کپی شد
امام سجاد (زین العابدین) (عليه السّلام) و هشام بن عبدالملک
هشام بن عبدالملک که دهمين خليفه امويان است، در زمان حیات و امامت امام سجاد (علیه السلام) هنوز خلیفه نشده بود. او پيش از خلافت خويش در عصر خلافت پدرش عبدالملک، سالى به همراه درباريان شام و اطرافيان خود به مکه رفت تا حج خانه خدا به جاى آورد. در آن سال، حاجيان زيادى به مکه آمده و زيارت خانه خدا را انجام دادند. روزى هشام براى طواف خانه خدا و استلام (حجر الاسود) تلاش زيادى نمود، ولى به خاطر فشار جمعيت و ازدحام آنان براى استلام حجر الاسود، موفق به اين کار نشد و از ادامه طواف باز ماند. به ناچار منبرى براى او در مسجدالحرام فراهم کرده و هشام بر آن نشست. شاميانى که همراه وى به مکه آمده بودند، در کنارش حلقه زده و نظاره گر جمعيت بودند. در اين هنگام امام زين العابدين (عليه السلام) که داراى صورتى زيبا و معطر به بوى خوش بود و از کثرت عبادت محل سجده در پيشانى اش، پينه بسته بود، با وقار تمام وارد مسجدالحرام شد و طواف خانه خدا را انجام داد. امام همين که به حجرالاسود رسيد، مردم به احترام آن حضرت، راه را باز کرده و به ملاحظه جلالت آن حضرت، خود را کنار کشيدند تا وى بتواند استلام حجرالاسود نمايد و اعمالش را به راحتى انجام دهد.
این صحنه بر هشام که از نزديک، شاهد اين ماجرا بود و تصور نمى کرد که برتر از وى در ميان مسلمانان شخصيتى وجود داشته باشد، بسيار گران آمد و موجب خشم وی گرديد. اما خود را کنترل کرد و خشم خويش را بروز نداد. برخی از شاميانى که در کنارش بودند، از وى پرسيدند: اين شخص کيست که مردم اين همه احترام و فضيلت براى وى قائل هستند؟! هشام به دلیل اين که شاميان پى به فضيلت و منزلت آن حضرت نبرند، خود را به نادانى زد و در پاسخ آنان با بى اعتنايى گفت: او را نمى شناسم! در حالى که او بهتر از هر کس آن حضرت را مى شناخت. در این هنگام شاعر برجسته عرب؛ ابوفراس همام بن غالب، معروف به (فرزدق) که در جمع شاميان بود، لب به سخن گشود و گفت: اگر تو او را نمى شناسى، من او را مى شناسم. او زين العابدين على بن الحسين (عليهما السلام) است. آنگاه ابياتى در فضيلت آن حضرت سرود و براى حاضران قرائت کرد. در مطلع قصيده ابوفراس آمده است:
هذا ابن خير عباد الله کلهم ***** هذا التقى النقى الطاهر العلم ***** هذا الذى تعرف البطحاء وطاته و البيت يعرفه و الحل و الحرم ***** يکاد يمسکه عرفـان راحته ***** رکن الحطيم اذا ما جاء يستلم … .
هشام که انتظار تعريف و تمجيد اهل بيت (عليهم السلام) را در نزد خويش نداشت، از سروده فرزدق، بسيار خشمگين شد و دستور داد مواجب و حقوق ماهانه و جوايز فرزدق را قطع کنند و او را در مکانى ميان مکه و مدينه، معروف به (عسفان) زندانى نمايند.
فرزدق، مدتى در زندان عسفان گرفتار مأموران خليفه اموى بود، تا اين که آزاد گرديد. امام زين العابدين (عليه السلام) براى تقدير از هوادارى فرزدق از اهل بيت (عليهم السلام) و بيان فضايل آنان در نزد دشمنان، دوازده هزار درهم براى وى فرستاد و از او عذر خواهى کرد که اگر بيشتر از اين در نزد ما بود، صله بيشترى مى داديم. فرزدق از پذيرفتن صله هاى امام زين العابدين (عليه السلام) خوددارى کرد و در پاسخ آن حضرت گفت: هدف من از سرودن آن ابيات، چيزى غير از خرسندى خداى سبحان نبود. من خواستم خدا و رسولش را خشنود کنم. امام وى را دعا کرد و از او خواست که آن مال را بپذيرد. فرزدق پس از اصرار امام زين العابدين (عليه السلام)،هدايا را پذيرفت و آن ها را برکت زندگى خويش قرار داد.[1]
[1]. مفيد، محمد بن محمد، الإختصاص، محقق / مصحح: غفارى، على اكبر و محرمى زرندى، محمود، ص 191؛ ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبي طالب (عليهم السلام)، ج 4 ، ص 169.