کپی شد
امام علی النقی الهادی (علیه السلام)
فهرست
زندگی نامۀ امام هادی (علیه السلام)
امام ابوالحسن على النقى الهادى (علیه السلام) پيشواى دهم شيعيان، در نيمه ذيحجه سال 212 هجری قمری در اطراف مدينه در محلى به نام «صريا» به دنيا آمد(1).[1] پدر بزرگوارش پيشواى نهم، امام جواد (علیه السلام) و مادرش بانوى گرامى «سمانه مغربیه» است كه كنيزى با فضيلت و تقوا بود (2).[2]
مشهورترين القاب امام دهم، «نقى» و «هادى» است، و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نيز مىگويند (3).[3]
امام هادى (علیه السلام) در سال 220 پس از شهادت پدر گراميش بر مسند امامت نشست و در اين هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شريفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 در شهر سامراء به شهادت رسيد.
ولادت امام هادی (علیه السلام)
امام هادی (علیه السلام)، پیشوای دهم شیعیان، بنا بر مشهور، در نیمۀ ذی حجۀ سال 212 هجری قمری در محلی به نام «صریا» در اطراف مدینه، به دنیا آمد.[4] بر اساس روایتى، آن حضرت در ماه رجب سال 214 متولد شدهاست.[5] از بخشی از دعای ماه رجب که (از ناحیه مقدسه امام زمان (علیه السلام) صادر شده)، به خداوند عرضه میدارد: اى خدا از تو درخواست مىكنم به حق دو مولود در ماه رجب، «محمد بن على دوم» (امام جواد) (علیه السلام) و فرزندش «على بن محمد» (امام هادی) (علیه السلام)، كه برگزیده تو است…» [6]، استفاده میشود که تولد آن حضرت در ماه رجب بودهاست. اقوال تاریخی نیز دربارۀ تولد آن حضرت در ماه رجب، بسیار است.[7]
نام آن حضرت، علی و كنیهاش ابو الحسن است كه جز این، نام و كنیهای ندارد، اما داراى لقبهاى زیادى از قبیل: نجیب، مرتضى، هادى، نقى، فقیه، امین، مؤتمن، طیب، ناصح، مفتاح، متوكل و عسكرى است. مشهورترین القاب آن حضرت، نقی و هادی است.[8] گفته شده: مشهورترین لقبش متوكل بود كه این لقب را مخفى میداشت و به اصحاب خود سفارش میكرد كه از این لقب چیزى نگویند؛ زیرا خلیفه وقت (متوکل عباسی) نیز همین لقب را داشت. [9]
آن جناب را ابو الحسن ثالث (سوم)[10] و فقیه عسكرى میگفتند. از دانشمندان شیعه نقل شده محلهاى در سامراء كه حضرت امام علی النقى و امام حسن عسكرى (علیهما السلام) در آن جا ساكن بودند، عسكر نامیده میشد؛ به همین جهت به این دو امام (علیهما السلام) لقب عسكرى دادهبودند.[11]
پدر بزرگوارش «امام جواد (علیه السلام)»، پیشوای نهم شیعیان و مادر بزرگوارش امّ ولدی،[12] با تقوا و صاحب فضیلت به نام «سمانه مغربیه» بود. بعضى گفتهاند مادرش معروف به بانو ام الفضل بود.[13]
خصوصیات ظاهری امام هادی (علیه السلام)
امامان معصوم (علیهم السلام) مظاهر جمال و جلال و قدرت و عظمت خداوند و معادن کلمات و حکمت ذات مقدس حق و منبع تجلیات و انوار خاصه او هستند؛ بر این اساس از مشخصات ظاهری ممتاز و قدرت معنوی فوق العاده و نفوذ و هیبت خاصی برخوردارند.
دربارۀ ویژگیهای ظاهری امام هادی (علیه السلام) نقل شدهاست: آن حضرت متوسط القامة بود و روى مبارکش سرخ و سفید بود.[14] در بعضی تعابیر آمده که آن جناب گندمگون بود.[15] چشمهایش فراخ و ابروهایش گشاده و چهرهاش دلگشا، هر کس غمگین بود و به روى مبارکش مینگریست، غمش زایل میشد. محبوب قلوب و صاحب هیبت بود، به همین جهت وقتی دشمن به وى بر میخورد، تملّق مینمود. پیوسته لب مبارکش در تبسّم و ذکر خدا بود و در راه رفتن گامها را کوچک برمیداشت.[16]
عظمت و شکوه او بر همه آشکار بود … و به هنگام شب، رو به قبله بود و ساعتى آرام نمىگرفت. لبادهاى پشمین بر دوش داشت و سجادهاش حصیرى بود.[17]
از تمام مردم خوشبوتر و راستگوتر و با نمکتر و کاملتر بود. هنگام خاموشی، آثار هیبت و سنگینى در چهرهاش آشکار بود و در موقع سخن گفتن، چهرهاى گیرا و جذاب داشت.[18]
دربارۀ هیبت و عظمت خدادادی امامان (علیهم السلام)، در زیارت جامعه کبیره میخوانیم: «هر بزرگ و شریفی در برابر بزرگواری و شرافت شما سر فرود آورده و هر خود بزرگبینی به اطاعت از شما گردن نهاده و هر زورگویی در برابر فضل و برتری شما فروتنی کرده و همه چیز برای شما خوار و ذلیل گشتهاست».[19]
روی این جهت بارها اتفاق میافتاد که حاکمان جور در غیاب امامان (علیهم السلام) تصمیمهای خطرناکی نسبت به آنان میگرفتند، ولی به محض روبه رو شدن با آنان و نگاه به رخسار پرفروغشان، کابوس ترس و وحشت بر دلهایشان سایه میافکند، به گونهای که مجبور میشدند از تصمیم خود برگردند.
زید بن موسی[20] چندین بار به «عمر بن فرج» (عمر بن فرج رخجى، والى مكه و مدینه از جانب متوکل) گوشزد کرد و از او خواست که وی را بر فرزند برادرش (امام هادی) (علیه السلام) مقدم بدارد و میگفت: او جوان است و من عموی پدر او هستم. «عمر» سخن او را برای امام هادی (علیه السلام) نقل کرد. امام فرمود: «یک بار این کار را بکن. فردا مرا پیش از او در مجلس بنشان، سپس ببین چه خواهد شد».
روز بعد «عمر» امام هادی (علیه السلام) را دعوت کرد و آن حضرت در بالای مجلس نشست. سپس به «زید» اجازه ورود داد. «زید» در برابر امام (علیه السلام) بر زمین نشست. فردای آن روز ابتدا به زید اجازه داد تا وارد شود و در صدر مجلس بنشیند، سپس از امام (علیه السلام) خواست تا وارد شود. امام (علیه السلام) داخل شد. هنگامیکه چشم زید به امام (علیه السلام) افتاد و هیبت امامت را در رخسار حضرت مشاهده کرد، از جایش برخاست و امام (علیه السلام) را بر جای خود نشاند و خود در برابر او نشست.[21]
حرزها و نقش انگشتری امام هادی (علیه السلام)
در بین ائمه اطهار (علیهم السلام)، رسم بر این بوده که هم دارای حرز[22] بوده و هم برای انگشتری خود، نقش خاص داشته اند.
حرزهاى حضرت امام على النقى (علیه السلام):
الف) حضرت عبد العظیم بن عبد اللَّه حسنى نقل نموده كه امام جواد (علیه السلام)، حرزی را براى فرزند خود، امام هادی (علیه السلام) نوشتند در حالی كه ایشان، طفل در گهواره بودند و آن حضرت فرزندشان را به این حرز پناه مىدادند. آن حرز این است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ اللَّهُمَّ رَبَّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ وَ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ قَاهِرَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ وَ خَالِقَ كُلِّ شَيْءٍ وَ مَالِكَهُ كُفَّ عَنَّا بَأْسَ أَعْدَائِنَا وَ مَنْ أَرَادَ بِنَا سُوءاً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ أَعْمِ أَبْصَارَهُمْ وَ قُلُوبَهُمْ وَ اجْعَلْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ حِجَاباً وَ حَرَساً وَ مَدْفَعاً إِنَّكَ رَبُّنَا لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ لَنَا إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنَا وَ إِلَيْهِ أَنَبْنَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ- رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ رَبَّنَا عَافِنَا مِنْ كُلِّ سُوءٍ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِناصِيَتِها وَ مِنْ شَرِّ مَا يَسْكُنُ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ سُوءٍ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ ذِي شَرٍّ رَبَّ الْعَالَمِينَ وَ إِلَهَ الْمُرْسَلِينَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِينَ وَ أَوْلِيَائِكَ وَ خُصَّ مُحَمَّداً وَ آلَهُ أَجْمَعِينَ بِأَتَمِّ ذَلِكَ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ أُومِنُ بِاللَّهِ وَ بِاللَّهِ أَعُوذُ وَ بِاللَّهِ أَعْتَصِمُ وَ بِاللَّهِ أَسْتَجِيرُ وَ بِعِزَّةِ اللَّهِ وَ مَنْعَتِهِ أَمْتَنِعُ مِنْ شَيَاطِينِ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ وَ مِنْ رَجِلِهِمْ وَ خَيْلِهِمْ وَ رَكْضِهِمْ وَ عَطْفِهِمْ وَ رَجْعَتِهِمْ وَ كَيْدِهِمْ وَ شَرِّهِمْ وَ شَرِّ مَا يَأْتُونَ بِهِ تَحْتَ اللَّيْلِ وَ تَحْتَ النَّهَارِ مِنَ الْبُعْدِ وَ الْقُرْبِ وَ مِنْ شَرِّ الْغَائِبِ وَ الْحَاضِرِ و الشَّاهِدِ وَ الزَّائِرِ أَحْيَاءً وَ أَمْوَاتاً أَعْمَى وَ بَصِيراً وَ مِنْ شَرِّ الْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ وَ مِنْ شَرِّ نَفْسٍ وَ وَسْوَسَتِهَا وَ مِنْ شَرِّ الدَّنَاهِشِ وَ الْحِسِّ وَ اللَّمْسِ وَ اللُّبْسِ وَ مِنْ عَيْنِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ بِالاسْمِ الَّذِي اهْتَزَّ بِهِ عَرْشُ بِلْقِيسَ وَ أُعِيذُ دِينِي وَ نَفْسِي وَ جَمِيعَ مَا تَحُوطُهُ عِنَايَتِي مِنْ شَرِّ كُلِّ صُورَةٍ وَ خَيَالٍ أَوْ بَيَاضٍ أَوْ سَوَادٍ أَوْ تِمْثَالٍ أَوْ مُعَاهَدٍ أَوْ غَيْرِ مُعَاهَدٍ مِمَّنْ يَسْكُنُ الْهَوَاءَ وَ السَّحَابَ وَ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورَ وَ الظِّلَّ وَ الْحَرُورَ وَ الْبَرَّ وَ الْبُحُورَ وَ السَّهْلَ وَ الْوُعُورَ وَ الْخَرَابَ وَ الْعُمْرَانَ وَ الْآكَامَ وَ الْآجَامَ وَ الغِيَاضَ وَ الْكَنَائِسَ وَ النَّوَاوِيسَ وَ الْفَلَوَاتِ وَ الْجَبَّانَاتِ وَ مِنْ شَرِّ الصَّادِرِينَ وَ الْوَارِدِينَ مِمَّنْ يَبْدُو بِاللَّيْلِ وَ يَنْتَشِرُ بِالنَّهَارِ وَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكَارِ وَ الْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ وَ الْمُرِيبِينَ وَ الْأَسَامِرَةِ وَ الْأَفَاثِرَةِ [الْأَفَاتِرَةِ] وَ الْفَرَاعِنَةِ وَ الْأَبَالِسَةِ وَ مِنْ جُنُودِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ وَ قَبَائِلِهِمْ وَ مِنْ هَمْزِهِمْ وَ لَمْزِهِمْ وَ نَفْثِهِمْ وَ وِقَاعِهِمْ وَ أَخْذِهِمْ وَ سِحْرِهِمْ وَ ضَرْبِهِمْ وَ عَبَثِهِمْ وَ لَمْحِهِمْ وَ احْتِيَالِهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ- وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ ذِي شَرٍّ مِنَ السَّحَرَةِ وَ الْغِيلَانِ وَ أُمِّ الصِّبْيَانِ وَ مَا وَلَدُوا وَ مَا وَرَدُوا وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ ذِي شَرٍّ دَاخِلٍ وَ خَارِجٍ وَ عَارِضٍ وَ مُتَعَرِّضٍ وَ سَاكِنٍ وَ مُتَحَرِّكٍ وَ ضَرَبَانِ عِرْقٍ وَ صُدَاعٍ وَ شَقِيقَةٍ وَ أُمِّ مِلْدَمٍ وَ الْحُمَّى وَ الْمُثَلَّثَةِ وَ الرِّبْعِ وَ الْغِبِّ وَ النَّافِضَةِ وَ الصَّالِبَةِ وَ الدَّاخِلَةِ وَ الْخَارِجَةِ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ».[23]
ب) حرزى دیگر برای امام على النقىّ (علیه السلام): «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَا عَزِيزَ الْعِزِّ فِي عِزِّهِ مَا أَعَزَّ عَزِيزَ الْعِزِّ فِي عِزِّهِ يَا عَزِيزُ أَعِزَّنِي بِعِزِّكَ وَ أَيِّدْنِي بِنَصْرِكَ وَ ادْفَعْ عَنِّي هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ وَ ادْفَعْ عَنِّي بِدَفْعِكَ وَ امْنَعْ عَنِّي بِصُنْعِكَ وَ اجْعَلْنِي مِنْ خِيَارِ خَلْقِكَ يَا وَاحِدُ يَا أَحَدُ يَا فَرْدُ يَا صَمَد».[24]
نقش انگشترى امام هادی (علیه السلام):
نقش انگشترى آن حضرت، این عبارت بوده است: «اللَّه ربى و هو عصمتى من خلقه؛ خداوند متعال، پروردگار من و مایۀ حفظ من از (شرور) خلقش است».[25] در بحار الأنوار به نقل از مصباح کفعمی، نقش انگشتری آن حضرت: «حفظ العهود من اخلاق المعبود؛ حفظ عهد و پیمانها از اخلاق خداوند سبحان است»، معرفی شدهاست.[26] پس آن حضرت، دو نقش انگشترى داشته و این دو با یکدیگر منافاتی ندارند.
همسر و فرزندان امام هادی (علیه السلام)
در تاریخ نقل شدهاست که امام هادی (علیه السلام)، فقط یک همسر ام ولد داشتهاست.[27] همسر آن حضرت دارای نامهای متعددی از قبیل، «حديث، سوسن و سلیل» بوده و او را «جدّه» نیز مىگفتند. ایشان در نهايت صلاح و ورع و تقوى بودهاست. در فضيلت او نقل شدهاست كه بعد از شهادت حضرت امام حسن عسكرى (علیه السلام) پناهگاه شيعه و دادرس ايشان بودهاست. روايت شده: وقتى كه سليل، مادر حضرت امام حسن عسكرى (علیه السلام) بر امام علىّ نقى (علیه السلام) وارد شد، آن حضرت فرمود: «سليل»، از هر آفت و هر پليدى و نجاست بيرون كشيده شدهاست.[28]
امام هادی (علیه السلام)، پنج فرزند داشتهاست، که نامهای آنها عبارت است از: حسن (علیه السلام)، حسين، محمّد، حكيمه و جعفر، امّا شیخ مفید و شیخ طبرسی ضمن بیان اسامی فرزندان آن حضرت نام دخترشان را عایشه ذکر کردهاند.[29]
شهادت امام هادی (علیه السلام)
هراسى که متوکل از امام هادی (علیه السلام) در دل داشت، سبب شدهبود تا دستور دهد، سربازانش گاه و بىگاه بدون اجازه از دیوار وارد خانه امام (علیه السلام) شوند و آن جا را بازرسى کنند. آنها گاه پا را از این نیز فراتر مىگذاشتند و به هتاکى به ساحت مقدس امام (علیه السلام) مىپرداختند. در تاریخ آمدهاست که برخى اوقات متوکل در حالت مستى، امام را شبانه احضار مىکرد و به بزم شراب خود فرا مىخواند.[30]
هربار که متوکل تلاش مذبوحانه جدیدى را براى ترور شخصیتى امام (علیه السلام) طراحى مىکرد، با شکست سختى روبه رو مىشد. شکستها و تلاشهاى پىدرپى و بىثمر متوکّل به حدى او را در رسیدن به اغراض پلیدش ناکام گذاشتهبود که روزى در جمع درباریان خود فریاد زد: «واى بر شما! کار ابن الرضا روزگار مرا سیاه کرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هرچه تلاش کردم او جرعهاى شراب بنوشد و در مجلس بزمى با من همنشین گردد، نشد… .»[31]
همچنین در اقدامى دیگر، متوکل به چهار تن از دژخیمان خود دستور مىدهد که امام را با شمشیرهاى برهنه به قتل برسانند. او به قدرى خشمگین بود که سوگند یاد کرد پس از قتل امام پیکر او را بسوزاند. جلادان او که با شمشیرهاى آخته انتظار امام را مىکشیدند، تا بدنش را طعمه شمشیر خود سازند. با دیدن وقار و شکوه امام آنچنان تحت تأثیر قرار گرفتند که تصمیم خود را فراموش و حتى امام را با احترام بدرقه کردند. هنگامىکه بازگشتند، متوکّل از آنان پرسید: «چرا آنچه را که امر کرده بودم، انجام ندادید؟» پاسخ دادند: «آن هیبت و شکوهى که در او دیدیم، فراوانتر از هراس صد شمشیر برهنه بود که قدرتى در برابر آن نداشتیم؛ به گونهاى دلهاى ما را آکند که نتوانستیم آنچه را امر کرده بودى، به انجام رسانیم».[32]
متوکل بعد از ناکامى و شکست در نقشه قتل امام توسط «سعید حاجب»،[33] سرانجام بغض و کینهاى که به خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و پیروان آنان داشت، گریبان خود او را گرفت. در شبى که او به قتل رسید، «عباده مخنّث»، دلقک دربار، مثل همیشه در بزم شراب او مشغول مسخره کردن امامان شیعه بود. او سرش را که مو نداشت، برهنه کرده و متکایى هم روى شکم خود بسته بود و امام على (علیه السلام) را مسخره مىکرد و مىگفت: «این مرد طاس و شکم برآمده مىخواهد خلیفه مسلمانان شود». متوکل شراب مىنوشید و قهقهه سر مىداد. «منتصر»، فرزند او که به امامان شیعه علاقهمند بود، از این حرکت عباده خشمگین شد و او را پنهانى تهدید کرد. (عباده از ادامه کار منصرف شد، متوکّل متوجه او گردید و از او علّت را جویا شد. عباده دلیل ادامه ندادن کار خویش را باز گفت). در این هنگام، منتصر برخاست و گفت: «اى امیرالمؤمنین! آن کسى که این سگ، تقلید او را مىکند و این مردم مىخندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان تو است و مایه افتخار تو. اگر تو مىخواهى گوشت او را بخورى (غیبت و بدگویى او کنى)، بخور، ولى اجازه نده که این سگ و مانند او از آن بخورند».
متوکل براى تمسخر فرزندش، به سبب علاقهمندى به امام على(علیه السلام) دستور داد تا آوازهخوانان درباره او و مادرش، شعر زنندهاى بخوانند. این بىحیایى و بىشرمى متوکل سبب شد تا پسرش همان شب تصمیم به قتل متوکل بگیرد؛[34] از اینرو، به همراهى ترکان، نقشه قتل او را کشید و وزیرش، «فتح بن خاقان»، او را به قتل رساند.[35]
امام هادى(علیه السلام) پس از قتل متوکل، هفت سال در دوران خلفاى بعدى زندگى کرد. اگر چه فشارهاى دستگاه در مقایسه با دوران متوکل کاهش یافت، ولى سیاستهاى کلى دستگاه، به جز دوران متنصر، در راستاى اسلامزدایى، تغییرى محسوس نداشت و امام همچنان در سامرا تحت مراقبت شدید نظامى، روزگار مىگذراند. سرانجام توطئه دشمنان امام هادى (علیه السلام) براى ایشان به ثمر رسید و وى به دستور «معتز» و سمّ «معتمد» که در آب یا انار ریخته شده بود،مسموم شد. [36] «ابو دعامه» مىگوید: «امام در بستر بیمارى بود و من براى عیادت نزد ایشان رفتم. هنگام بازگشت فرمود: چون براى عیادت من آمدى، برگردن من حقى پیدا کردى و رعایت حق تو بر من واجب است. او در بستر بیمارى آرمیده بود و شیعیان به دیدار امام مىآمدند. آنحضرت به صورت کتبى و شفاهى، امام پس از خود را به آنان معرفى کرد تا پس از شهادت او، شیعیان دچار سرگردانى نشوند.[37]
امام هادى (علیه السلام)، در سوم رجب سال ۲۵۴ قمری، به شهادت رسید.[38] «احمد بن داود» مىگوید: «اموال بسیارى را که خمس و نذورات مردم قم بود، با خود به قصد تحویل دادن به اباالحسن مىبردم. هنگامى که رسیدم، مردى که بر شترى سوار بود، پیش من آمد و گفت: اى احمد بن داود و «اى محمد بن اسحاق»، من حامل نامهاى از سرورتان، ابالحسن هستم که به شما نگاشته است: من امشب به سوى بارگاه الهى رخت بر مىبندم. پس احتیاط کنید تا دستور فرزندم، حسن (علیه السلام) به شما برسد. ما با شنیدن این خبر بسیار ناراحت شدیم و گریستیم، ولى این خبر را از دیگران که با ما بودند، مخفى داشتیم… ».[39]
بازتاب خبر شهادت پیشواى شیعیان، قلب ستمدیده مردم را جریحهدار کرد. شهر یکپارچه در سوگ آموزگارى بلنداختر و پدرى مهربان براى مستمندان و یتیمان نشست. در روز شهادت امام، جماعت بسیارى از بنى هاشم، بنى ابىطالب و بنى عباس در منزل امام جمع شده بودند و شیون و زارى سراسر خانه را آکنده بود.[40] مردم به صورتهاى خود سیلى مىزدند و گونههاى خود را مىخراشیدند.[41] بدن مطهر امام هادى (علیه السلام) را بر دوش گرفتند و از خانه ایشان بیرون بردند و از جلوى خانه «موسى بن بغا» گذشتند. وقتى معتمد عباسى آنان را دید، تصمیم گرفت براى عوام فریبى، بر بدن امام نماز بگزارد؛ از این رو، دستور داد بدن مطهر امام را بر زمین گذاشتند و بر جنازه حضرت نماز خواند، ولى امام حسن عسکرى (علیه السلام) پیش از تشییع بدن مطهر امام (علیه السلام) به اتفاق شیعیان بر آن نماز خوانده بود. سپس امام را در یکى از خانههایى که در آن زندانى بود، به خاک سپردند. ازدحام جمعیت به قدرى بود که حرکت کردن در بین آن همه جمعیت براى امام حسن عسکرى (علیه السلام) مشکل بود. در این هنگام، جوانى مرکبى براى امام آورد و مردم امام را تا خانه بدرقه کردند.[42] «ابو هاشم جعفرى» که از نزدیکان امام هادى (علیه السلام) بود، نیز قصیدهاى در رثاى امام خود خواند.[43]
مرقد امام هادی (علیه السلام)
مرقد مطهر امام علی النقی (علیه السلام)، در شهر سامرّاء در کشور عراق است. در وجه نام گذاری سامراء گفته شده: به واژه فارسی «سام راه» بر میگردد که منظور آن است که سام پسر نوح (علیه السلام) آن را ساخت یا از آنجا گذشت و یا «سام را» شهری که برای سام ساخته شد. برخی گفتهاند شاید «شام راه» بوده؛ یعنی راهِ شام؛ زیرا در گذشته اگر کسی قصد سفر به شام را داشت، باید از عراق و از این شهر عبور میکرد. برخی سامراء را «سامره» خواندهاند به معنای جایی که برای آن مالیات و جزیه میگیرند. در مفاتیحالجنان، سامراء با عنوان «سرّ من رأی» معرفی شدهاست[44] و منظور جایی است که هرکس آنجا را ببیند شادمان میشود. و این نام از جهت آب و هوای خوب سامراء در گذشته و نیز آبادانی آن در عصر خلافت معتصم و متوکل عباسی بدان داده شدهبود. از دیگر اسامی این شهر «عسکر»، که نام محلهای خاص در سامراء است و محل حضور نظامیان و لشکریان در آن بودهاست و وجه شهرت امام هادی و امام حسن عسکری (علیهما السلام) نیز به «عسکری»، سکونت در این منطقه بودهاست. [45]
امامت امام هادی (علیه السلام)
امام هادی (علیه السلام)، در سال 220 قمری، پس از شهادت پدر گرامیاش بر مسند امامت نشست. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال بود.[46]
در موارد متعددی به امامت آن حضرت تصریح شده که به برخی از آنها اشاره میشود:
الف) حميرى از محمّد بن اسماعيل روايت میکند: امام جواد (علیه السلام) به من فرمود: امر امامت به امام على النقى (علیه السلام) واگذار خواهدشد، در صورتىكه او بچه هفت سالهاى است. دوباره فرمود: آرى و كمتر از هفتساله، چنانکه حضرت عيسى بن مريم (علیهما السلام) نیز چنین بود.[47]
ب) صقر بن دلف میگوید: از حضرت جواد (علیه السلام) شنیدم که میفرمود: «امام بعد از من پسرم على است. دستور او دستور من و سخنش سخن من است. فرمان بردارى از او فرمان بردارى از من است و امامت پس از او در فرزندش حسن خواهد بود…».[48]
ج) ابن قولویه از کلینى از اسماعیل بن مهران نقل مىکند که گفت: وقتى حضرت جواد (علیه السلام) براى بار اول از مدینه به جانب بغداد رهسپار شد، موقع حرکتش عرض کردم: من در این سفر بر شما بیمناکم، پس از شما امامت متعلق به کیست؟ با لبخندى به من توجه نموده، فرمود: آنچه گمان کردهاى امسال نیست. وقتی که معتصم (برای دومین بار) آن حضرت را طلبید، خدمتش رسیده عرض کردم: فدایت شوم، شما در حال حرکت هستى، امامت بعد از شما متعلق به کیست؟ چنان گریه کرد که محاسنش از اشک، تر شد. در این موقع به من توجه نموده فرمود: اکنون باید بر من بیمناک باشى، امامت پس از من متعلق به فرزندم علی (امام هادی) (علیه السلام) است.[49]
د) احمد بن محمّد بن عیسى از پدر خود نقل مىکند که حضرت جواد (علیه السلام) وقتى خواست از مدینه به جانب عراق رهسپار شود و برگردد، حضرت ابو الحسن (امام هادی) (علیه السلام) را روى زانوى خود گذاشت و تصریح به امامت ایشان کرده به او فرمود: از چیزهاى خوب عراق چه میل دارى برایت بیاورم؟ عرض کرد: شمشیرى که چون آتش بدرخشد. در این موقع روى به جانب موسى فرزند خود نموده به او فرمود: تو چه دوست دارى؟ گفت یک اسب. فرمود ابو الحسن به من شباهت دارد و موسى به مادرش.[50]
مرحوم مجلسی (ره) میگوید: «اخبار در این مورد (امامت امام هادی) (علیه السلام) زیاد است که اگر همه آنها را ذکر کنم، کتاب (بحار الانوار) طولانی مىشود. همینکه جمعیت شیعه اجماع بر امامت حضرت امام علی النقى (علیه السلام) کردهاند و کس دیگرى در زمان ایشان مدعى امامت نشد، ما را بىنیاز از ذکر تمام آن خبرها مىنماید».[51]
کرامات و معجزات امام هادی (علیه السلام)
با توجه به اینکه امامان معصوم (علیهم السلام) دارای کرامات و یا به تعبیری معجزات بودند، در اینجا، به برخی از معجزات امام هادی (علیه السلام) اشاره میشود:
1. ابو هاشم جعفرى مىگوید: در زمان متوکل، زنى ادعا کرد که زینب (دختر فاطمه (سلام الله علیها) دخت گرامى رسول خدا (صلی الله علیه و آله))، است. متوکل به او گفت: تو زن جوانى هستى، در حالىکه چندین سال از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مىگذرد! آن زن گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دستش را به سرم کشید و از خدا خواست که در هر چهل سال، دوباره جوانى را به من برگرداند و من تا به حال، خودم را به مردم معرّفى نکرده بودم؛ تا اینکه الآن نیازمند شدم و اظهار کردم! متوکل، فرزندان کهنسال ابو طالب، عباس و قریش را جمع کرد و جریان را به آنها گفت. برخى از آنان روایت نمودند که زینب، دختر فاطمه (سلام الله علیها) در فلان سال رحلت کردهاست. متوکل به زن گفت: در مورد این روایت چه مىگویى؟ آن زن گفت: دروغ است؛ چون کار من از مردم پوشیده بود و هیچکس نمىدانست من مردهام یا زنده. متوکل رو به آنها گفت: جز این روایت دلیل دیگرى دارید؟ گفتند: خیر. گفت: تا دلیلى نباشد که او را وادار کند از ادّعاى خود دست بردارد، به او چیزى نمىگویم. گفتند: امام على النقى (علیه السلام) را احضار کن. شاید بتواند دلیلى غیر از دلیل ما بیاورد.
متوکل دنبال امام (علیه السلام) فرستاد. وقتى حضرت آمد و قضیه آن زن را به وى گفت، حضرت فرمود: دروغ مىگوید: زینب که در فلان سال و فلان ماه و فلان روز، وفات کردهاست. متوکل گفت: اینها هم مثل سخن شما را گفتند، ولى من قسم خوردم بدون دلیلى که او را وادار کند از ادعاى خود برگردد، با او کارى نداشتهباشم. حضرت فرمود: ناراحت نباش، اینجا دلیلى است که او و کسانى دیگر را وادار مىکند تا به حق اقرار کنند. متوکل گفت: آن چیست؟ امام فرمود: گوشت فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) بر درندگان حرام است. او را در میان درندگان بینداز، اگر از فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) باشد، آسیبى به وى نمىرسانند. متوکل به زن گفت: اکنون چه مىگویى؟ زن گفت: او مىخواهد من کشته شوم.
حضرت فرمود: اینجا عدهاى از فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) هستند، هر کدام از آنها را که مىخواهى میان درندگان بینداز. در این هنگام، چهرههاى همه آنان تغییر کرد. بعضى از دشمنان حضرت گفتند: چرا او به غیر خودش حواله مىدهد؟ خودش برود. متوکل هم علاقه داشت که امام (علیه السلام) برود و بدون اینکه او در قتل حضرت، دخالتى داشته باشد، کشته شود؛ لذا، رو به حضرت کرد و گفت: اى ابو الحسن! چرا خودت نمىروى؟ امام فرمود: اگر بخواهى مىروم. متوکل گفت: پس همین کار را بکن! امام فرمود: ان شاء اللَّه مىروم. نردبانى نصب کردند و حضرت، وارد شد. در آنجا شش شیر وجود داشت. وقتى امام به آنجا رفت و نشست، شیرها آمدند و دور او حلقه زده و نشستند. و سرهایشان را به زمین گذاشتند. حضرت دستش را بر یک یک آنها مىکشید و اشاره مىکرد که به طرفى برود، و شیر مىرفت تا این که همه برخاستند.
وزیر متوکل به او گفت: این خوب نیست. قبل از این که این خبر در شهر پخش شود، دستور بده تا امام از آنجا خارج شود. متوکل گفت: اى ابو الحسن! ما نمىخواستیم به تو آسیبى برسد و یقین داشتیم که تو راست مىگویى، اکنون دوست داریم که تو بالا بیایى! حضرت برخاست و به طرف نردبان آمد در حالی که شیرها دنبال او بودند و خودشان را به لباس امام مىمالیدند. وقتى که امام پایش را به اولین پله نهاد، سرش را برگرداند و اشاره کرد که بر گردند. همه شیرها نیز برگشتند. حضرت بالا آمد و فرمود: هر کس گمان مىکند فرزند فاطمه (سلام الله علیها) است، برود و در آن جا بنشیند. متوکل رو به آن زن کرد و گفت: برو پایین. زن گفت: به خدا قسم دروغ گفتم. من دختر فلانى هستم، احتیاج وادارم کرد تا چنین ادعایى بکنم. متوکل گفت: او را میان درندگان بیندازید. مادر متوکل واسطه شد و نگذاشت او را پیش شیران بیندازند.[52]
2. جماعتى از اهل اصفهان، از جمله احمد بن نصر و محمّد بن علویه مىگویند: در اصفهان یک نفر شیعه به نام «عبد الرحمن» بود، به او گفتند: چه چیز باعث شد که فقط تو از میان مردم، به امامت امام على النقى (علیه السلام) قائل شدى؟ گفت: چیزى را از وى مشاهده کردم که موجب شد به امامت او قائل شوم. من مردى فقیر امّا با جرأت و سخندان بودم. سالى اهل اصفهان شکایتى داشتند و مرا با عدهاى به سوى متوکّل روانه کردند. رفتیم و به آنجا رسیدیم. روزى نزد درب قصر متوکل بودیم که دستور صادر شد تا امام على النقى (علیه السلام) را احضار کنند. از کسانى که آن جا بودند پرسیدم: این شخصى که دستور صادر شده که او را بیاورند، کیست؟ گفت: مردى علوى است که رافضىها[53] مىگویند: او «امام» است. بعد گفتند شاید متوکل او را احضار مىکند تا وی را به قتل برساند. با خود گفتم: از اینجا نمىروم تا ببینم این شخصى را که مىآورند کیست. ناگهان دیدم سوار بر اسب مىآید، و مردم هم طرف راست و چپ او ایستادهاند و او را نظاره مىکنند. وقتى که او را دیدم محبتش در قلبم افتاد و پیوسته دعا مىکردم که خدا شرّ متوکل را از او دفع نماید. او همینطور که از میان مردم عبور مىنمود، به چپ و راست نگاه نمىکرد، فقط چشمش را به موهاى گردن اسب دوخته بود و من هم پیوسته براى او دعا مىکردم. هنگامىکه مقابل من رسید، رو به من کرد و فرمود: خدا دعایت را اجابت کند و عمرت را طولانى نماید و ثروت و فرزندت را زیاد گرداند. عبد الرحمن مىگوید: در این هنگام، از هیبت و جلالت او لرزه بر اندامم افتاد و در میان رفقایم بر زمین افتادم. به من گفتند: تو را چه شدهاست؟ گفتم: خیر است و به آنها چیزى از ماجرا نگفتم.
بعد از آن به اصفهان برگشتیم و خدا به برکت دعاى او درهاى نیکبختى را به رویم گشود و ثروتمند شدم تا حدى که امروز، ثروت درون خانهام به غیر از ثروتى که در خارج خانه دارم، بالغ بر هزار هزار (یک میلیون) درهم مىشود، همچنین خداوند ده فرزند به من عطا نمودهاست. اکنون نیز هفتاد سال و اندى از عمرم مىگذرد. آرى، من به امامت شخصى قائلم که از قلبم خبر داد و خدا دعایش را در مورد من اجابت کرد.[54]
3. از صالح بن سعید روایت است که گفت: متوکل امر نمود که آن حضرت را از مدینه به سامره آوردند و در «خان الصّعالیک»[55] جاى دادند. من به دیدن آن حضرت رفتم. چون آنحضرت را در آن جا دیدم، گریستم و گفتم: فدای شما شوم یابن رسول اللّه، این جماعت از خدا نمىترسند که در خاموش نمودن نور شما سعى مىنمایند و شما را در منزلى چنین پروحشت فرود آوردهاند؟ آن حضرت فرمود: هیهات اى صالح! هنوز تو در فکر مقامى. آنگاه به دست مبارک خود، اشاره به طرفى کرده فرمود: که نگاه کن، چون نظر کردم، باغى دیدم خوش و خرّم و بوستانى دلکشتر از روضه ارم، با میوههاى تر و تازه و ثمراتى بىاندازه، جویهاى آب از هر طرف روان و نسیم روانبخش از هر جانبى وزان، با کاخهای بلند بسیار و بناهای برافراشته بىشمار. حیرت و وحشت بر من غالب شد. امام (علیه السلام) فرمود: یا صالح! ما در هر حال که باشیم، اینها با ما است. تو میپندارى که ما در خان الصّعالیک هستیم؟ خداى تعالى بهشت را مسخّر ما کردهاست، تا هرجا که بخواهیم حاضر شود. حق تعالى ما را دولت ابدى داده که هرگز منقطع نشود و همه اهل عالم در روز قیامت به شفاعت ما و جدّ ما محتاج باشند، ما محتاج کس دیگر نباشیم، ما نسبت به دنیا بیرغبت هستیم و نادانان به دولت پنج روزه مغرور شده، به آن مىنازند، و برای ایشان در آخرت نصیبى نیست، دوستان ما در روز قیامت بر تمام آفریدگان مباهات میکنند و ایشان دارای درجهاى عظیم هستند، که کسى از امّت، به آن درجه نمیرسد و اکثر آنها که بر ما ظلم و جور میکنند، منزلت و جایگاه ما را میدانند؛ امّا به علت شدت گمراهی و سنگدلی و حبّ جاه و مقام، آن را پنهان میکنند؛ ولی نور، نور است و ظلمت، ظلمت و همه عاقلان مىبینند و مىدانند، آنها که بر ما ظلم کردند، در اندک زمانى بدى ایشان به خودشان برگشت. یا صالح! تو درون خود را به محبّت ما صاف دار که هر چه از آن ما است، با ما است، در هر مکانی که باشیم.[56]
سیرۀ علمی امام هادی (علیه السلام)
امام هادى (علیه السلام) در حالى عهدهدار امامت شد که در سنین نوجوانى بود، ولی همچون چشمه جوشان و گوارایى براى جویندگان دانش بود که از همه جاى کشور و مناطقى که آوازه آن حضرت پیچیده بود، خودى و بیگانه به محضر مبارک آن حضرت میآمدند و درباره مسائل دینى و هر مشکلى که داشتند، از ایشان مىپرسیدند. علم آن حضرت، همانند آباء و اجداد گرامیاش، لدنّی بود؛ یعنی بدون تعلیم و تعلّم بشری، مستقیماً از طریق غیب و همچنین از علوم و معارف قرآن و سنت رسول الله (صلی الله علیه و آله) و پدران بزرگوارش دریافت مینمود.
از محمّد بن سعید روایت شده که گفت: عمر بن فرج[57] بعد از وفات امام جواد (علیه السلام) براى رفتن حج به مدینه آمد. جمعیتى از اهل مدینه را که با اهل بیت رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) مخالف و معاند بودند، احضار کرد و به آنان گفت: مردى را براى من طلب کنید که اهل علم و ادب و قرآن باشد، دوستدار اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نباشد؛ تا من او را موکل تعلیم این کودک (امام هادی) (ع) و مراقب او نمایم؛ تا از آمدن شیعیانى که در اطراف او مىآیند و از او نگاهدارى میکنند جلوگیرى کند.
مردى را به او معرفى کردند که او را «جنیدى» میگفتند، جنیدى مردى بود که پیش اهل مدینه در فهم، ادب، غضب و دشمنى نسبت به اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سابقهدار بود. عمر بن فرج او را طلبید، از مال پادشاه (متوکل عباسی)، حقوق سالانه براى او مقرر کرد، مقدمات زندگى او را فراهم نمود و براى او توضیح داد که خلیفه به من دستور داده شخصى مثل تو را برای تربیت این کودک بگمارم.
راوى میگوید: جنیدى در قصر «بصریا» مواظب امام على النقى (علیه السلام) بود، همینکه شب میشد، درب را مىبست و کلید را با خود نگاه میداشت. امام على النقى (علیه السلام) مدتى را به همین حال به سر برد. دست شیعیان از دامن آن حضرت کوتاه شد و شیعه از فضایل و بیانات آن بزرگوار محروم گردید.
محمّد بن سعید می گوید: من جنیدى را در روز جمعه ملاقات نمودم، سلام کردم، گفتم: این کودک هاشمى که تو مراقب او هستى چه می گوید؟ دیدم قول مرا انکار کرد و گفت: چرا میگویى کودک هاشمى و نمیگویى بزرگ هاشمى؟! (پس به من گفت:) تو را به خدا قسم میدهم آیا در مدینه کسى را که از من عالمتر باشد سراغ دارى؟ گفتم: نه، گفت: به خدا قسم من یک قسمت از ادبیات را که گمان میکنم خیلی در آن کار کردهام، براى آن بزرگوار میگویم و آن حضرت همان گفتههاى مرا طورى بر من املاء و تعلیم میکند، که من از بیان او استفاده مینمایم. مردم گمان میکنند که من به آن برگزیده خدا علم و ادب یاد میدهم، به خدا قسم که من از آن حضرت علم مىآموزم.
راوى میگوید: من کلام جنیدى را به نحوى فراموش کردم که گویا سخن او را نشنیده بودم؛ تا اینکه بعد از آن، دوباره جنیدى را ملاقات کردم، سلام کردم، از حال او پرسش نمودم، سپس گفتم: حال آن جوان هاشمى چگونه است؟ گفت: این حرف را نزن، به خدا قسم که او بهترین اهل زمین و بزرگوارترین خلق خدا است. گاهی پیش میآید که آنحضرت میخواهد داخل شود، من به او میگویم: تنظر حتى تقرأ عشرک، آن بزرگوار میفرماید: کدام یک از سورههاى قرآن را دوست دارى قرائت نمایم؟ من یکى از سورههاى طولانى قرآن را پیشنهاد میکنم، آن حضرت با سرعت تمام آن سوره را به طورى صحیح میخواند که من صحیحتر از آن را از احدى نشنیدهام، نیکوتر از سرودهاى داود (علیه السلام) که در بین مردم ضرب المثل شدهاست.
راوى میگوید: جنیدى گفت: این کودک پدرش در عراق از دنیا رفته و خودش در مدینه در حال کودکى در بین این کنیزهاى سیاه نشو و نما میکند، این علم را از کجا آموختهاست؟ راوى میگوید: پس از چند شب و روز دیگر که جنیدى را ملاقات کردم، دیدم حق را شناخته و به امامت امام على النقى (علیه السلام) قائل شدهاست.[58]
سیرۀ علمی امام هادی (علیه السلام)، عبارت بود از تبیین مکتب اهل بیت (علیهم السلام) و معارف بلند آن، از طریق پاسخ به سؤالات فقهی و شبهات اعتقادی و احتجاجات و مناظرات با علما و دانشمندان، تربیت شاگردان و یاران فقیه و بصیر در دین و انشاء دعاها و زیارات؛ مانند زیارت جامعۀ کبیره و… . تألیفات امام هادی (علیه السلام):
مرحوم سید محسن امین تألیفات امام هادی (علیه السلام) را اینگونه میشمرد:
1. نامه آن حضرت در ردّ بر طرفداران و معتقدان جبر و اختيار و اثبات عدل و منزلة بين المنزلتين، كه تمام اين نامه در تحف العقول نقل شدهاست.
2. پاسخهاى آن حضرت به سؤالات يحيى بن اكثم، که اين پاسخها نيز در تحف العقول نقل شدهاست.
3. قطعهاى از احكام الدين، که «ابن شهر آشوب» در مناقب به نقل از خيبرى يا حميرى در كتاب مكاتبات الرجل عن العسكريين اين مطلب را نقل كرده است.[59]
احتجاجات امام هادی (علیه السلام)
امامان (علیهم السلام) در طول زندگیشان احتجاجات و مناظراتی با مخالفانشان داشتند، از جمله امام هادی (علیه السلام) نیز گفتوگوها و مناظراتی با مخالفان و علما و دانشمندان داشت. در اینجا به برخی از احتجاجات و مناظرات آن حضرت، اشاره میشود:
روزی متوکل به «ابن سکّیت»[60] گفت: در حضور من سؤالهاى مشکلى از ابن الرضا (حضرت هادى) (علیه السلام) بکن. ابن سکیت پرسید: چرا خداوند موسى (علیه السلام) را با عصا و عیسى (علیه السلام) را با شفا دادن کر و پیس و زنده کردن مرده و حضرت محمّد (علیه السلام) را با قرآن و شمشیر فرستاد؟ آن حضرت فرمود: خداوند موسى (علیه السلام) را با عصا و ید بیضا مدد کرد، در زمانى که علم رایج آن زمان سحر بود، به او قدرتى داد که سحر ایشان را مغلوب نماید و حجت بر آنها تمام شود. عیسى (علیه السلام) را با شفاى کر و پیس و زنده کردن مرده تأیید کرد، در زمانى که علم پزشکى و طب در آن زمان رونق داشت. آن حضرت، به وسیله شفاى کران و کسانى که پیس بودند و زنده کردن مردهها با اذن خدا، آنها را مغلوب کرد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را نیز با قرآن و شمشیر فرستاد؛ چون در زمان آن جناب، شعر و شمشیر رونق داشت، به وسیله قرآن نور بخش و شمشیر برّان، ایشان را مغلوب نمود و بر شعر و شمشیر آنها پیروز گردید و حجت بر آنها تمام شد.
ابن سکّیت گفت: اکنون چه چیز حجت است بر مردم؟ فرمود: عقل، که به وسیله آن، دروغگو بر خدا را مىتوان تشخیص داد و تکذیب کرد. یحیى بن اکثم (قاضی القضات) گفت: ابن سکیت را چه به مناظره، او مردى نحوى و اهل شعر و لغت است، مسائلى را نوشت و از حضرت هادى (علیه السلام) جواب خواست. امام (علیه السلام) به ابن سکیت فرمود: جواب این مسائل را من مىگویم تو بنویس: اما جریان سجده یعقوب (علیه السلام)، سجده او براى یوسف (علیه السلام) نبود؛ بلکه یعقوب (علیه السلام) و فرزندانش به فرمان بردارى از خدا سجده کردند و این عمل تحیت و تهنیتى براى یوسف (علیه السلام) بود؛ چنانچه سجده ملائکه براى آدم (علیه السلام) نبود. سجده یعقوب و فرزندانش به جهت شکر خدا بود که باز به گرد هم جمع شدند. چنانچه ملاحظه میکنى در سجده شکر میگوید: «پروردگارا! بخشى (عظیم) از حکومت به من بخشیدى…» [61] .
اما شهادت یک زن که به تنهایى پذیرفته مىشود، زنی است که قابله است، در صورتى که به شهادت قانع شوند و گرنه باید دو زن باشد که آن دو از روى ناچارى به جاى یک مرد حساب مىشوند؛ چون امکان ندارد مرد از این موقعیت اطلاع حاصل کند و جایگزین زن شود. اگر موقع زایمان، تنها آن زن بود، گفتارش قبول مىشود، به اضافه سوگندى که یاد میکند… همینکه یحیى بن اکثم نامه را خواند به متوکّل گفت: صحیح نیست بعد از این مسائل، دیگر از او چیزى بپرسى، دیگر هر سؤالى بکنى از اینها مشکلتر نخواهد بود، هر چه بیشتر دانش او منتشر شود موجب تقویت رافضىها (شیعیان) است.[62]
أبو عبد اللَّه زیادىّ میگوید: زمانى که متوکل؛ خلیفه عبّاسى مسموم شدهبود، براى خدا نذر کرد در صورتى که خداوند او را شفا بخشد به مالى «کثیر» تصدّق دهد، وقتى بهبودى و سلامت خود را بازیافت نظر فقها را در مورد «مال کثیر» پرسید، آنان به اختلاف افتاده برخى آن را «هزار درهم» و برخى «ده هزار درهم» و برخى «صد هزار درهم» تشخیص داد. حسن حاجب و پردهدار متوکل به او گفت: اى أمیر المؤمنین اگر پاسخ صحیح آن را از مردى میان مردم برایت بیاورم به من چه خواهى داد؟ متوکل گفت: ده هزار درهم، و گرنه خودم تو را صد ضربه شلاق خواهم زد. گفت: پذیرفتم، پس نزد امام هادى (علیه السلام) رفته و از آن حضرت، آن مسأله را پرسید. حضرت فرمود: به او بگو هشتاد درهم تصدّق دهد. او نیز نزد متوکل بازگشته و همان را به او خبر داد، متوکل گفت: از او علّت آن را بپرس؟ پس باز نزد آن حضرت بازگشته و علّت را جویا شد، امام (علیه السلام) فرمود: خداوند (عزّ و جلّ) به پیامبر خود (صلی الله علیه و آله) فرموده: «لَقَدْ نَصَرَکمُ اللَّهُ فی مَواطِنَ کثیرَةٍ؛[63] خداوند شما را در جاهاى زیادى یارى کرد (و بر دشمن پیروز شدید)»، و ما میادین نبرد آن حضرت را شمردیم و آنها به هشتاد رسید. حاجب نیز نزد متوکل برگشته و او را با خبر ساخت. متوکل خوشحال شده و به او ده هزار درهم عطا کرد.[64]
جعفر بن رزق اللَّه میگوید: مردى نصرانى را که با زنى مسلمان مرتکب زنا شدهبود نزد متوکل آوردند، متوکل خواست در مورد او حدّ شرعی اجرا شود، در این هنگام مسیحی اسلام آورد. یحیى بن أکثم گفت: ایمان او، شرک و کردارش را از میان میبرد، و دیگرى گفت: هر سه حدّ بر او جارى مىشود، و دیگرى گفت: با او چنین و چنان شود. با دیدن این اختلاف متوکل دستور داد طىّ ارسال نامهاى به امام هادى (علیه السلام) از او در این زمینه کسب تکلیف کنند. آن حضرت (علیه السلام) به محض خواندن نامه اینگونه نگاشت: آن قدر شلّاق مىخورد تا بمیرد. یحیى بن أکثم و باقى فقهاى عسکر، منکر این فتوى شده و گفتند: اى أمیر المؤمنین، علّت را از او بپرس؛ زیرا نه آیهاى بدان سخن گفته و نه سنّتى بدان عمل نمودهاست. پس نامهاى بدین مضمون به آن حضرت نگاشت: فقها منکر این فتوا شده و گفتند: نه آیهاى بدان سخن گفته و نه سنّتى بدان عمل نموده است، پس براى ما بیان فرما که چرا ضربت شلّاق تا حدّ مرگ را براى او واجب ساختى؟ پس آن حضرت (علیه السلام) در نامه این مطلب را نگاشت که: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم: «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكینَ فَلَمْ یكُ ینْفَعُهُمْ إیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتی قَدْ خَلَتْ فی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ؛[65] هنگامىكه عذاب (شدید) ما را دیدند گفتند: هم اكنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایى كه همتاى او مىشمردیم كافر شدیم؛ امّا هنگامىكه عذاب ما را مشاهده كردند، ایمانشان براى آنها سودى نداشت! این سنّت خداوند است كه همواره در میان بندگانش اجرا شده، و آنجا كافران زیانكار شدند». پس متوکل امر کرد آن مجرم نصرانى را آنقدر زدند تا مرد.[66]
امام هادی (علیه السلام) و زیارت جامعۀ کبیره
یکی از آثار ماندگار و ارزشمند امام هادی (علیه السلام) زیارت جامعه کبیره است که متقنترین متن در «امام شناسی» است. زیارت جامعه که دارای مضامین بسیار عالی است و از زبان امام هادی (علیه السلام) و در پاسخ به خواستۀ یکی از ارادتمندان اهل بیت (علیهم السلام) صادر شده، اگر چه به شیوۀ خطابی و گفتاری است؛ اما درحقیقت بیانگر مقام والای امامت است که از طرف امام معصوم (علیه السلام) بیان گردیدهاست. صحت صدور و ارزش سندی آن، چنان است که مرحوم مجلسی مینویسد: «این که در باره زیارت جامعه سخن، اندکی به درازا کشید، اگرچه حق آنرا نیز به جهت پرهیز از طولانی شدن، ادا نکردم، بدین خاطر است که این زیارت، صحیحترین زیارتها از جهت سند و فراگیرترین آنها نسبت به ائمه (علیهم السلام) است و در مقایسه با دیگر زیارتها از فصاحت و بلاغت و منزلت بیشتری برخوردار است».[67] متن زیارت جامعه کبیره به گونهای است که هر منصفی، صدور این معارف بلند را از غیر معصوم محال عادی میداند. افزون بر آنکه خطوط کلی آن را با خطوط کلی معارف قرآن کریم ـ که مرجع نهایی در بررسی روایات است ـ هماهنگ میبیند و این، چیزی است که ما را از بحث سندی آن بینیاز میکند.[68]
نکات قابل توجه در زیارت جامعۀ کبیره:
این زیارت عارفانه که انشاء و گفتار امام هادی (علیه السلام) نسبت به امامان (علیهم السلام) است، از زیباییهای خاصی برخوردار میباشد. در این زیارت که آنرا به حق میتوان ارادتنامه نامید، حضرت به بیش از دویست فضیلت و منقبت از اهل بیت (علیهم السلام) اشاره میکند، که با در نظر گرفتن این فضیلتها در کنار سایر معارف، اهمیت این عرفاننامه بر همگان آشکار میگردد:
اولین ویژگی این زیارت آن است که امام (علیه السلام)، ما را با آداب سخن گفتن با امام معصوم (علیه السلام) آشنا میکند. نخست با سلام و درود بر آن امام شروع میشود و پس از برشمردن برخی مناقب و اوصاف او، با جمله «و رحمة الله و برکاته» به پایان میرسد.
در این ارادتنامه، امام (علیه السلام) به رابطۀ امامان (علیهم السلام) با خداوند اشاره کرده و به جایگاه خدا در نظر امامان معصوم (علیهم السلام) پرداخته و به عملکرد معصومان (علیهم السلام) در برابر دین خدا و اجرای تعهد و میثاقی که داشتهاند اشاره میکند.
بیان دیگر امام هادی (علیه السلام) این است که حق، همراه امامان است و هرگز از آنان جداشدنی نیست و هرکه از آنان دور شود، گمراه خواهد شد. امام با اشاره به جایگاه رفیع امامان (علیهم السلام) در اسلام و مسلمانان، تصریح میکند که آنان شاهراه، راه راست و گواهان در دین، و آن امانتی هستند که حفظش بر مردم واجب است.
در این زیارت، امام (علیه السلام) با بیان شیرین به ما تعلیم میدهد که درمحضر امامان (علیهم السلام) به فضل و رتبه و مقام رفیع و حق عظیمشان اعتراف کنیم. امام هادی (علیه السلام) در این زیارتنامه، امامان معصوم (علیهم السلام) را امامان هدایت، چراغهای تاریکیها، نشانههای پرهیزکاری، صاحبان خرد، پناهگاه مردمان، نمونههای اعلای الهی و حجتهای خدا بر اهل دنیا و آخرت، معرفی کردهاست. همچنین آنها را جایگاههای شناسائی خدا و مسکنهای برکت خدا و معدنهای حکمت خدا و نگهبانان سرَّ پروردگار و حاملان کتاب خدا و اؤصیای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) دانستهاست. آنان دعوتکننده به سوی خدا، راهنما به راههای خوشنودی خدا، استقرار یافته در فرمان پروردگار، کامل در محبت خدا، مخلص در توحید و آشکار کننده امر و نهی خدا و بندگان گرامی او هستند که هرگز بر خداوند در گفتار پیشی نگیرند.
در این زیارت گرانسنگ، امامان (علیهم السلام) به عنوان نمایندگان خدا و برگزیدگان او، گنجینۀ دانش پروردگار و راه، نور و برهان روشن او، پیشوایان راهبر، راه یافته و معصوم و گرامی، مقرب و پرهیزکار، راستگو و زبدهای معرفی شدهاند که فرمانبرداران خدا و قیام کنندگان به فرمان او و انجامدهندگان خواستهاش میباشند.
خداوند، امامان را پسندید تا جانشینانش در زمین، حجتهای او بر بندگانش، یاورانی برای دین او، نگهبانانی برای رازش، گنجینه دارانی برای دانشش، مفسران وحی او، پایههای توحیدش، گواهان برخلقش و نشانههایی برای بندگانش باشند.
امام در این زیارت به نکتۀ بسیار مهمی اشاره میکند و آن اینکه تمام اعمال به پیروی از امامان مقبول میافتد و دهها نکته دیگر که هر خواننده را به حیرت وا میدارد.[69]
این زیارت را مرحوم صدوق در کتاب «من لایحضره الفقیه» و شیخ طوسی در کتاب «تهذیب الاحکام»، از موسی بن عبدالله نخعی چنین نقل میکند: از امام علی النقی (علیه السلام) خواستم مرا زیارتی با بلاغت و کامل تعلیم دهد که به وسیله آن بتوانم هریک از ائمه را زیارت کنم.
حضرت فرمود: چون به درگاه (امامی) رسیدی در حالی که غسل کردهای بایست و شهادتین را بگو و چون داخل شدی و قبر را دیدی توقف کن و سی مرتبه الله اکبر بگو. سپس اندکی با گامهای کوتاه و با آرامش و وقار راه برو. دوباره بایست و سی مرتبه الله اکبر بگو. پس به قبرمطهر نزدیک شو و چهل مرتبه الله اکبر بگو تا صد مرتبه کامل شود، آن گاه او را با جملات زیر زیارت کن…».[70]
اهمیت این زیارت را هنگامی میتوان دریافت که دانسته شود در آن زمان عدهای از«غُلات»، معصومان (علیهم السلام) را تا حد خدایی بالا برده، گروهی را تحت پرچم ضلالت خویش گرد آورده بودند. امام (علیه السلام) با سخنان خود مرز افراط و تفریط را مشخص کرد و دوستداران واقعی خویش را از انحراف و تمایل به سوی افکار و آرای باطل دور داشت. مرز غلوّ، خارج کردن امامان در مقام تعریف و تمجید از دایرۀ عبودیت است، در حالیکه در این زیارت، ابتدا با صد بار تکبیر گفتن، عظمت و بزرگی از آن خداوند متعال دانسته میشود. سپس در جای جای زیارت، انتساب امامان (علیهم السلام) به خداوند سبحان و عبودیت و بندگی آنها معرفی میشود؛ به عنوان نمونه در فرازی از زیارت میخوانیم: «الی الله تدعون و علیه تدلّون و به تؤمنون و له تسلمون و بأمره تعملون و الی سبیله ترشدون و بقوله تحکمون…؛[71] شما (امامان معصوم (علیهم السلام)) خلق را به سوی خدا دعوت میکنید و بر طریق او دلالت مینمایید و به خدا ایمان دارید و تسلیم او و مطیع فرمان او هستید و به راه خدا، خلق را هدایت کرده و به کلام او حکم می کنید…».[72]
امام هادی (علیه السلام) و مبارزۀ با غُلات
از جمله گروههای باطل و منحرفی که در دوران امامت امام هادی (علیه السلام) فعال بودند، گروه «غلات» را میتوان نام برد. این گروه افکار و عقاید پوچ و منحط و بیاساسی داشتند و خود را شیعه وانمود میکردند. آنان دربارۀ امام غلوّ نموده برای او مقام الوهیّت قائل میشدند و گاهی نیز خود را منصوب از طرف امام قلمداد میکردند و بدین وسیله موجبات بدنامی شیعیان را در میان فرقههای دیگر فراهم میکردند. امام هادی (علیه السلام) از این گروه اظهار بیزاری جسته با آنان مبارزه میکرد و تلاش مینمود که با طرد آنان، اجازه ندهد لکّۀ ننگی بر دامن تشیع بنشیند.
سران غلات در زمان امام هادی (علیه السلام) عبارت بودند از: علی بن حسکۀ قمی، قاسم یقطینی، حسن بن محمد بن بابای قمی، محمد بن نصیر فهری، فارس بن حاتم.
به عنوان نمونه، عقاید علی بن حسکه قمی بدین قرار بود:
الف) امام هادی (علیه السلام)، خدا و خالق و مدبر جهان هستی است!
ب) ابن حسکه، نبی و فرستاده از جانب امام برای هدایت مردم است!
ج) هیچکدام از فرائض اسلامی از قبیل زکات، حجّ، روزه واجب نیست![73]
امام (علیه السلام) در پاسخ سؤال یکی از شیعیان دربارۀ «ابن حسکه» و عقاید باطل او چنین نوشتند: «ابن حسکه، – خدا لعنتش کند- دروغ گفته است، همينقدر بدان که من او را از زمره دوستان خود نمىدانم. او را چه شدهاست؟ به خدا سوگند که خداوند، محمد (صلی اله علیه و آله) و پيامبران پيش از او را مبعوث نکردهاست، مگر به دين پاک و نماز، زکات، روزه، حج و ولايت و حضرت محمد (صلی اله علیه و آله) جز به خداى يکتايى که بىشريک است، دعوت نکرد و همچنين ما جانشينان از اولاد وى بندگان خداييم، چيزى را شريک او نمىدانيم، اگر از او اطاعت بکنيم ما را بيامرزد و اگر نافرمانى کنيم، ما را عذاب نمايد، (در هر صورت) ما هيچ حجتى بر خدا نداريم، بلکه او بر ما و بر همه مخلوقات حجت دارد، من از کسى که چنان سخنانى را بگويد، بيزارم و در پيشگاه خدا اين سخن را بيهوده و باطل مىشمارم و شما از ايشان دورى کنيد، خداوند آنها را از رحمت خود دور گرداند. به راه راست پناه آوريد و اگر کسى از آنها را يافتيد، سرشان را با سنگ بشکنيد…».[74]
امام هادى (علیه السلام) به شيعيانش دستور مىدهد تا رئيس غلات، «فارس بن حاتم» را بکشند و براى قاتل وى بهشت را ضمانت کرده و مىفرمايد: «ابن فارس به دروغ از طرف من عمل مىکند و مردم را به بدعت دعوت مىکند. خون وى براى هر که او را بکشد، هدر است، پس کيست که مرا از دست او آسوده سازد و او را بکشد و من در نزد خدا بهشت را براى او ضمانت کنم»؟
یکی از یاران امام به نام «جنید» به نداى امام (علیه السلام) لبيک گفت و او را کشت و با قتل او جامعۀ اسلامی را از شرّ او راحت کرد.[75]
شاگردان مکتب امام هادی (علیه السلام)
عصر زندگی امام هادی (علیه السلام)، هرچند عصر اختناق و استبداد بود و امام (علیه السلام) برای فعالیت فرهنگیهای در سطح گسترده، آزادی عمل نداشت و از این نظر فضای جامعه با عصر امام باقر و امام صادق (علیهما السلام)، تفاوت فراوان داشت، اما آن حضرت در همان شرایط نامساعد، علاوه بر فعالیتهای فرهنگی؛ نظیر مناظرات، مکاتبات، پاسخگویی به شبهات، راویان و محدثان و بزرگانی از شیعه را تربیت کرد و علوم و معارف اسلامی را به آنان آموزش داد تا آنان، هم جامعۀ زمان خود را از آسیبهای فرهنگی اعتقادی حفظ نموده و هم این میراث بزرگ را به نسلهای بعدی منتقل نمایند.
شیخ طوسی، دانشمند نامدار اسلامی، تعداد شاگردان آن حضرت در زمینههای مختلف علوم اسلامی را، 185 نفر میداند.[76] این تعداد، به استثنای کسانی است که دچار لغزش و انحراف شده و حضرت (علیه السلام)، آنان را به جرم غلوّ طرد نمود.[77]
در میان شاگردان امام هادی (علیه السلام)، چهرههای درخشان علمی و معنوی و شخصیتهای برجستهای مانند: فضل بن شاذان، حسین بن سعید اهوازی، على بن مهزيار اهوازى دورقى، ایوب بن نوح، حسن بن راشد (مکنّى به ابو على غلام آل هلب بغدادى)، عبد العظیم حسنی (مدفون در شهر ری)، احمد بن محمد بن عيسى اشعرى قمى و عثمان بن سعید عمری،[78] به چشم می خورند که برخی از ایشان دارای آثار و تألیفات ارزشمند در زمینههای مختلف علوم اسلامی هستند که در کتابهای رجال بیان شدهاست؛ به عنوان نمونه:
الف) «احمد بن محمد بن عيسى اشعرى» قمى (بزرگ و شخصيّت موجّه قمىها)، کتابهايى تأليف کرده از جمله: کتاب «التّوحيد»، «فضل النبى صلّى اللّه عليه و آله»، «المتعة»، «النّوادر»، «الناسخ و المنسوخ»، «فضائل».[79]
ب) یکی دیگر از شاگردان و یاران امام هادی (علیه السلام) «حسن بن راشد» است، وی مردى ثقه و مورد اعتماد بودهاست که شيخ مفيد او را از فقهاى بزرگ و رؤسايى دانسته که حلال و حرام را از ايشان مىآموختند…، امام هادى (علیه السلام) او را وکيل خود ساخت و چندين نامه براى وى فرستاد. [80]
ج) فضل بن شاذان نیشابوری: دربارۀ «فضل بن شاذان نیشابوری» گفته شده: «او يکى از پايههاى علمى و از رجال برجسته و متفکر اسلامى عصر خود بوده است. در علوم و فنون مختلف غوطهور بود و در مورد آنها کتاب نوشته است. اين دانشمند بزرگ در علوم مختلف همانند فقه، تفسير، علم کلام، فلسفه، لغت، منطق و ديگر علوم، کتاب نوشته و تأليفات او بالغ بر صد و هشتاد جلد است. امام حسن عسکرى (علیه السلام)، فضل بن شاذان را ستوده و به صورت نیکو او را توصيف نمودهاست. يکى از تأليفات «فضل» را به امام عرضه کردند، امام (علیه السلام) نگاهى به کتاب کرد و براى فضل طلب مغفرت نمود و فرمود: «مردم خراسان به مقام و منزلت «فضل بن شاذان» و والا بودن وى از ايشان، رشک مىبرند. بار ديگر امام به کتاب ديگرى از وى نگريست، سه مرتبه براى او طلب مغفرت کرد و در تأييد کتاب فرمود: «اين کتاب صحيح است و سزاوار است که مطابق آن عمل کنند».[81]
د) صالح معروف به ابو مقاتل ديلمى، يکى ديگر از اصحاب امام هادى (علیه السلام) است که کتابى روايى و کلامى درباره مسئله امامت تأليف نمودهاست.[82]
سیرۀ اخلاقی امام هادی (علیه السلام)
پیشوایان معصوم (علیهم السلام) به تعبیر امام هادی (علیه السلام): معدن رحمت، گنجینهداران دانش، نهایت بردباری و حلم، بنیانهای کرامت و ریشه های نیکان، خلاصه و برگزیده پیامبران، پیشوایان هدایت، چراغهای تاریکیها، پرچمهای پرهیزگاری، نمونههای برتر و حجتهای خدا بر جهانیان هستند.[83]
پیشوای دهم (علیه السلام) یکی از پیشتازان دانش و تقوا و کمال است، که وجودش مظهر فضائل اخلاقی و کمالات نفسانی و الگوی حق جویان و ستم ستیزان است. امام هادی (علیه السلام)، هرچند پیوسته تحت نظر حکومتهای جور بود و سعی میشد آن حضرت با پایگاههای مردمی و افراد جامعه تماس نداشته باشد، با این حال آن مقدار از فضائل اخلاقی که از او بروز کرده، دانشمندان و شرح حال نویسان و حتی دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) را به تحسین و تمجید آن وجود الاهی واداشته است.
«ابوعبد الله جنیدی» میگوید: «سوگند به خدا، او بهترین مردم روی زمین و برترین آفریدههای الهی است».[84]
«ابن حجر» در شرح حال آن حضرت مینویسد: « او در دانش و بخشش وارث پدرش بود».[85]
«متوکل» خلیفه عباسی، در نامهای که برای امام (علیه السلام) مینویسد، خاطر نشان میکند: «امیرالمؤمنین عارف به مقام شما است و حق خویشاوندی را نسبت به شما رعایت میکند و طبق آنچه مصلحت شما و خانوادهتان میباشد عمل میکند».[86]
در اینجا به منظور سرمشق گرفتن از اخلاق کریمه و رفتار سازنده آن حضرت، نمونههایی را یادآور میشویم:
الف) انس با معبود:
پیشوایان معصوم (علیهم السلام) در بالاترین درجه مقام شناخت حق تعالی قرار داشتند و همین درک و بینش عمیق، آنان را به ارتباط و انس همیشگی با خدا واداشته و شعلههای آتش عشق به معبود و وصال به حق بر جانشان شرر میافکند و آرامش را از آنان سلب میکرد.
امام هادی (علیه السلام) شب هنگام به پروردگارش روی میآورد و شب را با حالت خشوع به رکوع و سجده سپری میکرد و بین پیشانی نورانیاش و زمین، جز سنگ ریزه و خاک، حائلی وجود نداشت و پیوسته این دعا را تکرار مینمود:
«خدای من! گنهکاری بر تو وارد شده و تهیدستی به تو روی آوردهاست، تلاشش را بینتیجه مگردان و او را مورد عنایت و رحمت خویش قرار داده و از لغزشش درگذر».[87]
پارسایی و انس با پروردگار، آنچنان نمودی در زندگی امام نقی (علیه السلام) داشت، که برخی از شرح حال نویسان در مقام بیان برجستگیها و صفات والای آن گرامی به ذکر این ویژگی پرداختهاند:
«ابن کثیر» مینویسد: «او عابدی وارسته و زاهد بود».[88]
یافعی میگوید: «او کمر همت به عبادت بسته، فقیه و پیشوا بود».[89]
ابن عباد حنبلی، نیز میگوید: «فقیه، پیشوا و اهل عبادت و بندگی بود».[90]
ب) جود و سخاوت:
امام هادی (علیه السلام) همچون پدر و اجداد بزرگوارش کانون سخاوت و کرم بود و گاهی مقدار انفاق به حدی از فزونی میرسید که دانشمندی مانند «ابن شهرآشوب»، پس از نقل آن میگوید: «این مقدار انفاق، معجزهای است که جز پادشاهان از عهده کسی ساخته نیست و تا کنون این مقدار انفاق را از کسی نشنیدهایم».[91]
اسحاق جلاب میگوید: «برای ابوالحسن (امام هادی) (علیه السلام) گوسفندان زیادی خریدم، سپس مرا خواست و از اصطبل منزلش به جای وسیعی برد که من آنجا را نمیشناختم، سپس تمامی آن گوسفندان را بین کسانی که آن حضرت دستور میداد، توزیع کردم».[92]
ج) حلم و بردباری:
امام هادی (علیه السلام) همچون نیاکان خود در برابر ناملایمات بردبار بود و تا جایی که مصلحت اسلام ایجاب میکرد، با دشمنان حق و ناسزاگویان و اهانتکنندگان به ساحت مقدس آن حضرت، با بردباری برخورد میکرد.
بريحه عباسى كه مسؤول نظارت بر اقامه نماز در حرمین شریفین (مكه و مدينه) بود، از امام هادی (علیه السلام) نزد متوکل سعایت کرد و برای او نوشت: اگر به مكه و مدينه نیاز داری، «علی بن محمد» (امام هادی) (علیه السلام) را از این دو شهر بیرون ببر؛ زیرا او مردم را به سوی خود خوانده و گروه زیادی از او پیروی کرده اند».
بر اثر سعایتهای پیدرپی «بریحه»، متوکل، امام (علیه السلام) را از کنار حرم جد بزرگوارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تبعید کرد. هنگامی که امام (علیه السلام) از «مدینه» به سمت «سامراء» در حرکت بود، «بریحه» نیز او را همراهی کرد. در بین راه «بریحه» رو به امام (علیه السلام) کرد و گفت: «تو خود میدانی که عامل تبعید تو من بودم. با سوگندهای محکم و استوار سوگند میخورم که چنانچه شکایت مرا نزد امیرالمؤمنین یا یکی از درباریان و فرزندان او ببری، تمامی درختانت را در مدینه آتش میزنم و بردگان و خدمتکارانت را میکشم و چشمههای مزارعت را کور خواهم کرد و بدان که این کارها را خواهم کرد».
امام (علیه السلام) متوجه او شد و فرمود: «نزدیکترین راه برای شکایت از تو این بود که دیشب شکایت تو را نزد خدا بردم و چون شکایت تو را بر خدا عرضه کردم، پس نزد غیر او از بندگانش نخواهم برد».
«بریحه» چون این سخن را از امام (علیه السلام) شنید، به دامن آن حضرت افتاد و تضرع و لابه کرد و از او تقاضای بخشش نمود. امام (علیه السلام) فرمود: تو را بخشیدم.[93]
بدون شک، ارتباط با چنین چهرههایی و پیروی از دستورها و رفتارشان، تنها راه دست یابی به کمال انسانیت و سعادت دو جهان است.[94]
سخنان و مواعظ امام هادی (علیه السلام)
امیر مؤمنان (علیه السلام) دربارۀ فصاحت و بلاغت خود و دیگر امامان (علیهم السلام) می فرماید:
«همانا ما امیران سخنیم، درخت سخن در ما ریشه دوانده، و شاخههاى آن بر ما سایه افکندهاست».[95] سخنان نورانى هر یک از پیشوایان معصوم (علیه السلام) راهگشاى زندگى و کلید کامیابى و بهروزى است و آشنایى با این سخنان و به کار بستن آنها مىتواند مایه رشد و تکامل حقیقى انسان گردد. امام رضا (علیه السلام) میفرماید: «اگر مردم زیباییهای سخنان ما را بدانند، بىگمان از ما پیروى مىکنند».[96]
از امام هادى (علیه السلام) مجموعهاى از کلمات وزین نقل شدهاست که از زیباترین جلوههاى اندیشه اسلامى به شمار مىرود. این کلمات قصار به مسائل گوناگون اعتقادی، تربیتى، اخلاقى و روانى پرداخته و به عنوان میراثى گرانقدر به دست ما رسیدهاست که به بخشى از آنها اشاره مىشود:
1. هر کس از خدا بترسد، از او بترسند، و چون خدا را فرمان برد، از او فرمان برند، و هر کس که از خالق اطاعت کند، دیگر هیچ باکى از غضب و خشم مخلوق نداشته باشد، و هر کس که خدا را به خشم آرد، مسلّماً بداند که دچار خشم مخلوقین خواهد گردید.[97]
2. خداوند متعال، نه وصف گردد و نه تعریف، جز بدان چه خود، خویش را وصف نموده، و چگونه وصف شود آن خدایى که حواسّ از درکش ناتوان، و تصوّرات از دستیابیاش درمانده، و افکار از محدود ساختنش عاجز است و در دیده نگنجد، آن خدایى که نزدیکى او دورى است و دوریاش نزدیکى، او خود، کیفیت را آفریده بى آن که گویند او چگونه است، و مکان را خود، پدید آورده بى آن که گویند کجا است، و ساحتش برکنار از کیفیت و مکان است، او یکتا و یگانه است، عظمت و جلالش با شکوه، و نامهایش پاک و منزّه است.[98]
3. حسن بن مسعود میگوید: خدمت امام هادى (علیه السلام) رسیدم در حالىکه انگشتم خراش خورده و شانهام در اثر برخورد با راکبى صدمه دیده بود، و نیز در اثر ورود به ازدحام مردم برخى از لباسهایم پاره شده بود، گفتم: اى روز، خدا مرا از شرّ تو نجات دهد، چقدر تو شوم بودى! پس آن حضرت (علیه السلام) به من فرمود: اى حسن، تو هم با این که با ما آمد و شد دارى، گناهت را به گردن بىگناهان مىاندازى؟! حسن گفت: [با شنیدن این سخن] حواسم جمع شد و عقلم باز آمد و به خطایم پى بردم، عرض کردم: مولاى من! از خدا آمرزش مىطلبم، امام فرمود: اى حسن، مگر روزها چه گناهى دارند که چون جزاى کردار خود را مىبینید، آنها را شوم پنداشته و بد مىگویید؟! حسن گفت: اى فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تا آخر عمر استغفار خواهم کرد، آیا آن توبهام به حساب مىآید؟ فرمود: به خدا سوگند آن (بدگوییها)، شما را سودى نبخشد، بلکه خداوند شما را به مذمّت کردن بىگناهان مجازات مىکند. اى حسن، مگر نمیدانى آنکس که در برابر اعمال و کردار در این سرا و آن سرا ثواب دهد و کیفر نماید و تلافى کند تنها خدا است؟ گفتم: اینگونه است مولاى من، فرمود: دیگر تکرار مکن، و براى روزها هیچ تأثیرى در فرمان و حکم خدا قائل مشو! حسن گفت: به روى چشم، آقاى من.[99]
4. هر کس خود را از مکر و مؤاخذه سخت خدا ایمن بداند، مغرور گشته، تا آنجا که قضا و حکم حتمى خدا بر او جارى شود؛ (مرگ گریبانش را بگیرد)، و هر کس که پروردگارش را بشناسد و به او آگاه باشد، مصیبت دنیا برایش سبک شود، هر چند با قیچى بریده شود و با ارّه قطعه قطعه گردد.[100]
5. داود صرمى می گوید: آقایم (امام هادى) (علیه السلام) مطالبى ضرورى را به من فرمود، سپس به من گفت: بگو ببینم آنها را چگونه مىگویى؟ من آنگونه که فرموده بود به خاطر نداشتم، پس آن حضرت (علیه السلام) قلم به مرکبدان فرو برد و نوشت: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، به خواست خدا آن را به خاطر خواهم آورد، و هر کارى به دست خدا است»، من [با دیدن این صحنه] خندیدم، فرمود: تو را چه شد؟ گفتم: خیر است، فرمود: به من بگو، گفتم: قربانت گردم، به یاد حدیثى افتادم که یکى از اصحاب از جدّ شما حضرت رضا (علیه السلام) برایم نقل کرده بود، آن حضرت هر گاه دستور به کارى مىداد، مىنوشت: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، به خواست خدا آن را به خاطر خواهم آورد»، بدین خاطر لبخند زدم، آنگاه امام هادى (علیه السلام) به من فرمود: «اى داود، اگر بگویم ترک کننده «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم» همچون تارک نماز است، در گفتهام صادق و راستگو هستم».[101]
6. هر كه خود را سبک شمارد و قدر خویش نداند، از شرّ او در امان مباش.[102]
7. سید بن طاوس در «فلاح السائل» از امام هادى (علیه السلام) روایت میکند که آن حضرت فرمود: «ما أهل بیت (علیهم السلام) موقع خوابیدن ده چیز را رعایت میکنیم: طهارت داشتن، صورت بر کف دست راست نهادن، سى و سه مرتبه «سبحان اللَّه»، سى و سه مرتبه «الحمد للَّه» و سى و چهار مرتبه «اللَّه اکبر» گفتن، صورت رو به قبله کردن، فاتحة الکتاب، آیة الکرسى، و آیه «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» را تا آخر خواندن، پس هر کس به آنها عمل کند بهرۀ خود را از شب گرفته است».[103]
سیرۀ اجتماعی امام هادی (علیه السلام)
پیشوایان معصوم (علیهم السلام)، انسانهای کامل و برگزیدهای هستند که به عنوان الگوهای رفتاری و مشعلهای فروزان هدایت جامعه بشری، از سوی خدا تعیین شدهاند. گفتار و رفتار و خوی و منش آنان، ترسیم «حیات طیبه» انسانی و وجودشان تبلور تمامی ارزشهای الاهی است.
ائمه (علیهم السلام) نه تنها در زمینه فردی و شخصی پیشگام بودند و هیچکس در این میدان گوی سبقت را از آنان نربود، بلکه در زمینههای اجتماعی و رعایت آداب معاشرت و رسیدگی به کمبودها و مشکلات مردم و برطرف کردن گرفتاریهای آنان، نیز پیشگام بودند. در ذیل به گوشههایی از سیرۀ اجتماعی امام هادی (علیه السلام) اشاره میشود:
1. آن حضرت، همانند جدّ بزرگوارشان رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، در برخورد با افراد لبخند به لب داشتند.[104]
2. یکی از آداب اجتماعی و سیرۀ امامان معصوم (علیهم السلام) عیادت از مریضان است، از امام حسن عسکری (علیه السلام) نقل شده که: علی بن محمّد (امام هادی) (علیه السلام)، بر بیماری از اصحابش وارد شد در حالیکه آن شخص میگریست و از مرگ ناراحت بود…،[105] همچنین نقل شده آن حضرت برای معالجۀ افراد بیمار، دستوراتی میداد و اقدام میفرمود.[106]
3. یکی دیگر از آداب اجتماعی، شرکت در مراسم تشییع جنازه و نماز و کفن و دفن اموات است. فضل بن شاذان نقل میکند: محمد بن حسن در نزد امام جواد (علیه السلام) شخص محترمی بود؛ به همین جهت وقتی از دار دنیا رفت، امام هادی (علیه السلام) او را کفن کرد و برایش اقامه عزا نمود.[107]
4. یکی از اخلاق کریمانۀ امام هادی (علیه السلام)، این بود که در برآورده نمودن حوائج مردم و ادای دیون و بدهکاریهای آنان سعی بلیغ داشت. تاریخ، نام افراد زیادی را که برای حل مشکل و رفع گرفتاری خود به پیشوای دهم (علیه السلام) مراجعه کرده و از محضر آن حضرت با خشنودی بازگشتهاند، ثبت کردهاست:
فضل الله بن روزبهان خنجى اصفهانى در شرح صلوات بر چهارده معصوم (علیهم السلام)، صلوات بر امام هادی (علیه السلام) را اینگونه توضیح میدهد:
«آن حضرت، در حوادث و نوائب روزگار كه به ضعيفان و عاجزان عارض میشود همچون پناهگاه آنها است»[108] و اين مطلب، اشاره است به این كه آن حضرت، ملاذ و ملجأ ضعيفان و فقيران بود، و هركس حاجتى داشت، توسّل به او مىنمود، و آن حضرت، در وقتى كه حوادث روزگار، ايشان را عاجز و پريشان مىساخته و دور چرخ به آنها بازمىگشته، او را پناه مىداد و راهنمای سرگردانان وادی فقر و ضرر بود».[109]
اين مطلب به اخلاق و مكارم آن حضرت (علیه السلام) اشاره دارد، چنانچه روايت كردهاند آنجناب نسبت به محتاجان در نهایت عطوفت و مهربانى بود و هركس به آن حضرت حاجتى را عرضه میداشت، با او به طريق ملاطفه و ترحّم برخورد میكرد، گويا همچون آب زلال، تشنگى جگرهاى تشنه را به زلال مرحمت و فضل خود برطرف مىنمود و اين، در هر زمان از اخلاق ائمه هدى (علیهم السلام) بودهاست».[110]
سیرۀ سیاسی امام هادی (علیه السلام)
در زیارت جامعۀ کبیره در وصف امامان معصوم (علیهم السلام) گفته شدهاست: «شما سیاستمداران بندگان خدا هستید».[111] در فرهنگ عمید آمدهاست: «سیاست، اصلاح امور خلق و اداره كردن كارهای كشور، رعیّت داری و مردم داری است … سیاستمدار كسی است كه در كارهای سیاسی و امور مملكتداری، بصیر و دانا و كار آزموده باشد».[112]
با این مقدمۀ کوتاه به سیرۀ سیاسی امام هادی (علیه السلام) به نحو اختصار اشاره میشود:
الف) فعالیتهای مخفی امام:
متوکل نسبت به بنی هاشم بد رفتاری و خشونت بسیار روا میداشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم مینمود. وزیر او «عبیدالله بن یحیی بن خاقان» نیز پیوسته از بنی هاشم نزد متوکل سعایت مینمود و او را تشویق به بدرفتاری با آنان میکرد. متوکل در خشونت و اجحاف به خاندان علوی گوی سبقت را از تمامی خلفای بنیعباس ربودهبود.[113]
متوکل نسبت به علی (علیه السلام) و خاندانش، کینه و عداوت عجیبی داشت و اگر آگاه میشد که کسی به آن حضرت (علیه السلام) علاقهمند است، مال او را مصادره میکرد و خود او را به هلاکت میرساند.[114]
براساس همین ملاحظات بود که حضرت هادی (علیه السلام) به ویژه در زمان متوکل، فعالیتهای خود را به صورت سرّی انجام میداد و در مناسبات خویش با شیعیان، نهایت درجه پنهانکاری را رعایت میکرد. مؤید این معنا حادثه ای است که آن را مورخان چنین نقل کردهاند:
«محمد بن شرف» میگوید: همراه امام هادی (علیه السلام) در مدینه راه میرفتم. امام (علیه السلام) فرمود: آیا تو پسر شرف نیستی؟ عرض کردم: آری. آنگاه خواستم از حضرت پرسشی کنم، امام (علیه السلام) بر من پیشی گرفت و فرمود: «ما درحال گذر از شاهراه هستیم و این محل، برای طرح سؤال مناسب نیست»!.[115]
این حادثه شدت خفقان حاکم را نشان میدهد و میزان پنهان کاری اجباری امام (علیه السلام) را به خوبی روشن میسازد.
امام هادی (علیه السلام) در برقراری ارتباط با شیعیان که در شهرها و مناطق گوناگون و دور و نزدیک سکونت داشتند، ناگزیر همین روش را رعایت میکرد و وجوه و هدایا و نذور ارسالی از طرف آنان را با نهایت پنهانکاری دریافت میکرد. یک نمونه از این قبیل برخورد، در کتب تاریخ و رجال چنین آمده است:
«محمدبن داود قمی» و «محمد طلحی» نقل میکنند: اموالی از «قم» و اطراف آن که شامل «خمس» و نذور و هدایا و جواهرات بود، برای امام ابوالحسن هادی (علیه السلام) حمل میکردیم. در راه، پیک امام رسید و به ما خبر داد که بازگردیم؛ زیرا موقعیت برای تحویل این اموال مناسب نیست. ما بازگشتیم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتیم تا آن که پس از مدتی امام (علیه السلام) دستورداد اموال را بر شترانی که فرستاده بودیم بار کنیم و آنها را بدون ساربان به سوی او روانه کنیم. ما اموال را به همین کیفیت حمل کردیم و فرستادیم. بعد از مدتی که به حضور امام (علیه السلام) رسیدیم، فرمود: به اموالی که فرستاده اید، بنگرید! دیدیم در خانه امام (علیه السلام)، اموال به همان حال محفوظ است.[116]
ب) شبکه ارتباطی وکالت:
شرایط بحرانیای که امامان شیعه (علیهم السلام) در زمان عباسیان با آن روبرو بودند، آنان را واداشت تا ابزاری جدید برای برقراری ارتباط با پیروان خود جستوجو کنند. این ابزار چیزی جز شبکه ارتباطی وکالت و تعیین نمایندگان و کارگزاران در مناطق مختلف توسط امام (علیه السلام) نبود.
هدف اصلی این سازمان، جمعآوری خمس، زکات، نذورات و هدایا از مناطق مختلف توسط وکلا و تحویل آن به امام، و نیز پاسخگویی امام به سؤالات و مشکلات فقهی و عقیدتی شیعیان و توجیه سیاسی آنان توسط وکیل امام بود. این سازمان کاربرد مؤثری در پیشبرد مقاصد امامان (علیهم السلام) داشت.
امام هادی (علیه السلام) که در سامراء تحت نظر و کنترل شدیدی قرار گرفته بود، برنامه تعیین کارگزاران و نمایندگان را که پدرش امام جواد (علیه السلام) اجرا کرده بود، ادامه داد و نمایندگان و وکلائی در مناطق و شهرهای مختلف منصوب کرد و بدین وسیله یک سازمان ارتباطی هدایت شده و هماهنگ بهوجود آورد که هدفهای یاد شده را تأمین میکرد.
فقدان تماس بین امام و پیروانش، نقش مذهبی سیاسی وکلا را افزایش داد، به نحوی که کارگزاران (وکلای) امام مسؤولیت بیشتر در گردش امور یافتند. وکلای امام (علیه السلام) به تدریج تجربیات ارزندهای را در سازماندهی شیعیان در واحدهای جداگانه به دست آوردند. گزارشهای تاریخی متعدد نشان میدهد که وکلا، شیعیان را بر مبنای نواحی گوناگون به چهار گروه تقسیم کرده بودند:
نخستین ناحیه: بغداد، مدائن و عراق (کوفه) راشامل می شد.
ناحیه دوم: شامل بصره و اهواز بود.
ناحیه سوم: قم و همدان،
ناحیه چهارم: حجاز، یمن و مصر را دربر میگرفت.
هر ناحیه به یک وکیل مستقل واگذار میشد که تحت نظر او کارگزاران محلی، منصوب میشدند. اقدامات سازمان وکالت را در دستور العملهای حضرت هادی (علیه السلام) به مدیریت این سازمان، میتوان مشاهده کرد.
نقل شده که آن حضرت طی نامهای در سال 232 قمری، به «علی بن بلال» وکیل محلی خود در بغداد نوشت: «…من ابوعلی (بن راشد) را به جای «علی بن حسین بن عبدربه»[117] منصوب کردم. این مسؤولیت را بدان جهت به او واگذار کردم که وی از صلاحیت لازم، به حد کافی برخوردار است، به نحوی که هیچ کس بر او تقدم ندارد. میدانم که تو بزرگ ناحیه خود هستی، به همین جهت خواستم طی نامه جداگانهای تو را از این موضوع آگاه کنم. در عین حال، لازم است از او پیروی کرده، وجوه جمعآوری شده را به وی بسپاری. پیروان دیگر ما را نیز به این کار سفارش کن و به آنان چنان آگاهی ده که وی را یاری کنند تا بتواند وظایف خود را انجام بدهد…». [118]
اين نامه، هم دليل بر وثاقت و عدالت «على بن بلال» است که امام (علیه السلام)، به جهت علاقه به او، وی را به اين مسؤولیت مفتخر نموده و هم دلیل بر فضيلت «ابوعلی بن راشد» و وثاقت و امانتدارى او است كه امام (علیه السلام)، شيعه را به او ارجاع داده و به اطاعت و انقياد از او سفارش مىكند و دستور مىدهد آنچه از حقوق شرعى در اختيار دارند به او تسليم نمايند.[119]
امام هادی (علیه السلام) در نامهای دیگر به وکلای خود در بغداد، مدائن و کوفه نوشت: «ای ایوب بن نوح! به موجب این فرمان از برخورد با «ابوعلی» خودداری کن، هر دو موظفید در ناحیه خاص خویش، به وظایفی که برعهدهتان گذاشته شده عمل کنید، در این صورت میتوانید، وظایف خود را بدون نیاز به مشاوره با من انجام دهید. ای ایوب! بر اساس این دستور، هیچ چیز از مردم بغداد و مدائن نپذیر و به هیچ یک از آنان اجازه تماس با من را نده، اگر کسی وجوهی را از خارج از حوزه مسؤولیت تو آورد، به او دستور بده به وکیل ناحیه خود بفرستد. ای ابوعلی! به تو نیز سفارش میکنم که آنچه را به ابوایوب دستور دادم عینا اجرا کنی».[120]
«علی بن جعفر» یکی دیگر از نمایندگان امام هادی (علیه السلام) بود. گزارش فعالیتهای او به متوکل رسیده بود، متوکل او را بازداشت و زندانی کرد. او پس از گذراندن دوران طولانی زندان، آزاد شد و به دستور امام هادی (علیه السلام) رهسپار مکه شد و در آن شهر اقامت گزید.[121]
در شمار نمایندگان امام هادی (علیه السلام) همچنین باید از «ابراهیم بن محمد همدانی» نام برد. حضرت هادی (علیه السلام) طی نامهای به او نوشت:
«وجوه ارسالی رسید، خدا از تو قبول فرماید و از شیعیان ما راضی باشد و آنان را در دنیا و آخرت همراه ما قرار دهد …».
این نامه به روشنی نشان میدهد که ابراهیم از طرف امام مسؤولیت مالی داشته و احتمالاً غیر از وظایف دیگر موظف بوده وجوه جمعآوری شده از شیعیان رانزد امام بفرستد. امام در ادامه این نامه، در تقدیر از فعالیتها و تأیید موقعیت وی نوشت:
«نامهای به «نضر» نوشتم و به او سفارش کردم که متعرض تو نشود و با تو مخالفت نکند و موقعیت تو را نزد خویش به وی اعلام کردم. به «ایوب» نیز عیناً همین را دستور دادم. همچنین به دوستداران خود در همدان نامهای نوشته، به آنان تأکید کردم که از تو پیروی نمایند و یادآوری نمودم که: «ما جز تو وکیلی در آن ناحیه نداریم».[122]
در هر حال نقش سازمان وکالت، به ویژه در زمان حکومت متوکل عباسی، نمایان بود. متوکل با جذب و استخدام نظامی افرادی که بینش ضد علوی داشتند، میکوشید تا ترتیب کار مخالفان خود را بدهد و فعالیتهای سازمان یافته زیرزمینی علویان، به ویژه امامیه را نابود سازد. او دست به یک رشته عملیات نظامی جهت بازداشت و دستگیری شیعیان زد و این برنامه را با خشونت و شدت ادامه داد، به طوری که بعضی از وکلای امام در بغداد، مدائن، کوفه و سایر نقاط عراق زیرشکنجه درگذشتند و عدهای دیگر به زندان افتادند.[123] این اقدامات لطمههای جدی بر پیکر شبکه وکالت واردکرد، اما حضرت هادی (علیه السلام) با تلاش پخته خویش، این شبکه را همچنان فعال و پرثمر نگه داشت.[124]
خلفای عباسی معاصر با امام هادی (علیه السلام)
امام هادی (علیه السلام) در مدت امامت خود با چند تن از خلفای عباسی هم عصر بود که به ترتیب زمان عبارت اند از:
1. معتصم، برادر مأمون (217 – 227).
2. واثق، پسر معتصم (227 – 232).
3. متوکل، برادر واثق (232 – 248).
4. منتصر، پسر متوکل (6 ماه).
5. مستعین، پسر عموی منتصر (248 – 252).
6. معتز، پسر دیگر متوکل (252 – 255).[125]
از میان خلفای عباسی، «متوکل» از همه بیشتر با امام هادی (علیه السلام) معاصر بودهاست و بیشترین اذیت و آزار و ظلم نیز از ناحیۀ او متوجه امام (علیه السلام) بودهاست. یکی از بزرگترین جنایات او این بود که در سال 236 قمری دستور داد: مرقد مطهر سرور شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) و بناهاى اطراف آن ویران، و زمین پیرامون آن کشت شود و نیز در اطراف آن، پاسگاههایى بر قرار ساخت تا از زیارت آن حضرت جلوگیرى کند. گویا هیچیک از مسلمانان حاضر به تخریب قبر امام حسین (علیه السلام) نبوده است؛ زیرا او این کار را توسط شخصى بنام «دیزج» انجام داد که یهودى الأصل بود. متوکل اعلام کرد: رفتن به زیارت حسین بن على ممنوع است و اگر کسى به زیارت او برود، مجازات خواهد شد.[126]
انتقال امام هادی (علیه السلام) از مدينه به سامراء
متوکل براى زير نظر گرفتن امام هادى (علیه السلام) از روش نياکان خود استفاده مىکرد و در صدد بود به هر وسيله ممکن فکر خود را از طرف آن حضرت راحت کند. روش مأمون در مورد کنترل فعاليتهاى امام جواد (علیه السلام) به این ترتیب بود که او از طريق وصلتى که با حضرت جواد (علیه السلام) برقرار کرد، توانست کنترل و سانسور را حتى در درون خانه امام (علیه السلام) برقرار سازد و تمام حرکات و ملاقاتهاى حضرت را زير نظر داشتهباشد. پس از شهادت امام جواد (علیه السلام) و جانشينى امام «هادى» (علیه السلام) به جاى پدر، ضرورت اجراى چنين نقشهاى بر خليفه وقت کاملا روشن بود؛ زيرا اگر امام در مدينه اقامت مىکرد و خليفه به او دسترسى نمىداشت، قطعاً براى حکومت جابرانه او خطر جدّى داشت. اينجا بود که کوچکترين گزارشى درباره خطر احتمالى امام، خليفه را بر آن مىداشت که نقشه خود را عملى سازد، چنانکه نامه فرماندار مدينه، خليفه را به شدت نگران ساخت و منجر به انتقال امام به سامراء شد.
توضيح اين که: «عبدالله بن محمد هاشمى»، فرماندار وقت مدينه، طى نامهاى خليفه را به شدت از فعاليتهاى سياسى امام نگران ساخت و پايگاه اجتماعى آن حضرت را براى متوکل تشريح کرد، ولى حضرت با ارسال نامهاى براى متوکل ادعاهاى «عبدالله» را رد کرد و از او به متوکل شکايت کرد. متوکل مانند اغلب سياستمداران جهان، با يکحرکت مزورانه و دو پهلو، از يک طرف «عبدالله بن محمد» را از کار برکنار کرد و از طرف ديگر به کاتب دربار خويش دستور داد نامهاى به حضرت بنويسد که برحسب ظاهر، علاقه متوکل را نسبت به امام (علیه السلام) بيان مىکرد، ولى در واقع دستور جلب محترمانه! حضرت بود و فشارها و تضييقاتى براى امام (علیه السلام) فراهم ساخت.
نامه بدين مضمون بود: «به نام خدا، پس از حمد و ثناى خداوند، اميرالمؤمنين (متوکل) شما را خوب مىشناسد، شخصيت، بزرگوارى و نسبت و قرابت شما را با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رعايت مىکند، و تنها هدف او جلب رضايت و خشنودى خداوند و شما است. اکنون دستور داده شد که طبق درخواست شما فرمانده جنگ و امام جمعه شهر، «عبدالله بن محمد»، که مرتکب خلاف و اهانت به شما شده است، برکنار و به جاى او «محمد بن فضل» منصوب شود. او دستور دارد در برابر امر شما مطيع بوده، در تکريم و تعظيم شما نهايت سعى و کوشش را به عمل آورد تا بدان وسيله به خدا و رسول او و اميرالمؤمنين (متوکل) تقرب جويد. اميرالمؤمنين مشتاق ديدار شما است تا تجديد عهدى صورت گيرد، اگر مايل به زيارت خليفه باشيد و به او علاقه داريد مىتوانيد به اتفاق خانواده و دوستان و علاقهمندان حرکت کنيد. برنامه سفر به اختيار خودتان است، هرجا خواستيد توقف نماييد. درصورت تمايل، خدمتگزار خليفه، «يحيى بن هرثمه»، ملازم رکاب خواهد بود و به خدمتگزارى شما مفتخر خواهد شد؛ زيرا شما نزد ما محترميد و ما شديداً به شما علاقهمنديم. والسلام عليکم و رحمةالله و برکاته».[127]
بدون ترديد امام از سوء نيت متوکل آگاه بود، ولى چارهاى جز رفتن به سامراء نداشت؛ زيرا قبول نکردن دعوت متوکل، سندى در تأييد گفتار سعايتکنندگان مىشد و باعث تحريک بيشتر متوکل مىگرديد و بهانه بيشترى به دست او مىداد که تضييقات و مشکلات فراوانى را براى حضرت فراهم کند. دليل اينکه امام از نيت شوم متوکل آگاه بود و به ناچار به اين سفر اقدام نمود، جملاتى است که امام بعدها در سامراء مىفرمود: «مرا از مدينه با اکراه به سامراء آوردند».[128]
در هر حال امام نامه دعوت را دريافت داشت و ناگزير همراه «يحيى بن هرثمه» (فرماندۀ دژخیمان متوکل) عازم سامراء گرديد.
«يحيى بن هرثمه»، که مأموريت داشت امام هادى (علیه السلام) را از مدينه به سامراء جلب نمايد، ماجراى مأموريت خود را چنين شرح مىدهد: وارد مدينه شدم، به سراغ منزل «على» (النقى) (علیه السلام) رفتم. پس از ورود من به خانه او، و آگاه شدن مردم مدينه از جريان جلب او، اضطراب و ناراحتى عجيبى در شهر به وجود آمد و چنان فرياد و شيون برآوردند که تا آن روز مانند آن را نديده بودم. ابتداء با قسم و سوگند تلاش کردم که آنان را آرام سازم، گفتم: هيچ قصد سوئى در کار نيست و من مأمور اذيت و آزار او نيستم. آن گاه مشغول بازديد و جستوجوى خانه و اثاثيه آن شدم. در اطاق مخصوص او جز تعدادى قرآن و کتاب دعا چيز ديگرى نيافتم. چند نفر مأمور، او را از منزل خارج کردند و خود خدمتگزارى او را از منزل تا شهر سامراء عهدهدار گشتم.[129]
ورود امام (علیه السلام) به سامراء:
طبق دستور «متوکل»، روز ورود به سامرّاء به بهانه اینکه هنوز محل اقامت امام آمده نیست! حضرت را در محل پستى که به «خان الصعالیک» (کاروانسراى گدایان و مستمندان) معروف بود، وارد کردند و حضرت آن روز را در آنجا بهسر برد، البته هدف از اینکار، تحقیر موذیانه و دیپلمات مآبانه حضرت بود! روز بعد، منزلى براى سکونت امام معیّن کردند که در آنجا استقرار یافت.
امام در این شهر ظاهراً آزاد بود، ولى در حقیقت همانند یک زندانى بهسر مىبرد؛ زیرا موقعیت محل طورى بود که امام همواره تحت نظر بود و رفت و آمدها و ملاقاتهاى حضرت توسط مأموران خلیفه کنترل مىگردید…، متوکل که کینۀ عجیبی از امام (علیه السلام) در دل داشت و همواره در صدد آزار و اذیت آن حضرت بود دستور داد مدتی حضرت را زندانی کنند…؛ تا اینکه در آخرین روزهای عمرش به پیش کار خود، «سعید بن حاجب» دستور داد امام را به قتل برسانند، ولی حضرت فرمود: بیش از دو روز نمیگذرد که متوکل کشته میشود، و همینطور هم شد.[130]
[1]. طبرسى، فضل بن حسن؛ اعلام الورى؛ ص 355، دارالكتب الاسلامية، چاپ سوم، تهران، 1390 ق؛ مفيد، محمد بن محمد؛ الارشاد؛ ص 327،مكتبة بصيرتى، ، بیجا، بیتا.
[2]. همان.
[3]. همان.
[4] . إعلام الورى بأعلام الهدى؛ ص 355.
[5] . کلینی، محمد بن یعقوب؛ اصول كافى؛ كمرهاى، محمد باقر؛ ج 3، ص 461، اسوه، چاپ سوم، قم، 1375 ش.
[6]. «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِالْمَوْلُودَینِ فِی رَجَبٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی الثَّانِی وَ ابْنِهِ عَلِی بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُنْتَجَب…»، قمی، عباس؛ مفاتیح الجنان؛ مترجم: الهی قمشهای، مهدی؛ مصحح: میر شفیعی، سید صادق؛ ص 281، مؤمنین، چاپ چهارم، قم، 1381ش.
[7]. ر.ک: خزعلی، ابوالقاسم؛ موسوعة الإمام الهادي (ع)؛ ج 1، ص 20- 25، مؤسسة ولى العصر (عج)، چاپ اوّل، قم، 1424ق، دربارۀ روز ولادت آن حضرت، « جمعه دوم ماه رجب، دوشنبه سوم ماه رجب، سه شنبه پنجم ماه رجب و یکشنبه سیزدهم ماه رجب» ذکر شده است.
[8]. پیشوایی، مهدی؛ سیرۀ پیشوایان؛ ص 567، مؤسسه تحقیقاتی و تعلیماتی امام صادق (ع)، چاپ سوم، قم، 1375ش.
[9]. مجلسی، محمد باقر؛ زندگانى حضرت جواد و عسكريين (عليهم السلام)؛ ترجمه جلد 12 بحار الانوار، ص 98 – 100.
[10]. در اصطلاح راویان شیعه، مقصود از ابوالحسن اول، امام موسی بن جعفر (ع) و مقصود از ابوالحسن ثانی، امام رضا (ع) و مقصود از ابوالحسن ثالث، امام هادی (ع) میباشد.
[11]. زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام، همان.
[12]. امّ ولد به كنيزی میگویند که از مولای خود باردار شود. ام ولد احکام و شرایطی دارد که برای آگاهی از آنها ر.ک: «جمعى از پژوهشگران زير نظر شاهرودى، هاشمى، سيد محمود، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بيت عليهم السلام، محقق: محققان مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامى، ج 1، ص 474-476، مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامى بر مذهب اهل بيت عليهم السلام، چاپ اول، قم، 1426ق«.
[13]. همان.
[14]. قمى، عباس؛ منتهى الآمال في تواريخ النبي و الآل؛ ج 3، ص 1846، دليل ما، چاپ اوّل، قم، 1379ش.
[15]. زندگانى حضرت جواد و عسکريين عليهم السلام؛ ص 100.
[16]. منتهى الآمال، همان.
[17]. جلوههاى اعجاز معصومين عليهم السلام؛ ص 612.
[18]. زندگانى حضرت جواد و عسکريين عليهم السلام؛ ص 98.
[19]. مفاتیح الجنان، همان. «طأطأ کلّ شریف لشرفکم، و بخع کل متکبر لطاعتکم، و خضع کل جبّار لفضلکم، و ذلّ کلّ شیء لکم».
[20]. ظاهرا نامبرده زید بن موسی بن جعفر است که به «زید النار» معروف است و بر اساس نقل سید محسن امین در اعیان الشیعه، ج 7، ص 128، در حدود سال 247 در اواخر حکومت متوکل در گذشته است.
[21]. طبرسى، فضل بن حسن؛ إعلام الورى بأعلام الهدى؛، ج 2، ص 125، آل البيت، چاپ اوّل، قم، 1417ق.
[22]. «حرز»، نوشتهاى است که در بردارندۀ اذكارى خاص براى دفع آفات و بلاها است و به آن «تعويذ» نیز میگویند، «جمعى از پژوهشگران زير نظر هاشمى شاهرودى، سيد محمود؛ فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بيت عليهم السلام؛ محقق: محققان مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامى؛ ج 3، ص 282، مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامى بر مذهب اهل بيت عليهم السلام، چاپ اول، قم، 1426ق».
[23]. ابتدا مىكنم به نام خداى بخشنده مهربان. نیست حركتى و نه قوّتى مگر به خداى بلند مرتبه بزرگ. خداوندا، اى پروردگار فرشتگان و روح و پیغمبران و رسولان و اى غلبهكننده بر كسى كه در آسمانها و زمینها باشد، و اى موجود كننده هر چیز و صاحب او، بازدار از من [از ما]، بدى دشمنان ما را و بدى كسى را كه به ما اراده بدی نموده باشد، از جنّ و انس، و كور كن چشمهاى ایشان و دلهاى ایشان را و میان ما و ایشان پرده پوشیده شده و حافظ و محل دفعى قرار ده، بهدرستى كه تو پروردگار مایى. نیست حركتى و نه توانایى از براى ما مگر به خدا، بر او اعتماد نمودهایم و به سوى او رجوع مىنماییم و بازگشت به سوى او است. اى پروردگار ما! ما را وسیلۀ امتحان براى آن جماعتى كه كافرند قرار مده، و ما را بیامرز، اى پروردگار ما، به درستى كه تو غلبهكننده و داناى به حكمتى. اى پروردگار ما، ما را از هر بدى و از شرّ هر جنبندهاى كه تو موی پیشانی او را گرفتهاى (یعنی زمام امور او به دست تو است) -به درستى كه پروردگار من بر راه راست است- و از شرّ چیزى كه قرار گیرد در شب و روز و از شرّ هر بدى و از شرّ هر صاحب شرّى نجات ده. اى پروردگار همه عالم و خداوند همه پیغمبران، بر محمّد و بر همه آل او (ص) و بر همه دوستانت رحمت فرست و محمّد و همه آل او (ص) را به تمام ترین از رحمت خود مخصوص گردان. نیست حركتى و نه قوّتى مگر به خداى بلند مرتبه بزرگ…»، سید بن طاوس؛ مهج الدعوات و منهج العبادات؛ طبسى، محمد تقى؛ ص 81، رایحه، چاپ اول، تهران، 1379 ش.
[24]. همان، ص 83. «ابتدا مىكنم به نام خداى بخشنده مهربان. اى كسى كه غلبه او در عزّت خود غلبه نمودهاست. چقدر عزیز است كسى كه غلبه او در عزّت خود غالب باشد. اى غلبهکننده، غالب گردان مرا به عزّت خود و قوّت ده مرا به یارى كردن خود و دفع نما [دور گردان] از من كیدهاى شیطانها را و دور نما از من به سبب دفع نمودن خود و … و بگردان مرا از جمله بهترین مخلوقات خود، اى یگانه، اى یكتا، اى بىهمتا، اى مقصود در حاجتها».
[25]. خسروى، موسى؛ زندگانى حضرت جواد و عسكريين (عليهم السلام)؛ ترجمه جلد 12 بحار الانوار، ص 100، اسلاميه، چاپ دوم، تهران، 1364 ش.
[26]. مجلسی، محمد باقر؛ بحارالأنوار؛ ج 50، ص 117، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404 ق.
[27]. خزعلی، ابوالقاسم؛ موسوعة الإمام الهادي (ع)؛ ج 1، ص 50، مؤسسة ولى العصر (عج)، چاپ اوّل، قم، 1424 ق.
[28]. منتهى الآمال في تواريخ النبي و الآل، ج3، ص 1906؛ موسوعة الإمام الهادي (ع)، ج1، ص 50- 53.
[29]. اقوال دیگری هم نقل شده است. برای آگاهی بیشتر ر.ک: موسوعة الإمام الهادي (ع)، ج1، ص 53- 56.
[30]. مجلسى، محمد باقر؛ بحار الأنوار؛ ج 50، ص 211، ناشر، اسلاميه، تهران، بیتا.
[31]. همان، ص ۱۵۸.
[32]. همان، ص ۱95.
[33]. همان، ص ۱96.
[34]. ابن اثیر، عز الدين على؛ كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران؛ ترجمه: حالت، ابو القاسم، خليلى، عباس؛ ج ۷، ص ۵۵، مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران، 1371.
[35]. یعقوبی؛ تاریخ الیعقوبى؛ ج ۲، ص ۵۲۲.
[36]. جمعیازعلماءحوزهقم؛ وفیات الائمه؛ ص ۳۸۶.
[37]. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۳۹.
[38]. همان، ص ۶۸۰.
[39]. وفیات الائمه (ع)، ص ۳۸۵.
[40]. منتهى الآمال في تواريخ النبي و الآل، ج 2، ص 684.
[41]. وفیات الائمه، ص ۳۸۶.
[42]. منتهى الآمال، ج ۲، ص ۶۸۳.
[43]. همان.
[44]. مفاتیح الجنان؛ مترجم: الهی قمشهای، مهدی؛ مصحح: میر شفیعی، سید صادق؛ ص 987.
[46]. پیشوایی، مهدی؛ سیرۀ پیشوایان؛ ص 567، مؤسسه تحقیقاتی و تعلیماتی امام صادق (ع)، چاپ سوم، قم، 1375 ش.
[47]. مسعودى، على بن حسين؛ اثبات الوصیّة؛ نجفى، محمدجواد؛ ص 430.
[48]. صدوق، محمد بن علی؛ كمال الدين و تمام النعمة؛ كمرهاى، محمد باقر؛ ج 2، ص 50، اسلاميه، چاپ اول، تهران، 1377 ش.
[49]. مفید، محمد بن محمد؛ ارشاد؛ رسولى محلاتى، سيد هاشم، ج 2، ص 286، اسلاميه، چاپ دوم، تهران، بیتا.
[50]. زندگانى حضرت جواد و عسکریین علیهم السلام، ص 104.
[51]. همان.
[52]. جلوههاى اعجاز معصومين عليهم السلام ، ص 325 و 326.
[53]. رافضی از «رفض» به معنای ترک و رهاکردن چیزی است. ر.ک: فراهيدى، خليل بن احمد، کتاب العين، محقق: مخزومى، مهدى و سامرائى، ابراهيم، ج 7، ص 29، نشر هجرت، چاپ دوم، قم، 1410ق، منظور از «رافضی» در نظر اهل سنت، شیعیان هستند. آنها مىگويند: شيعه بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از صحابه که دست پرورده آنحضرت بودند، تبرّى جستند و سنّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به دور افکندند، اما شيعه مىگويد: ما سنّت باطل و بدعت ( رهاکردن جانشینان بر حق پیامبر ((صلی الله علیه و آله)) که علی (علیه السلام) و اولاد معصوم او (علیهم السلام) هستند و منصوب از جانب خداوند متعال میباشند و پذیرش کسانی که با نظر و رأی شخصی خود، انتخاب شدهاند) را رفض کرديم، ما از گروه باطل و دار و دسته تباه دورى جستيم و به جمعيّت حقّ پيوستيم. «ابو بصير میگويد: به حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) عرض کردم: فدايت شوم براى ما اسمى گذاردهاند که به واسطه آن، حاکمان و واليان حکومت، خون ما و اموال ما را حلال کردهاند و هرگونه عذاب و شکنجه را در حقّ ما روا مىدارند. حضرت فرمود: آن اسم چيست؟ عرض کرد: رافضه، حضرت فرمود: هفتاد نفر از لشکر فرعون، جدا شده و بدعتها و سنّتهاى فرعون را ترک کردند و به موسى (علیه السلام) پيوستند و به اندازهاى مطيع و منقاد اوامر موسى بوده و نسبت به هارون (علیه السلام) برادر و وصىّ موسى محبّت و علاقه داشتند و در راه دين خدا کوشش مىکردند که در ميان قوم موسى کسى مانند آنها نبود، قوم موسى آنها را «رافضه» نام نهادند، خداوند تبارک و تعالى به حضرت موسى (علیه السلام) خطاب کرد: اين اسم را براى آنان باقى بدار، من اين اسم را به آنها عطا کردهام. اى ابو بصير اين اسمى است که خدا به شما عنايت فرموده است». حسينى تهرانى، سيد محمد حسين، امام شناسى، ج 3، ص 112و113، علامه طباطبايى، چاپ سوم، مشهد، 1426 ق.
[54]. همان، ص 315 و 316.
[55]. «خان الصّعاليک» موضعى بس ناخوش در سرّ من رأى است، «حبيب السّير»، ج 2، ص 96، کتابخانه خيّام.
[56]. حموى، محمد بن اسحاق، أنيس المؤمنين، ص 221و222، بنياد بعثت، تهران، 1363 ش.
[57]. عمر بن فرج رخجى، والى مكه و مدینه از جانب متوکل.
[58]. إثبات الوصیة ، ص 431-433.
[59]. امين عاملى، سيد محسن، أعيان الشيعة، ج 2، ص 39، دار التعارف، بيروت، 1403ق، «مؤلفاته: 1- رسالته (علیه السلام) في الرد على أهل الجبر و التفويض و إثبات العدل و المنزلة بين المنزلتين أوردها بتمامها الحسن بن علي بن شعبة الحلبي في تحف العقول. 2- أجوبته ليحيى بن أكثم عن مسائله و هذه أيضا أوردها في تحف العقول. 3- قطعة من أحكام الدين ذكرها ابن شهرآشوب في المناقب عن الخيبري أو الحميري في كتاب مكاتبات الرجال عن العسكريين و قد روي عنه في اجوبة المسائل في الفقه و غيره من أنواع العلوم الشيء الكثير و تكلفت (تكفلت) به كتب الاخبار».
[60]. ابن سکّیت یعقوب بن اسحاق اهوازى، دانشمند شیعه و ادیب لغتشناس است که از بزرگان علما است، چندین کتاب نوشته از آن جمله «تهذیب الالفاظ و اصلاح المنطق» است. ابن خلّکان مینویسد: بعضى از دانشمندان گفتهاند از پل بغداد کتابى مانند «اصلاح المنطق» رد نشدهاست. ابو العباس مبرد میگوید: بغدادیها کتابى بهتر از کتاب منطق ابن سکیت ندارند. متوکل او را مجبور کرد که فرزندش معتزّ را درس بدهد یک روز متوکل به ابن سکیت گفت: بگو ببینم کدامیک از این دو در نظر تو محبوبتر هستند: دو پسر من معتز و مؤید یا حسن و حسین فرزندان فاطمه (سلام الله علیها). ابن سکیت در جواب گفت: به خدا قسم قنبر غلام على (علیه السلام) بهتر از تو و دو پسر تو است. متوکل به ترکها دستور داد زبانش را از پشت درآورند، این کار را کردند، ابن سکیت از دنیا رفت. رحمة اللَّه علیه.
[61] . «رَبِّ قَدْ آتَیتَنِی مِنَ الْمُلْک»، یوسف، 101.
[62]. زندگانى حضرت جواد و عسكريين (ع) (ترجمه جلد 12بحار الأنوار)، ص 144- 151.
[63]. توبه، 25.
[64]. طبرسی ابو منصور، احمد بن علی، احتجاج، جعفرى، بهراد، ج 2، ص 539 و 540، اسلاميه، چاپ اول، تهران، 1381 ش.
[65]. غافر، 84 و 85.
[66]. احتجاج، ص 540 و 541.
[67]. «انّما بسطتُ الکلام فی شرح تلک الزیارة قلیلاً و إن لم أستوف حقّها حذراً من الأطالة؛ لأنّها أصحّ الزیارات سنداً و أعمّها مورداً و أفصحها لفظاً و أبلغها معنیً و أعلاها شأناً»، مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 99، ص 144، مؤسسة الوفاء، بیروت، سال 1404 ق، ر.ک: سایت حوزه نت.
[68]. جوادی آملی، عبدالله، ادب فنای مقربان، محقق: صفایی، محمد، ج 1، ص 88، نشر اسراء،چاپ دوم، قم، 1381 ش.
[70]. صدوق، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 609، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1413 ق؛ طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، ج 6، ص 95، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365 ش.
[71]. قمی، عباس، مفاتیح الجنان، مترجم: الهی قمشهای، مهدی، مصحح: میر شفیعی، سید صادق، ص 1064، مؤمنین، چاپ چهارم، قم، 1381 ش.
[72]. ادب فنای مقربان، ج 1، ص 82 و 83.
[73]. پیشوایی، مهدی، سیرۀ پیشوایان، ص 602و 603، مؤسسه تحقیقاتی و تعلیماتی امام صادق (ع)، چاپ سوم، قم، 1375 ش.
[74]. شريف قرشى، باقر، تحليلى از زندگانى امام هادى (ع)، عطائى، محمدرضا، ص 468، آستان قدس رضوى، مشهد، 1371 ش.
[75]. همان، ص 472؛ سیرۀ پیشوایان، ص 605و 606.
[76]. طوسى، محمد بن حسن، رجال الطوسي، ص 383 – 394، جامعه مدرسين، چاپ اول، قم، 1415ق،
[77]. سیرۀ پیشوایان، ص 611.
[78]. عثمان بن سعيد عمرى، مكنّى به ابو عمرو، مردى ثقه بزرگوار. وى از سن يازده سالگى خدمتگزار امام هادى (علیه السلام) بودهاست. در پيشگاه امام، مقام شامخى يافت، احمد بن اسحاق قمى نقل میکند: روزى به محضر ابو الحسن على بن محمد (علیه السلام)، شرفياب شدم و عرض كردم: مولاى من! من گاهى نيستم و گاهى هستم و در همه اوقات امكان زيارت شما را ندارم، سخن چه كسى را بپذيرم و فرمان چه كسی را ببرم؟ امام (علیه السلام) فرمود: «اين «ابو عمرو» مورد اعتماد و امين است. آنچه را كه او به شما بگويد، از طرف ما مىگويد، و آنچه را كه او ادا كند، از طرف ما ادا مىكند». وقتى كه امام ابو الحسن (علیه السلام) از دنيا رفت، به خدمت فرزندش؛ ابو محمد حسن عسكرى (علیه السلام) رسيدم و روزى همان عبارتى را كه خدمت پدر بزرگوارش گفته بودم به آن حضرت عرض كردم، فرمود: «اين ابو عمرو، مورد اعتماد ما و امين است، مورد اعتماد گذشتگان و مورد اعتماد ما در زمان حيات و ممات ما است، هرچه او بگويد، از جانب ما مىگويد، و هرچه را كه او ادا كند، از طرف ما ادا كردهاست.» اين روايت بر وثاقت وى و اين كه او داراى مقام والايى در نزد ائمه طاهرين (علیهم السلام) بودهاست، دلالت دارد، همانطورى كه دليل بر فضل و علم او نيز هست و اين كه وى مرجع فتوا و دريافت احكام بودهاست. (لازم به ذکر است که جناب عثمان بن سعيد، در زمان امامت حضرت حجت (علیه السلام)، اولین نائب خاص آن حضرت (علیه السلام) بود، شريف قرشى، باقر، تحليلى از زندگانى امام هادى (علیه السلام)، عطائى، محمدرضا، ص 284، آستان قدس رضوى، مشهد، 1371 ش.
[79]. همان، ص 259.
[80]. تحليلى از زندگانى امام هادى(ع)، ص 263 و 264.
[81]. همان، ص 298 و 299.
[82]. جعفريان، رسول، حيات فكرى و سياسى ائمه، ص 531، انصاريان، چاپ ششم، قم، 1381 ش.
[83]. «و معدن الرحمة، و خزان العلم، و منتهی الحلم و اصول الکرم. . . و عناصر الابرار. . . و صفوة المرسلین. . . ائمة الهدی و مصابیح الدجی و الاعلام التقی. . . و المثل الاعلی. . . و حجج الله علی اهل الدنیا و الاخرة و الاولی، (فرازهایی از زیارت جامعه کبیره)»، صدوق، محمد بن علی، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 609، جامعه مدرسين، چاپ دوم، قم، 1404ق.
[84]. مآثر الکبراء، ج 3، ص 96، به نقل از: «ائمتنا» ج 2، ص 252.
[85]. «و کان وارث ابیه علماً و سخاءً»، عسقلانی، ابن حجر، الصواعق المحرقة، ص 207.
[86]. مفيد، محمد بن محمد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 309، كنگره شيخ مفيد، چاپ اوّل، قم، 1413ق.
[87]. «الهی مسیء قد ورد، و فقیر قد قصد، لا تخیب مسعاه و ارحمه و اغفر له خطاه»، ائمتنا، ج 2، ص 257، به نقل از: «سیرة الأمام العاشر، علی الهادی»، ص 55.
[88]. «کان عابداً زاهداً»، ابن كثير دمشقى، عماد الدين، البداية و النهاية، ج 11، ص 15، دار الفكر، بيروت، بىتا.
[89]. «کان متعبداً، فقیهاً، اماماً»، عطاردى، عزيز الله، مسند الإمام الهادي أبى الحسن على بن محمد عليهما السلام، ص 59، آستان قدس رضوى، مشهد، 1410ق.
[90]. «کان فقیهاً، اماماً، متعبداً»، همان، ص 60.
[91]. مقدار انفاق امام (ع)، نود هزار دینار بوده که به سه نفر از یاران خود هر کدام سی هزار دینار دادهاست، ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابىطالب، ج 4، ص 409، علامه، قم، 1379ق.
[92]. كلينى، محمد بن یعقوب، كافی، ج 1، ص 498 و 499، اسلاميه، چاپ دوم، تهران، 1362ش.
[93]. مسعودى، على بن حسين، اثبات الوصیّة، نجفى، محمدجواد، ص 435 و 436، اسلامية، چاپ دوم، تهران، 1362ش.
[94]. بر گرفته از سایت حوزه نت.
[95]. سید رضی، نهج البلاغة، دشتى، محمد، خ 233، ص 471، مشهور، چاپ اول، قم، 1379ش.
[96]. «فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ کلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا»، صدوق، محمد بن علی، عیون أخبار الرضا (ع)، محقق و مصحح: لاجوردی، مهدی، ج1، ص 307، نشر جهان، چاپ اول، تهران، 1378 ق.
[97]. حرانى، حسن بن شعبه، تحف العقول، جعفرى، بهراد، ص 455، اسلاميه، چاپ اول، تهران، 1380 ش.
[98]. همان.
[99]. همان، ص 455 و456.
[100]. همان، ص 456.
[101]. همان.
[102]. همان، ص 457.
[103]. سید بن طاووس (ره) در ذیل این روایت میفرماید: «حديث فوق به همين صورت به دست ما آمده كه راوى ابتدا ده خصلت را ذكر نموده، ولى در تفصيل، نه خصلت را بر شمردهاست. گويا در اجمال و يا تفصيل سهو نمودهاست و ظاهرا اشتباه در تفصيل است؛ زيرا اعمال ائمّه (ع) در وقت خوابيدن، همانگونه كه روايت نموديم، بيشتر از نه خصلت است، و شايد سهو كرده و قرائت سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و إِنَّا أَنْزَلْناهُ را ذكر ننموده است»، ر.ک: سید بن طاووس، فلاح السائل و نجاح المسائل، ص 280، بوستان كتاب، چاپ اول، قم، بی تا.
[104]. خزعلي، ابو القاسم، موسوعة الإمام الهادي (ع)، ج 1، ص 418.
[105]. همان، ص 430.
[106]. همان، ص 430 و 431.
[107]. همان، ص 431.
[108]. «كهف الملهوفين فى النّوائب و العوادى»، خنجى اصفهانى، فضل الله بن روزبهان، وسيلة الخادم إلى المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم عليهم السلام، ص 260، انصاريان، چاپ اوّل، قم، 1375ش.
[109]. «قاطع العطش من الأكباد الصّوادى»، همان.
[110]. همان.
[111]. «ِسَاسَةَ الْعِبَادِ…»، صدوق، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 610، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1413 ق.
[112]. فرهنگ عمید، واژۀ سیاست.
[113]. ابو الفرج اصفهانی، على بن حسين، مقاتل الطالبيين، ص 478، دار المعرفة، بيروت، بیتا.
[114]. ابن اثير جزرى، عزالدین، الكامل في التاريخ، ج 7، ص 55، دار الصادر، بيروت، 1385 ش.
[115]. اربلى، على بن عيسى، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج 2، ص 894، رضى، چاپ اوّل، قم، 1421ق.
[116]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج50، ص 185، اسلامیة، چاپ مکرر، تهران، چاپ مختلف.
[117]. در بعضی از روایات از این شخص به نام حسین بن عبد ربه (ابو علی) یاد شدهاست، ولی علامه محمد تقی شوشتری شواهدی ارائه کرده که نشان میدهد کسی که نماینده امام هادی (ع) بوده، علی بن حسین بن عبد ربه بوده، نه پدرش، ر.ک: تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج 3، ص 468، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، قم، 1410 ق.
[118]. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ص 513، ح 991، دانشگاه مشهد، مشهد، 1348ش.
[119]. تحليلى از زندگانى امام هادى(ع)، ص 263 و 264.
[120]. همان، ص 514، ح 992.
[121]. همان، ص 607، ح 1129.
[122]. همان، 611 و 612، ح 1136.
[123]. همان، ص 603 و 607، ح 1122، 1129و1130.
[124]. سیرۀ پیشوایان، ص 571-577.
[125]. سیرۀ پیشوایان، ص 568.
[126]. مقاتل الطالبيين، ص 478.
[127]. بحار الانوار، ج 50، ص 200، نشر اسلامیة.
[128]. همان.
[129]. سبط بن جوزى، شمس الدين، تذكرة الخواص، ص 322، منشورات الشريف الرضى، چاپ اوّل، قم، 1418ق.
[130]. سیرۀ پیشوایان، ص 577- 587.