کپی شد
امر به معروف و نهی از منکر در روایات و سیره معصومان (علیهم السلام)
پیشوایان دین همگی نمونههای کاملی از اقامه کنندگان امر به معروف و نهی از منکر در جامعه بودند، تا آن جا که در زیارت جامعه کبیره خطاب به آنان آمده است «… به نیکی فرمان دادید و از بدی نهی کردید و آن گونه که شایسته بود در راه خدا به جهاد برخاستید، تا آن که دعوتش را آشکار، واجباتش را بیان، حدودش را برپا و احکام شریعتش را گسترش دادید …».
حضرت علی (ع) این فریضه را یکی از شعبههای جهاد که خود از ارکان ایمان است، معرفی مینماید.[1] ایشان پس از ضربت خوردن و در آستانه شهادت در وصیتی به فرزندان بزرگوارش امام حسن و امام حسین (ع) فرمودند: «امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که بَدان بر شما مسلّط میگردند و دعایتان نیز مستجاب نخواهد شد».[2]
در بررسی فلسفه قیام خونین امام حسین (ع) نیز با همین فریضه به عنوان اساسیترین انگیزه و هدف ایشان در این قیام مواجه میشویم. ایشان که خود معتقد بود هیچ انسان با ایمانی نمیتواند در برابر صحنههای ارتکاب معصیت بیاعتنا چشم فرو بندد،[3] با هدف اقامه امر به معروف و نهی از منکر در برابر مفاسد بیشمار حکومت یزید قیام کرد و با خون خویش به اصلاح امت رسول خدا برخاست.
اقامه امر به معروف و نهی از منکر در جامعه به حدی برای پیشوایان دینی حایز اهمیت بود که ترک آن را نشان از بیتحرکی و مُردگی جامعه میدانستند. حضرت علی (ع) کسانی را که این فریضه را ترک کنند، چنین توصیف نموده است: «در این میان گروهی دیگرند که با دست و زبان و قلب، نهی از منکر را وانهاده اند. اینان مردگانی متحرک اند چرا که تمامی اعمال ارزشمند حتی جهاد در راه خدا، در مقایسه با امر به معروف و نهی از منکر چون دمیدنی است به دریای پر موج و پهناور …».[4]
نتیجه بررسی روایات مربوط به امر به معروف و نهی از منکر، دو نوع راهنمایی مختلف در این زمینه دارد:
1. نخستین بخش فریضه امر به معروف و نهی از منکر به گونهای است که انجام آن به قدرت و سازمان خاصی نیاز ندارد، بلکه نهایتاً از قلب و زبان و جلوه های ظاهری تجاوز نمیکند. در همین ارتباط روایتی از امیرمؤمنان علی (ع) است که میفرماید: هر کس منکری را به قلب و زبانش انکار نکند، همچون مرده ای است که در میان زندگان به سر میبرد.[5] در روایت دیگری از رسول خدا (ص) آمده است که، وظیفه ما در برخورد با گنهکاران ترشرویی و درهم کشیدن چهره است.[6] از امام صادق (ع) نیز نقل میشود که فرمود: برای مؤمن از لحاظ غیرت، همین کافی است که وقتی منکری را دید، با قلبش آن را انکار نماید.[7]
آنچه مسلم است، این بخش از احادیث مربوط به امر به معروف و نهی از منکر، ناظر به بخش فردی آن است، طوری که حدود آن از قلب و صورت یا زبان تجاوز نمیکند و انجام آن نیز در امکان همگان بوده و نیازی به وجود سلطه یا قدرت خاصی ندارد.
2. قسم دوم احادیث، فریضه امر به معروف و نهی از منکر را عامل برپایی سایر فرایض، وسیله ایمنی راه ها، آبادانی زمینها، مقابله با دشمنان و بالاخره تأمین حقوق مردم معرفی میکنند. روشن است که این اعمال از جمله اموری است که تحقق آنها بدون وجود سازمان یا تشکیلات نیرومند امکان پذیر نیست. در همین ارتباط امام باقر (ع) میفرماید: امر به معروف و نهی از منکر، دو فریضه بزرگ الهی است که برپایی دیگر فرایض در گرو انجام آن است.[8] در حدیثی دیگر از امام علی (ع) امر به معروف و نهی از منکر چنین توصیف میشود: امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام، همراه استرداد حقوق ستم دیدگان، مخالفت با ظالمان، تقسیم بیت المال، گرفتن غنایم از محل خود و صرف آن در مورد خودش است.[9] کاملاً واضح است که مخالفت با ظالم، تقسیم بیتالمال میان مسلمانان، دریافت زکات و… را نمیتوان در قالب فردی و تنها از طریق موعظه و نصیحت قابل تحقق دانست؛ بلکه تحقق این هدف زمانی میسر است که یک سازمان اجرایی نیرومند، اداره امور جامعه را مطابق تعالیم الهی اسلام بر عهده داشته باشد.
به طور خلاصه، امر به معروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی به دو بخش اساسی تقسیم می شود: نخستین بخش آن مربوط به وظیفه عمومی و همگانی است که نسبت به تخلفات و منکرات حساسیت داشته و از طریق چهره، قلب و زبان در برابر تخلفات اجتماعی واکنش نشان دهند. این قسمت وظیفه عموم مردم و فرد فرد مسلمانان است و چون جنبه فردی دارد، طبعاً شعاع آن نیز محدود به توانایی فردی خواهد بود، اما بخش دوم مربوط به گروهی است که دارای قدرت و حکومت باشند و این همان بخش از امر به معروف و نهی از منکر است که از شئون حکومت اسلامی به شمار میآید.
[1]. نهجالبلاغه، حکمت 31.
[2]. همان، نامه 47.
[3]. جمعی از نویسندگان زیر نظر شیخ اسماعیل معزّی ملایری «ره» (به دستور حضرت آیت الله العظمی بروجردى، آقا حسين طباطبايى)، جامع الاحادیث شیعه (منابع فقه شيعه)، ج 18، ص 230.
[4]. نهجالبلاغه، کلمات قصار، شماره 374.
[5]. حر عاملی، محمد حسن، وسائلالشیعه، ج 16، ص 134.
[6]. همان، ص 409 و 413.
[7]. همان.
[8]. همان، ص 395.
[9]. همان، ص 403؛ حرانى حسن بن شعبه، تحف العقول، ص 237.