Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

امام موسی کاظم (علیه السلام)

فهرست

چکیده مقاله امام موسی کاظم (علیه السلام)

ابو الحسن موسى بن جعفر(علیهما السلام)، امام هفتم از امامان دوازده گانه (علیهم السلام) شیعه و نهمين معصوم از چهارده معصوم (علیهم السلام) است. آن حضرت در ابواء (منزلى ميان مكه و مدينه) در روز يكشنبه هفتم صفر سال 128 يا 129 قمری. متولد شد. به جهت كثرت زهد و عبادتش معروف به «عبد صالح» و به جهت حلم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به «كاظم» گرديد.

مهدى خليفه عباسى، امام را در بغداد بازداشت كرد، امّا بر اثر خوابى كه ديد و نيز تحت تأثير شخصيت امام از او عذرخواهى نمود و به مدينه‏‌اش بازگرداند.

زمخشرى در ربيع الابرار آورده‌است كه هارون فرزند مهدى در يكى از ملاقات ها به امام (علیهم السلام) پيشنهاد نمود فدک را تحويل بگيرد و حضرت نپذيرفت، وقتى اصرار زياد كرد فرمود مى‏پذيرم به شرط آن كه تمام آن ملک را با حدودى كه تعيين مى‏كنم به من واگذارى. هارون گفت حدود آن چيست؟ امام فرمود يک حدّ آن به عدن است حدّ ديگرش به سمرقند و حدّ سوّمش به افريقيه و حدّ چهارمش كناره دريا تا ارمينيه و خزر است. هارون از شنيدن اين سخن سخت برآشفت و گفت: پس براى ما چه چيز باقى مى‏ماند؟ امام فرمود: مى‏‌دانستم كه اگر حدود فدک را تعيين كنم آن را به ما مسترد نخواهى كرد (يعنى خلافت و اداره سراسر كشور اسلام حق من است). از آن روز هارون كمر به قتل موسى بن جعفر(علیهما السلام)بست.

بنا به گفته شيخ مفيد در ارشاد امام موسى كاظم (علیه السلام) سى و هفت فرزند داشت كه هجده تن از آنها پسر بودند و على بن موسى الرضا(علیهما السلام) امام هشتم افضل ايشان بود. از جمله فرزندان مشهور آن حضرت احمد بن موسى و محمد بن موسى و ابراهيم بن موسى بودند. يكى از دختران آن حضرت فاطمه معروف به معصومه (سلام الله علیها) است كه قبرش در قم مزار شيعيان جهان است. عدد فرزندان آن حضرت را كمتر و بيشتر نيز گفته‏اند. تاريخ شهادت آن حضرت را جمعه هفتم صفر يا پنجم يا بيست و پنجم رجب سال 183 و 182 قمری گفته‌‏اند

زندگينامه امام موسى كاظم (علیه السلام)

نام: موسى.

شهرت: كاظم، باب الحوائج، عبد صالح.

پدر: امام صادق (علیه السلام).

مادر: حميده مصفّاة، (از مردم اندلس يا مغرب).

كنيه: ابو الحسن، ابو ابراهيم.

زمان تولّد: سحرگاه روز يک شنبه 7 صفر سال 128 یا 129 قمرى.

محلّ تولّد: روستاى ابواء واقع در بين مكّه و مدينه.

شهادت: 25 رجب سال 182 یا 183 هجرى قمرى، در زندان هارون الرشيد در شهر بغداد در سن 55 سالگى، به دستور هارون مسموم و به شهادت رسيدند.

مرقد شريف: شهر كاظمين عراق.

دوران امامت: 35 سال كه معاصر با منصور، مهدى، هادى و هارون الرّشيد عباسى بود.[1]

ولادت امام موسی کاظم (علیه السلام)

حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) روز هفتم ماه صفر سال يک صد و بيست و هشت در ابواء[2] كه‏ نام‏ منزلى‏ بين‏ مكه‏ و مدينه‏ است متولد شده است‏. ابو بصير گفت‏: سالى‏ كه‏ موسى‏ بن‏ جعفر (علیهما السلام) متولد شد من در خدمت حضرت صادق (علیه السلام) بودم، وارد ابواء كه شديم امام براى ما و اصحاب سفره‏اى مرتب و عالى ترتيب داد مشغول غذا خوردن بوديم كه حميده پيغام داد حالت زايمان به من دست داده طبق دستور شما كه فرموده بودى در هنگام تولد اين فرزند شما را مطلع كنم اينک اطلاع دادم.

حضرت صادق (علیه السلام) با شادى و خوشحالى از جاى حركت كرد طولى نكشيد كه با خنده و خوشحالى تمام آستين بالا زده بود برگشت. گفتم: خدا شما را خندان داشته باشد و چشمتان روشن باد، بالاخره چه شد كار حميده؟ فرمود: خدا به من پسرى عنايت فرمود كه بهترين موجود روى زمين است. جريانى را حميده برايم نقل كرد كه من خود از او بهتر مي دانستم.

عرض كردم: آقا، حميده چه گفت؟ فرمود: حميده مي گفت: هنگام تولد با دو دست روى زمين آمد و سر به سوى آسمان بلند نمود به او گفتم اين نشانه پيامبر و جانشينان بعد از او است.

عرض كردم: چطور اين علامت امام مى‌‏شود؟ فرمود: در شبى كه نطفه پدر بزرگم (امام سجاد (علیه السلام)) بسته شد هنگام خواب شخصى پيش پدر بزرگ پدرم (امام حسین (علیه السلام)) آمد و ظرفى زلال تر از آب و سفيدتر از شير و نرمتر از كره و شيرين‏تر از عسل و سردتر از يخ آورده به ايشان داد، گفت: پس از آشاميدن با همسر خود همبستر شو. پدر بزرگ پدرم با شادى از جاى حركت كرد و آميزش نمود در آن شب نطفه جدم بسته شد.

در شبى كه نطفه پدرم بسته شد نيز شخصى آمد همان شربت را براى جدم آورد و او را امر به همبستر شدن نمود با شادى همبستر شد نطفه پدرم منعقد گرديد در شب انعقاد نطفه من نيز شخصى همان شربت را براى پدرم آورد و او را مأمور به آميزش نمود، پدرم با شادى و سرور همبستر شد نطفه من منعقد گرديد. شبى كه خودم نطفه اين فرزند را بستم شخصى آمد همان طور كه به پدر و جد و پدر بزرگ پدرم شربت داده بود به من نيز داد و مرا به آميزش مأمور كرد با شادى و سرور كه می دانستم خداوند چه نعمتى به من عنايت مي فرمايد همبستر شدم و نطفه اين فرزندم‏ منعقد شد، اينک به شما اطلاع مي دهم به خدا قسم او امام شما بعد از من است.[3]

نام، کنیه و القاب امام موسی کاظم (علیه السلام)

در طی حیات پر بركت امام موسی کاظم (علیه السلام) القاب متعدد و متنوعی به آن حضرت اختصاص داده شد كه هر كدام بنا بر مناسبتی و براساس ضوابط و شرایطی، تحقق یافت. این القاب هر یک نشانگر جلوه ای از فضایل و كرامات بی شمار آن حضرت است و گواه دیگری بر عظمت بی انتهای شخصیت الهی ایشان می باشد که در این جا به تعدادی از  آن ها اشاره می شود:

كنيه آن جناب ابو الحسن اول و ابو الحسن ماضى و ابو ابراهيم و ابو على بود. همچنین معروف به عبد صالح و نفس زكيه و زين المجتهدين و وفى و صابر و امين و زاهر و كاظم شد، لقب زاهر را از آن جهت يافت كه اخلاق پسنديده و بخشش فراوانش درخشيد.[4]

کاظم لقب امام موسی بن جعفر (علیهما السلام)

ربيع بن عبد الرحمن گفت: به خدا قسم موسى بن جعفر (علیهما السلام) از كسانى بود كه آثار جلالت و كمال دانش و اطلاع از حقايق عالم در چهره‏اش ديده مى‏شد، و می دانست چه كسى ادعاى مقامش را خواهد كرد و منكر امامت و جانشينش می‌گردد ولى اين خشم را فرو مي خورد و آن چه می دانست اظهار نمی‌كرد از همين جهت لقب كاظم يافت.[5]

همچنین آن حضرت‏ ‏ را از اين‏ جهت‏ كاظم‏ می‌گفتند كه‏ آن‏ جناب در برابر ستم هاى‏ ظالمين‏ و گفتار حاسدين صبر مي‌فرمود و ‏ كظم‏ غيظ می‌كرد تا آن‌گاه كه در حبس همين ستم‌گاران از دنيا رفت.[6]

کودکی امام موسی کاظم (علیه السلام)

درمورد نبوغ امام موسی کاظم (علیه السلام) در کودکی معاوية بن وهب  می‌گوید. به خدمت امام صادق (علیه السلام) رسيدم، ابا الحسن موسى (علیه السلام) را ديدم كه آن روز سه ساله بود و بزغاله ماده‏اى از بزغاله‌‏هاى مكّه به همراه داشت كه طناب گردنش را گرفته و به آن مي گفت به آن خدائى كه تو را آفريده است سجده كن، آن هم سه بار اين كار را كرد. كودكى به او گفت: اى آقاى من به او بگو بميرد موسى (علیه السلام) به كودک فرمود: واى بر تو من زنده كنم و بميرانم؟ خداوند زنده می‌كند و می‌ميراند.[7]

ابو حنيفه نعمان بن ثابت می گويد: من وارد مدينه شدم و نزد حضرت صادق (علیه السلام) رفتم، پس از اين كه سلام كردم و از منزلش بيرون شدم، پسرش موسى را ديدم كه در راهرو خانه نشسته و هنوز كودک بود، گفتم: مرد غريب هنگامى كه نزد شما باشد در كجا قضاى حاجت می كند؟ وى به من نگريست و سپس گفت: از ميان آب ها، زير درختان ميوه‌‏دار، پشت ديوار خانه‏ها، راه­هاى كاروان رو و مسجدها اجتناب كن و بعد از اين مكان‏‌ها در هر كجا ميل دارى قضاى حاجت كن.

هنگامى كه اين سخن را شنيدم وى را باهوش يافته و در دلم عظمت پيدا كرد، گفتم: قربانت گردم، معصيت از كدام ناحيه است؟ وى به من نگريست و بعد گفت: بنشين تا شما را مطلع كنم، من هم نشستم، فرمود: معصيت اگر از ناحيه خداوند باشد وى عادل‏‌تر است از اين كه بندگان خود را مؤاخذه كند از گناهانى كه آنان مرتكب نشده‌‏اند.

و اگر چنان كه از ناحيه خداوند و بنده باشد در اين صورت خداوند با وى شريک است، و خداوند قوى اولى است كه بنده ضعيف خود را ملاحظه كند، و اگر چنانچه معصيت از طرف عبد است به تنهائى بنا بر اين امر و نهى بر او مترتب است و ثواب و عقاب متوجه او خواهد بود و بهشت و دوزخ هم براى اين آفريده شده، هنگامى كه اين مطالب را از وى شنيدم با خود گفتم «فرزندانى كه برخى از نسل برخى ديگرند (همه يک دست در فضائل و برگزيدگى هستند)، و خداوند شنوا و دانا است».‏[8]

والدین امام موسی کاظم (علیه السلام)

پدر امام موسی کاظم، جعفر بن محمد (علیهم السلام) و نام مادرش حميدة المصفاة -که ام ولد بود- می‌باشد[9]

مادر امام موسی کاظم (علیه السلام):

امام باقر (علیه السلام) در مورد ایشان فرمود: «حمیدة فی الدنیا محمودة فی الاخرة»؛ در دنیا پسندیده و در آخرت ستایش شده‌ای. [10]

حضرت حمیده به واسطه آن­‌که فرشتگان الهی او را حفاظت می‌کردند، به درجه‌ای از تکامل روحی و معنوی رسیده‌بود که خداوند او را لایق همسری و مادری امامان معصوم (علیهم السلام) قرار داده بود. وی هم‌چنین در پرتو عنایات حق توانست به بارگاه کرامت الهی راه پیدا کند. در روایتی از امام باقر (علیه السلام) آمده‌است: «حمیدة سید الاماء مصفاة من الارجاس کسبیکة الذهب فما زالت الاملاک تحرسها حتی اذنت الی کرامة اللّه »؛[11] حمیده، بزرگ کنیزان و سرور آنان است مانند شمش طلا، پاک و وارسته از پلیدی‌­ها است. همواره فرشتگان او را حفاظت می کردند تا اجازه راهیابی به کرامت الهی را پیدا کند.

ظاهراً مقصود از کرامت الهی، این است که به بیت عصمت و طهارت راه یافت و از دامان پاک و مطهرش نوری از انوار الهی متولد شد.

همسران امام موسی کاظم(علیه السلام)

به طور مسلم امام موسی کاظم (علیه السلام) بیش از یک همسر داشتند،[12] امّا در مورد تعداد آنان، به منبعی که مورد اعتماد باشد دست نیافتیم.

یکی از همسران امام کاظم (علیه السلام) مادر امام رضا (علیه السلام) است که وی کنیزی از شمال آفریقا یا جنوب اروپا بود که به مدینة النبی انتقال یافت و او را تکتم مرسیه می نامیدند. یاقوت حموی، مرسی را از شهرهای جزیره سیسیل می‌داند؛[13] ولی برخی گفته‌اند: این ناحیه همان بندر مارسی واقع در جنوب فرانسه است،[14] البته مادر امام هفتم وی را که عروسش بود، طاهره نامید و گفته‌اند لقبش نجمه بود.

هاشم معروف حسنی می‌گوید: امام رضا (علیه السلام) از مادری به نام خیزران زاده شد و اضافه می‌کند این زن، کنیزی از نوبیه (از نواحی سودان کنونی واقع در شمال آفریقا) به نام اروی ملقّب به شقراء بوده است.[15] و در پاره‌ای منابع این بانو با کنیه امّ البنین (مادر فرزندان) معروف گردید و نامش را به استناد سروده‌ای تکتم ذکر کرده اند که ترجمه اش چنین است: «برترین مردم از نظر شخصیت، پدر، قبیله، و اجداد، همانا علی (حضرت امام رضا) (علیه السلام) بزرگوار است. او را تکتم، به عنوان هشتمین سمبل دانش و بردباری و به عنوان امامی که حجت حق است برایمان به ارمغان آورد».[16]

هنگامی‌که امام هفتم (علیه السلام) آن کنیز را خریداری نمود، اصحاب خویش را فراخواند و به ایشان فرمود: وی را جز به فرمان خداوند متعال خریداری ننموده‌است و چون از حضرت چگونگی ماجرا را جویا شدند، فرمودند: در رؤیایی راستین، ناگهان جدّم رسول خدا (علیه السلام) و پدرم که سلام خداوند بر آنان باد، در حالی که قطعه حریری با ایشان بود، به سویم آمدند و چون آن را گشودند، پیراهنی بود که تصویر این کنیز بر آن نقش گردیده بود. پس گفتند: ای موسی، بهترین مردمان روی زمین پس از تو، از این کنیز برایت خواهد بود، آن‌گاه فرمان دادند نامش را علی بگذارم … .[17] تکتم برترین زنان در عصر خود، در دانش، دیانت، پرهیزکاری و متانت بود.

آن­‌گاه که حمیده مصفاه؛ (مادر امام کاظم(علیه السلام) وی را مالک گردید، تکتم به علامت تکریم حمیده، هرگز در مقابلش بر زمین ننشست. از نمونه‌های شگفت‌انگیزی که حمیده برای فرزندش امام کاظم (علیه السلام) بیان داشت، این بود که من شکی در پاکی او و نسلش ندارم و این کنیز را به شما بخشیدم، همانا من در عالم رؤیا، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را مشاهده نمودم که خطاب به من فرمودند: ای حمیده، نجمه را به فرزندت موسی (علیه السلام) ببخش که به زودی برایش بهترین مردمان زمین را به دنیا می آورد.[18]

در خصوص فضایل و عبادت همسر امام موسی کاظم (علیه السلام) نقل کرده‌اند: در ایام شیرخوارگی امام رضا (علیه السلام)، یادآور شد، کس دیگری را که شیر دارد مشخص کنند تا او را در این زمینه کمک کند، پرسیدند مگر شیر تو کم است؟ جواب داد، نه از این بابت مشکلی ندارم؛ ولی در اثر اشتغال به شیردادن، از انجام نوافل و ذکرهای مستحبی باز می مانم؛ بدین جهت نیروی کمکی می خواهم تا از این امور بازنمانم. [19]

فرزندان امام کاظم(علیه السلام)

همان‌گونه که در ابتدای این نوشتار بیان شد، دربارۀ زندگی امام کاظم(علیه السلام)، فرزندان و… نیاز به تدوین چندین جلد کتاب است، ولی در این‌جا فقط اسامی پسران و دختران آن حضرت را بیان می‌کنیم و بیش از این‌را حواله می‌دهیم به کتاب‌های انساب.

الف. اسامی فرزندان پسر امام موسی بن جعفر (علیهما السلام):

بنابر مشهور؛ حضرت موسى بن جعفر(علیهما السلام) سى و هفت فرزند از دختر و پسر داشتند؛ حضرت رضا (علیه السلام)، ابراهيم، عباس و قاسم هر كدام مادرهاى جداگانه‌اى داشتند.

احمد، محمد، حمزه مادرشان ام ولد بودند.

اسماعيل، جعفر، هارون، و حسن هم مادرشان ام ولد بودند.

عبد اللَّه، اسحاق، عبيد اللَّه، زيد، حسن، فضل، سليمان هر يک از مادرى بودند.

فاطمه كبرى، فاطمه صغرى، رقيه، حكيمه، ام ابيها، رقيه صغرى، كلثم، ام جعفر، لبانه، زينب، خديجه، عليه، آمنه، حسنه، بُريهه، عائشه، ام سلمه، ميمونه، ام كلثوم، اين افراد هم هر كدام از مادرى بودند.[20]

بعضی دیگر از مورّخان، اسامی دیگری را به این اسامی اضافه کرده اند[21] که به جهت اختصار از ذکر آنها صرف نظر می‌کنیم.

شهادت امام کاظم(علیه السلام)

امام كاظم (علیه السلام) در عصر قدرت بنى عباس زندگى مى‏كرد، خليفه معاصر او هارون بسيار جاه طلب و عياش بود، او امام كاظم را همواره تحت نظر داشت و افرادى كه در مجلس درس و بحث او شركت داشتند زير نظر مأموران وى بودند، هارون وجود آن حضرت را تحمل نكرد و از مدينه به بغداد برد و به زندان افكند و بعد هم او را به شهادت رسانيد.[22]

زندانی شدن امام کاظم(علیه السلام)

حضرت امام موسى كاظم (علیه السلام) ايَّام امامتش را در ميان دو نوع زندان سپرى نمود: زندان خانه‏اش كه دور از تماس با مردم از خوف بنى عباس بود، و زندان بنى عباس كه شديد الظُّلم و الظُّلمة بوده است.

اين محدوديّت و تنگنائى تا به جائى رسيده است كه چون راوى حديث‏ می خواست روايتى را به او نسبت و استناد دهد با نام صريح او نمى‏توانسته است دهد، بلكه گاهى به كنيه او مثل ابو ابراهيم، و ابو الحسن و گاهى با القاب او مثل عَبْدِ صَالِح، و يا عَالِم و أمثالها إسناد مى‏داده است. و گاهى با اشاره مثل عَنِ الرَّجُلِ «از آن مرد».

به دلیل آن كه تضييق بر آن حضرت از جانب خلفای  عبّاسيّ همچون منصور، و مهدى، و هادى بسيار بوده بنابر این تقيّه در آن ايّام بسیار شديد بود از این رو می بینیم که نام مبارک آن حضرت بسيار اندک در حديث به ميان آمده است، هنوز هارون الرّشيد بر تخت سلطنت استقرار نيافته بود كه آن حضرت را زندانى نمود. آن حضرت سال های بسیاری[23] را بدين منوال سپرى كرد كه گاهى او را به زندان مى‌‏بردند، و گاهى از آن آزاد مى‏نمودند. و اين مدّت، حدود تمام زمانى مى‏‌باشد كه وى با امارت هارون الرّشيد در حيات بوده است.[24]

هارون آن حضرت را در بيستم ماه شوال سال 179 از مدينه به بغداد آورد، هارون در ماه رمضان از سفر عمره خود به مدينه برگشت و آهنگ حج نمود و آن حضرت را با خود برد و از بصره برگشت و او را نزد عيسى بن جعفر زندانى كرد و سپس او را به بغداد روانه كرد و نزد سندى بن شاهك زندانى ساخت و در زندان او وفات كرد[25]

سبب زندانی شدن و شهادت امام کاظم (علیه السلام)

با توجه به این که خلفا نوعاً از یک طرف به جایگاه غصبی خودشان آگاه بوده و از طرفی نیز می دانستند چه کسانی صاحبان واقعی امر خلافت هستند؛ از این رو برای حفظ جایگاه و موقعیتشان، امامان معصوم را که رقیب خود می دانستند تحت نظر داشته و گاهی نیز در زندان افکنده و در نهایت به شهادت می رساندند و در این رابطه بهانه هایی نیز پیدا می کردند که در مورد شهادت امام موسی کاظم (علیه السلام) به دو مورد اشاره می کنیم.

الف) هارون الرشيد از حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) خواست كه حدود فدک را شرح دهد، به اين هدف كه آن را به امام (علیه السلام) پس بدهد، امام از بيان حدود فدک ابا كرد تا آن كه هارون الرشيد اصرار نمود فرمود: اگر حدود آن را بگويم به صاحبش ردّ نمى‏كنى. هارون گفت: «بحقّ جدّك الّا فعلت».

امام فرمود: حدّ اول آن عريش مصر و حدّ دوم دومة الجندل و حدّ سوم تيما (سيف البحر) و حدّ چهارم كوه­هاى احد از مدينه.

خليفه عباسى با تعجب گفت: همه اينها؟! فرمود: آرى همه اينها، زيرا همه از زمين هائى است كه رسول خدا اسب و شتر بر آن نرانده است مهدى گفت: مقدار زيادى است و در باره آن تأمل مى‏كنم.

طبق نقل ابن شهرآشوب، هارون رنگش دگرگون شد و دستور داد امام كاظم (علیه السلام) را زندانى كنند، حضرت فرمود: مى‏‌دانستم كه اگر حدود فدک را بگويم مرا خواهد كشت.[26]

ب) … محمّد بن اسماعيل فرزند امام جعفر صادق (علیه السلام) (پسر برادر امام کاظم (علیه السلام))به عراق به طرف در خانه هارون رفت با همان لباس هاى سفر قبل از آن كه در محلى فرود آيد اجازه ورود خواست. گفت: بگو محمّد بن اسماعيل بن جعفر بر در خانه اجازه مي‌خواهد. دربان گفت: برو اول لباس هاى سفرت را تغيير بده بيا تا بدون اجازه ترا وارد كنم حالا امير المؤمنين خوابيده است گفت: به امير المؤمنين خواهم گفت كه من آمدم ولى تو اجازه ندادى.

دربان پيش هارون رفت و جريان را گفت. هارون اجازه ورود داد محمّد وارد شد به محض ورود گفت يا امير المؤمنين دو خليفه در روى زمين وجود دارد موسى بن جعفر در مدينه هست كه برايش خراج مى‏آورند و تو در عراق خراج مي گيرى هارون گفت: ترا به خدا قسم راست می گوئى.

گفت: به خدا راست مي گويم دستور داد صد هزار درهم به او بدهند همين كه پول ها را دريافت كرد همان شب دردى بر او مستولى گشت كه نيمه شب از دنيا رفت مال را دو مرتبه به بيت المال برگرداندند.[27]

رشيد در همان سال به حجّ رفت، و چون وارد مدينه شد موسى بن جعفر (ع) را دستگير كرد، و در هودجى نشانده او را به بغداد آورد، در نزد سندى بن شاهك زندانى كرد. در اين وقت رشيد در رقّه بود، و از آن جا فرمان قتل وى را صادر كرد، و موسى بن جعفر (علیهما السلام) پنهانى به قتل رسيد.[28]

تاریخ شهادت امام کاظم (علیه السلام)

امام کاظم در بيست و پنجم ماه رجب سال يک صد و هشتاد و سه[29] و یا به نقل مرحوم کلینی در ششم ماه رجب سال 182[30]‏ در زندان سندى بن شاهک در شهر بغداد ديده از جهان بست امام موسى بن جعفر (ع) در هنگام وفات پنجاه و پنج يا پنجاه و چهار سال از عمر شريفش گذشته شده بود.

تجهیز جنازه امام کاظم (علیه السلام)

در مورد غسل دادن بدن امام کاظم (علیه السلام) دو دسته روایات وجود دارد که به نقل هر دو گروه می­پردازیم.

الف. هنگامى كه وفات موسى بن جعفر (علیهما السلام) نزديک شد به سندى بن شاهک فرمود يكى از غلامان وى را حاضر كند تا حضرت را غسل و كفن نمايد سندى درخواست آن جناب را اجابت كرد، سندى بن شاهک می­گفت: من از وى خواهش كردم تا اجازه دهد من او را غسل دهم و كفن كنم ولی وى امتناع كرد و فرمود: ما خاندان مهريه زنان و مخارج مكه و كفن‏هاى مردگان را از اموال خالص و طاهر خود خارج می­كنيم اكنون كفن من در نزدم محفوظ است، و اينک ميل دارم غلام من اين موضوع را انجام دهد گفته شده سليمان بن منصور جنازه موسى بن جعفر(علیهما السلام)  را از دست عمال دولتى گرفت و بدنش را غسل داد و او را با كفن مخصوص كه پانصد دينار ارزش داشت و قرآن را بر وى نوشته بود كفن كرد، و با پاى پياده در دنبال جنازه حركت می­كرد و جلوی پيراهنش را هم شكافت و با جنازه تا مقابر قريش آمد و حضرت را در آن جا به خاک سپرد.[31]

ب. بر خلاف روایت بالا در روایات دیگری آمده؛ احمد بن عمر حلال می­گويد: به امام رضا (علیه السلام) گفتم: كه آنها (يعنى واقفيه كه منكر امامت امام رضا و منكر مرگ امام كاظم (علیه السلام) بودند ما را محاکمه نموده و مى‏‌گويند امام را جز امام غسل نمی­‌دهد (يعنى امام كاظم كه مرده است امام رضا در مدينه بوده و از كجا او را غسل داده) می­گويد: امام (علیه السلام) به من فرمود: آن‌ها چه مى‏‌دانند كه چه كسى او را غسل داده‌است، تو در جواب آنها چه گفتى؟ می­‌گويد: گفتم: قربانت به آن‌ها گفتم كه اگر مولاى من بگويد او را زير عرش پروردگار غسل دادم محققاً راست گفته و اگر بگويد او را در دل زمين غسل دادم محققاً راست گفته، فرمود: اين چنين نه. می‌­گويد گفتم: پس چه جوابى به آن بگويم؟ فرمود: صريح بگو كه من او را غسل دادم، گفتم: بگويم كه شما او را غسل داديد؟ فرمود: آرى.[32]

گفتنی است که بین این دو روایت تعارضی وجود ندارد، زیرا ممکن است در ظاهر سليمان بن منصور مراسم تجهیز را به عهده گرفته باشد و امام (علیه السلام) نیز خودشان را رسانده باشند و غسل داده باشند.

انکارشهادت امام کاظم (علیه السلام)

چون حضرت از دنيا رفت سندى بن شاهك فقهاء و بزرگان اهل بغداد (که در ميان ايشان بود هيثم بن عدى و ديگران بودند) را به نزد آن بزرگوار گرد آورده پس همگى جنازه موسى بن جعفر (علیهما السلام) را نگريستند و ديدند اثرى از زخم يا خفگى در بدن آن بزرگوار نيست، و همه را گواه گرفت كه او به مرگ طبيعى از دنيا رفته و آنان همگى به اين مطلب گواهى دادند، پس جنازه آن حضرت را از زندان بيرون آورده كنار پل بغداد گذاردند، و جار زدند اين موسى بن جعفر است كه مرده است او را بنگريد، مردم مى‏آمدند و چهره آن جناب را به دقت مى‏نگريستند و مي­رفتند، در زمان حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) گروهى به نام واقفیه بودند كه گمان مي­كردند آن حضرت همان قائم منتظر و مهدى موعود است، و حبس و زندان او را همان غيبتى می­دانستند كه براى امام قائم ذكر شده؛ از اين رو پس از شهادت آن حضرت يحيى بن خالد دستور داد جار بزنند: اين موسى بن جعفر است كه رافضيان گمان مى‏كردند امام قائم است و نخواهد مرد پس او را بنگريد، و مردم نگاه مي­كرده مي­‌ديدند كه آن حضرت مرده است.[33]

مرقد امام کاظم (علیه السلام)

بعد از این که امام کاظم (علیه السلام) توسط سندی بن شاهک به شهادت رسید در مدينة السلام (کاظمین)[34] در قبرستان معروف به قبرستان قريش دفن شد.[35]

ثواب زیارت امام کاظم (علیه السلام)

زیارت بزرگان و اولیای نعمت در زمان حیات و بعد از مردن، به نحوی شکرگزاری و قدردانی و انجام وظیفه است، امّا با این حال خداوند تبارک و تعالی از باب تفضّل ثوابی نیز برای این نوع زیارت در نظر گرفته است از جمله برای زیارت امام کاظم (علیه السلام) که در این جا به دو حدیث اشاره می­کنیم.

الف. راوى مى‏گويد خدمت امام رضا (علیه السلام) عرض كردم: كسى كه قبر يكى از امامان (علیهم السلام) را زيارت نمايد چه ثوابى دارد؟ حضرت فرمود: ثواب زيارت قبر امام حسين (علیه السلام) را دارد. عرض كردم: كسى كه قبر امام كاظم (علیه السلام) را زيارت نمايد، چه ثوابى دارد؟ فرمودند: ثواب زيارت قبر امام حسين (عليه السّلام) را دارد.[36]

ب. یکی از یاران امام رضا (عليه السّلام) به نام  محمّد بن الحسن، می­گوید: محضر امام رضا (عليه السّلام) عرض كردم: فدايت شوم زيارت قبر حضرت ابى الحسن (ع) در بغداد بر ما مشقت دارد، ثواب كسى كه ايشان را زيارت كند چيست؟ حضرت فرمودند: ثوابش مثل ثواب كسى است كه قبر امام حسين (عليه السّلام) را زيارت كند.[37]

امامت امام کاظم (عليه السّلام)

با توجه به این که برای تشخیص و اثبات امامت هر امامی، از راه های متعددی، مانند نصوص معصومان (عليهم السّلام) و تصریح امام پیشین استفاده شده‌است و دربارۀ امامت امام موسی بن جعفر (عليهما السّلام) نیز از همین راه ها بهره برده شده است، امّا با وجود این، برخی از شیعیان، معتقد به امامت آن حضرت نشده بلکه به امامت عبد الله افطح و یا اسماعیل از فرزندان امام جعفر صادق (عليه السّلام) باور پیدا کردند که در مباحث آینده به آن پرداخته می­شود.

دلائل امامت موسى بن جعفر (عليهما السّلام)‏

برای تشخیص و اثبات امامت هر امامی، راه های متعددی وجود دارد، مانند نصوص معصومان (عليهم السّلام) به طور اعم، تصریح امام پیشین، از راه های سؤالاتی که انسان های عادی غیر امام از عهدۀ پاسخ آن بر نمی­آیند، کرامات و معجزات.

دربارۀ امامت امام موسی بن جعفر (عليهما السّلام) نیز همین راه ها وجود دارد که در مباحث آینده به آن پرداخته می­شود.

امام کاظم و نصوص معصومان(عليهم السّلام)

با توجه به این که یکی از راه های شناخت امام، معرفی معصوم و امام پیشین است؛ از این رو در این مقال به برخی از سخنان امام صادق (عليه السّلام) پیرامون امامت امام موسی کاظم (عليه السّلام) اشاره می کنیم.

الف) فيض بن مختار ضمن حديث مفصّلى می­گويد: حضرت صادق (عليه السّلام) در باره موسى بن جعفر (عليهما السّلام) فرمود: او امام شما است كه از وى پرسيدى، اكنون برخيز و به امامت‏ وى اقرار كن من برخاستم و دست و پيشانى او را بوسيدم و براى وى در پيش­گاه خداوند دعا كردم.

حضرت صادق (عليه السّلام) فرمود: مرا در آشکار کردن اين موضوع اذن نداده‏اند، عرض كردم: قربانت گردم اين مطلب را جاى ديگر هم ذكر كنم؟ فرمود: آرى به خاندان و فرزندان و دوستانت می­توانى بگوئى، من هم به يونس بن ظبيان كه از دوستان من بود جريان را گفتم وى خوشحال شد و خداوند را سپاس‏گزارى كرد، بعد گفت: نه، به خداوند سوگند من اين مطلب را بايد از خودش بشنوم و او با عجله بيرون شد و من هم از دنبال او راه افتادم، هنگامى كه جلوی منزل امام رسيدم شنيدم حضرت می­فرمايد: اى يونس مطلب همان است كه فيض به تو گفت، يونس عرض كرد: شنيدم و اطاعت كردم، امام (عليه السّلام) فرمود: این قضیه را ديگر در جاى ديگرى نقل نكن.[38]

ب) صفوان جمال می‌­گويد: از حضرت صادق (عليه السّلام) پرسيدم امام بعد از شما كيست؟

فرمود: امام بازى نمی­كند و كارهاى بيهوده انجام نمی­‌دهد، در اين هنگام موسى بن جعفر (عليهما السّلام) وارد شد، در حالى كه كودک بود و بز كوچكى را هم با خود همراه داشت، او را مخاطب ساخته و می­‌گفت: براى خداوند سجده كن، امام صادق (عليه السّلام) او را به خود چسبانيد و گفت: پدر و مادرم فداى آن كس باد كه لهو و لعب ندارد و كار بيهوده انجام نمی­‌دهد.[39]

ج) على بن جعفر می‌­گفت پدر بزرگوارم به گروهى از خواص و نزديكان خود توصيه می‌­فرمود تا می‌­توانيد دست از نيكى به فرزندم موسى (عليه السّلام) بر مداريد زيرا او از همه فرزندان من برتر و بالاتر است و او خليفه پس از من و جانشين من و حجت خدا بر همه آفريدگان است.[40]

د) يزيد بن سليط زيدى گفت: در راه مكه با گروهى خدمت حضرت صادق (عليه السّلام)‏ رسيديم، عرض كردم پدر و مادرم فدايت، شما پيشوايان پاک نهاد هستيد هيچ كس را از مرگ گريزى نيست مرا مفتخر به شناختن امام بعد از خود بنما تا به بازماندگان خود سفارش كنم.

حضرت فرمود: بسيار خوب اينها فرزندان من هستند اين (اشاره به موسى بن جعفر (عليهما السّلام)‏ نمود) سرور آنها است، در مورد آنچه مردم نياز داشته باشند، او گنجينه علم و درک و معرفت است و در اختلافات دينى، او داراى امتياز حسن خلق و خوش معاشرتى است و يكى از واسطه­‌های بين مردم و خدا است، در او يک امتياز ديگرى است كه از همه اينها بهتر است.

پدرم گفت: آقا بفرمائيد آن امتياز چيست؟ فرمود: فريادرس و پناه اين امت و گنجينه علم و نور و درک و حكمت، از او به وجود مى‏آيد. بهترين فرزندى است كه سبب جلوگيرى از خونريزى مى‌‏شود و اختلاف به وسيله او رفع می گردد باعث اتّحاد و اجتماع مى‏شود. خدا به وسيله او برهنگان را می‌پوشاند و گرسنگان را سير می‌كند و وحشت‌‏زده‌‏ها ايمن می‌­شوند سبب نزول باران می‌گردد بهترين موجودى است كه خداوند بستگان او را قبل از بالغ شدن او بشارت می­دهد. راهنماى مردم است سخنش حكمت و خاموشى او علم است، جواب‏گوى تمام مسائل اختلافى مردم است پدرم گفت: آقا بعد از خود فرزندى خواهد داشت فرمود بلى.[41]

هـ) از داود بن كثير روايت شده است كه گفت: «به امام صادق (عليه السّلام) عرض كردم: قربانت گردم، فدايت شوم، اگر (براى شما) اتّفاقى بيفتد، به چه كسى رجوع كنم، فرمود: به فرزندم موسى». داود بن كثير ادامه مى‏دهد: «سپس آن اتّفاق افتاد، و من- به خدا قسم- در مورد حضرت موسى بن جعفر (عليهما السّلام) ذرّه‏اى شکّ به خود راه ندادم.[42]

و. مفضل بن عمر گفت: خدمت حضرت صادق (عليه السّلام) رسيدم عرض‏ كردم آقا اگر ما را آشنا به خلف و جانشين خود می كردى خوب بود. فرمود: مفضل امام بعد از من پسرم موسى ولى خلف منتظر كه آرزوى ظهورش هست م ح م د پسر حسن بن على بن محمّد بن على بن موسى (عليهم السّلام) است.[43]

ز) ابراهيم كرخى گفت: خدمت حضرت صادق (عليه السّلام) رسيدم آن جا نشسته بودم كه حضرت موسى بن جعفر (عليهما السّلام) وارد شد، پسر بچه‌‏اى بود از جاى حركت كرده او را بوسيدم و نشستم امام صادق (عليه السّلام) فرمود ابراهيم اين پسرم بعد از من امام تو است گروهى در باره شناسائى او گمراه می­شوند و گروهى به سعادت می رسند خداوند قاتلان او را لعنت كند و عذابشان را دو چندان نمايد از اين فرزندم پسرى به وجود مى‏آيد كه بهترين فرد روى زمين است هم نام با جد بزرگوارش و وارث علم و احكام و فضائل اوست گنجينه امامت و حكمت است او را ستمگرى از فلان خانواده می­كشد پس از وقايع شنيدنى به واسطه حسادت، خداوند خواسته خود را اجرا مى‏كند گرچه كافران مايل نباشند از نژاد او بقيه دوازده امامى كه خداوند آنها را به لطف خويش امتياز بخشيد و در فردوس برين جاى دارند خارج می­كند كسى كه اقرار به دوازدهمى داشته باشد مانند كسى است كه با شمشير برهنه دفاع از پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نمايد.

گفت در اين موقع يكى از غلامان بنى اميه وارد شد سخن امام قطع گرديد يازده مرتبه خدمت آن جناب رسيدم تا شايد دنباله فرمايش خود را تكميل كند ولى ممكن نشد، دو سال بعد خدمت آن آقا نشسته بودم فرمود: ابراهيم، او برطرف‏كننده ناراحتى است از شيعيانش پس از گرفتارى شديد و بلاى طولانى و ترس و اندوه زياد، خوشا به حال كسى كه آن زمان را درک كند، همين قدر ترا كافى است ابراهيم! آن قدر خوشحال شدم كه سابقه نداشت.[44]

حـ. مفضل بن عمر می گويد: خدمت حضرت صادق (عليه السّلام) بوديم كه ابو ابراهيم (موسی بن جعفر) در حالى كه كودک بود وارد شد، حضرت فرمود: او را به ياران مورد اعتمادت وصيت كن و امر او را براى آنان اظهار نما.[45]

ط. فيض بن مختار می­گويد: به حضرت صادق (عليه السّلام) عرض كردم: دستم را بگير و از آتش بيرونم كن، پس از تو كدام كس بر ما امام است؟ در اين هنگام ابو ابراهيم (موسی بن جعفر) بر ما وارد شد، فرمود: امام شما اين است اكنون به وى چنگ بزن.[46]

ی. عيسى بن عبد اللَّه می گويد: به حضرت صادق (عليه السّلام) عرض كردم: اگر حادثه‌‏اى پيش آمد كرد و خداوند اين طور حادثه‏اى پيش نياورد، من به امامت كدام شخص معتقد گردم؟ حضرت در اين وقت به طرف پسرش موسى اشاره كردند، عرض كردم: اگر براى وى حادثه‏اى پيش آمد كرد به چه كسی رجوع كنم؟ فرمود: به فرزندش، عرض كردم: اگر براى وى پيش آمدى بشود و از وى پسر كوچک و برادر بزرگ ترى بماند؟

فرمود: به فرزندش رجوع كن، و بعد از اين همان طور عمل نما. عرض كردم: اگر او را نشناختم و جاى او را هم ندانستم چه كنم؟ فرمود: می­گوئى: «اللهمّ إني أتولّى من بقى من حججك من ولد الامام الماضى»[47]  همين اندازه برايت ان شاء اللَّه كفايت می­كند.[48]

ک. سليمان بن خالد می­‌گويد: حضرت صادق (عليه السّلام) فرزندش ابو الحسن موسى (عليه السّلام) را نزد خود طلبيد در حالى كه ما در خدمت وى بوديم، فرمودند: پس از من به اين چنگ بزنيد، قسم به خداوند اين بعد از من امام شما است.[49]

کرامات و معجزات امام کاظم (عليه السّلام)

نظر به این که همه معصومان (عليه السّلام) دارای کرامات و معجزات هستند امام موسی کاظم(عليه السّلام) نیز از این قاعده مستثنی نیست چنان که برای آن حضرت کراماتی نقل شده که در این جا به گوشه ای از آنها اشاره می‌شود:

الف)  زكريا بن آدم گفت: از حضرت رضا (عليه السّلام) شنيدم، می‌فرمود: پدرم از كسانى بود كه در گهواره سخن مي‌گفت.

ب. اصبغ بن موسى گفت: مردى از دوستان به وسيله من صد دينار براى موسى بن جعفر (عليهما السّلام) فرستاد، خودم نيز سرمايه‏‌اى به همراه داشتم وقتى وارد مدينه شدم دينارهاى آن مرد را با دينارهاى خودم شست و شو دادم و با مشک آنها را معطر كردم بعد پول­هاى دوستم را شمردم و نود و نه دينار بود، يک دينار از خودم شستم و به روى آنها گذاشتم و مشک بر آن پاشيدم آن را در يک كيسه گذاشتم.

شب خدمت موسى بن جعفر (عليهما السّلام) رسيدم عرض كردم: فدايت شوم من مختصرى پول آورده‏ام تا بدين وسيله عرض ارادت به شما و انجام وظيفه نموده باشم، فرمود: بده، دينارهاى خود را تقديم كردم، سپس گفتم: فلانى كه از ارادتمندان شما است مبلغى به وسيله من فرستاده. فرمود: بده، كيسه را تقديم كردم فرمود: روى زمين بريز. آن را روى زمين ريختم با دست آنها را از هم پاشيد و دينار مرا جدا نموده فرمود: او صد دينار با وزن به تو داده نه صد عدد (كه تو يک دينار از خود روى آن نهادى).

ج) هشام بن حكم گفت: در بين راه مكه تصميم داشتم شترى بخرم برخورد به موسى بن جعفر(عليهما السّلام) كردم همين كه آن جناب را ديدم در يک كاغذ نوشتم آقا تصميم به خريدن اين شتر را دارم چه صلاح می دانى؟ نگاهى به شتر نمود فرمود اشكالى ندارد اگر احساس ضعف در او نمودى چند لقمه‏اى خوراک به او بده.

شتر را خريدم و از او ناراحتى نديدم تا نزديک كوفه رسيديم در يكى از منزل­ها كه بار سنگينى داشت خود را به زمين انداخت و دست پا می­زد نزديک به مرگ بود غلام‌‏ها رفتند كه بارهايش را بردارند يادم از فرمايش امام آمد مقدارى خوراک خواستم هنوز بيش از هفت لقمه به او نداده بودند كه با بار از جاى حركت كرد.

د) ابن بطائنى از پدرش نقل كرد كه گفت وارد مدينه شدم سخت مريض بودم به طورى كه هر كس مى‏آمد نمی‌شناختم به علت تب شديدى كه داشتم حواس خود را از دست داده بودم اسحاق بن عمار گفت سه روز در مدينه ماندم يقين داشتم كه تو می‌ميرى خواستم در نماز و دفنت شركت كنم ولى بعد از رفتن او من به هوش آمدم به دوستانم گفتم كيسه پولم را بگشائيد و صد دينار بيرون آوريد بين دوستان تقسيم كنيد حضرت موسى بن جعفر(عليهما السّلام) برايم ظرف آبى فرستاد. آورنده ظرف گفت حضرت موسى بن جعفر(عليهما السّلام)  فرموده اين آب شفاى تو است ان شاء اللَّه بياشام همين كه آب را آشاميدم حالم خوب شد و آن ناراحتى معده كه داشتم برطرف گرديد. خدمت موسى بن جعفر (عليهما السّلام) رفتم فرمود على چند مرتبه اجل تو را فرا رسيد.

به جانب مكه رفتم در آن حال اسحاق بن عمار را ديدم گفت به خدا قسم سه روز در مدينه ماندم يقين داشتم تو خواهى مرد بگو ببينم چه شد من كار خود را به او گفتم و توضيح دادم كه حضرت موسى بن جعفر (عليهما السّلام) فرمود خداوند چند مرتبه به من عمر تازه داده و گرفتار اين ناراحتى شده‏ام گفتم اسحاق او امام پسر امام است با اين دليل‏‌ها می توان امام را شناخت.

هـ) اسماعيل بن سلام و فلان بن حميد گفتند: على بن يقطين از پى ما فرستاده گفت دو شتر بخريد اين پول­ها و نامه‏‌ها را در مدينه به موسى بن جعفر (عليهما السّلام) برسانيد سعى كنيد از جاده كناره بگيريد تا كسى متوجه شما نشود.

گفت وارد كوفه شديم دو شتر خريديم و زاد و توشه تهيه نموده به راه افتاديم پيوسته از جاده فاصله داشتيم بالاخره به بطن الرمه (منزلى است از بصره به طرف مدينه) رسيديم.

شترها را بستيم براى آنها علوفه ريختيم و برای غذا خوردن نشستيم در همين بين سوارى رسيد كه به همراه او غلامى بود تا نزديک شد ديديم موسى بن جعفر (عليه السّلام) است حركت كرده سلام نموديم شتر‏ها و پول ها را تقديم نموديم از آستين خود چند نامه خارج نموده به ما داد. فرمود: اين جواب نامه‏‌هاى شما است.

عرض كرديم: آقا زاد و توشه ما كم است اگر اجازه دهى وارد مدينه شويم حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) را زيارت كنيم و توشه نيز برداريم. فرمود: خوراكى شما را ببينم هر چه داشتيم نشان داديم با دست آنها را زير و رو نموده فرمود: اين خوراكى، شما را به كوفه مي رساند و پيغمبر را هم زيارت كرديد من نماز صبح را با آنها در مدينه خوانده‌‏ام تصميم دارم نماز ظهر را با آنها در مدينه بخوانم در پناه خدا برگرديد.

و. شعيب عقرقوفى گفت: قبل از اين كه چيزى بگويم حضرت موسى بن جعفر(عليهما السّلام) فرمود: فردا يک نفر از اهالى مغرب تو را خواهد ديد و از من می­پرسد به او بگو به خدا قسم موسى بن جعفر(عليهما السّلام) امامى است كه حضرت صادق(عليه السّلام) تعيين نموده وقتى از مسائل حلال و حرام پرسيد از طرف من جواب بده.

عرض كردم: آقا چه نشانه‏‌اى دارد؟ فرمود: مردى بلند قد و تنومند به نام يعقوب است وقتى ترا ديد هر چه پرسيد جوابش را بده او بزرگ فاميل خود محسوب مى‏‌شود، اگر علاقه داشت مرا ببيند او را بياور.

شعيب گفت: من مشغول طواف بودم كه مردى بلند قد و تنومند گفت: می‌خواهم از تو سؤالى در باره امامت بكنم. گفتم: چه كسى؟ گفت: فلانى پرسيدم اسم تو چيست؟ گفت: يعقوب. گفتم: اهل كجا هستى؟ گفت: مردى از اهالى مغربم پرسيدم از كجا مرا شناختى؟

گفت: در خواب به من گفتند شعيب را ملاقات كن و هر چه مايلى از او بپرس پيوسته جوياى تو بودم تا نشانت دادند گفتم: همين جا بنشين تا طوافم تمام شود پس‏ از طواف آمدم با او صحبت كردم مردى فهميده بود.

گفت: مرا خدمت موسى بن جعفر(عليهما السّلام) ببر دستش را گرفته از امام اجازه خواستم اجازه فرمود: همين كه چشمش به او افتاد فرمود: يعقوب ديروز وارد شدى بين تو و برادرت در فلان محل اختلاف شد به طورى كه به يک ديگر ناسزا گفتيد ولى متوجه باش اين روش من و پدران ارجمندم نيست، و هرگز كسى را به چنين كارى دستور نمی دهم، از خداى يكتا بترس بين شما دو نفر با مرگ جدائى نيفتد برادرت قبل از اين كه به وطن برسد در همين سفر خواهد مرد. تو نيز از كارى كه كردى پشيمان خواهى شد، به واسطه اين قطع خويشاوندى كه كرديد خدا عمر شما را كوتاه كرد.

يعقوب عرض كرد: آقا مرگ من چه وقت است؟ فرمود: اجل تو نيز فرا رسيده بود ولى مهربانى كه در فلان محل نسبت به عمه‏ات روا داشتى بيست سال بر عمر تو افزود.

يعقوب بعدها به مكه آمده بود مرا ديد. گفت: برادرم در همان سفر به خانواده خود نرسيد در بين راه مرد او را دفن كرديم.

ز. سليمان بن عبد اللَّه گفت: در خدمت موسى بن جعفر(عليهما السّلام) نشسته بودم كه زنى را آوردند صورتش به پشت برگشته بود حضرت (عليه السّلام) يک دست را روى پيشانى او گذاشت و دست ديگر را به پشت سرش آن گاه فرمود: در حقيقت، خدا وضع و موقعيت هيچ ملتى را دگرگون نمی سازد، تا زمانى كه خود آن ملت وضع و راه و روش خود را (بر خلاف احكام خدا) تغيير دهند،[50] صورتش را به حالت اول برگرداند فرمود: مبادا چنين كارى را دو مرتبه بكنى.

عرض كردند: آقا مگر چه كرده؟ فرمود: بايد خودش بگويد. از خودش پرسيدند گفت: من هوو داشتم مشغول نماز بودم خيال كردم شوهرم با او است صورت برگرداندم تا آنها را تماشا كنم ديدم آن زن تنها نشسته شوهرم آنجا نيست صورتم به همان حالت ماند.

حـ. على بن جعفر گفت: يكى از كنيزان موسى بن جعفر (عليهما السّلام) كه آب براى وضوى آن جناب ترتيب می داد و زنى راست­گو و پاک­نهاد بود گفت: در قديد كه محلى است نزديک مكه براى وضو آب روى دست آن حضرت (عليه السّلام) می ريختم امام (عليه السّلام) روى يک منبر بود. آب در ناودان جارى شد: ناگاه چشمم بدو گوشواره طلا افتاد كه نگينى از درّ داشت كه مانند آن را نديده بودم.

امام (عليه السّلام) سر به جانب من بلند نموده فرمود: ديدى، عرض كردم: بلى.

فرمود: روى او را با خاک بپوشان و به هيچ كس نگو اين كار را كردم و به كسى نگفتم تا از دنيا رفت.

ط. موسى بن بكر گفت: حضرت موسى بن جعفر (عليهما السّلام) نامه‌‏اى به من داد كه در آن چيزهائى خواسته بود برايش تهيه كنم. من نامه را زير جا نماز گذاشتم كوتاهى كردم وقتى رفتم خدمت آقا ديدم نامه دست خود امام است: از نامه پرسيد گفتم در خانه است، فرمود: موسى وقتى كارى به تو می گويم انجام بده تا بر تو خشم نگيرم. ابن بکیر می­گوید فهميدم كه مأموران جنّی آن نامه را به امام داده‌‏اند.[51]

ی. عبدالله بن سنان می­گوید: برای هارون الرشید لباس­‌های ارزشمند و زیبایی آورده بودند. هارون آنها را به علی بن یقطین وزیر خود بخشید و از جمله آن لباس­‌ها، لباسی بود كه از خز و طلا بافته شده بود كه به لباس پادشاهان شباهت داشت.

علی بن یقیطین لباس­‌ها را به اضافه اموال دیگر برای مولایش موسی بن جعفر (عليهما السّلام) فرستاد.

امام (عليه السّلام) همه را پذیرفت ولی آن لباس مخصوص را توسط شخص دیگری برای علی بن یقطین فرستاد، سپس برایش نامه ای نوشت كه این لباس را از منزل خارج مكن یک وقت مورد احتیاج تو واقع می شود. پس از چند روز علی بن یقطین بر یكی از غلامان خود خشم كرد و او را از خدمت عزل كرد. همان غلام پیش هارون الرشید سخن چینی نمود كه علی بن یقیطین قائل به امامت موسی بن جعفر (عليهما السّلام) است و خمس اموال خود را همه ساله برای او می فرستد و همان لباسی را كه شما به او بخشیدید برای موسی بن جعفر (عليهما السّلام) در فلان روز فرستاده است.

هارون بسیار خشمگین شد و گفت باید این كار را كشف كنم. فوراً شخصی را فرستاد تا علی بن یقیطین به نزد او آید به محض ورود پرسید لباس مخصوصی كه به تو دادم چه كرده ای؟

گفت: در خانه است و آن را در پارچه ای پیچیده ام و هر صبح و شام باز می كنم و نگاه می نمایم و از لحاظ تبرک آن را می‌بوسم. هارون گفت هم اكنون آن را بیاور.

علی بن یقیطین یكی از خدام خود را فرستاد و گفت در فلان اتاق داخل فلان صندوق در پارچه ای پیچیده است فوراً بیاور. غلام رفت و آورد.

هارون دید لباس در میان پارچه ای گذاشته شده و معطر است خشمش فرو نشست و گفت: آن را به منزل خود برگردان دیگر سخن كسی را درباره تو قبول نمی كنم و جایزه زیادی به او بخشید.

دستور داد غلامی را كه سخن چینی كرد بود هزار تازیانه بزنند هنوز بیش از پانصد تازیانه نزده بودند كه مرد.[52]

ک. یک روز علی بن یقطین نامه ای به امام موسی بن جعفر (عليه السّلام) نوشت كه ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بین مسلمانان در مسح پا اختلاف وجود دارد اگر به خط شریف خود چیزی بنویسید تا بر آن عمل كنیم بسیار خوب است. جواب رسید كه ای علی بن یقطین باید این طور وضو بگیری.

سه مرتبه مضمضه می كنی و سه مرتبه استنشاق و سه مرتبه صورت را شست­وشو می دهی و آب را به داخل محاص خود می رسانی بعد تمام سر و روی و گوش و داخل آن را مسح می كنی و سه مرتبه دو پایت را تا ساق می شویی مبادا با دستوری كه دادم مخالفت بنمایی. همین كه نامه به علی بن یقطین رسید از فرمایش امام (عليه السّلام) در شگفت شد؛ زیرا مخالف طریقه مشهور در میان شیعه بود، ولی گفت امام پیشوای من است هر چه بفرماید وظیفه من خواهد بود و به همان طریق عمل می كرد تا این كه از او پیش هارون الرشید سخن چینی كردند.

هارون به یكی از خواص خود گفت درباره علی بن یقطین خیلی حرف می زنند و من چندین مرتبه او را آزمایش كرده­ام و خلاف آن ظاهر شده است آن شخص گفت: چون رافضیان در وضو با ما اختلاف دارند و پاها را نمی شویند خوب است جناب خلیفه به طوری كه او مطلع نشود از محلی ببینید چگونه وضو می گیرد با این آزمایش كشف واقع خواهد شد. هارون مدّتی صبر كرد تا این كه روزی علی بن یقطین را به كاری در منزل واداشت و وقت نماز رسید.

علی بن یقطین در اتاق مخصوصی وضو می گرفت و نماز می خواند. همین كه موقع نماز شد هارون در محلی كه علی بن یقطین او را نمی­دید ایستاده و مشاهده می كرد. علی آب خواست و به طوری كه امام (عليه السّلام) دستور داده بود وضو گرفت. هارون دیگر نتوانست صبر كند از محل خود بیرون آمد و گفت بعد از این سخن هیچ كس را درباره تو قبول نمی كنم از این رو علی بن یقطین در نزد هارون به مقام ارجمندی رسید.

پس ازاین جریان نامه موسی بن جعفر (عليهما السّلام) به او رسید و در آن نامه نوشته بود یا علی بعد از این به طوری كه خداوند واجب كرده وضو بگیر. صورتت را یک مرتبه از جهت وجوب بشوی ومرتبه دوم از جهت آن كه شاداب شود و دست هایت را از مرفق همان طور شست­‌وشو ده و با بقیه رطوبت دست­ها سر و پاهایت را از انگشتان تا ساق مسح كن آنچه بر تو می ترسیدم برطرف شد.[53]

فارسی صحبت کردن امام کاظم (عليه السّلام)

ابو بصير مى‏گويد: به موسى بن جعفر (عليهما السّلام) گفتم: فدايت گردم، امام به چه چيزى شناخته مى‌‏شود؟ فرمود: به چند چيز،… با مردم با همه زبان­ها سخن بگويد. امام كاظم (عليه السّلام) آن­گاه به من فرمود: اى ابو محمد! پيش از آن­كه از اين جا برخيزى نشانه و آيتى به تو نشان خواهم داد. چيزى نگذشت كه مردى خراسانى به حضور ايشان آمد و با زبان عربى سخن گفت و موسى بن جعفر (عليهما السّلام) به فارسى پاسخ او را داد.

مرد خراسانى گفت: به خدا سوگند تنها چيزى كه موجب شد عربى سخن بگويم، اين بود كه گمان مى‏كردم شما زبان فارسى را خوب نمى‏دانيد. امام فرمود: سبحان الله‏ اگر نتوانم به خوبى پاسخ ترا به فارسى بدهم چه فضيلتى بر تو دارم كه سزاوار امامت باشد. سپس به من فرمود: اى ابا محمد! سخن هيچ يک از مردم و آواى پرندگان و سخن هر چيزى كه جان داشته باشد، بر امام پوشيده نمى‌ماند.[54]

مدعیان امامت دورۀ امامت امام کاظم (عليه السّلام)

در هر دوره ای تعدادی از فرصت طلب­ها وجود دارند که با سوء استفاده از باورها و مقدسات مردم، تلاش می کنند تا آنان را فریب داده و حق را ناحق و ناحق را حق جلوه دهند، امّا خداوند از دانشمندان عهد گرفته که موجبات روشنگری مردم را فراهم نمایند.

با وجود خفقان شدید دورۀ پس از امام صادق (عليه السّلام) برخی از فرزندان آن حضرت (عليه السّلام)، با تحریک عده ای از دنیا طلبان ادعای امامت نمودند که با فریب مردم آنان را دور خود جمع نمودند که در مباحث آینده با تفصیل به آن خواهیم پرداخت.

عبدالله افطح و امامت امام موسی کاظم (عليه السّلام)

پس از آن كه امام جعفر صادق (عليه السّلام) به شهادت رسید، یكی از فرزندانش به نام عبداللّه كه در آن زمان بزرگ­ترين فرزند امام بود، ادّعای امامت كرد. امام موسی كاظم (عليه السّلام) دستور داد تا مقدار زیادی هیزم وسط حیاط منزلش جمع كنند؛ و سپس شخصی را به دنبال برادرش عبداللّه فرستاد تا او را نزد حضرت احضار نماید. چون عبداللّه وارد شد، دید كه جمعی از اصحاب و شیعیان سرشناس نیز در آن مجلس حضور دارند. و چون عبداللّه كنار برادر خود امام كاظم (عليه السّلام) نشست ، حضرت دستور داد تا هیزم ها را آتش بزنند؛ با سوختن هیزم ها، آتش زیادی تهیه گردید. تمامی افراد حاضر در مجلس، در حیرت و تعجّب فرو رفته بودند و از یک دیگر می پرسیدند كه چرا امام موسی كاظم (عليه السّلام) چنین كاری را در آن محلّ و مجلس انجام می دهد. آن گاه حضرت از جای خود برخاست و جلو آمد و در وسط آتش نشست؛ و با افراد حاضر مشغول صحبت و مذاكره گردید. پس از گذشت مدّتی بلند شد و لباس های خود را تكان داد و آمد در جایگاه اوّلیه خود نشست و به برادرش عبداللّه فرمود: اگر گمان داری بر این كه تو بعد از پدرت امام جعفر صادق (عليه السّلام) امام و خلیفه هستی، بلند شو و همانند من در میان آتش بنشین. عبداللّه چون چنان صحنه ای را دید و چنین سخنی را شنید، رنگ چهره اش ‍ دگرگون شد و بدون آن­كه پاسخی دهد با ناراحتی برخاست و مجلس را ترک كرد.[55]

ابو على پسر راشد و ديگران در ضمن يک خبر طولانى گفتند كه گروهى از شيعيان نيشابور اجتماع كردند و محمّد بن على نيشابورى را انتخاب نمودند كه به مدينه برود. سى هزار دينار و پنجاه هزار درهم و دو هزار قطعه پارچه در اختيار او گذاشتند شطيطه نيشابورى يک درهم با تكه پارچه‏اى ابريشمى كه خودش رشته و بافته بود و چهار درهم ارزش داشت آورد و گفت: خدا از حق شرم ندارد (إنّ اللَّه لا يستحيى من الحق) درهم او را كج كردم. ورقه‏هائى آوردند در حدود هفتاد عدد كه در هر كدام يک مسئله بود سر صفحه مسئله را نوشته بودند و پائين صفحه سفيد بود تا جواب نوشته شود من دو تا دو تا آن كاغذها را به هم پيچيدم و روى هر دو كاغذ سه نخ بستم روى هر نخى يک مهر زدند، گفتند: يک شب در اختيار امام می­گذارى و صبح جواب آن‏ها را دريافت می­كنى اگر ديدى پاكت‏ها سالم است و مهر آن به­هم نخورده پنج عدد را باز كن در صورتى كه بدون باز كردن نامه‏ها و به­هم زدن مهرها جواب داده بود بقيه را باز نكن آن شخص امام است پول­ها را به او بسپار اگر چنان نبود پول­ها را برگردان.

محمّد بن على در مدينه وارد خانه عبد اللَّه افطح پسر حضرت صادق(عليه السّلام)  شد او را آزمايش نمود ولى سرگردان بيرون آمده، می گفت: خدايا مرا به امامم راهنمائى كن. وی می گوید: در همان بين كه سرگردان ايستاده بودم غلامى به من گفت: بيا برويم پيش كسى كه جست­وجو می­كنى مرا به خانه موسى بن جعفر (عليهما السّلام) برد چشم امام كه به من افتاد فرمود: چرا نااميد شدى و چرا پناه به يهود و نصارى بردى بيا پيش من، من حجّت و ولىّ خدا هستم مگر ابو حمزه جلو در مسجد جدم مرا به تو معرفى نكرد من ديروز جواب تمام مسائلى را كه همراه آورده‌‏اى داده‌‏ام.

آن مسائل را با يک درهم شطيطه كه وزن آن يک درهم و دو دانگ است كه تو گذاشتى در كيسه‌‏اى كه چهارصد درهم دارد و متعلق به وازورى است بياور ضمناً پارچه ابريشمى شطيطه را كه در بسته‏‌بندى آن دو برادر بلخى هست، به من بده.

محمّد بن على گفت: از گفتار امام عقل از سرم پريد هر چه دستور داده بود آوردم و در مقابلش گذاشتم يک درهم شطيطه و پارچه او را برداشت به من فرمود:  (ان اللَّه لا يستحيى من الحق)، خدا از حق شرم ندارد، سلام مرا به شطيطه برسان و اين كيسه پول را به او بده چهل درهم بود. پارچه‏اى هم از كفن خود به او هديه می­­­كنم كه از پنبه روستای صيداء متعلق به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است و به دست خواهرم حليمه دختر حضرت صادق (عليه السّلام) بافته شده است. به او بگو پس از وارد شدن تو به نيشابور نوزده روز زنده است كه شانزده درهم را خرج می­‌كند و بقيه كه بيست و چهار درهم است براى مخارج ضرورى و كمک به مستمندان نگه می­‌دارد، خودم بر او نماز خواهم خواند وقتى مرا ديدى، این امر را پنهان كن؛ زيرا به صلاح تو است، بقيه پول‌­ها و اموالى كه آورده‌‏اى به صاحبان آن برگردان، در ضمن مهر اين نامه‌‏ها را باز كن ببين قبل از اين­كه پيش من بيائى جواب داده‏‌ام يا نه به پاكت‌‏ها نگاه كردم ديدم سالم است.[56]

امام موسی بن جعفر(عليهما السّلام) و اسماعیل و محمد بن اسماعیل

فرفه اسماعیلیه منسوب به اسماعيل بزرگ­ترين برادر امام موسى كاظم (عليه السّلام) و محمد بن اسماعیل می‌­باشد، حضرت صادق (عليه السّلام) بسيار اسماعیل را دوست می­‌داشت و مورد محبت و لطف خويش قرار می­داد گروهى از شيعه خيال مى‏كردند او امام و جانشين پدرش است بعد از حضرت صادق (عليه السّلام) چون از همه برادران سنش زيادتر بود و امام هم او را خيلى دوست داشت و احترام مى‏‌كرد در زمان حيات پدر در محلى نزديک مدينه به نام عريض از دنيا رفت از همان جا بر روى دوش مردم جنازه را به مدينه پيش حضرت صادق(عليه السّلام)  آوردند و در بقيع دفن شد.

روايت شده كه حضرت صادق (عليه السّلام) در فوت او بسيار بى‏تابى كرد و خيلى محزون و اندوهناک شد بدون كفش و رداء جلوی جنازه فرزندش آمد چندين مرتبه دستور داد جنازه را به زمين بگذارند روپوش از روى صورتش بر مى‏‌داشت و او را می‌­ديد منظورش اين بود براى آنهائى كه گمان می­كردند او بعد از پدرش امام است، ثابت كند پسرش از دنيا رفته . و اين شبهه از ميان برود.

پس از فوت اسماعيل، كسانى كه از اصحاب حضرت صادق (عليه السّلام) چنان گمانى را داشتند دست از اين اعتقاد كشيدند مگر گروه كمى كه معتقد به زنده بودن اسماعيل شدند و آنها از اصحاب خاص يا راويان امام صادق(عليه السّلام)  محسوب نمى‌‏شدند اشخاصى دور از امام و با فاصله بودند پس از درگذشت امام صادق (عليه السّلام) بعضى از همين اشخاص معتقد به امامت حضرت موسى بن جعفر (عليهما السّلام) شدند.[57]

اسماعیل فرزندی داشت به نام محمد که برخی از اسماعیلیه پس از امام جعفر صادق (عليه السّلام) امامت او را پذیرفتند در این جا با استفاده از روایتی به بحث پیرامون وی می­‌پردازیم.

على بن جعفر بن محمّد (عموی محمد بن اسماعیل) می­گوید: محمّد بن اسماعيل بن جعفر (عليه السّلام) از من خواست تا از موسى بن جعفر(عليهما السّلام)  برای رفتن او به عراق اجازه بگيرم و امام سفارشى نیز به او بفرمايد و از او راضى شود گفت: من كنار رفتم تا امام (عليه السّلام) وارد وضوخانه شد و بيرون آمد موقع مناسبى بود كه من می توانستم در خلوت با او صحبت كنم.

وقتى خارج شد گفتم: پسر برادرت محمّد بن اسماعيل اجازه می­خواهد كه به عراق سفر كند و شما به او سفارشى بفرمائيد. امام (عليه السّلام) اجازه داد. وقتى امام (عليه السّلام) به مجلس خود بازگشت محمّد بن اسماعيل از جاى حركت كرده گفت: عمو جان مايلم سفارشى به من بفرمائيد.

حضرت فرمود: به تو سفارش می­‌كنم از خدا بترس و شركت در خون من مكن.

گفت: خدا لعنت كند كسى را كه سعى در ريختن خون شما بنمايد، باز گفت عموجان مرا وصيتى بفرما. فرمود: سفارش می­كنم كه از شركت در خون من بپرهيزى آن گاه حضرت موسى بن جعفر (عليه السّلام) كيسه‏‌اى كه محتوى صد و پنجاه دينار بود به او داد، محمّد گرفت باز كيسه ديگرى كه محتوى صد و پنجاه دينار بود داد گرفت براى مرتبه سوم كيسه صد و پنجاه دينارى ديگرى را به او داد. سپس دستور داد هزار و پانصد درهمى كه موجود داشت به او بدهند من اين همه پول را زياد انگاشتم و به موسى بن جعفر (عليهما السّلام) عرض كردم فرمود اين قدر دادم تا بيشتر دليل داشته باشم كه من صله رحم كردم و او قطع نمود.

محمّد بن اسماعيل به طرف عراق رفت به در خانه هارون آمد با همان لباس هاى سفر قبل از آن كه در محلى فرود آيد، اجازه ورود خواست. گفت: بگو محمّد بن اسماعيل بن جعفر بر در خانه اجازه می‌­خواهد. دربان گفت: برو اوّل لباس‌­هاى سفرت را عوض کن بيا تا بدون اجازه ترا وارد كنم حالا امير المؤمنين خوابيده است گفت: به امير المؤمنين خواهم گفت كه من آمدم ولى تو اجازه ندادى.

دربان پيش هارون رفت و جريان را گفت اجازه ورود داد محمّد وارد شد به محض ورود گفت يا امير المؤمنين دو خليفه در روى زمين وجود دارد موسى بن جعفر در مدينه است كه برايش خراج مى‏‌آورند و تو در عراق خراج می­‌گيرى هارون گفت: ترا به خدا قسم راست می­‌گوئى.

گفت: به خدا راست می­‌گويم دستور داد صد هزار درهم به او بدهند همين كه پول ها را دريافت كرد همان شب دردى بر او مستولى گشت كه نيمه شب از دنيا رفت مال را دو مرتبه به بيت المال برگرداندند.[58]

سیرۀ امام موسی کاظم (عليه السّلام)

نظر به این که امامان (عليهم السّلام) یکی از دو یادگار ماندگار پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) برای این امـّت، حجت­‌های خدا بر روی زمین و دارای مقام عصمت هستند؛ از این رو اعمال، سخنان و حتی در برخی از موارد سکوتشان برای ما حجت و الگو می­باشد؛ بنابر این در مباحث آینده به برخی از ویژگی­‌های امام موسی بن جعفر (عليهما السّلام) می‌­پردازیم.

سیرۀ علمی امام کاظم (عليه السّلام)

دربارۀ گسترۀ علم امام (عليه السّلام) در علوم مختلف، روایات فراوانی وجود دارد. چگونه آن حضرت جامع علوم مختلف نباشد، در حالی که پرورش یافته خانۀ نبوت، معدن رسالت و مهبط ملائکه و  وارث علم پیامبر است.

روایات در این زمینه فراوان است، در این جا تنها به یک نمونه از آنها اشاره می شود:

1. ابوحنیفه می گوید: در زمان امام صادق (عليه السّلام) به حج رفته بودم، زمانی که وارد مدینه شدم، به منزل آن حضرت رفتم. دم در به انتظار نشستم تا حضرت اجازۀ ورود دهد، در این هنگام پسر بچه ای از منزل خارج شد، از او پرسیدم دستشویی کجاست؟ گفت صبر کن، سپس به دیوار تکیه داد و نشست و گفت: “بپرهیز از این که در کنار جوی آب، زیر درختان میوه، حیاط مساجد و در مسیر راه ها، ادرار و قضای حاجت کنی. برو پشت دیوار، از پشت به قبله و رو به قبله نشستن بپرهیز…”.

ابوحنیفه می گوید: از شنیدن این سخنان از این بچه به تعجب آمدم، از او پرسیدم نامت چیست؟ گفت: من موسی بن جعفر (عليهما السّلام) هستم. پرسیدم ای جوان گناه و معصیت چیست؟

در جواب گفت: برای گناه و معصیت سه حالت تصور می شود:

1. این که گناه از طرف خداوند باشد، نه از جانب بنده، در این صورت سزاوار نیست که خداوند بنده را به چیزی که مرتکب نشده است عذاب کند.

2. این که گناه از طرف خدا و بنده مشترکاً باشد، در این صورت هم سزاوار نیست که شریک قوی تر نسبت به شریک ضعیف ظلم کند.

3. این که گناه از سوی بنده باشد که درست این است. در این صورت اگر خداوند بر بنده ببخشاید، نشانۀ جود و کرم اوست و اگر عقاب کند، به سبب گناه عبد و نافرمانی بنده است.

ابو حنیفه می گوید: با شنیدن این سخنان از این پسر بچه (موسی بن جعفر)، جوابم را دریافت کردم و از دیدن امام صادق (عليه السّلام) منصرف شدم.

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب، قسمت پایانی حدیث را این گونه نقل می کند: زمانی که این سخنان را از او (موسی بن جعفر) شنیدم، او در نظرم بزرگ شد و به دلم نشست و بعد این آیه را خواند: “ذریة بعضها من بعض”.[59]

علما در فنون مختلف علم و دانش از آن حضرت فراوان روایت کرده اند که متون دینی ما مملو از این علوم است.[60]

مناظرات امام کاظم (عليه السّلام)

امام کاظم(عليه السّلام) در طول حیاتشان مناظره­‌های زیادی داشتند که به نمونه هایی در این­جا اشاره می­‌شود:

الف) امام کاظم (عليه السّلام) در حالى كه به سبب گزارشات واهى و بى‏اساسى كه به هارون­الرشید رسيده بود از این جهت هارون، دستور بازداشت و توقيف آن جناب را داده بود، آن حضرت بر وی وارد شد پس هارون طومارى دراز كه در آن عقائد زشتى به شيعيان آن حضرت نسبت داده بودند را به آن حضرت داد، و امام (عليه السّلام) پس از خواندن آن رو به هارون كرده و فرمود: اى امير، ما خاندانى هستيم كه پيوسته گرفتار دروغ و افتراى دشمنان بر خود هستيم، و پروردگار ما بسيار آمرزنده و پرده پوش است، و جز به روز حساب (قيامت) از افشاى اسرار بندگانش امتناع دارد [كه فرموده:] «روزى كه نه مال سود بخشد و به درد خورد و نه فرزندان مگر كسى كه با دلى پاک و رسته [از شرک و كفر و گناه‏] به نزد خدا آيد».[61]

سپس افزود: پدرم به واسطه پدرانش از علىّ، و او از پيامبر- كه درود خدا بر تمامشان باد- برايم اين چنين نقل كردند كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «هر گاه دو شخص از يک فاميل، يک ديگر را لمس كنند حسّ خويشاوندى به جوش و خروش می­آيد و سپس آرام شود» و چنانچه امير بپذيرد؛ مرا لمس كند و با من دست دهد، در اين هنگام هارون از تخت خود به­زير آمد و با دراز كردن دست راست خود به سوى آن حضرت دست راستش را گرفت و او را به سينه‏اش چسبانيد و در آغوش كشيد، سپس در جانب راست خود نشانيد، و گفت: گواهى می­دهم كه تو راست­گوئى، و هم پدرت راست­گو بود و هم جدّت صادق بود و هم رسول خدا راست گفته، تو وارد شدى در حالى كه به سبب گزارشاتى كه در باره‏ات به من رسيده بود بيش از همگان نسبت به شما كينه و خشم داشتم، و چون لب بدان سخنان گشودى و با من دست دادى خشمم فرو نشست و تبديل به رضايت و خشنودى از تو شد. سپس لختى سكوت كرده و به امام (عليه السّلام) گفت: مى‏‌خواهم در باره علىّ و عبّاس از تو بپرسم: چرا علىّ به ميراث پيامبر بر عبّاس مقدّم است؛ در حالى كه عبّاس عموى پيامبر و برادر پدرش بود؟! حضرت (عليه السّلام) فرمود: مرا معاف دار، گفت: به خدا سوگند كه معافت نمی­دارم، جوابم را بده، فرمود: اگر معافم نمی­‌دارى پس به من امان ده، گفت: به تو امان دادم، حضرت كاظم (عليه السّلام) فرمود: به درستى كه پيامبر [ميان هر يک نفر از مهاجرين و يک نفر از انصار پيمان اخوّت و برادرى دينى برقرار نمود و مقرّر داشت كه هر دو ايشان برادر دينى هستند و هر چند با هم فاميل نباشند از يک ديگر ارث ببرند و] كسانى كه قادر بر هجرت بودند و با اين حال در مكّه باقى ماندند را از ارث محروم داشت، به تحقيق عبّاس؛ نيا و جدّ شما ايمان آورد ولى هجرت نكرد، و علىّ، هم ايمان آورد و هم هجرت كرد، و خداوند فرموده: «كسانى كه ايمان آوردند و هجرت نكردند شما را از دوستى و پيوند با آنان هيچ نيست تا هجرت كنند.[62] پس از شنيدن اين سخنان‏ رنگ از رخسار هارون پريد و دگرگون شد، و گفت: چرا شما خود را به علىّ كه پدر شما است منسوب نمی­داريد و خود را به پيامبر كه جدّ شما است منتسب مى‏كنيد؟! فرمود: به درستى كه خداوند عيسى مسيح را به واسطه مادرش مريم- كه دوشيزه بود و شوهرى نديده و دست هيچ بشرى به دامانش نرسيده بود- به خليل خود ابراهيم منسوب و منتسب داشته، آن­جا كه فرمود: «و از فرزندان او داود و سليمان و أيّوب و يوسف و موسى و هارون را [راه نموديم‏] و نيكوكاران را اين چنين پاداش مى‏دهيم و زكريّا و يحيى و عيسى و إلياس را [راه نموديم‏] كه همه از شايستگان بودند[63]، پس تنها به واسطه مادرش او را به خليل خود ابراهيم منسوب داشت، همچنان كه داود و سليمان و ايّوب و موسى و هارون را به واسطه پدران و مادران آن حضرات به خليل خود منتسب داشته. و اين برترى و مقام رفيع براى حضرت عيسى تنها به واسطه مادر گراميش بود.

و اين همان فرمايش خداوند در داستان مريم (س) است كه: « [و آن­گاه كه فرشتگان گفتند: اى مريم‏] خدا تو را برگزيد و پاک گردانيد و بر تمام زنان جهانيان (زنان زمانه‏اش) برگزيد[64] اين فضيلت‏ به واسطه تولّد مسيح بى‏وساطت‏ بشرى بوده، و بدينسان پروردگارمان فاطمه را برگزيد و پاک گردانيد و بر زنان جهانيان به واسطه حسن و حسين دو آقاى جوانان بهشتى برترى و مزيّت بخشيد.

و هارون- در حالى كه بر آشفته و سخن امام (عليه السّلام) محزونش ساخته بود- به او گفت: شما از كجا قائل به اين گفتاريد كه انسان چون خمس را به اهلش نرساند از ناحيه مادران و پدران [نطفه‏اش‏] فاسد مى‏شود؟! امام (عليه السّلام) فرمود: اين مسأله‌‏اى است كه هيچ يک از حاكمان جز تو اى امير از آن پرسش نكرده‏اند، و نه تيم و عدى و نه بنو أميّه. و نيز هيچ كدام از پدران من در باره اين موضوع سؤال نشده‏اند، تو نيز افشاى آن را از من مخواه، گفت: پس اگر به من خبر رسيد كه اين مطلب را فاش ساخته‏اى از امانى كه به تو داده‌‏ام منصرف خواهم شد، فرمود: اين حقّ براى تو است، گفت: راستى زنادقه در اسلام و در ميان مسلمانان افزون گشته‏اند، و اين افراد زنديق بنا بر گزارشاتى كه به ما رسيده وابستگان شما هستند، بنا بر اين زنديق در نزد شما خاندان چه كسى است؟ فرمود: زنديق افراد منكر خدا و رسول هستند، همان­‌ها كه با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت مى‏كنند، خداوند فرموده: «نيابى مردمى را كه به خداى و روز واپسين ايمان آورده‏اند با افرادى كه با خداى و رسولش دشمنى و مخالفت كرده‏اند دوستى كنند اگر چه پدران يا پسران يا برادران يا خويشانشان باشند[65]، و ايشان همان افراد ملحد هستند كه از يكتاپرستى به الحاد گرائيده‌‏اند.

هارون الرّشيد گفت: به من بگو نخستين فردى كه به الحاد گرائيد و زنديق شد چه كسى بود؟ فرمود: ابليس ملعون در عالم بالا نخستين كسى بود كه به الحاد گرائيده و زنديق شد، خود را بزرگ يافت و بر حضرت آدم (عليه السّلام) برگزيده و همراز خدا- با اين سخنان به خود باليد و مباهات كرد كه «مرا از آتش آفريدى و او را از گل[66] پس با اين سخنان‏ از فرمان پروردگارش سرپيچيد و ملحد شد، و نژادش الحاد را تا روز رستاخيز به ارث بردند، هارون گفت: مگر ابليس؛ نژادى هم داشت؟ فرمود: آرى، مگر اين سخن خدا را نشنيده‏اى كه فرموده: و آن­گاه كه فرشتگان را گفتيم كه آدم را سجده كنيد، پس همه سجده كردند مگر ابليس كه از پريان و جنّ بود و از فرمان پروردگارش بيرون شد، پس آيا او و نژادش را به جاى من دوستان و سرپرستان [خود] مى‏گيريد و حال آن­كه شما را دشمن هستند؟ او (ابليس) ستمكاران را بد بدلى به جاى خداوند است من آنان (ابليس و نژادش) را هنگام آفرينش آسمان­ها و زمين حاضر و گواه نساختم و نه به هنگام آفرينش خودشان، و من هرگز گمراه‌‏كنندگان را يار و مددكار نگرفتم»[67] آنان را گمراه‌‏كننده خواند زيرا نژاد و فرزندان آدم را با گفتار فريبنده و دروغشان گمراه و منحرف مى‏‌سازند، و آنان شهادت به وحدانيّت خدا مى‏‌دهند، همچنان كه خدا وصفشان فرموده كه: «و چون از ايشان بپرسى چه كسى آسمان‌­ها و زمين را بيافريد با اطمينان می­‌گويند خدا، بگو: سپاس و ستايش خداى راست بلكه بيشترشان نمى‏دانند كه اين اقرار بر عليه آنان است»[68]، يعنى ايشان اين سخن را نگويند مگر از روى تلقين و عادت و به زبان، و هر كس از سر جهل و نادانى اقرار كند و گواهى دهد، ترديد دارد و حسود است و معاند، و به همين خاطر است كه عرب می‌­گويد: «كسى كه چيزى را نداند با آن دشمنى ورزد، و چون بدان دست نيابد بر آن خرده گيرد و انتقاد كند، و از آن برگردد و منحرف شود» چرا كه او نادان و جاهل است نه دانا و آگاه.

سپس هارون به امام (عليه السّلام) گفت: تو را به حقّ پدرانت سوگند مى‏‌دهم كه سخنانى جامع در كمال اختصار براى امور جارى ما بيان كن، فرمود: بسيار خوب، و دوات و كاغذى برايش آوردند و نوشت:

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم تمامى امور اديان به چهار قسمت تقسيم مى‏‌شود:

1- آن امور كه فاقد اختلاف مى‏باشد و مورد إجماع امّت است كه بنا بر ضرورتى ناگزير از آن هستند.

 2- اخبار مورد إجماع و اتّفاقى كه سرانجام هرگونه شبه‌ه‏اى بر آن عرضه مى‏گردد، و استنباط هر موضوع تازه و جديدى از آنها مى‏شود، و آن مورد اتّفاق و اجماع امّت است.

 3- امرى كه توأم با ترديد و انكار است، و راهش اين است كه براى افرادى كه جوياى دليل آن هستند- در پرتو آياتى كه تفسيرش مورد اجماع است و سنّتى كه همه قبولش دارند و عارى از هر اختلاف است- از كسانى كه اهليّت آن را دارند توضيح خواسته شود.

 4- يا قانونى است كه عقول، حقّيتش را بپذيرند، و تمامى امّت- خاصّه و عامّه- نه بدان شک كنند و نه انكارش نمايند، و اين دو امر؛ از امر توحيد و يكتاپرستى و پائين‏تر آن، تا ديه يک خراش در بدن و آنچه بالاتر است جارى مى‏‌باشد، اين است ميزانى كه امر دين بر آن عرضه مى‏گردد، بنا بر اين آن­چه برهان و دليلش برايت به ثبوت رسيد آن را بپذير، و آن­چه صحّتش برايت مشخّص نگشت آن را ردّ كن، در نتيجه هر كس يكى از اين سه را (قرآن، سنّت، قانون عقلى) [براى ثابت كردن يک امر و حكم دينى‏] آورد، آن همان حجّت رسائى است كه خداوند در كلامش به پيامبرش فرموده كه: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ: «بگو: حجت بالغه و دليل قاطع از آن خداست. اگر او بخواهد همه شما را (از طريق اجبار) هدايت مي­‌كند»[69] آن حجّت رسا به فرد نادان مى‏رسد، پس آن را از سر جهلش درک مى‏‌كند همچنان كه فرد آگاه در پرتو علم و آگاهيش آن را در مى‌‏يابد، چرا كه خداوند عادل است و زور نمى‏‌گويد، با مردمان به آنچه مى‏‌دانند احتجاج مى‏‌نمايد، و ايشان را بدان چه مى‏‌فهمند فرا مى‌‏خواند نه به چيزى كه نمى‏‌دانند و نمى‌‏فهمند. در اين هنگام هارون الرّشيد آن حضرت را جايزه‏اى بخشيد و باز گرداند.[70]

ب. عده‏اى از يهودی­ها به امام صادق(عليه السّلام) گفتند: معجزه نبوّت محمّد(صلی الله علیه و آله) چيست؟ حضرت فرمود: «كتاب او، علاوه بر حلال و حرامى كه در آن ذكر شده، فصاحتش عقل مردم را حيران كرده است».

يهودی­‌ها گفتند: چگونه بدانيم اين را پيامبر شما آورده است؟

حضرت موسى بن جعفر(عليهما السّلام) كه در آن وقت كودک خردسالى بود، حضور داشت، فرمود: «ما چگونه بدانيم كه اين تورات شما را موسى(عليه السّلام) آورده است؟».

يهودی­ها گفتند: اشخاص راست­گو آن را نقل كرده‏اند.

امام موسى(عليه السّلام) فرمود: «بدانيد آنچه را كه بچه كوچكى كه هيچ تعليم نديده و درس نخوانده مى‏گويد، راست است».

در اين هنگام، تمام يهودی­ها مسلمان شدند. و شهادتين را گفتند و به امامت‏ ائمه اطهار نيز اقرار كردند.

در اين هنگام امام صادق (عليه السّلام) برخاست و پيشانى پسرش را بوسيد. بعد فرمود: «تو جانشين و قائم بعد از من هستى».[71]

توحید در کلام امام کاظم (عليه السّلام)

محمد بن ابى عمير مى‏گويد به حضور سرور خودم موسى بن جعفر (عليه السّلام) رسيدم و گفتم: اى پسر رسول خدا! توحيد به من بياموز. فرمود: اى ابو احمد! در مورد توحيد از آنچه خداوند تبارک و تعالى در كتاب خود فرموده است تجاوز مكن كه هلاک مى شوى و بدان كه خداوند متعال واحد، احد، و صمد است. نه فرزندى مى‌‏زايد كه از او ارث ببرد و نه زاييده است كه شريكى داشته باشد و نه همسر مى‏‌گيرد و نه فرزند و شريک. او آن زنده‏ايى است كه هرگز نمى‏‌ميرد و توانايى است كه ناتوان نمى‏‌شود و چيره­ا‏يى است كه مغلوب نمى‌‏شود و بردبارى است كه شتاب نمى‌‏كند و جاودان‌ه‏ايى است كه نابود نمى‏‌شود و باقى‏ايى است كه فانى نمى‏‌شود و پايدارى است كه زايل نمى‌‏گردد و توانگرى است كه نيازمند نمى‌‏شود و نيرومندى است كه زبون نمى‌‏گردد و دانايى است كه نادان نيست و دادگرى است كه ستم نمى‌‏كند و بخشنده‏ايى است كه بخل نمى‌‏ورزد. عقل‌ها و اوهام را ياراى درک او نيست. چیزی در عالم به او احاطه نمى‌‏يابد.

مكانى او را در بر نمى‌‏گيرد. ديدگان او را در نمى‌‏يابند و او ديدگان را در مى‌‏يابد و او لطيف آگاه است و هيچ چيز مانند او نيست و او شنواى بينا است. نیست راز گفتن سه كس، مگر او چهارم ايشان است و نه راز گفتن پنج كس، مگر اين كه او ششم ايشان است و نه كمتر از اين و نه بيشتر، مگر اين كه او با ايشان است هر كجا باشند، و او آن نخستىن است كه هيچ چيز پيش از او نبوده است و آخرى است كه هيچ چيز پس از او نيست. او قديم است و هر چه غير اوست حادث است. او از صفات آفريده‏شدگان برتر است، برترى بزرگ.[72]

امام کاظم (عليه السّلام) مرجع پاسخ گویی

نظر به این که امامان (عليهم السّلام) گنجینۀ علوم پیامبر (صلی الله علیه و آله)، مخزن اسرار الهی، و واسطه فیض ربوبی هستند؛ از این رو همیشه ملجأ و پناهگاه افراد بودند و مردمی که آن بزرگان را می­شناختند پاسخ سؤالاتشان را نزد آنان جست‌وجو می‌­کردند.

در موارد بسیاری، دوستان و اصحاب امام کاظم (عليه السّلام) برای پرسش خدمت آن حضرت می­رسیدند و یا محضر امام صادق (عليه السّلام) شرفیاب می­شدند، امّا حضرت، آنان را به فرزندشان امام کاظم (عليه السّلام) ارجاع می داد که در ذیل به بک مورد از آنها اشاره می‌­کنیم.

امام رضا (عليه السّلام) از پدر بزرگوارش امام كاظم (عليه السّلام) روايت مى‌‏كند كه فرمود: روزى در حالى كه پنج سال داشتم خدمت پدرم بودم. عده‌‏اى از يهوديان بر آن حضرت وارد شدند و از دلايل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پرسيدند.

پدرم به آنان فرمود: از او (پسرم موسی) بپرسيد.

يكى از آنان گفت: خدا چه دلايل و نشانه‏‌هايى را به پيامبر شما داد تا شک و ترديد را بر طرف كند؟

گفتم: آن دلايل و نشانه‏‌ها بسيار است. بشنويد و آگاه باشيد:

الف) شما مى‌‏دانيد كه اجنّه قبل از بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) استراق سمع مى‏‌كردند. ولى در اوايل رسالت پيامبر اسلام با رجم و سنگسار شدن، از این کار منع شدند.

ب) سحر و كهانت، تضعیف شد.

ج) ابو جهل در حالى كه پيامبر در خواب بود از پشت ديوارى آمد و سنگى در دست داشت و مى‏خواست آن را بر سر حضرت بكوبد، ولى آن سنگ به دستش چسبيد.

د) از آن جمله است، سخن گفتن گرگ و شتر با آن حضرت.

هـ) زن عبد اللَّه بن مشكم، گوسفندى را بريان و مسموم نمود و سپس آن را نزد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) آورد. بشر بن براء نيز با آن حضرت بود. پيامبر(صلی الله علیه و آله) دست گوسفند را برداشت و بشر، پاچه آن را. وقتى كه حضرت آن را به دندان زد، دور انداخت و فرمود: اين دست به من مى‏گويد كه مسموم است. ولى بشر آن را جويد و فرو برد كه در اثر آن، از دنيا رفت.

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) به دنبال آن زن فرستاد، او آمد و به كار ناپسند خود اقرار نمود.

پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پرسيد: چه چيز تو را وادار نمود كه اين كار را انجام دهى؟

آن زن گفت: همسر و بزرگان قوم مرا كشتى، لذا با خود گفتم: اگر تو پادشاه باشى، اين زهر تو را خواهد كشت و اگر پيامبر باشى، خداوند تو را از آن آگاه خواهد ساخت.

سپس امام كاظم (عليه السّلام) نشانه‏‌ها و دلايل فراوان ديگرى براى يهوديان، اقامه نمود كه آنان اسلام آوردند. و امام صادق(عليه السّلام) به آنها خلعت داد و احسان نمود.[73]

شاگردان و اصجاب امام کاظم (عليه السّلام)

با آن كه صدها نفر از محضر پر فیض امامان شیعه (عليهم السّلام) و امام موسی كاظم(عليه السّلام) بهره برده و اخبار و احادیث آنان را نقل می‌‏كردند، اما در میان اصحاب، حدیث هیجده نفر به صدق و امانت مشهور گردیده و منقولات آنان مهر اعتبار و اطمینان خورده و همگان بر صدق گفته‌‏هایشان اعتراف كرده‏‌اند. از میان آن هیجده نفر شش نفرشان شاگرد امام باقر(‌عليه السّلام)، شش نفر از اصحاب امام صادق(عليه السّلام) و بقیه هم که شش نفر هستند از خواص تربیت‏یافتگان حضرت امام كاظم(عليه السّلام) بوده‌‏اند که اسامی آنان به این شرح است:

یونس بن ‏عبدالرحمن، صفوان بن‏یحیی، محمد بن‏ابی‏عمیر، عبدالله بن‏المغیره، حسن بن‏محبوب السراد، احمد بن‏‌ابی‌‏نصر بزنطی.

به این افراد اصحاب اجماع می‌‏گفتند. شاگردان زبده دیگری در مكتب علمی – تربیتی و سرشار از معنویت هفتمین امام پرورش یافتند از جمله; محمد بن‏خلاد، عبدالرحمن بجلی، علی بن ‏جعفر، اسحاق بن ‏عمار صیرفی، اسماعیل بن ‏موسی بن ‏جعفر، حسین بن ‏علی بن ‏فضال، داود رقی، عبدالسلام بن ‏صالح حصروی، موسی بن‏بكیر و اسماعیل بن ‏مهران.[74]

سیره عملی امام کاظم (عليه السّلام)

سیره عملی امام كاظم (عليه السّلام) پر از صحنه هایی است كه در هر زمان و عصری، برای بشریت علاوه بر این­كه درس گذشت، صبر و شكیبایی، استقامت، آزادگی، عبودیت و بندگی خدا و… را می دهد، چراغ فروزانی است كه در ظلمات و تاریكی هایی كه شیاطین انس و جن زمینه ­ساز آنها هستند، راهگشا خواهد بود.

 در مباحث بعدی به تفصیل به آن پرداخته خواهد شد.

سیره فردی امام موسی بن جعفر (عليهما السّلام)

روشن است کسی که در خانۀ نبوت، معدن رسالت و مهبط ملائکه پرورش یافته است طبعاً دارای کمالات و فضایل اخلاقی و معنوی باشد.

روایاتی که در این زمینه به ما رسیده فراوان است. در این جا به دو نمونه از آنها اشاره می کنیم:

1. ابوالفرج اصفهانی می گوید: یحیی بن حسن برایم نقل کرد: موسی بن جعفر (عليهما السّلام) این گونه بود که اگر به آن حضرت خبر می رسید که مردی با آن حضرت خوب نیست و پشت سرش بدگویی می­کند، برایش کیسه ای پر از دینار می‌فرستاد و کیسه اش بین دویست تا سیصد دینار در آن وجود داشت، این کار حضرت ضرب المثل شده بود.

همو می‌­گوید: یکی از نوه های خلیفۀ دوم هنگامی که موسی بن جعفر (عليهما السّلام) را می­دید، شروع می‌­کرد به دشنام دادن حضرت علی (عليه السّلام) و بدرفتاری با موسی بن جعفر (عليهما السّلام) تا این که بعضی از شیعیان آن حضرت به وی گفتند اجازه بده تا او را بکشیم، امام (عليه السّلام) فرمود: نه؛ روزی حضرت در حالی که بر مرکب سوار بود، وارد مزرعۀ این شخص شد، آن شخص صدا زد، زراعت و محصول مرا از بین بردی! حضرت به او اعتنایی نکرد، هم چنان می رفت تا این که به نزدیک او رسید، پیاده شد، در کنارش نشست و شروع کرد با او به صحبت و شوخی کردن و گفت: غرامت محصولت چقدر است؟ آن مرد گفت: صد درهم، امام فرمود: چقدر سود آن می شود؟ گفت: نمی دانم، حضرت (عليه السّلام) فرمود: من پرسیدم چقدر حدس می زنی؟ گفت: صد درهم، امام (عليه السّلام) سیصد درهم به او داد. پس آن شخص از جا برخاست و سر حضرت را بوسید.از این به بعد هر وقت امام وارد مسجد می شد. آن مرد از جایش بلند می شد، بر حضرت سلام می داد و می گفت: ” اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ”[75]. امام (ع) به شیعیانش که خواهان کشتن آن شخص بودند، فرمود: کدام یک از این دو کار بهتر بود، آن که شما می خواستید، یا این کاری که من انجام دادم؟![76]

2. امام موسی بن جعفر (عليهما السّلام) در انجام عبادات مستحبی و نافلۀ شب به گونه ای بود که نافلۀ شب را به نماز صبح متصل می کرد. پس از نماز صبح تعقیباتش تا طلوع صبح به درازا می کشید، در حال سجده و دعا بود تا نزدیک طلوع خورشید.

حضرت فروان این دعا را می خواند: “اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسَابِ “.

یکی از دعاهایش این بود: “عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ”.

از ترس خداوند چنان گریه می کرد که ریش مبارکش از اشک خیس می شد.

امام (عليه السّلام) در انجام صلۀ رحم سرآمد بود. شب­‌ها از فقرای مدینه سرکشی می کرد، برای آنان پول، نان و خرما می‌برد، در حالی که مردم متوجه حضرتش نمی‌شدند و نمی‌دانستند این پول و غذا از طرف موسی بن جعفر (عليهما السّلام) است.[77]

برخورد امام کاظم (عليه السّلام)با مخالفان خود

روزى خالد برمكى به برخى از نزديكان خود گفت: آيا مردى از خاندان ابى طالب‏ مى‏شناسيد كه تنگدست باشد و من آنچه می خواهم به وسيله او تحقيق كنم؟ او را به على بن اسماعيل بن جعفر، برادرزاده موسى جعفر (عليهما السّلام) راهنمائى كردند، يحيى بن خالد، مالى براى على بن اسماعيل فرستاد، و او را به آمدن نزد هارون در بغداد ترغيب كرده وعده احسان بيشترى در بغداد به او داد، و موسى بن جعفر (عليهما السّلام) به على بن اسماعيل بسيار احسان و نيكى می نمود، پس على بن اسماعيل آماده رفتن به بغداد شد، حضرت كاظم (عليه السّلام) جريان را فهميده او را طلبيد و به او فرمود: اى برادر زاده می­خواهىد به كجا بروىد؟ گفت: به بغداد، فرمود: براى چه مي خواهى به بغداد بروى؟ گفت: قرض و بدهى دارم و دستنگ هستم (و نمى‌‏توانم قرضم را ادا كنم، می خواهم به بغداد بروم شايد از هارون پولى گرفته بدهى خود را بدهم)! حضرت فرمود: من بدهى تو را می دهم و زياده بر آن در باره تو نيكى خواهم كرد؟! على بن اسماعيل توجهى به فرمايش آن جناب نكرده تصميم به رفتن گرفت، بار دوم حضرت او را طلبيده فرمود: تو خواهى رفت؟ گفت: آرى جز رفتن چاره ندارم، فرمود: اى فرزند برادر نيک بينديش و از خدا بترس و فرزندان مرا يتيم نكن! و دستور فرمود سيصد دينار و چهار هزار درهم پول به او بدهند و چون از پيش آن حضرت برخاست آن بزرگوار رو به حاضرين مجلس خود كرده فرمود: به خدا در ريختن خون من سعايت خواهد كرد و فرزندان مرا يتيم خواهد نمود! آنان عرض كردند: قربانت شويم تو با اين­كه اين جريان را می دانى باز هم در باره او نيكى می­كنى و احسان می­فرمائى؟ حضرت فرمود: آرى پدرم از پدرانش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حديث فرمود: كه رحم و خويشاوندى هر گاه بريده شد و دوباره پيوند شد آن گاه دوباره بريده شد خدا او را خواهد بريد، و من می‌­خواهم، پس از اين كه او از من بريد من آن را پيوند دهم تا اگر ديگر باره او از من بريد خدا از او ببرد.

می‌­گويند: پس علی بن اسماعيل بن جعفر بيامد تا به نزد يحيى بن خالد رسيد و يحيى آنچه در باره كار موسى بن جعفر (عليهما السّلام) می خواست از او پرسيد و آنچه از علی بن اسماعيل شنيده بود مقدارى هم بر آن می‌­افزود و به هارون گزارش می‌­داد، آن­گاه خود اسماعيل را به نزد هارون برد، هارون از حال عمويش موسى بن جعفر(عليهما السّلام) از او پرسيد علی بن اسماعيل شروع به سعايت و بدگوئى كرده گفت: پول­ها و اموال است كه از شرق و غرب براى او مى‌‏آوردند، و (تازگى) مزرعه در مدينه به سى هزار دينار خريد كه نامش يسيره است، صاحب آن مزرعه وقتى پول را برايش بردند گفت: من از اين دينارها نمى‏‌خواهم و دينارهاى من بايد چنين و چنان باشد (و يک قسم ديگرى از پول نقد را نام برد) عمويم موسى بن جعفر (عليهما السّلام) فوراً دستور داد آن پول را برگردانده و سى هزار دينار ديگر از همان نوع پول نقدى كه صاحب مزرعه معين كرده بود براى او آوردند! هارون اين جريان را از او شنيد و دستور داد دويست هزار درهم به علی بن اسماعيل بدهند كه به سوى برخى از اطراف برود و به وسيله آن پول به زندگى خود ادامه دهد، اسماعيل جايى از مشرق بغداد را براى سكونت اختيار كرد، و فرستادگان او براى تحويل گرفتن آن پول به دربار هارون رفتند و او در آن­جا چشم به راه رسيدن پول بود، و در همان روزها (كه منتظر رسيدن آن پول بود) روزى براى تخليه بيت الخلا رفت ناگهان به اسهالى دچار شد كه همه دل و روده او بيرون آمد و در افتاد، ملازمانش جريان را فهميده آمدند و هر چه كردند آنها را به جاى خود بازگردانند نشد، به ناچار او را به­همان حال برداشته بيرون آوردند، و او در حال جان كندن بود كه پول را برايش آوردند، گفت: من در حال مردن اين پول را براى چه كار مي خواهم؟!.

از آن سو هارون در همان سال به حج رفت و ابتداء به مدينه طيبه آمده و حضرت موسى بن جعفر (عليهما السّلام) با گروهى از اشراف و بزرگان مدينه به استقبال او آمدند، سپس حضرت چنانچه معمول او بود به مسجد رفت، پس هارون شبانه به نزد قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رفته گفت: اى رسول خدا من از تو پوزش می­خواهم از كارى كه می­خواهم انجام دهم، می‌خواهم موسى بن جعفر(عليهما السّلام) را به زندان اندازم، زيرا او می‌­خواهد ميان امت تو دودستگى اندازد و خون آنان را بريزد، سپس دستور داد آن حضرت را در مسجد گرفتند و به نزد او بردند، پس آن حضرت را به زنجير بسته و دو محمل ترتيب داد و آن حضرت را در يكى از آنها نهاده بر استرى بست و محمل ديگر را بر استرى ديگر گذارده، و هر دو محمل را كه اطرافش پوشيده بود از خانه او بيرون بردند، و همراه هر دوى آنها سوارانى فرستاد، (همين كه از شهر بيرون رفتند) سواران دو دسته شدند دسته ای با يک محمل به سوى بصره رفتند، و دسته ديگر با محمل ديگر راه كوفه را پيش گرفتند، و موسى بن جعفر (عليهما السّلام) در آن محملى بود كه به بصره بردند، و اين­كه هارون اين كار را كرد (و دو محمل ترتيب داد) براى آن بود كه مردم ندانند موسى بن جعفر (عليهما السّلام) را به كجا مى‌‏برند و به آن دسته از سواران كه همراه موسى بن جعفر (عليهما السّلام) بودند دستور داد آن حضرت را در بصره به عيسى بن جعفر بن منصور كه در آن زمان فرماندار بصره بود بسپارند، پس آن جناب را در بصره به او سپردند و عيسى يک سال آن بزرگوار را در بصره زندان كرد، تا اين كه هارون نامه به او نوشت كه حضرت را بكشد.[78]

نقش انگشتری امام موسی کاظم (عليه السّلام)

امامان معصوم (عليهم السّلام) دارای انگشتری بودند که بر روی نگین آنها مطالبی نقش بسته بود از جمله امام موسی کاظم (عليه السّلام) که بر روی نگین انگشتری آن حضرت عبارت «حسبى الله»‏ نقش بسته بود.

حسين بن خالد می­گويد: حضرت رضا (عليه السّلام) كف دست مباركش را باز نمود و انگشتر پدر بزرگوارش (امام کاظم (عليه السّلام)) در دستش بود و نقش‏ «حسبى الله»‏ را به من نماياند.[79]

فعالیت های اجتماعی امام موسی کاظم (عليه السّلام)

اسلام صرفاً مجموعه ای از کارها و امور فردی نیست که شخص با انجام آن به تکالیف دینی خود عمل کرده باشد بلکه همان طور که از احکام جامع و عمومی آن پیدا است، علاوه بر فردی بودن، یک دین اجتماعی است که در این راستا برنامه هایی نیز در اسلام تعبیه شده است؛ از این رو بسیاری از فعالیت های رهبران دینی نیز با این ملاک ارزیابی می شود که در مباحث آینده مطرح خواهد شد.

امام کاظم (عليه السّلام) و حقوق مؤمنان

عبدالمؤمن انصاری می­گوید: به محضر امام كاظم (عليه السّلام) رسیدم و محمد بن عبداللّه جعفری هم نزد آن حضرت بود من با محمد تبسمی كردم امام كه مشاهده می‌­كرد فرمود: او را دوست داری؟ عرض كردم: بله، البته به خاطر شما او را دوست دارم . امام (عليه السّلام) فرمود: او برادر توست و مؤمن برادر مادری و پدری مؤمن است اگر چه از یک پدر نباشند (همه فرزند آدم و حوا هستند). ملعون است كسی كه به برادرش تهمت زند. ملعون است كسی كه به برادرش خیانت كند. ملعون است كسی كه برادرش را (از كجروی) پند و اندرز ندهد.

ملعون است كسی كه از برادرش غیبت كند.[80]

امام کاظم (عليه السّلام) و بشرحافی

روزى امام از كوچه‏‌هاى بغداد مى‏گذشت. از يک خانه‏اى سروصدا و صداى تار و تنبور بلند بود، مى‏زدند و مى‏رقصيدند و صداى پايكوبى مى‏آمد. اتفاقا کنیزى از منزل بيرون آمد درحالى ‏كه آشغال­هايى همراهش بود که مى‏خواست بيرون بريزد. امام به او فرمود: صاحب اين خانه آزاد است يا بنده؟ سؤال عجيبى بود. گفت: اين خانه «بشر» است، يكى از رجال، يكى از اشراف، يكى از اعيان، معلوم است كه آزاد است. فرمود: بله، آزاد است، اگر بنده مى‏بود  كه اين سروصداها از خانه‌‏اش بلند نبود. حال، چه جمله‏هاى ديگرى ردوبدل شده است ديگر ننوشته‏اند، همين قدر نوشته‏اند كه اندكى طول كشيد و مكثى شد. آقا رفتند. بشر متوجه‏ شد كه چند دقيقه‏‌اى طول كشيد. آمد نزد او و گفت: چرا معطل كردى؟ گفت: يک­نفر مرا به حرف گرفت. گفت: چه گفت؟ گفت: يک سؤال عجيبى از من كرد. چه سؤال كرد؟ از من پرسيد كه صاحب اين خانه بنده است يا آزاد؟ گفتم البته كه آزاد است. بعد هم گفت:

بله، آزاد است، اگر بنده مى‏بود كه اين سروصداها بيرون نمى‏آمد. گفت: آن مرد چه نشانه‏هايى داشت؟ علائم و نشانه‏ها را كه گفت، فهميد كه موسى بن جعفر(عليهما السّلام) است. گفت: كجا رفت؟ از اين طرف رفت. بشر در حالی که پايش لخت بود، به خود فرصت نداد كه برود كفش هايش را بپوشد، براى اين­كه ممكن است آقا را پيدا نكند. پاى برهنه بيرون دويد. (همين جمله در او انقلاب ايجاد كرد.) دويد، به آقا رسید خودش را به دامن امام انداخت و عرض كرد: شما چه گفتيد؟ امام فرمود: من اين را گفتم. فهميد كه مقصود چيست. گفت: آقا! من از همين ساعت مى‏خواهم بنده خدا باشم، و واقعاً هم راست گفت. از آن ساعت ديگر بنده خدا شد.[81]

امام کاظم (عليه السّلام) و صفوان جمال

صفوان مردى بود كه- به اصطلاح امروز- يک بنگاه كرايه وسائل حمل و نقل داشت كه آن زمان بيشتر شتر بود، وی به قدرى متشخص و وسائلش زياد بود كه گاهى دستگاه خلافت، او را براى حمل و نقل بارها مى‏‌خواست. روزى هارون براى يک سفرى كه مى‏خواست به مكه برود، لوازم حمل و نقل او را خواست و براى كرايه لوازم قراردادى با او بست. ولى صفوان، شيعه و از اصحاب امام كاظم (عليه السّلام) است. روزى به امام  (عليه السّلام) عرض كرد كه من چنين كارى كرده‌‏ام. حضرت فرمود: چرا شترهايت را به اين مرد ظالم ستمگر كرايه دادى؟ گفت: من كه براى سفر معصيت به او كرايه ندادم، چون سفر، سفر حج و سفر طاعت بود كرايه دادم و الّا كرايه نمى‏دادم. حضرت فرمود: پول هايت را گرفته‏‌اى يا نه؟ يا لااقل پس كرايه‌‏هايت مانده يا نه؟ گفت: بله، مانده. حضرت فرمود: به دل خودت مراجعه كن، الآن كه شترهايت را به او كرايه داده‏اى، آيا ته دلت علاقه‏‌مند است كه لااقل هارون اين قدر در دنيا زنده بماند كه برگردد و پس كرايه تو را بدهد؟

گفت: بله. حضرت فرمود: تو همين مقدار راضى به بقاى ظالم هستى و همين گناه است. صفوان بيرون آمد. او سوابق زيادى با هارون داشت. يک وقت خبردار شدند كه صفوان تمام اين كاروان را يک­جا فروخته است. اصلًا دست از اين كارش برداشت. بعد كه فروخت رفت [نزد طرف قرارداد] و گفت: ما اين قرارداد را فسخ مى‏كنيم چون من ديگر بعد از اين نمى ‏خواهم اين كار را بكنم، و خواست يک عذرهايى بياورد. خبر به هارون دادند.

گفت: حاضرش كنيد. او را حاضر كردند. گفت: قضيه از چه قرار است؟ گفت من پير شده‏ام، ديگر اين كار از من ساخته نيست، فكر كردم اگر كار هم مى‏خواهم بكنم كار ديگرى باشد. هارون خبردار شد. گفت: راستش را بگو، چرا فروختى؟ گفت: راستش همين است. گفت: نه، من مى‏دانم قضيه چيست. موسى بن جعفر (علیه السلام) خبردار شده كه تو شترها را به من كرايه داده‏اى، و به تو گفته اين كار، خلاف شرع است. انكار هم نكن، به خدا قسم اگر نبود آن سوابق زيادى كه ما از ساليان دراز با خاندان تو داريم دستور مى ‏دادم همين جا اعدامت كنند.[82]

سیره سیاسی امام کاظم (علیه السلام)

دورانی كه امام كاظم (علیه السلام) در آن زندگی می‌كرد، مصادف با نخستین مرحله استبداد و ستم­گری حكام عباسی بود. آنها تا چندی پس از آن­كه زمام حكومت را به نام علویان در دست گرفتند، با مردم و به خصوص با علویان برخورد نسبتاً ملایمی داشتند؛ اما به محض این كه در حكومت استقرار یافته و پایه‌های سلطه خود را مستحكم كردند و از طرف دیگر با بروز قیام های پراكنده‌ای كه به طرفداری از علویان پدید آمد، آنها را سخت نگران كرد، بنا را بر ستم­گری گذاشته و مخالفان خود را زیر شدیدترین فشارها قرار دادند امام کاظم ِ(علیه السلام) از هر فرصتی استفاده می کردند تا شیعیان را از فشارهایی که عمال حاکم بر آنها روا می داشتند نجات دهد  که در این جا به یک نمونه از تلاش های امام اشاره می شود:

یکی از برخوردهای امام کاظم (علیه السلام) حركتی بود كه امام در برخورد با علی بن یقطین داشت و از وی خواست تا در دربار عباسی بماند و بكوشد تا شیعیان را از گرفتاری نجات دهد. علی بن یقطین در شمار اصحاب خاص امام كاظم (علیه السلام) بود كه در دستگاه خلافت عباسی دارای نفوذ بود. او در دوره مهدی و هارون نفوذ فراوانی داشت و از آن به نفع شیعیان بهره­برداری می‌كرد. زمانی كه او از امام خواست اجازه دهد تا خدمت دستگاه خلافت را ترک کند امام از دادن چنین اجازه‌ای خودداری كرده و فرمود: این كار را نكن كه ما به تو در آن­جا انس گرفته‌ایم و تو مایه عزت برادرانت (شیعه) هستی و شاید خدا به وسیله تو شكستی از دوستانش را جبران نموده و توطئه‌های مخالفان را درباره آنها بشكند. ای علی! كفاره گناهان شما همانا نیكی به برادرانتان است. در روایت دیگری آمده است كه امام در جواب او چنین فرمود: تو را چاره‌ای جز ادامه كارت نیست، از خدا بترس.

 و در نقل دیگری آمده كه وقتی امام به عراق آمد، علی بن یقطین از این كه امام را در چنین حالی می‌بیند اظهار تأسف كرد. امام به او فرمود: ای علی بن یقطین! خدا را دوستانی در صفوف ستمكاران هست كه به وسیله آنها از دوستانش دفع شرّ می‌كنند و تو از آنها هستی.[83]

امام کاظم (علیه السلام) و خلفای بنی عباس

شروع امامت و ولایت امام کاظم(علیه السلام) همزمان با استقرار و ثبات خلافت عباسی‌ها بود. امام(علیه السلام) در برهه‌ای به امامت رسید که ظالم‌ترین و جبارترین حاکمان بر مسند حکومت بودند. دولت و حکومت آنها از نظر داخلی در آرامش بود و هیچ مخالفت و درگیری داخلی وجود نداشت. این ثبات و آرامش باعث شد تا حاکمان و زمام‌داران بتوانند به راحتی بر مخالفان خود تسلط پیدا کنند و اعمال، رفتار و حرکات آنان را زیر نظر داشته باشند.

حُکام و سلاطین ظالم و ستم­گر عباسی دورهٔ امام کاظم(علیه السلام) عبارتند از:

1. منصور دوانیقی:[84] وی دومین حاکم دولت عباسی بعد از برادرش ابوعباس سفاح است.[85] وی به بُخل و حسادت معروف بود و به همین جهت لقب دوانیقی به وی دادند.[86]

2. مهدی عباسی:[87] تمایل بیش از حد به لهو و لعب، زن و … از معروف‌ترین خصایص این خلیفهٔ عباسی بود.[88] شدّت علاقهٔ وی به این‌گونه مسائل باعث آن شد که پسرش ابراهیم رئیس آواز خوان‌ها و خواننده‌ها و دخترش علیّه جزو گروه خواننده‌ها، نوازنده‌ها و رقاص‌های بغداد شود.

3. هادی عباسی:[89] وی در سن 25 سالگی به حکومت رسید،[90] در حالی‌که مخالف سرسخت و دشمن اهل بیت(علیهم السلام) و حاکم شرور بود. چنان‌که شرارت از سر و رویش می‌بارید. زندگی اش سراسر غرور و تکبر و ناپختگی و بی تجربگی جوانی بود. دورۀ حکومت او از دوران‌های سخت اهل بیت (علیهم السلام) و شیعیان بود.[91]

مسعودی مورّخ مشهور در کتاب «مروج الذهب» دربارۀ هادی عباسی می‌گوید: «… قسی القلب، بد اخلاق و زشت خوی بود».[92] شروع قیام‌ها و نهضت‌ها به رهبری بنی‌هاشم و علوی‌ها در زمان خلافت هادی عباسی بود. واقعهٔ «فخ» به رهبری حسین بن علی یکی از قیام‌های معروف آن دوره است.[93] این نهضت مورد تأیید امام کاظم(ع) بود به گونه‌ای که امام(علیه السلام) رهبری این قیام (حسین بن علی) را به شهادت بشارت داد و او را سفارش به تقویت، مقاوت و صبر کرد. آن حضرت به وی چنین فرمود: «تو کشته می‌شوی، خوب جنگ کن؛ زیرا قوم و لشکری که در مقابل تو است، از فاسقان هستند…».[94] بدیهی است این موضع امام(علیه السلام) در قبال نهضت آنها نشانهٔ مشروعیت آن است.

4. هارون الرشید:[95] وی در ثروت اندوزی، اسراف، داشتن حرم سرا، زنان آواز خوان و رقاص معروف بود.[96] نسبت به ائمه و سادات بنی هاشم نهایت خصومت و دشمنی را روا می داشت و در از بین بردن آنها تلاش می‌کرد.[97] زندانی نمودن موسی بن جعفر(علیهما السلام) بارها و بارها و شهادت آن حضرت در زندان به دست سندی بن شاهک نمونه‌ای از این دشمنی‌هاست.[98]

امام کاظم(علیه السلام) و منصور عباسی

در زمان امامت امام موسی بن جعفر و خلافت منصور دوانیقی برخوردهایی بین امام و منصور رخ داد که دراین جا تنها به یک مورد بسنده می­‌کنیم.

منصور دوانيقى از امام موسى بن جعفر (علیهما السلام) درخواست كرد كه در عيد نوروز براى تبريک و تهنيت و گرفتن پيشكشى‏هائى كه مى‏آورند، جلوس نمايد، حضرت فرمود:

من تمام اخبار جدّم پيامبر را جست­وجو كردم خبرى راجع به اين عيد نيافتم اين سنت ايرانى است كه اسلام آن را از بين برده هرگز چيزى را كه اسلام از بين برده باشد من دو مرتبه آن را زنده نمی كنم.

منصور پيغام داد كه ما اين كار را از نظر سياست لشكرى می كنيم شما را به خداى بزرگ قسم می­دهم كه جلوس بفرمائيد. امام (علیه السلام) نشست امراء و وزراء و فرمانروايان و سپهداران براى عرض تبريک مى‌‏آمدند و هر كدام هديه و تحفه‌‏اى پيشكش می‌­كردند.

خادم منصور بالاى سر موسى بن جعفر (علیهما السلام) بود هر چه مى‏آوردند او صورت بر می­داشت از همه آخرتر پيرمرد كهنسالى وارد شد عرض كرد: من مرد فقيرى هستم كه وضع مالى‏ام خوب نبود تا براى شما هديه بياورم.

امّا جد من سه شعر در باره جد شما حسين بن على (علیه السلام) سروده كه همان‌‏ها را به عنوان هديه به شما تقديم می­كنم، اشعار به اين كيفيت خواند:

تعجب می‌­كنم از شمشيرهاى آبدار چگونه بر پيكر تو فرود آمدند با اين­كه غبار غريبى چهره عزيزت را گرفته بود و در شگفتم از تيرها در مقابل چشم بانوان حريمت كه با اشک‌­هاى جارى جدّ خود را به مدد مى‌‏خواستند چگونه نشكستند و چرا بزرگوارى و عظمت تو مانع از فرو رفتن آنها نشد. حضرت فرمود: هديه ترا پذيرفتم بنشين خدا ترا به خير و بركت رهنمون گردد.

در اين موقع توجه به خادم نموده فرمود: برو پيش امير المؤمنين و صورت هديه‌‏ها را به او نشان ده بپرس آنها را چه بايد كرد.

خادم رفت پس از مختصر زمانى برگشته گفت: امير المؤمنين همه آنها را به شما بخشيده و گفته است هر چه مى‏‌خواهد بكند. امام (علیه السلام) به پيرمرد فرمود: تمام اين مال را من به تو مى‌‏بخشم جمع كن و ببر.[99]

امام کاظم(علیه السلام) و مهدی عباسی

نظر به این که حکام ستم­گر، امامان معصوم (علیهم السلام) را مانع کار خود و دشمنان خویش محسوب می‌­کردند بنابر این دائماً در تلاش بودند تا آنان را از سر راه خود بردارند؛ از این رو می‌­بینیم وقتى مردم با محمّد مهدى خليفه عباسى بيعت كردند نيمه شب از پى حميد بن قحطبه فرستاد به او گفت: اخلاص و هوادارى پدر و برادرت در باره ما كاملا آشكار است، اما تو به ما چگونه هستى.

حميد جواب داد، مال و جان خود را در راه شما فدا می‌­كنم. مهدى گفت:

اين كار را براى ساير مردم هم می‌­كنند. گفت: مال و جان، زن و فرزندم را فدا می‌­كنم، باز مهدى نپذيرفت گفت: مال و جان، زن و فرزند و دينم را فدا مى‌‏كنم.

مهدى گفت: احسن بارك اللَّه. با او به همين شرط پيمان بست و دستور داد كه موسى بن جعفر (علیهما السلام) را مخفيانه و ناگهانى بكشد.

مهدى آن شب در خواب حضرت على (علیه السلام) را ديد كه به او اشاره می­كند و اين آيه را می خواند: پس براى شما منافقان اين احتمال وجود دارد كه از فرمان خدا (و پيروى قرآن) سرپيچى كنيد و اگر متولى مردم شويد (قدرت و اختياراتى به­دست آورديد) هر آينه در زمين فتنه و فساد برپا كنيد و صله ارحام را به كلى قطع نمائيد.[100] خلیفه با وحشت و ترس از خواب بيدار شد. به حميد بن قحطبه گفت: از كارى كه دستور داده‏ام در مورد موسى بن جعفر (علیهما السلام) خوددارى كن و نسبت به موسى بن جعفر (علیهما السلام) احترام كرد و به او جايزه بخشيد.[101]

امام کاظم (علیه السلام) و هادی عباسی

هادی عباسی نیز مانند سایر خلفای ستم­گر از ابراز دشمنی با امامان (علیهم السلام) دریغ نداشت و در این راستا می­‌بینیم وقتی حسین بن علی، از نوادگان امام حسن مجتبی (علیه السلام) در قیام خود شکست خورد و در سرزمین فخ با یارانش مظلومانه به شهادت رسید، اسیران و سرهای بریده را نزد هادی عباسی، سومین خلیفه معاصر حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام)، فرستادند. او همه اسیران آل علی را به قتل رساند و گفت:« همه اینها زیر سر موسی کاظم است. خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم» علی بن یقطین به سرعت تمام ماجرا را در نامه‌ای برای امام هفتم گزارش کرد. امام اصحاب و شیعیان و اهل بیت را جمع نمود و نامه علی بن یقطین را خواند و سپس پرسید: «نظر شما چیست؟» همه گفتند:« از دست این ظالم مخفی شوید. ما هم همیشه و همه جا شما را همراهی خواهیم کرد.» امام لبخندی زد و شعری به این مضمون خواند:« او خیال می‌کند که بر خدا هم پیروز می‌شود! نگران نباشید؛ اولین نامه‌ای که از عراق به مدینه برسد، خبر مرگ هادی را خواهد آورد.» گفتند: «از کجا می‌دانید؟» فرمود:« قسم به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هادی مرده است. من پس از نماز، رسول خدا را در خواب دیدم و شکایت هادی عباسی و قتل عام و شیعه‌کشی‌اش را به او کردم. رسول الله (صلی الله علیه و آله) به من فرمود :مطمئن باش که خداوند نمی‌گذارد دست هادی عباسی به تو برسد. سپس دست مرا گرفت و فرمود: «خداوند همین حالا دشمنت را هلاک کرد. پس شکر خدا را نیکو به جای آور. مدّتی نگذشت که خبر مرگ هادی از عراق رسید. ‏[102]

موضع گیری امام (علیه السلام) در مقابل هارون الرشید

با این‌که هارون مشهور به جباریت، قساوت قلب و دشمنی، به ویژه با علوی‌ها بود، در عین حال در تاریخ شاهدیم که امام کاظم(علیه السلام) هیچ اهمیتی برای هارون قایل نبود و هیچ ترس و هراسی از وی نداشت و در مقابل هارون در نهایت عزّت و شجاعت می‌ایستاد و در راستای مسئولیتش کوچک‌ترین عقب‌نشینی و ضعفی از خود نشان نمی‌داد. تاریخ شاهد این مدعاست. در این‌جا به نمونه‌هایی از این برخورد امام(علیه السلام) در مقابل هارون الرشید می‌پردازیم:

1. هارون الرشید و تظاهر انتساب به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)

خطیب بغدادی در کتاب تاریخ خود نقل می‌کند که: هارون الرشيد به حج و به زيارت مرقد پيامبر(صلی الله علیه و آله) آمد. عده‌اى از قريش و سران قبايل و نيز موسى بن جعفر(علیهما السلام) با وى همراه بودند. چون هارون به مزار پيامبر رسيد گفت: سلام بر تو اى رسول خدا! اى پسر عمويم! وى می‌خواست با اين عبارت به اطرافيان فخر بفروشد. در اين هنگام موسى بن جعفر(علیهما السلام) به قبر پيامبر نزديک شد و گفت: «سلام بر تو اى پدر»! چهرهٔ رشيد دگرگون شد و گفت: اى ابو الحسن! افتخار حقيقى همين است.[103]

2. ترسیم حد و مرز «فدک» از جانب امام کاظم(علیه السلام)

زمخشری می‌گوید: هارون الرشید به امام موسی بن جعفر(علیهما السلام) عرض کرد: یا ابالحسن! حد و مرز فدک را مشخص کن تا آن را به شما برگردانم. حضرت از این کار ابا کرد، تا این‌که هارون اصرار ورزید، آن‌گاه امام(علیه السلام) فرمود: «من حد و مرز واقعی آن را مشخص می‌کنم. اگر این کار را بکنم تو آن را برنمی‌گردانی!» هارون گفت: مگر حدود آن کجاست! به حق جدّت مشخص کن. پس امام(علیه السلام) فرمود: «مرز اوّلش تا عدن است». در این هنگام رنگ هارون تغییر کرد، گفت: ادامه بده فرمود: «مرز دومش سمرقند است»، با شنیدن این حرف چهره‌اش تاریک شد. امام(علیه السلام) فرمود: «مرز سومش آفریقاست»، رنگش سیاه شد، گفت: ادامه بده. امام فرمود: «مرز چهارمش تا خزر و ارمنستان است». این‌جا بود که هارون گفت: بفرما جای من بنشین! بنابراین، چیزی برای ما باقی نمی‌ماند! امام(علیه السلام) فرمود: «به تو گفتم اگر حدّ فدک را مشخص کنم، تو آن‌را به ما باز پس نمی‌دهی. از این‌جا بود که هارون تصمیم به قتل حضرت گرفت».[104]

3. اثبات نسبت با رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)

روزی هارون الرشید از امام کاظم(علیه السلام) پرسید: چگونه شما می‌گویید فرزندان رسول الله(صلی الله علیه و آله) هستید، در حالی‌که فرزندان علی(علیه السلام) هستید. چون مرد از طرف پدر منسوب به جدّ می‌شود، نه از طرف مادر. امام(علیه السلام) در جواب، این آیهٔ مبارکه را قرائت فرمود: «… و از فرزندان او، داوود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هارون را (هدايت كرديم) اين‌گونه نيكوكاران را پاداش مى‏دهيم! و (همچنين) زكريّا و يحيى و عيسى و الياس را همه از صالحان بودند».[105] در حالی‌که برای حضرت عیسی(علیه السلام) پدری نیست، همانا وی از طرف مادر به انبیا منتسب شد. این‌گونه ما ملحق به فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) می‌شویم از طرف مادرمان حضرت زهرا(سلام الله علیها). همچنین خدای متعال فرمود: «هر گاه بعد از علم و دانشى كه (دربارهٔ مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود آن گاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم».[106] پیامبر(ص) هنگام مباهلهٔ با نصاری هیچ‌کس را دعوت نکرد، مگر علی، فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) پس حسنین فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) هستند.[107]

امام کاظم(علیه السلام) و حسین بن علی رهبرشهدای فخ

عبد اللَّه بن مفضل غلام عبد اللَّه بن جعفر بن ابى طالب گفت: وقتى حسين بن على كه در فخ[108] شهيد شد بر مدينه مسلط گرديد موسى بن جعفر (علیهما السلام) را دعوت به بيعت با خود كرد. موسى بن جعفر (علیهما السلام) كه آمد به او فرمود: پسر عمو مرا وادار به بيعت نكن چنانچه پسر عمويت حضرت صادق (علیه السلام) را اجبار كرد زيرا اين كار تو موجب مى‏شود كه كارى كنم كه مايل نيستم چنانچه حضرت صادق (علیه السلام) كارى كرد كه نمی خواست. حسين گفت من به شما يک پيشنهاد مي كنم اگر مايل بودى مى‏پذيرى در صورتى كه ميل نداشته باشى اجبارى نيست، خدا كمک می كند، با حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) خداحافظى نمود.

در اين موقع موسى بن جعفر(علیهما السلام)  فرمود: پسر عمو ترا خواهند كشت نيكو جنگ‏ كن اينها مردمانى فاسق هستند، به ظاهر ادعاى ايمان می­كنند و در دل مشرک هستند «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» من اجر مصيبت شما فاميل خود را از خداوند می خواهم.

پس از اين جريان حسين قيام كرد همان طورى كه آن حضرت فرموده بود همه كشته شدند.[109]

جایگاه امام موسی کاظم (علیه السلام)

نظر به این­که امام موسی کاظم (ع) امام معصوم، حجت خداوند بر خلق و واسطۀ فیض الهی است؛ مانند سایر امامان و حجت های خدا دارای جایگاه ویژه­ای در آموزه­های اسلامی است که در مباحث آینده به آن پرداخته خواهد شد.

امام موسی کاظم از نگاه معصومان دیگر (علیهم السلام)

در این بخش تنها به دو حدیث از امام صادق (علیه السلام) بسنده می‌­کنیم.

الف. یاران امام  صادق (علیه السلام) به ایشان عرض كردند: محبّت شما نسبت به پسرت موسى (علیه السلام) تا چه حدّ است؟

فرمود: به آن مرتبه كه دوست دارم كه فرزندى غير از او نداشتم كه تمام محبّت من براى او باشد و ديگرى شريک او نشود.[110]

ب. صفوان جمال گفت: از حضرت صادق (علیه السلام) راجع به امام پرسيدم، فرمود: صاحب مقام امامت اهل لهو و لعب نيست در اين موقع موسى بن جعفر كه پسر بچه‏ كوچكى بود آمد يک بزغاله مكى در دستش بود به او می­فرمود براى خدا سجده كن. حضرت صادق (علیه السلام) او را در آغوش گرفته فرمود: پدر و مادرم فدايت اى كسى كه اهل لهو و لعب نيستى‏.[111]

امام کاظم (علیه السلام) از منظر دیگران

روش و گفتار امامان معصوم (علیهم السلام) به گونه­‌ای بوده که دوست و دشمن به اخلاق نیک آن بزرگواران اعتراف کرده­‌اند چنان­که سفيان بن نزار می‌­گويد: روزى بالاى سر مأمون ايستاده بودم، مأمون گفت: آيا مى‌‏دانيد چه كسى شيعه بودن را به من آموخت؟ حاضران همگى‏ گفتند: نه، به خدا! نمی­دانيم، گفت: هارون الرّشيد آن را به من آموخت، حاضران پرسيدند: چگونه چنين چيزى ممكن است و حال آن­كه هارون الرّشيد اين خاندان را مى‌‏كشت؟ مأمون گفت: آنها را براى بقاء ملک و پادشاهى خود مى‌‏كشت؛ زيرا حكومت و ملک عقيم است. (يعنى فاميل و فرزند نمى‌‏شناسد).

مأمون ادامه داد: سالى همراه پدرم به حجّ رفتم وقتى به مدينه رسيديم، به دربان­‌هايش دستور داد كه هر كس از اهل مكّه و مدينه، از نسل مهاجران و انصار و نيز از بنى هاشم و سائر قبائل قريش وارد شود بايد اصل و نسب و شجره‌‏نامه خود را بيان كند. و هر كس كه وارد مى‌‏شد مى‌‏گفت: من فلانى، فرزند فلانى، فرزند فلانى هستم، و نسب خود را ذكر مى‏‌كرد تا به جدّ اعلاى خود كه هاشمى يا قرشى يا از مهاجر و يا انصار بود برسد. و هارون نيز از دويست دينار تا پنج هزار دينار به اندازه شرافت او و سابقه پدرانش در هجرت (و خدمت به اسلام) به او صله و انعام مى‏داد، من نيز روزى در مجلس حاضر بودم كه فضل بن ربيع داخل‏ شد و گفت: يا أمير المؤمنين! در پشت درب مردى ايستاده است و ادّعا مى‏كند كه موسى بن جعفر بن محمّد بن علىّ بن حسين بن علىّ بن أبى طالب (علیهما السلام) است. هارون به محض شنيدن اين مطلب به من و امين و مؤتمن و ساير فرماندهان رو كرد و گفت: خود را «ضبط و ربط» كنيد سپس به دربانى كه اجازه ورود مى‏داد گفت: به او اجازه ورود بده و مواظب باش بر غير جايگاه مخصوص من ننشيند.

در اين هنگام شيخى بر ما وارد شد كه از كثرت شب‏زنده‏دارى چهره‏اش زرد و متورم شده و عبادت، او را ضعيف و لاغر كرده بود، … و سجود، صورت و بينى‏اش را مجروح ساخته بود، وقتى هارون را ديد، خواست از روى حیوانى كه بر آن سوار بود پیاده شود که هارون در اين موقع فرياد زد: نه به خدا سوگند بايد روى فرش (يا تخت) من بنشينى و مأموران نگذاشتند او پياده شود. ما همگى با اجلال و احترام و بزرگداشت به او مى‏نگريستيم، او همين طور، سوار بر الاغ به جلو مى‏آمد تا به بساط و جايگاه مخصوص رسيد، دربان ها و فرماندهان همگى دور او حلقه زده بودند، در اين موقع‏ پياده شد و هارون الرشيد تا انتهاى جايگاه جلو آمده، او را استقبال كرد و صورت و چشمان او را بوسيد و با خود به صدر مجلس برد و همان جا نزد خود نشاند و با او شروع به صحبت كرد. در خلال صحبت كاملا رو به سوى او مى‏نمود و در باره اوضاع و احوال وى از او مطالبى مى‏پرسيد.

سپس سؤال كرد: يا أبا الحسن، افراد تحت تكفّل شما چند نفر هستند؟

حضرت فرمود: بيش از پانصد نفر. هارون سؤال كرد: همگى اولاد شما هستند؟! فرمود: نه، بيشترشان غلام و حشم هستند. ولى در مورد فرزند (كه سؤال كرديد) بيش از سى فرزند دارم. فلان قدر پسر و فلان قدر دختر. هارون گفت: چرا دخترها را به عموزادگان و ساير افراد مناسب آنها، تزويج نمى‏كنيد؟ حضرت فرمود: دستم خالى است. هارون گفت: وضع زمين چطور است؟ فرمود: بعضى از اوقات محصول دارد و بعضى از اوقات ندارد. هارون پرسيد: آيا مقروض هستيد؟ فرمود: بله. گفت: چقدر؟ فرمود: حدود ده هزار دينار. هارون گفت: اى عموزاده! من آن­قدر به شما مال خواهم داد كه بتوانى براى پسران و دختران عروسى بگيرى و قرضت را بدهى و زمينت را آباد كنى. حضرت فرمود: اى عموزاده! اميدوارم خويشاوندان نيز حقّ خويش و قومى را در مورد شما به جا آورند، و خداوند اين نيّت پاک شما را جزاى خير دهد! اين خويشاوندى ما و شما، كاملا گرم و صميمى و مستحكم است، نسب ما يكى است، عبّاس عموى پيغمبر است و با پدر آن حضرت همچون دو تنه درخت هستند كه از ريشه به هم متّصل هستند، و نيز عموى علىّ بن أبى طالب است و با پدر آن حضرت همچون دو تنه درخت هستند كه از ريشه به هم چسبيده‏اند و اميدوارم خداوند از اين كارى كه مى‏خواهى بكنى منصرفت نكند و حال آن­كه بسط يد و قدرت به شما داده، و شما را از خانواده و أصل و نسبى اصيل و بزرگوار قرار داده است هارون گفت: با كمال افتخار، اين كار را خواهم كرد.

سپس امام کاظم (علیه السلام) فرمود: يا أمير المؤمنين! خداوند بر واليان و حاكمان واجب فرموده است كه به داد فقراء برسند، قرض بدهكاران را پرداخت نمايند، برهنگان را بپوشانند و به زندانيان و اسيران نيكى كنند و شما بهترين و مناسب‏ترين كسى هستيد كه مى‏تواند اين كارها را انجام دهد. هارون گفت: همين طور رفتار خواهم‏ نمود يا ابا الحسن، سپس حضرت برخاست، و هارون نيز به احترام او به­پاخاست و صورت و چشم­هايش را بوسيد، سپس به من و امين و مؤتمن رو كرد و گفت: اى عبد اللَّه و اى محمّد و اى ابراهيم، پيشاپيش عمو و سرورتان حركت كنيد. براى او ركاب بگيريد، لباس ايشان را مرتّب كنيد و تا منزل، ايشان را بدرقه كنيد.

بعد موسى بن جعفر (علیهما السلام) پنهانى به من بشارت داد كه خليفه خواهم شد و گفت: وقتى كارها را به دست گرفتى به فرزندان من نيكى كن، سپس (به نزد هارون) بازگشتيم،- و من در بين برادرانم، نسبت به پدرم از همه جسورتر و جرى‏تر بودم- وقتى مجلس خلوت شد گفتم: يا أمير المؤمنين! اين مرد كه بود كه آن­قدر به او عزّت و احترام گذاشتى، در مقابل او از جا برخاستى و به استقبالش رفتى، او را در بالاى مجلس نشاندى و خود پايين‏تر نشستى و به ما دستور دادى برايش ركاب بگيريم؟ گفت: او امام مردم و حجّت خدا بر خلقش و خليفه‏اش در بين بندگانش است، گفتم: مگر اين صفات منحصراً در تو و براى تو نيست؟

گفت: من در ظاهر و از روى قهر و غلبه امام مردم هستم و موسى بن جعفر(علیهما السلام) امام حقّ است. به خدا سوگند- پسرم- او از من و از همه مردم به جانشينى حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) سزاوارتر است، و قسم به خدا كه اگر تو نيز بخواهى حكومت را از من بگيرى، گردنت را مى‏زنم، زيرا حكومت و پادشاهى عقيم است (و فرزند و غير فرزند نمى‏شناسد) و زمانى كه (هارون) تصميم گرفت از مدينه به مكّه برود، دستور داد دويست دينار در كيسه‏‌اى سياه بريزند و سپس به فضل بن ربيع گفت: اين پول را به نزد موسى بن جعفر ببر و به او بگو: أمير المؤمنين مى‏گويد: فعلا دستمان تنگ است و بعداً، صله و احسان ما به شما خواهد رسيد.

من به او اعتراض كردم و گفتم: يا أمير المؤمنين! به فرزندان مهاجران و أنصار و ساير قريش و بنى هاشم و كسانى كه اصلا حسب و نسبشان را نمى‏شناسى، پنج هزار دينار و كمتر انعام مى‌‏دهى و به موسى بن جعفر (علیهما السلام) كه اين طور عزّت و احترام گذاشتى دويست دينار- كه كمترين انعام شما بوده است- مى‌‏دهى؟! هارون گفت: خفه شو! بى‏مادر! اگر آنچه را برايش ضمانت كردم به او بدهم، ديگر هيچ تضمينى وجود ندارد كه فردا با صد هزار شمشير (زن) از شيعيان و دوستانش رودرروى من نايستد و فقر اين مرد و خانواده‏اش براى من و شما اطمينان‏آورتر از بسط يد و توانمندى آنان است.[112]

امام کاظم (علیه السلام) و فرقه ها

امام کاظم (علیه السلام) بعد از شهادت پدر بزرگوارش با چند گروه از مردم مواجه شدند:

گروه اول معتقد شدند كه جعفر بن محمد (علیهما السلام) زنده است و نمى‏ميرد، زيرا او قائم آل محمد (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و همان مهدى‏اى است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) ظهورش را بشارت داده است، اين گروه نزد شيعه «ناووسيّه» ناميده شوند.

گروه دوم معتقد بودند كه امام پس از جعفر بن محمد (علیهما السلام)، عبد الله است كه بزرگ‏ترين فرزند به جاى مانده آن حضرت بود. آنان به نام «فطحيّه» شهرت يافتند، زيرا عبد الله بن جعفر به لقب «افطح» شناخته مى‏شد. [113]

 گروه سوم معتقد به امامت اسماعيل بن جعفر (علیه السلام) شدند اگر چه در اين باره اختلافاتى هم بين خود داشته‌‏اند، گروهى از اين دسته وفات اسماعيل را در زمان حيات پدرش انكار كرده‏اند، و می گويند وى زنده بود، و پدرش به امامت وى تصريح كرده است، اين عده بسيار اندک بودند.[114]

برخی نیز معتقد بودند كه امام پس از جعفر بن محمد (علیهما السلام)، اسماعيل است؛ زيرا در زمان پدرش وصيت به نام او انجام گرفته است و اين فرقه «خطّابيه» هستند، پيروان ابو الخطاب كه در كوفه قيام كرد و [سرانجام‏] عيسى بن موسى بن على عباسى او را از پاى درآورد. [115]

بعضى از آنان عقيده دارند كه اسماعيل در زمان پدرش وفات كرد، جز اين كه وى قبل از وفاتش به امامت فرزندش محمد تصريح كرده و اين محمد پس از وى امام است، اين جمعيت را قرامطه می گويند، كه نسب آنان را به مردی كه نام او قرمطويه بود، می­رسانند و اين جماعت را مباركيه هم می گويند؛ زيرا كه نسب آنان به مبارک غلام اسماعيل ابن جعفر (علیه السلام) می‌­رسد.[116]

سپس پيروان محمد بن اسماعيل پس از مرگ او به دو گروه منشعب شدند: گروهى به پيشوايى محمد بن جعفر گردن نهادند كه به «سمطيه» شهرت يافتند.

گروهى ديگر گفتند امامت از آن بزرگ‏ترين فرزندان [امام‏] جعفر بن محمد (علیهما السلام) است كه پس از او [زنده‏] ماند؛ و او عبد الله بن جعفر است. وقتى عبد اللّه وفات كرد، پيروانش به امامت موسى بن جعفر (علیهما السلام) بازگشته و او را وصىّ عبد الله بن جعفر پنداشتند.

گروه چهارم امامت را پس از جعفر بن محمد (علیهما السلام) از آن فرزندش موسى (علیه السلام) دانستند و در آن حضرت توقف نمودند كه به «واقفیه» شهرت يافتند.[117]

امام کاظم (علیه السلام) و فرقه واقفیه

شهادت‏ امام‏ كاظم‏ (علیه السلام‏) شكاف‏ ديگرى‏ را در ميان‏ اماميه‏ به وجود آورد. نخستين‏ گروه‏ كه‏ بخش‏ عظيمى‏ را تشكيل‏ مى‏داد واقفیه‏ خوانده‏ مى‌‏شوند.

اين گروه را براى آن به اين نام منسوب كرده‌‏اند كه در امامت موسى بن جعفر (علیهما السلام)، متوقف شدند و گفتند: او هفتمين امام است، زنده است، نمى‌‏ميرد تا آن كه شرق و غرب زمين را مالک شود.[118]

ربيع بن عبد الرّحمن می گويد: به خدا سوگند موسى بن جعفر (علیهما السلام) بسيار دقيق و تيزبين بود و كسانى را كه بعد از مرگش، در امامت آن حضرت توقّف كرده و امام بعدى را قبول نكردند، مى‏شناخت، ولى خشم خود را فرو مى‌‏برد و آنچه را در باره آنها مى‌‏دانست، ابراز نمى‌‏كرد.[119]

امام کاظم (علیه السلام) و فطحیه

فطحى‏ مذهبان‏ معتقد به امامت‏ عبد اللَّه‏ بن‏ جعفر بن‏ محمّد (علیهما السلام)‏ هستند آن­ها را فطحى‏ گفته‌‏اند چون‏ می‌­گويند عبد اللَّه‏ سر بزرگى‏ داشت‏ بعضى‏ گفته‌‏اند پاهايش‏ دراز بود.

گروهى نيز  می‌­گويند اين لقب به واسطه يكى از رئيس هاى آن ها در كوفه به نام عبد اللَّه بن فطيح است ابتدا گروهى از بزرگان صحابه و فقها به اين مطلب اعتقاد داشتند چون گمان می‌­کردند كه امامت در فرزند بزرگ‌­تر است؟

بعضى پس از امتحان كه مسائلى از حلال و حرام پرسيدند و جواب صحيح نشنيدند از امامت او برگشتند، در ضمن عبد الله كارهائى  می‌­كرد كه شايسته امام نبود.

عبد اللَّه هفتاد روز پس از درگذشت امام صادق (علیه السلام) از دنيا رفت عده ای از کسانی که به امامت او معتقد بودند جز تعداد کمی بقیه از امامت او برگشتند و معتقد به امامت موسى بن جعفر(علیهما السلام) شدند و به این روایت استناد می کردند که امامت دو برادر جز از امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) نخواهد بود آن تعداد کمی هم که بر امامت عبد اللَّه باقی ماندند پس از مرگ عبد اللَّه به امامت حضرت موسى بن جعفر(علیهما السلام) شدند.

از حضرت صادق (علیه السلام) روايت شده، كه به پسرش موسى بن جعفر(علیهما السلام) فرمود: پسرم برادرت ادعاى مقام مرا خواهد كرد با او منازعه مكن و حرفى به او مزن او اولين كسى است كه به من ملحق مى‌‏شود.[120]

امام کاظم (ع) و فرقه خطابيه‏

فرقه خطابيه از «غلاة» و پيرو ابو الخطاب محمد بن مقلاص بن راشد المنقرى بزّار برّاد اجدع اسدى كوفى بودند كه اسماعيل يا ابو طياب نيز كنيه داشت.

او در معرفی کردن اسماعيل بن جعفر به عنوان امام نقش داشت. وی نخست از اصحاب امام محمد باقر و امام جعفر صادق (علیهما السلام) بود.

ابو الخطاب از غلاة شيعه بود او حتی ادعای نبوّت نيز مى‌‏كرد. در مورد او مي‌­گويند: دختر وى درگذشت و او را به خاک سپردند، يونس بن ظبيان يكى از پيروان وى بر سر قبرش آمده و خطاب به صاحب قبر «دختر ابو الخطاب» گفت: السلام عليک يا بنت رسول اللّه، (اى دخت پيغمبر بر تو درود باد).

وى بر سر گزافه‏ گوئی هاى خود سرانجام به قتل رسيد، و عده‏اى از پيروان او كشته شدند.

عيسى شلقان گفت: خدمت حضرت صادق (علیه السلام) رسيدم تصميم داشتم راجع به ابو الخطاب از ايشان بپرسم قبل از سؤال فرمود: بنشين عيسى چرا هو سؤالى دارى از پسرم نمى‏‌پرسى، رفتم خدمت عبد صالح موسى بن جعفر (علیهما السلام) او در مكتب بود و روى لب­هايش اثر مركب معلوم مى‏شد قبل از سؤال فرمود: عيسى خداوند از پيغمبران به رسالت پيمان گرفته، نمى‏توانند آن را تغيير دهند و از اوصياء به امامت پيمان گرفته كه نمی‌­توانند تغيير دهند به بعضى ايمان عاريه داده كه بعد از آنها می گيرد و ابو الخطاب از كسانى بود كه ايمان عاريه داشت و خدا گرفت، من او را در آغوش گرفتم و پيشانى‏اش را بوسيدم.

گفتم: پدر و مادرم فدايت باد، از خانواده‏اى هستى كه شايسته چنين مقامى هستند خداوند دانا و شنوا است.[121]

كشّى روايت مى‌‏كند: امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود: خدا ابو الخطاب را لعنت كند و خدا لعنت كند هر كه با او جنگ‏ كرده و هر كس از اين گروه باقيمانده و خداوند لعنت كند هر كس در دل خود نسبت به آنها ترحمى احساس كند.[122]

کتاب­نامه

  1. ابن اثير جزرى؛ الکامل فی التاريخ؛ دار الصادر، بیروت، 1385 ش.‏
  2. ابن الطقطقى، محمد بن على بن طباطبا؛ تاریخ فخری؛ ترجمه، گلپايگانى‏، محمد وحيد؛ تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چ دوم، 1360 ش.
  3. ابن جوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن على بن محمد؛ المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوك؛ تحقيق محمد عبد القادر عطا و مصطفى عبد القادر عطا؛ بيروت، دار الكتب العلمية، ط الأولى، 1412/1992.
  4. ابن شهرآشوب مازندرانى؛ مناقب آل أبي طالب (ع)؛ مؤسسه انتشارات علامه قم، 1379 ق.
  5. ابن صباغ مالکى؛ الفصول المهمة فی معرفة الأئمة (ع)؛ دار الحديث‏، قم، چاپ اول، 1422 ق.
  6. ابن قولويه‏؛ كامل الزيارات‏؛ ناشر، مرتضوى‏، نجف‏؛ چاپ اول، 1356 ق‏‏.
  7. ابو الفرج اصفهانى، على بن الحسين؛  مقاتل الطالبيين؛ تحقيق، صقر، سيد احمد؛ بيروت، دار المعرفة، بى تا.
  8. اربلى، علی بن عیسی؛ كشف الغمة في معرفة الأئمة؛ ناشر، بنى هاشمى، تبريز، چاپ، اول، 1381 ق‏.
  9. اربلی، علی بن عیسی؛ کشف الغمه فی معرفة الائمه؛ ترجمه زواری، فخرالدین علی بن حسن؛ با عنوان ترجمة المناقب، انتشارات اسلاميه‏، چاپ سوم، تهران، 1382 ش‏.
  10. بلعمى، ابو على؛ تاريخنامه طبري؛ محقق و مصحح: روشن، محمد؛ سروش، البرز، تهران، چاپ دوم، چاپ سوم، 1373و 1378ش.
  11. جمال الدين يوسف؛ الدر النظيم في مناقب الأئمة اللهاميم؛ دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ اول، 1420ق.
  12. حسينى تهرانى، سيد محمد حسين؛ ‏ امام شناسى؛‏ ناشر، علامه طباطبايى‏، چاپ سوم، مشهد، 1426 ش‏.
  13. حلى؛ منهاج الكرامة في معرفة الإمامة؛ ناشر: مؤسسة عاشورا، چاپ اول، مشهد، 1379 ش‏‏.
  14. خاتمى، ‏احمد؛ فرهنگ علم کلام؛ انتشارات صبا، چاپ اول، تهران،‏ 1370 ش‏.
  15. خواند مير، غياث الدين بن همام الدين؛ تاريخ حبيب السير؛ انتشارات خيام، تهران، چاپ چهارم، ‏1380ش.
  16. سبط ابن جوزى‏؛ تذكرة الخواص من الأمة في ذكر خصائص الأئمة؛ ناشر: منشورات الشريف الرضي‏، چاپ اول، قم، 1418 ق‏‏.
  17. سيد بن طاووس حسنى؛ الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف؛ ترجمه، الهامى،‏ داوود؛ ناشر، نويد اسلام، چاپ دوم، قم،‏ 1374 ش‏.
  18. شرف الدين، سيد عبد الحسين؛  ‏الفصول المهمة في تأليف الأمة؛ ناشر، المجمع العالمي للتقريب، چاپ دوم، تهران، 1423 ق‏.
  19. شيعى سبزوارى‏، حسن بن حسين؛ راحة الأرواح در شرح زندگانى، فضائل و معجزات ائمه اطهار(ع)؛ اهل قلم‏، تهران، چاپ دوم، 1378ش.
  20. صدوق؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال؛ ناشر: دار الرضى‏، چاپ اول، قم، 1406 ق‏.
  21. صدوق؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام؛ ناشر: نشر جهان‏، چاپ اول، تهران، 1378 ق‏.
  22. صدوق‏؛ عيون أخبار الرضا؛ مترجم ، آقا نجفى اصفهانى،شيخ محمد تقى؛ انتشارات علميه اسلاميه،‏ چاپ اول، تهران‏.
  23. صدوق؛ كمال الدين و تمام النعمة؛ ناشر: اسلاميه‏، چاپ دوم، تهران، 1395 ق‏ ‏.
  24. طبرسى، فضل بن حسن؛ إعلام الورى؛ مترجم، عطاردى، عزيز الله؛ ناشر اسلامية، چاپ اوّل، تهران، 1390 ق‏.
  25. طبرسى؛ إعلام الورى بأعلام الهدى؛‏ ناشراسلاميه‏، چاپ سوم،‏ تهران‏،  1390 ق‏.
  26. طبرسى؛ زندگانى چهارده معصوم (ع) (ترجمه إعلام الورى بأعلام الهدى)؛ عطاردى‏، عزيز الله؛ ناشر، اسلاميه‏، چاپ اول ، تهران‏.
  27. طبرى‏، محمد بن جرير بن رستم؛ دلائل الإمامة؛ ناشر: بعثت، چاپ اول‏، قم، 1413 ق.
  28. طبری، حسن بن على عماد الدین؛ مناقب الطاهرين؛ سازمان چاپ و انتشارات‏، تهران، چاپ اول، 1379ش.
  29. فتال نيشابورى؛  روضة الواعظين و بصيرة المتعظين؛ ترجمه، دامغانى، مهدوى؛ نشر نى‏،چاپ اول، تهران‏، 1366 ش‏.
  30. قرشى، باقر شريف؛ حياة الإمام موسى بن جعفر عليهما السلام؛ ناشر: دار البلاغة، چاپ اوّل‏، بيروت‏، 1413 ق‏.
  31. قطب الدين راوندى، سعید بن عبدالله؛ الخرائج و الجرائح؛ مؤسسه امام مهدى (عج) قم، 1409 هجرى قمرى.
  32. قمى، شيخ عباس؛ الأنوار البهية؛ مترجم، محمدى اشتهاردى، محمد؛ انتشارات ناصر، قم، چاپ سوم، 1380 ش‏.
  33. كلينى؛ ‏الكافي؛ اسلاميه، تهران‏، چاپ دوم، 1362 ش.‏
  34. کلینی؛ اصول كافى؛ ترجمه، كمره‏اى،‏ محمد باقر؛ انتشارات اسوه، قم، چاپ سوم، 1375 ش‏.
  35. ‏مجلسى، محمد باقر؛ احتجاجات (ترجمه جلد چهارم بحار الانوار)؛ ترجمه، خسروى، موسى؛ انتشارات اسلاميه‏.
  36. مجلسى‏، محمد باقر؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار؛ ناشر، اسلاميه، تهران‏.
  37. مجلسی، محمد باقر، ايمان و كفر (ترجمه الإيمان و الكفر بحار الانوار)؛ عطاردى، عزيز الله؛ انتشارات، عطارد، چاپ اول، تهران، 1378 ش‏.
  38. مجلسی، محمد باقر؛ زندگانى حضرت امام جعفر صادق (ع) (ترجمه بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ج ‏47)؛ خسروى،‏ موسى؛ اسلاميه، چاپ دوم، تهران‏، 1398 ق‏.
  39. مجلسی، محمد باقر؛ ‏زندگانى حضرت امام موسى كاظم (ع) (ترجمه بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ج ‏48)؛ ناشر، اسلاميه، چاپ دوم، تهران، 1377 ش.
  40. مجلسی، محمد باقر؛ بحارالأنوار؛ مؤسسه الوفا، بیروت، لبنان، 1404 هـ ق.
  41. محمد حسين جاسم؛ تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم (عج)؛‏ مترجم،  آيت‏اللهى، سيد محمدتقى؛ ‏ناشر، امير كبير، نشر، چاپ سوم، تهران، 1385 ش‏.
  42. مسعودی، أبو الحسن على بن الحسين؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ تحقيق: داغر، اسعد؛ دار الهجرة، چاپ دوم، قم، 1409ق.
  43. مشايخ، فاطمه؛ قصص الأنبياء ( قصص قرآن) ؛ انتشارات فرحان‏، چاپ اول، تهران،‏ 1381 ش‏.
  44. معروف الحسنى، هاشم؛ زندگانى دوازده امام (ع)؛ ترجمه،‏ مقدس،‏ محمد؛ ناشر، امير كبير، تهران‏، 1382 ش‏.
  45. مفید؛ ارشاد؛ ترجمه، رسولى محلاتى‏، سيد هاشم؛ ناشر، اسلاميه،‏ چاپ دوم، تهران‏.
  46. مفيد؛ الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد؛ ناشر، كنگره شيخ مفيد، چاپ اول، قم،‏ 1413 ق.
  47. منهاج سراج، قاضى ابو عمرو عثمان‏؛ طبقات ناصرى (تاريخ ايران و اسلام)؛ تحقيق: حبيبى، عبد الحى؛ دنياى کتاب، چاپ اول، تهران، 1363ش.
  48. ناشئ، اكبر؛ فرقه‏هاى اسلامى و مسأله امامت‏؛ ترجمه، ايمانى‏، عليرضا؛ ناشر، مركز مطالعات اديان و مذاهب‏، چاپ اول‏، قم‏، 1386 ش‏.

 


[1]. مشايخ، فاطمه، قصص الأنبياء ( قصص قرآن)، ص 796.

[2]. ابواء منزلى است بين مكه و مدينه از دهات اطراف مدينه است كه آمنه مادر پيغمبر اسلام (ص) در آنجا دفن شده است.

[3]. طبرسى، فضل بن حسن، إعلام الورى، مترجم، عطاردى، عزيز الله ‏، متن 401 – 405.

[4]. مجلسى‏، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج ‏48، ص 11.

[5]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج ‏48، ص 10.

[6]. طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 310.

[7]. نعمانى، محمد بن ابراهيم؛ الغیبه؛ ترجمه، غفاری، محمد جواد؛ ص، 456.  ‏

[8]. آل عمران، 34؛ طبرسى، زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام (ترجمۀ إعلام الورى بأعلام الهدى)، عطاردى‏، عزيز الله، متن، ص 417.

[9]. شيخ طبرسى، زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام (ترجمۀ إعلام الورى بأعلام الهدى)، عطاردى‏، عزيز الله، متن ، ص 401.

[10]. کلینی، کافی، ج 1، ص 476 و 477؛ قمی، عباس، منتهی الامال، ج 2، ص 336.

[11]. طبرى‏، محمد بن جرير بن رستم، دلائل الإمامة، ص 308.

[12]. در کتاب «عيون أخبار الرضا عليه السلام، ترجمه ،ج‏1،ص 66» در بخش وصیت امام کاظم (ع) از آن حضرن نقل می­کند که فرمود: آن همسرانم كه «امّ ولد» هستند، هر كدام كه در منزل باقى ماندند، داراى همان حقوق و مقرّرى خواهند بود كه در زمان حياتم از آن برخوردار بودند … .

[13]. یاقوت حموی، معجم البلدان، ذیل مرسی،  بيروت، دار صادر، چاپ دوم، 1995.

[14]. فاضل، جواد، معصوم نهم، ص 62.

[15]. معروف حسنی، هاشم، الائمة الاثنی عشر، مترجم مقدس، محمد ، ج 2، ص 359، ‏امير كبير، چاپ چهارم، تهران، 1382 ش.‏

[16]. طبرسی، اعلام الوری، ص 182.

[17]. مقرّم، سید عبدالرزاق، الامام الرضا(ع)، ص 24.

[18]. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفة الائمه، با ترجمه فخرالدین علی بن حسن زواری، با عنوان ترجمة المناقب، ج 3، ص 131‏.

[19]. ر.ک: صدوق، عیون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 15.

[20]. مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 2، ص 244؛ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج 2، ص 36؛ ابن حاتم شامی، جمال الدين يوسف، الدر النظيم في مناقب الأئمة اللهاميم‏، ص 673 و 674؛ طبری، حسن بن على عماد الدین، مناقب الطاهرين‏، ج 2، ص 733؛ شيعى سبزوارى‏، حسن بن حسين‏، راحة الأرواح در شرح زندگانى، فضائل و معجزات ائمه اطهار(ع)، ص 209.

[21] نک: موسوی، سیدحسین ابوسعیده، المشجر الوافي، ج 1، ص 65- 66.

[22]. مجلسی، محمد باقر، ايمان و كفر (ترجمه الإيمان و الكفر بحار الانوار)، عطاردى، عزيز الله، ج‏1، ص 24.

[23]. برخی تا مدّت چهارده سال را نیز گفته اند؛ حسينى تهرانى، سيد محمد حسين، ‏ امام شناسى ، ج ‏16-17، ص 200.

[24]. همان.

[25]. کلینی، اصول كافى، ترجمه، كمره‏اى،‏ محمد باقر ، ج‏3، ص، 381

[26]. سيد بن طاووس حسنى، الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ترجمه الهامى، داوود، ص، 408.

[27]. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج ‏48، ص 239.

[28]. ابن الطقطقى، محمد بن على بن طباطبا، تاریخ فخری،ترجمه، گلپايگانى‏ محمد وحيد، ص، 268.

[29]. طبرسی، زندگانى چهارده معصوم (ع) ترجمۀ إعلام الورى بأعلام الهدى‏، عطاردى‏، عزيز الله، ص 401.

[30]. کلینی، اصول كافى، ترجمه، كمره‏اى،‏ محمد باقر، ج ‏3، ص 381.

[31]. طبرسى، فضل بن حسن، إعلام الورى، مترجم، عطاردى، عزيز الله ،ص، 421.

[32]. کلینی، اصول كافى، ترجمه كمره‏اى، ج ‏3، ص 71.

[33]. مفید، ارشاد، ترجمه رسولى محلاتى، ج ‏2، ص 235.

[34]. این مکان در گذشتۀ دور به «قبرستان قریش» معروف بود، امّا به سبب دفن بدن مبارک امام موسی کاظم و امام محمد تقی (ع) به «کاظمین یا کاظمیه» شهرت یافت، کاظمین شهری کوچک و قدیمی در 8 کیلومتری در شمال بغداد از کشور عراق و از زیارتگاه­های مهم شیعیان جهان است.

به دلیل وجود بارگاه دو امام معصوم  علاقمندان و شیعیانشان بیشتر به آن­جا رفتند و شهر، ارزش و اهمیت ویژه و خاصی پیدا کرد و مردم شیعه علاقه زیادی در ساختن خانه هایشان در جوار قبور ائمه پیدا کردند و به سرعت جمعیت شهر زیاد شد و پس از تحولات زیادی که در تاریخ ذکر شده، در یک برهه ای از تاریخ بعد از حمله (تاتار) از سال 656 هـ ق، کاظمیه از بغداد جدا شد و خود استقلال پیدا کرد!(برگرفته از سایت طهور همراه با دخل و تصرفات).

 .[35] كلينى، كافي، ج‏1، ص 476.

[36]. صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 98.

[37]. ابن قولويه‏؛ كامل الزيارات، ص 300.

[38]. طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 297 و 298.

[39]. همان، ص 298.

[40]. مفید، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج ‏2، ص 220 و 221.

[41]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج ‏48، ص 12.

[42]. صدوق، عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏1، ص 22 و 23.

[43]. صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج ‏2، ص 334.

[44]. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (زندگانى حضرت امام موسى كاظم (ع))، خسروى، موسى، ، ج ‏48، ص 12.

[45]. إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 296 و 297.

[46] همان، ص 297.

[47]. بگو بارخدايا من ولايت پذير آنم كه از حجت هاى تو از فرزندان امام گذشته باقی است.

[48]. إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 297.

[49]. همان، ص 298.

[50]. إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ، رعد، 11.

[51]. ر ک: مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج ‏48، ص 29 –  49.

[52]. طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 302.

[53]. همان، ص 303.

[54]. کلینی، كافی، ج‏1، ص، 285.

[55]. قطب الدین راوندی، سعید بن عبدالله، الخرائج ‏و الجرائح، ج 1، ص 308 و 309.

[56]. ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب (ع)،  ج 4، ص 291 و 292.

[57]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج ‏47، ص 242.

[58]. همان، ج ‏48، ص 239 و 240.

[59]. ابن شهرآشوب، المناقب، ج 4، ص 314.

[60]. اصفهانى، ابو الفرج على بن الحسين،  مقاتل الطالبيين، تحقيق، صقر، سيد احمد ، ص 499 و 500.

[61]. شعرا، 89 و 90.

[62]. انفال، 73.

[63]. شعرا، 84 و 85.

[64]. آل عمران، 42.

[65]. مجادله، 22.

[66]. اعراف، 12.

[67]. كهف، 50 و 51.

[68]. لقمان، 25.

[69]. انعام، 149.

[70]. حرانى، ابن شعبه، تحف العقول، جعفرى، ص: 384-380.

[71]. مجلسى، احتجاجات (ترجمه جلد چهارم بحار الانوار)، ترجمه، خسروى موسى ، ج‏2، ص، 229-233.

[72]. فتال نيشابورى‏، روضة الواعظين و بصيرة المتعظين،‏ ترجمه، دامغانى، مهدوى، ج 1، ص، 35.

[73]. قطب راوندى؛ الخرائج و الجرائح، ج ‏2، ص 509.

[74]. ابن شهرآشوب،‏ المناقب، ج، ‏4، ص 325.

[75]. انعام، 124.

[76]. مفيد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد ص 296.

[77]. همان، ص 298؛ کلینی، كافي، ج1، ص 13 – 20.

[78]. مفید، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج ‏2، ص 237 (برخی نیز این مطلب را به محمد بن اسماعیل نسبت دادند که در زیر موضوع «سبب شهادت امام موسی کاظم (ع)» بیان شد).

[79]. صدوق‏، عيون أخبار الرضا، آقا نجفى اصفهانى، شيخ محمد تقى‏، ج ‏2، ص 294.

[80]. مجلسى‏، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏71، ص 232.

[81]. حلی، منهاج الكرامة في معرفة الإمامة، ص 59.

[82]. صدوق، من لا يحضره الفقيه، ترجمه، غفارى، علی اکبر، ج ‏6، ص 410.

[83]. جعفریان، رسول؛حيات فكرى و سياسى ائمه، ص 407.

[84]. طبری، محمد بن جرير بن رستم‏، دلائل الإمامة، ص 305؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 323؛ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج 2، ص 6.

[85]. منهاج سراج، قاضى ابو عمرو عثمان‏، طبقات ناصرى (تاريخ ايران و اسلام)، تحقيق: حبيبى، عبد الحى، ج 1، ص 109.

[86]. بلعمى، ابو على، تاريخنامه طبري، محقق و مصحح: روشن، محمد، ج 4، ص 1073؛ خواند مير، غياث الدين بن همام الدين، تاريخ حبيب السير، ج 2، ص 207.

[87]. دلائل الإمامة، ص 305؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 323؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، ج 2، ص 6.

[88]. ر.ک: قرشى‏، باقر شريف، حياة الإمام موسى بن جعفر(ع)، ج 1، ص 435 – 446.

[89]. دلائل الإمامة، ص  306؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 323؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، ج 2، ص 6.

[90]. دلائل الإمامة، ص  306.

[91]. ر.ک: حياة الإمام موسى بن جعفر(ع)، ج 1، ص 457 – 459.

[92]. مسعودی، ابو الحسن على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق: داغر، اسعد، ج 3، ص 325.

[93]. ابن اثير جزرى، الکامل فی التاريخ‏، ج 6، ص 90.‏

[94]. ابو الفرج اصفهانی، على بن الحسين، مقاتل الطالبيين، تحقيق: صقر، سيد احمد، ص 376.

[95]. دلائل الإمامة، ص  306؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 323؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، ج 2، ص 6.

[96]. ر.ک: حياة الإمام موسى بن جعفر(ع)، ج 2، ص 21.

[97]. همان، ص 25.

[98]. ر.ک: مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 2، ص 241 – 243.

[99]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج ‏48، ص 108 و 109.

[100]. محمد،22.

[101]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج ‏48، ص 139 و 140.

[102].  مجلسى‏، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج ‏48، ص 150 – 152، با کمی تصرف.

[103]. ابن جوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن على بن محمد، المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمد عبد القادر عطا و مصطفى عبد القادر عطا، ج ‏9، ص 88.

[104]. زمخشری، محمود، ربیع الابرار، باب البلاد و الدیار و الابنیة  و ما يتصل بها من ذکر العمارة والخراب وحب الوطن: «کان الرشيد يقول لموسى الکاظم بن جعفر: يا أبا الحسن خذ فدک حتى أردها عليک، فيأبى، حتى ألح عليه فقال: لا آخذها إلا بحدودها، قال: و ما حدودها؟ قال: يا أمير المؤمنين أن حددتها لم تردها، قال: بحق جدک إلا فعلت، قال: أما الحد الأول فعدن، فتغير وجه الرشيد و قال: هيه، قال: و الحد الثانی سمرقند، فاربد وجهه، قال: و الحد الثالث أفريقية، فاسود وجهه و قال: هيه، قال: و الرابع سيف البحر مما يلی الخزر و أرمينية، قال الرشيد: فلم يبق لنا شیء فتحول فی مجلسى؛ قال موسى: قد أعلمتک أنی أن حددتها لم تردها فعند ذلک عزم على قتله»؛ سبط بن جوزی، تذكرة الخواص من الأمة في ذكر خصائص الأئمة، ص 314.

[105]. انعام، 84.

[106]. آل عمران، 61.

[107]. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمة فی معرفة الأئمة(ع)، ج 2، ص 950.

[108]. فخ چاهى است در يک فرسخى مكه.

[109].مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج ‏48، ص 160 و 161.

[110]. اربلى،؛ كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج‏ 2، ص 207.

[111]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج ‏48، ص 19.

[112]. صدوق، عيون أخبار الرضا (ع)، مترجم، مستفيد، حميد رضا – غفارى‏، على اكبر، ج‏1، ص 176-183.

[113]. ناشئ، اكبر، فرقه‏‌هاى اسلامى و مسأله امامت‏، ترجمه: ايمانى‏، عليرضا، ص 72.

[114]. طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 295.

[115]. فرقه‌‏هاى اسلامى و مسأله امامت‏، ترجمه: ايمانى‏، عليرضا، ص 72.

[116]. إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 295.

[117]. فرقه‏‌هاى اسلامى و مسأله امامت‏، ترجمه: ايمانى‏، عليرضا، ص 72.

[118]. خاتمى، ‏احمد، فرهنگ علم کلام، ص 34.

[119]. صدوق‏، عيون أخبار الرضا، آقا نجفى اصفهانى، شيخ محمد تقى، ج‏1، ص، 112.

[120]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج ‏47، ص 261.

[121]. مجلسى‏، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج ‏48، ص 24.

[122]. همان، ج ‏25، ص 279.