کپی شد
امام کاظم (علیه السلام) و صفوان جمال
صفوان مردى بود كه- به اصطلاح امروز- يک بنگاه كرايه وسائل حمل و نقل داشت كه آن زمان بيشتر شتر بود، وی به قدرى متشخص و وسائلش زياد بود كه گاهى دستگاه خلافت، او را براى حمل و نقل بارها مىخواست. روزى هارون براى يک سفرى كه مىخواست به مكه برود، لوازم حمل و نقل او را خواست و براى كرايه لوازم قراردادى با او بست. ولى صفوان، شيعه و از اصحاب امام كاظم (علیه السلام) است. روزى به امام (علیه السلام) عرض كرد كه من چنين كارى كردهام. حضرت فرمود: چرا شترهايت را به اين مرد ظالم ستمگر كرايه دادى؟ گفت: من كه براى سفر معصيت به او كرايه ندادم، چون سفر، سفر حج و سفر طاعت بود كرايه دادم و الّا كرايه نمىدادم. حضرت فرمود: پول هايت را گرفتهاى يا نه؟ يا لااقل پس كرايههايت مانده يا نه؟ گفت: بله، مانده. حضرت فرمود: به دل خودت مراجعه كن، الآن كه شترهايت را به او كرايه دادهاى، آيا ته دلت علاقهمند است كه لااقل هارون اين قدر در دنيا زنده بماند كه برگردد و پس كرايه تو را بدهد؟
گفت: بله. حضرت فرمود: تو همين مقدار راضى به بقاى ظالم هستى و همين گناه است. صفوان بيرون آمد. او سوابق زيادى با هارون داشت. يک وقت خبردار شدند كه صفوان تمام اين كاروان را يکجا فروخته است. اصلًا دست از اين كارش برداشت. بعد كه فروخت رفت [نزد طرف قرارداد] و گفت: ما اين قرارداد را فسخ مىكنيم چون من ديگر بعد از اين نمىخواهم اين كار را بكنم، و خواست يک عذرهايى بياورد. خبر به هارون دادند.
گفت: حاضرش كنيد. او را حاضر كردند. گفت: قضيه از چه قرار است؟ گفت من پير شدهام، ديگر اين كار از من ساخته نيست، فكر كردم اگر كار هم مىخواهم بكنم كار ديگرى باشد. هارون خبردار شد. گفت: راستش را بگو، چرا فروختى؟ گفت: راستش همين است. گفت: نه، من مىدانم قضيه چيست. موسى بن جعفر (علیهما السلام) خبردار شده كه تو شترها را به من كرايه دادهاى، و به تو گفته اين كار، خلاف شرع است. انكار هم نكن، به خدا قسم اگر نبود آن سوابق زيادى كه ما از ساليان دراز با خاندان تو داريم دستور مىدادم همين جا اعدامت كنند.[1]