و هم به سراغ علم حضورى كه ببيند، اولى را “برهان” گويند و دومى را “عرفان”، البته راهى كه در برهان فلسفى متداول است به ارزشمندى يافتههاى عرفان نيست.
به هر حال، چه از راه عقل و چه از راه دل، از سه روش مىتوان به شناختى از خدا رسيد. به عبارت ديگر سير سالك يا انديشمند، كه در مسيرى حركت مىكند و به مقصد مىرسد، از سه حال خارج نيست: 1. رونده (سالك) و راه (مسلك) و هدف (مسلوك اليه) جدا از هماند؛ مثل اين كه انسان با مطالعه و مشاهده نظم و هماهنگى جهان آفرينش، و اين كه همه نيازمندند و به يك بىنياز تكيه مىكنند و جهان مبدئى دارد، به مقصد برسد و آياتى از قرآن مردم را به اين راه دعوت مىكند.[5]
2. رونده، عين راه است؛ مثلاً انسانى در عالم درون مطالعه مىكند كه من كيستم؟ از كجا آمدهام و چرا ارادهها و ارادتهاى من در اختيار من نيست؟ چرا نمىتوانم شبستان دل را مهار كنم كه خاطرهاى بدون اذن من پر نكشد…؟ او از اين طريق به خدا مىرسد.
حضرت على (ع) به اين راه، اين گونه اشاره مىفرمايند: “خدا را از سست شدن ارادههاى قوى، گشوده شدن گرههاى دشوار و درهم شكسته شدن تصميمها، شناختم”[6] و يا “من عرف نفسه فقد عرف ربه”.[7]
و يا در قرآن آمده: “اى مؤمنين در بستر جانتان سير كنيد و بر شماست كه جانتان را بشناسيد و از مسير جانتان جدا نشويد”[8]. اين راه، عميقتر و سودمندتر از راه اول است.
3- راه، عين هدف است يعنى رونده كه انسان عارف يا انديشمند است، با دقت در مقصد، مقصود را مىيابد، اين راه عميقترين راه است چون از مرحلهى سير آفاقى و انفسى گذشته و با دقت در شاهد مطلق، مىفهمد كه شاهد مطلق خداست.
“آيا كافى نيست كه پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه است”[9] اول، او مشهود و شناخته مىشود و بعد ديگران و جهان بيكران، چون او نور السموات و الارض است. ذات احديت، برترين گواه و شاهد برخود است چندان كه براى شناخت او نياز به هيچ واسطهاى نيست.[10] و لذا در خطاب به پيامبرش فرمود: ما از تو پرده را برداشتيم[11]؛ نه از واقع و نه از خود.
امام حسين (ع) در دعاى عرفه همين راه سوم را مطرح مىكنند و مىفرمايند: “خدايا آيا غير تو ظهورى دارد كه روشنگر تو باشد و تو آن ظهور را نداشته باشى كه آن غير، روشنگر تو باشد، چه وقت غايب بودهاى كه نياز به دليل داشته باشى و كى دور بودهاى كه آثار و مخلوقات، ما را به تو نزديك سازد”.[12]
دورى نكردهاى كه شوم طالب حضور غايب نگشتهاى كه هويدا كنم ترا
“كور باد چشمى كه ترا نمىبيند… از تو اى خدا، وصال تو را مىخواهم و به وجود تو دليل بر وجود تو مىطلبم”.
در اين سخنان، بيان شده كه براى انسان سالك، خدا روشنتر از آسمان و زمين و برگ درختان و… مىباشد، امام صادق (عليه السلام) به اين نكته اين گونه اشاره مىفرمايند: “كسى كه حضور دارد و در عيان است، اول خودش را شناسند و آن گاه صفاتش را، ولى معرفت صفت غايب بر ذات خود او مقدم است … همان طوری كه برادران يوسف در خود يوسف تأمل كردند و به او پى بردند “قالوا ءانك لانت يوسف” آن ها گفتند تو يوسفى، نه يوسف تويى! يعنى در احوال خود مخاطب، تأمل كردند و پى بردند كه او يوسف است نه اين كه از ديگران پرسيده باشند كه…”.[13]
با استفاده از اين بيانات، استدلال شده است كه: وجودات امكانى حقايقى هستند كه عين ربط و اضافه به واجبند و الّا لازم مىآيد كه آن ها در ذات خود غنى باشند و در نتيجه، وجوب در ذات آن ها باشد و اين بديهى البطلان است، پس آن ها در تمام هستى خود وابسته به ذات واجب هستند و محال است كه ربط، بدون مربوط اليه مشاهده گردد؛ يعنى ادراك استقلالى معلول، ممتنع است و لذا هر مدرَكى هر چند مادى باشد چون در وجود خود عين ربط به مبدء است، ادراك او با ادراك واجب همراه است.[14]
البته علم بر دو گونه است: علم بسيط و علم مركب، همان گونه كه جهل از اين دو قسم برخوردار است. علم بسيط عبارت است از: صرف آگاهى به يك مطلب بدون آن كه اين آگاهى مورد توجه و شناخت ثانوى قرار گرفته باشد. و علم مركب آن است كه: علم از شناخت ثانوى برخوردار است؛ يعنى شخص بداند كه مىداند. و ما بر اين باوريم كه: شناخت خداوند براى هر كس كه از ادراك بهرهاى دارد، اعم از آن که آن ادراك، حصولى باشد يا حضورى و با صرف نظر از اين كه متعلّق آن ادراك چه باشد، امرى ضرورى و حتمى است. يعنى انسان وقتى چيزى را ادراك كرد به علم حصولى يا علم حضورى، ناگزير به ادراك واجب تعالى نايل شده است.[15] “معروف عند كل جاهل”[16] حتى انسان شاك، قبل از اين كه شكّش را ببيند، خدا را مىبيند چون خدا علت شك او است و شك او هم عين ربط به خدا است. بله عدهاى علم به علم ندارند و از اين ادراك ضرورى غافل هستند. و اگر حضرت على (ع) مىفرمايد: هيچ چيز را نديدم مگر آن که خداى را قبل از آن مشاهده نمودم[17] و يا بيان مىدارد: “من خدايى را كه نبينم عبادت نمىكنم”[18] به خاطر اين است كه آن حضرت علم به علم دارد؛ آن حضرت به اين حقيقت رسيده كه “فاينما تولوا فثم وجه الله”[19] و وجه را بدون مشاهده صاحب وجه نمىتوان مشاهده كرد. او عارفى است كه با موت ارادى، هم اكنون مشاهده مىكند كه ما سوى الله در نهانند و فقط جهان آفرين، آشكار است و لذا است كه مىفرمايد: “لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً”.[20]
از آن چه مانع فهميدن و ديدن است، به حجاب تعبير مىكنند و حجاب، يا ظلمانى است و يا نورانى. در حجاب ظلمانى كه همان حجاب مادى است سه امر لازم است: محجوب، حاجب و محجوب عنه، ولى در حجاب نورانى بيش از دو امر نيست، محجوب و محجوب عنه و حجاب در اين مورد اخير، به خاطر شدت نورانيت محجوب عنه و يا به عبارت بهتر، ضعف محجوب است؛ مثلاً گاهى آدمى به واسطه ديوار يا غبار[21] خورشيد را نمىبيند و گاهى هم به خاطر شدت نور خورشيد يا ضعف ديدهى خود، از ديدار آن محروم مىشود.
حجاب روى تو هم روى تو است در همه حال نهان زچشم جهانى ز بس كه پيدايى
و بين خدا و مخلوقاتش، حجابى غير از همان مخلوقاتش وجود ندارد.[22] و اگر انسان بتواند حجاب هاى ظلمانى و انانيت و هواى نفس را به كنارى نهد، باز بايد براى رفع حجب نورانى تلاش كند، و لذا در مناجات شعبانيه، خرق حجب نورانيه از خدا طلب شده است،[23] و غير از پيامبر (صلى الله عليه و آله) و اهل بيت (عليهم السلام)، كسى توان خرق تمام حجب نورانى را ندارد. البته كنه ذات و صفات، حتى براى پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام) هم، دست يافتنى نيست[24] و وجود مبارك آن ها خود، حجب نورانى براى مشاهده كنه محسوب مىشود و چون ممكن الوجود نمىتواند از محدوديت و تعين خارج گردد، آن ها هم خداوند را از منظر هستى محدود خود نظاره مىكنند “عنقا شكار كس نشود، دام برگير”.
پس علم هر عالِمى، در محدوده هستى خود عالِم و به ميزان خرق و حُجب از ناحيه او مىباشد. حضرت على (ع) در بيانى اين گونه مىفرمايند: “عقول را هرگز توان دستيابى به كنه و دايره صفت او نيست و از طرفى ديگر، هيچ كس را نيز از شناخت قدر لازم حجابى نمىباشد.”[25] يعنى از طرفى تمام موجودات جهان امكان، آيات حقاند و همچون آيينه[26]، هم نماى صادق دارند و هم موجود جداى از صاحب صورت نيستند و اصلاً سهمى براى آن ها نيست مگر نشان دادن جمال صاحب صورت، گرچه كودكان آن را موجود جدا مىپندارند.
و از طرف ديگر “لا يدركه بُعد الهمم و لا يناله غوص الفطن”[27] كه ذات او نه مورد فهم حكيم قرار مىگيرد و نه شهود عارف و لذا هميشه معرفت با اعتراف به عجر[28] همراه است و اين نيست مگر به جهت اين كه نسبت مقدار مجهول به معلوم، نسبت نامتناهى به متناهى است.
نكتهاى كه در پايان لازم است ذكر گردد اين است كه: در روايات از شناخت فطرى، سخن به ميان آمده است و شناخت فطرى از نوع علم حضورى است كه بيان آن گذشت.
فطريات انسان به دو دسته تقسيم مىشود:
الف. شناخت هاى فطرى كه هر انسانى بدون نياز به آموزش، از آن ها برخوردار است.
ب. ميل ها وگرايش هايى فطرى كه مقتضاى آفرينش هر فردى است. به اوّلى، “خداشناسى فطرى” و به دوّمى، “خداپرستى فطرى” اطلاق مىشود، ولى همان طوري كه گفته شد، خداشناسى فطرى، و خداپرستى فطرى شناخت آگاهانه نيست به گونهاى كه افراد عادى را از تلاش عقلانى براى شناخت خدا بىنياز كند.
امّا به جهت فطرى بودن خداشناسى، راه هايى كه طى مىشود راه تنبيه هستند نه تعليل، در تعليل، انسان متوجه مىشود كه چيز تازهاى كسب كرده است، اما در تنبيه، انسان وقتى به مقصد رسيد متوجه مىشود كه آن را از اوّل و آغاز راه به همراه داشته است و لذا در تعبيرات قرآن و روايات از كنار رفتن پرده غفلت، سخن به ميان آمده است و راهى كه انسان را از غفلت برهاند، راه تنبيه است نه راه تعليل.
در اين مقاله از منابع ذيل نيز استفاده شده است:
الف. تحرير تمهيد، القواعد، آيت الله جوادى آملى، ص 722 – 785 – ص 1 – 66.
ب) رحيق مختوم، آيت الله جوادى آملى، بخش دوم از ج اول ص 188 و 189 و 193 – 201.
ج) تفسير موضوعى، آيت الله جوادى آملى ج 1، ص 162 – 175.
د) رحيق مختوم، آيت الله جوادى آملى، بخش سوم از ج اول، ص 534.
ه) مبانى معرفت دينى، محمد حسين زاده، ص 36 – 44.
و) الميزان، علامه طباطبائى، ج 6 ص 86 – 105.
ز) آموزش عقايد، آيت الله مصباح، ص 35 – 62.
ح) سيرى در نهج البلاغه، شهيد مطهرى.
ط) قرآن و عرفان و برهان از همديگر جدايى ندارند، آيت الله حسن زاده، ص 141 و 142 و 143.
[1]. گرچه بر اساس نقل هم مىتوان به شناخت رسيد، اما قبلاً بايد اعتبار آن ثابت شده باشد و بعد از اثبات، و اين كه سخن از معصومين صادر شده، مىتواند مقياسى براى صحت و سقم يافتههاى عقل و قلب، باشد.
[2]. شيخ صدوق، التوحيد، ص 293، باب اثبات حدوث عالم حديث اول.
[3]. فصلت، 53.
[4]. حسن زاده آملی، لقاء الله، ص 26 و 27. (با تلخيص).
[5]. طه، 50 ؛ سجده، 71 ؛ اعلى، 3 ؛ آل عمران، 190.
[6]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى ، قصار الحكم 250.
[7]. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 29 ؛ اسرار البلاغة، ص 88.
[8]. مائده، 105.
[9]. فصلت، 53.
[10]. ابراهيم، 10 ؛ نور، 35.
[11]. “لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد”، ق، 22.
[12]. مفاتيح الجنان، ص 496.
[13]. حرانى، حسن بن شعبه ، تحف العقول -كلامه فى وصف المحبة، ص 328، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1404 هجرى قمری.
[14]. اسفار، ج 1، ص 113 – 120.
[15]. “لايدرك مخلوق شيئاً الّا بالله و لاتدرك معرفة الله الا بالله”، “هيچ مخلوقى چيزى را درك نمىكند مگر به خدا و خدا را هم نمىتوان شناخت مگر به خدا”، شيخ صدوق، التوحيد، صفات الذات و الافعال، حديث 7، ص 143، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1398 هجرى قمرى (1357 شمسى).
[16]. التوحيد، باب التوحيد و نفى التشبيه، حديث 15، ص 58، “او همه كس مىشناسد و لو اين كه از جهّال باشند”.
[17]. “ما رأيت شيئاً الّا و رأيت الله قبله”، اسفار، ج 1، ص 117.
[18]. “ما كنت اعبد ربّاً لم اره”، كافى، ج 1، باب ابطال الروية، حديث 6؛ التوحيد، باب ما جاء فى الروية، حديث 6.
[19]. بقره، 115: به هر سو رو كنيد خدا آن جا است.
[20]. شرح ابن ميثم على المأة كلمة لامير المؤمنين – كلمه اولى. “اگر حجابها دريده شود، بر يقين من افزوده نمىشود”.
[21]. جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد (حافظ).
[22]. امام كاظم (ع) فرمود: “ليس بينه سبحانه تعالى و بين خلقه حجاب غير خلقه” التوحيد، ص 179، باب نفى المكان و الزمان و الحركة عنه تعالى، روايت 12.
[23]. “و أنر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و…”.
[24]. آل عمران، 30: خداوند شما را از خودش بر حذر مىدارد “و يحذركم الله نفسه”.
[25]. نهج البلاغه، خطبه 49.
[26]. امام رضا (عليه السلام) در بحث با عمران صابى مىفرمايند: “نه او در خلق است و نه خلق در او، همچون آيينه كه نه تو در اويى و نه او در تو. و آيينه نيز همچون سراب نيست كه نماى كاذب داشته باشد و هم واقعيتى غير از نشان دادن صاحب صورت ندارد.” شيخ الصدوق، التوحيد، ص 434 و 435.
[27]. نهج البلاغه، خطبه اول.
[28]. “ما عرفناك حق معرفتك” بحار، ج 71، ص 23، روايت اول. همان طوري كه: “ما عبدناك حق عبادتك”، مراة العقول، ج 8، ص 146.