کپی شد
امام صادق (علیه السلام)
فهرست
انتساب فقه شیعه به امام صادق (علیه السلام)
تردیدی نیست که تشیع همان حقیقت راستین اسلام است که مؤسس آن پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) است که امت را به متابعت از علی (علیه السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) رهنمون شده است تا بتوانند از این در بر شهر علم محمدی راه یابند.
در زمان امام صادق (علیه السلام) شرایطی فراهم شد که امکان بیشتری برای ترویج علوم فراهم بود و معارف دینی فرصت بیشتری برای اظهار داشت. از طرفی می بینیم که هفتاد در صد از روایات فقهی شیعه به نقل از آن حضرت بوده هم چنان که مذاهب فقهی اهل سنت نیز در همین دوره پایه گذاری شده است. پس این دوره دورۀ شکل گیری مذاهب فقهی اسلام نیز بوده است. اصطلاح رئیس مذهب شیعه که اکثراً بر امام صادق (علیه السلام) اطلاق می شود بیشتر ناظر به فقه شیعی در برابر مذاهب اهل سنت است و الا اساس تشیع و مکتب امامت از لحاظ معارف بنیادی، در عرض مذاهب فقهی نبوده و معارف اصلی اسلامی را شامل می شود که جز در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) قابل وصول نیست.
بنابراین، این گونه اصطلاحات، ناظر به شرایط تاریخی بوده و صرفاً جنبه توصیفی دارد و تشیع به عنوان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) حقیقت راستین اسلام است و صرفا مذهبی فقهی در عرض سایر مذاهب نیست. با این حال فقه متعالی شیعه به عنوان یکی از افتخارات تشیع در زمان امامت امام صادق (علیه السلام) در برابر سایر مذاهب فقهی اظهار شد و از این روی تبیین علم شریعت نیز بیشتر به آن حضرت اختصاص داشته است.
جانشین امام صادق (علیه السلام)
برای تبیین موضوع، ابتدا باید بدانیم که تمام شیعیان، امامت را مختص به اهل بیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دانسته و با توجه به قراین و شواهدی که در رأس آنها، نص امام قبلی و نیز اطلاعات علمی گستردۀ امام و برآمدن از عهده پرسش های مردم بود، امام زمان خویش را شناسایی کردند. با توجه به این که حاکمان ستمکار، امامان معصوم را، همواره در فشارها و تنگناها قرار داده و برای از بین بردن آنان، تلاش می نمودند، طبیعی بود که ائمه نتوانند، منویات و سفارش های خود را کاملاً علنی و بدون پرده در اختیار عموم قرار داده و در برخی زمان ها، حتی مسئله امام بعد از خود را صریحا آشکار نمایند که همین موضوع، موجب پدیدار شدن برخی اختلافات و انشعابات جزئی در جامعه شیعه شد که البته به مرور زمان، حقیقت و واقعیت برای آنانی که در جست و جوی آن بودند، پدیدار می شد.
شرایط خاص زمان امام صادق (علیه السلام)
بنی عباس از طرفی، با شعار حمایت از اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله)، قدرت را به دست گرفته بودند و نمی توانستند برخورد بسیار خشنی با ائمه داشته باشند و از طرفی با توجه به این که در صدد تحکیم پایه های حکومت خویش بوده و حضور فعالانه امامان را در جامعه، مطابق امیال و اهداف خود نمی یافتند، رفتار دو پهلویی نسبت به این بزرگواران در پیش گرفتند، به نحوی که در ظاهر، احترام آنان را تا حدودی نگه داشته، اما همواره در صدد ریشه کن نمودن آنان بودند،[1] در این موقعیت زمانی، اگر جانشین امام ششم (علیه السلام)، رسماً و به طور علنی به شیعیان اعلام می شد، خطر تهدید جانی ایشان، از جانب خلافت نوظهور عباسیان، دور از انتظار نبود. بدین ترتیب؛ همان گونه که پیامبری حضرت موسی (علیه السلام)، در زمان حضور در دربار فرعون مخفی ماند؛ امامت امام هفتم نیز ابتدا در پرده ای از ابهام باقی مانده و به دلیل همین مخفی کاری بود که گروهی از شیعیان، با توجه به برخی قرائن، یکی از فرزندان امام صادق (علیه السلام) را امام بعدی پنداشتند، بدون آن که نصّ خاصی از ایشان، در ارتباط با آن فرزند خویش شنیده باشند.
شیعیان احتمال می دادند که امام هفتم، یکی از این سه فرزند امام صادق (علیه السلام) باشند:[2]
1. اسماعیل
2. عبدالله افطح
3. امام موسی کاظم (علیه السلام)
و همین اختلاف نظر، موجب بروز جریاناتی در شیعه شد که اکنون به آن می پردازیم:
1. جریانی با محوریت اسماعیل، بزرگ ترین فرزند امام صادق (علیه السلام) بود و بسیاری از شیعیان، گمان می بردند که طبق روال معمول که فرزند بزرگ تر به جای پدر می نشیند، او نیز جانشین پدرش خواهد شد!
بر همین اساس، پرسش هایی نیز از امام صادق (علیه السلام) انجام می شد که ایشان به دلیل همان شرایطی که بیان شد؛ پاسخ صریحی ارائه نمی فرمودند، بلکه با اشاره و کنایه مطالبی را اظهار می داشتند که به یک مورد آن اشاره می نماییم: مفضل بن مرثد روایت می نماید: هنگامی که اسماعیل هنوز زنده بود، از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: آیا خداوند، اطاعت از اسماعیل را همانند پدرانش بر ما واجب نموده است (یعنی او امام بعدی ماست)؟! ایشان پاسخ دادند که کار به این جا نمی رسد! من گمان نمودم که امام ششم از من تقیه نموده که پاسخ دقیق را به من نداده، اما مدتی نگذشت که اسماعیل از دنیا رفت و متوجه منظور امام شدم.[3]
بعد از رحلت اسماعیل، امام صادق (علیه السلام) تلاش نمودند که هرگونه شک و شبهه ای را در مورد وفات او از بین ببرند،[4] اما جمعی از شیعیان که دلبستگی خاصی به اسماعیل داشتند و تعدادی از دشمنان دوست نما؛ نمی پذیرفتند که ممکن است سلسله امامت، از طریق فرزند دیگری غیر از اسماعیل، ادامه یابد و به همین دلیل، بعد از وفات امام ششم (علیه السلام)، نظرات متفاوتی را در این زمینه، ابراز نمودند، بدین ترتیب:
1–1. گروهی معتقد بودند که اسماعیل وفات ننموده، بلکه پدرشان به دلیل حفظ جان او، صحنه سازی نموده، تا او را از گزند دشمنان مصون نگه دارد.
2–1. عده ای نیز معتقد بودند که اسماعیل واقعا از دنیا رفته، اما قبل از وفاتش، فرزند خود محمد بن اسماعیل را به جانشینی خود انتخاب نموده است! این گروه که در آن زمان، “مبارکیه” نام داشتند و سپس “قرامطه” که یکی از جریان های قدرت مند سیاسی در قرن های بعد بودند، به دلایلی، این مذهب را مبنای کار خود قرار دادند و عملاً همان ها بودند که اعتقاد به امامت اسماعیل را بعد از این که دیگر طرفداری نداشت، بار دیگر در جامعه، احیا نمودند.
3–1. برخی از اسماعیلیه نیز، محمد بن اسماعیل را امام هفتم در نظر گرفتند، اما با توجه به این که وصیت اسماعیل به امامت او با توجه به زنده بودن امام ششم (علیه السلام)؛ معنایی نداشت، امامت او را بر طبق وصیتی از پدر بزرگش امام صادق (علیه السلام) و نه سفارشی از جانب پدرش اسماعیل می دانستند.[5]
بعد از آشنایی مختصر با چگونگی ایجاد فرقۀ اسماعیلیه، باید بیان داشت که بعد از محمد بن اسماعیل، تا یک قرن بعد از آن، هیچ فعالیتی از این فرقه مشاهده نشده است،[6] و تنها با ظهور قرامطه کوفه و بحرین که بیش از آن که گروهی مذهبی باشند، جمعیتی سیاسی ارزیابی می شدند، بار دیگر نام محمد بن اسماعیل بر سر زبان ها افتاده و عنوان “قائم” برای او به کار برده می شد و در زمان های بعد، گروه هایی؛ مانند فاطمیان مصر و دروزیان نیز به این عقیده متمایل شده اند. مشاهده می نماییم که شکل گیری مذهب “اسماعیلیه” از مبانی مشخصی برخوردار نبوده و از تداوم و انسجام نیز برخوردار نیست که در این زمینه می توانید به کتب تفصیلی نگاشته شده در این زمینه مراجعه نمایید.
2. جریان دوم؛ گرد محور عبدالله افطح؛ فرزند بعدی امام صادق (علیه السلام)؛ که از اسماعیل کوچک تر و از امام کاظم (علیه السلام) بزرگ تر بود، شکل گرفت. ممکن است همان ذهنیتی که در میان شیعیان وجود داشت مبنی بر این که بعد از رحلت یک امام، فرزند بزرگ تر او، جانشین پدرش خواهد شد، در شکل گیری این جریان که به “فطحیه” نامیده می شد، تأثیر گذار بود! خود عبدالله نیز چندان بی میل نبود که به عنوان امام هفتم شناخته شود[7]!، اما بعد از طرح پرسش هایی دینی از او که نتوانست از عهدۀ پاسخ گویی آنها برآید و نیز دیدن رفتارهایی از ایشان که سزاوار مقام امامت نبود و داشتن عیبی که امام باید از آن مبرّا باشد ، گروه بسیاری از آن شیعیانی که گرد او جمع شده بودند، از اعتقاد خود نسبت به امامتش دست کشیده و با توجه به روایاتی که بیان می نمود، امامت بعد از امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام)، دیگر به دو برادر نخواهد رسید، تنها به امامت امام موسی کاظم (علیه السلام) گردن نهاده و متوجه اشتباه قبلی خود شدند. دیری نپایید که بعد از هفتاد روز، عبدالله دار فانی را وداع گفته و تعداد اندکی نیز که هنوز معتقد به امامتش بودند، به جمع دیگر شیعیان پیوستند. امام صادق (علیه السلام)، با پیش بینی این وقایع، خطاب به فرزندش؛ امام هفتم (علیه السلام) توصیهای فرمودند مبنی بر این که برادرت بعد از من، خود را جانشین من معرفی خواهد نمود و ادعای امامت خود را مطرح خواهد ساخت! فرزندم! تو در این زمینه، با او کوچک ترین گفت و گو و درگیری نداشته باش؛ زیرا او اولین شخصی است که از خانواده ام رحلت نموده و به من خواهد پیوست.[8] همان گونه که مشاهده شد، عبدالله طی این هفتاد روز، امام نبوده، بلکه تنها ادعای امامت کرده که آن هم با مرگ زود هنگام او، خود به خود منتفی شد و اکنون نیز دیگر کسی پیرو این مکتب نبوده و معتقد به امامت عبدالله نیست و طبیعتاً بحث در ارتباط با آن نیز بی فایده خواهد بود.
3. جریان سوم و یا همان جریان اصیل شیعه، یا از ابتدا و یا در نهایت پیرامون امام کاظم (علیه السلام) گردهم آمدند و دلیلش آن بود که هرچند امام صادق (علیه السلام) موضوع جانشینی خود را برای تمام شیعیان علنی نفرموده بودند و به گونه ای عمل نمودند که دشمنان دچار تردید شده و نتوانند اقدامی به عمل آورند، اما سفارشات مخصوص و سرّی امام صادق (علیه السلام) به برخی از شیعیان، پیرامون امامت امام کاظم (علیه السلام)[9] و نیز قرائن و شواهدی که بعد از رحلتشان پدیدار شد، شکی برای بیشتر شیعیان باقی نگذاشت که امام هفتم، همان امام کاظم (علیه السلام) هستند و نکتۀ اساسی ابهامات به وجود آمده، شرایط موجود آن زمان بوده است.
اکنون برای شناخت آن دوره زمانی و توطئه های خلیفه وقت (منصور دوانیقی)؛ برای به قتل رساندن امام هفتم، به دو روایت اشاره می نماییم که از دلایل امامت امام کاظم (علیه السلام) نیز به شمار می آید:
روایت اول: ابو ایوب نحوی که یکی از درباریان منصور حاکم وقت بنی عباس بود، نقل می نماید که نیمه شبی، منصور مرا نزد خود فراخواند. من هم روانه شده و او را دیدم که بر صندلی نشسته و نامه ای را با استفاده از نور شمع می خواند و هنگامی که به او سلام نمودم، در حالی که می گریست!، نامه را به سمت من انداخته و به من گفت که این نامه محمد بن سلیمان (حاکم مدینه) است که خبر وفات جعفر بن محمد (علیهما السلام) را به من داده است … آیا دیگر، می توان شخصی همانند او را یافت؟! (اما با این وجود و با این که بسیار ابراز ناراحتی می نمود)، به من گفت که جواب نامه حاکم مدینه را این گونه بنگارم:
“اگر او (امام ششم) فرد مشخصی را به عنوان وصی خود قرار داده، او را نزد خویش بخوان و گردنش را بزن!” اما مجدداً جواب نامه از طرف حاکم مدینه برگشت که “ایشان پنج نفر را وصی خود قرار داده است که یکی از آنها خود شما، خلیفه عباسی بوده و یکی دیگر هم من هستم! و سه نفر دیگر عبارت اند از: همسرش حمیده و دو فرزندش عبدالله و موسی![10]
روایت دیگری نیز وجود دارد که فضای اختناق آمیز آن زمان را بیشتر مشخص می نماید: هشام بن سالم نقل می نماید که بعد از رحلت امام ششم (علیه السلام)، من و مؤمن طاق[11] در مدینه بودیم و مشاهده نمودیم که بیشتر شیعیان، به دلیل روایتی که بیان می داشت: اگر فرزند بزرگ امامی، مشکل نداشته باشد،[12] جانشین پدر خویش خواهد شد، عبدالله را به عنوان امام هفتم شناخته بودند! من به همراه رفیقم بر او وارد شده و نمونه ای از پرسش هایی که قبلاً پاسخ آن را از امام صادق (علیه السلام) دریافت نموده بودیم، نزد او مطرح ساختیم، ولی او پاسخی بر خلاف پاسخ پدر بزرگوارش ارائه نمود! ما که به شدت نگران و افسرده شده بودیم، از خانه او بیرون رفته و نمی دانستیم که باید به چه شخص دیگری مراجعه نموده و اندکی نیز در شیعه ماندن خود دچار تردید شدیم و با توجه به وجود اندیشه های مختلف مذهبی، همانند مرجئه، قدریه، معتزله، زیدیه و خوارج و … نمی دانستیم که کدامشان را به عنوان مذهب جدید بپذیریم؟! همین طور حیران و گریان در یکی از کوچه های مدینه نشسته بودیم که پیرمرد ناشناسی، با اشاره دستان خود، مرا به سمت خویش فرا خواند! با توجه به این که خلیفه عباسی منصور دوانیقی؛ جاسوسانی در مدینه گماشته بود تا اطلاع یابند که شیعیان، بعد از امام ششم (علیه السلام)، گرد چه شخصی اجتماع می نمایند و سپس با شناختن امام بعدی، او را به قتل برسانند.! من ترسیدم که نکند این پیرمرد ناشناس هم یکی از آن جاسوس ها باشد! به همین دلیل، به رفیق خود گفتم که او تنها به من اشاره نمود و با تو کاری نداشت، پس بهتر است از من فاصله گرفته و خود را بیهوده به کشتن ندهی! رفیقم نیز مقداری از من دور شد و من چون برای خودم راه نجاتی نمی دیدم، به همراه آن پیرمرد، روانه شدم و در طول مسیر، همواره مرگ را روبروی چشمانم می دیدم، تا این که او مرا در کنار خانه امام موسی کاظم (علیه السلام) رها نموده و خود به سمتی دیگر روانه شد!
در همین حال، خادمی از منزل امام بیرون آمده و مرا به داخل خانه هدایت نمود و به ناگاه با امام کاظم (علیه السلام) مواجه شدم و ایشان بدون مقدمه، تمام آن اندیشه های دینی منحرف که به ذهنم متبادر شده بود را برشمرده و فرمود: به نزد خودم بیا و نیازی نیست که تمایل به آن عقیده های انحرافی پیدا نمایی! پرسیدم: واقعا پدرتان رحلت نموده؟ فرمود: بلی! عرض کردم: امام بعد از او کیست؟ فرمود: اگر خداوند بخواهد تو را به امامت راهنمایی نماید، یقیناً این کار را خواهد کرد! پرسیدم که برادرت عبدالله گمان می نماید که جانشین پدرتان است! فرمود: او با این کار خود تصمیم گرفته که از بندگی خداوند خارج شود! … پرسیدم: شما امام هستید؟ فرمود: من این را نگفتم! پیش خود گفتم که پرسش خود را به شیوه ای دیگر مطرح سازم و عرض نمودم: آیا اکنون امامی بر شما ولایت دارد؟! فرمود: خیر! با شنیدن این حرف و اطمینان به امامت ایشان، بزرگی و هیبتی از او ناگهان به دلم نشست که حتی نسبت به امام ششم (علیه السلام) نیز چنین چیزی را احساس ننموده بودم! سپس به ایشان عرض داشتم که آیا می توانم پرسش هایی که نزد پدرتان مطرح می ساختم، از شما نیز بپرسم؟ ایشان جواب مثبت داد، ولی فرمود که خبر آن را پخش نکن؛ زیرا پخش این گونه اخبار، کشته شدن مرا در پی خواهد داشت! سپس از او سؤالاتی پرسیدم و او را همانند دریایی یافتم که هیچ گاه خشک نخواهد شد. عرض نمودم که اکنون، شیعیان با سردرگمی مواجه بوده و در موضوع امامت متحیرند! شما هم که فرمودید این خبر را پخش نکنم! چگونه می توانم آنان را به سوی شما راهنمایی نمایم؟! ایشان فرمودند که ابتدا می توانی تنها با افراد مطمئن، این موضوع را در میان گذاشته و رازداری را خاطر نشان آنها نمایی و بدان که اگر این موضوع (بدون پشت سر گذاشتن مقدمات لازم) منتشر شود، باعث بریده شدن سرم می گردد و به گلوی خودشان اشاره فرمودند! با شنیدن این سخنان، رفیق خود و افراد برجسته ای همانند فضیل و ابو بصیر را از این ماجرا مطلع نموده و بعد از مدتی، توجه تمام شیعیان به امام کاظم (علیه السلام) معطوف گشت و اطراف عبدالله خالی شد. عبدالله که مرا در این ماجرا مقصر می دانست، افرادی را اجیر نمود تا به ضرب و شتم من بپردازند … .[13]
با توجه به دو روایت فوق و نیز سایر شواهد تاریخی، اعتقاد ما این است که امام صادق (علیه السلام) از ابتدا جانشین خویش را می شناختند، اما به دلیل شرایط موجود، شیوه ای را پیش رو قرار دادند که امام هفتم (علیه السلام) را از گزند دشمنان محفوظ دارند، دشمنانی که هر لحظه در کمین بودند تا به محض شناخته شدن آن امام، او را از پای درآورند. مشاهده می نماییم با تدبیر الاهی که امام ششم (علیه السلام) مجری آن بودند، این توطئه دشمنان خنثی شد و خلفای عباسی مدّت ها سرگردان بودند که وصی ایشان و امام هفتم کیست و زمانی به خود آمده و متوجه واقعیت شدند که کار از کار گذشته و موقعیت امام کاظم (علیه السلام) در میان شیعیان تثبیت شده بود و کشتن ایشان می توانست خطرات مهمی را متوجه حکومت نماید! هرچند که آنان باز هم از اذیت و آزار آن امام دست برنداشته و دائم ایشان را از این زندان به آن زندان منتقل می نموده و در مأموریت الاهی ایشان اخلال به عمل می آوردند، اما شیوه ای که امام ششم (علیه السلام) اتخاذ فرمودند، موجب شد که شیعیان، مدّت زمان بیشتری، از توفیق استفاده از امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) برخوردار باشند.
منابعی در این زمینه:
1. شیخ مفید، در کتاب “الفصول المختارة” خود به فرقه های منشعب از شیعه پرداخته و بطلان عقاید آنان را مستدلاً بیان نموده است.[14]
2. علامه مجلسی نیز در جلد 37 “بحار الانوار” چنین مباحثی را مطرح نموده است
3. در زمان معاصر، کتاب “بحوث فی الملل و النحل” استاد جعفر سبحانی[15] نیز فرقه های اسلامی، از جمله این دو فرقه را مورد نقد و بررسی قرار داده است.
4. همچنین در کتاب “دائرة المعارف تشیع”[16] نیز می توانید مطالب مفیدی در ارتباط با انشعابات شیعیان بیابید.
لازم به ذکر است؛ به دلیل آن که مذهب فطحیه از همان ابتدا منقرض شده و دیگر هوادارانی برای او وجود ندارد، کمتر کتابی به صورت مستقل بدان پرداخته است، اما به دلیل نقش سیاسی هواداران اسماعیلیه در طول تاریخ و نیز وجود افرادی با این مذهب در حال حاضر، منابع بیشتری را؛ علاوه بر آن چه گفته شد؛ برای تحقیق در خصوص این مذهب می توانید بیابید که کتاب “تاریخ و عقاید اسماعیلیه”[17] یکی از آنها است.
کتاب امام باقر و امام صادق
با وجود اینکه احادیث زیادی از امام باقر و امام صادق (ع) نقل شده است، اما کتابی مانند نهج البلاغه که برای امام علی (ع) جمع آوری شده، برای آن دو بزرگوار تدوین نشده است. در این مورد چند مطلب حائز اهمیت می باشد که به آن می پردازم:
ابتدا باید تفاوت موقعیت زمانی این امامان بزرگوار و نیز تفاوت دیدگاههای سایر مذاهب اسلامی؛ غیر از شیعیان؛ نسبت به ایشان را دانست و سپس به دلیل نگارش نهجالبلاغه برای امام علی (ع) و عدم نگارش کتب مشابهی برای سایر امامان پی برد. بر این اساس، لازم است به نکات ذیل دقت شود:
1. همان گونه که میدانیم، تنها امامی که توانست مدّت هر چند کوتاهی، به عنوان خلیفه و حاکم مسلمانان در جامعۀ اسلامی حضور یابد، علی (ع) بود که به مدت حدود 5 سال، زمام امور مسلمانان در دستان مبارک ایشان بود. طبیعتاً، زمانی که حاکمیت در اختیار این امام بزرگوار بود، هم ایشان آزادی عمل بیشتری در بیان خطبههای طولانی و رهنمودهای لازم به مردم را داشتند و هم راویان و کاتبان، با آسودگی خاطر میتوانستند بیانات ایشان را ثبت و ضبط نموده و در اختیار دیگران قرار دهند. از طرفی دیگر، سایر فرقههای اسلامی؛ هر چند ایشان را همانند شیعیان، خلیفۀ بلا فصل پیامبر (ص) نمیدانستند؛ اما به هر حال، آن حضرت را یکی از خلفای راشدین به شمار آورده و سخنان ایشان را نیز در کتب خود ذکر مینمودند.[18]
2. بیشترین تلاش امام باقر (ع) و امام صادق (ع) برای تبیین اصول دینی در زمان ضعف حکومت اموی و انتقال قدرت به عباسیان انجام پذیرفت. با وجود این که در این دورۀ زمانی، موقعیت مناسبی برای این دو امام بزرگوار پدید آمده بود تا به نشر معارف و تربیت هزاران شاگرد مبرز بپردازند، و هرچند بسیاری از دانشمندان اهل سنت نیز از محضر ایشان بهرهمند شدند، اما به هر حال، موقعیتی همانند جایگاه امام علی (ع) برایشان به وجود نیامده بود و آنها میبایست در رفتار و گفتار خود به شیوهای محتاطانه عمل نمایند، تا هم جان خود و شیعیان آنها به خطر نیفتد و هم موجب سوء استفادۀ یکی از طرفین درگیر نشود! بر این اساس، کمتر به ایراد خطبههای طولانی؛ همانند خطبههای امام علی (ع)؛ پرداخته و در بیشتر موارد، به پرسشهای مردم پاسخ میفرمودند. جالب است بدانیم که امام باقر در موارد بسیاری، روایات خود را حتی با واسطه قرار دادن راویانی همانند جابر، مستند به فرمودۀ پیامبر اکرم (ص) یا علی (ع) مینمودند، تا دیگر فرقههای اسلامی نیز، به آسانی آنها را بپذیرند[19]!.
3. لازم به ذکر است که بیانات این بزرگواران، چه امام علی (ع) و چه این دو امام بزرگوار و چه دیگر امامان، در زمان حیاتشان، به صورت مجموعهای متمرکز، در یک کتاب مشخص، تدوین و تألیف نشده بود، بلکه هر راوی و هر مؤلف، قسمتی از این سخنان را منعکس مینمود. برخی از راویان، تنها روایتهای خود را در کتابی به نام “اصل” گردآوری نموده و آنها را در اختیار دیگران قرار میدادند که تحت عنوان “اصول اربعمائة” جمع آوری شده است که علامۀ مجلسی(ره)، اسامی برخی از این اصول را در ابتدای کتاب بحار الانوار ذکر نموده است. از این کتاب ها و اصول با عنوان مجامیع اولیۀ روایی یاد میشود که بعداً تحت عنوان “کتب اربعه” جمع آوری شده است که احادیث این كتاب ها به این دو امام بزرگوار اختصاص ندارد بلکه شامل احادیث همۀ امامان نیز می شود، بیشتر روایات مندرج در این اصول، از امام پنجم و ششم(ع) بوده و دلیل آن نیز آزادی نسبی این دو امام بزرگوار میباشد.
4. تا زمانی که امامان معصوم(ع) حضور داشتند، به کتاب های جامع و گستردهای که شامل تمام روایات و از همۀ راویان باشد، نیاز چندانی احساس نمیشد و تنها زمانی این نیاز جلوهگر شد که با فرا رسیدن عصر غیبت، دسترسی مستقیم به امام معصوم تقریباً غیر ممکن شد و در پی آن بود که دانشمندان شیعه در صدد جمع آوری این سخنان برآمدند. بر این اساس، مشاهده مینماییم که بیشتر چنین مجموعههایی در قرنهای سوم تا پنجم تألیف شده که کتاب هایی همانند کتب اربعه و تحف العقول و … و نیز نهج البلاغه را میتوان در همین راستا ارزیابی نمود که بیشتر آنان حاوی سخنان تمام معصومان بوده و برخی از آنها همانند نهج البلاغه و غرر الحکم، اختصاص به بیانات یک امام داشتند.
5. آن چه که امروزه فقهاء و محققین در علوم اسلامی به آن نیاز دارند تبویب و موضوع بندی احادیث و بیانات معصومین (ع) است نه قرار دادن فرمایش هر معصومی در مجموعه ای خاص به نام کتاب هر چند که این نیز خالی از لطف نیست ولی با توجه به این که فرمایشات همۀ معصومین (ع) از حیث اعتبار در یک رتبۀ عالی قرار دارند و فرقی از این جهت وجود ندارد، از طرف دیگر نیز غالباً (اگر نگوییم همیشه) علمای ما برای رفع ابهامات و مشکلات فقهی و کلامی و … در ابواب و موضوعات مشخصی از روایات و احادیث بهره می گیرند از این رو آن چه که امروز در دسترس ماست ضروری تر به نظر می رسد.
6. خلفای عباسی که در این قرون، قدرت را کاملاً قبضه نموده بودند؛ همانند سایر اهل سنت؛ به علی (ع) حساسیت چندانی نداشتند، بلکه در ظاهر برای ایشان احترام خاصی را نیز قائل بودند. به همین دلیل، تلاش سید رضی(ره) در ارتباط با جمعآوری و تدوین سخنان ایشان در کتابی به نام “نهج البلاغه”؛ آن هم در مرکز خلافت عباسی یعنی بغداد؛ با مخالفتی روبرو نشد؛ زیرا بسیاری از این کلمات شیوا؛ از قبل؛ در کتب اهل سنت نیز وجود داشت[20]. اما تدوین کتاب هایی که سخنان هر یک از امامان دیگر؛ به خصوص امام پنجم و ششم که بیشترین روایات از آنها نقل شده است؛ به صورت مستقل و جداگانه، ممکن بود حساسیت خلفای عباسی را برانگیزاند، به ویژه این که؛ به عنوان نمونه؛ امام ششم(ع)، از بدو تأسیس خلافت عباسی، مخالفت هایی را ابراز نموده[21] و سایر امامان بعدی نیز به نحوی با آنان درگیر بودند و انتشار مجموعههای مدوّنی از هر امام؛ غیر از امام اول (ع) و حتی امامانی که قبل از دورۀ عباسیان می زیستند؛ میتوانست تأییدکنندۀ نظریۀ منحصر بودن خلافت در آل علی (ع) باشد که چنین امری به مذاق عباسیان خوش نمیآمد. به همین دلیل، دانشمندان شیعه ترجیح دادند که روایات مأثور از این امامان را به همراه روایات نبوی و علوی در کتاب هایی همانند کافی و تهذیب و فقیه و … درج نموده تا از ایجاد حساسیت جلوگیری شود.
7. چنین روشی در مجموعههایی که در قرون بعد گردآوری شد؛ همانند بحار الانوار و وسائل الشیعه و …؛ نیز دنبال شد و هر چند، درصد بسیاری از روایات موجود در این مجامع روایی مرتبط با امام پنجم و ششم بود، اما به هر دلیل، نیازی در جدا سازی آنها از سایر روایات مشاهده نمیشد، تا این که در سال های اخیر، تلاش هایی برای استخراج جداگانه احادیث هر معصوم (ع) و قرار دادن آن در کتابی مستقل انجام شده است که میتوان به کتاب های مسند الامام الباقر(ع) و مسند الامام الصادق(ع) تألیف آقای عزیز الله عطاردی در مورد این دو امام بزرگوار اشاره نمود که هر کدام از آنها در چندین مجلد گردآوری شده است.[22] همچنین، تلاش هایی در حال اجرا است که با تکمیل آن، میتوان احادیث مرتبط با هر معصومی را به صورت جداگانه، در نرم افزارهای حدیثی مشاهده نمود.
مطمئناً با مراجعه به کتاب های روایی مرجع و نیز مسندات اشاره شده، به این نتیجه خواهیم رسید که بیشترین حجم روایات، از این دو امام معصوم(ع) نقل شده است.
اشعاری در مدح امام صادق (ع)
چون امام صادق (ع) وفات يافت و به سوى قبرستان بقيع برده شد، ابو هريره عجلى اين ابيات را سرود:
أَقُولُ وَ قَدْ رَاحُوا بِهِ يَحْمِلُونَهُ
عَلَى كَاهِلٍ مِنْ حَامِلِيهِ وَ عَاتِقٍ
مىگويم و حال آن كه بر دوش هاى كسانى كه او را گرفته بودند او را مىبردند.
أَ تَدْرُونَ مَا ذَا تَحْمِلُونَ إِلَى الثَّرَى
ثَبِيراً ثَوَى مِنْ رَأْسِ عَلْيَاءَ شَاهِقٍ
آيا مىدانيد چه چيزى را به سوى خاك مىبريد ! کسی که جایگاهش بر بالای قلۀ بسیار بلند است.
غَدَاةَ حَثَا الْحَاثُونَ فَوْقَ ضَرِيحِهِ
تُرَاباً وَ أَوْلَى كَانَ فَوْقَ الْمَفَارِقِ[23]
صبحگاهى خاك پاشندگان بر بالاى ضريحش خاك ريزند در حالى كه بهتر آن است كه خاك بر سر ريزند.
شوف العروس از دامغانى نقل مي كند كه عبد اللَّه بن مبارك به حضرت صادق (ع) رسيده اين شعر را سرود:
أنت يا جعفر فوق
المدح و المدح عناء
تو ای جعفر برتر و بالاتر از مدح و ستایشی، بلکه مدح در مقابل تو چیز کوچکی است.
إنما الأشراف أرض
و لهم أنت سماء
بزرگان در مقابل تو به منزلۀ زمین هستند و تو برای آنان آسمانی.
جاز حد المدح من
قد ولدته الأنبياء
چگونه می شود کسی را مدح نمود که پیامبر زاده است.
الله أظهر دينه و أعزه بمحمد
و الله أكرم بالخلافة جعفر بن محمد[24]
خداوند دینش را آشکار نمود و آن را به وسیلۀ محمد (ص)، عزیز نمود و خلافت را به وسیلۀ جعفر بن محمد (ع) کرامت بخشید.
[1]. روایتی که در ارتباط با موضع گیری منصور بعد از وفات امام صادق (ع)، بیان خواهیم نمود، گواه خوبی بر این ادعا می باشد.
[2]. البته گروهی به نام “ناووسیه” نیز معتقد به عدم وفات امام ششم (ع) بودند و گروه دیگری نیز به نام “سبطیه” معتقد به امامت محمد بن جعفر شدند که به دلیل انقراض این دو گروه، از بیان آنها صرف نظر می نماییم و در صورت تمایل، می توانید صفحات 9 و 10 جلد 37 بحار الانوار را مطالعه فرمایید.
[3]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 47، ص 251 و 250.
[4]. همان، ص 254.
[5]. همان، ج 37، ص 10و 9.
[6]. اسماعیلیان از این دوره زمانی، با نام “دوره ستر” یاد می کنند.
[7]. این موضوع را می توان از تعبیر امام کاظم (ع) دریافت که “یرید عبدالله ان لا یعبد الله”، کافی، ج 1، ص 351.
[8]. کشی، رجال کشی، ص 255 و 254، دانشگاه مشهد، 1348 هـ ش.
[9]. ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، باب الاشاره و النص علی ابی الحسن موسی (ع) ص 311 – 308 ، با 16 روایت.
[10]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 310، روایت 13، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1365 هـ ش.
[11]. هشام بن سالم و مؤمن الطاق دو نفر از صحابه امام صادق (ع) بودند که در دانش کلام و مناظره برجستگی خاصی داشتند.
[12]. شیعیان اثنا عشری نیز این روایت را می پذیرند که فرزند بزرگ تر امام، جانشین او باشد، اما با رعایت شرطی که در انتهای همان روایت بیان شده مبنی بر این که “ما لم تکن به عاهه” یعنی اگر فرزند بزرگ دارای مشکلی نباشد و بر همین اساس، عبدالله با این که فرزند بزرگ تر بود، اما به دلیل پاره ای از مشکلات، صلاحیت جانشینی را نداشت. در این زمینه، ر.ک: شیخ مفید، الفصول المختارة، ص 312.
[13]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 352 و 351، روایت 7.
[14]. این کتاب در سال 1413 هـ ق، توسط کنگره شیخ مفید به چاپ رسیده و صفحات 308 و 312 آن به ترتیب در ارتباط با اسماعیلیه و فطحیه می باشد.
[15]. الدار الاسلامیة، بیروت، 1991.
[16]. زیر نظر احمد صدر حاج سید جوادی، کامران فانی و بهاء الدین خرمشاهی، نشر شهید سعید مجتبی، تهران.
[17] . دفتری، فرهاد، ترجمه فریدون بدره ای، نشر و پژوهش فرزان روز، تهران، 1375، هـ ش.
[18] . البته حساب نواصب و خوارج که درصد بسیار محدودی از جامعه به ظاهر اسلامی را تشکیل داده و با ایشان دشمن بودند جداست.
[19] . کشی، رجال کشی، ص 41، دانشگاه مشهد، 1348 هـ ش.
[20] . ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 204، کتابخانه آیت الله مرعشی، قم، 1404 هـ ق.
[21] . ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 47، ص 162، باب 6، مؤسسه الوفاء، لبنان، 1404 هـ ق.
[22] . این مؤلف محترم در مورد سایر امامان معصوم(ع) نیز چنین استخراجی را انجام داده است.
[23]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج47، ص 333، اسلاميه، تهران.
[24]. همان، ج 47، ص 26.