searchicon

کپی شد

امام صادق (علیه السلام) و دعوت ابوسلمه

سیاست نخست امام صادق (علیه السلام) یک سیاست فرهنگی و در جهت پرورش اصحابی بود که از نظر فقهی و روایی از بنیان‌گذاران تشیع جعفری به شمار آمده‌اند. تلاش های سیاسی امام در برابر قدرت حاکمه در آن وضعیت، در محدوده نارضایی از حکومت موجود، عدم مشروعیت آن و ادعای امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود. از نظر امام صادق (علیه السلام) تعرّض نظامی علیه حاکمیت، بدون فراهم آوردن مقدمات لازم ـ که مهم‌ترینش کار فرهنگی بود ـ جز شکست و نابودی نتیجه دیگر نداشت. برای این کار به راه انداختن یک جریان شیعی فراگیر با اعتقاد به امامت، لازم بود تا بر اساس آن قیامی علیه حاکمیت آغاز و حصول به پیروزی از آن ممکن باشد وگرنه یک اقدام ساده و شتابزده نه تنها دوام نمی‌آورد بلکه فرصت‌طلبان از آن بهره‌برداری می‌کردند.

چنان که در جریان حرکتی که زید بن علی و پس از آن یحیی بن زید در خراسان به آن دست زدند، بنی عباس بیش‌ترین بهره را برده و در عمل، خود را به عنوان مصداق شعار «الرضا من آل محمد» تبلیغ کردند. همراه با این تلاش‌ها آن عده از طالبیان که بنا به نقل برخی، به طرفداری از جانشینی ابوهاشم بن محمد بن حنفیه فعال بودند، را به قتل رساندند.

نتیجه کار بعدها معلوم شد؛ زیرا فقه جعفری، بنیان‌گذار تشیع نیرومندی گشت که روز به روز اوج بیشتری گرفت، اما زیدیه و خوارج که منحصراً در خط سیاست کار می‌کردند، طولی نکشید که دچار محدودیت فرهنگی شده و کم‌کم موضع نسبتاً نیرومند خود را از دست دادند و رو به افول گذاشتند. در نتیجه بنی عباس به پیروزی سیاسی ـ نظامی رسیده و زمام امور کشور پهناور اسلامی را به دست گرفتند. این در حالی بود که کاندیدای بنی هاشم، یک نفر از فرزندان امام حسن (علیه السلام) به نام محمد بن عبدالله بود.

در این‌جا از رابطه امام صادق (علیه السلام) با قیام بنی عباس بحث می‌کنیم:

کار اصلی دعوت بنی عباس به دست دو نفر یکی ابوسلمه خلال که به عنوان وزیر آل محمد شهرت داشت[1] و دیگری ابومسلم خراسانی انجام شد. در ابتدا شعار اصلی نهضت دعوت به «الرضا من آل محمد» بود. آنچه که مردم از این شعار در می‌یافتند این بود که قرار است شخصی از خاندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که طبعاً جز علویان کسی نمی‌توانست باشد، باید به خلافت برسد. ولی ضعف سیاسی علویان و تلاش بی وقفه بنی عباس، مسائل پشت پرده را به نفع دسته دوم تغییر داد. در عین حال تا آخرین روزها، در عراق کلید کار در دست ابوسلمه خلال بود که در کوفه، سفاح و منصور را تحت نظر داشت تا آن که به محض سقوط امویان از مردم برای سفاح بیعت گرفت. اما چندی بعد به اتهام دعوت برای علویان و این که تلاش می‌کرده علویان را جایگزین عباسیان نماید، کشته شد. ماجرا از این قرار بود که ابوسلمه نامه‌ای به امام صادق (علیه السلام) و دو نفر دیگر از علویان نوشت و ابراز تمایل کرد تا در صورت قبول آنها، برای ایشان بیعت بگیرد. امام صادق (علیه السلام) آگاه بود که چنین دعوتی پایه‌ای ندارد. حتی اگر پایه‌ای هم می‌داشت، امام وضعیت را برای رهبری یک امام شیعه مناسب نمی‌دید.

از نظر امام صادق (علیه السلام) دعوت ابوسلمه نمی‌توانست جدّی تلقی شود. از این رو در پاسخ نامه او، حضرت به فرستاده او فرمود: «ابو سلمه، شیعه شخص دیگری است».[2] در نقل های دیگری آمده است که ابومسلم نیز در این باره نامه‌ای به امام صادق (علیه السلام) نوشته بود که امام در پاسخ او مرقوم داشت:

نه تو از داعیان من هستی و نه زمان، زمان من است. [3]

در هر صورت، عکس‌العمل امام در برابر این حرکت، احتیاط و عدم موافقت با مفاد دعوت بود. چنان که اتخاذ همین مواضع را با عبدالله بن حسن درباره فرزندش محمد ـ نفس زکیه ـ نیز توصیه فرمود. وفاداری ابوسلمه به بنی عباس و تثبیت خلافت در خاندان آنها، نشان از جدی نبودن دعوت او است.

حتی اگر فرض شود که او در دعوت خود مصمم بوده، ولی به کرسی نشاندن چنین امری با وجود اشخاصی چون ابومسلم و عباسیان عملی نبوده و پذیرفتن آن، افتادن در ورطه نابودی بود. شاید قتل ابوسلمه و ابومسلم به دست عباسیان، بهترین شاهد بر این امر باشد.

 


[1]. جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص 84؛ او و ابومسلم هر دو از موالی به حساب می‌آمدند.

[2]. مسعودی، علي بن حسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 3، ص 269؛ الوزراء و الکتاب، ص 86.

[3]. شريف قرشى‏، باقر، حیاة الإمام الرضا (ع)، ص 49، «ما أنت من رجالی و لا الزَّمان زمانی».