کپی شد
امام محمد باقر (علیه السلام)
فهرست
زندگی نامه امام محمد باقر(علیه السلام)
نام: محمّد.
پدر: على بن الحسين امام سجاد (علیه السلام).
مادر: فاطمه، (دختر امام حسن مجتبى(علیه السلام)).
لقب: باقر.
كنيه: ابو جعفر.
تولّد: اوّل رجب يا سوّم صفر سال 57 قمرى در مدينه.
شهادت: هفتم ذى الحجّه سال 114 قمرى به دستور هشام بن عبد الملك مسموم شدند و در مدينه به شهادت رسيدند.
مرقد: قبرستان بقيع، واقع در مدينه.[1]
ولادت امام محمد باقر(علیه السلام)
بیشتر محققان معتقد هستند که امام محمد باقر(ع)، سوم صفر،[2] سال 57 هـ در شهر مدینه متولد شدهاست.[3]
نام، كنيه و لقب امام محمد باقر(علیه السلام)
اسم شريف امام پنجم، «محمّد»، و كنيۀ آن جناب «ابو جعفر» است.[4]
القاب امام محمد باقر (علیه السلام) به شرح ذیل است:
1- الامین: امانت دارِ.
2- الباقر : شکافنده.
3- باقرالعلوم: شکافنده دانش؛[5]
4- الشاکر: شُکر کننده.
5- الشاکر لله: شکرکننده خداوند.
6- الشبیه: به معنای این که به پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) شباهت داشته است.
7- محمد بن علی الاوّل: به علت این که با امام جواد(علیه السلام) که آن حضرت نیز ملقّب به محمد بن علی است، اشتباه نشود.
8- الهادی: به معنی هدایت کننده جامعه.
9- الباقران: لقب امام پنجم و ششم.
10- الصادقان: لقب امام پنجم و ششم. [6]
باقر العلوم لقب امام باقر(علیه السلام)
مشهورترين لقب امام محمد بن علی(علیه السلام)، باقرالعلوم است، و اين لقبى است كه پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) آن جناب را به آن ملقّب فرموده، چنانچه شيخ صدوق (ره) از عمرو بن شمر روايت كرده، كه گفت: از جابر بن يزيد جعفى سؤال كردم كه براى چه امام محمّد باقر (علیه السلام) را باقر ناميدند؟
گفت: به علّت آن كه يَبْقُرُ عِلْمَ الدِّينِ بَقْرا؛ أى شقّه شقّا و اظهره اظهارا،[7] می شکافد علم را شكافتنى و آشكار و ظاهر می سازد آن را ظاهركردنى.
جابر بن عبد اللّه (ره) آن حضرت را در يكى از كوچههاى مدينه ديد و گفت، اى پسر تو كيستى؟
فرمود: محمّد بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب هستم.
جابر گفت: اى پسر به من نگاه کن.
امام (علیه السلام) به جابر نگاه کرد.
عرض كرد: سوگند به پروردگار كعبه كه اين شمايل و خصال رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است، اى فرزند، رسول خدايت سلام رساند. امام (علیه السلام) در جواب جابر فرمود: مادامی كه آسمان و زمين بر جاى باشد سلام بر رسول خداى باد، و بر تو باد اى جابر كه تبليغ سلام آن حضرت نمودى، آنگاه جابر به آن حضرت عرض كرد:
يا باقر! انت الباقر حقّا، انت الّذى تبقر العلم بقرا.
و علما گفتهاند: آن حضرت را «باقر» گفتند، سُمِّيَ بِذَلِكَ (باقر) لِتَبَقُّرِهِ فِي الْعِلْمِ- وَ هُوَ تَوَسُّعُهُ. حضرت امام (علیه السلام) را باقر نامیده اند، چون داراى علم زيادى بود.[8]
در تذكره سبط ابن الجوزى مسطور است كه آن حضرت را باقر ناميدند از كثرت سجود آن حضرت، بقر السّجود جبهته؛ اى فتحها و شقّها، يعنى گشاده كرد سجود جبين او را و قيل بغزارة علمه؛ يعنى بعضى گفتهاند كه آن حضرت را به سبب غزارت و كثرت علمش باقر لقب كردند.[9]
نقش نگین انگشتر امام باقر(علیه السلام)
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: نقش نگين انگشتر امام باقر(علیه السلام)، العزّة للَّه جميعاً بود.
به روايت ديگر نقش نگين آن حضرت اين كلمات بود: «ظنّي باللَّه حسن، و بالنّبي المؤتمن، و بالوصي ذي المنن، و بالحسين و الحسن»، و به روايت ديگر: انگشتر جدّ خود، امام حسين (علیه السلام) را در دست مىكرد.[10]
امام محمد باقر(علیه السلام) و حضور در کربلا
چهار سال آغازين عمر امام باقر (علیه السلام) در سايه جدش امام حسين (علیه السلام) گذشت و با همه کوچکی از فيوضات اين گوهر تابناک و دردانه رسول خدا (ص) بهرهمند گشت، در واقعه كربلا چنانچه مورّخين آوردهاند، امام باقر (علیه السلام) در كنار ساير خاندان بنى هاشم حضور داشت، و در آن وقت چهار سال از سنّ مباركش گذشته بود و همراه كاروان اسراء به شام رفت، بىترديد امام باقر (علیه السلام) لحظه به لحظه شاهد وقايع جانگداز کربلا بوده و اين اتفاقات تأثير شگرفى بر روح لطيف آن حضرت گذاشته است.[11]
والدین امام محمد باقر(علیه السلام)
پدر امام محمد باقر، امام علی بن الحسین، پیشوای چهارم شیعیان و مادرش «ام عبدالله» دختر امام حسن مجتبی (علیه السلام) بودند؛ از این جهت هم از نظر پدر و هم از نظر مادر فاطمی و علوی بوده است. ابن شهرآشوب[12]می نويسد حضرت باقر از طرف پدر و مادر هاشمى و علوى و فاطمى بود. او اول كسى بود كه آميخته از نژاد امام حسن و امام حسين محسوب مي شد چون مادرش ام عبد الله دختر امام حسن(علیه السلام) بود كه راست گوترين و نيكوترين و با گذشتترين زنان به شمار مي رفت.[13]
مادر گرامى امام باقر (علیه السلام) نخستین علویهاى است كه افتخار یافت فرزندى علوى به دنیا آورد. براى وى كنیههایى چون ام الحسن و ام عبده آوردهاند، اما مشهورترین آن ها، همان ام عبد الله است.
در پاكى و صداقت، چنان نمونه بود كه صدیقهاش لقب دادند.
امام باقر (علیه السلام) در رابطه مادر بزرگوار خویش میفرماید:
روزى مادرم كنار دیوارى نشسته بود، ناگهان دیوار ریزش كرد و در معرض ویرانى قرار گرفت، مادرم دست بر سینه دیوار نهاد و گفت، به حق مصطفى(ص) سوگند، اجازه فرو ریختن ندارى. دیوار بر جاى ماند تا مادرم از آن جا دور شد. سپس دیوار فرو ریخت.[14]
ازدواج امام محمد باقر(علیه السلام)
در منابع تاریخى، براى امام باقر (علیه السلام) دو همسر و دو «ام ولد» نام بردهاند.
همسران امام محمد باقر(علیه السلام)
همسران امام باقر(علیه السلام) عبارتند از:
1- ام فروة دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر.
2- ام حكیم دختر اسید بن مغیره ثقفى.
3- علي و زينب مادرشان كنيز بود.
4- ام سلمه كه وى نيز مادرش ام ولد بود.[15]
فرزندان امام محمد باقر(علیه السلام)
در منابع تاریخی برای امام باقر (علیه السلام) هفت فرزند ذکر کرده اند:
1- حضرت صادق(علیه السلام) و عبد اللَّه بن محمّد.
2- ابراهيم و عبید اللَّه كه در كودكى از دنيا رفتند.
3- علي و زينب.
4- ام سلمه.
بعضى[16] گفتهاند: كه حضرت باقر (ع) جز يک دختر به نام ام سلمه دختر ديگرى نداشته است.[17]
امام باقر(علیه السلام) در زمان امامت امام سجاد(علیه السلام)
امام باقر (علیه السلام) مدّت 34 سال و 10 ماه یا 39 سال در سايه پدر بزرگوار خود امام سجاد (علیه السلام) به سر برد و از حيات پدر، فيوضات ربّانى را دريافت مىكرد.[18]
امامت امام باقر(علیه السلام)
بعد از امام سجاد (علیه السلام)، فرزندشان محمد باقر (علیه السلام) به امامت رسید. امام سجاد(علیه السلام) به امامت وی نص و تصريح فرموده است. ايشان از لحاظ برترى علمى و پارسايى ميان عامه و خاصه بر همه فرزندان امام سجاد(علیه السلام) مقدّم است و از هيچ كس از فرزندان امام حسن و امام حسين(علیهما السلام) آن مقدار از علم دين و حديث و تفسير و سيره و ديگر ابواب علوم كه از ايشان نقل و آشكار شده، نقل نشده است تا آن جا که بازماندگان از اصحاب پيامبر (ص) و سرشناسان از طبقه تابعين و فقهاى بزرگ اسلام، از آن حضرت معارف دين روايت كردهاند.
امير المؤمنين على(علیه السلام) در وصيتش به فرزندانش به نام محمد بن على و امامت ايشان اشاره نموده است.[19]
اسود بن سعيد مىگويد: امام باقر(علیه السلام) فرمود: ما حجّت خدا و باب رحمت و زبان او مىباشيم. و نيز وجه و چشم او در ميان مخلوقات هستيم. و ما متوليان كارهاى خدا در ميان بندگان هستيم. سپس فرمود: بين ما و بين تمام نقاط زمين «ترازى» است (حلقه اتصالى كه به واسطه آن، بر امور احاطه داريم) هر وقت در روى زمين به چیزی، امر شويم، اين حلقه اتصال را گرفته و در هر نقطه از زمين، آنچه مأمور هستيم انجام مىدهيم. چنانچه باد در تسخير سليمان بود، همان گونه خداوند آن را مسخر محمّد و آل او (ص) نموده است.[20]
امام صادق (علیه السلام) می فرمايد: پدرم به جابر بن عبد اللَّه انصارى فرمود: من با تو كارى دارم، چه وقت برايت آسانتر است كه ترا تنها ببينم و از تو سؤال كنم؟ جابر گفت: هر وقت شما بخواهى، پس روزى با او در خلوت نشست و به او فرمود: در باره لوحى كه آن را در دست مادرم فاطمه (سلام الله علیها) دختر رسول خدا (ص) ديدهاى و آنچه مادرم به تو فرمود كه در آن لوح نوشته بود، به من خبر ده.
جابر گفت: خدا را گواه مي گيرم كه من در زمان حيات رسول خدا (ص) خدمت مادرت فاطمه (سلام الله علیها) رفتم و او را به ولادت حسين (ع) تبريك گفتم، در دستش لوح سبزى ديدم كه گمان كردم از زمرد است و مكتوبى سفيد در آن ديدم كه چون رنگ خورشيد (درخشان) بود.
به او عرض كردم: دختر پيغمبر! پدر و مادرم قربانت، اين لوح چيست؟ فرمود: لوحى است كه خدا آن را به رسولش (ص) اهدا فرمود، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصياء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانى به من عطا فرموده.
جابر می گويد: سپس مادرت فاطمه (س) آن را به من داد. من آن را خواندم و رونويسى كردم پدرم به او گفت: اى جابر! آن را بر من عرضه مي دارى؟ عرض كرد: آرى. آن گاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت، جابر ورق صحيفهاى بيرون آورد. پدرم فرمود: اى جابر، تو در نوشتهات نگاه كن تا من برايت بخوانم، جابر در نسخه خود نگريست و پدرم قرائت كرد، حتى حرفى با حرفى اختلاف نداشت.
آن گاه جابر گفت: خدا را گواه مي گيرم كه اين گونه در آن لوح نوشته ديدم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اين نامه از جانب خداوند عزيز حكيم است براى محمد پيغمبر او، و نور و سفير و دربان (واسطه ميان خالق و مخلوق) و دليل او، كه روح الامين (جبرئيل) از نزد پروردگار جهان بر او نازل شود.
اى محمد أسماء مرا بزرگ شمار و شکر گزار نعمت های من باش و الطاف مرا انكار مدار.
همانا منم خدائى كه جز من شايان پرستشى نيست، منم شكننده جباران و دولت رساننده به مظلومان و جزا دهنده روز رستاخيز، همانا منم خدائى كه جز من شايان پرستشى نيست، هر كه جز فضل مرا اميدوار باشد (به اينكه خود را مستحق ثواب من داند) و از غير عدالت من بترسد، (به اينكه كيفر مرا ستم انگارد) او را عذابى كنم كه هيچ يك از جهانيان را نكرده باشم، پس تنها مرا پرستش كن و تنها بر من توكل نما.
من هيچ پيغمبرى را مبعوث نساختم كه دورانش كامل شود و مدتش تمام گردد، جز اين كه براى او وصى و جانشينى مقرر كردم. و من ترا بر پيغمبران برترى دادم و وصى ترا بر اوصياء ديگر، و ترا به دو شير زاده و دو نوهات حسن و حسين گرامى داشتم، و حسن را بعد از سپرى شدن روزگار پدرش كانون علم خود قرار دادم و حسين را خزانه دار وحى خود ساختم و او را به شهادت گرامى داشتم و پايان كارش را به سعادت رسانيدم، او برترين شهداست و مقامش از همه آنها عالي تر است. كلمه تامه (معارف و حجج) خود را همراه او و حجت رساى خود (براهين قطعى امامت) را نزد او قرار دادم، به سبب عترت او پاداش و كيفر دهم. نخستين آنها سرور عابدان و زينت اولياء گذشته من است.
و پسر او كه مانند جد محمود (پسنديده) خود محمد است، او شكافنده علم من و كانون حكمت من است.
و عاقبت كار پسرش على را كه دوست و ياور من و گواه در ميان مخلوق من و امين وحى من است به سعادت رسانم… .[21]
دلایل امامت امام باقر(علیه السلام)
در کتاب های روایی دلائلی برای امامت امام باقر(علیه السلام) ذکر شده که در این جا به پاره ای از دلائل اشاره می شود:
صدوق در كتاب نصوص از حسن بن حسن از پدر بزرگوارش حضرت امام حسن (علیه السلام) نقل می کند كه فرمود: روزى پيغمبر اكرم (ص) خطبه خواند، و بعد از حمد و ثناى پروردگار متعال فرمود: اى گروه مردم، من به سوى خدا خوانده شدهام و دعوت حق را اجابت می كنم، و من در ميان شما دو چيز گران بها مىگذارم: كتاب خدا، و عترتم أهل بيتم، هر آينه اگر به اين دو چنگ بزنيد هرگز گمراه نشويد، از ايشان علوم را فرا گيريد، و به ايشان تعليم نكنيد؛ زيرا آنها از شما داناتر هستند، زمين از ايشان خالى نماند؛ و اگر خالى بماند اهلش را فرو برد، سپس فرمود: بار خدايا من مىدانم كه علم نابود نشود، و منقطع نگردد، و تو زمين را از حجتى بر خلق خالى نگذارى، خواه آشكار باشد و فرمانش نبرند، يا بيمناک و پنهان، تا حجت هايت باطل نشود، و اولياء خود را پس از آن كه هدايتشان فرمودهاى گمراه نكنى اين ها هستند مردمان كم عدد، و بلند قدر و منزلت نزد خداوند (اين كلمات را فرمود و از منبر به زير آمد) چون فرود آمد به او عرض كردم: اى رسول خدا آيا شما بر همه خلق حجت نيستيد؟ فرمود: اى حسن خدا می فرمايد:
«تو بيم دهندهاى و براى هر گروهى راهنمايى است[22] و من بيم دهندهام و على راهنما است؛ عرض كردم: فرمايشت (كه فرمودى) زمين خالى از حجت نخواهد ماند (پس از شما حجّت كيست)؟ فرمود: بلى على امام و حجت بعد از من است؛ و تو پس از او امام و حجت هستى؛ و حسين امام و حجت و خليفهات پس از تو است، و خداى مهربان و خبير به من خبر داد كه از صلب حسين فرزندى بيرون آيد كه به او على گويند، و هم نام جدش على است، پس چون حسين درگذشت على بعد از او (به امر امامت) قيام كند، و او است امام و حجت، و خداوند از صلب على فرزندى بيرون آورد كه همنام و شبيهترين مردمان به من مىباشد؛ دانش او دانش من، و حكم او حكم من است. و حجت و امام بعد از پدرش اوست،…..[23]
حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: عمر بن عبد العزيز براى ابن حزم پيغام داد كه دفتر موقوفات حضرت على و عمر و عثمان را بياورد. ابن حزم پيش زيد بن حسن كه از همه بزرگ تر بود فرستاد و تقاضاى دفتر موقوفات را نمود زيد گفت متولى بعد از حضرت على امام حسن و پس از او حضرت حسين و پس از ايشان على بن الحسين بعد از على بن الحسين محمد بن على است. بفرست پيش ايشان: ابن حزم پيغام براى پدرم فرستاد. پدرم دفتر موقوفات را توسط من براى او فرستاد يكى از ما به پدرم گفت آيا بازماندگان امام حسن جريان امامت را مي دانند فرمود بلى چنانچه مي دانند الان شب است اين مطلب را هم مي دانند ولى حسد آنها را نمی گذارد اگر جوياى حق باشند از راه درست براى آنها بهتر است ولى افسوس كه طالب دنيا هستند.[24]
عثمان بن عثمان بن خالد از پدر خود نقل كرد كه على بن الحسين (علیهما السلام) در آن بيمارى كه از دنيا رفت تمام فرزندان خود محمد و حسن و عبد الله و عمر و زيد و حسين را جمع نموده وصيت به فرزندش محمد بن على نمود … و رسيدگى به كارهاى خانواده خود را به او سپرد… .[25]
زهرى می گوید: در آن بيمارى كه حضرت زين العابدين(علیه السلام) به شهادت رسیدند خدمت حضرت آن حضرت رسيدم: ….، در اين موقع پسرش محمد داخل شد مدتى با او آرام آرام صحبت مي كرد. در بين سخنانش شنيدم فرمود: حسن خلق را از دست مده من متوجه شدم كه نزديك فوت آقا است.
عرض كردم اگر پيش آمدى كرد كه هيچ كس را از آن گريزى نيست بايد بعد از شما به چه کسی پناه ببريم. فرمود اين پسرم اشاره به محمد كرد او وصى و وارث و حافظ علم من است و معدن دانش است و باقر العلم است.
عرض كردم: معناى باقر العلم چيست؟ فرمود به زودى ارادتمندان پاک من نزد او مي روند و او براى ايشان به واقع دانش را مي شكافد. بعد امام (علیه السلام) فرزندش محمد را پى كارى به بازار فرستاد پس از بازگشت عرض كردم يا ابن رسول الله چرا وصيت به فرزند بزرگ ترت نكردى؟
فرمود: امامت به كوچكى و بزرگى نيست پيغمبر (ص) به ما چنين دستور داده و در لوح و صحيفه، نام او نوشته است. عرض كردم، پیغمبر نام چند نفر وصى و امام را بعد از ايشان ذكر كرده است. فرمود در صحيفه و لوح نام دوازده نفر با اسم پدر و مادرشان ذكر شده سپس فرمود از نژاد اين پسرم محمد هفت نفر امام خواهند بود كه مهدى(عج) جزء همين هفت نفر است.[26]
شهادت امام باقر(علیه السلام)
امام محمد باقر(ع) 57 سال از عمر مباركش گذشته بود، بنا بر مشهور در هفتم ماه ذی حجه سال سال 114 هجرى[27] ديده از جهان فرو بست و در قبرستان بقيع در کنار پدرش (امام سجاد) و عمویش ( امام حسن) و دفن شد.[28] و شهادت آن حضرت در عصر خلافت هشام بن عبد الملک رخ داد[29] و به امر هشام بود.[30]
شب شهادت امام باقر (علیه السلام)
در بصائر الدّرجات آمده که امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود: در شب وفات پدر بزرگوار به نزد آن حضرت رفتم كه با او سخن بگويم، به من اشاره كرد كه فاصله بگیر، و با كسى رازى مىگفت كه من او را نمىديدم، يا آن كه با پروردگار خود مناجات مىكرد، بعد از ساعتى به خدمت او رفتم فرمود: فرزندم! من در اين شب دار فانى را وداع مىكنم و به رياض قدس ارتحال مىنمايم. و در اين شب حضرت رسالت (علیه السلام) به عالم بقاء رحلت نمود، در اين وقت پدرم حضرت علىّ بن الحسين (ع) براى من شربتى آورد كه من آشاميدم و مرا بشارت لقاى حقّ تعالى داد.[31]
كلينى به سند صحيح از امام باقر (علیه السلام) روايت كرده است كه مردى از مدينه دور بود در خواب ديد كه [به او گفتند كه] برو و بر امام محمّد باقر (علیه السلام) نماز بخوان كه ملائكه او را در بقيع غسل مىدهند.[32]
همچنین روايت كرده است كه حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) 800 درهم براى عزاداری خود وصيّت فرمود.[33] و از حضرت صادق (علیه السلام) روايت كرده است كه پدرم گفت: اى جعفر از مال من برای گریه کنندگان وقفى بكن كه ده سال در منى در موسم حجّ بر من ندبه و گريه كنند، و رسم ماتم را تجديد نمايند و بر مظلوميّت من زارى كنند.[34]
كـليـنـى از زراره روايـت كـرده اسـت كـه گـفت : روزى از امام باقر (علیه السلام) شنيدم كه فرمود: در خواب ديدم كه بر سر كوهى ايستاده بودم و مـردم از هر طرف آن كوه به سوى من بالا مى آمدند، چون مردم بر اطراف آن كوه بسيار جمع شدند، ناگاه كوه بلند شد و مردم از هر طرف فرو مى ريختند تا آن كه اندک جماعتى بر آن كـوه مـى ماندند و پنج مرتبه چنين شد، و گويا آن حضرت اين خواب را به وفات خود تـعـبـيـر فـرمـوده بـود، بـعـد از پـنـج شـب از ايـن خـواب بـه رحـمـت خدا واصل گرديد.[35]
تاریخ شهادت امام باقر(علیه السلام)
امام باقر (ع) سال پنجاه و هفت متولد شد و سال 114 كه پنجاه و هفت سال داشت، وفات كرد.[36]
مرقد امام باقر(علیه السلام)
قبر مقدّس امام محمد باقر (علیه السلام) در قبرستان بقيع در کنار پدرش(امام سجاد) و عمویش ( امام حسن) و فرزندش (امام صادق) (علیهم السلام) واقع شده است.[37]
کرامات و معجزات امام باقر (علیه السلام)
برای امام باقر (علیه السلام) کرامات و معجزات زیادی نقل شده است. در این جا به تعدادی از آنها اشاره میشود:
1- خبر از حکومت بنی عباس
امام باقر (علیه السلام) سال ها قبل از روی کار آمدن بنی عباس، خبر خلافت آنان و چگونگی آن را به منصور دوانقی داد.
ابو بصیر واقعه را چنین گزارش میکند: در حضور امام باقر (علیه السلام) در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشسته بودیم و این در روزهایی بود که حضرت سجاد (علیه السلام) تازه به شهادت رسیده و قبل از زمانی بود که حکومت به دست فرزندان عباس بیفتد.
در این هنگام دوانیقی و داود بن سلیمان به مسجد داخل شدند. با دیدن حضرت باقر (علیه السلام) ، داود بن سلیمان تنها به نزد امام باقر (علیه السلام) آمد، آن حضرت از او پرسید: چرا دوانیقی این جا نیامد؟ داود گفت: او جفا می کند و سخت تنگدست و پریشان است.
امام باقر (علیه السلام) فرمود: روزها می گذرد تا آن گاه که وی بر مردم حکومت می کند. او بر گرده مردم سوار می شود و شرق و غرب این دیار را تصاحب می کند و طول عمر نیز خواهد داشت، او آن چنان گنجینه ها را از اموال انباشته می کند که قبل از او کسی چنین نکرده است. داود بن سلیمان این خبر را به منصور دوانیقی رسانید. دوانیقی با دستپاچگی تمام به نزد امام آمد و عرضه داشت: جلال و عظمت شما مانع شد که در محضر شما بنشینیم! و بعد با اشتیاق تمام از امام باقر (علیه السلام) پرسید: این چه خبری است که داود به من داد؟
امام باقر (علیه السلام)، فرمود: آن چه گفتیم پیش خواهد آمد.
دوانیقی: آیا حکومت ما پیش از حکومت شما است؟
امام (علیه السلام): بلی.
دوانیقی: آیا پس از من یکی دیگر از فرزندانم حکومت می کند؟
امام (علیه السلام): بلی.
دوانیقی: آیا مدت حکومت بنی امیه بیشتر است یا مدت حکومت ما؟
امام (علیه السلام): مدت حکومت شما. امام باقر (علیه السلام) در ادامه فرمود: فرزندان شما این حکومت را به دست می گیرند و چنان با حکومت بازی می کنند که بچه ها با توپ بازی می کنند. این خبری است که پدرم به من داده است.
هنگامی که منصور دوانیقی به حکومت رسید از پیش گویی امام باقر (علیه السلام) در شگفت ماند.[38]
2- شفای نابینا
ابوبصیر از شاگردان برجسته امام باقر (علیه السلام) بود. او از بینایی محروم بود و از این جهت شدیداً رنج می برد. روزی به حضور امام باقر (علیه السلام) شتافته و از آن حضرت پرسید: آیا شما وارث پیامبر هستید؟
امام: بلی.
آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارث تمام پیامبران و وارث علوم و دانش های آنان بود؟
امام: بلی.
شما می توانید مرده را زنده کنید و کور مادرزاد را معالجه نمایید و از آنچه که مردم در خانه هایشان می خورند، خبر دهید؟
امام: بلی. ما همه این ها را به اذن خداوند انجام می دهیم.
او می گوید: در این هنگام امام باقر (علیه السلام) فرمود: ای ابابصیر! نزدیک بیا. من نزدیک حضرت رفتم. آن حضرت با دست مبارک خود روی چشمان مرا مسح نمود. در این حال من خورشید و آسمان و زمین و خانه ها و هرچه در شهر بود همه را دیدم.
آن گاه به من فرمود: آیا می خواهی که این چنین باشی و در روز قیامت حساب تو مانند بقیه مردم باشد و خداوند هرچه را اراده فرمود، همان شود یا می خواهی به حال اول برگردی و بدون حساب به بهشت بروی؟! ابوبصیر گفت: می خواهم به حال اول برگردم.
پیشوای پنجم بار دیگر دست بر چشمان ابوبصیر کشید و چشمان او به حال اول برگشت.[39]
3- سیری در ملکوت
جابر بن یزید جعفی می گوید: از امام باقر (علیه السلام) پرسیدم: مراد از ملکوت آسمان و زمین که به حضرت ابراهیم خلیل الله (علیه السلام)، ارائه نمودند چیست؟ همان واقعه ای که خداوند متعال در قرآن شریف آن را یادآور شده و می فرماید: «و این چنین ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم».[40] پس دیدم که دست مبارک خود را به جانب آسمان برداشت و به من فرمود: نگاه کن تا چه می بینی؟ من نوری دیدم که از دست آن حضرت به آسمان متصل شده بود، چنان که چشم ها خیره می شد. آن گاه به من فرمود: ابراهیم (علیه السلام) ملکوت آسمان و زمین را چنین دید. امام باقر (علیه السلام) در این لحظه دست مرا گرفته و به درون خانه برد. لباس خود را عوض کرده و فرمود: چشم برهم بگذار! بعد از لحظاتی گفت: می دانی در کجا هستیم؟ گفتم: خیر. فرمود: در آن ظلماتی هستیم که ذوالقرنین به آن جا گذر کرده بود. گفتم: اجازه می دهید که چشم هایم را باز کنم. فرمود: باز کن، اما هیچ نخواهی دید. چون چشم گشودم در چنان تاریکی بودم که زیر پایم را نمی دیدم.
اندکی رفتیم باز هم فرمود: جابر! می دانی در کجائی؟ گفتم: خیر. امام فرمود: بر سر چشمه ای که خضر از آن آب حیات خورده بود، قرار داری.
آن حضرت همچنان مرا از عالمی به عالم دیگر می برد تا به پنج عالم رسیدیم. فرمود: ابراهیم (علیه السلام) ملکوت آسمان ها را این چنین [که تو ملکوت زمین] را دیدی مشاهده کرد. … او ملکوت آسمان ها را دید که دوازده عالم است و هر امامی که از ما از دنیا برود، در یکی از این عالم ها ساکن می شود تا آن که وقت ظهور قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله) فرا رسد. امام باقر (علیه السلام) دوباره فرمود: چشم بر هم بگذار و بعد از لحظه ای فرمود: چشم بگشا! چون چشم گشودم خود را در خانه آن حضرت دیدم. آن بزرگوار لباس قبلی خود را پوشید و به مجلس قبلی برگشتیم. من عرض کردم: فدایت شوم چه قدر از روز گذشته؟ فرمود: سه ساعت.[41]
جابر جعفی یکی از مهم ترین یاران و شاگردان امام باقر (علیه السلام) است. او 18 سال در مدینه از محضر امام باقر (علیه السلام) بهره برد و هزاران حدیث نورانی را در سینه خود جای داده بود. داستان وی چنین است:
نعمان بن بشیر در سفر به مدینه جابر را همراهی می نمود. او می گوید: هنگامی که به شهر رسیدیم مستقیماً به زیارت امام باقر(علیه السلام) شرفیاب شدیم. موقع برگشت، وی با خوشحالی تمام از امام (علیه السلام) خداحافظی کرده و با هم به سوی عراق رهسپار شدیم. روز جمعه بود که به نزدیک چاه «اخیرجه» رسیدیم. در آن جا نماز ظهر را خوانده و بعد از اندکی استراحت به راه افتادیم. در این هنگام ناگاه مرد بلند قامت و گندم گونی نزد جابر آمد و نامه ای به او داد. جابر آن را گرفت و بوسید و بر چشمانش نهاد. در آن نامه نوشته شده بود: «از جانب محمد بن علی به سوی جابر بن یزید». جای مهر در آن نامه تر و تازه بود، به همین جهت، جابر به آن مرد بلند قامت گفت: از پیش امام باقر (علیه السلام) چه ساعتی حرکت کرده ای؟
مرد ناشناس: همین لحظه!
جابر: قبل از نماز یا بعد از نماز؟
مرد ناشناس: بعد از نماز.
جابر به خواندن نامه مشغول شد، اما با خواندن آن هر لحظه چهره اش دگرگون می شد و نشانه های ناراحتی در رخسارش نمایان می گردید، تا این که به آخر نامه رسید، او نامه را با خود داشت و ما همچنان به حرکت خود ادامه دادیم. از وقتی که جابر نامه را خوانده بود ، دیگر او را شادمان ندیدم تا این که شب به کوفه رسیدیم و من در منزل خود به استراحت پرداختم.
چون صبح شد، به خاطر احترام و بزرگداشت جابر به نزدش رفتم. با شگفتی تمام دیدم از خانه اش بیرون آمده و به سوی من می آید، اما مانند کودکان تعدادی مهره استخوانی و قاب که با آن بازی می کنند به گردن انداخته و بر یک چوب نی سوار شده و دیوانه وار می گوید:
اجد منصور بن جمهور امیرا غیر مامور
منصور بن جمهور را فرماندهی می بینم که فرمانبردار نیست
و اشعاری از این قبیل می خواند. او به من نگاه کرد و من هم به او، او به من چیزی نگفت و من هم با او حرفی نزدم. هنگامی که این شاگرد بزرگ امام باقر و دانشمند برجسته را در چنین حالی دیدم، دلم به حالش سوخت و گریه کردم. کودکان و سایر مردم به اطراف ما جمع شدند. جابر به همراه کودکان جست و خیز می کرد و به میدان بزرگ کوفه (رحبه) آمد. مردم به هم دیگر می گفتند: جابر دیوانه شده است.
به خدا سوگند چند روزی نگذشت که از جانب هشام بن عبدالملک نامه ای به والی کوفه رسید. او در آن نامه به حاکم کوفه دستور داده بود که: «مردی در کوفه به نام جابر بن یزید جعفی است، او را یافته و گردنش را بزن و سرش را نزد ما بفرست». حاکم کوفه بعد از خواندن نامه متوجه اهل مجلس شد و گفت: جابر بن یزید جعفی کیست؟ گفتند: خدا تو را اصلاح کند. او مردی دانشمند و فاضل و محدث بود که بعد از انجام مراسم حج و برگشتن از خانه خدا دیوانه شد و هم اکنون روزها در میدان بزرگ شهر بر نی سوار شده و با کودکان بازی می کند.
حاکم به اتفاق جمعی آمد و از بالای بلندی، میدان را نگریست. او را دید که بر نی سوار است و به همراه بچه ها بازی می کند. گفت: خدا را شکر که مرا از کشتن او بازداشت!» نعمان بن بشیر در ادامه می گوید: از این ماجرا چندی نگذشته بود که منصور بن جمهور وارد کوفه شد و گفته های جابر به حقیقت پیوست.[42]
4- جنیان در حضور امام باقر (علیه السلام)
الف- سعد اسکاف می گوید: روزی با حضرت باقر(علیه السلام) کار ضروری داشتم. به صحن منزل آن حضرت وارد شده و خواستم به داخل اتاق بروم. امام فرمود: «عجله نکن!» من در حیاط منزل امام (علیه السلام) مدتی جلو آفتاب ماندم… تا این که بعد از مدتی با کمال شگفتی دیدم که اشخاصی از اتاق خارج شده و به سوی من آمدند. آنان از کثرت عبادت لاغر شده بودند. به خدا سوگند، سیمای زیبا و معنوی آنان مرا آن چنان شیفته نمود که وضع خود (ناراحتی در هوای گرم) را فراموش کردم. وقتی به محضر حضرت مشرف شدم به من فرمود: «گویا تو را ناراحت کردم». عرض کردم: آری! به خدا قسم من وضع خود را فراموش کردم. اشخاصی از نزد من گذشتند که همه یکنواخت بودند و من مردمی خوش قیافه تر از این ها ندیده بودم.
فرمود: ای سعد! آن ها را دیدی؟ گفتم: آری. فرمود: ایشان برادران تو از طایفه جن هستند. عرض کردم: خدمت شما می آیند؟ فرمود: آری می آیند و مسائل دینی و حلال و حرام خود را از ما می پرسند.[43]
ب- ابو حمزه ثمالی می گوید: روزی جهت شرفیابی به حضور امام باقر (علیه السلام) اجازه خواستم، گفتند: عده ای خدمت آن حضرت هستند. به همین جهت اندکی صبر کردم تا آن ها خارج شوند. پس کسانی خارج شدند که آن ها را نمی شناختم و به نظرم غریب و ناآشنا می آمدند. اجازه شرفیابی گرفتم، داخل شدم و به حضرت عرض کردم: فدایت شوم، الآن زمان حکومت بنی امیه است و از شمشیرهای آن ها خون می چکد. (یعنی ورود افراد ناشناس برای شما خطرآفرین است). امام فرمود: ای ابا حمزه! اینان گروهی از شیعیان از طایفه جن بودند و آمده بودند تا از مسائل دینی خود سؤال کنند. آیا نمی دانی که امام حجت خداوند بر جن و انس می باشد؟[44]
ج. ابو حمزه از امام باقر(علیه السلام) نقل مىكند كه به حج عمره رفتم و در حجر اسماعيل نشسته بودم كه از طرف صفا، جنّى آمد و نزديک شد. چشمم را به او دوختم او مدتى طولانى توقف نمود سپس هفت بار خانه خدا را طواف كرد و بعد هنگام ظهر بود كه پشت مقام، دو ركعت نماز خواند. عطا با عدهاى كه با او بودند نيز او را ديدند. نزد من آمدند و گفتند: اى ابا جعفر! آيا اين جنّ را ديدى؟
گفتم: او را و كارهايش را نيز ديدم. بعد گفتم برويد به او بگوييد: محمّد بن على به تو مىگويد: خدمه بيت، اينجا نيستند و بيت از آنها خالى است. تو اعمال را به جا آوردى و بهتر است كارهايت را تمام نموده قبل از آن كه آنها برسند، بروى.
بعد حضرت فرمود: آن جنّ تلّى از خاك درست كرد و بر روى آن رفت و از نظر غائب شد.[45]
5- امام باقر (علیه السلام) و حاجیان
ابوبصیر از دوستان روشن دل امام باقر (علیه السلام) در یکی از سال ها در مراسم حج به همراه آن امام طواف می کرد. او می گوید: از زیادی صداها و تکبیرهای حجاج به شگفت آمدم و به امام عرضه داشتم: «ما اکثر الحجیج و اکثر الضجیج ، چه قدر حاجی زیاد شده است و سر و صداها چه قدر بیشتر شده».
در این موقع امام (علیه السلام) فرمود: «یا ابا بصیر! ما اقل الحجیج و اکثر الضجیج»، ای ابابصیر! چه قدر حاجی کم است، اما سر و صدا زیاد است». آیا می خواهید درستی سخنم را اثبات کنم و با چشم خود حقیقت گفتار مرا ببینی؟
عرض کردم: چه طور ممکن است ای مولای من؟!
فرمود: «جلوتر بیا!» من به امام باقر (علیه السلام) نزدیک شدم. دست مبارک را بر چشم هایم کشید و چند جمله دعا کرد. در این حال من بینایی خود را باز یافتم. امام باقر(علیه السلام) فرمود: ای ابا بصیر! حالا به حاجیان طواف کننده بنگر. هنگامی که به جمعیت نگاه کردم، بسیاری از مردم را به صورت میمون و خوک هایی دیدم که در گرد کعبه در حال حرکت بودند و افراد با ایمان و حاجیان حقیقی در میان آنان مانند نوری در ظلمات می درخشیدند. عرض کردم: «ای مولای من! درست فرمودی و حقیقت گفتار شما بر من ثابت شد، «ما اقل الحجیج و اکثر الضجیج»، «چه قدر حاجی کم و سر و صدا زیاد است». آن گاه حضرت لب های مبارک را به حرکت در آورد و با خواندن دعائی، چشم های من به حالت اول برگشت.[46]
6. امام باقر و زبان سريانى
روايت شده است كه عدهاى از اصحاب، اجازه خواستند تا خدمت امام (علیه السلام) شرفياب گردند. وقتى وارد دهليز شدند، متوجه شدند كه كسى با صداى خوش و به زبان سريانى مىخواند و مىگريد، تا اين كه آنها را نيز گرياند ولى نفهميدند چه مىگويد: خيال كردند كه يک نفر از اهل كتاب است كه مىخواند.
وقتى كه صدا قطع شد اينها وارد شدند، اما كسى را نزد امام(علیه السلام) نديدند. پرسيدند يا ابن رسول اللَّه! ما صداى زيبايى شنيديم كه به زبان سريانى مىخواند.
حضرت فرمود: خودم بودم كه مناجات الياس پيامبر را به ياد آوردم و آن را خواندم و گريستم.
اخلاق و فضائل امام باقر (علیه السلام)
خداوند هيچ بندهاى را براى عهدهدار شدن مقام امامت بر نمىگزيند و او را حجّت آشكار خويش بر آفريدگانش قرار نمىدهد، مگر آن كه صفات پسنديده و مكارم اخلاق در وجود او به كمال رسيده باشد و سخن و عملش مطابق حقّ و صلاح باشد.
ابن شهر آشوب درباره امام باقر (ع) مىگويد: او راستگوترين، گشادهروترين، بخشندهترين و عالمترين مردمان بود، همواره ذكر حقّ بر زبانش جارى بود و غذا خوردن يا صحبت با مردم مانع از ذكر وى نبود، مراتب بخشندگى و بزرگوارى آن امام در ميان مردم زبانزد بود و هيچگاه از صله دادن به برادران و ديداركنندگان و آرزومندان به ستوه نمىآمد، بسيار خاضع و خاشع بود و همواره اهل بيت خود را به تلاوت قرآن فرمان مىداد و هر كس نمىتوانست مىفرمود، ذكر بگويد.
آن حضرت بنده مطيع سر به فرمان حقّ بود تا آن جا كه نقل شده، روزى يكى از فرزندان حضرت به شدّت بيمار بود و امام بر فراز بسترش نگران و اندوهگين به سر مىبرد، ولى پس از درگذشت آن طفل، امام با رويى گشاده با مردم مواجه شد، مردم كه از اين امر متعجّب شده بودند از علّت آن سؤال كردند، امام (علیه السلام) فرمود: ما به زندگى بستگان خود علاقهمنديم و اميدواريم سالم بمانند و بهبودى يابند، امّا وقتى حكم خدا بر فوت آنها قرار گرفت، به آنچه او دوست مىدارد گردن مىنهيم و راضى هستيم.
معاشرت آن حضرت با ديگران در نهايت ادب و بزرگوارى بود، با دوستان و برادران دينى مصافحه مىنمود و مىفرمود: وقتى دو مؤمن با يک ديگر مصافحه مىكنند، گناهان آن دو مانند برگى كه از درختان بريزد، فرو مىريزد و خداوند تا زمانى كه آن دو از هم جدا شوند به آن دو مىنگرد! در رفتار با مردم بسيار نيكوكار و عفيف بود و رفتارش با فقيران و مستضعفان تؤام با مهربانى و ملايمت بود، وقتى كار سنگينى به غلامان خود واگذار مىكرد خودش بسم اللَّه مىگفت و با آنان همكارى مىكرد.[47]
همواره در طلب روزى حلال مىكوشيد، و از كار و تلاش ابايى نداشت.
مردی از اهل شام در مدینه ساکن بود و به خانۀ امام بسیار می آمد و به آن گرامی می گفت: «…در روی زمین بغض و کینۀ کسی را بیش از تو در دل ندارم و با هیچ کس بیش از تو و خاندانت دشمن نیستم! و عقیده ام آن است که اطاعت خدا و پیامبر و امیر مؤمنان در دشمنی با تو است،اگر می بینی به خانۀ تو رفت و آمد دارم بدان جهت است که تو مردی سخنور و ادیب و خوش بیان هستی!» در عین حال امام (علیه السلام) با او مدارا می فرمود و به نرمی سخن می گفت. چندی نگذشت که شامی بیمار شد و مرگ را مقابل خود دید و از زندگی نومید شد، پس وصیت کرد که چون در گذرد ابو جعفر«امام باقر» (علیه السلام)بر او نماز گزارد.
شب به نیمه رسید و بستگانش او را تمام شده یافتند، بامداد وصی او به مسجد آمد و امام باقر (علیه السلام) را دید که نماز صبح به پایان برده و به تعقیب نشسته است.
عرض کرد: آن مرد شامی از دنیا رفته و سفارش کرده که شما بر او نماز گزارید.
حضرت فرمود: او نمرده است…شتاب مکنید تا من بیایم.
پس برخاست و وضو و طهارت را تجدید فرمود و دو رکعت نماز خواند و دست ها را به دعا برداشت، سپس به سجده رفت و همچنان تا بر آمدن آفتاب، در سجده ماند، آن گاه به خانۀ شامی آمد و بر بالین او نشست و او را صدا زد و او پاسخ داد، امام او را نشانید و پشتش را به دیوار تکیه داد و شربتی طلبید و به کام او ریخت و به بستگانش فرمود غذاهای سرد به او بدهند و خود بازگشت.
طولی نکشید که شامی شفا یافت و به نزد امام آمد و عرض کرد: «گواهی می دهم که تو حجت خدا بر مردمانی.[48]
سیرۀ علمی امام باقر(علیه السلام)
دانش امام باقر(ع) نیز همانند دیگر امامان از سر چشمۀ وحی بود، آنان آموزگاری نداشتند و در مکتب بشری درس نخوانده بودند، «جابر بن عبد الله» نزد امام باقر (علیه السلام) می آمد و از آن حضرت دانش فرا می گرفت و به آن گرامی مکرر عرض می کرد: ای شکافندۀ علوم! گواهی می دهم تو در کودکی از دانشی خدا داد برخورداری.
حسن بن محمد از عبد اللَّه بن عطاء مكى حديثی نقل می کندكه گفت: نديدم دانشمندان را نزد هيچ كس كه كوچك تر و كم قدرتر باشند (و خود را بي مقدارتر به حساب آورند) هم چنان كه در نزد ابى جعفر محمد بن على بن الحسين (عليهم السّلام) هستند (و در برابر أحدى اين اندازه فروتنى نمىكنند) و من خود ديدم حكم بن عتيبه را با آن مقام و مرتبه كه در ميان مردم داشت در برابر آن جناب مانند كودكى بود كه پيش روى استاد خود نشسته باشد، و جابر بن يزيد جعفى (با آن علم و دانشى كه داشت) هر گاه چيزى از آن حضرت (ع) روايت مي كرد می گفت: براى من حديث كرد وصى اوصياء، و وارث علوم انبياء.[49]
«ابو بصیر»می گوید: امام باقر (علیه السلام) از یکی از آفریقائیان حال یکی از شیعیان خود به نام «راشد»را جویا شد.پاسخ داد خوب بود و سلام می رساند.
امام فرمود خدا رحمتش کند.
با تعجب گفت:مگر او مرده است؟
فرمود: آری.
گفت: چه وقت در گذشت؟
فرمود: دو روز پس از خارج شدن تو.
گفت: به خدا سوگند او بیمار نبود…
فرمود: مگر هر کس می میرد به جهت بیماری است؟
آن گاه ابو بصیر از امام از گذشتۀ او سؤال کرد.
امام فرمود: او از دوستان و شیعیان ما بود، گمان می کنید که چشم های بینا و گوش های شنوایی از ما همراه شما نیست و چه پندار نادرستی است! به خدا سوگند هیچ چیز از کردارتان بر ما پوشیده نیست پس ما را نزد خودتان حاضر بدانید و خود را به کار نیک عادت دهید و از اهل خیر باشید تا به همین نشانه و علامت شناخته شوید. من فرزندان و شیعیانم را به این برنامه فرمان می دهم.
یکی از راویان می گوید در کوفه به زنی قرآن می آموختم، روزی با او شوخی کردم، بعد به دیدار امام باقر شتافتم، فرمود: آن که حتی در پنهان مرتکب گناه شود خداوند به او اعتنا و توجهی ندارد، به آن زن چه گفتی؟ از شرمساری چهره ام را پوشاندم و توبه کردم،امام فرمود: تکرار نکن.[50]
محمّد بن مسلم روايت مىكند: كه امام باقر(علیه السلام) فرمود: گمان مىكنيد كه شما را نمىبينيم و سخنان شما را نمىشنويم. اشتباه مىكنيد. اگر آن گونه باشد كه شما مىپنداريد پس ما چه برترى بر شما داريم؟! گفتم: چيزى كه گفتيد به من نشان بده.
فرمود: بين تو و همكارت در ربذه اختلافى به وجود آمد و او از تو به خاطر ارتباط با ما و محبت و معرفت ما، اشكال گرفت.
گفتم: آرى، قسم به خدا! چنين است.
فرمود: آنچه را كه گفتم آن را خدا به من خبر داده بود. و من ساحر، كاهن و مجنون نيستم. بلكه از علوم نبوّت است كه به ما گفته مىشود.
عرض كردم: چه كسى به شما مىگويد؟
فرمود: گاهى به قلب ما الهام مىشود و به گوش ما مىخورد. علاوه بر اين، خادمانى از طائفه جنّ داريم كه مؤمن و شيعه ما هستند و بهتر از شما، ما را اطاعت مىكنند.
گفتم: آيا با هر يك از ما، يكى از آنها هست؟
فرمود: آرى، و از آن چه انجام مىدهيد و هر كجا هستيد ما را با خبر مىكنند.
ابو بصير از امام صادق (علیه السلام) نقل مىكند كه فرمود: پدرم امام باقر(علیه السلام) روزى در مجلسى نشسته و سر خود را پايين انداخته بود. مدتى سكوت نمود، سپس سرش را بلند كرد و فرمود: اى مردم! چه مىكنيد هنگامى كه مردى با چهار هزار نفر سپاه، وارد شهر شما بشود و سه روز شما را از دم تيغ بگذراند و جنگ جويانتان را بكشد و مصيبتى عظيم بر شما وارد آورد و شما هم قدرت دفاع نداشته باشيد. و وقوع اين حادثه خيلى طول نمىكشد، پس آماده باشيد و بدانيد كه اين، يقينا محقّق مىشود.
مردم به فرمايش پدرم اعتنا نكردند و گفتند: هرگز چنين نخواهد شد. مگر عدهاى معدود از خواص بنى هاشم كه مىدانستند سخنان حضرت، حق و درست است. مدتى نگذشت كه امام باقر(ع) به همراه خانواده و بنى هاشم، از شهر خارج شدند و نافع بن ازرق آمد و مدينه را در تنگنا قرار داد و مبارزان آنها را كشت و نسبت به نواميس آنان بىحرمتى كرد.
بعد از آن، مردم مدينه متوجّه شدند و گفتند: ما ديگر سخنان ابو جعفر را تكذيب نمىكنيم؛ چون غير از حق چيزى نمىگويد. آنها اهل بيت پيامبر هستند و همگى به حق سخن مىگويند.
امام صادق(علیه السلام) مىفرمايد: هشام بن عبد الملک به والى مدينه نوشت كه محمّد بن على را به شام بفرستد. امام صادق(علیه السلام) مىفرمايد: پدرم از مدينه خارج شد و من نيز به اتفاق پدرم خارج شدم تا به مدين، شهر حضرت شعيب رسيديم. و در آن جا صومعه بزرگى ديديم كه در نزد درب آن، مردمى بودند كه لباس هاى پشمى خشن بر تن داشتند. ما نيز مثل آنها لباس پوشيديم و با آنها رفتيم و وارد صومعه شديم. پيرمردى را ديديم كه از شدّت پيرى، ابروانش روى چشمانش افتاده بود. نگاهى به ما كرد و به پدرم گفت: از ما هستى يا از امت مرحومه؟
پدرم جواب داد: نه، بلكه از امت مرحومه هستم.
پرسيد: از عالمان آنهايى يا از جاهلان آنها؟
فرمود: از عالمان آنها.
پيرمرد گفت: مىتوانم پرسش هايى از تو بكنم؟
فرمود: هر چه مىخواهى بپرس.
پرسيد: به من بگو آيا وقتى كه اهل بهشت از نعمت هاى بهشتى مىخورند، از آنها چيزى كم مىشود؟
جواب داد: خير.
پرسيد: مثل و مانند آنها در دنيا چيست؟
فرمود: آيا تورات، انجيل، زبور و قرآن اين گونه نيستند كه هر چه از آنها استفاده شود، كم نمىشوند؟
آن مرد گفت: آرى، تو از عالمان هستى. سپس پرسيد: آيا اهل بهشت به بول و غائط، نياز پيدا مىكنند.
فرمود: خير. پرسيد: مثل آن در دنيا چيست؟
فرمود: جنين است در شكم مادر كه مىخورد و مىآشامد و به بول و غائط، نياز پيدا نمىكند.
آن مرد گفت: راست گفتى. و سؤالات زيادى كرد و پدرم پاسخ داد تا اين كه پرسيد: دو برادر، دو قلو به دنيا آمدند و در يک ساعت نيز مردند ولى يكى 150 سال عمر كرد و ديگرى پنجاه سال. اينها چه كسانى بودند؟ و داستانشان چه بود؟
پدرم فرمود: آن دو عزير و عزره بودند كه خداوند عزير را در بيست سالگى به پيامبرى مبعوث كرد و بعد او را صد سال ميراند. سپس زنده كرد و سى سال ديگر نيز زندگى نمود و با برادرش در يک روز مردند.
در اين هنگام پيرمرد غش كرد. و پدرم برخاست و از صومعه خارج شديم.
عدهاى از مردم دنبال ما آمدند و گفتند: پيرمرد شما را مىخواهد.
پدرم فرمود: ما با او كارى نداريم و اگر او با ما كارى دارد، نزد ما بيايد.
برگشتند و پيرمرد را آوردند و در مقابل پدرم نشاندند. رو كرد به پدرم گفت: نامت چيست؟
فرمود: محمّد.
پرسيد: محمّد پيامبر؟
فرمود: خير، بلكه پسر دخترش هستم.
پرسيد: نام مادرت چيست؟
فرمود: فاطمه.
پرسيد: پدرت كيست؟
فرمود: على.
گفت: تو فرزند كسى هستى كه در عبرانى اسمش «اليا» است و در عربى «على»؟
فرمود: آرى.
پرسيد: فرزند كداميک از پسرانش هستى؛ شبّر يا شبير؟
فرمود: شبير.
در اين هنگام پيرمرد، شهادتين را جارى ساخت و مسلمان شد.[51]
سورة بن كليب اسدى می گويد: حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: ما خزانهدار پروردگار در آسمان و زمين هستيم، البته نه خازن نقره و طلا بلكه ما خازن علم خداوند مىباشيم.[52]
از أبان بن تغلب نقل شده است كه گفت: روزى طاوس يمانى با همراهش براى طواف حاضر شد كه ناگاه چشمش به امام باقر (علیه السلام) افتاد كه جلويش طواف مىكند در حالى كه او (علیه السلام) نوجوانى بود، طاوس به همراه خود گفت: اين جوان فرد عالمى است، پس چون از طواف فارغ شد دو ركعت نماز گزارد، سپس نشسته و مردم دسته دسته نزد او آمدند.
طاوس به دوست خود گفت: بيا نزد او رفته و پرسشى كنيم كه من نمی دانم ایشان جوابش را می داند یا نمی داند؟ پس هر دو نزد آن حضرت رفته و ضمن سلام طاوس پرسيد: اى أبو جعفر، آيا مىدانى چه وقت يك سوم مردم مردند؟
فرمود: اى أبو عبد الرّحمن، يك سوم نه، تو مىخواستى بپرسى چه وقت يك چهارم مردم مردند! گفت: چگونه؟
فرمود: ابتدا حضرت آدم و حوّا و قابيل و هابيل بودند، پس قابيل دست به قتل برادرش هابيل زد و او را كشت، در آن زمان بود كه يک چهارم مردم مردند. طاوس گفت: آرى درست گفتى.[53]
امام باقر(علیه السلام) مرجع پاسخگویی
ابو بصیر می گوید: امام باقر (علیه السلام) در مسجد الحرام نشسته بود و گروه زیادی از دوست دارانش بر گرد او حلقه زده بودند. در این هنگام طاوس یمانی به همراه گروهی به من نزدیک شد و پرسید: آن مردم در اطراف چه کسی حلقه زده اند؟
گفتم: محمد بن علی بن الحسین (علیهما السلام) است که نشسته و مردم دور او گرد آمده اند.
طاوس یمانی گفت: من نیز با او کار داشتم. آن گاه پیش رفت، سلام کرد و نشست و گفت: آیا اجازه می دهید مطالبی را از شما بپرسم؟
امام باقر (علیه السلام) فرمود: آری بپرس، طاوس یمانی سؤال هایش را مطرح کرد و امام (علیه السلام) به او پاسخ بایسته ارائه داد.[54]
ابو حمزه ثمالی نیز می گوید: در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشسته بودم که مردی پیش آمد، سلام کرد و گفت: تو کیستی؟
به او گفتم: مردی از اهل کوفه ام. چه می خواهی و در جست و جوی چه هستی؟
مرد گفت: آیا ابو جعفر، محمد بن علی (علیهما السلام) را می شناسی؟
گفتم: بلی، به آن گرامی چه کار و حاجتی داری؟
گفت: چهل مسئله آماده کرده ام تا از وی سؤال کنم و آن چه حق بود بپذیرم.
ابو حمزه می گوید: از آن مرد پرسیدم، آیا تو فرق بین حق و باطل را می دانی؟
مرد گفت: آری…
در این هنگام امام باقر (علیه السلام) وارد شد در حالی که گروهی از اهل خراسان و مردم دیگر در اطراف وی بودند و مسائل حج را از آن حضرت می پرسیدند.
آن مرد نیز نزدیک امام نشست و مطالب خود را با آن حضرت در میان گذاشت و جواب لازم را دریافت داشت.[55]
أبو حمزه ثمالى می گويد: در مسجد الحرام خدمت امام باقر (علیه السلام) نشسته بودم كه دو تن از مردم بصره به محضرش شرفياب شدند و عرض كردند: اى فرزند پيامبر خدا، قصد داريم مسئلهاى از شما بپرسيم. فرمود: مانعى ندارد، گفتند: مراد از «ثمّ اورثنا»[56] چیست؟ فرمود: در شأن ما خاندان نبوت نازل گرديده است.
ثمالى می گويد: عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت، بنا بر اين ستمكار به خود از شما چه كسى است؟ فرمود: شخصى از ما خاندان رسالت كه نيكي ها و بدي هايش يكسان باشد به نفس خود ستم نموده (كه در عبادت كوتاهى نموده و حسناتش را بر سيّئات خود افزون نساخته) باشد.
گفتم «مقتصد» از شما كيست؟ فرمود: شخصى كه در تمامى احوال، در توانمندى و فقر (جوانى و پيرى) تا آخرين نفس كه در چنگال مرگ گرفتار شود عبادت خدا را انجام دهد.
عرضه داشتم. سبقتگيرنده شما در خيرات كيست؟ فرمود: به خدا سوگند او فردى است كه مردم را به راه پروردگار خويشتن فرا خوانده و به انجام نيكي ها وادار كند، و آنان را از ارتكاب معاصى و بدي ها باز دارد، و پشتيبان گمراهان نگردد، و به حكم فاسق ها رضا ندهد مگر آن شخص كه از رسيدن زيانى به جان و دينش بترسد، و ياورى پيدا نكند، آن گاه از روى تقيّه با آنان مدارا نمايد.[57]
امام باقر(ع)مؤسس مدرسه دینی
امام باقر(ع) در دوران امامت خویش، با وجود شرایط نامساعدی که بر عرصه فرهنگ اسلامی سایه افکنده بود، با تلاشی جدّی و گسترده، نهضتی بزرگ را در زمینه علم و پیشرفت های آن طراحی کرد. تا جایی که این جنبش دامنه دار به بنیان گذاری و تأسیس یک دانشگاه بزرگ و برجسته اسلامی انجامید که پویایی و عظمت آن در دوران امام صادق (علیه السلام) به اوج خود رسید.
دوران امامت امام محمّد باقر (علیه السلام) دورانى پر آشوب از جنگ بنى اميّه و بنى عبّاس بود، (اگر چه كه عباسيّان پس از وفات امام باقر (علیه السلام) به روى كار آمدند) با اين حال سكوت و آرامشى آكنده از خشم بر مردم حكم فرما بود و امام (علیه السلام) از اين شرايط كمال استفاده را در جهت تربيت شاگرد و استحكام و گسترش تشيّع و انقلاب فرهنگى نمود و در محضر خود بسيارى از دانشجويان و طالبان علم را از سرچشمه علوم امامت سيراب فرمود، و به تأسيس دانشگاه علوم اسلامى اقدام نمود و به همين دليل به لقب باقر العلوم، يعنى شكافنده دانش ها ملقب گرديد.[58]
امام باقر(علیه السلام)و تربیت شاگردان
در زمان امام محمد باقر (علیه السلام) كه مصادف با حكومت مروانيان بود، كشور اسلام بسيار وسيع و پهناور شد، اقوام و ملل گوناگونى به اسلام گرويده بودند، در اين هنگام مسائل جديدى در حوزههاى دينى مسلمانان مطرح بود، تعدادى كتاب از زبانهاى مختلف ترجمه شده و مطالب جديدى در ميان مردم پخش مىشد و ايجاد شبهه مىكرد.
در اين هنگام حكومت مروانيان در اثر فساد از درون خراب و ضعيف و ناتوان شده بود، امام باقر (علیه السلام) از اوضاع و احوال استفاده كرد و حوزه بزرگى در مدينه تشكيل داد و شاگردان زيادى تربيت نمود، حكومت وقت هم چندان نيرومند نبود كه جلوی مردم را بگيرد و امام (علیه السلام) را از تدريس و نشر احكام باز دارد.
در حوزه درس امام باقر (علیه السلام) تعداد زيادى عالم و محدث از سراسر كشور پهناور اسلامى شركت مىكردند، در وقت حج و عمره بر تعداد آنها افزوده مىگرديد.[59]
شاگردان امام باقر(علیه السلام)
در مکتب امام باقر (علیه السلام) شاگردانی نمونه و ممتاز پرورش یافتند که به برخی از آنان اشاره می شود:
1- ابان بن تغلب: ابان از شخصیت های علمی عصر خود بود و در تفسیر، حدیث، فقه، قرائت و لغت تسلّط بسیاری داشت. والایی دانش ابان چنان بود که امام باقر (علیه السلام) به او فرمود در مسجد مدینه بنشین و برای مردمان فتوی بده، چون دوست دارم مردم چون تویی را در میان شیعیان ما ببینند.[60]
2- زراره: دانشمندان شیعه، میان پرورش یافتگان مکتب امام باقر و امام صادق (ع) شش تن را از بقیۀ شاگردان برتر می دانند و زراره یکی از آن ها است. امام صادق (علیه السلام) خود می فرمود: اگر«برید بن معویه »و«ابو بصیر»و«محمد بن مسلم» و «زراره »نمی بودند آثار پیامبر (معارف شیعه) از میان می رفت، آنان بر حلال و حرام خدا امین هستند. و باز می فرمود: «برید»و«زراره »و«محمد بن مسلم »و«احول »در زندگی و مرگ نزد من محبوبترین مردمان هستند.[61]
3- محمد بن مسلم »:فقیه اهل بیت و از یاران راستین امام باقر و امام صادق (علیه السلام) بود، چنان که امام صادق (علیه السلام) او را یکی از آن چهار تن به شمار آورده که آثار پیامبری به وجودشان پا بر جا و باقی است.[62]
مناظرات امام باقر(علیه السلام)
الف) عبد الله بن نافع ارزق مي گفت: اگر بدانم در روى زمين كسى هست كه بتواند به من ثابت كند، وقتی على(علیه السلام) اهل نهروان را كشت، نسبت به آن ها ستم نكرد به سوى او خواهم رفت. گفتند اگر چه از فرزندانش باشد. گفت مگر در ميان فرزندانش عالم وجود دارد گفتند اين اول نادانى تو است مگر اين خانواده خالى از عالم هست.
پرسيد اكنون عالم آن خانواده كيست. گفتند محمد بن على بن الحسين. عبد الله بن نافع با گروهى از اصحاب خود به طرف مدينه رفت.
اجازه شرفيابى از حضرت باقر (علیه السلام) خواست به حضرت باقر عرض كردند اين عبد الله ابن نافع است. فرمود» مرا چه با او با اين كه او از من و پدرم شب و روز بيزارى مي جويد.
ابو بصير عرض كرد: فدايت شوم او مدعى است كه اگر كسى روى زمين باشد كه ثابت كند که وقتی على (علیه السلام) اهل نهروان را كشت نسبت به آن ها ستم روا نداشته پيش او مي روم اگر چه فاصله زيادى با من داشته باشد.
امام فرمود: واقعا براى كشف مطلب آمدهاى عرض كرد بلى. به غلامش دستور داد كه بار او را فرود آورد و بگويد فردا بيايد. فردا صبح عبد الله با سران اصحاب خود آمد حضرت باقر نيز اولاد مهاجر و انصار را جمع كرد و با دو جامه به رنگ قرمز روشن بيرون آمد گوئى پارۀ ماهى است. خطبهاى خواند بدين مضمون.
ستايش خدائى راست كه جهان و جمال زيباى موجودات و تمام ممكنات را آفريد حمد خدائى را که خواب بر او راه ندارد مالك آسمان ها و زمين است …
گواهى مي دهم بر يگانگى خدا و اين كه محمد (ص) بنده و پيامبر او است او را برگزيد و به راه مستقيم رهنمائى كرد. خدا را سپاس كه ما را مفتخر به نعمت نبوت او گردانيد و امتياز ولايت را به ما داد. گروه فرزندان مهاجر و انصار هر كس منقبتى براى على (علیه السلام) در خاطر دارد حركت كند و نقل نمايد.
از جاى حركت كردند هر كدام منقبتى نقل كردند. عبد الله گفت همه اين احاديث را من خود از راويانى كه گفتيد نقل نمودهام ولى على بعد از حكم قرار دادن كافر شد، تا بالاخره مناقب منتهى شد به حديث خيبر که پیغمبر اکرم(ص) فرمودند: لأعطين الرايه غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله كرارا غير فرار حتى لا يرجع يفتح الله على يديه.
حضرت باقر فرمود در باره اين حديث چه مي گوئى؟ گفت صحيح است هيچ شكى در آن نيست ولى بعد از اين حديث، كارى كه موجب كفر او شد انجام داد، فرمود: مادرت به عزايت بنشيند بگو ببينم خدا كه على را آن روز دوست داشت مي دانست كه على بعدها نهروانيان را خواهد كشت. يا نمي دانست.
گفت؛ مي دانست، فرمود على را دوست داشت كه مطيع و فرمانبردار او بود يا دوست داشت با اين كه مخالف و خطاكار بود؟ گفت دوست داشت كه اطاعتش مي كرد حضرت باقر (علیه السلام) فرمود اكنون محكوم شدى. عبد الله رافع از جاى حركت كرده با خود مي گفت (حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ)[63] خداوند مي داند مقام رهبرى را به كه بدهد.
ب) مرحوم کلینی در كافى می نویسد: زيد شحام گفت قتادة بن دعامه خدمت حضرت باقر (علیه السلام) رسيد فرمود قتاده تو فقيه مردم بصره هستى؟ عرض كرد مردم چنين مي گويند. فرمود شنيدهام قرآن تفسير مي كنى؟ عرض كرد بلى. سؤال كردند از روى علم تفسير مي نمائى يا نادانى؟ عرض كرد نه، از روى علم.
فرمود: اگر واقعا از روى علم باشد كه شخصيت با ارزشى هستى من يك سؤال از تو مي كنم. عرض كرد بفرمائيد.
فرمود: بگو ببينم خداوند در اين آيه در سوره سبا وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ[64] چه منظورى دارد؟
گفت: منظور كسى است كه با زاد و توشه و مال سوارى حلال قصد زيارت خانه خدا را كند در امان خواهد بود تا به خانواده خود برگردد. فرمود ترا به خدا قسم گاهى اتفاق نمىافتد كه شخصى با زاد و توشه و مركب حلال به جانب مكه روان شود ولى دزدها اموالش را به سرقت ببرند و او را بزنند به طورى كه نابود شود. گفت چرا اتفاق مىافتد.
فرمود: اگر قرآن را از پيش خود تفسير كنى باعث هلاك خود و ديگران شدهاى همچنين اگر از زبان ديگران نقل كنى. قتاده! اين آيه مربوط به كسى است كه خارج شود از منزل خود با زاد و توشه و مال سوارى حلال قصد اين خانه را بكند ولى عارف بحق ما باشد با دل ما را دوست داشته باشد، چنان چه خداوند در اين آيه اشاره ميكند فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ[65] ابراهيم عرض مي كند خدايا دل هاى گروهى از مردم را متوجه خاندان من بكن منظورش دوست داشتن خانه نيست اگر منظور خانه بود میفرمود (تهوى اليه) دوست بدارند آن را نه اين كه بفرمايد (تَهْوِي إِلَيْهِمْ) دوست بدارند آنها را به خدا سوگند منظور از دعاى ابراهيم ما بوديم كه اگر با دل ما را دوست داشته باشند حج آنها قبول مىشود و گرنه قبول نخواهد شد اگر چنين بود آن وقت از عذاب جهنم در روز قيامت ايمن خواهد بود. قتاده عرض كرد به خدا ديگر همين طور تفسير خواهم كرد.
فرمود قتاده! منظور قرآن را كسانى درك مي كنند كه با آنها صحبت شده و طرف خطاب قرآن هستند.
ج) ابن شهر آشوب در مناقب مي نويسد كه عمرو بن عبيد بصرى براى امتحان كردن خدمت حضرت باقر (ع) رفت. گفت آقا فدايت شوم، معناى اين آيه چيست: أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما[66]. معناى اين رتق و فتق (باز و بسته بودن) چيست؟
فرمود آسمان بسته بود كه باران نمىآمد و زمين نيز بسته بود كه چيزى از آن خارج نمی شد خداوند آسمان را با باران باز نمود و زمين را با روئيدن گياه. عمرو بن عبيد برگشت راه اعتراضى بر فرموده امام پيدا نكرد.
باز دو مرتبه بازگشت گفت آقا بفرمائيد اين كه خداوند در اين آيه مي فرمايد وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى: غضب خدا چيست؟
فرمود غضب خدا عقاب و كيفر او است مبادا خيال كنى كه خداوند را تغيير حالت پديدار مىشود اگر چنين تصور كنى كافرى.
ابو القاسم طبرى در حج اهل سنت مي نويسد كه ابو حنيفه به حضرت باقر كه در مسجد نشسته بود عرض كرد اجازه مي دهى پهلوى شما بنشينم؟ امام فرمود تو مردى شناخته شده هستى ميل ندارم پهلوى من بنشينى.
ابو حنيفه توجهى نكرده نشست عرض كرد آقا شما امام هستى؟ فرمود نه. گفت گروهى در كوفه شما را امام مي دانند. فرمود مي گوئى چه كنم؟ گفت نامهاى به آنها بنويس اطلاع بده كه امام نيستى.
فرمود: آنها گوش نمي كنند من بر اين كه آنها اطاعت نمي كنند با اين كه غايب هستند از آن هائى كه حاضرند گواه مي گيرم الان به تو گفتم پهلوى من منشين نشستى همين طور بقيه را بگير اگر بنويسم از من اطاعت نخواهند كرد. ديگر ابو حنيفه نتوانست حرفى بگويد.
د) در كشف الغمه مي نويسد: عبد الله ابن معمر ليثى به حضرت باقر گفت شنيدهام شما متعه (عقد منقطع كه معروف به صيغه است) را اجازه مي دهى فرمود خدا در قرآن اجازه داده و پيامبر سنت قرار داده اصحاب او نيز عمل كردهاند. گفت عمر از آن نهى كرده.
فرمود تو به دستور دوست خود رفتار كن من به دستور پيغمبر (صلى الله عليه و آله).
عبد الله گفت مايلى زنان خويشاوندت چنين كارى بكنند. امام فرمود: …گفت و گو از حكم خدا ربطى به اسم زنان خويشاوند من نداشت آن كسى كه اين كار را در قرآن براى بندگان خود اجازه داده از تو و كسى كه بي جهت از آن جلوگيرى كرده غيرتش بيشتر است.
حالا بگو ببينم مايلى يكى از بستگان نزديكت همبستر با مردى از كولي هاى مدينه شود؟ گفت نه فرمود چرا چيزى كه خدا حلال كرده حرام ميدانى. گفت حرام نمي دانم اما كولى با من هم طراز نيست.
فرمود اگر مرد مؤمن و شايستهاى باشد و خدا به او حوريه بدهد تو از كسى كه خدا او را دوست دارد بيزارى و از ازدواج با كسى كه همطراز با حوريه هست از روى سركشى و تكبر، استنكاف دارى.
عبد الله خندهاى كرده گفت سينههاى شما كانون علم و دانش است كه ميوه آن نصيب شما و برگش براى مردم است.[67]
امام باقر ونوشتن کتاب
با توجه به شرایط و موقعیت زمانی و مکانی که امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) در آن زندگی می کردند عدم تدوین کتاب در آن زمان امری موجه به حساب می آید، اما این احادیث تحت عنوان “اصول اربعمائة” سپس تحت عوان “کتب اربعه” جمع آوری شده است که اخيراً محدث بزرگوار جناب حر عاملي در كتاب وسائل الشيعة در 30 جلد به صورت مبوّب بر اساس عناوين فقهی جمع آوری نموده است ولی قابل توجه است که احادیث این كتاب ها به این دو امام بزرگوار اختصاص ندارد بلکه شامل احادیث همۀ امامان نیز می شود اگر چه این دو امام سهم بیشتری از بقیۀ امامان در این کتاب ها دارند.
اما این که چرا از بعضی از امامان کتاب مانده است و از بعضی کتابی به دست ما نرسیده است، باید تفاوت موقعیت زمانی این امامان بزرگوار و نیز تفاوت دیدگاههای سایر مذاهب اسلامی؛ غیر از شیعیان؛ نسبت به ایشان را دانست و سپس به دلیل نگارش نهج البلاغه برای امام علی(علیه السلام) و عدم نگارش کتب مشابهی برای سایر امامان پیبرد. بر این اساس، به نکات ذیل دقت شود:
1 – تنها امامی که توانست مدت هرچند کوتاهی، به عنوان خلیفه و حاکم مسلمانان در جامعۀ اسلامی حضور یابد، امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود که به مدت 5 سال، زمام امور مسلمین در دستان مبارک ایشان بود.[68] طبیعتاً، زمانی که حاکمیت در اختیار این امام بزرگوار بود، هم ایشان آزادی عمل بیشتری در بیان خطبههای طولانی و رهنمودهای لازم به مردم را داشتند و هم راویان و کاتبان، با آسودگی خاطر میتوانستند بیانات ایشان را ثبت و ضبط نموده و در اختیار دیگران قرار دهند. از طرفی دیگر، سایر فرقههای اسلامی؛ هر چند ایشان را همانند شیعیان، خلیفۀ بلافصل پیامبر(ص) نمیدانستند؛ اما به هر حال، آن حضرت را یکی از خلفای راشدین به شمار آورده و سخنان ایشان را نیز در کتب خود ذکر مینمودند.[69]
2 – بیشترین تلاش امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) برای تبیین اصول دینی در زمان ضعف حکومت اموی و انتقال قدرت به عباسیان انجام پذیرفت. با وجود این که در این دورۀ زمانی، موقعیت مناسبی برای این دو امام بزرگوار پدید آمده بود تا به نشر معارف و تربیت هزاران شاگرد مبرز بپردازند، و هرچند بسیاری از دانشمندان اهل سنت نیز از محضر ایشان بهرهمند شدند، اما به هر حال، موقعیتی همانند جایگاه امام علی(ع) برایشان به وجود نیامده بود و آنها میبایست در رفتار و گفتار خود به شیوهای محتاطانه عمل نمایند، تا هم جان خود و شیعیان آنها به خطر نیفتد و هم موجب سوء استفادۀ یکی از طرفین درگیر نشود! بر این اساس، کمتر به ایراد خطبههای طولانی؛ همانند خطبههای امام علی(علیه السلام)؛ پرداخته و در بیشتر موارد، به پرسشهای مردم پاسخ میفرمودند. جالب است بدانیم که امام باقر (علیه السلام) در موارد بسیاری، روایات خود را حتی با واسطه قراردادن راویانی همانند جابر، مستند به فرمودۀ پیامبر اکرم(ص) یا امیرالمؤمنین(علیه السلام) مینمودند، تا دیگر فرقههای اسلامی نیز، به آسانی آنها را بپذیرند.[70]
3 – لازم به ذکر است که بیانات این بزرگواران، چه امام علی(علیه السلام) و چه این دو امام بزرگوار و چه دیگر امامان، در زمان حیاتشان، به صورت مجموعهای متمرکز، در یک کتاب مشخص، تدوین و تألیف نشده بود، بلکه هر راوی و هر مؤلف، قسمتی از این سخنان را منعکس مینمود. برخی از راویان، تنها روایتهای خود را در کتابی به نام “اصل” گردآوری نموده و آنها را در اختیار دیگران قرار میدادند که تحت عنوان “اصول اربعمائة” جمع آوری شده است که علامۀ مجلسی(ره)، اسامی برخی از این اصول را در ابتدای کتاب بحارالانوار ذکر نموده است و بیشتر روایات مندرج در این اصول، از امام پنجم و ششم(علیهما السلام) بوده و دلیل آن نیز آزادی نسبی این دو امام بزرگوار میباشد.
4 – تا زمانی که امامان معصوم(علیهم السلام) حضور داشتند، به کتاب های جامع و گستردهای که شامل تمام روایات و از همۀ راویان باشد، نیاز چندانی احساس نمیشد و تنها زمانی این نیاز جلوهگر شد که با فرا رسیدن عصر غیبت، دسترسی مستقیم به امام معصوم تقریباً غیر ممکن شد و در پی آن بود که دانشمندان شیعه در صدد جمعآوری این سخنان برآمدند. بر این اساس، مشاهده مینماییم که بیشتر چنین مجموعههایی در قرنهای سوم تا پنجم تألیف شده که کتاب هایی همانند کتب اربعه و تحف العقول و … و نیز نهج البلاغه را میتوان در همین راستا ارزیابی نمود که بیشتر آنان حاوی سخنان تمام معصومان بوده و برخی از آنها همانند نهج البلاغه و غرر الحکم، اختصاص به بیانات یک امام داشتند.
5- آن چه که امروزه فقهاء و محققین در علوم اسلامی به آن نیاز دارند تبویب و موضوع بندی احادیث و بیانات معصومان (علیهم السلام) است نه قرار دادن فرمایش هر معصومی در مجموعه ای خاص به نام کتاب هر چند که این نیز خالی از لطف نیست ولی با توجه به این که فرمایشات همۀ معصومان (علیهم السلام) از حیث اعتبار در یک رتبۀ عالی قرار دارند و فرقی از این جهت وجود ندارد، از طرف دیگر نیز غالباً (اگر نگوییم همیشه) علماء ما برای رفع ابهامات و مشکلات فقهی و کلامی و … در ابواب و موضوعات مشخصی از روایات و احادیث بهره می گیرند؛ از این رو آن چه که امروز در دسترس ماست ضروری تر به نظر می رسد.
6– خلفای عباسی که در این قرون، قدرت را کاملاً قبضه نموده بودند؛ همانند سایر اهل سنت؛ به امیر المؤمنین(علیه السلام) حساسیت چندانی نداشتند، بلکه در ظاهر برای ایشان احترام خاصی را نیز قائل بودند. به همین دلیل، تلاش سید رضی(ره) در ارتباط با جمعآوری و تدوین سخنان ایشان در کتابی به نام “نهج البلاغه”؛ آن هم در مرکز خلافت عباسی یعنی بغداد؛ با مخالفتی روبرو نشد؛ زیرا بسیاری از این کلمات شیوا؛ از قبل؛ در کتب اهل سنت نیز وجود داشت،[71] اما تدوین کتاب هایی که سخنان هر یک از امامان دیگر؛ به خصوص امام پنجم و ششم که بیشترین روایات از آنها نقل شده است؛ به صورت مستقل و جداگانه، ممکن بود حساسیت خلفای عباسی را برانگیزاند، به ویژه این که؛ به عنوان نمونه؛ امام ششم(علیه السلام)، از بدو تأسیس خلافت عباسی، مخالفت هایی را ابراز نموده[72] و سایر امامان بعدی نیز به نحوی با آنان درگیر بودند و انتشار مجموعههای مدوّنی از هر امام؛ غیر از امام اول (علیه السلام) و حتی امامانی که قبل از دورۀ عباسیان میزیستند؛ میتوانست تأییدکنندۀ نظریۀ منحصر بودن خلافت در آل علی(ع) باشد که چنین امری به مذاق عباسیان خوش نمیآمد. به همین دلیل، دانشمندان شیعه ترجیح دادند که روایات مأثور از این امامان را به همراه روایات نبوی و علوی در کتاب هایی همانند کافی و تهذیب و فقیه و … درج نموده تا از ایجاد حساسیت جلوگیری شود.
7– چنین روشی در مجموعههایی؛ مانند بحار الانوار و وسائل الشیعه و …، که در قرون بعد گردآوری شد؛ نیز دنبال شد و هر چند، درصد بسیاری از روایات موجود در این مجامع روایی مرتبط با امام پنجم و ششم بود، اما به هر دلیل، نیازی در جداسازی آنها از سایر روایات مشاهده نمیشد، تا این که در سال های اخیر، تلاش هایی برای استخراج جداگانه احادیث هر معصوم(علیه السلام) و قرار دادن آن در کتابی مستقل انجام شده است.[73]
سیره عملی امام باقر(علیه السلام)
انسان های کم ظرفیت و کوته اندیش، گمان می کنند که لازمه زهد و تقوا، این است که خرقه ای پشمینه بر دوش افکنده و زاویه خلوتی را انتخاب کنند و روی از خلق بگردانند تا به خدا نزدیک شوند!
اینان گمان می کنند که تلاش برای تأمین معاش و کسب روزی، مخالف زهد و توکل است، و وظیفه انسان فقط ذکر گفتن و پرداختن به نماز و روزه می باشد و روزی از هر جا که باشد می رسد ! ولی برنامه امامان (ع)، و از جمله امام باقر (ع) غیر از این بوده است. آنان، در اوج زهد و تقوا و در نهایت عبادت و بندگی خدا، اهل کار و تلاش بوده اند، و از این که دیگران روزی آنها را تأمین کنند و خرج زندگی ایشان را بپردازند، به شدّت پرهیز می کردند.
محمد بن منکدر یکی از زهاد معروف عصر امام باقر (ع) است که همانند طاووس یمانی و ابراهیم بن ادهم و عده ای دیگر، دارای گرایش های صوفیانه بوده است. او خود نقل می کند: در یکی از روزهای گرم تابستان، از مدینه به سمت یکی از نواحی آن، خارج شدم، ناگاه در آن هوای گرم، محمد بن علی (ع) را (که درشت اندام بود)، ملاقات کردم که با کمک دو نفر از خدمت کارانش مشغول کار و رسیدگی به امور زندگی است. با خود گفتم: بزرگی از بزرگان قریش، در چنین ساعت گرم و طاقت فرسا و با چنین وضعیت جسمی، به فکر دنیا است! به خدا سوگند، باید پیش رفته و او را موعظه کنم.
به آن حضرت نزدیک شدم و سلام کردم. او نفس زنان و عرق ریزان، سلامم را پاسخ گفت. فرصت را غنیمت شمرده، به او گفتم: خداوند، کارهایت را سامان دهد! چرا بزرگی چون شما در چنین شرایطی به فکر دنیا و طلب مال باشد! به راستی اگر مرگ در چنین حالتی به سراغ شما بیاید، چه خواهید کرد!
امام باقر (ع)، دست از دست خدمت کاران برگرفت و ایستاد و فرمود: به خدا سوگند، اگر در چنین حالتی مرگ به سراغم آید، به حق در حالت اطاعت از خداوند، به سراغم آمده است. این تلاش من خود اطاعت از خدا است؛ زیرا با همین کارها است که خود را از تو و دیگر مردم بی نیاز می سازم (تا دست حاجت و تمنا به کسی دراز نکنم) .
من زمانی از خدا بیمناک هستم که هنگام معصیت و نافرمانی خدا، مرگم فرا رسد! محمد بن منکدر می گوید: پس از شنیدن این سخنان، به آن حضرت عرض کردم: خدای رحمتت کند، من می خواستم شما را موعظه کنم، اما شما مرا راهنمایی کردید.[74]
ضرب سکه به دستور امام باقر(ع)
در قرن اوّل هجرى صنعت كاغذ در انحصار روميان بود و مسيحيان آن جا روى كاغذ خود عبارت (پدر، پسر، روح القدس) را حك كرده بودند، عبد الملک مروان خليفه وقت وقتى از آرم كاغذها با خبر شد، ناراحت شد كه چرا در مملكت اسلامى بايد شعار كفّار رواج پيدا كند، پس دستور داد روى كاغذها سوره توحيد را حک نمايند، كاغذهاى جديد انتشار يافت و خبر آن به قيصر پادشاه روم رسيد، او بسيار ناراحت شد و در نامهاى به عبد الملک نوشت: اگر اين نوشتهها را از روى كاغذها بر نداريد، دستور مىدهم سكّههايى در روم ضرب كرده و روى آنها به پيامبر شما دشنام بنويسند تا آبرويى براى شما باقى نماند.
عبد الملک بسيار ناراحت شد، فورا جلسهاى تشكيل داد و از كارگزاران خود مشورت خواست، امّا هيچ نتيجهاى نگرفت، يكى از حضّار گفت: چاره مشكل به دست محمّد بن على (ع) است، عبد الملک فرستادهاى به مدينه در طلب امام فرستاد و از آن حضرت يارى طلبيد.
امام (ع) پس از رسيدن به شام به عبد الملک فرمود: قيصر صرفاً تهديد كرده و بدان كه خداوند مانع او خواهد شد، امّا چاره كار اين است كه صنعتگران را جمع كرده و سكّهاى ضرب كنيد كه يک سوى آن نام پيامبر (ص) و در سوى ديگر سوره توحيد نوشته شده باشد، بدين ترتيب ما از سكّه روميان بىنياز خواهيم شد، سپس وزن و اندازه سكّه را مقرّر فرمود و دستور داد نام شهر و تاريخ ضرب سكّه روى آن نوشته شود.
با اين رهنمود خردمندانه، سكّههاى اسلامى زده شد و در سراسر مملكت اسلام منتشر گرديد و معاملات فقط بر اساس آنها اعتبار يافت.
قيصر از ماجرا با خبر شد و خود را در برابر عمل انجام شده ديد، درباريان از او خواستند تهديد خود را عملى كند و سكّهاى با دشنام به رسول خدا (ص) ضرب نمايد، امّا او كه مرد خردمندى بود، پاسخ داد: اين عمل بيهوده است، چون در شهرهاى اسلامى ديگر پول ما رواج ندارد و آن ها با سكّههاى خود معامله مىكنند. امام (ع) با اين عمل آگاهانه، مانع نفوذ استعمار آن روز و نقشههاى پليد آنان گرديد.[75]
امام باقر(ع)و رسیدگی به محرومان
امام باقر (ع) همانند دیگر ائمّه معصوم (ع) نسبت به مردم (خصوصاً شیعیان ) کمک های مالی داشته و هماره پذیرای محرومان جامعه بود؛ به گونه ای که راویان و سیره نگاران به سخاوت و مهمان نوازی حضرت، اذعان و اعتراف نموده اند. در این جا به سخنان برخی از آنان اشاره می شود:
الف. حسن بن کثیر می گوید: نزد امام باقر(ع) از فقر خویش و بی وفایی دوستانم، گلایه کردم؛ آن حضرت فرمود: بد برادری است آن که در زمان توانگری، حقّ تو را نگه دارد ولی به هنگام احتیاج، رشته دوستی خود را از تو بِبُرد.
سپس به غلامش دستور داد کیسه ای (هفتصد درهم) آورده تا به من دهد. آن گاه فرمود: این پول ها را خرج زندگیت کن و هرگاه تمام شد، مرا آگاه ساز.[76]
ب. عمرو بن دینار و عبدالله بن عبید بن عمیر می گویند: هر وقت به دیدار امام باقر (ع) می رفتیم، به ما خرجی، پوشاک و پول می داد و می فرمود: پیش از آن که به ملاقاتم بیایید، این هدایا برای شما تهیّه شده بود.[77]
ج. سلیمان بن قرم می گوید: آن حضرت به ما پانصد، ششصد تا هزار درهم هدیه می داد و هیچ گاه از کمک به برادران دینی اش، پاسخ به نیاز ارباب رجوع و رسیدگی به حال محرومان، افسرده و خسته نمی شد.[78]
د. نیز امام صادق (ع) فرموده است:
در یکی از روزها به حضور پدرم رسیدم در حالی که میان نیازمندان مدینه، هشت هزار دینار، تقسیم کرده و یازده برده را آزاد ساخته بود.[79]
ج. امام صادق (ع) می فرماید: پدرم با این که از نظر امکانات مالی، نسبت به سایر خویشاوندان، در سطح پایین تری قرار داشت و مخارج زندگی وی، سنگین تر از بقیه بود، هر جمعه به نیازمندان انفاق می کرد و می فرمود: انفاق در روز جمعه، دارای ارجی فزون تر است، چنان که روز جمعه، خود بر سایر روزها برتری دارد.
امام باقر(ع) و احترام به حقوق اجتماعی مؤمنان
زراره می گويد: امام باقر (ع) به تشييع جنازه مردى از قريش در مدينه رفته بود، من هم با ايشان بودم، در آن تشييع مردى بنام عطاء نيز بود، ناگهان زنى شروع به فرياد زدن نمود، عطاء به او گفت: آرام مىشوى يا برگردم؟ زن ساكت نشد و عطاء برگشت. به امام گفتم: عطاء برگشت، فرمود: چرا اين كار را كرد؟ گفتم: به دلیل ناله و فريادهاى زنى، به او گفت: آرام مىشوى يا برگردم؟ زن آرام نشد، او هم برگشت.
امام فرمود: بگذريم، اگر ما امر باطلى را به همراه حقى ديديم و حق را به خاطر آن ترک نموديم حق مسلمان را به جا نياوردهايم، وقتى امام بر جنازه نماز خواند سرپرست آن جنازه به امام گفت: برگرديد خداوند شما را رحمت كند، شما تحمل راه رفتن بيش از اين را نداريد، امام (ع) برنگشت، به امام گفتم: او به شما اجازه برگشت داد و من هم كارى دارم كه مىخواهم در مورد آن از شما سؤال كنم، امام فرمود: ادامه بده، ما به اجازه او نيامديم تا با اجازه او برگرديم، بلكه اين كار ثواب و اجرى داشت كه ما آن را خواستيم، به اندازهاى كه مرد به دنبال جنازه باشد بر آن پاداش داده مىشود.[80]
امام باقر و رعایت حقوق و نیازهای روحی همسران
زاهد نمایان و تنگ نظرانی که عبادت و تقوا را در انزوا و کسالت و جمود می بینند و با ترک شؤون زندگی و رفتارهای اجتماعی در صدد راهیابی به مقامات معنوی هستند! واقعیات حیات را نادیده گرفته و به جای پیروی از تمامیت وحی، تشخیصهای نادرستشان را، ملاک حق می شمارند، تشکیل زندگی خانوادگی را مانع وصول به حق پنداشته و رعایت حقوق و نیازهای طبیعی و واقعی همسران را در خور دنیا گرایان می دانند! و در جهت ضدیت با فطرت و طبیعت و نظام هستی بر می خیزند، اما در مکتب اهل بیت (ع) و در زندگی امام باقر (ع) اثری از این گونه حرکتها نیست، بلکه هر حقیقتی در جای خود مورد توجه قرار گرفته است. از آن جمله نیازهای روحی همسران است که معمولا در نگاه انسانهای سطحی مورد غفلت و بی مهری قرار می گیرد، ولی در زندگی امامان (ع) به عنوان یک واقعیت مورد توجه بوده است.
الف. گروهی از مردم به حضور امام باقر (ع) رسیدند، در حالی که امام خضاب کرده بود. افراد تازهوارد، از علت خضاب کردن آن حضرت، جویا شدند.
امام (ع) فرمود: چون زنان از آراستگی شوهر خویش شادمان می شوند، من برای همسرانم خضاب کرده و خود را آراسته ام.[81]
ب. حسن زیات بصری می گوید: من به همراه یکی از دوستانم به منزل امام باقر (ع) رفته، بر او وارد شدیم.
برخلاف تصور خویش، آن حضرت را در اتاقی مفروش، آراسته و زینت شده یافتیم و بر دوش وی پارچه ای به رنگ گلهای سرخ مشاهده کردیم. محاسن را قدری کوتاه کرده و بر چشمان سرمه کشیده بود.
ما مسائل خود را با آن حضرت در میان گذاشتیم و سؤال هایمان را پرسیدیم و از جا برخاستیم .هنگام خارج شدن از منزل، امام به من فرمود: همراه با دوستت، فردا هم نزد من بیایید.
گفتم بسیار خوب، خواهیم آمد.
چون فردا شد، با همان دوستم به خانه امام رفتیم، ولی این بار به اتاقی وارد شدیم که در آن، جز یک حصیر، هیچ امکاناتی نبود و امام پیراهنی خشن بر تن داشت.
در این هنگام امام به رفیق من رو کرد و فرمود: ای برادر بصری! اتاقی که دیشب مشاهده کردی و در آن جا نزد من آمدی از همسرم بود که تازه با او ازدواج کرده ام و در واقع آن اتاق، اتاق او بود و لوازم آن نیز، لوازم و امکاناتی است که او آورده است.
او خودش را برای من آراسته بود و من نیز می بایست عکس العمل مناسبی داشته باشم و خودم را برای او بیارایم و بی تفاوت نباشم. امیدوارم از آنچه دیشب مشاهده کردی، به قلبت گمان بد راه نداده باشی.
رفیق من در پاسخ امام گفت: به خدا قسم، بدگمان شده بودم، ولی اکنون خداوند آن بد گمانی را از قلبم زدود و حقیقت را دریافتم.[82]
آنچه از این حدیث استفاده می شود، این است که امام از همسرش انتظار ندارد که چون او بر حصیر بنشیند و لباس خشن بر تن کند.
ج. حکم بن عتیبه می گوید: بر امام باقر (ع) وارد شدم در حالی که اتاقش آراسته و لباسش رنگین بود، من همچنان به اتاق و لباس آن حضرت خیره شده بودم و نگاه می کردم. امام که آثار شگفتی را در من مشاهده کرده بود، فرمود: ای حکم نظرت درباره آنچه می بینی چیست؟
عرض کردم: درباره عمل شما چگونه می توانم داوری کنم (شما امام هستید و جز کار بایسته انجام نمی دهید)، ولی در محیط ما، جوانان کم سن و سال چنین می پوشند، نه بزرگسالان!
امام فرمود: ای حکم، چه کسی زینتهای الهی و خدادادی را ممنوع ساخته است؟ پوشیدن این لباس زیبا و شیک، حرمت شرعی ندارد ولی خوب است بدانی که این اتاق، از آن همسر من است و تازه با او ازدواج کرده ام و تو می دانی که اتاق ویژه خود من چگونه اتاقی است.[83]
فعالیتهای سیاسی امام باقر(ع)
احاطه و آگاهی نسبت به شرائط زمانی و مکانی، عنصری تعیین کننده در رفتارهای انسان های آگاه است. امام باقر(ع) که ما فوق زمان و مکان بود، با در نظر گرفتن نیازهای زمان و فراهم بودن زمینه های لازم، به ترویج و تبلیغ دین، تذکیه نفوس و تعلیم و تربیت انسان ها می پرداخت. در این نوشتار به سه نمونه از فعالیت های آن حضرت اشاره می شود:
1. مبارزه با دستگاه بنی امیه
یکی از شیوه های مبارزاتی آن حضرت این بود که مسلمانان را از وضع نابسامان و وحشتناک سیاسی آن زمان آگاه می ساخت و در مناسبت های مختلف، فساد و ظلم بنی امیه را آشکار می نمود و مردم را از داشتن کوچک ترین مقامی در حکومت منع می کرد .
الف. عقبة بن بشیر اسدی (یکی از شیعیان) نزد امام باقر (ع) آمد و گفت: عریف[84] قبیله ما مرده است و افراد قبیله می خواهند مرا جای او برگزینند، نظر شما در این مورد چیست؟ امام در جواب فرمودند: از بهشت بدت می آید و آن را دوست نداری، عریف قوم خود باش. سپس فرمود: حاکم، مسلمانی را گرفته و خون او را می ریزد و تو در خون او شریک آنان خواهی بود و چه بسا از دنیایشان هم چیزی به دستت نیاید.
ب. آن حضرت حتی در برخی اوقات مسلمانان را به اعتراض بر حکام تشویق می نمودند. در روایتی از ایشان نقل شده که فرمودند: کسی که نزد سلطان ظالمی رود و او را به تقوای الهی دعوت کرده و موعظه نماید و از قیامت بترساند، برای او پاداشی همچون پاداش جن و انس خواهد بود.
2. تبلیغ جایگاه اهل بیت
آن حضرت همان طور که مردم را از پیروی حاکمان ظلمت و تاریکی برحذر می داشتند، ایشان را به سوی اهل بیت عصمت و طهارت فرا می خواندند و در مناسبت های مختلف و با بیانات گوناگون، عظمت و بزرگی اهل بیت را بیان می کردند. روزی در حضور هشام به مردم فرمودند: «ایها الناس، این تذهبون واین یراد بکم؟ بنا هدی الله اولکم وبنا ختم آخرکم»، «ای مردم، کجا می روید و به کجا رانده می شوید؟ خداوند اولتان را به وسیله ما هدایت کرد و سرانجام کار شما را به ما پایان بخشید». پس از پایان سخنان امام، هشام دستور داد ایشان را دستگیر و زندانی کردند. در زندان، دیگر زندانی ها شیفته آن حضرت شدند و از این رو هشام دستور داد که امام را به مدینه بازگردانند.[85]
امام باقر و بنی امیه
حاکمان اموی به دلیل تعارضات داخلی از نهضت عظیم علمی امام باقر (ع) غافل بودند، ولی این به معنای در امان بودن آن امام نیست، بلکه حجم وسیعی از روایات گویای اوضاع خشونت آمیز آن دوره، و ظلم و تجاوز حاکمان وقت نسبت به دین، مسلمانان و امام آنان است، به گونه ای که امام (ع) بارها تقیه می کرد و سرانجام نیز بر سر تعارضات مبنایی با نظام خلافت ظالمانه، توسط هشام به شهادت رسید.
درباره اوضاع سیاسی عصر آن حضرت کافی است، زندگی حاکمان وقت مورد تحلیل و بررسی قرار بگیرد .
1- مروان بن حکم: مسعودی می نویسد: مؤمنان در عصر او، در خفا به سر می بردند و زندگی بر مردم مشقت بار شده بود. شیعیان در معرض خطر جدی بودند و خون و مالشان حرمت نداشت و به علی بن ابی طالب (ع) آشکارا در محافل عمومی دشنام داده می شد.
او به شیوه معاویه، پسرش عبدالملک را ولیعهد کرد و بر اثر بیماری طاعون در سال 65هـ ق در دمشق درگذشت .
2- عبدالملک مروان: در سال73 هـ ق بعد از پیروزی بر ابن زبیر، سلطنت کاملی دست یافت. قبل از خلافت، خود را قرآن دوست معرفی می کرد، ولی بعد از خلافت، از مستبدترین خلفا شد. وی شراب می نوشید و هنگام آغاز حکومت، خطاب به قرآن کریم گفت: این آخرین دیدار من با تو است .
وی افرادی مثل حجاج بن یوسف ثقفی را بر مردم و شیعیان مسلّط کرد . وی می گفت: به خدا سوگند از این پس هر کس مرا به تقوا دعوت کند، گردنش را قطع خواهم کرد وی در سال86 هـ ق مرد .
3- ولید بن عبدالملک: وی با عیش و نوش بزرگ شد و فردی ستمگر و جبار بود. هرچند در روزگار او مرزهای جغرافیایی اسلام گسترش یافت و اندلس، خوارزم، سمرقند، کابل، طوس و … فتح شد، ولی عناصر خونخواری مثل حجاج در حکومت او صاحب قدرت بودند و در فاصله 20 ساله ای که او بر سر قدرت بود، کسانی که با شکنجه در حکومت او کشته شدند، صد وبیست هزار نفر برآورد شده است.
در همین دوره افرادی مثل سعید بن جبیر به جرم طرفداری از اهل بیت (ع) شهید شدند و امام سجاد (ع) به واسطه سمی که ولید دستور داده بود، به شهادت رسید و با شهادت حضرت سجاد (ع) ، امامت به حضرت باقر (ع) منتقل شد. ولید در سن 43 سالگی، در سال (96 هـ ق) در دمشق مرد.
4- سلیمان بن عبدالملک: ابتدا از حاکمیت خدا و رضایت او سخن می راند، ولی در عمل مثل گذشتگان خود بود. تجمل و ریخت و پاش به گونه ای در دوره او رواج یافت که هر طبقه ای از مردم، با لباس مخصوص، به حضور او می رسیدند . در پرخوری وشکم بارگی بی نظیر بود .
در عصر وی، امر امامت پنهان بود و شرایط اجازه نمی داد که شیعیان با امام باقر (ع) ارتباط علنی داشته باشند . آنان به شدت تحت فشار بودند .
یعقوبی می نویسد: عمر بن عبدالعزیز نامه ای به امام باقر (ع) نوشت تا او را بیازماید . امام به او پاسخ داد . و چون عمر بن عبدالعزیز قبلا مشاور سلیمان بن عبدالمک بود و از مکاتبات او خبر داشت، فهمید که جواب امام به او با جوابش به سلیمان متفاوت است . لذا دستور داد نامه امام به سلیمان را پیدا کنند و بیاورند . وقتی نامه را آوردند، دید از هشدارهای امام (ع) در نامه به سلیمان خبری نیست، بلکه امام (ع) او را مدح کرده است.
عمر بن عبدالعزیز به کارگزار خود در مدینه نوشت: محمد بن علی را احضار کن و از این تفاوت در جواب بپرس. وقتی از امام باقر (ع) از راز تفاوت در جواب نامه ها پرسیدند، فرمود: سلیمان فردی جبار و زورگو بود و من ناگزیر بودم در نامه ام همان گونه سخن بگویم که مردم مجبورند با جباران سخن بگویند، ولی سرور تو می خواهد به شیوه ای غیر از روش جباران عمل کند و اقداماتی در جهت کاستن از ظلم و جباریت برداشته است؛ لذا به گونه ای با او سخن گفتم که مناسب وضع او است .
5- عمر بن عبدالعزیز: در سال 99 هـ ق به خلافت رسید، گام هایی در کاستن از فشارهای سیاسی، اجتماعی بر شیعیان برداشت، فدک را به اهل بیت برگرداند،به موعظه های امام باقر (ع) توجه می کرد و رسم دشنام دادن به علی (ع) را برانداخت. با این همه، غاصب جایگاه امامت بود.
6- یزید بن عبدالملک: با مرگ مشکوک عمر بن عبدالعزیز در سال 101هـ ق، یزید بن عبدالملک، جوان 25 ساله، خلیفه شد و تا سال 105هـ ق، خلافت کرد.در این دوره شدیدترین روش ها را علیه شیعه به کار بردند و کینه ها را نسبت به علی (ع) و خاندان او آشکار ساختند. وی از کینه توزان علیه امام باقر (ع) بود .
7- هشام بن عبدالملک: فرمانروایی اش 19 سال و 7 ماه طول کشید و در سال 125 هـ ق مرد .مردی خشن، درشت خو و مال اندوز بود. بخل، ستمگری وبی عاطفگی از خصوصیاتش بود. نسبت به امام باقر(ع) کینه عجیبی داشت. دوران او از نظر سیاسی، سخت ترین دوره بر امام باقر (ع) بود. تنها در این دوره بود که امام به مرکز خلافت احضار می شد.شیعیان نیز به شدت تحت فشار بودند؛ از جمله می توان به سرنوشت جابر بن یزید جعفی اشاره کرد، که به دستور امام برای در امان ماندن از شر عبدالملک، خود را به دیوانگی زد .شهادت زید بن علی بن حسین (ع) در این دوره واقع شد و امام باقر (ع) نیز در این دوره به شهادت رسید. [86]
خلفای اموی معاصر امام باقر(ع)
دوران پرفروغ امامت آن حضرت با برخی از خلفای بنی امیه مقارن بود که عبارتند از:
ولید بن عبدالملک (86 – 96)
سلیمان بن عبدالملک (96 – 99)
عمر بن عبدالعزیز (99 – 101)
یزید بن عبدالملک (101 – 105)
هشام بن عبدالملک (105 – 125).[87]
روابط امام باقر(ع) با عمر بن عبدالعزیز
هنگامی كه عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید، از فقها برای مشورت و همكاری دعوت كرد و نزدیکترین مردم به او فقها بودند. او فرستادهای خدمت امام باقر(ع) فرستاد. وقتی امام (ع) نزد او آمد عمر، ساعتی با ایشان مشورت كرد. هنگام خداحافظی، عمر از امام (ع) تقاضای موعظه و نصیحت كرد، امام(ع) فرمود: تو را سفارش به تقوای الهی میكنم و این كه بزرگ را پدر و كوچک را پسر و مردان را برادر خود بدانی. عمر گفت: خداوند تو را رحمت كند، تو همه آنچه را كه ان شاء الله موجب خیر و سعادت ما میشود جمع كردی، به شرط این كه ما به آن عمل كنیم و خداوند ما را بر آن یاری فرماید.
بعد از این كه امام به وطن خود بازگشتند، عمر پیغام فرستاد كه من میخواهم به دیدن شما بیایم. امام(ع) فرستادهای نزد او فرستاد و فرمود لازم نیست شما بیایید من نزد شما خواهم آمد. عمر قسم یاد كرد كه حتماً من باید به محضر شما بیایم. در نتیجه عمر نزد امام آمد و به ایشان نزدیک شد و سینهاش را بر سینه امام گذاشت و شروع به گریه كرد. سپس در مقابل امام نشست؛ و زمانی كه از محضر امام خارج میشد، تمام خواستههای امام(ع) را برآورده كرده بود. عمر برگشت و بعد از این دیدار هرگز هم دیگر را ندیدند، تا هر دو از دنیا رفتند.
یعقوبی نقل میكند كه روزی عمر بن عبدالعزیز امام سجاد(ع) را به یاد آورد و گفت كه چراغ دین، جمال اسلام و زینت عابدان، از میان ما رفت. به او گفته شد كه فرزندش ابوجعفر محمدبن علی بازمانده (یادگار) او است. عمر نامهای به امام باقر(ع) نوشت و خواست بدین وسیله او را ارزیابی كند. امام باقر(ع) در جواب نامهای به عمر نوشت و در آن عمر را موعظه كرده و ترسانید. عمر دستور داد كه متن نامه امام باقر(ع) به سلیمان بن عبدالملک را حاضر كردند، مشاهده كرد كه امام(ع) با او به ملایمت سخن گفته است. عمر به والی مدینه دستور داد كه محمد بن علی(ع) را احضار كند و از او سبب این رفتار را بپرسد كه با وجود این كه من راه عدل و احسان در پیش گرفتهام، چرا با من این گونه برخورد كردهاند و با سلیمان آن چنان؟ والی مدینه امام(ع) را احضار كرده و ایشان را در جریان سؤال عمر قرار داد. امام(ع) فرمودند: سلیمان حاكم جباری بود ومن با لحنی كه با جباران سخن گفته میشود به او خطاب كردم؛ ولی رفیق تو ادعای بعضی از امور را دارد و من متناسب با وضع او مخاطبش ساختم. كارگزار عمر جواب امام(ع) را به او گزارش داد، عمر بعد از شنیدن جواب گفت: تحقیقاً خداوند اهل این خانواده را خالی از فضل و كمال قرار نمیدهد.
بنابراین، از دیدگاه امام(ع) عمر حاكم جباری همانند سلیمان و بقیۀ امویان نیست و با برنامهای كه اعلام كرده و رفتاری كه نشان داده است، روزنههای امید به تأثیر موعظه و نصیحت را در مقابل امام(ع) گشوده است؛ از این رو امام (ع) برخلاف سایر امویان او را سزاوار نصیحت مییابد. و این تلقی امام (ع) از او در این جمله كه «عمر بن عبدالعزیز نجیب بنی امیه است» پیدا است كه این ارزیابی امام(ع) از عمر، در مقایسه با حكام دیگر اموی صورت گرفته است؛ و تأییدی مطلق نیست. بهترین شاهد بر این امر روایات دیگری است كه در مقام ارزیابی شخصیت عمر از امام باقر(ع) رسیده است. از جمله این موارد جریانی است كه ابوبصیر از امام باقر(ع) نقل میكند. او میگوید: من با امام محمد باقر(ع) در مسجد بودم كه عمر بن عبدالعزیز داخل شد، در حالی كه لباس زرد ملایم بر تن كرده و برغلامی تكیه داده بود. امام(ع) فرمود: به زودی این جوان به ریاست و امارت خواهد رسید و اظهار عدالت پیشهگی خواهد كرد، و امارت او چند سال به طول كشیده و بعد از آن میمیرد. پس از مرگ او اهل زمین بر او خواهند گریست و اهل آسمان بر او لعنت خواهند فرستاد.
ابوبصیر میگوید: ما پرسیدیم ای فرزند رسول خدا، این امر چگونه ممكن است، در حالی كه شما از عدالت و انصاف او یاد كردید؟ امام(ع) فرمود: زیرا در جایگاه و منصب ما نشسته است در حالی كه هیچگونه حقی بر این منصب ندارد. [88]
بنابراین، عمر بن عبدالعزیز علیرغم خدمات مثبتی كه انجام داده و در نتیجه آن از جانب امام باقر(ع) ملقّب به «نجیب بنی امیه» گردید، ولی گذشته از زندگی اشرافیاش، از جهت اصلیترین ركن شخصیت سیاسی او یعنی مسئله خلافت و امارت با مشكل عدم مشروعیت و غصبی بودن حكومت مواجه است. به همین دلیل ملعون فرشتگان آسمان است. از دیدگاه امام باقر(ع) و امام سجاد(ع) وی در مجموع شخصیت موجه و مورد تأییدی نیست، بلكه غاصبی است كه بناحق بر كرسی امارت مسلمانان نشسته است؛ ولی در مقایسه با سلف خود روشی عادلانهتر را در پیش گرفته و برخوردی پسندیدهتر را با علویان از خود نشان داده است؛ حتی از اظهار محبت قلبی به آنها هم ابائی نداشت. او تا حدودی دست تجاوزگران به بیتالمال را كوتاه كرد؛ همین امر نیز موجب اختلاف برخورد ائمه(ع) با او نسبت به سایر خلفا شده است، ولی به هر حال عدم مشروعیت خلافت او در نگاه ائمه (ع) گناهی نابخشنودنی تلقی شده است، به طوری كه لعنت فرشتگان آسمان را به دنبال دارد. این امر مسئلهای است كه خود او نیز در مناظرهای كه با یكی از علمای خراسان در این خصوص داشت از توجیه آن و ارائه دلیلی قابل قبول عاجز ماند و سرانجام به عدم استحقاق خود به امارت مسلمانان اعتراف كرد.[89]
دشمنی هشام بن عبدالملک با امام محمد باقر(ع)
شکی نیست که امامان معصوم (ع) در سال های زندگی و به خصوص در مدت امامت با خلفای معاصر خود دست و پنجه نرم می کرده اند. سيّد ابن طاوس از امام صادق (ع) نقل می کند،که ایشان فرمودند؛ در سالى از سالها هشام بن عبد الملک به حجّ آمده در آن سال من در خدمت پدرم به حجّ رفته بودم، روزى در جمع مردم در مكّه گفتم كه: «حمد مىكنم خداوندى را كه محمّد (ص) را به راستى به پيغمبرى فرستاد، و ما را به آن حضرت گرامى گردانيد، پس ما هستيم برگزيدگان خدا بر خلق او، و پسنديدگان خدا از بندگان او، و خليفههاى خدا در زمين. پس سعادتمند كسى است كه پیروی ما كند، و شقى و بدبخت كسى است كه مخالفت ما نمايد و با ما دشمنى كند».
برادر هشام اين خبر را به او رسانيد و در مكّه مصلحت در آن نديد كه متعرّض ما گردد و چون به دمشق رسيد و ما به سوى مدينه برگشتیم پيكى به سوى عامل مدينه فرستاد كه پدرم را و مرا به نزد او به دمشق فرستاد، چون وارد دمشق شديم سه روز ما را، راه نداد، روز چهارم ما را به مجلس خود طلبيد، چون داخل شديم هشام بر تخت پادشاهى خود نشسته و لشكر خود را مسلّح و مكمّل دو صف در برابر خود بازداشته بود، و آماج خانه (يعنى محلّى كه نشانه تير در او نصب كرده بودند) در برابر خود ترتيب داده بود و بزرگان قومش در حضور او به نوبت تيراندازی می کردند.
چون داخل خانۀ او شديم، پدرم در پيش مىرفت و من از عقب او مىرفتم، چون به نزديک او رسيديم با پدرم گفت كه با بزرگان قوم خود تير بينداز.
پدرم گفت كه: من پير شدهام و اكنون از من تيراندازى نمىآيد، اگر مرا معاف دارى بهتر است.
هشام سوگند ياد كرد كه به حقّ آن خداوندى كه ما را به دين خود و پيغمبر خود عزيز گردانيده تو را معاف نمىگردانم، پس به يكى از مشايخ بنى اميّه اشاره كرد كه كمان و تير خود را به او بده تا بيندازد.
سپس پدرم كمان را از آن مرد گرفت و يك تير از او گرفت و در زه كمان گذاشت و به قوّت امامت كشيد و بر ميان نشانه زد، پس تير ديگری گرفت و بر میان تير اوّل زد كه آن را تا پيكان به دونيم كرد و در ميان تير اوّل قرار گرفت، پس تير سوّم را گرفت و بر میان تير دوّم زد كه آن را نيز به دو نيم كرد و در ميان نشانه محكم شد تا آن كه نه تير چنين پياپى افكند كه هر تير بر فاق تير سابق آمد و آن را به دو نيم كرد! و هر تير كه آن حضرت مىافكند بر جگر هشام مىنشست و رنگ شومش متغيّر مىشد. تا آن كه در تير نهم بىتاب شد و گفت: نيك انداختى اى ابو جعفر و تو ماهرترين عرب و عجمى در تيراندازى، چرا مىگفتى كه من بر آن قادر نيستم؟ پس از آن تكليف، پشيمان شد و عازم قتل پدر من گرديد و سر به زير افكند و تفكّر مىكرد و من و پدرم در برابر او ايستاده بوديم.
چون ايستادن ما به طول انجاميد، پدرم در خشم شد، و چون آن حضرت در خشم مىشد نظر به سوى آسمان مىكرد و آثار غضب از جبين مبينش ظاهر مىگرديد، چون هشام آن حالت را در پدرم مشاهده كرد، از غضب آن حضرت ترسيد و او را بر بالاى تخت خود طلبيد و به دنبال او رفتم.
چون به نزديک او رسيد برخاست و پدرم را دربرگرفت و در دست راست خود نشانيد، پس دست در گردن من در آورد و مرا در جانب راست پدرم نشانيد، پس رو به سوى پدرم گردانيد و گفت: پيوسته بايد كه قبيله قريش بر عرب و عجم فخر كنند كه مثل تويى در ميان ايشان هست، مرا خبر ده كه اين تيراندازى را كى تعليم تو نموده است و در چه مدّت آموختهاى؟
پدرم فرمود: مىدانى كه در ميان اهل مدينه اين صنعت شايع است و من در ایام کودکی چند روزى به تیراندازی مشغول بودم و از آن زمان تا حال ترک آن كردهام و چون مبالغه كرديد و سوگند خوردید امروز كمان به دست گرفتم.
هشام گفت: مثل اين كماندارى هرگز نديده بودم، اى ابو جعفر! در اين امر مثل تو هست؟
حضرت فرمود كه: ما اهل بيت رسالت علم و كمال و اتمام دين را كه حقّ تعالى در آيه: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً،[90] به ما عطا كرده است از يك ديگر ميراث مىبريم و هرگز زمين خالى نمىباشد از يكى از ما كه در او كامل باشد آنچه ديگران در آن قاصرند.
چون اين سخن را از پدرم شنيد بسيار در غضب شد و روى نحسش سرخ شد و ديده راستش كج شد، و اينها علامت غضب او بود و ساعتى سر به زير افكند و ساكت شد، پس سر برداشت و با پدرم گفت كه: آيا نسب ما و شما كه همه فرزندان عبد منافيم يكى نيست؟
پدرم فرمود كه: چنين است و لكن حقّ تعالى ما را مخصوص گردانيده است از مكنون سرّ خود و خالص علم خود به آنچه ديگرى را به آن مخصوص نگردانيده است.
هشام گفت كه: آيا چنين نيست كه حقّ تعالى محمّد (ص) را از شجره عبد مناف به سوى كافّه خلق مبعوث گردانيده از سفيد و سياه و سرخ، پس از كجا اين ميراث مخصوص شما گردانيده است؟ و حال آن كه حضرت رسول (ص) بر همه خلق مبعوث است. خدا در قرآن مجيد مىفرمايد: وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ[91] پس به چه سبب ميراث علم مخصوص شما شد و حال آن كه بعد از محمّد (ص) پيغمبرى مبعوث نگرديد، و شما پيغمبران نيستيد.
پدرم فرمود: از آنجا كه خدا ما را مخصوص گردانيده كه به پيغمبر خود وحى فرستاد كه لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ.[92] و امر كرد پيغمبر خود را كه مخصوص گرداند ما را به علم خود و به اين سبب حضرت رسالت(ص) برادر خود علىّ بن ابى طالب(ص) را مخصوص مىگردانيد به رازى چند كه از ساير صحابه مخفى مىداشت و چون اين آيه نازل شد «و تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ»،[93] «حفظ مىكند آنها را گوش هاى ضبط كننده و نگاهدارنده»، پس حضرت رسول(ص) فرمود: يا على! من از خدا سؤال كردم كه آنها را گوش تو گرداند و به اين جهت علىّ بن ابى طالب (ص) مىفرمود كه: حضرت رسول(ص) هزار باب از علم تعليم من نمود كه از هر بابى هزار باب ديگر گشوده مىشود، چنانچه شما راز خود به مخصوصان خود مىگوييد و از ديگران پنهان مىداريد، هم چنين حضرت رسول(ص) رازهاى خود را به على (ع) مىگفت و ديگران را محرم آنها نمىدانست، هم چنين علىّ بن ابى طالب (ع) كسى از اهل بيت خود را كه محرم آن اسرار بود به آن رازها مخصوص گردانيد، و به اين طريق آن علوم و اسرار به ما ميراث رسيده است.
هشام گفت: على ادعا مىكرد كه من علم غيب مىدانم و حال آن كه خدا در علم غيب احدى را شريك و مطّلع نگردانيده است، پس از كجا چنین ادعایی مىكرد؟
پدرم فرمود كه: حقّ تعالى بر حضرت رسول(ص) كتابى فرستاد و در آن كتاب بيان كرده آنچه بوده و خواهد بود تا روز قيامت چنانچه فرموده است:
وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ[94]؛ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ.[95]
و باز فرموده است: و كلّ شىء احصيناه فى امام مبين.[96] و فرموده است كه: ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ.[97]
پس حق تعالى وحى فرستاد به سوى پيغمبر خود كه هر غيب و سرّ كه به سوى او فرستاده البتّه على (ع) را بر آنها مطّلع گرداند، و حضرت رسول(ص) امر كرد على(ع) را كه بعد از او قرآن را جمع كند و متوجّه غسل و تكفين و حنوط او شود و ديگران را حاضر نكند، … پس با اصحاب خود گفت: علىّ بن ابى طالب (ع) بعد از من قتال خواهد كرد با منافقان بر تأويل قرآن چنانچه من قتال كردم با كافران بر تنزيل قرآن.
و نبود نزد احدى از صحابه جميع تأويل قرآن مگر نزد على (ع)، و به اين سبب حضرت رسول(ص) فرمود كه: داناترين مردم به علم قضا (قضاوت) علىّ بن ابى طالب (ع) است.
و عمر بن خطّاب مكرّر مىگفت: اگر على نمىبود، عمر هلاك مىشد، عمر گواهى به علم آن حضرت مىداد و ديگران انكار مىكردند! پس هشام ساعتى طويل سر به زير افكند، پس سر برداشت و گفت: هر حاجت كه دارى از من طلب كن.
پدرم گفت كه: اهل و عيال من از بيرون آمدن من در وحشت و خوف هستند، استدعا دارم كه مرا رخصت مراجعت دهى.
هشام گفت: رخصت دادم در همين روز روانه شو. پس پدرم دست در گردن او آورد و وداع كرد، و من نيز او را وداع كرده و بيرون آمديم.[98]
شیوه های مبارزاتی امام باقر (ع)
امام باقر(ع) برای احیای ارزش های دینی و انجام وظیفه پاسداری از ارزش ها، و به تناسب موقعیت، از راه ها و شیوه های زیر استفاده می کرد:
تقیه
میزان اهتمام حضرت باقر(ع) به تقیه چنان بود که می فرمود: تقیه دین من و دین پدران من است. و کسی که تقیه ندارد، ایمان ندارد. [99]این امر به دلایل متعددی مانند: حفظ جان نیروهای خودی، حفظ توان اقتصادی خودی ها، اجرای برنامه های مهم تر، حفظ ارزش ها و … صورت می گرفت و امام با رعایت این اصل، حرکت سری خود در تداوم وظیفه امامت را طی می کرد .
نقل است که حمران نزد امام باقر (ع) آمد و گفت: علی بن ابی طالب و حسن و حسین(ع) تا مرز شهادت و کشته شدن پیش رفتند، نظر شما چیست؟ حضرت فرمودند: ای حمران! خداوند پاک و بلند مرتبه، آن برنامه را بر آنان تقدیر و طرح ریزی و امضاء و حتمی نمود و سپس آن را اجرا کرد. پس با مقدم شدن علم آن به سوی آنان از جانب رسول خدا (ص)، علی و حسن و حسین (ع) قیام کردند. و هر کس از ما سکوت کرد، از روی علم بود.
ترسیم وظایف حاکم اسلامی
امام می کوشید با تبیین وظایف حاکمان، نوک تیز انتقاد خود را متوجه حاکمان وقت سازد و عدم مشروعیت اقدامات آنان را گوشزد کند؛ مثلا می فرمود: «بنی الاسلام علی خمسة اشیاء: علی الصلاة و الزکاة و الحج و الصوم و الولایة، اسلام بر پنج چیز بنا شده است: نماز، زکات، حج، روزه، ولایت».
زراره پرسید: کدام افضل است؟ فرمود: «الولایة افضل لانها مفتاحهن و الوالی هو الدلیل علیهن». «ولایت برتر است؛ چون کلید آنهاست و والی (امام) راهنمایی کننده برآنهاست».[100]
نهی از همکاری با حکومت طاغوت
امام همواره مؤمنان را از همکاری با حکومت طاغوت نهی می کرد و به هر طریق ممکن، این پیام خود را به گوش امت می رساند .
شخصی از امام باقر (ع) سؤال کرد:
من از زمان حجّاج پيوسته تا كنون فرماندار بودهام، براى من توبه ميسّر است؟ امام جوابى نداد، و من دوباره پرسيدم، در پاسخ فرمود:
نه، تا به هر صاحب حقى، حق او را بپردازى.[101]
یکی از شیعیان به نام عبدالغفار بن قاسم می گوید: به امام باقر(ع) گفتم: نظرتان در نزدیک شدن من به سلطان و رفت و آمد به دربار چیست؟ فرمود: این کار را برای تو صلاح نمی دانم. گفتم: گاهی به شام می روم و بر ابراهیم بن ولید وارد می شوم . فرمود: «ای عبدالغفار! رفت و آمد تو نزد سلطان سه پیامد منفی دارد: محبت دنیا در دلت راه می یابد، مرگ را فراموش می کنی، و نسبت به آنچه خدا قسمت تو کرده ناراضی می شوی».
عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! من عیال وارم و هدفم از رفتن به آن جا، انجام تجارت است. فرمود: «ای بنده خدا! من نمی خواهم تو را به ترک دنیا دعوت کنم، بلکه می خواهم گناهان را ترک کنی، ترک دنیا فضیلت است، اما ترک گناه فریضه و واجب است و تو در شرایطی هستی که به انجام واجبات نیازمندتری تا کسب فضائل».[102]
زمانی هم که مردم برای تبریک گفتن به والی جدید مدینه، به خانه اش می رفتند، فرمود: خانه والی، دری از درهای آتش است.
همچنین آن حضرت فرمود: ناقه صالح را یک نفر پی کرد، ولی چون توده مردم به آن راضی شدند، عذاب به همه آنها رسید، پس هرگاه امام عادلی ظاهر شد، هر کس راضی به حکم او باشد، و او را در عدلش یاری کند، یاور او خواهد بود. زمانی که امام ستمگری ظاهر شود هر کس به حکم او راضی باشد، و او را بر ستمکاریش یاری کند، یاور او خواهد بود.
در جای دیگری آن حضرت می فرمودند: خداوند عزیز و جلیل فرموده است: هر کسی را که در اسلام به ولایت پیشوای ستمگری که از جانب خدا نیست، گردن نهند، عذاب خواهم کرد، هرچند آن فرد در کارهای خویش نیک و پرهیزکار باشد. و از هر کسی که در قلمرو اسلام به حاکمیت هر امام عادلی – که از جانب خدا است – تن دهد قطعاً درمی گذرم، هر چند آن فرد در کارهای خویش ستمکار و بدکار باشد.
مبارزه رو در رو
امام باقر(ع) از یک سو قیام های ضد حکومتی مانند قیام زید، مختار، کمیت و … را تأیید می کرد و از سوی دیگر، در موقعیت های مناسب، خود با خلفا به رویارویی جدی می پرداخت.
آن حضرت می فرمود: هر کس به سوی سلطان ستم گری برود، و او را به تقوای الهی فرمان دهد، و او را بترساند و موعظه کند، مانند پاداش جن و انس ومانند اعمال آنان را خواهد داشت .
همچنین آن حضرت مشروعیت حاکمان جور را زیر سؤال می برد و راه را بر قیام علیه آنان هموار می ساخت . امام (ع) می فرماید: پیشوایان ستمگر و پیروان آنها از دین خدا برکنار شده اند.[103]
امام باقر(ع) از نگاه اهل بیت(علیهم السلام)
«اعمش» می گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: برترين خلق پس از پيامبر (ص) و سزاوارترين آنان به امر (خلافت) كيست؟ فرمود: على (ع) و بعد حسن (ع) و بعد حسين (ع) و به همين ترتيب: على بن الحسين (ع) و محمد بن على (ع) و جعفر بن محمد (ع)، سپس پيشوايان هدايت كه مىآيند.
صفات آنان ورع، عفّت، صدق، صلاح، اجتهاد، اداء امانات به خوب و بد، طول سجود، قيام در شب (براى نماز)، اجتناب از حرام، انتظار فرج به صبر، حسن مصاحبت، و حسن همسايگى است.[104]
امام باقر(ع) از نگاه اندیشمندان
امام باقر (ع) آفتاب عالم تاب دانش بود. در بیان برتری و بزرگی جایگاه علمی امام، همین بس که بیش ترین حدیث در بین جوامع حدیثی شیعه، از آن امام همام و فرزند برومند و خردمندش امام صادق (ع) است و این خود بزرگ ترین گواه در برجستگی شخصیت علمی ایشان به شمار می رود.
بسیاری از دانشمندان بزرگ اسلامی درباره جایگاه علمی امام، جمله های بسیار زیبایی بر زبان رانده و یا نگاشته اند که هم چنان تاریخ، آن را در خاطر خود نگاه داری می کند. دانشمندان بسیاری چون «ابن مبارک»، «زهری»، «اوزاعی»، «مالک»، «شافعی»، «زیاد بن منذر نهدی» و… درباره برجستگی علمی او سخن رانده اند. دامنه گسترده روایات امام در زمینه های گوناگون علمی، اندیشوران اهل سنت و محدثین آنان را بر آن داشت تا از ایشان روایت کنند و سخنان وی را درج و نقل نمایند که از جمله آن ها «ابو حنیفه» را می توان نام برد.
آوازه شهرت علمی امام باقر (ع) تا دوردست های سرزمین های اسلام رسیده بود. همچنان که راوی می گوید: «دیدم در حلقه درس او مردم خراسان حضور دارند و اشکالات علمی خود را مطرح می کنند».[105]
«محمد بن مُنکدر» از دانشمندان اهل سنت می گوید: «باور نداشتم که علی بن الحسین (ع) فرزندی به یادگار گذارد که دانش و بینشش مانند خود او باشد؛ تا این که پسرش محمد بن علی (ع) را دیدم. آن سان که من می خواستم او را اندرز دهم، ولی او مرا اندرز داد.[106]
«ابو اسحاق سبیعی» از دیگر فرهیختگان این دوره، آن قدر نظرات علمی امام را درست می پندارد که وقتی از او در مورد مسئله ای می پرسند، پاسخ را از زبان امام می گوید و می افزاید: «او دانشمندی است که هرگز کسی را به سان او در علم ندیده ام».
ابو زرعه گفت: به جان خود سوگند مي خورم كه ابو جعفر حضرت باقر بزرگ ترين دانشمندان است.[107]
[1]. علامه مجلسى، زندگانى حضرت سجاد و امام محمد باقر (ع)، ترجمه، خسروى، موسى، ص149، اسلاميه، تهران.
[2]. در روز و ماه ولادت اقوال دیگری،(پنجم صفر، جمعه اول، دوشنبه یا سه شنبه اول رجب سال 57 هـ) نقل شده است جهت اطلاعات بیشتر به این لینک مراجعه شود: سایت تبیان.
[3]. علامه مجلسى، زندگانى حضرت سجاد و امام محمد باقر(ع)، ترجمه، خسروى، موسى، ص 149، ناشر، اسلاميه، تهران.
[4]. قمى، شيخ عباس، منتهى الآمال في تواريخ النبي و الآل، ج 2، ص 1261، دليل ما، قم، 1379 ش.
[5]. شيخ صدوق، علل الشرائع، ج 1 ص 233، داورى، قم، چاپ اول.
[6]. جهت اطلاعات بیشتر به سایت حوزه نت مراجعه شود.
[7]. شيخ مفيد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص: 159، كنگره شيخ مفيد، قم، چاپ اول، 1413 ق.
[8]. زندگانى حضرت سجاد و امام محمد باقر (ع)، ص 154.
[9]. قمى، شيخ عباس، منتهى الآمال في تواريخ النبي و الآل، ج2،ص، 1264، دليل ما، قم، 1379 ش.
[10]. علامه مجلسى، جلاء العيون، ص 850، ناشر، سرور، قم، چاپ، نهم، 1382 ش.
[11]. قمى، شيخ عباس، منتهى الآمال في تواريخ النبي و الآل، ج2، ص 1261، دليل ما، قم، 1379 ش.
[12]. ابن شهر آَشوب، المناقب.
[13]. علامه مجلسى، زندگانى حضرت سجاد و امام محمد باقر(ع)، ، ترجمه، خسروى، موسى، ص149، اسلاميه، تهران.
[14]. جهت اطلاعات بیشتر به سایت تبیان مراجعه شود.
[15]. علامه مجلسى، زندگانى حضرت سجاد و امام محمد باقر(ع)، ترجمه، خسروى، موسى، ص263، اسلاميه، تهران.
[16]. ابن شهر آشوب، المناقب.
[17]. شيخ طبرسى، إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 271، اسلاميه، تهران چاپ سوم، 1390 ق.
[18]. ابن شهرآشوب، المناقب، ج 4، ص 210، علامه، 1379 ق. (مع أبيه علي أربعا و ثلاثين سنة و عشرة أشهر أو تسعا و ثلاثين سنة).
[19]. نيشابورى، فتال، روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، ترجمه، مهدوى دامغانى، ص 334، نشر نى.
[20]. محرمى، غلام حسن، جلوههاى اعجاز معصومين(ع)، ص226، دفتر انتشارات اسلامى.
[21]. كلينى، اصول كافى، ترجمه مصطفوى، ج 2، ص 474-471، اسلاميه، چاپ دوم، تهران، 1362 ش.
[22]. سوره رعد آيه 8.
[23]. بحرانى، سيد هاشم، رسولى محلاتى، سيد هاشم، الإنصاف فى النص على الأئمة (ع)، ترجمه رسولى، ص 191، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، دوم، 1378 ش.
[24]. شيخ طبرسى، إعلام الورى بأعلام الهدى، ص260، ناشر، اسلاميه، چاپ سوم، تهران، 1390 ق.
[25]. محدث نورى، مستدرك الوسائل، ج 9، ص 38، مؤسسه آل البيت (ع)، قم، 1408 هـ ق.
[26]. علامه مجلسى، زندگانى حضرت سجاد و امام محمد باقر(ع)، ص، ترجمه، خسروى، موسى، 159- 157، اسلاميه، تهران.
[27]. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى، ج 1، ص 498، مؤسسه آل البیت، قم، چاپ اول، 1417ق؛ ابن شهر آشوب مازندرانى، المناقب، ج 4، ص 210، مؤسسه انتشارات علامه، قم، 1379ق؛ فتال نیشابوری، روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج 1، ص 468، دلیل ما، قم، چاپ اول، 1423ق؛ طبری، عماد الدین حسن بن على، مناقب الطاهرین، ج 2، ص 629، سازمان چاپ و انتشارات، تهران، چاپ اول، 1379ش؛ علامه مجلسی، بحار الأنوار، ج 46، ص 212، دارالکتب الاسلامیة، تهران، چاپ دوم، 1363ش؛ حسینى عاملى، سید تاج الدین، التتمة فی تواریخ
الأئمة علیهم السلام، ص 96، بعثت، قم، چاپ اول، 1412ق.
[28]. كلینى، محمد بن یعقوب، الكافی، محقق و مصحح: غفارى على اكبر، آخوندى، محمد، ج 1، ص 469، دار الكتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق.
[29]. إعلام الورى بأعلام الهدى، ج 1، ص 499؛ شیخ عباس قمى، منتهى الآمال فی تواریخ النبی و الآل، ج 2، ص 1328، دلیل ما، قم، چاپ اول، 1379ش.
[30]. میر لوحی، كفایة المهتدی فی معرفة المهدی(ع)، ص 335، دار التفسیر، قم، چاپ اول، 1426ق.
[31]. صفار، محمد ، بصائر الدرجات، ص 482، انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى، قم، 1404 هـ ق.
[32]. كلينى، كافي، ج 8، ص، 183، اسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1365 ش.
[33]. همان،ج 3، ص 217.
[34]. همان، ج 5، ص 117.
[35]. همان، ج 8، ص 182.
[36]. کلینی، اصول كافى، ترجمه كمرهاى، ج 3، ص 355، انتشارات اسوه، قم، چاپ 1375 ش.
[37]. کلینی، اصول كافى، ترجمه كمرهاى، ج 3، ص 355، انتشارات اسوه، قم، چاپ 1375 ش.
[38]. علامه مجلسى، زندگانى حضرت سجاد و امام محمد باقر (ع)، ترجمه، خسری، موسی، ص 173، ناشر، اسلاميه، چاپ، دوم، تهران.
[39]. شيخ طبرسى، إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 267، ناشر، اسلاميه، تهران، چاپ، سوم، 1390 ق.
[40]. انعام، 75.
[41]. علامه مجلسى، زندگانى حضرت سجاد و امام باقر(ع)، ص، 187.
[42]. کلینی، اصول كافى، ترجمه، مصطفوى، سید جواد، ج 2، ص، 246، ناشر، كتاب فروشى علميه اسلاميه، تهران، چاپ اول.
[43]. علامه مجلسى، بحار الأنوار،ج 46، ص269، مؤسسة الوفاء بيروت – لبنان، 1404 هـ ق.
[44]. همان.
[45]. همان، ص 252.
[46]. همان، ص 261.
[47]. مشايخ، فاطمه، قصص الأنبياء (قصص قرآن)، ص 775، انتشارات فرحان، چاپ اول، تهران، 1381 ش.
[48]. شيخ طوسى، الأمالي، ص 410، انتشارات دارالثقافة، قم، 1414 هـ ق.
[49]. شيخ مفيد، ارشاد- ترجمه، رسولى محلاتى، ج2، ص، 158، ناشر، اسلاميه، تهران، چاپ، دوم.
[50]. جهت اطلاعات بیشتر به سایت حوزه نت مراجعه شود.
[51]. علامه مجلسى، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج10، ص152، اسلاميه، تهران.
[52]. طبرسى، إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 270، اسلاميه، تهران، چاپ: سوم، 1390 ق.
[53]. طبرسى، احمد، احتجاج، ترجمه، جعفرى، ج2، ص، 170، بهراد، اسلاميه، چاپ، اول، تهران، 1381 ش
[54]. علامه مجلسى، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 46، ص 355،ناشر، اسلاميه، چاپ، تهران،
[55]. همان، ج10، ص، 154.
[56]. فاطر،32.
[57]. شيخ صدوق، معاني الأخبار، ترجمه، محمدى شاهرودى، عبد العلى، ج1، ص، 249، ناشر، دار الكتب الاسلاميه، چاپ، دوم، تهران، 1377 ش.
[58]. مشايخ، فاطمه، قصص الأنبياء ( قصص قرآن)، ص 777، انتشارات فرحان، چاپ اول، تهران، 1381 ش.
[59]. علامه مجلسی، بحار الانوار، (الإيمان و الكفر)، ترجمه، عطاردى، عزيز الله، ج1، ص،22، انتشارات عطارد.
[60]. کلینی، روضه كافى- ترجمه كمرهاى، محمد باقر، ج1، ص، 171 ناشر، كتاب فروشى اسلاميه، چاپ: اول، تهران، 1382 ق.
[61]. شيخ صدوق، كمال الدين، ترجمه كمرهاى، محمد باقر، ج1، ص، 166، ناشر، اسلاميه، چاپ، اول، تهران، 1377.
[62]. همان.
[63]. بقره، 187.
[64]. سباء ، 18.
[65]. ابراهیم، 37.
[66]. انبیاء، 30.
[67]. علامه مجلسى، زندگانى حضرت سجاد و امام محمد باقر(ع)، ص، 256 – 250، ترجمه، خسروى، موسى، ناشر، اسلاميه، تهران.
[68]. البته امام مجتبی (ع) نیز در مدت چند ماه پیش از انعقاد صلح، حکومت داشتند، هر چند که این حکومت به دلیل سستی اصحاب آن حضرت، ضعیف بود.
[69]. البته حساب نواصب و خوارج که درصد بسیار محدودی از جامعه به ظاهر اسلامی را تشکیل داده و با ایشان دشمن بودند جدا است.
[70]. رجال کشی، ص 41، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348 هـ ش.
[71]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 204، کتابخانه آیت الله مرعشی، قم، 1404 هـ ق.
[72]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 47، ص 162، باب 6، مؤسسه الوفاء، بیروت، لبنان، 1404 هـ ق.
[73]. عطاردی، عزیز الله، مسند امام باقر(ع)، مسند امام صادق(ع).
[74]. شيخ مفيد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص: 161، كنگره شيخ مفيد، قم، چاپ اول، 1413 ق.
[75]. مشايخ، فاطمه، قصص الأنبياء( قصص قرآن)، ص 776، انتشارات فرحان، چاپ اول، تهران، 1381 ش.
[76]. شيخ مفيد، ارشاد،ترجمه ساعدى خراسانى، محمد باقر، ص، 516، اسلاميه، تهران، چاپ اول، 1380 ش.
[77]. همان.
[78]. همان،ص 517.
[79]. همان.
[80]. شيخ طبرسى، مشكاة الانوار، ترجمه، هوشمند، مهدى – محمدى، عبد الله، ص 137، ناشر، دار الثقلين، قم، چاپ، اول، 1379 ش.
[81]. جهت اطلاعات بیشتر به سایت حوزه نت مراجعه شود.
[82]. علامه مجلسى، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج46، ص 293،ناشر، اسلاميه، تهران،
[83]. همان، ص 292.
[84]. به کسی که از طرف حاکمان رئیس قبیله باشد و احوال قبیله را به آنها گزارش دهد عریف می گفتند .
[85]. جهت اطلاعات بیشتر به سایت حوزه نت مراجعه شود.
[86]. جهت اطلاعات بیشتر به سایت حوزه نت مراجعه شود.
[87]. جهت اطلاعات بیشتر به این لینک مراجعه شود: سایت حوزه نت
[88]. علامه مجلسى، زندگانى حضرت سجاد و امام محمد باقر (ع)، ترجمه، خسری، موسی، ص 174، ناشر، اسلامیه، چاپ، دوم، تهران.
[89]. جهت اطلاعات بیشتر به سایت تاریخ اسلام مراجعه شود.
[90]. مائده، 3. (امروز دينتان را كامل كردم، نعمتم را بر شما تمام كردم، و راضى شدم كه اسلام دين شما باشد)
[91]. آل عمران، 180. (ميراث آسمانها و زمين براى خداست)
[92]. القيامه،16. (زبانت را به خواندن قرآن حركت مده تا در آن عجله كنى)
[93]. الحاقة،12.
[94]. یس، 12 .(كتاب را براى بيان هر چيز و هدايت، بر تو نازل كردهايم و آن رحمت و مژده است مسلمين را)
[95]. مائده،46. (موعظهاى بود براى متقيان)
[96]. نحل، 89. (شمارش هر چيز را در كتابى آشكار تمام كردهايم)
[97]. انعام، 38. (در كتاب طبيعت هيچ كوتاهى نكردهايم)
[98]. علامه مجلسى، جلاء العيون، ص 853-851، ناشر، سرور، قم، چاپ، نهم، 1382 ش.
[99]. محدث عاملى، تفصيل وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة، ج 16، ص 204، ناشر، آل البيت قم، چاپ اول، 1409 ق .
[100]. شيخ كلينى، الكافي، ج2، ص،18، ناشر، اسلاميه، تهران، چاپ، دوم، 1362 ش.
[101]. همان، ج2، ص،331.
[102]. كمرهاى، محمد باقر، آداب معاشرت، ( ترجمه جلد شانزدهم بحار الانوار)، ج2، ص، 239، ناشر: اسلاميه، چاپ، اول، تهران، 1364 ش.
[103]. جهت اطلاعات بیشتر به سایت حوزه نت مراجعه شود.
[104]. ديلمى، شيخ حسن، ارشاد القلوب، ترجمه، سلگى نهاوندى، على، ج2، ص، 358، ناشر، ناصر، چاپ اول، قم، 1376ش.
[105]. جهت اطلاعات بیشتر به سایت حوزه نت مراجعه شود.
[106]. شيخ مفيد، ارشاد، رسولى محلاتى، سيد هاشم، ج2، ص، 159، ناشر، اسلاميه، تهران، چاپ دوم
[107]. خسروى، موسى، بخش امامت(ترجمه جلد هفتم بحار الانوار)، ج1، ص 118، اسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1363 ش.