Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

امام رضا (علیه السلام)

فهرست

چکیده مقاله امام رضا (علیه السلام)

امام رضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) می‌باشد.

آن حضرت (علیه السلام)، در یازدهم ذی القعده سال 148 قمری در مدینه منوّره تولّد یافت. نام مبارک ایشان، علی و کنیه­اش، ابوالحسن و دارای القاب متعدّدی می باشد که مشهورترین آنها، “رضا” به معنای “خشنودی” است.

پدر بزرگوار ایشان، امام موسی کاظم (علیه السلام)، پیشوای هفتم شیعیان و مادر گرامیشان، تُکتَم (نجمه) نام داشت. در مورد تعداد فرزندان آن حضرت اختلاف نظر وجود دارد، برخی برای ایشان، پنج پسر و يک دختر برشمرده­اند، اما بسیاری از بزرگان، تنها قائل به یک فرزند پسر به نام محمد (امام جواد علیه السلام)، شده اند.

پس از شهادت امام كاظم (علیه السلام) به دست هارون عباسی در سال 183 قمری، امامت حضرت رضا (علیه السلام) آغاز و به مدت 20 سال به طول انجامید.

خلفای معاصر آن حضرت، هارون الرّشيد عباسى (ده سال)، محمد امین (پنج سال) و عبد الله مأمون (پنج سال)، بوده­اند.

آن حضرت، وارث همه کمالات و فضایل انبیاء و امامان پیش از خود بود و وظیفه امامت و هدایت الهی را به بهترین وجه انجام داد. امام رضا (علیه السلام) پس از هفده سال سکونت در مدینه و تبلیغ دین و ارشاد مردم، با نقشه و حیله مأمون عباسی، به خراسان آورده شد و مسئله ولایتعهدی وی بر ایشان تحمیل گشت و سرانجام بعد از گذشت سه سال، در سال 203 قمری و در سن 55 سالگی به دست مأمون به شهادت رسید و پیکر مطهرش در سناباد طوس، دفن گردید.

زندگی نامه امام رضا (علیه السلام)

نام: علی.

لقب: رضا.

كنيه: ابو الحسن.

پدر: موسی.

مادر: تُکتم (نجمه).

همسران: ام حبیب، خیزران (مادر امام جواد علیه السلام).

فرزندان: بدون تردید امام هشتم (عليه السّلام)، فرزندى به نام امام محمّد جواد (عليه السّلام) داشته است، امّا در مورد فرزندان دیگر آن حضرت تردیدهایی وجود دارد.

زمان تولّد: یازدهم ذی القعده سال 148 قمری.

محلّ تولّد: شهر مدينه.

شهادت: امام رضا (علیه السلام) در سال 203 قمری در سن 55 سالگی به دست مأمون عباسی به شهادت رسید. در عرف شیعه، آخرین روز ماه صفر، به عنوان تاریخ شهادت آن حضرت پذیرفته شده است.

مرقد: سناباد طوس (مشهد فعلی).

دوران امامت: 20 سال كه 17 سال آن در مدینه و 3 سال آن در خراسان بوده است.

خلفای معاصر: هارون الرّشيد عباسى (ده سال)، محمد امین (پنج سال)، عبد الله مأمون (پنج سال).

ولادت امام رضا (علیه السلام)

مشهور مورّخان، ولادت امام رضا (علیه السلام) را یازدهم ذی القعده سال 148 قمری در شهر مدینه می­دانند،[1] امّا شیخ صدوق از غیاث بن اسيد نقل می کند که گفت: شنیدم گروهى از اهل مدينه می گویند: حضرت رضا (علیه السلام) در روز پنجشنبه يازدهم ربيع الأول سال 153 قمری، پنج سال پس از وفات حضرت صادق (علیه السلام) به دنيا آمد.[2]

درباره نحوه ولادت آن حضرت از قول مادر ایشان نجمه خاتون، نقل شده که فرمود: «هنگامی‌ که به حضرتش حامله شدم، به هیچ وجه سنگینی حمل را در خود حسّ نمی‌کردم. وقتی به خواب می‌رفتم، صدای تسبیح و تحمید حق تعالی و ذکر “لااله‌الاالله” را از شکم خود می‌شنیدم، من از این واقعه، دچار هول و ترس مى‌‏شدم، اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی به گوش نمی‌رسید. هنگامی‌ که وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می‌داد، گویی چیزی می‌گفت. سپس، پدرش موسی بن جعفر (علیهما السلام) بر من وارد گردید و فرمود: ای نجمه، گوارایت باد این کرامت و لطفی که از سوی پروردگارت به تو شده است. آن گاه حضرت، نوزاد را در آغوش گرفت، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه را زمزمه فرمود و با آب فرات کامش را برداشت و وی را به من برگردانید و فرمود: او را بگیر که بازمانده خداوند بر روی زمین است…».[3]

نظیر این واقعه، هنگام تولد دیگر امامان و برخی از پیامبران الهی (علیهم السلام) نیز نقل شده است؛ از جمله حضرت عیسی (علیه السلام) که به اراده الهی در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفت که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده‌است.[4]

از امام موسى کاظم (عليه السّلام) نقل شده، در روزى كه امام رضا (عليه السّلام) متولّد شد، ‏فرمود: «اين فرزند من ختنه كرده و پاک و پاكيزه متولد شد، و جميع امامان (علیهم السلام) چنين متولد مى‌‏شوند…».[5]

به  هر حال امام رضا (علیه السلام) در میان فرزندان حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)، به عنوان برترین، دانشمندترین، عالی­قدرترین و فاضل­ترین آنها، مدینه را با وجود مبارک خویش، غرق نور و سرور نمود.[6]

نام و کنیه های امام رضا (علیه السلام)

نام مبارک امام رضا (علیه السلام) «علی» است.[7]

یزید بن سلیط (ابا عماره) می گوید: «…هنگامی که  به امام هفتم (علیه السلام) عرض کردم: امام پس از خود را معرفی کنید، آن حضرت پس از توضیحی در مورد امامت که امری الهی است و امام از سوی خدا و رسولش معرفی می گردد، فرمود: پس از من، امر امامت به پسرم علی (علیه السلام) می رسد که هم نام امام اول، علی بن ابی طالب  و امام چهارم علی بن الحسین (علیهما السلام) است…».[8]

کنیه آن حضرت، «ابوالحسن» است،[9] ولی بعضی از خواص، آن جناب را «ابو علی»[10] و در نقل دیگری «ابا محمد»[11] صدا می زدند.

القاب امام رضا (علیه السلام)

به اعتقاد شیعه، امام آیینه تمام زیبایی‌ها است. جلوه‌‏های جمال و جلال ربوبی در سیمای امام، درخششی تام و تمام دارد. امام، نمونه انسان کامل در سیر صعودی و پرواز شکوهمند به سوی نیکی ها و خوبی ها است. آن چه در روایات از صفات و القاب گوناگون برای امام بیان شده، هر یک ظهوری از جلوه‏‌های نورانی امامت است که ابعادی از سیمای معنوی و ملکوتی‏اش را فرا راه حق جویان و عارفان قرار می‏دهد.

امام رضا (علیه السلام)، به سبب برخورداری از کمالات اخلاقی بسیار، القاب زیبا و جامعی داشتند که هر یک، گویای پیام خاصی درباره آن حضرت است. بعضی از القاب آن حضرت، عبارت است از: الرضا، الصادق، سراج اللّه (چراغ هدایت الهی)، نور الهدی، قُرّة عین المؤمنین (نور چشم مؤمنان)، الفاضل، الصابر، الوفیّ، الصدّیق، الولیّ، الزکیّ، الرضیّ، غیظ الملحدین (مایه خشم منکران خدا)، مَكيدَةُ الملحدين،[12] كافى الخلق (کافی برای خلق خدا)، کفو الملک (همتای پادشاه)، رب السّرير (صاحب تخت امامت و ولایت)، رِئاب التدبیر (مصلحت اندیش)، عالم آل محمد (صلی الله علیه و آله).[13]

در بین القاب آن حضرت، مشهورترین لقب، «رضا» است.[14]

امام رضا (علیه السلام) و لقب رضا

معروف ترین لقب شریف امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام)، رضا است،[15] و این لقب از آن جهت به آن حضرت داده شد چون مورد رضایت خدا و رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) و امامان  (علیهم السلام) و دوستان و دشمنان بود. در این رابطه از بزنطی نقل شده است که می گوید: به امام جواد (علیه السلام) عرض کردم: عده ای از مخالفان شما گمان دارند که به این دلیل که پدر شما به ولایتعهدی مأمون رضایت دادند، مأمون، آن حضرت را به «رضا» ملقب کرد؟ حضرت جواد (علیه السلام) فرمودند: به خدا سوگند که دروغ می گویند، بلکه آن حضرت را خداوند متعال، «رضا» نامید؛ زیرا او در آسمان مورد رضایت خداوند و در زمین مورد رضایت رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) و ائمه (علیهم السلام) بعد از او بود.

بزنطی می گوید، گفتم: مگر همه پدران گذشته شما مورد رضای خدا و رسولش (صلّی الله علیه وآله) و ائمه (علیهم السلام) نبوده اند؟ حضرت فرمودند: آری، گفتم: پس چرا تنها پدر شما به رضا ملقب شد؟ حضرت فرمودند: برای این که مخالفان از دشمنان، به آن حضرت رضایت دادند، همان طور که موافقان از دوستان، به آن حضرت راضی بودند و هیچ یک از پدران آن جناب این چنین نبودند؛ لذا ایشان را رضا نامیدند.[16]

امام رضا (علیه السلام) و لقب عالم آل محمد (صلی الله علیه و آله)

یکی از القاب شریف امام رضا (علیه السلام)، عالم آل محمد (صلی الله علیه و آله) است. در این زمینه، این پرسش مطرح است که با وجود اين كه تمام امامان (علیهم السلام)، دارای علوم خاص معصومان بودند، اما چرا این لقب به حضرت امام رضا (علیه السلام) داده شده است؟

در پاسخ به این سؤال باید گفت: هر چند همه امامان (علیهم السلام)، نور واحد بوده و از اقيانوس بيكران دانش الهی برخوردارند، ولی دراين ميان، امام هشتم به جهت موقعيتی كه برايشان پيش آمد و در مناظره‌های علمی با مخالفان شركت نموده و در آن بر همه دانشمندان اديان و مذاهب، غالب و پيروز شدند، به آن حضرت، لقب “عالم آل محمد (صلی الله علیه و آله)” دادند.

از امام موسی كاظم (علیه السلام)، روايت شده است كه به فرزندانش می‌فرمود: “اين برادر شما علی بن موسی، عالِم آل محمد است، از او درباره دين خود بپرسيد و آن چه را به شما می‌گويد حفظ كنيد كه من بارها از پدرم جعفر بن محمد شنيدم كه به من فرمود: عالم آل محمد از تو زاده می‌شود و ای كاش من او را درک می‌كردم، نامش، هم نام علی بن ابی‌طالب (علیه السلام) است”.[17]

ابراهيم بن عباس مولی نقل می کند: هرگز نديدم چيزی از امام رضا (علیه السلام) پرسيده شود و او پاسخ ندهد. در زمان او كسی داناتر و آگاه‌تر از او نيافتيم. مأمون با پرسش از هر چيزی، او را می‌آزمود و ایشان پاسخ همه را می‌داد و پاسخ‌‌هايش همگی برداشت از قرآن مجيد بود.[18] اباصلت هروی می گوید: مأمون در چندين مجلس تعدادی از علمای اديان و فقهای شريعت و متكلمان را جمع كرد و حضرت با احتجاجات و مناظراتی كه با آنان انجام داد، همگان را مغلوب ساخت و هيچ كس از ايشان نماند، جز اين كه به فضل او اعتراف نمود.[19]

امام رضا (علیه السلام) و لقب ضامن آهو

لقب “ضامن آهو” به امام رضا (علیه السلام) نسبت داده شده، ولی در واقع جزو القاب آن حضرت نیست. در آموزه‌­های دینی گزینش اسم و لقب برای امامان معصوم (علیهم السلام) با معیارهای خاصی صورت می گیرد. البته در عرف مردم، آن جناب (علیه السلام)، به عنوان “ضامن آهو” شهرت دارد. شاید این شهرت، به سبب یکی از برکات قبر آن امام همام است که علامه مجلسی از آن به عنوان “برکات روضه رضویه”[20] یاد کرده و داستان آن از کتاب «عیون اخبار الرضا علیه السلام» بدین قرار است:

«ابوالفضل محمّد بن احمد بن اسماعيل سليطى گفت: از حاكم رازى، دوست ابى جعفر عتبى شنيدم که می گفت ابو جعفر مرا به عنوان پيک، پيش ابو منصور بن عبد الرزاق فرستاد.‏ روز پنجشنبه برای زيارت امام رضا (علیه السلام) از او اجازه خواستم. او در پاسخ به من گفت آن چه دربارۀ این مشهد (مرقد امام رضا علیه السلام) برای من اتفاق افتاده، برای شما نقل می کنم: در روزگار جوانی، نظر خوشی به طرفداران اين مشهد نداشتم و در راه، به غارت زائران می‌ پرداختم: لباس‌ها، خرجی، نامه‌ها و حواله‌هايشان را به زور از آنان می‌ستاندم. روزی برای شکار بيرون رفتم و يوزپلنگی را به دنبال آهويی روانه کردم. يوزپلنگ همچنان به دنبال آهو می‌دويد تا به‌ ناچار، آهو به کنار دیوار آن مشهد (مرقد حضرت رضا (علیه السلام) پناه برد و ايستاد. يوز هم در مقابل او ايستاد، ولی به او نزديک نمی‌شد.

هرچه کوشش کردم که يوزپلنگ به آهو نزديک شود، به سمت آهو نمی‌رفت و از جای خود تکان نمی‌خورد، ولی هر وقت که آهو از جای خود (کنار ديوار مرقد) دور می‌شد، يوز هم او را دنبال می‌کرد، اما همين که به ديوار پناه می‌برد، يوزپلنگ باز می‌گشت تا آن که آهو به سوراخ لانه ‌مانندی، در ديوار آن مزار داخل شد. من وارد رباط[21] شدم، پرسيدم: آهويی که هم اکنون وارد رباط شد، کجا است؟ گفتند: آهویی ندیدیم.

آن وقت، به همان جايی که آهو داخلش شده بود آمدم، و پشگل‌های آهو و رد بول او را ديدم، ولی خود آهو را نديدم. پس با خدای تعالی پيمان بستم که از آن پس زائران را نيازارم و جز از راه خوبی و خوشی با آنان رفتار نکنم. از آن پس، هرگاه که کار دشواری به من روی می‌آورد و مشکلی در زندگی پيدا می‌کردم، به مشهد حضرت پناه می‌آوردم و آن را زيارت و از خدای تعالی در آن جا حاجت خويش را مسئلت می‌کردم و خداوند متعال، نياز مرا بر طرف می کرد. من از خدا خواستم که پسری به من عنايت فرمايد، خدا پسری به من مرحمت فرمود، و چون آن پسر بچه به حد بلوغ رسيد، کشته شد. من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرمايد و خداوند پسر ديگری به من ارزانی فرمود. هيچ گاه از خدای تبارک و تعالی در آن جا حاجتی نخواستم، مگر آن که حق تعالی آن حاجت را برآورد و اين، از جمله برکات اين مشهد است (سلام خدا بر ساکنانش باد) که بر من آشکار شد و برای خودم روی داد».[22]

سیمای کودکی امام رضا (علیه السلام)

امام رضا (عليه السّلام) دوران کودکی خود را در بزرگ ترين و عالى‏ ترين خانواده در اسلام سپری نمود، خانه‏اى كه مركز وحى و امامت بود، خانه‏اى كه خداوند اجازه فرمود تا یاد و نام او در آن برده شود. امام رضا (عليه السّلام) در خانه ای شريف، بزرگ شد كه مهد تربيت بالاى اسلامى بود، زيرا در آن، چيزى جز تلاوت كتاب خدا و اعمال خوب و نيز آن چه از رفتار كه انسان را به خدايش نزديک كند، انجام نمى‏گرفت.[23] به عنوان نمونه: روش و سیره امامان معصوم (عليهم السّلام) در تربیت صحیح اسلامی آن بوده است که به فرزندان خود در زمان كودكى لقب و كنيه مى‌‏دادند، تا آنان از همان ابتدا با آقایی و بزرگی و کرامت نفس پرورش یابند. سليمان بن حفص می­گويد كه امام موسى بن جعفر (عليهما السّلام)، پسرش على را «رضا» ناميد و از او با اين عنوان نام مى‏برد و مى‏فرمود: «فرزندم رضا را بگوييد نزد من بيايد» و يا مى‌‏فرمود: «به فرزندم رضا چنين گفتم» و يا «فرزندم رضا چنين گفت» و هرگاه او را مورد خطاب قرار مى‏داد، «ابو الحسن» مى‏ناميد.[24]

درباره خصوصیات ظاهری امام رضا (عليه السّلام) بسيارى از مورّخان گفته‌‏اند كه آن حضرت، خرمايى يا سرخ رو بود،[25] و در برخى اسناد گفته شده است كه او سفيدرو بود و قدّى ميانه داشت.[26] نقل شده است: حضرتشان شبیه ترین مردم به خاتم رسولان (صلّى اللّه عليه و آله) در عصر خودش بود و هرکس پیامبر (صلّى اللّه عليه و آله) را در عالم خواب می دید به شکل و شمایل امام رضا (عليه السّلام) می دید.[27]

آن حضرت مانند سایر امامان (علیهم السلام)، از همان سنین کودکی، رشد و کمال عقلی و اخلاق فوق العاده ای داشت. امام کاظم (علیه السلام) در خصوص آن حضرت اشتیاق فراوانی بروز می داد و علوم، معارف و رازهای امامت را به فرزندشان تعلیم می داد و برای آن که شیعیان پس از شهادت امام هفتم حیران نگردند، مقام شامخ امامت وی را به اصحاب نزدیک و پیروان خاص و مورد اعتماد خویش گوشزد می فرمود. مفضّل بن عمر می‌گوید: خدمت امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) مشرف شدم در حالی که فرزندشان علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) در دامنشان قرار داشت و او را غرق بوسه می ساخت و زبانشان را می‌مکید و گاهی بر دوش خویش سوار می‌کرد و زمانی کودک را در آغوش خویش می‌فشرد و خطاب به او می‌فرمود: پدر و مادرم قربانت! چقدر بویت خوش، اخلاقت پاک و برتری و فضیلت تو آشکار است، عرض کردم: فدایت گردم برای این کودک علاقه و ارادتی در قلبم ریشه دوانید که نظیر آن برای احدی جز شما در دلم قرار نگرفته است، حضرت فرمود: ای مفضّل نسبت او با من همچون نسبت من به پدرم می‌باشد؛ (یعنی همان‌گونه که از میان فرزندان پدرم (علیه السلام) منصب امامت تنها به من رسید، از بین فرزندان من، او وارث این مقام معنوی و ملکوتی است)، سپس این آیه را تلاوت فرمود: «ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيم؛[28]‏ آن‌ها فرزندان (و دودمانى) بودند كه (از نظر پاكى و تقوا و فضيلت)، بعضى از بعض ديگر گرفته شده بودند». عرض کردم: آیا پس از شما او صاحب امر و حجت خدا بر روی زمین است، فرمود: آری هر کس از او پیروی کند رستگار گردیده و هر کس از فرمانش سرپیچی نماید، کافر می‌­گردد.[29]

آری حضرت رضا (علیه السلام) در پرتو تعالیم پدر بزرگوارش، نشو و نما نمود و بالید و علوم و فضایلی را که آن حضرت از پدران خویش به ارث برده بود، دریافت نمود.

والدین امام رضا (علیه السلام)

پدر بزرگوار امام رضا (علیه السلام)، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)، امام هفتم از امامان دوازدهگانه شیعیان است. نام مبارک ایشان، موسی و کنیۀ شریفشان، أبو الحسن‏ (أبو الحسن‏ اوّل) و أبو إبراهیم‏، و أبو علی و ابو اسماعیل است. عبد صالح‏ و كاظم‏ از القاب آن حضرت است و به آنها نیز معروف‏ می باشد.[30]

ایشان در روز هفتم ماه صفر سال 128ق در ابواء كه نام منزلى بین مكه و مدینه است، متولد شد و در بیست و پنجم ماه رجب سال 183ق در زندان سندى بن شاهک در شهر بغداد به شهادت رسید. حضرت موسى بن جعفر (علیهما السّلام) در هنگام شهادت پنجاه و پنج سال از عمر شریفشان گذشته بود.[31]

مادر گرامی امام رضا (علیه السلام) «تُکتم‏»[32] نام دارد که از زنان بزرگ و پاک دامن تاریخ و داراى صفات و كمالات عاليه بود و در ميان زنان مسلمان مقامى عالى پيدا كرد؛ زيرا داراى عفّت، پرهيزكارى و روحى بزرگ بود. او در زمره زنان با شكوه در اسلام است. هر چند مادر امام رضا (علیه السلام) كنيز بود، ولى اين ويژگى، موقعيت او را كاهش نداد؛ زيرا اسلام، ایمان و عمل صالح و تقوا را به عنوان ميزان امتياز براى افراد مى‏داند و هر چيز ديگرى را جز اين ميزان، مهم نمى‏داند.[33]

مادر امام رضا (علیه السلام)

مادر امام رضا (علیه السلام)، به نام تُکتَم، کنيز حميده مصفاه (مادر امام موسى کاظم عليه السّلام)، و از زنان شايسته در عقل و دين و شرف بود که جناب حميده او را به فرزندش حضرت موسى بن جعفر (عليهما السّلام) بخشید و به آن حضرت عرض کرد: پسرم، «تكتم» كنيزى است كه بهتر از او كنيزى نديده‏ام و شک ندارم كه اگر نسلى از او به‌وجود آيد، خداوند آن نسل را پاک و مطهّر قرار مى‌‏دهد، او را به تو بخشيدم، با او به نيكى رفتار كن‏… . [34]

ایشان نام‌­ها و القاب متعدّدی داشتند که برخی از آنها عبارتند از: «تکتم، طاهره، نجمة،‏ سکن‏ النوبیة،‏ سمان (سُمانة) و أروى».[35] کنیۀ ایشان «أمّ‏ البنین»‏ است.[36]

در روایتی آمده است: وقتی امام رضا (علیه السلام) پا به عرصه وجود نهاد، حمیده مصفاه، مادر آن حضرت را به «طاهره» ملقب نمود.[37]

هاشم معروف حسنی می گوید: امام رضا (علیه السلام) از مادری به نام خیزران زاده شد و اضافه می کند این زن، کنیزی از نوبیه (از نواحی سودان کنونی واقع در شمال آفریقا) به نام اروی و ملقّب به شقراء بوده است و نيز گفته مى‏شود مادر آن حضرت به نام «نجمة» و با کنيه «ام البنين» (مادر فرزندان) بود و نامش را به استناد سروده­ای در مدح امام رضا (علیه السلام)، «تکتم» ذکر کرده اند که ترجمه اش چنین است: «برترین مردم از نظر شخصیت، پدر، قبیله، و اجداد، همانا علی (حضرت امام رضا (علیه السلام) بزرگوار است. او را «تکتم»، به عنوان هشتمین سمبل دانش و بردباری و به عنوان امامی که حجت حق است برایمان به ارمغان آورد».[38]

درباره اخلاق و فضایل وجودی مادر امام رضا (علیه السلام) نقل شده است که آن­گاه که حمیده مصفاه (مادر امام کاظم علیه السلام) وی را مالک گردید، تکتم به علامت تکریم حمیده، هرگز در مقابلش بر زمین ننشست.[39] از نمونه های شگفت انگیزی که حمیده خاتون برای فرزندش امام کاظم (علیه السلام) بیان داشت، این بود که: همانا من در عالم رؤیا، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را مشاهده نمودم که خطاب به من فرمودند: «ای حمیده، نجمه را به فرزندت موسی (علیه السلام) ببخش که به زودی برایش بهترین مردمان زمین را به دنیا می آورد» و وى پس از اين خواب، كنيز را به فرزندش بخشيد.[40]

در خصوص عبادت مادر امام رضا (علیه السلام) نقل شده است: در ایام شیرخوارگی حضرت، یادآور شد، کس دیگری را که شیر دارد مشخص کنند تا او را در این زمینه کمک کند، پرسیدند مگر شیر تو کم است؟ جواب داد، نه از این بابت مشکلی ندارم، ولی در اثر اشتغال به شیردادن، از انجام نوافل و ذکرهای مستحبی باز می‌مانم؛ بدین جهت نیروی کمکی می خواهم تا از این امور بازنمانم.[41]

ازدواج امام رضا (علیه السلام)

درباره این که چه کسی یا کسانی همسر دائم امام رضا (علیه السلام) بوده اند، مورخان تنها از «ام حبیب» (ام حبیبه) یاد کرده اند. علامه تستری می نویسد: به غیر از ام حبیب، دختر مأمون، به شخص دیگری به عنوان همسر حضرت، دست نیافتیم.[42] در بعضی از منابع وارد شده است که بعد از آن که مأمون به اجبار، امام رضا (علیه السلام) را در پنجم ماه رمضان سال 201 قمری، به عنوان ولیعهد خود معرفی کرد، در اول سال 202، یا 203 قمری، دخترش ام حبیب را به ازدواج ایشان درآورد و این در حالی بود که سن شریف آن حضرت 55 سال و به قولی 49 سال، بود.[43]

مسعودی در کتاب اثبات الوصیه معتقد است: مأمون دختر خود، یا به نقلی خواهر خود را که کنیه اش ام ابیها بوده، به ازدواج امام رضا (علیه السلام) درآورده است و بعد از ذکر این مطلب می‌گوید: قول صحیح این است که او خواهر مأمون، «ام حبیبه» بوده است و مأمون از امام (علیه السلام) تقاضا كرد كه او را براى خود تزويج نمايد.[44]

لازم به یادآوری است که امام رضا (علیه السلام) دارای کنیزی به نام سبیکه یا دُرّه بودند که مادر امام جواد (علیه السلام) بود و حضرت رضا (عليه السّلام) او را خيزران نام گذاشتند و اين بانو از اهالى نوبه (منطقه ای در آفریقا) است.[45]

فرزندان امام رضا (علیه السلام)

در تعداد و اسامی فرزندان امام رضا (علیه السلام) اختلاف نظر وجود دارد. گروهی آنها را پنج پسر و یک دختر، به نام های محمّد قانع، حسن، جعفر، ابراهيم، حسين و عايشه ذکر کرده‌اند.[46]

اما شیخ مفید[47] بر این عقیده است، که امام هشتم (علیه السلام)، فرزندی جز امام محمد جواد (علیه السلام) نداشته است و ابن شهرآشوب[48] و طبرسى[49] نيز بر همين اعتقاد مى‏باشند.

برخی نیز گفته اند: قول معتبر در تعداد فرزندان آن حضرت، اين است که ایشان دو فرزند به نام‌­هاى امام محمّد جواد و موسى داشته است، قائل به اين تعداد فرزند (دو فرزند پسر) به روايت قرب الاسناد از بزنطى‏ استناد مى‌‏کند که او به حضرت عرض نموده: دو سال است که درباره جانشين شما مى‏‌پرسم و شما مى‌‏فرمايىد که جانشين من فرزند من است و در آن هنگام فرزندى نداشتىد، ولى امروز خداوند به شما دو فرزند داده، کدام يک از آنها جانشين شما است؟ امام به فرزندش جواد (علیه السلام) اشاره مى‌‏کند.[50]

حنان بن سدير می گوید: به حضرت رضا (عليه السّلام) عرض کردم، ممکن است امام فرزند نداشته باشد؟ فرمودند: براى من جز يک فرزند متولد نخواهد شد، ولى از او نسل زيادى به وجود مى‌‏آيند.[51]

بنابر این، مسلماً امام هشتم (عليه السّلام) فرزندى به نام امام محمّد جواد (عليه السّلام) داشته، و غیر از آن حضرت هر چه که گفته شده، به ثبوت نرسيده است.[52]

شهادت امام رضا (علیه السلام)

در تعیین سال شهادت امام رضا (علیه السلام)، نقل های مختلفی به ثبت رسیده است که در ذیل به آنها اشاره می شود: الف) سال ۲۰۲ قمری.

ب) سال ۲۰۳ قمری.

ج) سال 206 قمری.

دیدگاه دوم نزد صاحب نظران از شهرت بیشتری برخوردار است، شیخ کلینی[53] و شیخ صدوق[54] نیز همین را برگزیده اند.

علامه سیدمحسن امین به استناد این‌که تاریخ ضرب سکه‌هایی که نام امام رضا (علیه السلام) بر آنها نقش بسته است، به سال ۲۰۴ قمری نیز دیده شده، اظهار می‌دارد که «کتابت اين درهم (سکه)، اگر درست باشد، تأييد مى‌‏کند که وفات امام رضا (علیه السلام) در سال 206 بوده و بدين ترتيب قولى که وفات آن حضرت را در سال 203 قمری يا کمتر دانسته‏ است، تضعيف مى‌‏شود، مگر آن که بگوييم اين درهم، پس از وفات امام (علیه السلام) و فقط به منظور تبرّک به نام آن حضرت ضرب شده و ضرب آن به فرمان مأمون نبوده‌است».[55]

در تعیین روز شهادت آن حضرت نیز اتفاق نظر نیست و نظریه‌های زیر دیده می‌شود:

1. هفدهم ماه رمضان.

2. بیست و یکم ماه رمضان.

3. هفت روز مانده به آخر ماه رمضان.

4. هجدهم جمادى الاولى.‏

5. بیست و سوم ذی القعده.

6. آخر ذی القعده.

7. آخر ذی الحجه.

8. هفدهم ماه صفر.

9. سه روز مانده به آخر ماه صفر.

10. آخر ماه صفر.

در میان این نقل‌­ها، مسعودی، آخر ماه ذی الحجه را صحیح تر می داند.[56] شیخ صدوق معتقد است: وفات حضرت، در روز جمعه، بيست و يكم ماه مبارک رمضان بوده است.[57] شیخ مفید و شیخ کلینی، ماه صفر را برگزیده اند، ولی روز آن را معین نکرده اند.[58] طبری و طبرسی و نوبختی روز آن را آخر ماه صفر ذکر کرده اند.[59]

در عرف شیعه، نظر طبری و طبرسی و نوبختی پذیرفته شده است.

با توجه به اختلاف موجود پیرامون زمان شهادت آن حضرت، درباره سن آن حضرت در هنگام شهادت نیز، اختلاف نظر وجود دارد، ولی بیشتر، سن پنجاه و پنج سال را برگزیده اند.[60]

کیفیت شهادت امام رضا (علیه السلام)

در مورد کیفیت و نحوه شهادت امام رضا (علیه السلام)، اباصلت هروی که از یاران نزدیک امام رضا (علیه السلام) است، نقل می کند: «آن حضرت، روز قبل از شهادتش به من فرمود: ای اباصلت! من فردا نزد این مرد فاجر و تبهکار (مأمون) می روم. وقتی از نزد او خارج شدم، اگر از آن‌جا با سر برهنه خارج شدم با من سخن بگو و من پاسخت را خواهم داد، ولى اگر در بازگشت، سرم را پوشانده بودم با من سخن مگو. اباصلت می‌گوید: چون صبح شد، امام (علیه السلام) لباس خود را بر تن کرد و در محراب عبادتش به انتظار نشست. همين طور که انتظار مى‌‏کشيد ناگهان غلام مأمون وارد شد و گفت: امير شما را احضار می‌کند. حضرت کفش خود را به پا کرد و رداى خود را بر دوش افکند و برخاسته حرکت کرد و من در پى او می رفتم تا بر مأمون وارد شد در حالی که جلوی او طبقی از خرما و انواع میوه بود. خود مأمون خوشه‌­ای از انگور به دست داشت که تعدادی از آن را خورده و مقداری باقی مانده بود.

مأمون با دیدن امام، برخاسته و حضرت را در آغوش کشید و پیشانی‌اش را بوسید و ایشان را کنار خود نشاند. سپس آن خوشه انگور را به امام تعارف کرد و گفت: من از این انگور بهتر ندیده­‌ام. امام فرمود: چه بسا انگورهای بهشتی بهتر باشد. مأمون عرض کرد: از این انگور میل کنید. امام فرمودند: مرا معذور بدار. مأمون عرض کرد: هیچ چاره‌ای ندارید، مگر می‌خواهید ما را متهم کنید؟ نه، حتماً بخورید. آن‌گاه خودش خوشه انگور را برداشت و چند دانه از آن را خورد و سپس آن را به دست امام داد.

امام سه دانه خوردند و بقیه اش را زمین گذاشتند و فوراً برخاستند. مأمون پرسید: کجا می روید؟ امام فرمودند: به همان جا که مرا فرستادی. سپس عبایشان را به سر انداختند و به خانه رفتند و به من فرمودند: در را ببند. آن گاه در بستر افتادند.

اباصلت نقل می‌کند: من در وسط خانه محزون و ناراحت ایستاده بودم که ناگهان دیدم جوانی بسیار زیبا پیش رویم ایستاده که شبیه‌­ترین کس، به حضرت رضا (علیه السلام) است. جلو رفتم و عرض کردم: از کجا داخل شدید، درها که بسته بود؟ فرمود: آن کس که مرا از مدینه تا این جا آورد، از در بسته هم وارد کرد. پرسیدم: شما کیستید؟ فرمود: من حجّت خدا بر تو هستم، ای اباصلت! من محمد بن علی (امام جواد (علیه السلام) هستم. سپس به طرف پدر گرامیش رفت و فرمود: تو هم داخل شو! تا چشم مبارک حضرت رضا (علیه السلام) به فرزندش افتاد، يک مرتبه از جا برخاست‏ و او را در آغوش کشید و پیشانی‌اش را بوسید.

حضرت جواد (علیه السلام)، خود را روی بدن امام رضا انداخت و او را بوسید. سپس آهسته با یک­دیگر گفت­وگو کردند که من چیزی نفهمیدم. اسراری بین پدر و پسر گذشت، تا زمانی که روح ملکوتی امام رضا (علیه السلام) به عالم قدس پر کشید.[61]

کیفیت تغسیل امام رضا (علیه السلام)

اباصلت هروی در مورد کیفیت غسل دادن امام رضا (علیه السلام)، نقل می کند: پس از آن که آن حضرت در حالی که مسموم شده بود و سر مبارکش بر روی دامن فرزند بزرگوارش امام جواد (علیه السلام) قرار گرفته بود، از دنیا رحلت فرمود، حضرت جواد (علیه السلام) فرمود: «ای اباصلت! برو از داخل انبار و پستوی خانه، تخت و لوازم غسل و آب را بیاور». گفتم: آن جا چنین وسایلی نیست. فرمود: «هر چه می گویم، انجام بده»!

اباصلت می‌گوید: من داخل انبار شدم و دیدم، این وسایل آماده است. آنها را آوردم و دامن خود را به کمر زدم تا در غسل، امام را کمک کنم. حضرت (علیه السلام) فرمود: « ای اباصلت! کنار برو، كسى غير از تو با من هست كه مرا در تجهيز يارى مى‏كند». سپس پدر عزیزش را غسل داد. بعد فرمود: «داخل خزانه، جامه­دانی است که در آن کفن و حنوط هست، آنها را بیاور»، من رفتم و بقچه ای دیدم که تا به حال ندیده بودم، کفن و حنوط (کافور) را آوردم.

حضرت جواد (علیه السلام) پدرش را کفن کرد و بر او نماز خواند و باز فرمود: «تابوت را بیاور»، عرض کردم: نزد نجّارى روم و از او بخواهم تابوتى بسازد؟ فرمود: «در خزانه تابوت هست»، داخل شدم، دیدم تابوتی آماده است، آن را آوردم.

امام، پدرش را داخل تابوت گذاشت، سپس دو رکعت نماز اقامه نمود و … (آن گاه برای عادی جلوه دادن اوضاع) بدن مبارک پدرش را از تابوت خارج کرد و به وضعیت اولیّه خود در بستر قرار داد، گویی نه غسل داده و نه کفن شده است. بعد فرمود: «ای اباصلت! برخیز و در را برای مأمون باز کن». ابا صلت می گوید: من‏ برخاستم و در را گشودم،‏ ناگهان مأمون به همراه غلامانش با چشمی گریان و گریبانی چاک زده داخل شد و همان طور که بر سر خود می زد، می­گفت: اى سيّد من، اى سرور من، مرگ تو مرا به مصيبت انداخت. سپس داخل اطاق شد و کنار سر مطهّر حضرت رضا (علیه السلام) نشست و دستور تجهیز و دفن امام را صادر کرد.[62]

مکان و کیفیت دفن امام رضا (علیه السلام)

شیخ صدوق در مورد کیفیت دفن امام رضا (علیه السلام)، این گونه گزارش می‌دهد:

اباصلت هروی که از یاران نزدیک امام است، می گوید:

«در حالی که من در مقابل ابو الحسن امام رضا (علیه السّلام) ایستاده بودم، آن جناب به من فرمود: اى أباصلت به این بقعه که هارون در آن جا دفن شده است داخل شو و از هر گوشه آن از چهار کنج، مشتى خاک براى من بیاور، من رفتم و آن چه آن حضرت خواسته بود برداشته و آوردم، چون مقابلش رسیدم در حالی که نزد درب ایستاده بود، فرمود: یکى از آن خاک‌ها را به من بده، من از خاک ها یکى را به ایشان دادم. آن را بویید و بر زمین ریخت. سپس رو به من کرده و فرمود: در این جا براى من قبرى حفر مى‏کنند، و سنگى پیدا مى‌‏شود که اگر همه کلنگ هاى خراسان را جمع نمایند، نمی‌توانند آن سنگ را از جا بیرون کنند، بعد درباره خاک پایین پا و خاک بالاى سر هارون نیز نظیر این کلام را فرمود، آن‌گاه فرمود: آن خاک دیگر را به من بده، من خاک (پیش روى را) به ایشان دادم، آن را گرفت، و فرمود: این خاک از تربت من است، بعد فرمود: براى من در این موضع قبرى حفر می کنند، و تو آنان را امر کن که تا هفت پلّه گود کنند، و در آن جا از یک سو قبر را گشاد و وسیع کنند و قبرى احداث نمایند، اگر از آن امتناع ورزیدند و گفتند: حتما باید لحد داشته باشد، بگو: وسعت قبر باید دو ذراع و یک وجب باشد، پس خداوند خود آن را هر چه بخواهد وسعت می دهد، و چون چنین کردند، تو خواهى دید که در بالین قبر رطوبتی پیدا مى‌‏شود، کلامى را که به تو مى‏آموزم در آن جا بخوان، پس قبر پر از آب خواهد شد و در آن آب، ماهیان ریزى خواهى دید، براى آنها نانى که اکنون به تو می دهم، خرد کن، آنها مى‏بلعند و چون چیزى از آن نان باقى نماند، ماهى بزرگى آشکار مى‏شود و آن ماهیان ریز را مى‌‏بلعد، تا این که هیچ باقى نماند، سپس پنهان می گردد و آن گاه که غایب شد تو بر آن آب‏ دست فرو ببر، و کلامی را که به تو یاد می دهم بخوان، آب فرو مى‌‏نشیند، و چیزى از آن باقى نمى‌‏ماند، و این کار را جز در پیش روى مأمون انجام مده‏».[63]

ابا صلت می گوید: «تمام آن چه را که امام (علیه السلام) به من فرموده بود، (در حضور مأمون و اطرافیانش) به وقوع پیوست. مأمون گفت: ما همیشه از حضرت رضا در زمان حیاتش کرامات زیادی می دیدیم، حالا بعد از وفاتش هم از آن کرامات به ما نشان می‌دهد. يكى از وزرايش كه با او بود، به او گفت: آیا فهمیدی حضرت رضا به شما چه نشان داد؟ مأمون گفت: نه. وزیر گفت: او (با نشان دادن این ماهی‌های کوچک و آن ماهی بزرگ) می‌خواهد بگوید، سلطنت شما بنی عباس، با تمام کثرت و درازیِ مدت، مانند این ماهی های کوچک است که وقتی اجل شما فرا رسد، و مدّتتان به سر آيد و قدرتتان از دست برود، خداوند مردی از ما اهل بیت را بر شما مسلّط خواهد کرد و همه شما را از بین خواهد برد. مأمون گفت: «راست گفتی». بعد مأمون به من گفت: آن چه دعایی بود که خواندی؟ گفتم: به خدا قسم، همان ساعت فراموش کردم و واقعاً هم فراموش کرده بودم… ».[64]

اما در مورد مکان دفن امام، شیخ صدوق نقل می کند: آن حضرت در «طوس» در قريه‏اى به نام «سناباد» از آبادى‏هاى «نوغان» و در خانه حميد بن قحطبه طائى، در قبّه‏‌اى كه هارون در آن مدفون بود، در كنار قبر هارون، سمت قبله، دفن شده است.[65]

امامت حضرت رضا (علیه السلام)

امام رضا (علیه السلام) پس از شهادت پدر بزرگوارشان امام موسی کاظم (علیه السلام)، در سال 183 قمری، بر مسند الهی امامت تکیه زد و عهده‌دار پیشوایی امّت شد.[66]شیخ صدوق معتقد است که امام رضا (عليه السّلام)، 29 سال و 2 ماه داشتند كه به امامت رسيدند.[67] مدّت امامت حضرت رضا (علیه السلام)، حدود 20 سال[68] طول كشید، كه 17 سال آن در مدینه و سه سال آخر آن در خراسان گذشت.

امام رضا (علیه السلام) در مدینه، پس از شهادت پدر، امامت بر مردم را بر عهده گرفت، و به رسیدگى امور پرداخت، شاگردان پدر را به دور خودش جمع كرد و به تدریس و تكمیل حوزه علمیه جدش امام صادق (علیه السلام) مشغول شد و در این راستا گام‌هاى بزرگ و استوارى برداشت. همچنین در خراسان با پذیرش اجباری ولایتعهدی مأمون، به گونه‌ای دیگر وظایف امامت را به نحو احسن انجام داد.

دلایل امامت امام رضا (علیه السلام)

هر امامی برای اثبات ادعای خود بر امامت، -همانند ادعای انبیاء بر نبوت- نیاز به اقامه دلیل و برهان دارد. این دلیل یا به تصریح رسول خدا (صلی الله علیه و اله) و امامان قبلی (علیهم السلام) است و یا به وسیله ظهور و بروز کرامات و معجزات انجام می گیرد.[69]

در روایتی، امام رضا (علیه السلام) در گفت­وگو با جاثلیق[70] و رأس الجالوت[71] در کوفه، به نکاتی اشاره می فرماید:

«بعد از پيامبر (صلّى اللَّه عليه و آله) كسى امام است كه به آن چه پيامبر به آن قيام كرده است، قيام كند و بتواند كارهاى او را انجام دهد و امامتش را با دلايل و براهين، ثابت كند.

رأس الجالوت پرسید: دلايل امامت چيست؟ فرمود: اين كه امام، به تورات، انجيل، زبور و قرآن، احاطه داشته باشد و با هر كدام به كتاب خودشان احتجاج كند و اين كه: همه زبان­ها را بداند و با اهل هر زبانى، به زبان خودش، مباحثه كند و افزون بر اينها، بايد از هر آلودگى و عيبى، پاک باشد و همچنين عادل، با انصاف، حكيم، دلسوز و مهربان، بردبار، اهل بخشش و گذشت، راست‌گو و نيكوكار، صميمى، امين و مطمئن باشد و امور مردم را حلّ و فصل كند».[72]

برای اثبات امامت امام رضا (علیه السلام) نیز مانند سایر امامان، هم تصریح رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امامان پیشین (علیهم السلام) وجود دارد و هم کرامات و معجزات فراوانی از آن حضرت ثبت شده است و هم ویژگی‌هایی که در کلام نورانی آن حضرت آمده است، در مورد ایشان صادق است و همه اینها گویای این است که ایشان در امر امامت، منصوب از جانب پروردگار و حجت الهی بر خلق می باشند.

تصریح رسول خدا و امامان (علیهم السلام) بر امامت امام رضا (علیه السلام)

امامت امام رضا (علیه السلام) همانند سایر امامان معصوم (علیهم السلام)، به نصب الهی و تصریح رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امامان پیش از آن حضرت (علیهم السلام) و با معرفی پدر بزرگوارش امام کاظم (علیه السلام) بود.

تصریح پیامبر خدا و امامان پیش از امام رضا (علیهم السلام)، یکی از دلایل مهم امامت آن حضرت است كه در روایات ذکر شده و ما به چند مورد اشاره می کنیم:

الف) یکی از احادیث معروفی که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در این زمینه نقل شده، روایت جابر بن عبداللَّه انصاری است. جابر نقل می‏‌کند: وقتی خداوند متعال، آیه شریفه «أطیعوا اللَّه و أطیعُوا الرَّسول و اُولی الأمر مِنکم»[73] را بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) نازل کرد، عرضه داشتم: یا رسول اللَّه، خدا و رسولش را شناختیم، اولی الأمر چه کسانی اند که خداوند متعال اطاعت آنان را با اطاعت خودش و شما مقرون ساخته است؟ حضرت فرمودند: ای جابر، آنان جانشینان من هستند که پس از من پیشوای مسلمانان هستند: اول ایشان علی بن ابی طالب است و پس از او فرزندش حسن و بعد از او فرزند دیگرش حسین، سپس علی بن الحسین، و بعد از او فرزندش محمد بن علی است که در تورات، باقر (شکافنده علم) خوانده شده است، تو او را درک می‌‏کنی و موقعی که او را ملاقات کردی سلام مرا به او برسان و پس از او فرزندش صادق، جعفر بن محمد است، و بعد از او فرزندش موسی بن جعفر است، سپس فرزندش علی بن موسی می‏باشد و پس از او فرزندش محمد بن علی و بعد از او فرزندش علی بن محمد، باز فرزندش حسن بن علی است و پس از او همنام من (محمد) و کنیه او کنیه من است، او حجت خدا در روی زمین و بقیة اللَّه و خلیفه خدا در میان بندگان او، فرزند حسن بن علی (عسکری) است…».[74]

ب) روایتی از سلمان، صحابی بزرگ پیامبر (صلی الله علیه و آله)، نقل شده که آن حضرت وقتى به امامان دوازده گانه بعد از خود اشاره مى كند، او از آن حضرت مى خواهد كه به نام هاى آنان نیز تصریح فرماید، پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز همه آن بزرگواران را به اسم نام مى برد كه امام رضا (علیه السلام) هشتمین امام در میان آنها مى باشد.[75]

ج) روایت دیگر در معرفی امامان (علیهم السلام) از پیامبر (صلی الله علیه و آله)، توسط ابوهریره نقل شده است که نام مبارک امام رضا (علیه السلام) در میان آنان، مشاهده می شود.[76]

د) در روایات متعددی وارد شده است که، امام موسى كاظم (علیه السلام)، تصریح به امامت امام رضا (علیه السلام)  نموده اند. در این زمینه شیخ مفید، دوازده تن از اصحاب امام كاظم (علیه السلام) را كه موضوع جانشینى و امامت امام رضا (علیه السلام) را نقل كرده اند، نام برده است؛ از جمله آنها «داود رقى» است. او مى گوید: «به حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) عرض كردم: من پير شده‏ام، پس دست مرا بگير و از آتش جهنم برهان و بفرما امام ما پس از شما كیست؟ حضرت به فرزند بزرگوارش امام رضا (علیه السلام) اشاره كرده و فرمود: امام شما پس از من، او است».[77]

هـ) مخزومی می گوید: امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) ما را احضار کرده، فرمود: آیا می دانید چرا شما را طلبیدم؟ عرض کردیم: نه! فرمود: خواستم تا گواه باشید که این پسرم (اشاره به امام رضا علیه السلام)، وصی و جانشین من است… .[78]

و) همچنین امام کاظم (علیه السلام) پیش از دستگیری و زندان، مشخص کرده بود که هشتمین امام راستین و حجت خدا در زمین پس از او کیست، تا پیروان و حق جویان، در ظلمت نمانند و به کجروی و گمراهی نیفتند.

«یزید بن سلیط» می گوید: برای انجام عمره به مکه می رفتم، در راه با امام کاظم (علیه السلام) روبرو شدم، به آن حضرت عرض کردم: این محل را می شناسید؟ فرمود: آری. تو نیز می شناسی؟ عرض کردم: آری من و پدرم در همین جا شما و پدرتان امام صادق (علیه السلام) را ملاقات کردیم و سایر برادرانتان نیز همراه شما بودند، پدرم به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: پدر و مادرم فدایتان، شما همگی امامان پاک ما هستید و هیچ کس از مرگ دور نمی ماند، به من چیزی بفرما تا برای دیگران بازگو کنم که گمراه نشوند. امام صادق (علیه السلام) به او فرمود: ای ابو عماره! اینان فرزندان من هستند و بزرگشان این است، و به سوی شما اشاره کرد و فرمود: در او حکمت و فهم و سخاوت است و به آن چه مردم نیازمند هستند علم و آگاهی دارد و نیز، به همه امور دینی و دنیوی که مردم در آن اختلاف کنند دانا است. اخلاقی نیکو دارد و او دری از درهای خدا است… . آن گاه به امام کاظم (علیه السلام) عرض کردم: پدر و مادرم فدایتان، شما نیز مانند پدرتان (از امام بعد از خود) مرا آگاه سازید… امام پس از توضیحی در مورد امامت که امری الهی است و امام از طرف خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله) تعیین می شود، فرمود: مرا در اين سال خواهند گرفت، وَ الْأَمْرُ إِلَى ابْنِی عَلِیّ، سَمِیّ عَلِیّ وَ عَلِیّ؛ پس از من امر امامت به پسرم «علی» می رسد که همنام امام اول «علی بن ابی طالب» و امام چهارم «علی بن الحسین» است… . یزید بن سلیط می گوید: پس از شهادت امام موسی بن جعفر (علیهما السلام)، خدمت امام رضا (علیه السلام) شرفیاب شدم، پیش از آن که چیزی بگویم، فرمود: ای یزید! می آیی به عمره برویم؟ عرض کردم: پدر و مادرم فدایتان، اختیار با شما است، اما من اجرت سفر ندارم. فرمود: سبحان اللَّه، ما شما را به زحمت و سختى نمی اندازیم، سپس با آن حضرت از مدینه خارج و به سوی مکه رهسپار شدیم، تا این که به همان جا که امام کاظم (علیه السلام) را ملاقات کرده بودم رسیدیم، فرمود: اى يزيد تو در اين جا چیزهای زيادى را مشاهده كرده‏اى. گفتم: آرى‏ و داستان ملاقات با امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) و آن چه شنیده بودم را برای آن حضرت شرح دادم…». [79]

ز. یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام) می‌گوید: «ما شصت نفر بودیم که موسی بن‌ جعفر (علیهما السلام) به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست ایشان بود. فرمود: «آیا می‌دانید من کیستم»؟ من گفتم: «شما آقا و بزرگ ما هستی». فرمود: «نام و لقب من را بگویید». گفتم: «شما موسی بن جعفر بن محمد هستید». فرمود: «این که با من است، کیست»؟ گفتم: «علی بن موسی بن جعفر». فرمود: «پس شهادت دهید او در زندگانی من، وکیل من و بعد از مرگم، وصی من است».[80]

کرامات و معجزات امام رضا (علیه السلام)

امام رضا (علیه السلام) دارای کرامات و معجزات بسیاری است که به صورت پراکنده در برخی از متون تاریخی وارد شده است که هر کدام از این­ها دلیلی بر ادعای آن حضرت در امر امامت می باشد. در این مقال به چند مورد از آنها اشاره می شود:

1. هدایت عبد اللَّه بن مغیره‏:

عبد اللَّه بن مغیره مى‏گوید: واقفى[81] بودم و با آن حالت به حجّ رفتم. هنگامى که در مکه بودم، در مذهب خود شک کردم و به دعا و مناجات پرداختم و گفتم: خدایا! تو مى‏دانى که من چه مى‏‌خواهم و از اراده‏ام خبر دارى، پس مرا به سوى بهترین دین ها راهنمایى کن. به قلبم الهام شد که خدمت امام رضا (علیه السّلام) برسم. به مدینه آمدم و نزد درِ منزل آن حضرت ایستادم و به غلام ایشان گفتم: به مولایت بگو مردى از اهل عراق، دم در است.

ناگاه صداى حضرت را شنیدم که فرمود: اى عبد اللَّه بن مغیره! وارد شو. وارد شدم. حضرت به من نگاه کرد و فرمود: خدا دعایت را اجابت کرد و تو را به دین‏ خود هدایت نمود. پس گفتم: گواهى مى‏‌دهم که تو حجّت خدا بر خلقش هستى.[82]

2. رعایت مصلحت در نام گذارى‏:

احمد بن عمر مى‏‌گوید: در حالى که همسرم حامله بود، از منزل خارج شدم و خدمت امام رضا (علیه السّلام) رسیدم، عرض کردم: همسرم حامله مى‏‌باشد، دعا بفرما خداوند پسرى به من عطا نماید. حضرت فرمود: او پسر است و نامش را «عمر» بگذار. گفتم: تصمیم گرفتم نامش را «على» بگذارم و به خانواده‌‏ام هم گفته‌‏ام که نامش را «على» بگذارند.

حضرت فرمود: نه، اسمش را «عمر» بگذار. پس به کوفه آمدم و دیدم همسرم پسرى به دنیا آورده و نامش را «على» گذاشته است، من اسمش را (به جهت امتثال امر حضرت) عوض کردم و عمر گذاشتم.

همسایه‏‌ها (که در عقیده با من موافق نبودند) به من گفتند: دیگر، چیزهایى را که درباره تو مى‌‏گویند تصدیق نمى‏‌کنیم. پس فهمیدم که امام (علیه السّلام) مصلحت مرا بهتر از خودم مى‌‏دانسته است.[83]

3. تحقق نفرین امام در حقّ آل برمک:

محمّد بن فضیل روایت نموده است: در آن سالى که هارون به آل برمک[84] خشم گرفت و به قتلشان فرمان داد، در آغاز کار، به قتل جعفر بن یحیاى برمکى امر نمود و (سپس) پدرش را به زندان افکند، و … . امام هشتم (علیه السّلام) در روز عرفه ایستاده بود و دعا مى‌‏کرد، سپس سر مبارک خویش را حرکت داد، از ایشان سبب آن را پرسیدند، فرمود: من برامکه (جعفر و پدرش) را براى ستمى که بر پدرم (امام کاظم علیه السّلام) روا داشتند، نفرین می کردم و خداوند متعال امروز دعایم را درباره ایشان مستجاب فرمود، آن حضرت چون به خانه مراجعت فرمود، خیلی نگذشت که (برامکه گرفتار شدند) و جعفر و پدرش یحیى به عذاب مبتلا شدند و وضع آنها واژگون شد. [85]

مسافر (ابو مسلم، از اصحاب موسى بن جعفر (علیهما السّلام) روایت کرده گفت: من با حضرت رضا (علیه السّلام) در مِنا بودیم که یحیى بن خالد با جماعتى از برمکیان بر ما گذر کردند، امام (علیه السّلام) فرمود: بیچاره و بدبخت این گروه که نمی‌دانند در این سال چه بر سرشان خواهد آمد! سپس فرمود: آه، وا عجبا از این امر که من و هارون مانند این دو هستیم -و انگشتان خود را به یک­دیگر چسبانید-. مسافر می گوید: به خدا سوگند من معناى این کلام را نفهمیدم تا زمانى که ایشان را در جنب هارون به خاک سپردند.[86]

احمد بن موسى (علیه السلام) و پذیرش امامت حضرت رضا (علیه السلام)

یكى از برادران والا مقام حضرت رضا (علیه السلام)، احمدبن موسى (علیهما السلام)، معروف به «شاه چراغ» است که مرقد شریفش در شهر شیراز است. این شخصیت بزرگوار به جهت شایستگی هایش، مورد احترام و توجه مردم بود.

پس از شایع شدن شهادت حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) در مدینه، مردم مدینه به عنوان پذیرش امامت احمد بن موسى (علیهما السلام)، به در خانه امّ احمد[87] آمدند، و همراه «احمد بن موسى (علیهما السلام)» به مسجد رفتند. از آن جا كه احمد داراى كرامات و مقامات ارجمند در علم و عبادت و فضل بود، مردم تصور مى كردند امام بعد از امام كاظم (علیه السلام)، او است؛ لذا با او به عنوان امام بیعت كردند، او از مردم بیعت گرفت، سپس بالاى منبر رفت و خطبه‌اى در نهایت فصاحت و بلاغت خواند، سپس فرمود: «اى مردم! شما همه با من بیعت كردید، ولى بدانید من با برادرم على بن موسى (علیهما السلام) بیعت كرده‌ام، او امام و جانشین پدرم مى باشد، او ولىّ خدا است و بر من و شما از جانب خدا و رسولش واجب است كه هر چه او به ما امر مى كند، اطاعت كنیم».

همه حاضران سخن احمد بن موسى (علیهما السلام) را پذیرفتند، و دسته جمعى از مسجد بیرون آمده در حالى كه احمد بن موسى (علیهما السلام) در پیشاپیش آنان بود، با هم به در خانه حضرت رضا (علیه السلام) رفتند و با آن حضرت بیعت كردند، امام رضا (علیه‌السلام) براى احمدبن موسى، دعا كرد و احمد، از آن پس همواره در خدمت برادر بود، تا آن زمان كه حضرت رضا (علیه السلام) به سوى خراسان حركت نمود.[88] به این ترتیب این امام ­زاده وارسته و بزرگ با كمال خلوص، مردم را به پذیرفتن امامت برادرش حضرت رضا (علیه السلام) فراخواند.

امامت امام رضا (علیه السلام) در مدینه

مدّت امامت حضرت رضا (علیه السلام)، حدود 20 سال[89] طول كشید، كه 17 سال آن در مدینه و سه سال آخر آن در خراسان بود.

موقعیت امام رضا (علیه السلام) در مدینه، همه علما و شخصیت هاى سیاسى و اجتماعى حجاز را تحت الشعاع خود قرار داده بود. مردم، آن بزرگوار را در همه شؤون مادى و معنوى، مرجع و پناه خود مى دانستند، و نور وجود او چون خورشیدى بر قلب­ها مى تابید و تاریكی ها را روشن مى ساخت.

آن حضرت براى رفع مشكلات اجتماعى، فرهنگى و سیاسى مردم، در همه امور دخالت مى كرد و در متن جامعه قرار داشت و در امور و مسائل مختلف اجتماعى هرگز لحظه اى بى­تفاوت نزیست، به ویژه در دو بعد فرهنگى و سیاسى، تلاش فراوان داشت.

آن بزرگوار در گفت­وگویى با مأمون در خراسان فرمود: «…این كه من در این جا (خراسان) به عنوان ولیعهد، انتخاب شده‌ام، از نظر من هیچ­گونه بر موقعیتم افزوده نشده است. من در مدینه در جایگاهی بودم كه نامه‌ام به مشرق و مغرب مى رفت (دست خطم را در همه جا مى خواندند)، بر مركب خود سوار مى شدم و در راه‌هاى مدینه عبور مى كردم، هیچ كس در آن جا عزیزتر از من نبود و هر كسى حاجتى داشت، و از من مى طلبید، تا حدّ توان نیازهاى نیازمندان را تأمین مى كردم».[90]

امام رضا (علیه السلام) و واقفیه

امام رضا (عليه السّلام) در آغاز امامت خود علاوه بر رویارویی با گروه­های فکری و اعتقادی موجود در جامعه اسلامی، با اختلافات و کشمکش­‌های فکری جدیدی نیز مواجه شدند. متأسفانه منشأ این اختلافات، اصحاب و یاران پدر بزرگوارش حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) بودند و موضوع اختلاف نیز یکی از مسائل مهم اعتقادی؛ یعنی «امامت» بود.

پس از شهادت امام کاظم (علیه السلام) میان شیعیان و اصحاب امام، درباره مسئله امامت دو دیدگاه پیدا شد:

1. اکثریت شیعیان نسبت به شهادت امام کاظم (علیه السلام) قطع پیدا کردند و پس از آن حضرت، به امامت فرزندش علی بن موسی (علیهما السلام) معتقد شدند؛ از این رو به آنان «قطعیه» گفته اند.[91] «شهرستانى»، قطعيّه را با شیعه «اثنا ‏عشريه» كه به امامت ائمه (علیهم السلام) پس از امام رضا (عليه السّلام) تا امام دوازدهم (عليه السّلام) اعتقاد دارند، يكى دانسته است.[92]

2. تعداد اندکی از آنان در امامت موسی بن جعفر (علیهما السلام) توقف کرده و آن حضرت را در سلسله امامت، آخرین فرد پنداشتند، این افراد به نام «واقفیه» و «ممطوره»[93] معروف شدند.[94] اینان نیز خود چند گروه شدند:

برخی از آنها نسبت به رحلت امام کاظم (علیه السلام)، شک و تردید داشتند و می گفتند: ما نمی دانیم او رحلت کرده یا زنده است…؛ لذا بر امامت موسی بن جعفر (علیهما السلام) باقی می مانیم، تا امر امامت علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) بر ما آشکار شود.[95] گروهی دیگر، مدعی شدند، آن حضرت از دنیا نرفته است، او زنده و در پس پرده غیبت پنهان است تا روزی که به امر خداوند ظاهر شود و او همان «قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله)» و مهدی موعود است.[96] بعضی قائل شدند که آن حضرت رحلت کرده و امام قائم، او است، ولی رجعت می کند.[97]

طبرسى می گوید:

سبب ظاهرى اين اشكال‏تراشى‏ها، طمع در اموال و ودايعى بود كه در زمان زندانى بودن امام كاظم (عليه السّلام) در نزد بعضى از اصحاب آن حضرت جمع شده بود، اين موضوع آنان را به انكار وفات آن حضرت و ادّعاى زنده بودن او و انكار جانشينى براى وى و انكار نص درباره امام بعدى واداشت.[98]

شاهد سخن طبرسى، روايتى است كه كشّى نقل كرده و در آن آمده است كه، سى هزار دينار نزد دو وكيل امام كاظم (عليه السّلام) به نام حيّان سرّاج و شخصى ديگر بود. زمانى كه امام (عليه السّلام) در زندان بود، آنها با اين پول، خانه و غَلّات خريدند و وقتى خبر رحلت امام (عليه السّلام) به آنها رسيد، وفات آن حضرت را انكار كرده و در ميان شيعه شايع كردند كه امام كاظم (عليه السّلام) نمرده است؛ زيرا او قائم آل محمّد (صلی الله علیه وآله) است. عده ای از شیعه به آنها اعتماد کرده و این ادعای آنها را در بین مردم منتشر نمودند، ولی در نهایت براى شيعيان روشن شد که اين دو نفر به خاطر حرص به اموالى كه در نزد آنها بوده، اين شايعه را درست كرده‌‏اند.[99]

از آن جا که برخی از پایه‌گذاران جریان انحرافی واقفیه، از چهره های سرشناس و شخصیت‌های معروف و نزدیک به امامان (علیهم السلام) بودند، افکار آنان پیامدهای ناگواری در جامعه بر جای گذاشت که کمترین آن، تضعیف موقعیت امامت امام رضا (علیه السلام)، ایجاد اختلاف میان مسلمانان و مشغول ساختن افکار عمومی به مسائل انحرافی و غفلت از نیرنگ‌ها و توطئه های اساسی دشمن بود. این پدیده شوم به قدری ناگوار بود که امامان از آن به «فتنه» تعبیر کرده اند.[100]

فعالیت­‌های فرهنگی امام رضا (علیه السلام) در برابر جریانات انحرافی و گروه‌های مخالف مکتب اهل‌بیت (علیهم السلام) در آغاز امامت خود به آن اندازه معترضانه و روشنگرانه بود، که آن حضرت در آن شرایط حساس که اصل امامت از هر سو مورد تهاجم جناح­های فکری قرار گرفته بود، به تنهایی به میدان آمد و حقایق را بی پرده برای مردم باز گفت و با دلیل استوار و حجت قوی دشمنان را در هر مورد خلع سلاح کرد.

امام هشتم در برابر اندیشه واقفیه و سردمداران آن، موضع گرفت و آن را مخالف با اسلام معرفی کرد.

فضل بن شاذان نقل می کند: از امام رضا (علیه السلام) درباره واقفی‌ها سؤال شد، حضرت فرمودند: «آنان در زندگی، حیران و سرگردان هستند و به هنگام مرگ، زندیق[101] از دنیا می­‌روند».[102]

یحیی بن مبارک می گوید: به امام رضا (علیه السلام) نامه ای نوشتم و در آن از مسایلی پرسیدم، آن حضرت پاسخ فرمودند. در پایان آن نامه از حضرت، درباره معنای آیه شریفه: «مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذٰلِكَ لٰا إِلىٰ هٰؤُلٰاءِ وَ لٰا إِلىٰ هٰؤُلٰاءِ»[103] سؤال کردم، حضرت فرمود: «منظور، واقفیه هستند، آنها نه از مؤمنان اند و نه از مسلمانان. آنان از تکذیب کنندگان به آیات الهی اند و ما «ماه‌هاى معين» خدا هستیم که گناه و جدال درباره ما صحیح نیست.[104] ای یحیی، تا می توانی نسبت به واقفیه، دشمنی و عداوت بورز».[105]

منع از پرداخت زکات به آنان از مواضع دیگر امام نسبت به واقفی­‌ها بود، هنگامی که از آن حضرت سؤال شد: آیا به کسانی که گمان می کنند پدرتان زنده است، می توانم زکات بدهم؟ امام (علیه السلام) فرمودند: چیزی به آنان نده؛ چون آنها کافر، مشرک و زندیق هستند.[106]

البته فعالیت های فرهنگی و تبلیغاتی امام رضا (علیه السلام) در برابر گروه های منحرف از خط امامت، به واقفیه محدود نمی شد، بلکه سایر گروه ها را نیز همچون، صوفیه، غلات، مفوّضه، خوارج، مدعیان امامت و… در بر می گرفت.

سیره امام رضا (علیه السلام)

واژه «سیره» در لغت از کلمه سیر به معنای رفتن و جریان داشتن است. راغب اصفهانی می نویسد: «سیر؛ یعنی حرکت در روی زمین، در زمین راه رفتن و گذشتن و عبور کردن،[107] و در اصطلاح، «سیره»؛ یعنی حالت و روشی که انسان و غیر انسان دارد، چه به طور طبیعی و چه به نحو غریزی. این که گفته می شود: فلانی سیره حسنه یا قبیحه دارد از همین باب است».[108]

به بیان دیگر، سیره عبارت است از: منش عملى و عادات رفتارى. سیره در زندگی انسانی، واقعیت‏‌هاى خارجى و بروز عینى رفتارهاى انسان ‏ها است. اگر در رفتارهاى گروهی در زمینه‏اى خاص، عادت مخصوصى را مشاهده کردیم، آن رفتار را سیرۀ خاص آن گروه در آن زمینه مى‏‌نامیم. سیره شناسی؛ به معنای سبک شناسی و رفتارشناسی است.

مورخانی که درباره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم (علیهم السلام) و سنت و روش زندگی آنان کتاب نوشته اند، غالباً تاریخ خود را «سیرة النبی» و «سیره معصومان و پیشوایان» نامیده اند.

امام على بن موسى الرضا (عليه السّلام)، مانند سایر آباء و اجداد پاکش دارای سیره و سنت خاص معصومان در ابعاد گوناگون بود. آن حضرت، نماينده تمام خوبی ها بوده و همه فضايل عالى در او جمع شده بود. خداوند متعال تمام صفات برجسته را همان طور که به نیاکان بزرگوارش بخشيده بود به وی نیز داده بود و ایشان را به عنوان اسوه و الگوی عالم بشریت در همه زمینه های اخلاقی، اجتماعی، خانوادگی و سیاسی قرار داده بود.

سیره فردی امام رضا (علیه السلام)

سیره فردی امام رضا (علیه السلام) به سنت و روش آن حضرت در زندگی فردی، می پردازد:

1. فرش و پوشاک حضرت:

ابن عباد می گوید: امام، تابستان ها بر روی حصیر و زمستان ها بر گلیمی می نشستند و پیراهن آن حضرت زبر و خشن بود، مگر آن که بخواهد پیش مردم آید که در آن وقت خود را برای مردم زینت می نمود.[109]

2. خوراک حضرت:

سلیمان جعفرى می گوید: خدمت حضرت رضا (علیه السّلام) رسیدم، جلو آن جناب خرماى برنى[110] بود که با کمال اشتها مشغول خوردن بود. فرمود: سلیمان بیا بخور، من جلو رفته خوردم، عرض کردم: فدایت شوم، چنین مى‏بینم که خیلى با علاقه از این خرما می خورى، فرمود: آرى، خرما را دوست دارم. عرض کردم چرا؟ فرمود: زیرا پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خرما را دوست می­‌داشت، امیر المؤمنین (علیه السلام) نیز به خرما علاقه داشت، امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) نیز همین طور بودند. حضرت زین العابدین، حضرت باقر، حضرت صادق و پدرم موسى بن جعفر (علیهم السلام) هم به خرما علاقه داشتند. من هم به خرما علاقه دارم، شیعیان ما نیز خرما را دوست می دارند؛ چون آنها از سرشت ما آفریده شده‏اند، ولى دشمنان ما علاقه به شراب دارند … .[111]

3. خواب حضرت:

حضرت رضا (علیه السلام) شب‏ها کمتر به خواب مى‌‏رفت و بسیارى از شب را بیدار بود. بعضى از شب‏‌ها را از اول شب تا صبح بیدار می ماند.[112]

معمر بن خلاد می‌­گوید: حضرت رضا (علیه السلام) دنبال من فرستادند که با تو کارى دارم، خدمت آن حضرت رسیدم، فرمودند: اکنون برگرد و فردا بعد از طلوع آفتاب نزد من بیا؛ زیرا من بعد از خواندن نماز فجر می خوابم.[113]

4. بوی خوش و خضاب امام رضا:

معمر بن خلاد گفت: حضرت رضا (علیه السّلام) به من دستور داد برایش روغنى تهیه کنم که در آن مشک و عنبر باشد و به من فرمود که آیة الکرسى و سوره ام الکتاب و معوذتین (دو قل اعوذ) و آیاتى که براى حفظ از شیطان خوب است، در کاغذى بنویسم و آن را بین شیشه و جعبه آن قرار دهم. این کار را کردم بعد که خدمتش رسیدم، محاسن خود را عطرآگین کرد و من تماشا می کردم.[114]

از یکی از کنیزان امام رضا (علیه السلام) نقل شده که آن حضرت به عود هندى بخور مى‏کرد و بعد از آن گلاب و مشک به کار مى‌‏برد.[115]

حسن بن جهم گفت: حضرت رضا (علیه السّلام) از منزل خارج شد، بوى خوش بخور از آن جناب ساطع بود.[116]

از همین راوی نقل شده است: خدمت ابو الحسن علی بن موسى الرضا (علیه السّلام) رسیدم در حالی که آن حضرت با رنگ سیاه خضاب کرده بود. به آن حضرت عرض کردم: می بینم که با رنگ سیاه خضاب فرمودی. فرمود: خضاب کردن پاداش دارد. خضاب و آراستن (مرد)، از چیزهایی است که خداوند متعال به سبب آن، به عفت زن ها می افزاید و همانا زنانی، عفت را ترک کردند؛ بدین جهت که مردانشان خود را برای آنها نیاراستند… .[117]

5. مسواک زدن حضرت:

معمر بن خلاد روایت می کند که حضرت رضا (علیه السلام) هنگامى که در خراسان بودند، وقتی نماز صبح را ادا می کردند، در سجاده خود مى‌‏نشستند تا آن گاه که آفتاب طلوع می کرد، بعد براى آن جناب یک کیسه سر بسته که در آن تعدادى مسواک قرار داشت حاضر می کردند، و ایشان با آن‌ها مسواک می کرد. بعد از این کندر[118] مى‏‌آوردند و آن را مصرف می فرمود… .[119]

سیره اخلاقی امام رضا (علیه السلام)

یکی از ابعاد مهم زندگی امام رضا (علیه السلام)، بُعد اخلاق و رفتارهای ایشان است. خصوصیات اخلاقی و فضایل وجودی آن حضرت، به گونه‌ای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. آن جناب با مردم در نهایت ادب، تواضع و مهربانی رفتار می‌کرد و هیچ‌گاه خود را از مردم جدا نمی‌نمود. در ذیل به گوشه­ای از ویژگی های عالی انسانی آن حضرت اشاره می شود:

1. احسان و بخشش:

معمر بن خلاد می گوید: ریان بن صلت گفت: از حضرت رضا (علیه السلام) براى من اذن بگیرید تا خدمت او برسم و سلام عرض کنم، من دوست دارم ایشان از جامه مخصوص خود مرا بپوشاند، و از دراهمى که به نام وى سکه زده‏اند به من مرحمت کند. من خدمت حضرت رسیدم، وى ابتدا فرمود: ریان بن صلت می خواهد نزد ما بیاید و از ما لباس و دراهم بگیرد، من اذن ورود به وى دادم، او هم خدمت آن جناب رسید و از وى لباس و دراهم گرفت.[120]

یسع بن حمزه می‌گوید: در مجلس امام رضا (علیه‌السلام) مشغول گفت­وگو بودیم که مردی وارد شد و گفت: سلام بر تو ای فرزند پیامبر خدا! من مردی از دوستان شما هستم. اکنون از زیارت خانه خدا بازگشته‌ام و چیزی که بتوانم با آن خود را به خانه برسانم ندارم، مرا به دیارم بفرست، من دارای نعمت و دولت هستم و مستحق صدقه نیستم. آن چه به من ببخشی از سوی شما صدقه خواهم داد. امام از او خواست بنشیند. بعد از پایان جلسه حضرت به خانه رفت و لحظاتی بعد در را بست، سپس دستش را از بالای در بیرون آورد و پرسید آن مرد خراسانی کجا است؟ مرد پاسخ داد: این جا هستم. امام فرمود: این دویست دینار را بگیر و با آن هزینه سفرت را تأمین کن. یکی از یاران حضرت پرسید: فدایت شوم به او مهربانی کردی و چهره پنهان ساختی؟!

حضرت فرمود: چون نیازش را برآوردم، نخواستم خواری خواهش را در چهره اش ببینم. آیا این حدیث پیامبر خدا (صلی‌ الله ‌علیه‌ و ‌آله) را نشنیده ای که فرمود: کار نیکی که پنهان انجام شود، برابر هفتاد حج است و… .[121]

2. زهد:

یک نمونه از فضایل امام رضا (علیه السّلام) این است که آن حضرت از دنیا چشم پوشیده و از لذایذ و تزیینات آن روى گردانده بود. راویان مى‌‏گویند که امام رضا (علیه السّلام) لباسى ابریشمى به تن داشت. سفیان ثورى امام را دید و او را براى پوشیدن چنین جامه‌‏اى سرزنش کرد و گفت: فکر مى‏‌کنم بهتر است لباسى ارزان‏تر از این بپوشى. امام در جواب، به آرامى دست او را گرفت و بر آستین خود نهاد تا آن را لمس کند. در این هنگام سفیان لباس خشن را در زیر لباس ابریشمى امام‏ احساس نمود، سپس فرمود: اى سفیان، ابریشم براى مردم و لباس خشن براى خدا است.[122] تمام راویان متفق القولند که وقتى آن حضرت ولیعهد مأمون شد، هیچ توجهى به جنبه قدرت و عظمت آن نداشت و از آن چه مردم در برابر سلطان به آن رغبت نشان مى‏دهند، کراهت داشت.[123]

3. تواضع:

الف) مردی از اهالی بلخ می‌گوید: در سفر خراسان با امام رضا (علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم: فدایت شوم بهتر است اینان بر سفره‌ای جداگانه بنشینند، امام فرمود: «ساکت باش، پروردگار همه یکی است، پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است».[124]

ب) یاسر خادم می‌گوید: «امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود: اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید، برنخیزید، تا غذایتان تمام شود؛ به همین جهت بسیار اتفاق می‌افتاد که امام برخی از ما را صدا می‌کرد و در پاسخ او می‌گفتند: به غذا خوردن مشغول هستند و آن حضرت می‌فرمود: بگذارید غذایشان تمام شود».[125]

ج) حضرت رضا (علیه السلام) وارد حمام شد. شخصى گفت: مرا دلّاکى کن. حضرت شروع کرد به کیسه کشیدن او، در این بین، اطرافیان، آن جناب را شناختند. آن مرد (تا امام را شناخت) شروع کرد به عذرخواهى کردن، ولى امام (علیه السّلام) در ضمن این که از او دلجویی می نمود، او را کیسه می کشید.[126]

4. تقوا:

محمّد بن موسى بن نصر رازى گفت: از پدرم شنیدم می گفت: که مردى به حضرت رضا (علیه السّلام) عرض کرد: قسم به خدا بر روى زمین، کسى از نظر نژاد بهتر از شما نیست. فرمود: تقوا و پرهیزکارى آنها را به این مقام رسانده و اطاعت و بندگى موجب مقام آنها شده. دیگرى عرض کرد: به خدا تو از تمام مردم بهترى. فرمود: این قسم را نخور، بهتر از من کسى است که پرهیزکارتر از من باشد و از خدا بیشتر اطاعت کند. به خدا قسم این آیه نسخ نشده: «وَ جَعَلْناکمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکرَمَکمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکمْ‏؛[127] و شما را تیره‌­ها و قبیله‌‏ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید، (اینها ملاک امتیاز نیست)، گرامى‏‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شما است. خداوند دانا و آگاه است!».[128]

5. مهمان نوازی:

شبی امام مهمان داشت، در میان صحبت، چراغ ایرادی پیدا کرد، مهمان، دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، امّا امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود: ما گروهی هستیم که مهمانان خود را به کار نمی‌گیریم.[129]

بزنطى روایت نموده: حضرت رضا (علیه السّلام) مرکبى برایم فرستاد که نزد او بروم، من سوار شده بر آن حضرت وارد شدم و تا پاسى از شب نزد او ماندم، چون امام خواست برخیزد به من فرمود: فکر نمی­‌کنم در این موقع بتوانى به مدینه باز گردى، عرض کردم: آرى فدایت شوم. فرمود: امشب را نزد ما بمان و صبح به یارى خداى -عزّ و جلّ- حرکت کن. عرضه داشتم: -فدایت شوم- مانعى ندارد همین کار را مى‏کنم حضرت به کنیزش فرمود: بستر خواب مرا براى وى بگستر، و ملحفه مرا که در زیر آن می خوابم بر آن بستر بیفکن، و مخدّه و بالش مرا زیر سر او بگذار… .[130]

6. ادب در گفتار و کردار:

یکی از یاران امام (علیه السّلام) می‌گوید: «هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که می‌توانست نیازش را برآورده سازد ردّ نمی‌کرد. در حضور دیگری پایش را دراز نمی‌فرمود. هرگز ندیدم به کسی از خدمتکارانش بدگویی کند. خنده او قهقهه نبود، بلکه تبسم می‌فرمود …».[131]

معمر بن خلاد از حضرت رضا (علیه السلام) روایت کرده که آن جناب فرمود: هر گاه با مردى در حضور او خواستى سخن بگویى او را با کُنیه مخاطب قرار بده و هر گاه خواستى از کسى که غایب است سخن بگویى او را با نامش عنوان کن.[132]

7. رعایت حقوق دیگران:

یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) می‌گوید: «روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبه‌ای دید و پرسید: این کیست؟ عرض کردند: به ما کمک می‌کند و به او دستمزدی خواهیم داد. امام فرمود: مزدش را تعیین کرده‌اید؟ گفتند: نه، هر چه بدهیم می‌پذیرد. امام برآشفت و به من فرمود: من بارها به اینها گفته‌ام که هیچ­کس را نیاورید مگر آن که قبلاً مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام می‌دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می‌کند مزدش را کم داده‌ای، ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی، از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کرده‌ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی، هر چند کم و ناچیز باشد، می‌فهمد که بیشتر پرداخته‌ای و سپاسگزار خواهد بود».[133]

8. نهی از اسراف:

نادر خادم حضرت می‌گوید: «روزی خدمتکاران میوه‌ای می‌خوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آن را دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود: سبحان الله، اگر شما از آن بی‌نیاز هستید، آن را به کسانی که بدان نیازمندند بدهید».[134]

9. عفو و حلم:

صفوان می گوید: براى محمد بن خالد از حضرت رضا (علیه السلام) اذن ورود خواستم و به آن جناب اطلاع دادم که وى به امامت شما اعتقادى ندارد و لیکن او در نظر دارد با ملاقات شما از عقیده خود دست بردارد و به امامت شما معتقد گردد.

حضرت رضا (علیه السلام) فرمود: او را نزد من بیاورید، محمد بن خالد خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد: قربانت گردم، من از حدّ خود تجاوز کردم و به جان خود ستم روا داشتم، و بعضى گمان می کردند که محمد بن خالد از حضرت رضا (علیه السلام) عیب‏جویى مى کند و سخن هاى ناروا می گوید. وى گفت: من از آن چه گفته‏‌ام استغفار می کنم، و دوست دارم عذر مرا قبول‏ کنى، و از آن چه در باره من شنیده‏اى درگذرى. حضرت رضا (علیه السلام) فرمود: آرى مى‏‌پذیرم و از گذشته‏‌هاى تو چشم‏پوشى می کنم، و اگر از لغزش هاى تو در نگذرم، گفته ‏هاى صفوان و یاران وى باطل خواهد شد، و گفته‏ هاى مخالفان اینها مورد تصدیق قرار خواهد گرفت. خداوند متعال به پیغمبرش فرمود: به (برکت) رحمت الهى، در برابر آنان‏ (مردم‏) نرم (و مهربان) شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراکنده مى‏شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب! و در کارها، با آنان مشورت کن!». [135]

محمد بن خالد از وضع پدرش موسى بن جعفر (علیهما السلام) از آن حضرت سؤالاتى کرد و آن جناب فرمود: پدرم رحلت نموده، و سپس براى محمد بن خالد طلب آمرزش کرد.[136]

فضائل امام رضا (علیه السلام) از دیدگاه اهل سنت

امام رضا (علیه السلام)، حقیقتی نورانی است که انوار درخشان شخصیت و دانش او، نه تنها مکتب شیعه را نورانی نموده، بلکه شعاع نورش، سایر فرق و مذاهب اهل سنت را نیز فراگرفته، به گونه ای که آنان را به بیان سخنانی در ستایش و مدح آن حضرت وادار کرده است. با جست­وجو و مطالعه و بررسی مهم­ترین کتاب های اهل سنت، به این مطالب می‌توان دست یافت. البته در این متون، جایگاه حقیقی عالم آل محمد (صلی الله علیه و آله) تبیین نشده است، ولی هریک با نگاهی خاص و بیانی متفاوت، بر عظمت شخصیت حضرت رضا (علیه السلام) اعتراف کرده اندکه به پاره ای از آنها اشاره می شود:

1. محمد بن طلحه شافعی (652 ق): «سخن درباره امیرالمؤمنین علی و زین العابدین علی (علیهما السلام)، گذشت و ایشان علی الرضا (علیه السلام)، سومین آنها است. کسی که در شخصیت ایشان تأمل کند، درمی­یابد که علی بن موسی، وارث امیرالمؤمنین علی و زین العابدین علی است و حکم می کند که ایشان سومین علی است. ایمان و جایگاه و منزلت ایشان و فراوانی اصحاب ایشان، باعث شد تا مأمون وی را در امور حکومت شریک کند و ولایتعهدی را به ایشان بسپارد…».[137]

2. ابن صبّاغ مالکی (855ق) به نقل از بعضی از اهل علم می‌­گوید: «علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) دارای والاترین و وافرترین فضایل و کرامات و برخوردار از برترین اخلاق و صورت و سیرت است که از پدرانش به ارث برده است…».[138]

3. فضل الله بن روزبهان خنجى اصفهانى‏ (927 ق‏):

يكى از عالمان اهل سنت قرن دهم قمرى، «فضل الله بن روزبهان خنجى» است که كتاب «وسيلة الخادم الى المخدوم» را در شرح صلوات بر چهارده معصوم نوشته است. «خنجى»، انگيزه تأليف كتابش را حوادث ناگوار و پريشانى و غربت پيش آمده در اصفهان، پس از ظهور دولت صفوى مى داند و به دنبال يافتن ملجأ و پناهگاهى معنوى است كه به اهل بيت (علیهم السلام) توجه مى كند و در مدح و توسل به آنان، صلواتى را انشاء مى كند. اين صلوات كوتاه، مشتمل بر مناقب و احوال آن بزرگان است و خنجى به فكر توضيح و شرح فارسى آن صلوات نیز بر آمده و كتاب وسيلة الخادم را مى نويسد. وى پس از بيان فقره اى كوتاه از صلواتيه خود، به شرح آن قسمت پرداخته و به مناسبت آن شرحى از زندگى يا فضائل امام مورد نظر را آورده است كه صلوات به آن اشاره دارد. در قسمت مربوط به امام رضا (علیه السلام)، آن حضرت را این‌چنین می ستاید:

«اللّهم و صلّ و سلّم على الإمام الثّامن‏؛ خدایا درود و صلوات و سلام بر امام هشتم بفرست…، آن حضرت، بی تردید، امام به حق است، و مناقب و فضایل آن حضرت را نهایتى نیست، و در میان امامان (علیهم السلام)، ایشان را اختصاص تمام به بیشتر انواع علوم غریبه و آثار عجیبه است، تا به غایتى كه در بعضى روایات آمده. در حدیث دوازده امام كه حضرت پیغمبر (صلّى اللّه علیه و آله) فرمود: ثامنهم قائمهم؛ هشتمین ایشان قائم ایشان خواهد بود؛ زیرا كه كلمات و مناقب و فضایل آن حضرت بسیار ظاهر و مشهور و معروف بوده و همه طوایف امّت از عرفا و علما و حكما از علوم آن حضرت بهره مى‏برده‏اند و آثار امامت و وراثت نبوت و وصایت در آن حضرت ظاهر بوده است.

السّید الحسان السّند البرهان حجّة اللّه على الإنس و الجانّ‏؛ آن حضرت مهتر نیكوخصال و نیكوكار نیكوسیرت است، و این اشارت است بدان كه آن حضرت جامع انواع محاسن صورى و معنوى و مكارم خُلقى و خَلقى بود و گویا نیكویى، صفت ذات او است و احسان، صناعت و پیشه او و آن حضرت سند و برهانی است كه بر مردمان به جهت اظهار حق قائم گشته، و آن حضرت حجّت خداى تعالى بر انس و جن است…».[139]

4. جمال ‏الدین‏ عبدالله بن محمد عامر شبراوی شافعی (1172 ق): «هشتمین امام، علی الرضا (رضى اللّه عنه) است که كریم و جلیل و دارای هیبت و وقار بود…».[140]

سیره عبادی امام رضا (علیه السلام)

یکى از برجسته‏ترین فضایل امام رضا (علیه السّلام)، سیره عبادی آن حضرت در طول حیات مبارکش است.

این فضیلت چنان در زندگی آن حضرت مشهود بود که وقتی مأمون، رجاء بن ابى ضحّاک را براى آوردن امام به خراسان، به مدینه فرستاد و او از مدینه تا مرو همراه آن حضرت بود، وی درباره عبادت امام رضا (علیه السّلام) چنین روایت مى‏کند: «به خدا سوگند، من هرگز کسى را باتقوا‏تر از ایشان ندیدم. در همه حال به یاد پروردگار بود و ترس او از خدا از همه بیشتر بود. سپس شروع می کند به ذکر تمام جزئیات عبادت آن حضرت از نماز و سجده و اذکار و روزه و …».[141]

سیره عبادی امام رضا (علیه السّلام) را می توان در چند فراز، مطرح کرد:

1. نماز:

عبد السّلام بن صالح هروى روایت می­گوید: من در سرخس به درِ خانه‏اى که علىّ بن موسى (علیهما السّلام) را در آن محدود کرده بودند رفتم، از نگهبان درخواست ملاقات کردم، گفت: ممکن نیست. پرسیدم چرا؟ گفت: براى این که ایشان در شبانه روز هزار رکعت نماز مى‏خواند و تنها ساعتى در اوّل روز، قبل از زوال و هنگام زردى آفتاب، نماز نمى‏‌گزارد، ولى از جاى خود حرکت نمى‏‌کند و مشغول ذکر است و با خداى خود مناجات مى‏‌کند. عبد السّلام گفت: من از وی خواستم که براى من در همین اوقات، اذن ملاقات بگیرد که من نزد ایشان شرفیاب شوم. نگهبان اذن گرفت و من به خدمت آن حضرت رفتم در حالی که ایشان در جایگاه نماز خویش نشسته و به فکر فرو رفته بود… .[142]

از منظر حضرت رضا (علیه‌السلام) هیچ عملی برتر و با ارزش‌­تر از نماز نیست؛ لذا آن را در اول وقت اقامه می‌فرمود.

ابراهیم بن موسى مى‏‌گوید: امام رضا (علیه السّلام)… براى بدرقه عدّه‌‏اى از طالبیین[143] بیرون آمد. در این هنگام وقت نماز فرا رسید و حضرت، به سوى قصرى که در آن جا بود، روانه شد و در زیر درختى نزدیک آن قصر نشست و من هم با او بودم و غیر از ما کسى نبود. امام رو به من کرد و فرمود: اذان بگو. گفتم: اجازه مى‏دهید همراهان ما نیز بیایند؟ فرمود: خدا تو را بیامرزد، نماز اوّل وقت را بدون عذر تأخیر نینداز و همیشه اوّل وقت، نماز را بپادار. برخاستم، اذان گفتم و نماز خواندیم… .[144]

امام هشتم (علیه‌السلام) به هیچ قیمتی فضیلت نماز اول وقت را از دست نمی‌داد، حتی در مهم­ترین جلسات سیاسی و علمی، به نماز اول وقت اهمیّت می‌داد. نقل شده است: به دستور مأمون، دانشمندان برجسته از فرقه‌های گوناگون در مجالس مناظره حاضر می‌شدند و امام رضا (علیه‌السلام) با آنها بحث و مناظره می‌کرد. در یکی از این مجالس،[145] «عمران صابئی» که از دانشمندان بزرگ فرقه صابئی[146] بود، حاضر شد و درباره توحید با امام رضا (علیه‌السلام) وارد گفت‌­وگو گردید. در آن جلسه امام سؤال‌های او را با حوصله، متانت و استدلال های قطعی پاسخ داد و او را به سوی توحید متمایل کرد. هنگامی که بحث و مناظره به اوج خود رسیده بود، حضرت رضا (علیه‌السلام) احساس کرد که وقت اذان ظهر و هنگام نماز است، بنابراین به مأمون فرمود: وقت نماز فرا رسیده است.

عمران صابئی که به حقایقی دست یافته و از دریای دانش سرشار امام هشتم بهره هایی برده بود با التماس گفت: آقای من! گفت­وگو و پاسخ های خویش را قطع مکن، زیرا دل من آماده پذیرش سخنان شما است، امّا آن حضرت تحت تأثیر سخنان عاطفی و احساس برانگیز او قرار نگرفت و فرمود: عیبی ندارد نماز را می‌خوانیم و دوباره به گفت­وگو ادامه خواهیم داد. در این حال امام و همراهان به اقامه نماز مشغول شدند. حضرت بعد از اقامه نماز دوباره به گفت­‌وگو ادامه داد و پاسخ‌­های روشن گرانه خویش را ارائه نمود.[147]

2. سجده:

یکی از کنیزان امام رضا (علیه السلام) در توصیف حضرت می گوید: امام رضا (علیه السلام) نماز صبح را در اول وقت ادا مى‏‌کرد. سپس سر خود را بر سجده می گذاشت و تا هنگامى که آفتاب بلند می شد سر مبارک خود را از سجده برنمی داشت.[148]

تمیم بن عبد اللَّه قرشى از ابو الصّلت هروى نقل می‌کند که وقتى که علىّ بن موسى الرضا (علیهما السّلام) (در راه خروج از نیشابور به سوى طوس) به جانب مأمون رهسپار شد،… به خانه حمید بن قحطبه وارد شد و به بقعه‏‌اى که قبر هارون در آن جا بود رفت، و با دست مبارکش بر کنار قبر هارون خطّى کشید و فرمود: این مکان محلّ قبر من است، و در این جا دفن خواهم شد،… سپس رو به قبله کرده و چند رکعت نماز خواند و دعاهایى کرد و چون از دعا فارغ شد به سجده رفت و سجده را بسیار طول داد، و من شمردم که پانصد بار در آن سجده خدا را تسبیح کرد، سپس برخاست.[149]

3. قرآن:

ابو على بیهقىّ از ابراهیم بن عبّاس نقل نموده که گفت: «… مأمون با سؤال از هر چیز، امام رضا (علیه السلام) را مرتّب امتحان مى‌‏کرد و آن حضرت پاسخ می‌داد، و تمام گفتار و جواب­‌ها و شواهد را از قرآن استخراج می‌نمود ، و هر سه شبانه روزى یک قرآن ختم مى‏‌کرد، و می فرمود: اگر بخواهم به کمتر از این زمان هم ختم کنم می‌­توانم، ولی به هیچ آیه‌‏اى نمی گذرم مگر این که در آن مى‏‌اندیشم که مراد چیست و در چه موردى نازل شده و زمان نزولش چه وقتى بوده است، از این جهت است که سه شبانه روز طول مى‏‌کشد.[150]

امام رضا (علیه‌السلام) شب­ها هنگام خوابیدن، در بستر خویش زیاد قرآن می‌خواند و چون به آیه ای می‌رسید که در آن یادی از بهشت یا جهنم شده است، می‌گریست و از خداوند بهشت می‌طلبید و از دوزخ به خداوند پناه می‌برد.[151] هم‌چنین درباره اوصاف قرآن سخنان گهرباری از ایشان به یادگار مانده است که هر خواننده را به فکر و اندیشه در این کتاب وا می‌دارد.[152]

4. روزه:

ابراهیم بن عباس‏ روایت نموده است: … حضرت رضا (علیه السلام) بسیار روزه می گرفت و روزه اول و وسط و آخر ماه از وى ترک نمی شد، و می‌فرمود: روزه داشتن در این سه روز، «صوم الدهر» است؛ یعنی مانند این است که انسان همیشه روزه دارد.[153]

رجاء بن ابى ضحّاک نقل می کند: «…آن حضرت اگر در شهرى ده روز اقامت می فرمود، روزه می‌گرفت و افطار نمى‌‏نمود (یعنی این مدت را بدون روزه نمی گذراند)، و چون شب می‌شد پیش از آن که افطار کند، ابتدا به نماز مغرب می پرداخت…».[154]

دعا در زندگی امام رضا (علیه السلام)

یکى دیگر از مظاهر زندگى عبادی و روحانى امام رضا (علیه السّلام)، «دعا» است. آن حضرت نقش ویژه‌­ای برای دعا در زندگی قائل بود و انس خاصی با آن داشت؛ چرا که در دعا و تضرّع سودى معنوى یافته بود که هیچ سودى با آن برابرى نمى‌‏کرد.[155]

امام رضا (علیه السّلام)، درباره اهمیت دعا و شرایط آن و آسیب شناسی آن، فرمایشاتی دارند که در ذیل به برخی از آنها اشاره می شود:

دعا سلاح پیامبران‏:

امام رضا (علیه السّلام) از دعا به مثابه یک سلاح و حربه (در برابر دشمنان درونی و بیرونی) استفاده مى‌‏نمود و به اصحابش مکرر توصیه مى‌‏فرمود: به سلاح پیامبران متصل و متوسل شوید. از ایشان پرسیدند: سلاح پیامبران چیست؟ امام در پاسخ فرمود: دعا.[156]

دعاى مخفى:‏

امام رضا (علیه السّلام) به اصحابش توصیه مى‌‏کرد که دعاهاى خود را مخفى کنند و درخواست خود را به مولای خود محرمانه بگویند تا کسى از آن باخبر نگردد. آن حضرت در این باره فرموده است: «دعاى مخفى یک بنده برابر با 70 دعاى آشکار است».[157]

کندى اجابت دعا:

احمد بن محمد بن ابى نصر مى‏گوید: به ابو الحسن على بن موسى الرضا (علیهما السلام) عرض کردم: فدایت گردم، من چندین و چند سال قبل، تقاضایى از خدا کردم و از تأخیر اجابتش در دلم شبهه و نگرانى پدید آمده است. حضرت در جوابم فرمود: اى احمد، بر حذر باش از این که شیطان راهى در (دل‏) تو باز کند تا تو را از رحمت خدا مأیوس سازد. همانا ابو جعفر (امام باقر علیه السّلام) مى‏‌فرمود: هنگامى که مؤمن حاجت خود را از خدا طلب مى‏‌کند، خداى متعال آن را عطا مى‌‏فرماید، امّا پاسخ وى را به خاطر عشق به صداى او و شنیدن ناله‌­‏هایش به تعویق مى‌‏اندازد. سپس فرمود: آن چه خداى تبارک و تعالى در این دنیا دیرتر به مؤمن بدهد، بهتر از آن است که زودتر عطا فرماید. مگر این دنیا چه ارزشى دارد؟.

ابو جعفر (علیه السّلام) مى‌‏فرمود: دعاى مؤمنان در حال رفاه و آسایش باید همانند دعایشان در حال سختى و گرفتارى باشد. مؤمن نباید نگران این باشد که چه موقع به خواسته خود مى‌‏رسد و از دعا کردن خسته نشود؛ زیرا دعا جایگاه بزرگی در پیشگاه الهی دارد، پس صبر پیشه کن و در طلب حلال باش و پیوند خویشى را محکم نما و از نشان دادن دشمنى آشکار با مردم بر حذر باش؛ زیرا ما خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله)، مى‏‌پیوندیم به کسى که از ما بریده است و خوبى مى‌‏کنیم به کسى که به ما بدى کرده است؛ از این رو به خدا سوگند، نتیجه آن را خوب مى‌‏بینیم. همانا صاحب نعمت در اين دنيا، اگر هر چه که درخواست كند به او بدهند، به همان قناعت نكند و دنبال جز آن چه خواسته برود و آن را هم بخواهد و (در نتیجه) نعمت خدا در چشم او خوار و كوچک می شود و از هيچ چيز سير نشود. هنگامى که نعمت هاى انسان زیاد شد، او در خطر است؛ زیرا وظایفى بر او واجب مى‌‏شود و از این طریق آزمایش شده و مورد امتحان الهى قرار مى‌‏گیرد.

به من بگو که اگر من بعضى از کلمات را به تو بگویم به آنها اعتماد مى‌‏کنى؟ احمد پاسخ داد: فدایت گردم، اگر من به شما اعتماد نکنم، به چه کسى اعتماد کنم؟ تو حجّت خدا بر مخلوقاتش هستى. امام پاسخ داد: بنابراین باید بیشتر به خدا اعتماد داشته باشی؛ زیرا خدا به تو وعده اجابت داده است. آیا خداى تبارک و تعالى نفرموده است: «و چون بندگانم درباره من از تو سؤال کنند، من مطمئناً به آنان خیلى نزدیکم. من دعاى آنها را پاسخ مى‌‏دهم، وقتى آنها مرا بخوانند»؟[158]، آیا او نفرموده است: «از رحمت خدا مأیوس نباشید»؟[159] و آیا او نفرموده است: «خدا وعده کرده است که شما را مورد عفو و بخشش قرار دهد»؟[160] بنابراین باید به خدا بیش از هر کس دیگرى اعتماد داشته باشى و در دل خود جز خوبى راه ندهيد، همانا شما آمرزيده‌‏ايد.[161]

بعضى از دعاهاى امام رضا (علیه السلام)

1. دعاى طلب امنیت و ایمان:

« يَا مَنْ دَلَّنِي عَلَى نَفْسِهِ وَ ذَلَّلَ قَلْبِي بِتَصْدِيقِهِ أَسْأَلُكَ الْأَمْنَ وَ الْإِيمَانَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ».[162]

2. دعای طلب هدایت:

اللَّهُمَّ أَعْطِنِي الْهُدَى وَ ثَبِّتْنِي عَلَيْهِ وَ احْشُرْنِي عَلَيْهِ آمِناً أَمْنَ مَنْ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِ وَ لَا حُزْنٌ وَ لَا جَزَعٌ إِنَّكَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَة».[163]

3. دعا در سختی ها و حوائج:

يونس بن بكير نقل نموده كه از مولاى خود حضرت امام رضا (عليه السلام) درخواست نمودم: به من دعایى تعليم نمايید كه آن را در سختی‌­ها بخوانم. آن حضرت به من فرمود كه آن چه را كه براى تو مى‏‌نويسم محافظت كن و آن را در هر سختى بخوان كه حاجت تو برآورده مى‏‌شود و آن چه را كه آرزو نمایى، به تو عطا مى‌‏شود. پس براى من اين دعا را نوشتند: ‏بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اللَّهُمَّ إِنَّ ذُنُوبِي وَ كَثْرَتَهَا قَدْ أَخْلَقَتْ وَجْهِي عِنْدَكَ وَ حَجَبَتْنِي عَنِ اسْتِيهَالِ رَحْمَتِكَ وَ بَاعَدَتْنِي عَنِ اسْتِيجَابِ مَغْفِرَتِكَ و…».[164]

اینها بعضى از دعاهایى است که بخشی از زندگى روحانى و عبادی امام (علیه السلام) را تبیین مى‏‌نماید. آن حضرت با خداوند متعال راز و نیاز داشت و خود را وقف خدا نموده بود.

حرز[165] امام رضا (علیه السلام)

امام (علیه السّلام) از این دعاى شریف به عنوان یکی از حرزهای خود، استفاده مى‏فرمود:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَا مَنْ لَا شَبِيهَ لَهُ وَ لَا مِثَالَ لَهُ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَ لَا خَالِقَ إِلَّا أَنْتَ تُفْنِي الْمَخْلُوقِينَ وَ تَبْقَى أَنْتَ حَلُمْتَ عَمَّنْ عَصَاكَ‏ وَ فِي الْمَغْفِرَةِ رِضَاك‏.[166]

سیره اجتماعی امام رضا (علیه السلام)

سیره اجتماعی امام رضا (علیه السلام)، بیانگر سنت و روش آن حضرت در جامعه و زندگی اجتماعی با مردم است. در ذیل به نمونه هایی از این سیره اشاره می شود:

1. عیادت بیمار:

سلیمان بن جعفر نقل نموده است: علی بن عبید اللَّه بن حسین بن علی بن حسین بن علی بن ابى طالب (علیهم السّلام) به من گفت: خیلى میل دارم خدمت حضرت رضا (علیه السلام) برسم و سلام عرض کنم. گفتم: چرا نمی­‌روى؟ گفت: جلال و هیبت  آن حضرت، مرا از این کار بازداشته است.

اتفاقا حضرت رضا (علیه السّلام) مختصر کسالتى پیدا کرد، مردم به عیادتش رفتند. من با علی بن عبید اللَّه ملاقات نموده و به او گفتم: آن موقعى که انتظار داشتى فرا رسید، حضرت رضا (علیه السلام) بیمار است و مردم به دیدنش می­‌روند، اگر مایلى خدمتش برسى امروز موقع آن است. او (نیز) براى عیادت به منزل آن جناب رفت. همین که امام (علیه السلام) او را دید، خیلى محبت کرد و بسیار به او احترام نمود و مقامش را گرامى داشت. علی بن عبید اللَّه از این همه لطف امام خیلى خوشحال شد.

بعد از مدتى علی بن عبید اللَّه بیمار شد. حضرت رضا (علیه السلام) به دیدن او رفت. من نیز در خدمتش بودم، آن حضرت آن قدر نشست تا همه مردم رفتند. وقتی خارج شدیم، کنیز من گفت: همسر علی بن عبید اللَّه، ام سلمه، از پشت پرده متوجه حضرت رضا (علیه السلام) بود، همین که آن جناب خارج شد، خودش را به جایى که امام نشسته بود، انداخت و آن جا را بوسیده و بدن خود را به آن می مالید.

سلیمان گفت: وقتى علی بن عبید اللَّه را دیدم، کار همسرش ام سلمه را برایم نقل کرد، من نیز به حضرت رضا (علیه السلام) جریان را عرض کردم، فرمود: سلیمان! علی بن عبید اللَّه و همسرش و فرزندش اهل بهشت هستند. ای سلیمان، وقتی خداوند اولاد فاطمه‏ زهرا و علی (علیهما السّلام) را عارف به مقام امام نماید، مثل سایر مردم نیستند.[167]

2. تشییع جنازه:

موسى بن سیّار می گوید: من در خدمت حضرت رضا (علیه السّلام) بودم. در حالی که آن حضرت به دیوارهاى شهر طوس‏ نزدیک شده بود، (در این حال) سر و صدایى شنیدم، از پى آن صدا رفتم، دیدم جنازه‌‏اى است. همین که چشمم به جنازه افتاد، دیدم حضرت رضا (علیه السّلام) پاى از رکاب خارج نموده پیاده شد و به طرف جنازه آمد، آن را بلند کرد و چنان به آن جنازه چسبید، مانند بره‏اى که به مادرش بچسبد. بعد به من فرمود: موسى بن سیار، هر کس جنازه یکى از دوستان ما را تشییع نماید، چنان از گناهانش خارج می شود؛ مانند حالتی که تازه از مادر متولد شده و گناهى ندارد.

وقتی آن جنازه را کنار قبر گذاشتند، امام (علیه السّلام) جلو رفت و مردم را از اطراف جنازه دور کرد، تا میت را مشاهده کرد، آن گاه دست مبارکش را روى سینه ‏او گذاشت، سپس فرمود: ای فلانى پسر فلان شخص، تو را به بهشت بشارت می دهم، دیگر پس از این ساعت بر تو ترسى نیست.

عرض کردم: فدایت شوم این مرد را می شناسى؟! (در حالی که) به خدا قسم، تا امروز به این سرزمین پا نگذاشته‏‌اى. فرمود: ای موسى بن سیار! مگر نمی دانى اعمال شیعیان ما هر صبح و شام‏ بر ما امامان، عرضه مى‏شود، هر کوتاهى که داشته باشند، از خدا درخواست می کنیم از آن چشم پوشى نماید و هر کار نیک که داشته باشند از پروردگار تقاضا می کنیم پاداش آنها را بدهد.[168]

3. موعظه و ارشاد مردم:

رجاء بن ابى ضحّاک که مأمور مأمون براى آوردن امام به خراسان از مدینه بود، در وصف حالات حضرت در طول سفر می گوید: «… (آن حضرت بعد از به جا آوردن اعمال عبادی؛ نظیر نماز و سجده تا بالا آمدن آفتاب) آن گاه برمی­‌خاست و به مردم مى‏‌پرداخت، و برای آنان حدیث نقل می فرمود و موعظه و پند می داد تا نزدیک زوال ظهر، سپس تجدید وضو کرده و به محلّ نماز خویش باز می گشت…».[169]

4. آزاد کردن بندگان‏:

از محبوب‏ترین اعمال نزد امام رضا (علیه السلام) رهایى بندگان و آزاد ساختن آنها از بردگى بود.[170] راویان گفته‌‏اند که آن حضرت (علیه السلام) در طول زندگیش بردگان بسیاری آزاد کرد.[171]

سیره علمی امام رضا (علیه السلام)

امام رضا (علیه السّلام) همانند سایر امامان (علیهم السلام) از علم لدنّی بهره مند بود[172] و ویژگی علم و دانش آن حضرت چنان برجسته بود که به عالم آل محمد (صلی الله علیه و آله) ملقب گشت.

امام رضا (علیه السّلام) در زمان خود بالاترین مرجع در جهان اسلام بود و عالمان و فقیهان، سؤالاتشان را به نزد او مى‏ فرستادند. امام رضا (علیه‌السلام) خود، در مورد دانش بیکران حضرتش و برتری بر اندیشمندان و متفکّران علوم مختلف، می‌فرماید: «زمانی من در مسجد النبی (صلی الله علیه و آله) می‌نشستم و در آن موقع دانشمندان زیادی در مدینه بودند، هرگاه یکی از آنها در پاسخ پرسشی عاجز می شد و دیگران هم نمی‌توانستند از عهده جواب برآیند، همگی به من اشاره می‌کردند و مسائل مشکل را مطرح می‌کردند و من پاسخ همه آنها را می‌دادم».[173]

على بن الجهم می گوید: (پس از گفت­وگوى علمی كه امام رضا (علیه السلام) با مأمون داشت) مأمون براى نماز برخاست و دست محمد بن جعفر (عموی امام رضا علیه السلام) را كه در مجلس حاضر بود، گرفت و به او گفت: برادرزاده‏‌ات (امام رضا علیه السلام) را چگونه دیدى؟ او در پاسخ گفت: ایشان را عالم دیدم و هرگز ندیده‏‌ام كه با اهل علم رفت و آمد كرده باشد (یعنی علمش را از طریق درس و بحث و مدرسه کسب ننموده است). مأمون به او گفت: این برادرزاده تو از خاندان پیامبرى است كه پیامبر (صلی الله علیه و آله) درباره ایشان فرمود: نیكان خاندان من و اصیل­‌ترین آنان، در كودكى از همه مردم بردبارتر و در بزرگى از همه داناترند، به آنها چیزى نیاموزید كه آنها از شما داناترند و از باب هدایت شما را بیرون نخواهند برد و به گمراهى، واردتان نمى‏‌كنند… .[174]

ابو على بیهقى از ابراهیم بن عباس نقل نموده كه گفت: هرگز ندیدم از حضرت على بن موسى (علیهما السّلام) سؤالى شود مگر این كه پاسخ آن را می دانست، و از وى با اطّلاع­تر به تاریخ از ابتداى زمان تا روزگار و عصر خودش احدى را ندیدم، و مأمون با سؤال از هر چیز او را مرتّب امتحان مى‏‌كرد و او پاسخ درست می داد، و تمام گفتار و جواب‌ها و شواهدى كه مى‏آورد همه را از قرآن می فرمود… .[175]

رجاء بن ابی ضحاک، در باره سیره علمی امام رضا (علیه السلام) در بین راه مدینه تا مرو می گوید: …آن حضرت در هیچ شهری قدم نمی‌­گذاشت، جز این که اهالی آن سامان به دیدنش آمده، از وی مسایل و مشکلات دینی خود را می­­‌پرسیدند و ایشان برای آنان از پدرش و از پدران گرامیش و از علی (علیهم السلام) و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بسیار حدیث نقل می کرد… .[176]

در شهر مرو نیز، امام با نشر و تبلیغ واقعیت ­های اسلام اصیل، به تبیین علوم و فرهنگ اسلامی در برابر مکاتب و فرهنگ­‌های منحرف اسلامی و غیر اسلامی پرداخت.

تشکیل کلاس‌های درسی در منزل و مسجد مرو و نیز ارسال نامه­‌های گوناگون در تبیین مبانی اصیل شیعه نمونه ای بارز از مبارزات علمی و فرهنگی امام می باشد. تشکیل این جلسات از یک سو نشانه عظمت علمی امام و تلاش وافر ایشان در انتقال دانش و معارف علمی و دینی به شیعیان و از دیگر سو نشانه گسترش حوزه‌های علمی و کانون‌های شیعی و از سوی سوم علامت ازدیاد مشتاقان و علاقه­مندان و شیعیان به آن حضرت بود.

ترویج احادیث اهل بیت (علیهم السلام) در میان ایرانیان، تربِیت شاگردان و پاسخ به سؤالات و شبهات از ثمرات تشکیل این جلسات بود.

فضای علمی به گونه ای بود که نه تنها امام، بلکه محدثان و دانشمندان شیعه نیز فرصت یافتند تا معارفی را که تا آن روز جز در خلوت نمی شد به زبان آورد، در جلسات درسی بزرگ و مجامع عمومی به زبان آورند.

مطالبی که به طور اختصار ذکر شد، بخش کوچکی از سیره علمی امام رضا (علیه السلام) است.

مناظرات و احتجاجات علمی امام رضا (علیه السلام)

از ویژگی‌های عصر امام رضا (علیه السلام)، گسترش و رواج مباحثات میان ادیان و مذاهب است؛ زیرا در آن عصر گرایش جامعه اسلامی و محافل علمی دینی به بحث و گفت­وگو، به جهت راه‌یابی مباحث مختلف فلسفی و كلامی به حوزه محافل اسلامی و همچنین رشد روحیه كاوش‌گری در میان مسلمانان، بیشتر شده بود. از آن‌جا كه مأمون دستور به ترجمه كتب فلسفی یونان داده بود، بسیاری از دانشمندان متوجه كتب فلسفه یونان شده و آنها را به زبان عربی ترجمه نمودند.[177] همین امر سبب شد فلسفه یونان كه عمدتاً برگرفته از آراء و نظریات حکمای یونان بود، وارد مباحثات آزاد میان ادیان و مذاهب گردد و محافل علمی اسلامی را دچار تحرک در مباحثات علمی نماید.

به دنبال نهضت ترجمه، آن چه که مایه نگرانی بود این که در بین این مترجمان، افرادی متعصب و سرسخت از مذاهب دیگر؛ مانند زردشتی،[178] صابئی، نسطوری،[179] برهمن‌های هند[180] و رومیان وجود داشتند و این فرصتی بود برای نشر افکار مسموم خود و القاء آن به جوانان و افراد ساده‌دل و همین‌طور محتوای خود این کتب نیز می‌توانست شبهاتی به همراه داشته باشد.

امام رضا (علیه‌السلام) با آگاهی از این خطر و با حضور فعال در جلسات بحث های علمی، سعی کردند جلوی هرگونه انحراف احتمالی را بگیرند و برتری مکتب اهل‌بیت (علیهم السلام) را نشان دهند.[181]

امام رضا (علیه السلام) در زمان ولایتعهدی خود در خراسان، مناظرات مختلفی را با افراد و گروه‌­های متعددی انجام دادند که اکثر آنها توسط مأمون صورت می­گرفت. دستگاه خلافت عباسی، مخصوصاً شخص مأمون، با اهدافی خاص، از اندیشوران مذاهب و فرقه های گوناگون؛ مانند جاثلیق،[182] رأس الجالوت،[183] هربز اکبر،[184] عمران صابی[185] و … دعوت می کرد و آنان را رو در روی امام (علیه السلام) قرار می داد. با مطالعه در شخصیت، روحیات و افکار مأمون، آشکار می شود که او از تشکیل چنین جلسات و همایش­هایی، اهدافی سیاسی را دنبال می کرد. مأمون هر چند شخصاً به مباحثات علمی علاقه­‌مند بود، ولی به عنوان خلیفه، شخصی نبود که بخواهد با این­‌گونه مباحثات و مناظرات، عظمت و حقانیت خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) را به نمایش بگذارد و شخصیتی را که مورد توجه انقلابی های آل علی (علیه السلام) بود، در جامعه مطرح کند و علم و شکوه و شایستگی و برتری آنان را به دیگران بنمایاند، بلکه در پس این تلاش­­ها، اهدافی سیاسی داشت و چه بسا بی میل نبود که در این نشست­ها، برای یک­بار هم که شده، امام از پاسخ­گویی به پرسش‌­ها عاجز بماند!

از حسن بن محمد نوفلى نقل شده است: «سليمان مروزى» متکلّم مشهور منطقه خراسان، بر مأمون وارد شد، مأمون او را بسيار احترام نمود و به او هدايايى داد و گفت: پسر عمويم على بن موسى الرّضا (علیهما السلام) از حجاز نزد من آمده است و علم كلام و متكلّمان را دوست دارد، اگر مانعى نیست، روز ترويه[186] براى مناظره با او نزد ما بيا. سليمان (از روی غرور) گفت: ای امير مؤمنان! دوست ندارم در مجلس شما، و در حضور بنى هاشم از چنين كسى سؤالاتى كنم؛ چرا كه در مقابل ديگران در بحث با من شكست مى‏‌خورد، و نيز صحيح نيست كه با او زياد بحث و جدل‏ كنم. مأمون گفت: من فقط به اين دليل كه قدرت تو را در بحث و مناظره مى‏‌دانستم به دنبالت فرستادم و تنها خواسته من اين است كه او را هرچند در يک مورد، مجاب كنى و ادلّه او را ردّ نمایى، سليمان گفت: بسيار خوب، من و او را با هم رو به رو كن و ما را به هم واگذار و خود شاهد باش… .[187]

انگیزه مأمون از برگزاری این گونه مناظره ها، هرچند مورد اختلاف پژوهش‌­گران و صاحب نظران است،[188] اما در این نكته نمی توان تردید كرد كه غلبه امام بر حریفان و طرف­­های مناظره، با استناد بر كتاب­های خودشان و بر اساس منطقی محكم و استوار، در نهایت به اثبات حقّانیت و احیای اسلام، مجاب شدن مدعیان گوناگون، اثبات برتری و حقّانیت ائمّه اهل بیت (علیهم السلام) و پیروان و شیعیان آنها منجر شد. در پی این مناظره­‌ها بود كه یكی از پویاترین كانون های علوم اسلامی، به ویژه شیعی، در خراسان پا گرفت و در دوره­های بعد، به ایفای نقشی حیاتی در پاسداری از اسلام و تشیع و ترویج آن پرداخت. ارزش هرچه بیشتر این مناظره­ها، به ویژه با استناد بر كتب مقدّسی همچون تورات، انجیل و زبور، زمانی به خوبی روشن می شود كه شرایط شگفتِ حاكم بر منطقه عمومی خراسان بزرگ از نظر تنوّع فرقه ها و نحله های دینی و مذهبی گوناگون و چالش‌­هایی كه از این ناحیه متوجه اسلام و جامعه مسلمانان بود، مورد توجه قرار گیرد.

امام (علیه السلام) هم که از قصد مأمون آگاهی داشت، می فرمود: «…هنگامی ­که من با اهل تورات به توراتشان، با اهل انجیل به انجلیشان، با اهل زبور به زبورشان، با ستاره پرستان به شیوه عبرانیشان، با زردشتیان به شیوه پارسیشان، با رومیان به سبک خودشان و با اهل بحث و گفت­وگو به زبان خودشان استدلال نمودم و همه را به تصدیق خود وادار ساختم و در بحث بر همگى پيروز شدم و همه آنان سخنان مرا پذيرفتند، مأمون خود خواهد فهمید که راه خطا را برگزیده است و یقیناً پشیمان خواهد شد…».[189]

عبدالسلام هروی که در بیشتر نشست­‌ها و مناظرات حضور داشته است، می گوید: «هیچ کس را از حضرت رضا (علیه السلام) داناتر ندیدم و هیچ دانشمندی آن حضرت را ندیده، مگر این که به برتری علم او گواهی داده است. در محافل و مجالسی که گروهی از دانشوران و فقیهان و دانایان ادیان مختلف حضور داشتند، بر تمامی آنان غلبه یافت، تا آن جا که آنان به ضعف علمی خود و برتری امام (علیه السلام) اذعان و اعتراف داشتند».[190]

حدیث سلسلة الذهب امام رضا (علیه السلام)

یکی از اقداماتی که امام رضا (علیه السلام) در طول سفرشان به مرو انجام می دادند، این بود که هركجا توقف می‌فرمودند، از سخنان گهربارشان مردم را بهره‌مند می نمودند و بركات زیادی را شامل حال مردم آن مناطق می نمودند. از جمله این برکات، هنگامی بود ‌كه امام (علیه السلام) در مسیر حركت خود وارد نیشابور شدند و در حالی كه در محملی پوشیده، و بر اسبى سياه و سفيد قرار داشتند. مردم زیادی كه خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی، به نام های ابو زرعه رازى و محمد بن اسلم طوسى، به همراه گروه‌های بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته و عرضه داشتند: «ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، اى بازمانده از نژاد پسنديده،‏ تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند می‌دهیم كه رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد».

امام (علیه السلام) دستور توقف مركب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. آن حضرت دو گيسوى بافته شده، همانند دو گيسوى مبارک رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) داشت كه بر شانه‏ مبارکش افكنده بود. مردم، از هر طبقه‏‌اى ايستاده بودند و به آن حضرت مى‏‌نگريستند. گروهى فرياد مى‏‌كردند و دسته‌‏اى مى‌‏گريستند و عده‌‏اى در خاک غلطان و گروهى نعل استرش را مى‏‌بوسيدند. صداى ضجه و فرياد بالا گرفته بود. این وضعیت تا ظهر به طول انجاميد. ولولۀ عظیمی در شهر طنین افكنده بود، در اين موقع بزرگان و قضات شهر فرياد كشيدند: مردم گوش كنيد و حفظ نمایيد، فرزند پيامبر را نيازاريد، ساكت باشيد. در حالی که بيست و چهار هزار مركب‌دان، به جز دوات، در آن روز شمارش شد، امام (علیه السلام) این‌چنین شروع به املای حدیث فرمود: «پدرم موسى بن جعفر از پدرش حضرت صادق و ايشان از محمّد بن علی و آن سرور از علی بن الحسين و آن جناب از حسين بن علی شهيد كربلا و آن حضرت از امير المؤمنين علی بن ابى طالب شهید کوفه نقل نمود و علي فرمود: برادرم و پسر عمویم، پيامبر اكرم از جبرئيل حدیث نمود که از خداى متعال شنيدم فرمود: «كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي‏؛ كلمه لااله الاالله حصار من است، پس هركس آن را بگوید در حصار من داخل شده و كسی كه داخل حصار من گردد، ایمن از عذاب من خواهد بود». خداوند متعال و جبرئیل و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امامان (علیهم السلام)، راست فرمودند. [191]

اسحاق بن راهويه در روایت دیگری نقل نموده است كه هنگامى كه مرکب حضرت حركت كرد، آن جناب به آواز بلند فرمود: اين (حدیث) شروطى دارد، و من خود از جمله شروط آن هستم.[192]

شیخ صدوق در ذیل این روایت می گويد: از شروط اقرار به كلمه «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ»، اقرار به امامت آن حضرت است كه از جانب خداوند عزّ و جلّ معين شده است، و طاعتش بر همگان فرض و واجب است.‏[193]

در حقیقت امام (علیه السلام)، شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت می‌داند. امام (علیه السلام) در این حدیث شریف، بُعد ديگرى از توحيد را براى مردم تشريح نموده و بر مسئله بنيادين ديگرى به نام ولايت تأكيد ورزيد. آن حضرت بر همه حاكميت­‌هاى غير الهى خط بطلان كشيد و تنها حاکمیت الله را که در پرتو امامت و ولايت امكان‏پذير است‏، به رسمیت شناخت.

گفتنی است، وجه نامیده شدن این حدیث شریف به “سلسلة الذهب”، این است که «ذهب» در زبان عربی به معنای طلا است و معمولا اشیاء با ارزش را به طلا تشبیه می نمایند، از آن جا که در سلسله سند این حدیث، امامان معصوم (علیهم السلام)، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله)، جبرئیل، فرشته وحی و ذات اقدس الهی قرار دارند که در شرافت و ارزش و علو مقام، در عالی­‌ترین درجات قرار دارند، از این رو، سلسله این روایت طلایی است؛ به این معنا که عالی ترین سند را دارد.

سیره سیاسی امام رضا (علیه السلام)

سیره سیاسی امام رضا (علیه السلام)، مربوط به موضع‌گیری‌های امام (علیه السلام) در برابر خلفای زمان خود و پذیرش مسئله ولایتعهدی آن حضرت در زمان مأمون عباسی می باشد.

خلفای معاصر امام رضا (علیه السلام)

مدّت امامت امام رضا (علیه السلام) بیست سال بود كه ده سال آن معاصر با خلافت «هارون الرشید»، پنج سال معاصر با خلافت «محمد امین»، و پنج سال آخر نیز معاصر با خلافت «عبدالله مأمون» بود.

امام تا آغاز خلافت مأمون در زادگاه خود، شهر مقدس مدینه، اقامت داشت، ولی مأمون پس از رسیدن به حكومت، حضرت را به خراسان دعوت كرد و سرانجام حضرت در همان سرزمین به شهادت رسید.[194]

شیخ صدوق نقل نموده است: آغاز امامت امام رضا (علیه السلام) با ادامه حكومت هارون الرشيد معاصر بود، پس از هارون، محمد امين پسر زبيده، مدّت 3 سال و 25 روز حكومت كرد. سپس امين خلع شد و عمويش ابراهيم بن شكله را به مدّت 14 روز به جاى او قرار دادند، سپس امين از حبس آزاد شد و مجدّدا براى او از مردم بيعت گرفتند، اين بار 1 سال و 6 ماه و 23 روز پادشاهى كرد، سپس عبد اللَّه مأمون 20 سال و 23 روز پادشاهى كرد و در ابتدای اين دوره بود كه مأمون حضرت رضا (عليه السّلام) را بدون رضايت ايشان و بعد از تهديد آن حضرت به قتل، وليعهد خود قرار داد.[195]

امام رضا (علیه السلام) در عصر هارون الرشید

از سال 183 قمرى که پيشواى هفتم حضرت موسى بن جعفر (عليهما السلام) در زندان بغداد به دستور هارون مسموم شد و به شهادت رسید، امامت پيشواى هشتم به مدت ده سال در دوران حکومت وى سپرى گرديد.

اين مدّت، دوران آزادى نسبى و فعاليت فرهنگى و علمى امام رضا (عليه‏‌السلام) به شمار مى‏‌رود؛ زيرا هارون در اين مدّت متعرض امام نمى‏‌شد و حضرت آزادانه فعاليت مى‌‏نمود؛ از اين رو شاگردانى که امام تربيت کرد و علوم و معارف اسلامى و حقايقى از تعليمات قرآن که حضرت در حوزه اسلام منتشر نمود، عمدتاً در اين مدت صورت گرفت.

شايد علت مهم اين کاهش فشار از طرف هارون، نگرانى وى از عواقب قتل امام موسى بن جعفر (عليهما ‏السلام)  بود؛ زيرا گرچه هارون تلاش فراوانى به منظور کتمان اين جنايت به عمل آورد، اما سرانجام جريان فاش شد و موجب نفرت و انزجار مردم گرديد و هارون کوشش مى‏‌کرد خود را از اين جنايت تبرئه سازد.[196] گواه اين معنا اين است که هارون به عموى خود «سليمان بن ابى جعفر»، که جنازه آن حضرت را از دست عاملان ظلم وى گرفته، با احترام به خاک سپرد، پيغام فرستاد : «خدا سندى بن شاهک را لعنت کند، او اين کار را بدون اجازه من انجام داده است».[197]

مؤيد ديگر اين معنا، اظهارات هارون در پاسخ «يحيى بن خالد برمکى» در مورد على بن موسى (عليهما ‏السلام) است، يحيى‏ (که قبلاً نيز درباره امام کاظم (عليه‏ السلام) بدگويى و سعايت کرده بود) به هارون گفت: پس از موسى بن جعفر (عليهما ‏السلام) اينک پسرش جاى او نشسته و ادعاى امامت مى کند (گويا نظر وى اين بود، بهتر است از هم اکنون على بن موسى (عليهما ‏السلام) تحت نظر خليفه قرار گيرد!). هارون (که هنوز قتل موسى بن جعفر (عليهما ‏السلام) را فراموش نکرده بود و از عواقب آن نگران بود)، پاسخ داد: آن چه با پدرش کرديم کافى نيست؟ مى‏‌خواهى يکباره شمشير بر دارم و همه علويان را بکشم؟![198]

خشم هارون، درباريانش را خاموش ساخت و ديگر کسى جرأت نکرد در باره آن حضرت به سعايت بپردازد.

امام رضا (عليه‏‌السلام) با استفاده از اين فرصت در زمان هارون، علناً اظهار امامت مى‏‌کرد و در اين مورد بر خلاف پدران بزرگوارش تقيه نداشت، تا آن جا که بعضى از مخلصان و دوستان آن بزرگوار، او را برحذر مى‏‌داشتند و امام (عليه‏‌السلام) به آنان اطمينان مى‏‌داد که از سوى هارون آسيبى به وى نخواهد رسيد!

صفوان بن يحيى‏ مى‌‏گويد: چون امام ابو ابراهيم موسى بن جعفر (عليهما ‏السلام) درگذشت و على بن موسى الرضا (عليهما ‏السلام) امر امامت و خلافت خود را آشکار ساخت، به حضرت عرض شد: شما امر بزرگ و خطيرى را اظهار مى‏‌داريد و ما از اين ستمگر (هارون الرشيد) بر شما مى‌‏ترسيم. فرمود: او هرچه مى‏‌خواهد کوشش کند، او را بر من راهى نيست.[199]

از محمد بن سنان نیز نقل شده که به ابى الحسن على بن موسى الرضا (عليهما ‏السلام) در ايام خلافت هارون عرض کردم: شما امر خلافت و امامت خود را آشکار ساخته به جاى پدر نشسته‌‏ايد، در حالى که هنوز از شمشير هارون خون مى‏‌چکد!. فرمود: مرا گفتار پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)  نيرو و جرأت مى‏‌بخشد که فرمود: اگر ابوجهل توانست مويى از سر من کم کند بدانيد من پيامبر نيستم، و من به شما مى‏‌گويم: اگر هارون مويى از سر من گرفت، بدانيد من امام نيستم!.[200]

امام رضا (علیه السلام) در عصر امین عباسی

هارون در زمان خلافت خود، «محمد امين» را (كه مادرش زبيده بود) وليعهد خود قرار داده از مردم براى او بيعت گرفت و «عبداللّه مأمون» را نيز (كه از مادرى ايرانى تولد يافته بود) وليعهد دوم قرار داد.

در دوران حکومت امین، برخوردی میان امام رضا (علیه السلام) و مأموران حکومت عباسی، در تاریخ به چشم نمی خورد. شاید این امر به دلیل وجود اختلاف و درگیری بین امین و مأمون برسر تصاحب قدرت بعد از مرگ هارون باشد. این اختلاف و مناقشه به حدی بود که دستگاه خلافت فرصتی برای ایذاء و آزار علویان به خصوص امام رضا (علیه السلام) پیدا نمی کرد؛ از این رو فاصله بین مرگ هارون و حکومت مأمون را می توان سال­های آزادی نسبی امام و فرصت خوبی برای فعالیت­های فرهنگی آن حضرت به شمار آورد. درگیری‌های دو برادر بر سر خلافت، بین سال های 193 تا 198 قمری قمری صورت پذیرفت و سرانجام در سال 198 قمری با کشته شدن امین و قدرت یافتن مأمون پایان پذیرفت.[201]

امام رضا (علیه السلام) در عصر مأمون عباسی

شخصیت مأمون:

مأمون در سال 170 قمرى؛ يعنى در همان شبى كه پدرش به خلافت رسيد، متولد شد. مادر مأمون كنيزى خراسانى به نام «مراجل» بود كه در روزهاى پس از تولّد مأمون از دنيا رفت و مأمون به صورت نوزادى بى ‏مادر پرورش يافت. مورخان نوشته‌‏اند: مادر وى زشت‏‌ترين و كثيف‌‏ترين كنيز در آشپزخانه هارون بود، و اين خود مؤيّد داستانى است كه علت حامله شدن وى را بازگو مى‌‏كند.[202]

مأمون را پدرش به «جعفر بن يحيى‏ برمكى»[203] سپرد تا او را در دامان خود بپروراند. مربى وى «فضل بن سهل» بود كه به «ذو الرياستين» شهرت یافت و بعد هم وزير خود مأمون گرديد. فرمانده كل قوايش نيز «طاهر بن حسين ذو اليمينين» بود.

زندگى مأمون سراسر كوشش و فعاليت و خالى از رفاه و آسايش آن چنانى بود، درست برعكس برادرش امين كه در آغوش زبيده پرورش يافته بود. هركس زبيده را بشناسد درمى‌‏يابد كه تا چه حد بايد زندگى امين غرق در خوش‌­گذرانى و تفريح بوده باشد. مأمون مانند برادرش اصالت چندانى براى خود احساس نمى‌‏كرد و نه تنها به آينده خود مطمئن نبود، بلكه برعكس، اين نكته را مسلم مى‌‏پنداشت كه عباسيان به خلافت و حكومت او تن در نخواهند داد؛ از اين رو خود را فاقد هرگونه پايگاهى كه بدان تكيه كند مى‌‏ديد، و به همين دليل آستين همت بالا زد و براى آينده خود به برنامه‌‏ريزى پرداخت. مأمون خطوط آينده خود را از لحظه‌‏اى تعيين كرد كه به موقعيت خود پى برد و دانست كه برادرش امين از مزايايى برخوردار است كه دست وى از آنها كوتاه است.

او از اشتباهات امين نيز پند آموخت: مثلاً «فضل» با مشاهده امين كه خود را به لهو و لعب سرگرم ساخته بود، به مأمون مى‏‌گفت كه تو، پارسايى و ديندارى و رفتار نيكو از خود بروز بده. مأمون نيز همين‌­گونه مى‌‏كرد. هربار كه امين كارى را با سستى آغاز مى‏‌كرد، مأمون همان را با جديت در پيش مى‏‌گرفت.

در هرحال مأمون در علوم و فنون مختلف تبحر يافت و بر امثال خويش، و حتى بر تمام عباسيان، برترى يافت.[204]

برخى مى‏‌گفتند: در ميان عباسيان كسى دانشمندتر از مأمون نبود.[205]

پدر مأمون نيز خود به برترى وى بر برادرش امين شهادت داده و گفته بود:«…تصميم گرفته‌‏ام ولايتعهد را تصحيح كنم و به دست كسى بسپارم كه رفتارش را بيشتر مى‏‌پسندم، خط مشيش را مى‏‌ستايم، به حسن سياستش اطمينان دارم و از ضعف و سستيش آسوده خاطرم، و او كسى جز «عبداللّه» نمى‌‏باشد، اما بنى ‏عباس به پيروى از هواى نفس خويش، محمد را مى‏‌طلبند؛ چه او يكپارچه به دنبال خواهش­‌هاى نفسانى است، دستش به اسراف باز است، زنان و كنيزكان در رأى او شريک و مؤثر واقع مى‏‌شوند، درحالى كه عبداللّه شيوه‌‏اى پسنديده و رأيى اصيل دارد و براى تصدى چنين امرى بزرگ، شخصى قابل اطمينان است…».[206]

امام رضا (علیه السلام) در عصر مأمون:

با استقرار مأمون بر سرير خلافت، كتاب زندگانى امام (عليه ‏السلام) ورق خورد و صفحه تازه‌‏اى در آن گشوده شد؛ صفحه‏‌اى كه در آن امام على بن موسى الرضا (عليهما السلام) سال هايى را با اندوه و ناملايمات بسيار به سر برد.

غاصبين خلافت – چه آنها كه از بنى اميه بودند و چه بنى عباس – بيشترين وحشت و نگرانى را از جانب خاندان على (عليهم‏السلام) داشتند؛ كسانى كه مردم (و لا اقل توده انبوهى از آنها) خلافت را حق مسلّم آنان مى‏دانستند و علاوه بر اين هرگونه فضيلتى را نيز در وجود آنان مى‏يافتند. اين بود كه فرزندان بزرگوار امام على (عليهم‏‌السلام) همواره مورد شكنجه و آزار خلفاى وقت بودند و سرانجام هم به دست آنان به شهادت مى‌‏رسيدند.

امّا مأمون احيانا اظهار علاقه به تشيع مى كرد و گردانندگان دستگاه خلافتش هم غالبا ايرانيان بودند كه نسبت به آل على و امامان شيعه (عليهم السلام) علاقه و محبتى خاص داشتند و لذا نمى توانست همچون پدران خود، هارون و منصور، امام (عليه السلام) را به زندان بيفكند و مورد شكنجه و آزار قرار دهد؛ از اين رو روش تازه­اى انديشيد كه گرچه چندان بى سابقه نبود و در زمان خلفاى گذشته هم تجربه شده بود، اما در هر حال خوش نماتر و كم محذورتر بود و به همين جهت روش خلفاى بعد نيز بر همان مبنا قرار گرفت.

مأمون تصميم گرفت امام (عليه السلام) را به مرو، مقر حكومت خود، بياورد و با آن حضرت طرح دوستى و محبت بريزد و ضمن استفاده از موقعيت علمى و اجتماعى آن حضرت، كارهاى او را تحت نظارت كامل قرار دهد.[207]

او با اجبار، امام (علیه السلام) را به مرو آورد، سپس مسئله ولایتعهدی را برای فریب افکار عمومی بر امام تحمیل کرد. وی همچنین با برپایی مناظره­‌های علمی مختلف سعی نمود شخصیّت محبوب علمی و موقعیّت والای اجتماعی حضرت را بی­رنگ سازد که در هر بار جز رسوایی طَرفی نبست. سرانجام وی تصمیم گرفت که آن حضرت را به گونه ای از میان ببرد، ولی کاملاً مراقب بود که این عمل به طور کاملاً محرمانه انجام گیرد تا مسئله جدیدی برای حکومتش پیش نیاید؛ لذا با مسموم کردن آن حضرت به هدف خود رسید. امام (علیه السلام) در ماه صفر سال 203ق (بنابر مشهور) در سن 55 سالگی به دست مأمون با زهر، مسموم و به اجداد پاکش پیوست.

ولایتعهدی امام رضا (علیه السلام)

با دستور مأمون، امام رضا (علیه السلام) را از مدینه به سوی مرو جرکت دادند. وقتی آن حضرت وارد مرو شد، مأمون ابتدا به ایشان، پیشنهاد خلافت داد، ولی امام (علیه السلام) امتناع فرمود، سپس پیشنهاد ولایتعهدی[208] داد، باز هم امام (علیه السلام) امتناع فرمود. در نهایت بعد از اصرارهای فراوان و تهدید به قتل، آن حضرت با قرار دادن شروطی، ناچار به پذیرش ولایتعهدی شد.[209] در روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال 201 قمرى، منشور ولايتعهدی حضرت على بن موسى الرضا (عليهما السلام) به خط مأمون نگاشته شد. آن حضرت نیز در پشت همان ورقه با ذكر مقدمه­‌اى پر از اشاره و ايماء، قبولى خود را اعلام فرمود، ولى يادآورى نمود كه اين امر به انجام نمى رسد!. سپس در كنار همان مكتوب، بزرگان و فرماندهان كشورى و لشگرى؛ هم‌چون: يحيى بن اكثم، عبدالله بن طاهر و فضل بن سهل، اين عهدنامه را گواهى نمودند.[210]

على بن عيسى اربلى مى گويد: من اين عهدنامه را در سال 670 هجرى، در حالی که همراه یکی از خادمان مرقد مطهر امام رضا (علیه السلام) بود، به خط امام (علیه السلام) و مأمون مشاهده نموده، دستخط مبارک حضرت را بوسیدم و اطلاع بر آن را از نعمت های الهی دانسته و حرف به حرف نقل نمودم. [211]

وى متن عهدنامه را در كتاب خود، كشف الغمّه، آورده است.

آن­‌گاه تشريفات بيعت، طى مراسمى شكوهمند در روز پنج­شنبه، دهم ماه، به عمل آمد و حضرت بر مسند ولايتعهدی جلوس فرمود. اولين كسى كه به دستور خليفه دست بيعت به امام (عليه السلام) داد، «عباس» فرزند مأمون بود و پس از او «فضل بن سهل» وزير اعظم، «يحيى بن اكثم» مُفتى دربار، «عبدالله بن طاهر» فرمانده لشگر و سپس عموم اشراف و رجال بنى عباس كه حاضر بودند، با آن حضرت بيعت كردند.[212]

موضوع ولايتعهدی امام هشتم، طبعاً براى دوستان و شيعيان آن حضرت موجب سرور و شادمانى بود، ولى خود آن حضرت از اين امر اندوهگين و متأثر بود و وقتى كه مردى را ديد كه زياد اظهار خوشحالى مى كند، او را نزد خود فراخواند و فرمود: «دل به اين كار مبند و به آن خشنود مباش كه دوامى ندارد».[213]

اهداف مأمون از تحمیل ولیعهدی بر امام رضا (علیه السلام)

مأمون عباسی از تحمیل ولایتعهدی به امام رضا (علیه السلام) اهدافی داشت که از نگاه تحلیل­گران تاریخ به دور نمانده است. پس از آن که مأمون برادرش امین را نابود کرد و بر مسند حکومت تکیه زد، در شرایط حساسی قرار گرفت؛ زیرا موقعیت او به ویژه در بغداد که مرکز حکومت عباسی بود، به چند دلیل سخت متزلزل بود:

1. با آن كه به گواهى مورخان، مأمون در افكار عمومى به مراتب از امين شايسته تر و سزاوارتر به خلافت بود، امّا بنى عباس با وى مخالف بودند. شايد راز روگردانى عباسيان از مأمون آن بود كه مى ديدند برادرش امين، یک عباسى اصيل به شمار مى رود؛ زیرا پدرش هارون و مادرش زبيده بود. زبيده نیز خود، هم هاشمى و هم نوۀ منصور دوانيقى بود، او بزرگ­ترين زن عباسى به شمار مى رفت. امين در دامان «فضل بن يحيى برمكى»، برادر رضاعى رشيد و متنفذترين مرد دربار وى، پرورش يافته، و «فضل بن ربيع» نيز متصدّى امورش گشته بود؛ مرد عربى كه جدش آزاد شدۀ عثمان بود و در مِهرورزيش نسبت به عباسيان، كسى ترديد نداشت.

اما مأمون: وى، اولاً، در دامان «جعفر بن يحيى» پرورش يافت كه نفوذش به مراتب كمتر از برادرش فضل بود. ثانياً مربّى و كسى كه امورش را تصدّى مى كرد، مردى بود كه عباسيان به هيچ وجه دل­خوشى از او نداشتند، وی، متهم بود به اين كه مايل به علويان است، ضمناً ميان وى و مربى امين، فضل بن ربيع، هم كينۀ بسيار سختى وجود داشت. اين شخص همان كسى بود كه بعداً وزير و همه كارۀ مأمون گرديد؛ يعنى «فضل بن سهل ايرانى» معروف به «ذو الریاستین».[214] عباسيان از ايرانيان مى ترسيدند و از دستشان به ستوه آمده بودند؛ از اين رو به زودى جاى آنها را در دستگاه خود به تركان و ديگران واگذار كردند.[215]

2. بازتاب كشتن امين:

كشتن امين به ظاهر یک پيروزى نظامى براى مأمون به شمار مى رفت، ولى خالى از عكس العمل­‌ها و نتايج منفى بر ضد مأمون و هدف­ها و نقشه‌­هاى او نبود، به ويژه شيوه‌­هايى كه مأمون براى تشفّى خاطر خود اتخاذ كرده بود، به اين عكس العمل‌ها دامن مى زند: او دستور قتل امين را به «طاهر» صادر كرد، و به كسى كه سر امين را به حضورش آورد، پس از سجدۀ شكر، یک ميليون درهم بخشيد، سپس دستور داد سر برادرش را روى تخته چوبى در صحن بارگاهش نصب كنند تا هر كس كه براى گرفتن مواجب مى آيد، نخست بر آن سر نفرين بفرستد و سپس پولش را بگيرد.

مأمون حتى به اين امور بسنده نكرد، بلكه دستور داد سر امين را در خراسان بگردانند… مأمون با كشتن برادرش و ارتكاب چنین كردارهاى زننده اى، اثر بدى بر روى شهرت خويش نهاد، اعتماد مردم را نسبت به خود متزلزل كرد و نفرت آنان ـ چه عرب و چه ديگران ـ را برانگيخت.[216]

3. از سوی دیگر شورش علويان، تهدیدی جدی برای مأمون حساب می شد. طبيعى بود كه علویان نه تنها به خلافت مأمون، كه به خلافت هيچ یک از عباسيان تن در نمى دادند؛ زيرا خود، كسانى را داشتند كه به مراتب سزاوارتر از عباسيان براى تصدى حكومت بودند. به علاوه مأمون به دودمانى تعلق داشت كه قلوب خاندان على (علیه السلام) از دست رجال آن چركين بود؛ زیرا، از دست آنان، بيش از آن چه از بنى اميه ديده بودند، زجر و آزار كشيده بودند.

بنى عباس، خون­‌هاى علويان را ريخته، اموالشان را ضبط و خودشان را از شهرهايشان آواره كرده و خلاصه انواع آزارها و شكنجه­ها را در حقشان پيوسته روا داشته بودند. براى مأمون همين لكه ننگ كافى بود كه فرزند رشيد بود؛ كسى كه درخت خاندان نبوت را از شاخ و برگ برهنه كرد.[217]

علويان از فرصت برخورد ميان مأمون و امین به نفع خود بهره­‌بردارى كرده، به صف آرايى و افزودن فعاليت­‌هاى خود پرداختند. فهرستى از شورش هاى علويان كه در گوشه و كنار كشور برخاسته بود، به قرار ذیل است:

الف) «ابوالسرايا» كه روزى در ميان حزب مأمون جاى داشت، در كوفه سر به شورش برداشت. لشگريانش با هر سپاهى كه روبرو مى شدند آن را تار و مار مى كردند و به هر شهرى كه مى رسيدند، آن جا را تسخير مى كردند.

مى گويند: در نبرد ابوالسرايا دويست هزار تن از ياران خليفه كشته شدند، در حالى كه از روز قيام تا روز گردن زدن وى بيش از ده ماه طول نكشيد.

ب) در بصره، كه محل تجمع عثمانيان بود، علويان مورد حمايت قرار گرفتند، به طورى كه «زيد النار» برادر حضرت رضا (علیه السلام)، قيام كرد.

ج) در مكه و نواحى حجاز، محمد بن جعفر، ملقب به «ديباج»، قيام كرد كه «اميرالمؤمنين» خوانده مى شد.

د) در يمن، ابراهيم بن موسى بن جعفر بر خليفه شوريد.

هـ) در مدينه، محمد بن سليمان بن داود بن حسن قيام كرد.

و) در واسط كه بخش عمدۀ مردم آن مايل به عثمانيان بودند، قيام جعفر بن زيد بن على، و نيز حسين بن ابراهيم بن حسن بن على، رخ داد.

ز) در مدائن، محمد بن اسماعيل بن محمد قيام كرد.

خلاصه سرزمينى نبود كه در آن يكى از علويان، به ابتكار خود يا به تقاضاى مردم، اقدام به شورش بر ضد عباسيان نكرده باشد؛ حتى كار به جايى كشيده شده بود كه اهالى بين النهرين و شام كه به تفاهم با امويان و آل مروان شهرت داشتند، به محمد بن محمد علوى، همدم ابوالسرايا، گرويده، ضمن نامه‌­اى به وى نوشتند كه در انتظار پيكش نشسته‌­اند تا فرمان او را ابلاغ كند.[218]

4. همچنین ممکن بود ایرانیان (خراسانیان) هم به یاری علویان برخیزند؛ چون ایرانیان به حق شرعی خاندان امیر مؤمنان علی (علیه السلام) در مورد خلافت، معتقد بودند و در ابتدای کار هم، بنی عباس برای سرنگونی بنی امیّه از همین علاقه ایرانیان به خاندان پیامبر و دودمان امیر مؤمنان (علیهم السلام) استفاده کرده بودند.[219]

5. اعراب نيز به خلافت و حكمرانى مأمون تن در نمى­‌دادند و اين به اين علت بود كه چنان كه گفته شد، مادرش، مربيّش و متصدى امورش همه غير عرب بودند، و اين امر با تعصّب خشک عرب آن زمان، منافات داشت.[220]

با توجه به دلایل فوق، مأمون که مردی زیرک و مکّار بود، به فکر افتاد تا با طرح واگذاری خلافت یا ولایتعهدی به شخصیتی مانند امام رضا (علیه السلام)، پایه های لرزان حکومت خود را تثبیت کند؛ زیرا امیدوار بود که با این کار بتواند جلوی شورش علویان را بگیرد و موجبات رضایت خاطر آنان را فراهم سازد و ایرانیان را نیز آماده پذیرش خلافت خود نماید. پیدا است که تفویض خلافت یا ولایتعهدی به امام، فقط یک تاکتیک حساب شده سیاسی بود، وگرنه کسی که برای حکومت، برادر خود را به قتل رسانده بود، ناگهان چنان تغییر نمی‌یافت که از خلافت بگذرد.

بدین سان مأمون با اهداف زیر ولایتعهدی را بر امام رضا (علیه السلام) تحمیل کرد:

1.  فرو نشاندن شورش­های علویان.

2.  گرفتن اعتراف از علویان مبنی بر این که حکومت عباسیان حکومتی مشروع است.

3.  از بین بردن محبوبیت و احترام علویان در میان مردم.

4.  کسب اعتماد و دوستی اعراب به خویش.

5.  مشروع شدن حکومت خود از طرف اهالی خراسان و تمام ایرانیان.

6.  راضی نگه داشتن عباسیان و هواخواهان آنها.

7.  تقویت حس اطمینان مردم به شخص مأمون؛ زیرا مردم به دلیل کشتن برادرش به او اعتماد و اطمینان نداشتند.

8.  ایجاد مصونیت برای خود، در برابر نفوذ و محبوبیت امام رضا (علیه السلام) در بین مردم.

با ولیعهدی امام رضا (علیه السلام) و شرکت او در حکومت، این هدف­‌ها تأمین می شد؛ زیرا در این صورت علویان خلع سلاح می شدند و شعارهایشان از دستشان گرفته می شد و محبوبیتی که در اثر قیام در بین مردم داشتند، از بین می رفت. از سوی دیگر، مأمون از طرف خراسانیان و عموم ایرانیان که طرفدار اهل بیت (علیهم السلام) بودند، تأیید می‌­شد و نیز چنین وانمود می کرد که اگر برادر خویش را کشته، هدفش تفویض حکومت به اهل آن بوده است. علاوه بر اینها، با آوردن امام رضا (علیه السلام) به مرو و کنترل فعالیت­‌های او، از خطر احتمالی او ایمن می شد… .[221]

شرایط امام رضا (علیه السلام) برای پذیرش ولایتعهدی

در این گفتار به شرایط پذیرش ولایتعهدی از سوی امام رضا (علیه السلام) پرداخته می شود:

امام رضا (علیه السلام) در ابتدا ولایتعهدی را نمی پذیرفت، اما شرایط به گونه ای رقم خورد که مجبور به قبول آن شد. رفتار و گفتار امام نیز، این امر را تأیید می کند.

تاریخ پژوهان نوشته اند: پس از ورود امام به مرو، مأمون پیام فرستاد که می خواهم از خلافت کناره گیری کنم و آن را به شما واگذارم، نظرتان چیست؟ امام نپذیرفت. مأمون بار دیگر پیغام داد که چون پیشنهاد اول مرا نپذیرفتید، ناچار باید ولایتعهدی­‌ام را قبول کنید. امام به شدّت از پذیرفتن این پیشنهاد نیز خودداری کرد. پس از آن، مأمون، امام را نزد خود طلبید و با او خلوت کرد. «فضل بن سهل» نیز در آن مجلس بود. مأمون گفت: نظر من این است که خلافت را به شما واگذارم، امام قبول نکرد. مأمون پیشنهاد ولایتعهدی را تکرار کرد، باز امام از پذیرش آن امتناع نمود. مأمون گفت: «عمر بن خطاب» برای خلافت بعد از خود شورایی با عضویت شش نفر تعیین کرد و یکی از آنان جدّ شما علی بن ابی طالب (علیهما السلام) بود.  عمر دستور داد هر یک از آنان که به مخالفت برخاست گردنش را بزنند، اینک چاره ای جز قبول آن چه اراده کرده ام نداری، چون راه و چاره دیگری نمی یابم. مأمون با بیان این مطلب تلویحاً امام را تهدید به مرگ کرد و امام به ناچار با اکراه و اجبار، ولیعهدی را پذیرفت و فرمود: «ولایتعهدی را می پذیرم، به شرط آن که در رتق و فتق امور مداخله ننمایم و فتوا دهنده و قاضی نباشم و کسی را عزل و نصب نکنم و چیزی را تبدیل و تغییر ندهم»، مأمون همه این شرایط را پذیرفت.[222]

ابا صلت هروى روایت نموده كه مأمون به حضرت رضا (علیه السّلام) گفت: اى فرزند رسول خدا، من مقام علمى و فضل و بى‏‌اعتنایى شما به دنیا و پارسایی و ترس از خدا و ورع و عبادت شما را شناختم، و شما را به خلافت، سزاوارتر از خویش تشخیص دادم. حضرت‏ فرمود: به بندگى پروردگار خود افتخار مى‌‏كنم و به زهد و بى‌‏رغبتى به دنیا، نجات و خلاص خود را از شرّ دنیا مى‏‌طلبم، و با ورع و عدم نزدیكى به محرّمات الهى، امیدوار رسیدن به سعادت و فائز شدن به بهره‏ هاى خداوندى و درجات قرب به درگاه اویم، و با تواضع و فروتنى در این دنیا آرزوى مقام بلند را به نزد پروردگار خود (عزّ و جلّ) دارم.

مأمون گفت: من در نظر دارم خود را از خلافت خلع كنم و این مقام را به شما بسپارم و با شما بیعت كنم. حضرت در پاسخ او فرمود: اگر این خلافت از آنِ تو است، پس خدا براى تو قرار داده است و جایز نیست كه لباس و خلعتى را كه خداوند به قامت تو پوشانیده از تن بیرون كنى و به غیر خود بپوشانى، و به دیگرى واگذار نمایى، و اگر این مقام از آنِ تو نیست، پس حقّ ندارى آن چیزى را كه برای تو نیست، به من واگذارى. مأمون گفت: اى فرزند پیغمبر، ناچارى از این كه این پیشنهاد را بپذیرى و این فرمان را قبول كنى. حضرت فرمود: هیچ گاه این امر را از روى میل و رغبت نمى‌‏پذیرم.

مأمون در این موضوع تا چند روز اصرار مى‏ورزید و پافشارى می نمود تا بالاخره از آن مأیوس گشت، ناچار به حضرت پیشنهاد كرد كه: اكنون كه آن را (خلافت را) نمى‏پذیرى، و حاضر نمى‏‌شوى كه من به عنوان خلافت با تو بیعت كنم پس ناچار باید ولیعهدى مرا قبول كنى تا خلافت پس از من، از آنِ تو باشد. حضرت فرمود: به خدا سوگند، پدرم از پدران گرامیش از امیر مؤمنان (علیهم السّلام) از رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) براى من حدیث كرد كه من در زمان حیات تو مسموم شده از دنیا می روم، و مظلوم كشته مى‏‌شوم، در حالى كه فرشتگان آسمان و زمین بر من گریه مى‌‏كنند و در سرزمین غربت در كنار هارون الرّشید مدفون مى‏‌گردم. (با شنیدن این مطلب) مأمون گریست، سپس پرسید یا ابن رسول اللَّه چه كسى تو را مى‏‌كشد؟ و تا من زنده هستم، چه كسى قدرت یا جرأت بدى كردن به تو را خواهد داشت؟! حضرت فرمود: من اگر بخواهم قاتل خود را معرّفى كنم، مى‏‌كنم و مى‌‏گویم كه چه كسى مرا خواهد كشت. مأمون گفت: یا ابن رسول اللَّه با این گفتار مى‏‌خواهى خود را آسوده كنى و ولایتعهدى مرا نپذیرى تا مردمان بگویند: علىّ بن موسى چقدر زاهد و بى‏رغبت به ریاست دنیا است؟! حضرت فرمود: به خدا سوگند از روزى كه خداى (عز و جل) مرا آفریده تاكنون دروغ نگفته‌‏ام، و دنیا را براى رسیدن به دنیا ترک نگفته‌‏ام، و من خوب می دانم تو چه می خواهى. مأمون پرسید چه می خواهم؟ امام گفت: آیا امانم مى‏‌دهى، اگر راست را بگویم؟ مأمون گفت: تو در امانى، حضرت فرمود: تو نظرت این است كه مردم بگویند: علىّ بن موسى به دنیا و ریاست‏  بى‏رغبت نیست، بلكه این دنیا است كه به او بى‏‌رغبت است، مگر نمى‏‌بینید چگونه از روى آز و طمع، ولایتعهدى را پذیرفت، باشد كه به خلافت نائل گردد. مأمون از این سخن، در خشم شده گفت: تو مرتّب با من طورى رفتار مى‏‌أكنى كه من آن را خوش ندارم، و گویا از قدرت و شوكت من باک ندارى و خود را ایمن می دانى، به خدا سوگند باید ولایتعهدى را با اختیار بپذیرى و الّا تو را بدان مجبور می كنم، پس اگر قبول كردى كه چه بهتر، و اگر مخالفت نمودى گردنت را می زنم. حضرت فرمود: خداوند مرا از این كه خود را به هلاكت اندازم نهى فرموده، اگر امر بدین منوال است هر كار كه به نظرت رسیده انجام ده، و من آن را مى‏پذیرم به شرط آن كه:

«در عزل و نصب احدى دخالت نكنم، و رسمى را تغییر ندهم و سنّتى را نشكنم و از دورادور مشاور و راهنما باشم». پس مأمون این شرایط را از امام رضا (علیه السلام) پذیرفت و ایشان را ولیعهد قرار داد در حالی که آن حضرت كاملا از آن كراهت داشت.[223]

ریان بن صلت می گوید: «خدمت امام رضا (علیه السلام) رفتم و عرض کردم: ای فرزند پیامبر! برخی می گویند: شما ولیعهدی مأمون را قبول نموده اید، با آن که اظهار زهد و بی رغبتی به دنیا می فرمایید! فرمود: «خدا گواه است که این کار خوشایند من نبود، اما میان پذیرش ولیعهدی و کشته شدن قرار گرفتم و به ناچار پذیرفتم، آیا نمی دانید یوسف که پیامبر خدا بود؛ چون ضرورت پیدا کرد خزانه دار عزیز مصر شود، پذیرفت و گفت: «مرا بر خزانه‌‏هاى اين سرزمين بگمار، كه من نگهبانى دانا هستم»،[224] اینک نیز ضرورت اقتضا کرده که من مقام ولیعهدی را به اکراه و اجبار بپذیرم. اضافه بر این، من داخل این کار نشدم، مگر مانند کسی که از آن خارج است (با شرایطی که قرار دادم مانند آن است که مداخله نکرده ام). به خدای متعال شکایت می کنم و از او یاری می جویم».[225]

یاسر خادم می گوید: پس از آن که امام ولایتعهدی را قبول کرده بود، او را دیدم که دست هایش را به سوی آسمان بلند کرده، می گفت: «خدایا! تو می دانی که من به ناچار و با اکراه پذیرفتم، پس مرا مؤاخذه مکن؛ هم چنان که بنده و پیامبرت یوسف را مؤاخذه نکردی، هنگامی‌که ولایت مصر را پذیرفت».[226]

امام از این مسئله آن قدر ناراحت بود که در روز جمعه، هنگامی که از مسجد برگشته و عرق و غبار بر او نشسته بود، دست های خود را بلند کرده و گفت: پروردگارا! اگر فرج من از این گرفتاری که بدان دچار شده ام، مرگ من است، همین ساعت آن را برسان. آن حضرت پیوسته دلگیر و اندوهگین بود، تا آن گاه که وفات نمود.[227]

دلایل پذیرش ولایتعهدی از سوی امام رضا (علیه السلام)

با توجه به این که امام رضا (علیه السلام) به هیچ عنوان راضی به پذیرش ولایتعهدی نبود؛ ازاین رو باید دید چه عواملی موجب شد که امام تن به این امر بدهد. در این جا به بعضی از آن عوامل اشاره می شود:

1. حفظ جان خود و شیعیان:

امام رضا (عليه السلام) با دید عمیق امامت و ولایت دریافت که اگر از ولايتعهدى مأمون امتناع ورزد، نه تنها جان خويش را به رايگان از دست مى دهد، بلكه علويان و دوستداران حضرت نيز همگى در معرض خطر واقع مى شوند. بر امام لازم بود كه جان خود و شيعيان و هواخواهان را از گزندها برهاند؛ زيرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى بخشيدنشان نياز بسيار داشت. اينان بايستى باقى مى ماندند تا براى مردم چراغ راه و رهبر و مقتدا در حل مشكلات و هجوم شبهه ها باشند.

آرى، مردم به وجود امام و دست‌پروردگان وى نياز بسيار داشتند، زیرا، در آن زمان امواج فكرى و فرهنگى بيگانه بر همه جا چيره شده و در قالب بحث‌هاى فلسفى و ترديد نسبت به مبادى خداشناسى، ارمغان كفر و الحاد آورده بود؛ از اين رو بر امام لازم بود كه بماند و مسؤوليت خود را در نجات امت به انجام برساند و امام نيز ـ با وجود كوتاه بودن دوران زندگيش پس از وليعهدى ـ عملاً وارد اين كارزار شد و وظیفه خود را به طور کامل انجام داد.

حال اگر ایشان با ردّ قاطع و هميشگى وليعهدى، خود و پيروانش را به دست نابودى مى سپرد، اين فداكارى معلوم نبود همچون شهادت حياتبخش جدّش امام حسین (علیه السلام)، گرهى از كار بستۀ امت بگشاید.[228]

شهید مطهری در این باره می نویسد: «مأمون، وارث خلافت عباسی است. عباسی­‌ها از همان روز اولی که روی کار آمدند، برنامه‌شان مبارزه با علویان و کشتن آنان بود. مقدار جنایتی که عباسیان بر سر خلافت انجام دادند از جنایاتی که امویان کردند، کمتر نبود و بلکه از یک نظر بیشتر بود. منتها در مورد اموی­‌ها، به ویژه در قضیه کربلا این جنایات خیلی اوج می گیرد. منصور که دوّمین خلیفه عباسی است، با علویان و اولاد امام حسن (علیه السلام) که در ابتدا با آنان بیعت کرده بود، چه جنایت­ها کرد و چقدر از آنها را کشت و بسیاری از آنان را به زندان­های سخت انداخت که واقعاً مو به تن انسان راست می شود. کینه و عداوت میان عباسیان و علویان یک مطلب کوچکی نیست. عباسیان برای رسیدن به خلافت به هیچ کس رحم نمی کردند، احیاناً اگر از خود عباسیان هم، کسی رقیبشان می شد، فوراً او را از بین می بردند. ابومسلم خراسانی این همه به اینها خدمت کرد، اما همین قدر که ذره ای احساس خطر کردند، او را از بین بردند…».[229]

2. اعتراف عباسیان به سهیم بودن علویان در حکومت:

علاوه بر اين، نيل به مقام ولایتعهدى، اعتراف ضمنى از سوى عباسيان به شمار مى رفت، دائر بر اين مطلب كه علويان نيز در حكومت سهم شايسته اى دارند[230] و این خود در ضمن، باعث حفظ جان شیعیان می شد.

استاد مطهری دراین باره می گوید: «…وقتی که (مأمون)، رأس علویان (امام رضا علیه السلام) را در دستگاه خودش بیاورد، قهراً آنها می گویند: پس ما هم سهمی در این خلافت داریم، حالا که سهمی داریم، برویم آن جا. کما این که مأمون خیلی از اینها را بخشید با این که از نظر او جرم­‌های بزرگی مرتکب شده بودند؛ از جمله «زید النار» برادر حضرت رضا (علیه السلام) را عفو کرد».[231]

3. حضور خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در صحنه سیاست:

ديگر از دلایل پذیرش وليعهدى از سوى امام (علیه السلام) آن بود كه مردم خاندان پيامبر (صلی الله علیه و آله) را در صحنۀ سياست حاضر بيابند و به دست فراموشی نسپارند، و نيز گمان نكنند كه آنان ـ همان گونه كه شايع شده بود ـ فقط علما و فقهايى هستند كه در عمل هرگز به كار ملت نمى آيند.[232] شايد امام نيز در پاسخى كه به سؤال «ابن عرفه» داد، نظر به همين مطلب داشت. ابن عرفه از حضرت پرسيد: اى فرزند رسول خدا! به چه انگيزه‌اى وارد ماجراى وليعهدى شدى؟ امام پاسخ داد: به همان انگيزه اى كه جدّم على (عليه السلام) را وادار به ورود در شورا نمود.[233]

4. خنثی سازی توطئه‌­های حکومت:

گرچه امام رضا (علیه السلام) ولایتعهدی را پذیرفت، ولی مواضع و سیاست‌هایی را انتخاب نمود، که توطئه های دشمن را خنثی کرد. در این جا به بعضی از این مواضع اشاره می شود:

الف) سرسختی در نپذیرفتن ولایتعهدی

تا وقتی که امام در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خودداری کرد، حتی برخی از متون تاریخی به این نکته اشاره کرده اند که دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت نگرفته و اجبار محض بوده است. اتخاذ چنین موضع سرسختانه‌ای برای آن بود که دیگران بدانند امام دستخوش نیرنگ مأمون قرار نمی گیرد و به خوبی به توطئه‌­ها و هدف‌­های پنهانی‌اش آگاهی دارد. امام با اين شيوه توانسته بود شک مردم را پيرامون آن رويداد برانگيزد.[234]

ب) همراه نیاوردن خانواده به مرو

به رغم آن که مأمون از امام خواسته بود هر کس از خانواده‌اش را که می خواهد همراه خود به مرو بیاورد، ولی امام هیچ کس حتی فرزندش امام جواد (علیه السلام) را هم نیاورد، در حالی که آن هجرت و مسافرت، کوتاه نبود. این امر نشان می دهد که امام به قصد پذیرش حکومت حرکت نکرده و می دانسته شهید خواهد شد.[235]

ج) قرائت حدیث «سلسلة الذهب»

در شهر نيشابور با خواندن حدیث «سلسلة الذهب»[236]  از فرصت حساسى كه به دست آمده بود حكيمانه سود جست و در برابر مردم، مسئله توحید و ولایت را مطرح و خويشتن را به حكم خدا، پاسدار دژ توحيد معرفى كرد. آرى امام، با روشن‌گری به موقع خود، این مطلب را فهماند که اگر مردم به ولايت اهل بیت (علیهم السلام) نگروند، گرفتار ولایت طاغوت‌هايى خواهند شد كه با اجراى احكامى غير از حكم خدا، جهان را به وادى بدبختى، نكبت، شقاوت، سرگردانى و بطالت خواهند كشانيد. بنابراين، آن حضرت با اين آگاهى بخشيدن به توده­ها، بزرگ­ترين هدف مأمون را درهم كوبيد، چه، او مى خواست كه با كشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگيرد كه بلى، حكومت او و بنى عباس حكومتی مشروع و اسلامى است.[237]

د: رویارو قرار دادن مأمون با حقیقت

امام (علیه السلام) چون به مرو رسید، تا ماه‌ها از موضع منفی با مأمون سخن می گفت؛ نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولیعهدی، هیچ کدام را نمی پذیرفت؛ تا آن که مأمون با تهدیدهای مکرّر به قصد جانش برخاست. امام با این‌گونه موضع­‌گیری زمینه را طوری چید که مأمون را رویاروی حقیقت قرار داد. امام فرمود: می خواهم کاری کنم که مردم نگویند: علی بن موسی به دنیا و مقام آن گرایش پیدا کرده، بلکه این دنیا است که از پی او روان شده است. آن حضرت با این رویّه به مأمون فهماند که نیرنگش چندان موفقیت آمیز نیست و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه‌ریزی بردارد. در نتیجه از مأمون سلب اطمینان کرد و او را در هر عملی که می خواست انجام دهد به تزلزل انداخت. علاوه بر این، در دل مردم نیز بر ضد مأمون و کارهایش تردید افکند.[238]

هـ) آگاه کردن مردم از مقاصد مأمون

امام رضا (علیه السلام) در هر فرصتی تأکید می کرد که مأمون او را به اجبار و با تهدید به قتل، به ولیعهدی انتخاب کرده است. افزون بر این، مردم را هر از گاهی از این موضوع نیز آگاه می ساخت که مأمون به زودی دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شکست. امام به صراحت می فرمود: به دست کسی جز مأمون کشته نخواهد شد و کسی جز مأمون او را مسموم نخواهد کرد. این موضوع را حتی نزد مأمون هم گفته بود.[239]

و) یادآوری نامشروع بودن حکومت مأمون

امام (علیه السلام) از کوچک­ترین فرصتی که به دست می آورد استفاده می نمود و این معنا را به دیگران یادآوری می کرد که مأمون در اعطای سمت ولیعهدی به وی کار مهمی نکرده، جز آن که در راه برگرداندن حق مسلّم خودِ او که قبلاً از دستش به غصب ربوده بود، گام برداشته است. با این کار، امام (علیه السلام) به طور پیوسته مشروع نبودن خلافت مأمون را به مردم یادآور می شد.[240]

ز: نپذیرفتن مسئولیت

امام (علیه السلام) به ظاهر و در مقام گفتار، ولیعهدی را پذیرفت، ولی عملاً آن را قبول نکرد، زیرا شرط کرد که هیچ مسؤولیتی نداشته باشد و در کارها مداخله نکند. مأمون نیز شرایط را قبول کرده بود، هرچند، گاهی می کوشید برخی کارها را بر امام تحمیل کند و امام را وسیله اجرای مقاصد خود قرار دهد، اما امام به شدّت مقاومت می کرد و هرگز با او همکاری نمی کرد.

معمر بن خلاد می گوید: امام رضا (علیه السلام) برایم نقل کرد که مأمون به من گفت: برخی از افراد مورد اعتماد خودت را معرفی کن تا حکومت شهرهایی را که بر من شوریده اند به آنان واگذار کنم. به او گفتم: اگر به شرایطی که پذیرفتی وفا کنی، من هم به عهدم وفا خواهم کرد. من در این کار به این شرط داخل شدم که امر و نهی و عزل و نصب نکنم و مشاور هم نباشم، تا پیش از تو درگذرم. سوگند به خدا، خلافت چیزی است که به آن فکر نمی کردم.[241]

استاد مطهری (ره) می نویسد: «یکی دیگر از مسلّمات تاریخ این است که حضرت رضا (علیه السلام) شرط کرد و این شرط را هم قبولاند که من به این شکل قبول می کنم که در هیچ کاری مداخله نکنم و مسؤولیت هیچ کاری را نپذیرم. در واقع می‌خواست مسؤولیت کارهای مأمون را نپذیرد و به قول امروزی‌ها ژست مخالفت را گرفت و این که ما و اینها به هم نمی‌چسبیم و نمی توانیم همکاری کنیم. البته مأمون این شرط را قبول کرد؛ لذا حضرت حتی در نماز عید شرکت نمی کرد تا آن واقعه معروف رخ داد و مأمون از حضرت دعوت کرد نماز عید را بخواند. امام فرمود: این بر خلاف عهد و پیمان من است. او گفت: این که شما هیچ کاری را قبول نمی کنید مردم پشت سر ما حرف هایی می زنند».[242]

آن حضرت در تمام عرصه­‌های زندگی به ویژه عرصه سیاسی‌اش رفتاری کاملاً حکیمانه و خردورزانه داشت. پذیرش ولایتعهدی در دوران امامتش یک موضوع کاملاً عاقلانه بود که توانست تمام شیطنت­‌ها و نقشه­‌های مأمون را خنثی کند.

قبول ولایتعهدی از سوی آن جناب، شبیه صلح امام حسن (علیه السلام) بود که با فداکاری آن حضرت، نقشه­‌های معاویه نقش بر آب شده و ماهیت پلیدش بر همگان آشکار گردید.

نماز عید فطر امام رضا (علیه السلام)

يكی از رويدادهای مهمّ زندگی سياسی امام رضا (علیه السلام) پس از پذيرش ولايتعهدی، حركت امام به سوی مصلّی برای برگزاری نماز عيد فطر است. اهميّت اين رخداد تاريخی به حدّی است كه مأمون به طور آشكار در برابر آن موضع گرفت و حضرت را از اقامه نماز عيد باز داشت. دوتن از نزديكان حضرت رضا (علیه السلام)؛ يعنی ياسر خادم و ريان بن صلت شرح واقعه را اين گونه نقل كرده‏اند:

پس از پذیرش ولايتعهدی از سوی امام (علیه السلام) و فرا رسيدن عيد فطر، مأمون به حضرت پيام فرستاد و از وی خواست كه نماز عيد را اقامه فرمايد. امام بر اساس شرط ­های تعيين شده در پذيرش ولايتعهدی (مانند عدم دخالت در امور حکومتی که اقامه نماز عيد، از مظاهر و مصاديق آن به شمار می‏‌رفت)، به مأمون پيام داد مرا از اين امر معاف كن. مأمون پيام داد كه می‌خواهم ولايتعهدی شما تثبيت شود و از سوی ديگر، مردم به فضل و برتری شما آگاه شوند. اصرار مأمون از يک سو و امتناع امام از سوی ديگر، سبب شد كه حضرت به مأمون پيام داد: اگر مرا از اين كار معاف بداری، بيشتر دوست دارم، امّا اگر معاف نباشم، شرط من برای اقامه نماز عيد اين است که: آن گونه كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) و اميرالمؤمنين علی بن أبی طالب (علیه السلام) برای نماز عيد بيرون می‏رفتند، بيرون بروم. مأمون شرط امام را پذيرفت و دستور داد نظاميان و درباريان و عموم مردم، صبح‌گاهان جلوی خانه امام اجتماع كنند. مردم در اطراف خانه حضرت و در مسير اجتماع كرده و عده‏ای در پشت بام منازل خود به انتظار نشستند تا با ديدن امام، سيره نبوی و هيبت علوی را به تماشا بنشينند. فرماندهان و سپاهيان سواره نيز، رو به خانه امام آوردند و تا طلوع خورشيد همه به انتظار ايستاده بودند.

امام پس از به جای آوردن غسل و پوشيدن لباس و بر سرگذاشتن عمامه‏‌ای سفيد از پنبه كه يک طرف آن بر روى سينه مباركش افتاده و طرف ديگرش بر شانه‏‌اش قرار گرفته‏ بود، در حالی كه خود را خوشبو كرده و عصايی در دست داشت، به غلامان خود فرمود: به همين هيئت خود را درآورید و به آنها دستور داد پيشاپيش حضرتش حركت نمايند. سپس با پای برهنه از خانه بيرون آمده و راه مصلّی را در پيش گرفت و چون اندكى راه رفت سر به طرف آسمان بالا كرد و تكبير گفت، با تكبير گفتن امام، غلامان حضرت نيز تكبير گفتند.

لشكريان با مشاهده حالت حضرت، همگی از مركب­‏‌ها پياده شده و هر كس كاردی به همراه داشت، زودتر توانست بندهای چكمه خود را باز كند و پابرهنه شود. امام تكبير ديگری گفت، همه با او يک‌صدا شدند. طنين تكبير چنان بود كه گويی آسمان و در و ديوار با امام هم­صدا شده‌‏اند. شهر مرو با ديدن امام و شنيدن تكبير او، از كثرت گريه و فرياد مردم به لرزه در آمد.

مأمون دگرگونی اوضاع را دريافت. فضل بن سهل به او گفت: اگر حضرت رضا به همين نحو به مصلّی برود، مردم شيفته او شده و فتنه‏ای برپا خواهد شد؛ از اين رو افرادی را به سوی ایشان فرستاد تا امام را برگردانند. مأمون به امام (علیه السلام) پيغام داد كه شما را زحمت داده و در رنج انداختيم و دوست نداريم از اين پس، بيشتر به مشقّت بيفتيد، از همين‌جا برگرديد، كسی كه مطابق مرسوم با مردم نماز می‏خوانده، اين نماز را نيز اقامه می‏كند. امام كفش‏های خود را خواست و پوشيد و به منزل بازگشت. مردم در آن روز دچار پراكندگی شدند و نماز در آن روز به خود نظم نگرفت.[243]

نکات قابل توجهی در این روايت است که به آنها اشاره می شود:

1. نماز عيد امام همانند نماز عيد پيامبر و أميرالمؤمنين (علیهما السلام) است، امّا نمازی كه مأمون يا يكی از اطرافيان او برگزار می كنند، نمازی تشريفاتی در حكومت عباسيان است.

2. نماز عيد امام سرشار از وقار و طمأنينه بود و حضرت با پای برهنه به سمت مصلّی به راه افتادند، اما در نماز درباريان حكومت عبّاسی از طمأنينه و وقار خبری نبود، افزون بر اين كه آنان به صورت سواره با چكمه‏های پوشيده به مصلّی می رفتند.

3. با تكبير امام و ساير نمازگزاران، گويا عرش و فرش و در و ديوار همراهی كرده و تكبير می‏گفتند، امّا در نماز مأمون و امثال او از اين گونه معنويّات اثری نبود. روشن است نمازی كه با اين خصوصيّات برگزار شود، افكار و دل‏ های مردم را به خود جلب می‏‌كند و می‌‏تواند دگرگونی‌هايی را در جامعه در پی داشته باشد. بدين جهت بود كه اطرافيان مأمون از بيم آن كه اگر نماز اقامه شود، موقعيّت آنان به خطر خواهد افتاد، به مأمون اعلام خطر كردند و او امام را از برگزاری نماز منع كرد.

4. از اين رويداد تاريخی استفاده می‏‌شود كه مأمون در ادعای خود، كه به امام پيغام داد که می‏‌خواهم موقعيّت شما تثبيت شود و مردم بر فضل و برتری شما آگاه شوند، صادق نبود؛ زيرا هنگامی كه متوجّه شد موقعيّت امام در حال افزايش است، حاضر نشد تنها يک نماز عيد كه منصبی حكومتی به شمار می‏رفت، توسّط حضرت اقامه شود.

زیارت امام رضا (علیه السلام)

تعریف  زیارت

«زیارت» در لغت به معنای قصد و توجه به زیارت شونده[244] و به ملاقات او رفتن است[245]. «زائر» اسم فاعل زیارت؛ به معنای زیارت کننده، و «مَزور» اسم مفعول و به معنای زیارت شونده است.

در اصطلاح، زیارت به معنای قصد و توجه زیارت شونده همراه با اکرام و تعظیم و انس با او است.[246] در فرهنگ دینی، «زیارت» به معنای  حاضر شدن بر قبور پیامبران و امامان (علیهم السلام) و بزرگان دینی همراه با اکرام و تجلیل آنها و رعایت آداب خاص می باشد.

جایگاه زیارت در اسلام

زیارت در اسلام، امری شایسته و مستحب و مورد سفارش است، مخصوصاً  اگر مراد از قبور، مزار اولیای الهی باشد. همه فِرَق و مذاهب اسلامی به جز یک فرقه از حنبلی های متأخر به نام وهابیت، بر مشروعیت زیارت اتفاق نظر دارند. در مذهب شیعه بیش از همه، در باب زیارت و اهمیت آن سفارش شده است. در مذهب تشیع، زیارت معصومان (علیهم السلام) بعد از مرگ آنها، مساوی با زیارتشان در حال حیات، معرفی شده است.

امام رضا (علیه السلام) می فرماید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «من زارنى في حياتى او بعد موتى فقد زار اللَّه تعالى؛ هر كه مرا زيارت كند، خواه در حيات و خواه بعد از وفاتم، چنان است كه خداوند سبحان را زيارت كرده است».[247]

همچنین در این مورد امام رضا (علیه السلام) فرمود: «هر امامی را در گردن اولیا و پیروانش عهدی است كه وفای به آن عهد و حُسن ادای آن، با زیارت قبور آنان تمام و كامل می شود. پس هرکس آنان را از روی رغبت و میل زیارت نموده و آن چه را که ایشان به آن توجه دارند، تصدیق نماید، امامان در روز قیامت شفیع او خواهند بود».[248]

در روایات داریم که آرامگاه اولیای الهی بقعه ای از بقعه های بهشت است؛ یعنی همانطور که بهشت محل وصال حقیقی به خداوند و سلامت و امنیت نفس و برآورده شدن آرزوها و … است، حرم­های اولیای الهی نیز این چنین است و تا این اندازه موجب صفای روح و شفای دل و برآورده شدن حوائج می شود.[249] رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خطاب به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فرمود: «…اى ابا الحسن خداوند قبر تو و قبور فرزندان تو را بقعه‏اى از بقعه ‏هاى بهشت مى‌‏گرداند…».[250]

بدیهی است که زیارت قبر مطهر امام رضا (علیه السلام) نیز دارای اهمیت ویژه و مشمول این برکات خواهد بود.

مرقد مطهر آن حضرت بقعه ای از بقعه های بهشت و محل رفت و آمد فرشتگان الهی می باشد و اقبال به زیارت آن جناب، موجب وفای به عهد با آن حضرت و بلکه سلسله امامت و ولایت و بهره­مندی از شفاعت آنان خواهد شد.

فضیلت زیارت امام رضا (علیه السلام)

دربارۀ فضیلت زیارت امام رضا (علیه السلام)، روایات زیادی نقل شده است که به برخی از آنها اشاره می شود:

امام رضا (علیه السلام)، خود در فضیلت زیارتشان می فرمایند: «من به زودی مظلومانه با سمّ، به قتل خواهم رسید، پس هر کس با شناخت حق من، زیارتم کند، خداوند گناهان گذشته و آینده او را ببخشاید».[251]

در روایت دیگری آن حضرت فرموده است: «همانا در سرزمين خراسان بقعه‏اى است كه زمانى محل رفت و آمد فرشتگان می‌گردد، و مرتّب فوجى از فرشتگان فرود می‌آيند، و فوجى به سوى آسمان پرواز می‌كنند تا روزى كه در صور دميده شود. از آن حضرت‏ پرسيدند كه ای فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، اين بقعه كدام است؟ فرمود: آن بقعه در سرزمين طوس است، و به خدا سوگند آن گلزارى از گلستان­‌هاى بهشت است، هر كس مرا در آن مكان زيارت كند، اجرش همانند كسی است كه رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) را زيارت كرده است، و خداوند متعال براى او ثواب هزار حجّ مبرور و صحيح و هزار عمره مقبول و درست بنويسد، و من و پدرانم، شفيعان او در روز قيامت باشيم».[252]

امام رضا (علیه السلام) فرمود: «کسی که با دوری راه، مزارم را زیارت کند، روز قیامت در سه جا نزد او خواهم آمد و او را از بیم و گرفتاری آن موقف­ها رهایی خواهم بخشید؛ هنگامی که نامه­های اعمال از جانب راست و چپ پخش می شود، نزد صراط و نزد میزان (هنگام سنجش اعمال)».[253]

جابر بن یزید جعفی می گوید: از وصىّ اوصياء و وارث علم انبياء ابو جعفر امام باقر (عليه السّلام) شنيدم که می فرمود: پدرم سيّد العابدين علىّ بن الحسين، از پدرش سيّد الشهداء حسين بن على، از سيد اوصياء امير المؤمنين على بن ابى طالب (عليهم السّلام) حديث نقل نموده که رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) فرمود: «پاره اى از تن من در خراسان دفن خواهد شد، هر گرفتارى كه او را زيارت كند، خدا ناراحتى او را برطرف سازد، و هر گنه­كارى كه به زيارت او رود، خداوند گناهان او را ببخشد».[254]

ابوهاشم جعفرى می گويد: از امام جواد (علیه السلام) شنيدم كه فرمود: «ميان دو كوه شهر طوس، قسمتی است كه آن را از بهشت ستانده اند، هر كه بدان جا در آيد، روز رستاخيز از آتش ايمن خواهد ماند».[255]

حسين بن زيد می گويد: از امام صادق (علیه السلام) شنيدم كه مى فرمود: «مردى از نسل فرزندم موسى، كه هم‌نام اميرالمؤمنين (علیه السلام) است، به سرزمين طوس كه در خراسان است، برده می شود و در آن‌جا با زهر كشته شده و غريبانه دفن می شود. هر كه او را با معرفت زيارت كند، خداوند او را همسان كسانى كه پيش از فتح مكّه در راه خدا انفاق كرده و در راه خدا با دشمن جنگيده است،[256] پاداش خواهد داد».[257]

حضرت عبدالعظيم حسنى می گويد: به امام جواد (علیه السلام) عرض كردم: من ميان زيارت قبر جدّتان امام حسين (علیه السلام) و زيارت بارگاه پدرتان (علیه السلام) در طوس متحیّر مانده ام، نظر شما چیست؟ فرمود: اندكى درنگ كن! سپس به خانه رفت و در حالى كه گونه های مبارکش آغشته به اشک بود، بيرون آمد و فرمود: زائران بارگاه امام حسين (علیه السلام) فراوانند و زائران قبر پدرم در طوس اندکند، (یعنی به زیارت قبر پدرم در طوس برو).[258]

صقر بن دلف می گويد: از سرورم امام هادى (علیه السلام) شنيدم كه فرمود: «هر كه به درگاه خداوند نيازى دارد، قبر جدّم امام رضا (علیه السلام) در طوس را، بدين صورت زيارت نمايد كه نخست غسل كند، سپس در بالاسر دو ركعت نماز بگزارد و در قنوت حاجت خويش را بر زبان آورد، اگر در خواسته اش معصيت يا قطع رابطه با خويشان نباشد، مستجاب خواهد شد؛ زيرا جاى قبر آن حضرت پاره اى از بهشت است و هر مؤمنى كه آن را زيارت كند، خدا او را از آتش رهايى بخشد و در سراى امنيت جاى دهد».[259]

شیخ صدوق می‌گوید: وقتی رکن الدوله، یکی از وزرای حکومت آل بویه را از رفتن به زیارت امام علی بن موسی الرضا (علیهما ‌السلام) با خبر ساختم، به من گفت: مرقد آن امام را بارها زیارت کرده ام و حاجت‌های زیادی از ایشان گرفته‌ام، هنگامی که به آن جا رفتی برای من دعا کن و به جای من زیارت نما که در آن مکان، دعا اجابت می‌شود. من اين را براى او تعهّد كردم، و بدان وفا نمودم. چون از آن مشهد شریف -كه بر ساكن آن درود و سلام باد- بازگشتم و بر ركن الدوله وارد شدم، از من‏ پرسيد: آيا ما را دعا كردى و از جانب ما زيارت نمودى؟ گفتم: آرى، گفت: احسنت! آفرين! به من ثابت شده است كه دعا در آن مزار شريف مستجاب است.[260]

اوقات خاص زیارت امام رضا (علیه السلام)

هر چند زیارت امام رضا (علیه السلام)، مانند زیارت سایر معصومان (علیهم السلام) و اولیاء الله، در همه زمان ها مطلوب است، ولی نسبت به اوقات خاصی، سفارش بیشتری شده است که در ذیل به آنها اشاره می شود:

1. روز ولادت و شهادت امام رضا (علیه السلام):

مرحوم مجلسی می گوید: «بدان که زیارت امام رضا (علیه السلام) در تمام ایام و اوقات دارای فضل و شرف، بهتر است، مخصوصا ایامی که به نحوی به آن حضرت اختصاص دارد؛ مانند یازدهم ذی القعده روز ولادت، و آخر ماه صفر روز شهادت آن حضرت،…». [261]

2. بیست و سوم ذی القعده:

سید بن طاوس در کتاب «الإقبال بالأعمال الحسنة»، در ذیل اعمال روز 23 ذی القعده می نویسد: «در بعضی از کتاب­های دانشمندان غیر عرب دیده‌ام که زیارت امام رضا (علیه السلام) در روز 23 ذی القعده، از نزدیک یا دور، به وسیله یکی از زیارات معروف یا آن چه که شبیه زیارت است، مستحب است».[262]

3. بیست پنجم ذی القعده:

مرحوم شیخ عباس قمی می گوید: «مير داماد» در رساله «اربعة ايام» خود در بيان اعمال روز «دحو الارض»[263] فرموده كه زيارت حضرت رضا (عليه السلام) در اين روز، بهترین اعمال مستحب و از آداب مورد تأکید است».[264]

4. اول یا ششم ماه رمضان:

(از ایام مخصوص زیارت آن حضرت) اول یا ششم ماه رمضان است، روزی که با آن جناب به خلافت (ولایتعهدی) بیعت شد.[265] سید بن طاوس درباره روز ششم ماه رمضان می گوید: «روایت شده است که در این روز دو رکعت نماز خوانده شود، در هر رکعت، یک بار سوره حمد و 25 بار سوره اخلاص (توحید)، به جهت ادای حقوقی که مولای ما امام رضا (علیه السلام) بر ما در این روز دارد»،[266] سپس مرحوم مجلسی در ذیل این فرمایش، متذکر می شود: مناسب است این نماز در روضه مقدس آن حضرت و بعد از زیارت ایشان، به جا آورده شود.[267]

5. ماه رجب:

شهید اول می گوید: «زیارت امام رضا (علیه السلام) در ماه رجب از افضل اعمال است».[268] مرحوم شیخ عباس قمی نیز می نويسد: «…زيارت آن حضرت در ايام و اوقات شريف و مخصوص به آن حضرت، فضيلت بسيار دارد، خصوصا در ماه رجب[269]… و در روز اول ماه رجب».[270]

آداب زيارت امام رضا (علیه السلام)

براى زيارت­ امام رضا (علیه السلام)، همانند سایر پيشوايان معصوم (علیهم السلام)، آدابی ذکر شده که به طور اختصار به آنها اشاره می شود:

1. غسل زيارت:

ابن قولویه می گوید: هر گاه اراده کردی قبر امام رضا (علیه السلام) را در طوس زیارت کنی، پيش از آن که از خانه بيرون روى غسل کن و هنگام غسل کردن بگو:

« اللَّهُمَّ طَهِّرْنِي وَ طَهِّرْ قَلْبِي وَ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ أَجْرِ عَلَى لِسَانِي مِدْحَتَک وَ مَحَبَّتَک وَ الثَّنَاءَ عَلَيْک، فَإِنَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِک وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ قُوَّةَ دِينِي التَّسْلِيمُ لِأَمْرِک وَ الِاتِّبَاعُ لِسُنَّةِ نَبِيِّک وَ الشَّهَادَةُ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِک. اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ لِي شِفَاءً وَ نُوراً، إِنَّک عَلى‏ کلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِير؛[271] خدايا مرا پاک نما، و دلم را پاکيزه کن، و سينه‏ام را فراخ کرده و مدح و محبّت خودت را بر زبانم جارى گردان؛ زيرا هيچ نيرویى وجود ندارد مگر به واسطه تو، و محققاً دانسته‏ام که قوت دينم به اين است که تسليم امر تو بوده و از سنّت و شريعت پيغمبرت پيروى کنم و بر جميع خلق تو شاهد و ناظر باشم. خدايا اين غسل را برايم شفا و نور قرار ده که تو بر هر چيزى قادر و توانایى».

2. پوشيدن پاکیزه‌ترین لباس.[272]

3. حرکت با پای برهنه.[273]

4. حرکت با وقار و آرامش و با گام های کوتاه‏.[274]

5. ذکر تکبير (اللَّه اکبر) و تهليل (لا اله الا الله) و تسبيح (سبحان اللَّه) و تحميد (الحمد للَّه) و تمجید (خدا را به مجد و بزرگى ياد کردن)، در طول مسیر.[275]

6. توقف بر در ورودی آستان مقدس و اذن دخول خواندن از طریق یکی از روایات معتبر[276]:

شيخ كفعمى می نویسد: چون خواستى به مسجد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) يا يكى از مشاهد مشرفه امامان (عليهم السلام) داخل شوى، پس بگو:

اللَّهُمَّ إِنِّي وَقَفْتُ عَلَى بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ بُيُوتِ نَبِيِّكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ قَدْ مَنَعْتَ النَّاسَ أَنْ يَدْخُلُوا إِلَّا بِإِذْنِهِ فَقُلْتَ يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلّٰا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ

پروردگارا من بر دری از درهای سرای پیامبر تو که درود تو بر او و بر خاندانش باد، ایستاده‌ام، در حالی که مردم را از داخل شدن در آنها بدون اذن، منع فرمودی، پس (در کتاب شریفت) فرمودی: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، در خانه‌هاى پيامبر داخل نشويد مگر این که به شما اجازه داده شود».[277]  ‏

اللَّهُمَّ إِنِّي اعْتَقَدْتُ [أَعْتَقِدُ] حُرْمَةَ صَاحِبِ هَذَا الْمَشْهَدِ الشَّرِيفِ فِي غَيْبَتِهِ كَمَا أَعْتَقِدُهَا فِي حَضْرَتِهِ وَ أَعْلَمُ أَنَّ رَسُولَكَ وَ خُلَفَاءَكَ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ أَحْيَاءٌ عِنْدَكَ يُرْزَقُونَ

خدایا من به حرمت صاحب این حرم شریف در حال مرگش معتقدم، آن گونه که به او در حال حیاتش معتقدم و می‌دانم که رسول تو و جانشینانش، که بر آنها درود باد، در نزد تو زنده اند و روزی می خورند.

يَرَوْنَ مَقَامِي وَ يَسْمَعُونَ كَلَامِي وَ يَرُدُّونَ سَلَامِي وَ أَنَّكَ حَجَبْتَ عَنْ سَمْعِي كَلَامَهُمْ وَ فَتَحْتَ بَابَ فَهْمِي بِلَذِيذِ مُنَاجَاتِهِمْ

آنان مقام و جایگاه مرا می بینند و سخن مرا می شنوند و سلام مرا پاسخ می دهند، در حالی که تو از شنیدن کلام آنها بر گوشم پرده افکنده ای و (در مقابل) درِ فهم مرا به درک لذت مناجات با آنها گشودی.

وَ إِنِّي أَسْتَأْذِنُكَ يَا رَبِّ أَوَّلًا وَ أَسْتَأْذِنُ رَسُولَكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ثَانِياً وَ أَسْتَأْذِنُ خَلِيفَتَكَ الْإِمَامَ الْمُفْتَرَضَ عَلَيَّ طَاعَتُهُ وَ تُسَمِّيهِ بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِيهِ وَ الْمَلَائِكَةَ الْمُوَكَّلِينَ بِهَذِهِ الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ ثَالِثاً

خدایا من (برای داخل شدن در این حرم شریف) ابتدا از تو اذن می طلبم، سپس از فرستاده‌ات، که درود خدا بر او و خاندانش باد، و آن گاه از جانشینت که امام واجب الاطاعة است، (در اینجا نام آن معصوم و پدرش را ذکر کند؛ مثلا  اگر زيارت امام رضا (عليه السلام) است بگويد: عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا عليهما السلام) و در مرحله بعد، از فرشتگانی که بر این بارگاه مبارک گماشته شده اند، اجازه می خواهم.

أَ أَدْخُلُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ أَدْخُلُ يَا حُجَّةَ اللَّهِ أَ أَدْخُلُ يَا مَلَائِكَةَ اللَّهِ الْمُقَرَّبِينَ الْمُقِيمِينَ فِي هَذَا الْمَشْهَدِ فَأْذَنْ لِي يَا مَوْلَايَ فِي الدُّخُولِ أَفْضَلَ مَا أَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ فَإِنْ لَمْ أَكُنْ أَهْلًا لِذَلِكَ فَأَنْتَ أَهْلٌ لِذَلِكَ؛[278]

ای رسول خدا آیا داخل شوم؟ ای حجت خدا آیا داخل شوم؟ ای فرشتگانی که مقرب درگاه الهی و مقیم و ساکن این حرم شریف هستید، آیا داخل شوم؟ پس ای آقای من، به من در داخل شدن اذن بده، به بهترین نحوی که به یکی از دوستانت اذن داده ای، پس اگر من لیاقت داخل شدن را ندارم ولی تو شایسته اذن دادنی.

شهید اول می گوید: «بعد از اذن دخول، اگر در خود، حال خشوع و رقت قلب یافتی داخل شو، در غیر این صورت، بهتر است صبر کنی تا این حال حاصل شود؛ زیرا هدف اصلی، زیارت با حضور قلب است که نازل کننده رحمت الهی است».[279]

7. داخل شدن با پای راست و خارج شدن با پای چپ.[280]

8. دعا هنگام داخل شدن به روضه منوره:

موقع داخل شدن به روضه منوّره، این دعا وارد شده است: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيک لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّهِ؛[281] به نام خدا و کمک مى‏جويم از ذات اقدسش و شهادت مى‏دهم که بر شريعت و ملّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هستم، شهادت مى‏دهم که معبودى غير از خدا نبوده، او یکتا است و شريک و انبازى ندارد، و شهادت مى‏دهم که محمّد (صلی الله علیه و آله) بنده و فرستاده‏اش مى‏باشد و شهادت مى‏دهم که على (علیه السلام)، ولىّ خدا است».

9. خواندن متن زیارتنامه آن حضرت.[282] شهید اول می گوید: «زیارت، باید مأثور و معتبر باشد، البته سلام دادن و حضور در محضر آن معصوم، نیز کافی است».[283]

10. خواندن دو ركعت نماز زیارت[284] در بالاسر حضرت و نزديک به قبر مطهّر، به اين كيفيت: در ركعت اول سوره حمد و يس و در ركعت دوّم بعد از حمد سوره الرحمن.[285] شیخ صدوق می گوید: در صورتی که این دو سوره را حفظ نیستی، سوره اخلاص (توحید) را در هر دو رکعت بخوان.[286]

11. پس از فراغت از نماز زیارت، دعا برای خود و براى پدر و مادر و برادران ايمانى و مبالغه در تضرع و زارى.[287]

12. بوسیدن ضریح مطهر و تکیه به آن و طلب شفاعت و حوائج از صاحب قبر مطهر و پرهیز از این توهم که دور ایستادن، نوعی ادب است. البته در اجرای این ادب زیارت، باید حال دیگر زائران رعایت شود. شایسته است که در صورت کثرت زائران، توقف در کنار ضریح، کوتاه شود تا سایرین نیز به این فوز دست یابند. [288]

13. تلاوت قرآن در حرم مطهر و اهدای ثواب آن به روح مطهر امام رضا (علیه السلام).[289]

14. توبه و طلب آمرزش و جداشدن از گناهان.[290]

15. بهتر شدن حال معنوی و روحی زائر بعد از زیارت؛ زیرا اگر زیارت مورد قبول قرار گیرد، سنگینی بار گناه و معصیت را می زداید.[291]

16. در تمام مدت زیارت، خود را در محضر امام (علیه السلام) دیدن.[292] طبیعی است که رعایت این ادب، موجب می شود که زائر از اعمالی که به نحوی باعث آزردگی خاطر مبارک آن حضرت می شود، پرهیز نماید.

17. اهتمام به امر نماز واجب (به خصوص نماز جماعت) در صورتی که زیارت با نماز واجب تلاقی نماید.[293]

18. احسان و صدقه به خادمان آستان شریف و تعظیم و اکرام آنها؛ زیرا احترام به آنها در واقع احترام به امام (علیه السلام) است. همچنین صدقه و احسان به نيازمندان آن شهر، به ويژه به تنگدستان از دودمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله). [294]

19. بعد از تمام شدن زيارت، زود از حرم بيرون آمدن تا شوق، افزون‏تر شود، و هنگام خروج، عقب عقب بيرون آمدن‏.[295]

20. پس از بازگشت به خانه، دوباره به حرم و زيارت رفتن و در آخرين زيارت، دعاى وداع خواندن و خواستن از پروردگار برای توفیق بازگشت مجدّد.[296]

رعايت اين آداب، قرب روحى و معنوى مى‏آورد و سازندگى زيارت را افزون مى‏سازد و فلسفه تشريع زيارت نيز، همين بهره‏ورى از معنويات مزار اولياء خدا است.

زیارتنامه امام رضا (علیه السلام)

در كتاب «کامل الزیارات»[297] برای امام رضا (علیه السلام)، دو زیارتنامه؛ یکی مختصر و دیگری مفصل، ذکر شده است که در ذیل، بیان می شود.

زیارتنامه مختصر امام رضا (علیه السلام):

هر گاه به زيارت على بن موسى الرّضا (عليهما السّلام) رفتى بگو: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِّ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلَاةً كَثِيرَةً نَامِيَةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِك.‏[298]

خدايا بر على بن موسى الرّضا كه پسنديده و پيشوایى پرهيزكار و پاک بوده و حجّت تو بر همه موجودات بالا و زیر زمين است و بسيار راست‌گو و گواه مى‏باشد، درود و رحمت فرست، درود و رحمت‏هاى بسيار و عظيم و پاكيزه و متصل و به دنبال و رديف هم، همچون برترين رحمت‏هایى كه بر يكى از اولياء و دوستانت فرستادى.

زیارتنامه مفصل امام رضا (علیه السلام):

«ابتدا، به طرف قبر مطهّر اشاره كرده و سپس در حالی که پشت به قبله و رو به قبر مطهر هستی، بگو:

أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّهُ سَيِّدُ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ أَنَّهُ سَيِّدُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ نَبِيِّكَ وَ سَيِّدِ خَلْقِكَ أَجْمَعِينَ صَلَاةً لَا يَقْوَى عَلَى إِحْصَائِهَا غَيْرُكَ.

شهادت مى‏دهم كه معبودى غير از خدا نبوده و او تنها است و شریکی ندارد، و شهادت مى‏دهم كه محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله) بنده و فرستاده‏اش بوده و سرور اوّلين و آخرين است و شهادت مى‏دهم كه او آقاى انبياء و فرستاده‏شدگان است. خدايا بر محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله) كه بنده و رسول و نبىّ تو و سرور تمام خلایق است درود بفرست، درودی كه غير از تو، کسی بر شمارش آن قادر نيست.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَبْدِكَ وَ أَخِي رَسُولِكَ الَّذِي انْتَجَبْتَهُ لِعِلْمِكَ وَ جَعَلْتَهُ هَادِياً لِمَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِكَ وَ الدَّلِيلَ عَلَى مَنْ بَعَثْتَهُ بِرِسَالاتِكَ وَ دَيَّانَ يَوْمِ الدِّينِ بِعَدْلِكَ وَ فَصْلَ قَضَائِكَ بَيْنَ خَلْقِكَ وَ الْمُهَيْمِنَ عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ وَ السَّلَامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.

خدايا بر امير مؤمنان على بن ابى طالب (علیه السلام)، بنده ات و برادر رسولت و كسى كه او را برای علمت برگزيدى و راهنما براى هر كس از مخلوقات كه بخواهى و دليل و نشانه بر كسى كه او را به رسالت بر انگيخته‏اى قرارش دادى، درود بفرست، او در روز قيامت به عدل تو حكم كرده و منازعات بين مخلوقات را فيصله مى‏دهد، نگاهبان بر تمام امور است، و درود و رحمت و بركات خدا بر او باد.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَ زَوْجَةِ وَلِيِّكَ وَ أُمِّ السِّبْطَيْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ الطُّهْرَةِ الطَّاهِرَةِ الْمُطَهَّرَةِ النَّقِيَّةِ [التَّقِيَّةِ] الرَّضِيَّةِ الزَّكِيَّةِ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ صَلَاةً لَا يَقْوَى عَلَى إِحْصَائِهَا غَيْرُكَ.

خدايا بر فاطمه (علیها السلام)، دختر پيغمبرت و همسر ولىّ تو و مادر دو نوه پيامبر؛ يعنى حسن و حسين (علیهما السلام) كه دو سرور جوانان اهل بهشتند، درود بفرست، خدايا بر او كه پاک و پاكيزه و خالص از آلودگی ها است، پسنديده خدا و تزكيه شده و بانوى بانوان عالم و سرور زنان اهل بهشت است، درود بفرست، درودی كه غير از تو کسى بر شمارش و تعيين مقدارش قادر نيست.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سِبْطَيْ نَبِيِّكَ وَ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ الْقَائِمَيْنِ فِي خَلْقِكَ وَ الدَّلِيلَيْنِ عَلَى مَنْ بَعَثْتَ بِرِسَالاتِكَ وَ دَيَّانَيِ الدِّينِ بِعَدْلِكَ وَ فَصْلِ [فَصْلَيْ[ قَضَائِكَ بَيْنَ خَلْقِكَ.

خدايا بر حسن و حسين كه دو نوه پيغمبرت بوده و دو سرور جوانان اهل بهشت هستند، درود بفرست. ايشان در بين خلق تو (برای اقامه امر تو) بپاخاسته‏اند، و نشانه و دليل هستند بر كسى كه او را به رسالت و پيغمبرى برانگيخته‏اى، و به عدل تو در روز قيامت حكم مى‏كنند، و منازعات بين مردم را فيصله مى‏دهند.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ [سَيِّدِ الْعَابِدِينَ‏] عَبْدِكَ وَ الْقَائِمِ فِي خَلْقِكَ وَ خَلِيفَتِكَ عَلَى خَلْقِكَ وَ الدَّلِيلِ عَلَى مَنْ بَعَثْتَ بِرِسَالاتِكَ وَ دَيَّانِ الدِّينِ بِعَدْلِكَ وَ فَصْلِ قَضَائِكَ بَيْنَ خَلْقِكَ.

خدايا بر على بن الحسين كه سرور عابدان و بنده تو بوده، درود بفرست، او در بين خلق تو بپاخاسته و جانشين تو بر خلق است، او نشانه و دليل است بر كسى كه او را به رسالت و پيغمبرى برانگيخته‏اى و به عدل تو در روز قيامت حكم مى‏كند، و منازعات بين مردم را فيصله مى‏دهد.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَبْدِكَ وَ وَلِيِّ دِينِكَ وَ خَلِيفَتِكَ فِي أَرْضِكَ بَاقِرِ عِلْمِ النَّبِيِّينَ الْقَائِمِ بِعَدْلِكَ وَ الدَّاعِي إِلَى دِينِكَ وَ دِينِ آبَائِهِ الصَّادِقِينَ صَلَاةً لَا يَقْوَى عَلَى إِحْصَائِهَا غَيْرُكَ.

خدايا بر محمّد بن على كه بنده و ولىّ دينت و جانشين تو در زمين است، درود بفرست، او شكافنده علم پیامبران است و عدل تو را به پا نموده و به دينت و دين پدران صادق و راستگويش، مردم را دعوت كرده است، خدايا سلام و درودی بر او بفرست كه غير از تو ديگرى بر شمارش و تعيين مقدارش، قادر نباشد.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ عَبْدِكَ وَ وَلِيِّ دِينِكَ وَ حُجَّتِكَ عَلَى خَلْقِكَ أَجْمَعِينَ الصَّادِقِ الْبَارِّ.

خدايا بر جعفر بن محمّد صادق، که بنده و ولى دين و حجت تو بر تمام خلایق است، درود بفرست، او راست­گو و نيكوكار مى‏باشد.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْكَاظِمِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ وَ لِسَانِكَ فِي خَلْقِكَ النَّاطِقِ بِعِلْمِكَ وَ الْحُجَّةِ عَلَى بَرِيَّتِكَ صَلَاةً لَا يَقْوَى عَلَى إِحْصَائِهَا غَيْرُكَ.

خدايا بر موسى بن جعفر که كاظم (فروبرنده خشم)، بنده نيكوكار تو و زبان تو در بين مخلوقاتت و گویای به علم تو و حجت تو بر مردمان است، درود بفرست، درودی كه غير از تو، کسى بر شمارش و تعيين مقدارش قادر نباشد.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الرَّضِيِّ الْمُرْتَضَى عَبْدِكَ وَ وَلِيِّ دِينِكَ الْقَائِمِ بِعَدْلِكَ وَ الدَّاعِي إِلَى دِينِكَ وَ دِينِ آبَائِهِ الصَّادِقِينَ صَلَاةً لَا يَقْدِرُ عَلَى إِحْصَائِهَا غَيْرُكَ.

خدايا بر على بن موسى الرضا که راضی و خشنود و مورد پسند و بنده تو و ولىّ دينت مى‏باشد، و عدل تو را به پا كرده و مردم را به دين تو و دين پدران صادق و راستگويش دعوت كرده، درود بفرست، خدايا درودى بر او بفرست كه غير از تو ديگرى بر شمارش و تعيين مقدارش قادر نباشد.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَائِمَيْنِ بِأَمْرِكَ وَ الْمُؤَدِّيَيْنِ عَنْكَ وَ شَاهِدَيْكَ عَلَى خَلْقِكَ وَ دَعَائِمِ دِينِكَ وَ الْقُوَّامِ عَلَى ذَلِكَ صَلَاةً لَا يَقْوَى عَلَى إِحْصَائِهَا غَيْرُكَ.

خدايا بر محمّد بن على و على بن محمّد كه به امر تو بپاخاسته و از طرف تو اداء وظيفه نمودند، و دو شاهد و ناظر بر خلق بوده و ستون هاى دين و قوام بخش آن هستند درود بفرست. خدايا درودى بر آنها بفرست كه غير از تو ديگرى بر شمارش و تعيين مقدارش قادر نباشد.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْعَامِلِ بِأَمْرِكَ وَ الْقَائِمِ فِي خَلْقِكَ وَ حُجَّتِكَ الْمُؤَدِّي عَنْ نَبِيِّكَ وَ شَاهِدِكَ عَلَى خَلْقِكَ الْمَخْصُوصِ بِكَرَامَتِكَ الدَّاعِي إِلَى طَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ صَلَاةً لَا يَقْوَى عَلَى إِحْصَائِهَا غَيْرُكَ.

خدايا بر حسن بن على كه به امر تو عمل نمود و در بين خلق تو بپاخاست، و حجّت تو است و از طرف پيغمبرت اداء وظيفه نمود و شاهد و ناظر تو بر خلایق است، او به كرامت تو اختصاص داده شده و به طاعت تو و طاعت رسولت (که درود خدا بر همه آنان باد) مردم را دعوت نموده است، درود بفرست. خدايا درودى بر آنها بفرست كه غير از تو ديگرى بر شمارش و تعيين مقدارش قادر نباشد.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى حُجَّتِكَ وَ وَلِيِّكَ وَ الْقَائِمِ فِي خَلْقِكَ صَلَاةً نَامِيَةً بَاقِيَةً تُعَجِّلُ بِهَا فَرَجَهُ وَ تَنْصُرُهُ بِهَا وَ تَجْعَلُهُ مَعَهَا فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.

خدايا بر حجّت و ولىّ خود كه قائم در بين مردم است، درود بفرست، درودی فراوان و باقی و دائمی، درودی که به واسطه آن در فرجش شتاب نمایی و به وسیله آن او را يارى نمایی، و آن را با او در دنيا و آخرت قرار دهی.

اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِزِيَارَتِهِمْ وَ مَحَبَّتِهِمْ وَ أُوَالِي وَلِيَّهُمْ وَ أُعَادِي عَدُوَّهُمْ فَارْزُقْنِي بِهِمْ خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ اصْرِفْ عَنِّي هَمَّ نَفْسِي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَهْوَالَ يَوْمِ الْقِيَامَة؛

خدايا به واسطه زيارت و محبّت ايشان به تو تقرّب مى‏جويم، دوستدارانشان را دوست و دشمنانشان را دشمن دارم، پس خير دنيا و آخرت را به واسطه ايشان نصيب من گردان و در دنيا و آخرت، غم و اندوهم را به واسطه ايشان برطرف فرما و به واسطه ايشان هول و وحشت ‏هاى قيامت را از من بر كنار بدار.

سپس نزد سر آن حضرت بنشين و بگو:‏

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَمُودَ الدِّينِ

درود بر تو اى حجّت خدا، درود بر تو اى ولّى خدا، درود بر تو اى نور خدا در تاريكى‏ هاى زمين، درود بر تو اى ستون دين،

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ آدَمَ صِفْوَةِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ نُوحٍ نَبِيِّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ مُوسَى كَلِيمِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ عِيسَى رُوحِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِيبِ اللَّهِ

درود بر تو اى وارث آدم برگزيده خدا، درود بر تو اى وارث نوح پيامبر خدا، درود بر تو اى وارث ابراهيم خليل خدا، درود بر تو اى وارث موسى كليم و سخن‏گوى با خدا، درود بر تو اى وارث عيسى روح خدا، درود بر تو اى وارث محمّد محبوب خدا،

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَلِيِّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ زَيْنِ الْعَابِدِينَ [سَيِّدِ الْعَابِدِينَ‏] السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ بَاقِرِ عِلْمِ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ الْبَارِّ التَّقِيِّ النَّقِيِّ

درود بر تو اى وارث امير المؤمنين على بن ابى طالب ولىّ خدا، درود بر تو اى وارث امام حسن و امام حسين دو سرور جوانان اهل بهشت، درود بر تو اى وارث على بن الحسين زینت (سرور) عابدان، درود بر تو اى وارث محمّد بن على شكافنده علوم اولين و آخرين، درود بر تو اى وارث جعفر بن محمّد راستگو و نيكوكار و پرهيزكار و پاكيزه،

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْكَاظِمِ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ الشَّهِيدُ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَصِيُّ الْبَارُّ التَّقِيُّ أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ عَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصاً حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيد؛

درود بر تو اى وارث موسى بن جعفر فروبرنده خشم و غضب، درود بر تو اى راستگو و اى گواه، درود بر تو اى وصىّ نيكوكار پرهيزكار. شهادت مى‏دهم كه تو نماز را بپاداشتى و زكات را داده و به معروف امر و از منكر و قبيح نهى فرمودى و خدا را با اخلاص پرستيدى تا وقتى كه اجل تو را دريافت. درود بر تو اى ابا الحسن و رحمت و بركات خدا نيز بر تو باد؛ زیرا خدا ستوده و دارای مجد و عظمت مى‏باشد.

آن گاه خود را بر روی قبر مطهر انداخته[299] و بگو:‏

اللَّهُمَّ إِلَيْكَ صَمَدْتُ مِنْ أَرْضِي وَ قَطَعْتُ الْبِلَادَ رَجَاءَ رَحْمَتِكَ فَلَا تُخَيِّبْنِي وَ لَا تَرُدَّنِي بِغَيْرِ قَضَاءِ حَوَائِجِي وَ ارْحَمْ تَقَلُّبِي عَلَى قَبْرِ ابْنِ أَخِي نَبِيِّكَ وَ رَسُولِكَ (صَلّى اللَّهُ عَلَيه وَ آلِه)‏

خدايا به سوی تو و به نيّت تو از سرزمين خود حركت كرده‌ام و شهرها را طى كرده و پشت سر نهاده‏ام، به اميد اين كه رحمتت شامل حالم شود، پس مرا نااميد مكن و بدون برآوردن حاجتم، مرا به وطنم برمگردان. خدايا به آمدنم بر قبر فرزند برادر پيامبر و رسولت (صلّى اللَّه عليه و آله) رحم نما.

بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي أَتَيْتُكَ زَائِراً وَافِداً عَائِذاً مِمَّا جَنَيْتُ بِهِ عَلَى نَفْسِي وَ احْتَطَبْتُ عَلَى ظَهْرِي فَكُنْ لِي شَفِيعاً إِلَى رَبِّكَ يَوْمَ فَقْرِي وَ فَاقَتِي فَإِنَ‏ لَكَ عِنْدَ اللَّهِ مَقَاماً مَحْمُوداً وَ أَنْتَ وَجِيهٌ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ؛

اى على بن موسى الرضا پدر و مادرم فدايت، به نزدت آمده در حالى كه زائر بوده و بر شما وارد شده‌ام و از جنايت‏هایى كه بر نفس خويش كرده و بار سنگينى كه به پشت گرفته‏ام به شما پناهنده شده‏ام، پس در روز حاجت و نيازمنديم، شفيع من نزد پروردگار باش؛ زیرا برای شما در نزد خدا مقامى پسنديده است و در دنيا و آخرت وجيه و آبرومند هستی.

بعد از آن دست راست را بلند ‏كن و دست چپ را بر قبر پهن نموده و بگو:‏

اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِحُبِّهِمْ وَ بِمُوَالاتِهِمْ وَ أَتَوَلَّى آخِرَهُمْ بِمَا تَوَلَّيْتُ بِهِ أَوَّلَهُمْ وَ أَبْرَأُ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُمْ. اللَّهُمَّ الْعَنِ الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَكَ وَ اتَّهَمُوا نَبِيَّكَ وَ جَحَدُوا آيَاتِكَ وَ سَخِرُوا بِإِمَامِكَ وَ حَمَلُوا النَّاسَ عَلَى أَكْتَافِ آلِ مُحَمَّدٍ. اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِاللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ، يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيم‏؛

بار خدايا من به واسطه حبّ و دوستى و ولایت ايشان به تو تقرّب مى‏جويم، خدايا من آخرين نفر ايشان را دوست دارم، به همان جهت كه اوّلين نفرشان را دوست دارم، و از هر بيگانه‏اى نسبت به آنها بیزارى مى‏جويم. خدايا آنان كه نعمت تو را تبديل كرده و پيامبرت را مورد اتّهام قرار داده و آيات تو را انكار نموده و امام و پيشوايت را مورد استهزاء و سخريه قرار داده و مردم را بر شانه‏ هاى آل محمّد سوار كردند (آنها را بر اين ذوات مقدس مسلّط نمودند)، لعنت نما. خدايا من به‏ واسطه لعنت بر ايشان و بىزارى از آنها در دنيا و آخرت، به تو تقرّب مى‏جويم. اى مهربان و اى صاحب رحمت.

سپس برگرد و به نزد پاى آن حضرت برو و بگو:

صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى رُوحِكَ وَ بَدَنِكَ صَبَرْتَ وَ أَنْتَ الصَّادِقُ الْمُصَدَّقُ قَتَلَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ بِالْأَيْدِي وَ الْأَلْسُن‏؛[300]

يا ابا الحسن (امام رضا علیه السلام) درود خدا بر تو، درود خدا بر تو و بر روحت و بر جسمت، تو صبر نموده (و در مشكلات و ناملايمات شكيبا بودى)، تو راستگو و مورد تصديق مى‏باشى. خدا بكشد كسانى را كه تو را با دست‏ها و زبان‏ها كشتند.

سپس در لعنت بر قاتلان امير المؤمنين و امام حسين (عليهما السلام) و تمام قاتلان اهل بيت رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) مبالغه نما. آن گاه از پشت قبر به بالا سر، برگرد و در آن جا دو ركعت نماز زیارت، نزديک قبر مطهّر به اين كيفيت بخوان: در ركعت اول سوره حمد و يس و در ركعت دوّم بعد از حمد سوره الرحمن.[301]

و پس از فراغت از آن براى خود و براى پدر و مادر و برادران ايمانى خود بسيار دعا كن و در تضرع و زارى مبالغه نما». [302]

کتابنامه امام رضا (علیه السلام)

  1. قرآن کریم.
  2. ابن شهرآشوب؛ المناقب؛ علامه‏، قم‏، 1379ق‏.
  3. ابن صباغ مالکی، على بن محمد؛ الفصول المهمة في معرفة الأئمة عليهم السلام؛ دار الحديث‏، چاپ اول، قم، 1422ق.
  4. ابن قولويه قمی، جعفر بن محمد؛ كامل الزيارات؛ دار المرتضوية، نجف‏، 1356ق‏.
  5. ابن منظور، محمد بن مكرم؛ لسان العرب؛ ‌محقق: فارس (صاحب الجوائب)، احمد؛‌ دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع- دار صادر‌، چاپ سوم، بيروت، 1414ق‌.
  6. اربلى، على بن عيسى‏؛ كشف الغمة في معرفة الأئمة؛ رضى‏، چاپ اوّل، قم، 1421ق‏.
  7. اربلى، على بن عيسى‏؛ كشف الغمة في معرفة الأئمة؛ محقق: رسولى محلاتى، هاشم؛ بنى هاشمى‏، چاپ اول، تبريز، 1381ق‏.
  8. امين عاملى، سيد محسن؛ أعيان الشيعة؛ دار التعارف‏، بيروت‏، 1403ق‏.
  9. برقى، احمد بن محمد؛ المحاسن؛‏ محقق: محدث، جلال الدين؛ دار الكتب الإسلامية، چاپ دوم، قم، 1371ق‏.
  10. پیشوایی، مهدی؛ سیرۀ پیشوایان؛ مؤسسه تحقیقاتی و تعلیماتی امام صادق (علیه السلام)، چاپ سوم، قم، 1375ش.
  11. تسترى (شوشتری)، محمد تقی؛ رسالة في تواريخ النبي و الآل؛ جامعه مدرسين،‏ چاپ اوّل، قم‏، 1423ق‏.
  12. جمعى از پژوهشگران زير نظر شاهرودى، سيد محمود؛ فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بيت (عليهم السلام)؛ محقق: محققان مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامى‌؛ مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامى بر مذهب اهل بيت (عليهم السلام)‌، چاپ اول‌، قم، 1426ق‌.
  13. حر عاملی، محمد بن حسن؛ وسائل الشیعة؛ محقق: گروه پژوهش مؤسسه آل البيت عليهم السلام‌؛ مؤسسة آل البیت، چاپ اول، قم، 1409ق.
  14. حر عاملى، محمد بن حسن‏؛ إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات‏؛ اعلمى‏، چاپ اوّل‏، بيروت‏، 1425ق‏.
  15. خاتمى، احمد؛ فرهنگ علم كلام؛ صبا، چاپ اول‏، تهران‏، 1370ش‏.
  16. خزاز، على بن محمد؛ كفاية الأثر في النص على الأئمة الاثنى عشر؛ بيدار، قم‏، 1401ق‏.
  17. خنجى اصفهانى، فضل الله بن روزبهان؛ وسيلة الخادم إلى المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم عليهم السلام؛‏ انصاريان،‏ چاپ اوّل، قم،‏ 1375ش.
  18. دميرى، كمال الدين؛ حياة الحيوان الكبرى؛ دار الكتب العلمية، چاپ دوم، بيروت، 1424ق.
  19. دیلمی، حسن؛ ارشاد القلوب الی الصواب؛ مترجم: سلگى‏ نهاوندى، على؛ ناصر، چاپ اول، قم‏، 1376ش.
  20. راغب اصفهانى، حسين بن محمد؛ مفردات ألفاظ القرآن؛‌ محقق: داودى، صفوان عدنان؛ دار العلم- الدار الشامية‌، چاپ اول‌، لبنان – سوريه‌، 1412ق‌.‏
  21. سید بن طاوس؛ الإقبال بالأعمال الحسنة؛ دار الكتب الإسلامية، چاپ دوم، تهران، 1367ش.
  22. سيد بن طاوس؛ مهج الدعوات و منهج العبادات‏؛ دار الذخائر، چاپ اوّل، قم‏، 1411ق.‏
  23. شافعی، محمد بن طلحه؛ مطالب السَؤول فى مناقب آل الرسول (صلی الله علیه و آله)؛ البلاغ، چاپ اول، بیروت، 1419ق.
  24. شامى، يوسف بن حاتم؛ الدر النظيم في مناقب الأئمة اللهاميم‏؛ جامعه مدرسين‏، چاپ اوّل، قم‏، 1420ق‏.
  25. شبراوی، جمال الدین، الإتحاف بحب الاشراف، دارالکتاب، چاپ اول، قم، 1423ق.
  26. شريف قرشى، باقر؛ پژوهشى دقيق در زندگانى امام رضا عليه السلام؛ مترجم: صالحى، سيد محمد؛ اسلاميه، چاپ اوّل‏، تهران‏، 1382ش‏.
  27. شريف قرشى، باقر؛ حياة الإمام الرضا عليه السلام؛ سعيد بن جبير، چاپ دوم، قم‏، 1380ش‏.
  28. شهرستانى، محمد بن عبد الكريم‏؛ الملل و النحل؛‏ محقق: بدران، محمد؛ الشريف الرضي،‏ چاپ سوم، قم،‏ 1364ش‏.
  29. صدوق، محمد بن علی؛ التوحید؛ جامعه مدرسين‏، چاپ اول، قم، 1398ق.‏
  30. صدوق، محمد بن علی؛ عیون اخبار الرضا عليه السلام؛ ‏مترجم: مستفيد، حميدرضا / غفارى، على‏اكبر؛ نشر صدوق،‏ چاپ اوّل، تهران،‏ 1372ش.
  31. صدوق، محمد بن علی؛ عیون اخبارالرضا علیه السلام؛ نشر جهان‏، چاپ اول، تهران، 1378ق‏.
  32. صدوق، محمد بن علی؛ كمال الدين و تمام النعمة؛ اسلامية، چاپ دوم، تهران، 1395ق‏.
  33. صدوق، محمد بن علی؛ من لا يحضره الفقيه؛ دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسين حوزه علمیه قم، چاپ دوم، قم، 1413ق.
  34. صدوق، محمد بن على‏؛ الأمالی؛ اعلمى‏، چاپ پنجم، بيروت‏، 1400ق.
  35. طبرسی، احمد بن علی؛ الاحتجاج على أهل اللجاج؛ مرتضى، چاپ اول، مشهد، 1403ق‏‏.
  36. طبرسی، فضل بن حسن؛ إعلام الوری بأعلام الهدى (زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام)؛ مترجم: عطاردى، عزيز الله؛ اسلاميه‏، چاپ اول، تهران، 1390ق‏‏.
  37. طبرسی، فضل بن حسن؛ إعلام الوری بأعلام الهدى؛ آل البیت، چاپ اول‏، قم، 1417ق‏.‏
  38. طبرى، محمد بن جرير بن رستم؛ دلائل الإمامة؛ بعثت‏، چاپ اوّل، قم‏، 1413ق‏.
  39. طبرى، محمد بن جرير؛ تاريخ الأمم و الملوك‏؛ دار التراث‏، چاپ دوم، بيروت‏، 1387ق‏.
  40. طريحى، فخر الدين؛‌ مجمع البحرين‌؛ محقق: حسينى، سيد احمد؛ ‌كتابفروشى مرتضوى، چاپ سوم، تهران  1416‍ق‌.
  41. طوسى، محمد بن حسن‏؛ تهذيب الأحكام؛ دار الكتب الإسلاميه‏، چاپ چهارم، تهران‏، 1407ق‏.
  42. عاملى (شهيد اول)، محمد بن مكى؛ الدروس الشرعية في فقه الإمامية؛ دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ دوم‌، قم، ‌1417ق‌.
  43. عطاردی، عزیز الله؛ اخبار و آثار حضرت امام رضا (عليه السلام)؛ كتابخانه صدر، چاپ اول، تهران، 1397ق‏‏.
  44. عطاردى، عزيز الله؛ مسند الإمام الرضا أبى الحسن على بن موسى عليهما السلام (المقدمة)؛ آستان قدس رضوى‏، چاپ اوّل، مشهد، 1406ق‏.
  45. عياشى، محمد بن مسعود؛ كتاب التفسير؛ محقق: رسولى محلاتى، سيد هاشم؛ چاپخانه علميه، تهران، 1380ق.
  46. فضل الله، محمدجواد؛ تحلیلی از زندگانی امام رضا (علیه السلام)؛ مترجم: عارف، سيد محمد صادق؛ بنياد پژوهش‏هاى اسلامى آستان قدس رضوى‏، چاپ هفتم‏، مشهد، 1382ش.
  47. قطب راوندى‏، سعيد بن عبد الله؛ الخرائج و الجرائح (جلوه‏هاى اعجاز معصومين عليهم السلام)؛ مترجم: محرمى، غلام حسن؛ جامعه مدرسين‏، چاپ دوم، قم‏، 1378ش‏.
  48. قمی، عباس؛ مفاتیح الجنان؛ مترجم: الهی قمشه ای، مهدی؛ مصحح: میر شفیعی، سید صادق؛ مؤمنین، چاپ چهارم، قم، 1381ش.
  49. قمى، عباس؛ الأنوار البهية؛ مترجم: محمدى اشتهاردى، محمد؛ ناصر، چاپ سوم، قم‏، 1380ش‏.
  50. قمى‏، عباس؛ منتهى الآمال في تواريخ النبي و الآل؛ دليل ما، چاپ اوّل، قم‏،‏ 1379ش.
  51. کلینی، محمد بن یعقوب؛ كافى؛ مترجم: مصطفوى، سید جواد؛ كتاب فروشى علميه اسلاميه‏، چاپ اول، تهران، بی تا.
  52. كشّى، محمد بن عمر؛ رجال الكشي- اختيار معرفة الرجال‌؛ محقق: مصطفوى‌، حسن؛ مؤسسه نشر دانشگاه مشهد‌، مشهد، 1490ق.‌
  53. كفعمى، ابراهيم بن على‌؛ المصباح- جنة الأمان الواقية و جنة الإيمان الباقية‌؛ دار الرضى (زاهدى)، چاپ دوم‌، قم، 1405ق‌.
  54. كلينى، محمد بن یعقوب؛ كافی‏؛ اسلاميه‏، چاپ دوم، تهران‏، 1362ش‏.
  55. كلينى، محمد بن يعقوب؛ الروضة من الكافى؛ مترجم: رسولى محلاتى، هاشم‏؛ محقق: غفارى، على اكبر؛ انتشارات علميه اسلاميه، ‏ چاپ اول، تهران‏، 1364ش‏.
  56. مجلسی، محمد باقر؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (علیهم السلام)؛ محقق: جمعى از محققان؛ دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، بيروت، 1403ق‏.
  57. مسعودى، على بن حسين؛ إثبات الوصية للإمام على بن أبى طالب‏؛ انصاريان‏، چاپ سوم، قم‏، 1426ق‏.
  58. مشكور، محمد جواد؛ فرهنگ فرق اسلامى‏؛ آستان قدس رضوى‏، چاپ دوم، مشهد، 1372ش‏.
  59. مطهری، مرتضی؛ مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهرى؛ صدرا، تهران، بی تا.
  60. معروف حسنی، هاشم؛ الائمة الاثنی عشر؛ مترجم: مقدس، محمد؛ ‏امير كبير، چاپ چهارم، تهران، 1382ش.‏
  61. مفید، محمد بن نعمان؛ الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد؛ كنگره شيخ مفيد، چاپ اوّل‏، قم‏، 1413ق‏.
  62. مفید، محمد بن نعمان؛ الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد؛ مترجم: رسولى محلاتى، سید هاشم؛ اسلاميه‏، چاپ دوم‏، تهران، بی تا.
  63. مكارم شيرازى، ناصر؛ كتاب النكاح؛ محقق: حامدى، محمد رضا/ مكارم، مسعود؛ انتشارات مدرسه امام على بن ابى طالب عليه السلام‌، چاپ اول‌، قم، 1424ق.
  64. نوبختی، حسن بن موسی؛ فرق الشیعه؛ دار الأضواء، چاپ دوم‏‏، بيروت، 1404ق.‏

 


[1]. ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، كافى، مترجم: مصطفوى، سید جواد، ج ‏2، ص 402؛ مفید، محمد بن نعمان، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، مترجم: رسولى محلاتى، سید هاشم، ج ‏2، ص 239؛ طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدى‏، ج ‏2، ص 40‏؛ قمى‏، شيخ عباس، منتهى الآمال في تواريخ النبي و الآل، ج‏3، ص 1611.

[2]. ر.ک: صدوق، محمد بن علی، عيون أخبار الرضا عليه السلام‏، ج ‏1، ص 18.‏

[3]. منتهى الآمال في تواريخ النبي و الآل، ص 1617؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام‏، ج 1، ص 20.

[4]. مریم، 30.

[5]. صدوق، محمد بن علی، كمال الدين و تمام النعمة، ج ‏2، ص 433، ح 15‏.‏

[6]. ر.ک: الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، مترجم: رسولى محلاتى، سید هاشم، ج‏2، ص 237.

[7]. ر.ک: طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج على أهل اللجاج، ج ‏1، ص 69.

[8]. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى، ج ‏2، ص 50.

[9]. ابن شهر آشوب، المناقب، ج ‏4، ص 366.

[10]. همان.

 .[11]طبرى، محمد بن جرير بن رستم، دلائل الإمامة، ص 359.

[12]. به امام رضا (عليه السّلام) این لقب داده شده بود؛ زيرا او بر اشتباهات و خطاهاى مخفى ملحدان خطّ بطلان مى‏كشيد و تصوّرات آنها را رد مى‏كرد، و اين از طريق مناظره‏هايى بود كه در كاخ عبّاسيان برگزار مى‏شد و در جريان آن مناظرات، حضرتش اصول اسلامى و ارزش هاى آن را تثبيت مى‏كرد. ر.ک: شريف قرشى، باقر، پژوهشى دقيق در زندگانى امام رضا عليه السلام، مترجم: صالحى، سيد محمد، ج ‏1، ص 45‏.

[13]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 250؛ اربلى، على بن عيسى‏، كشف الغمة في معرفة الأئمة، محقق: رسولى محلاتى، هاشم، ج ‏2، ص 260؛ ابن شهرآشوب، المناقب، ،ج ‏4، ص 366 و 367؛ طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدى، ج ‏2، ص 64 و 65.

[14]. كشف الغمة في معرفة الأئمة، محقق: رسولى محلاتى، هاشم، ج ‏2، ص 260.

[15]. اربلى، على بن عيسى‏، كشف الغمة في معرفة الأئمة، محقق: رسولى محلاتى، هاشم، ج ‏2، ص 260.

[16]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 13، ح 1؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 49، ص 4، ح 5.

[17]. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدى، ج ‏2، ص 64 و 65؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 49، ص 100.

[18]. إعلام الوری بأعلام الهدى، ج ‏2، ص 63.

[19]. همان، ص 64.

[20]. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 49، ص 326، باب 23.

[21]. معنای اصلی رباط، جای نگهداری اسب برای مبارزه با دشمنان و مرزداری از حدود و ثغور مسلمانان است و بعداً به معانی مختلفی از جمله کاروانسرا، خانقاه صوفيه، و … اطلاق شده است.

[22]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 285 و 286، ح 11؛ بحارالأنوار، ج 49، ص 333 و 334.

[23]. ر.ک: شريف قرشى، باقر، پژوهشى دقيق در زندگانى امام رضا عليه السلام، مترجم: صالحى، سيد محمد، ج ‏1، ص 50. ‏

[24]. صدوق، محمد بن علی، عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج ‏1، ص 14، باب 1، ح 1.

[25]. پژوهشى دقيق در زندگانى امام رضا عليه السلام، مترجم: صالحى، سيد محمد، ج ‏1، ص 48، به نقل از اخبار الدول، ص 114.

[26]. همان، به نقل از الصّراط السّوى فى مناقب آل النّبى، ص 199.

[27]. شامى، يوسف بن حاتم، الدر النظيم في مناقب الأئمة اللهاميم‏، ص 678. ‏

[28]. آل عمران، 34.

[29]. حر عاملى، محمد بن حسن‏، إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات‏، ج ‏4، باب 24، فصل 3، ص 298 و 299، ح 45.

[30]. مفید، محمد بن نعمان، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج ‏2، ص 215 و 216.

[31]. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الورى، ج ‏2، ص 6.

[32]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 41. البته ایشان دارای نام های دیگری نیز می باشد که از جمله آنها «نجمه» است.

[33]. ر.ک: شريف قرشى، باقر، پژوهشى دقيق در زندگانى امام رضا عليه السلام، مترجم: صالحى، سيد محمد، ج ‏1، ص 38.

[34]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 14 و 15.

[35]. همان، ص 16 و 17.

[36]. همان، ص 17.

[37]. همان.

[38]. معروف حسنی، هاشم، الائمة الاثنی عشر، مترجم: مقدس، محمد، ج 2، ص 359 و 360. ‏

[39]. عیون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 14.

[40]. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدى، ج 2، ص 41.

[41]. ر.ک: عیون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 15.

[42]. تسترى (شوشتری)، محمد تقی، رسالة في تواريخ النبي و الآل، ص 75.

[43]. ابن شهرآشوب، المناقب، ج ‏4، ص 367.

[44]. مسعودى، على بن حسين، إثبات الوصية للإمام على بن أبى طالب‏، ص 212. ‏

[45]. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدى (زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام)، مترجم: عطاردى، عزيز الله،‏ ص 459‏‏.

[46]. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج ‏48، ص 320.

[47]. مفید، محمد بن نعمان، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج ‏2، ص 271.

[48]. ابن شهرآشوب، المناقب، ج ‏4، ص 367.

[49]. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدى، ج ‏2، ص 86.

[50]. معروف حسنی، هاشم، سیرة الائمة الاثنی عشر (زندگانى دوازده امام عليهم السلام‏)، مترجم: مقدس، محمد، ج ‏2، ص 360.

[51]. اربلى، على بن عيسى‏، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج ‏2، ص 822.

[52]. ر.ک. فضل الله، محمدجواد، تحلیلی از زندگانی امام رضا (علیه السلام)، مترجم: عارف، سيد محمد صادق، ص 45.

[53]. كلينى، محمد بن یعقوب، كافی، ج ‏1، ص 486.

[54]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا عليه السلام، ج ‏1، ص 19 و ج ‏2، ص 245.

[55]. امين عاملى، سيد محسن، أعيان الشيعة، ج ‏2، ص 21‏.

[56]. مسعودى، على بن حسين، إثبات الوصية للإمام على بن أبى طالب‏، ص 215.

[57]. عیون اخبار الرضا عليه السلام، ج ‏1، ص 18و 19.

[58]. مفید، محمد بن نعمان، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج ‏2، ص 247؛ كافی، ج ‏1، ص 486.

[59]. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك‏، ج ‏8، ص 568؛ طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدى، ج ‏2، ص 41؛ نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص 86.

[60]. ر.ک: عطاردى، عزيز الله، مسند الإمام الرضا أبى الحسن على بن موسى عليهما السلام‏ (المقدمة)، ص 131.

[61]. ر.ک: صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 243.

[62]. برگرفته از: صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 243 و 244.

[63]. برگرفته از: صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا عليه السلام، ‏مترجم: مستفيد، حميدرضا / غفارى، على‏اكبر، ج 2، ص 592 – 594.

[64]. ر.ک: همان، ص 598 و 599.

[65]. عیون اخبار الرضا عليه السلام، ج ‏1، ص 18و 19.

[66]. مسعودى، على بن حسين، إثبات الوصية للإمام على بن أبى طالب، ص 205.

[67]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 19.

[68]. همان.

[69]. ر.ک: طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدى (زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام)، مترجم: عطاردى، عزيز الله، ص 546.

[70]. «جاثليق»، شخصيّت بزرگ مسيحيان است، كه بعد از او در درجه، «مطران»، و بعد از او «اسقف»، و بعد از او «قسّيس» است‏. ر.ک: قمى، شيخ عباس، الأنوار البهية، مترجم: محمدى اشتهاردى، محمد، ص 281.

[71]. «رأس الجالوت»، بزرگ يهود و دانشمند آنان است. ر.ک: قطب راوندى‏، سعيد بن عبد الله، الخرائج و الجرائح (جلوه‏هاى اعجاز معصومين عليهم السلام)، مترجم: محرمى، غلام حسن، ص 272.

[72]. همان، ص 289.

[73]. نساء، 59، ای کسانی که ايمان آورده‏ايد از خدا و پيامبر و صاحبان امر از ميان خودتان، اطاعت کنيد».

[74]. صدوق، محمد بن علی، كمال الدين و تمام النعمة، ج ‏1، ص 253.

[75]. خزاز، على بن محمد، كفاية الأثر في النص على الأئمة الاثنى عشر، ص 40 – 42.

[76]. ر.ک: همان، ص 81 – 85‏.

[77]. مفید، محمد بن نعمان، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج ‏2، ص 248.

[78]. همان، ص 250 و 251.

[79]. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى، ج ‏2، ص 47 به بعد.

[80]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 26 و 27.

[81]. پس از شهادت امام کاظم (علیه السلام)، تعدادی از یاران آن حضرت، منکر رحلت ایشان شده، در امامت آن جناب، توقف نموده و به امامت فرزندش علی بن موسی (علیهما السلام) معتقد نشدند. این افراد به نام «واقفیه یا ممطوره» معروف شدند. ر.ک: مشكور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامى‏، ص 454 و 455‏.

[82]. ‏قطب راوندى‏، سعید بن عبد الله، الخرائج و الجرائح (جلوه‏هاى اعجاز معصومین علیهم السلام)، مترجم: محرمى، غلام حسن، ص 290 و 291.

[83]. همان، ص 291‏.‏

[84]. برامکه خانواده‏اى ایرانى الاصل بودند، نسبت آنان به شخصی به نام برمک می رسد، و چنان که گفته‏اند در بلخ، متصدّى بتکده نوبهار بوده و ریاست داشته است. پسرش خالد ابتدا به دربار عبد الملک بن مروان آمد و ندیم او شد و پایه‏اى بلند یافت، و در عهد هشام بن عبد الملک اسلام آورد و بعدا از سران سپاه ابو مسلم خراسانى شد و پس از زوال حکومت بنى امیه به نزد ابو العبّاس سفّاح آمد و سمت وزارت یافت. یحیى پسرش، مربى هارون الرّشید بود. او مردى کیس و تیزهوش و سخىّ بود که گفته‏اند: استقرار و عظمت دولت عبّاسى از حسن تدبیر و سیاست عجیب این مرد و فرزندش، جعفر بن یحیى بود که وزارت هارون الرّشید را به عهده داشت. در احوالات وى و پدرش کتاب هاى بسیارى نوشته‏اند. ر.ک: صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ‏مترجم: مستفید، حمیدرضا / غفارى، على‏اکبر، ج ‏2، ص 548 و 549.

[85]. همان، ص 545 و 546، باب 50، ح 1.

[86]. همان، ص 546 و 547، ح 2.

[87]. مادر احمد بن موسی از زنان بسيار محترم بود و حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) به او خيلى علاقه داشت. وقتى حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدينه به بغداد رفت، امانت‏هاى امامت را به او سپرده فرمود: هر كس در هر موقع آمد و اين امانت­ها را از تو خواست، بدان من از دنيا رفته‏ام و او جانشين من است و امامى است كه اطاعتش بر تو و ساير مردم واجب است.

وقتى هارون الرشید، امام کاظم (علیه السلام) را در بغداد به شهادت رساند، حضرت رضا (عليه السّلام) از ام احمد، امانت‏ها را خواست. ام احمد گفت: واى پدرت شهيد شد؟ فرمود: آرى، اكنون از دفن او فارغ شدم، آن امانت­هایى كه پدرم موقع رفتن به بغداد در اختيارت گذاشت بياور، من جانشين او و امام به حق بر جن و انس هستم. ام احمد گريبان چاک زده، امانت­ها را تحويل داد و با آن جناب به امامت بيعت كرد. ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 48، ص 307 و 308.

[88]. برگرفته از: همان، ص 308.

[89]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 19.

[90]. کلینی، محمد بن یعقوب، الروضة من الكافى، مترجم: رسولى محلاتى، هاشم، محقق: غفارى، على اكبر، ج ‏1، ص 221.

[91]. ر.ک: نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص 79 و 80.

.[92] شهرستانى، محمد بن عبد الكريم‏، الملل و النحل،‏ محقق: بدران، محمد، ج‏1، ص 198 و 199. ‏

.[93] اين نام را كه برگرفته از «كِلاب ممطوره» است، على بن اسماعيل، (يكى از متكلّمان شيعى) بر آنان نهاد كه بعدها به همان شهرت يافتند. كِلاب ممطوره به سگ هايى گفته می شود كه به وسيله آب باران خيس شده‏اند، و در این حال بوی بدن آنها از مردار نیز بدبوتر است. علی بن اسماعیل در مناظره ای که با بعضی از واقفیه داشته، وقتی لجاجت آنها را در عدم پذیرش حق، مشاهده می کند، آنها را به این نام می خواند. ر.ک: فرق الشیعه، ص 79 و 80.

[94]. همان، ص 80 و 81.

[95]. همان، ص 82.‏

[96]. همان، ص 80.

[97]. همان.

[98]. ر.ک: طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدى، ج ‏2، ص 43.

[99]. كشّى، محمد بن عمر، رجال الكشي- اختيار معرفة الرجال‌، محقق: مصطفوى‌، حسن، ص 459 و 460.

[100]. همان، ص 458.

[101]. ملحد و بی دین.

[102]. رجال الكشي- اختيار معرفة الرجال‌، محقق: مصطفوى‌، حسن،  ص 456.

. [103] آنها افراد بى‌هدفى هستند كه نه سوى اينها، و نه سوى آنهايند! (نه در صف مؤمنان قرار دارند، و نه در صف كافران!)»، نساء، 143.

[104]. اشاره به آیه 197 سوره بقره.

[105]. رجال الكشي- اختيار معرفة الرجال‌، محقق: مصطفوى‌، حسن، ص 461 و 462.

[106]. همان، ص 456.

[107]. راغب اصفهانى، حسين بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن،‌ محقق: داودى، صفوان عدنان، ص 432‌.

[108]. همان، ص 433.

[109]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 178.

[110]. بَرنیّ، بهترین نوع از خرما که زرد رنگ و گرد است. ر.ک: ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، ‌محقق: فارس (صاحب الجوائب)، احمد، ج 13، ص 49.

[111]. كلينى، محمد بن یعقوب، كافي، ج 6، ص 345 و 346.

[112]. عطاردی، عزیز الله، اخبار و آثار حضرت امام رضا (عليه السلام)، ص 65.

[113]. تهذيب الأحكام، ج 2، ص 320 و 321، شيخ طوسى (رضوان اللَّه عليه) بعد از نقل اين روايت می فرماید: بهتر اين است كه انسان بعد از نماز صبح نخوابد، و از اين روايت رخصت فهميده مى‏شود، و نيز ممكن است حضرت رضا (علیه السلام) به جهت عذرى كه داشته می خوابيده است.

[114]. كافي، ج ‏6، ص 516، ح 2.

[115]. قمى‏، شيخ عباس، منتهى الآمال في تواريخ النبي و الآل، ج 3، ص 1622.

[116]. همان، ص 518.

[117]. همان، ص 480.

[118]. «کندر» در حقیقت صمغ (شیره) گیاهی به همین نام است که مزه‌ای گس و تلخ دارد. این صمغ از زمان‌های بسیار قدیم توسط درمانگران طب سنتی برای درمان بسیاری از بیماری‌ها مورد استفاده بوده و امروزه نیز به سه صورت خوراکی، موضعی و بخور مصرف می‌شود. به باور بسیاری از مردم، مصرف کندر موجب افزایش حافظه و تقویت ضریب هوشی افراد می‌شود. ر.ک: سایت پزشکان بدون مرز.

[119]. اخبار و آثار حضرت امام رضا (عليه السلام)، ص 55.

[120]. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدى (زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام)، مترجم: عطاردى، عزيز الله، ص 433.

[121]. ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 4، ص 23 و 24.

[122]. ابن شهر آشوب، المناقب، ج ‏4، ص360.

[123]. ر.ک: شريف قرشى، باقر، حياة الإمام الرضا عليه السلام، ج ‏1، ص 33 و 34. ‏

[124]. كافی، ج 8، ص 230.

[125]. همان، ج 6، ص 298.

[126]. المناقب، ج ‏4، ص 362.

[127]. حجرات، 13.

[128]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ‏2، ص 236.

[129]. کافی، ج 6، ص 283.

[130]. عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ‏2، ص 212 و 213.

[131]. همان، ص 184.

[132]. عطاردی، عزیز الله، اخبار و آثار حضرت امام رضا عليه السلام، ص 54.

[133]. ر.ک: کافی، ج 5، ص 288 و 289.

[134]. برقى، احمد بن محمد، المحاسن،‏ محقق: محدث، جلال الدين، ج ‏2، ص 441.‏

[135]. آل عمران، 159، «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ، وَ لَوْ کنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک، فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ.

[136]. عياشى، محمد بن مسعود، كتاب التفسير، محقق: رسولى محلاتى، سيد هاشم، ج ‏1، ص 203.

[137]. شافعی، محمد بن طلحه، مطالب السَؤول فى مناقب آل الرسول (صلی الله علیه و آله)، ص 295.

[138]. ر.ک: ابن صباغ مالکی، على بن محمد، الفصول المهمة في معرفة الأئمة عليهم السلام‏، ج ‏2، ص 1023.

[139]. خنجى اصفهانى، فضل الله بن روزبهان، وسيلة الخادم إلى المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم عليهم السلام،‏ ص 223 و 224.‏

[140]. شبراوی، جمال الدین، الإتحاف بحب الأشراف، ص 312.

[141]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج ‏2، ص 180.

[142]. همان، ص 183.

[143]. به كسانى كه از نسل حضرت ابو طالب (عليه السلام) باشند، «طالبيين» مى‏گويند.

[144]. قطب راوندى‏، سعيد بن عبد الله، الخرائج و الجرائح (جلوه‏هاى اعجاز معصومين عليهم السلام)، مترجم: محرمى، غلام حسن، ص 267 و 268.

[145]. صدوق، محمد بن علی، التوحید، باب 65، ص 417 – 441.

[146]. در مورد صابئين اختلاف شديدى است و حداقلّ شش قول در كتب مختلف، اعمّ از فقه، حديث، دائرة المعارف و ملل و نحل وجود دارد:

1- ستاره‌پرست هستند، پس مانند سائر بت‌پرستان هستند و حكم عبدۀ اوثان را دارند. مرحوم على ابن ابراهيم در تفسيرش در ذيل آيۀ صابئين مى‌فرمايد: الصابئون قوم لا مجوس و لا يهود و لا نصارىٰ و لا مسلمين و هم يعبدون الكواكب و النجوم. ‌مرحوم شيخ طوسى در «مبسوط» همين معنى را مى‌گويد: و الصحيح فى الصابى أنّهم غير النصارىٰ لانّهم يعبدون الكواكب…پس به نظر شيخ طوسى و على بن ابراهيم اهل كتاب نيستند.

2- دين آنها شبيه نصارى است. خليل بن احمد (لغوى معروف) در كتاب العين در ريشۀ صبأ مى‌گويد: و صبأ فلان اى دان بدين الصابئين و هم قوم دينهم شبيه بدين النصارى الّا انّ قبلتهم نحو مهب الجنوب حيال منتصف النهار (مسيحى‌ها قبلۀ‌شان به سمت شمال است پس با مسيح در قبله تفاوت دارند) يزعمون انّهم على دين نوح (ريشه از نوح است و بعد تابع مسيح شده‌اند).

3- شاخه‌اى از نصارى هستند. ابن قدامه در مغنى، از احمد حنبل و از قول شافعى نقل مى‌كند كه شاخه‌اى از نصارى هستند. البتّه شافعى قول ديگرى هم دارد و مى‌گويد: احكام نصارىٰ بر آنها جارى نيست.

4- فرقه‌اى هستند كه ملائكه را عبادت مى‌كنند و زبور داود را قبول دارند و قبله هم دارند.

5- تابع يحيى بن زكريّا (علیهما السلام) هستند (قول مشهور)، و معتقدند كه كتابى بر يحيى (علیه السلام) نازل شده است. غالباً محلّ سكونت آنها در كنار ساحل نهرهاى بزرگ است؛ مانند كارون، دجله و فرات، به خصوص در كنار كارون در خرمشهر و آبادان، و به آنها در خوزستان «صُبّى» مى‌گويند. آنها علاقۀ خاصى به آب­هاى جارى دارند.

6- دو گروه هستند: گروهى به شريعت موسى يا عيسى (علیهما السلام) ايمان دارند و گروهى بت‌پرست هستند كه ملائکه يا كواكب را مى‌پرستند. اين قول را صاحب جواهر نقل كرده و بحث مبسوطى در مورد صابئين دارد.

آن چه كه امروز در بين صابئين مملكت ما معروف است، اين است كه آنها تابع يحيى بن زكريا (علیهما السلام) هستند و در كشور ما در قانون اساسى جزو اقليت‌هاى مذهبى عنوان نشده‌اند. ر.ک: مكارم شيرازى، ناصر، كتاب النكاح، محقق/ مصحح: حامدى، محمد رضا/ مكارم، مسعود، ج 4، ص 128 .

[147]. التوحید، ص 435.‏

[148]. عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج ‏2، ص 179.

[149]. همان، ‏مترجم: مستفيد، حميدرضا / غفارى، على‏اكبر، ج ‏2، ص 302 و 303.

[150]. همان، ج ‏2، ص 419 و 420.

[151]. همان، ص 428.

[152]. ر.ک: همان، ص 286.

[153]. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدى، ج ‏2، ص 63 و 64.

[154]. عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج ‏2، ص 182.

[155]. برگرفته از: شريف قرشى، باقر، پژوهشى دقيق در زندگانى امام رضا عليه السلام، مترجم: صالحى، سيد محمد، ص 81 – 92.

[156]. كلينى، محمد بن یعقوب، كافی، ج ‏2، ص 468، ح 5.

[157]. همان، ص 476.

[158]. بقره، 186.

[159]. زمر، 53.

[160]. بقره، 268.

[161]. کافی، ج ‏2، ص 488 و 489، ح 1.

[162]. همان، ص 579، ح 9، ای کسی که مرا به خود راهنمایی فرمود و قلبم را با تصدیق به خود، نرم و رام نمود، از تو امنیت و ایمان در دنیا و آخرت را مسئلت می نمایم.

[163]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ‏1، ص 61، خدایا مرا هدایت فرما و بر هدایتت ثابت قدم بدار و بر هدایتت مرا محشور فرما و امنیتی عطا نما که ترس و غم و ناله و بی تابی با آن نباشد؛ چرا که تو اهل تقوا و آمرزشی.

[164]. ر.ک: سيد بن طاوس، مهج الدعوات و منهج العبادات‏، ص 253 – 256، به نام خداى بخشنده مهربان. خداوندا به درستى كه گناهان من و بسيارى آنها، روى مرا در نزد تو كهنه (شرمنده) كرده است و مرا از قابليّت رحمت تو مانع شده است و مرا از استحقاق آمرزش تو دور نموده است و… .

[165]. «حرز»، دعایی است که به وسیلۀ آن، شخص استفاده کننده، خود را به خدا سپرده و در تحت عنایت و توجه و حفاظت او قرار می دهد.

[166]. همان، ص 35 و 36. به نام خداى بخشنده مهربان.‏ اى كسى كه مانندى و نمونه‏اى از براى او نيست. تو خدایى هستی که الهی جز تو نيست. تنها تو آفریننده ای. تو همه خلق ‏شده‏­ها را فانى مى‏نمایى و تنها تو باقى مى‏مانى. نسبت به كسى كه ترا عصيان نموده، حلم می ورزی و خشنودى تو در آمرزش است.

[167]. كشّى، محمد بن عمر، رجال الكشي- اختيار معرفة الرجال‌، محقق: مصطفوى‌، حسن، شماره 1109، ص 593 و 594.

[168]. ابن شهرآشوب، المناقب، ج ‏4، ص 341.

[169]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج ‏2، ص 180.

[170]. شريف قرشى، باقر، حياة الإمام الرضا عليه السلام، ج ‏1، ص 37.

[171]. ر ک. شبراوی، جمال الدین، الإتحاف بحب الاشراف، ص 312.

[173]. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدى، ج ‏2، ص 64.

[174]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ‏1، ص 204.

[175]. همان، ‏مترجم: مستفيد، حميدرضا / غفارى، على‏اكبر ،ج ‏2، ص 420.

[176]. عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ‏2، ص 183.

[177]. ر.ک: پیشوایی، مهدی، سیرۀ پیشوایان، ص 498 – 500 و 505 – 508.

[178]. پیروان زرتشت، پیامبر ایران باستان. سه رکن مهم دين زرتشت، منش نيک، کردار نيک و گفتار نيک است. ر.ک: خاتمى، احمد، فرهنگ علم کلام، ص 127.

[179]. نسطوريّه، به فرقه‏اى از نصارا که پيرو اسقف قسطنطنيه به نام «نسطوريوس» اند می گویند که به اتهام فساد عقيده از کليسا اخراج شد و در حال تبعيد درگذشت. به نظر او مسيح داراى دو شخصيت، يکى بشرى و ديگرى الهى است و اين دو شخصيت از هم جدا مى‏باشد. شهرستانى در ملل و نحل آورده است که نسطوريه، اصحاب «نسطور» حکيم اند که در زمان مأمون ظاهر شد و به فکر خود در انجيل تصرف کرد و نسبت او به «نصارى»، نسبت «معتزله» با اين «شريعت» است. نسطور می گويد: حق تعالى يکى است که سه «اقنوم»؛ يعنى وجود و علم و حيات دارد و اين «اقنوم» ها بر ذات حق تعالى نه زايد است و نه عين ذات. واضح است که «نسطور»ى که به گفته شهرستانى در زمان مأمون ظاهر شد، غير از نسطوريوس است که در سده پنجم مسيحى می زيسته است. ر.ک: همان، ص 215.

[180]. دين و آیين برهمائى، دين هندوان قديم است كه به سه خدا يا رب النوع معتقد بودند: 1- برهما (خداى بزرگ) 2- ويشنو (محافظ) 3- شيوا (مخرب). ر.ک: همان، ص 77.

[181]. ر.ک: همان، ص 508 و 509.

[182]. لقب پيشواي عيسويان. ر.ک: سیرۀ پیشوایان، ص 516.

[183]. لقب پيشواي يهود. ر.ک: همان.

[184]. لقب پيشواي زردشتی. ر.ک: همان.

[185]. عمران صابی چنان که از نامش پیدا است، از مذهب صابئین دفاع می کرد. ر.ک: همان.

[186]. روز هشتم ماه ذی الحجه. انتخاب این روز شاید برای اجتماع گروه بیشتری از علما بوده است.

[187]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ‏1، ص 179.

[188]. ر.ک:  سیرۀ پیشوایان، ص 511 – 515.

[189]. عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ‏1، ص 156.

[190]. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدى، ج ‏2، ص 64.

[191]. ر.ک: اربلى، على بن عيسى‏، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج ‏2، ص 827 و 828؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج ‏49، ص 126و 127.

[192]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ‏2، ص 135.

[193]. همان.

[194]. پیشوایی، مهدی، سیرۀ پیشوایان، ص 467 و 468.

[195]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ‏1، ص 19.

[196]. پیشوایی، مهدی، سیرۀ پیشوایان، ص 468.

[197]. ر.ک: صدوق، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ‏1، ص 100.

[198]. ر.ک: همان، ج ‏2، ص 226.

[199]. همان.

[200]. كلينى، محمد بن یعقوب، كافی، ج ‏8 (الروضة من الکافی)، ص 257 و 258.

[201]. ر.ک: پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، ص 471 و 472.

[202]. اين داستان چنين نقل شده است: زبيده با هارون الرشيد، بازى شطرنج مى كرد و چون رشيد بازى را باخت، زبيده به او حكم كرد كه بايد با زشت­ترين و كثيف­ترين كنيز آشـپـزخـانـه­اش همبستر شود. رشيد كه از اين امر بسى كراهت داشت، حاضر شد ماليات­هاى سـراسـر مصر و عراق را به زبيده ببخشد تا او را از اجراى اين حكم منصرف سازد، ولى زبـيـده نـپـذيـرفـت. رشـيـد به نـاچـار كـنـيـزى بـه نـام «مـراجـل» را يـافـت كـه واجـد هـمـه اين صفات تنفرآميز بود. با او همبستر شد و مامون مـتـولد گـرديـد. ر.ک: دميرى، كمال الدين، حياة الحيوان الكبرى، ج ‏1، ص 115؛ پیشوایی، مهدی، سیرۀ پیشوایان، ص 473.

[203]. وزیر هارون الرشید.

[204]. برگرفته از: سیرۀ پیشوایان، ص 473 و 474.

[205]. ر.ک: حياة الحيوان الكبرى، ج ‏1، ص 116.

[206]. ر.ک: سیرۀ پیشوایان، ص 475.

[207]. همان، ص 475 و 476.

[208]. شهید مطهری درباره تاریخچه این کلمه می گوید: «من از چند سال پيش در فكر بودم كه ببينم اين كلمه از چه تاريخى پيدا شده، در صدر اسلام كه نبوده؛ يعنى اصلًا موضوعش نبوده، لغتش هم استعمال نمى‏شده. اين كار كه خليفه وقت در زمان حيات خودش فردى را به عنوان جانشين معرفى كند و از مردم بيعت بگيرد، اول بار در زمان معاويه و براى يزيد انجام شد، ولى اين اسم را نداشت كه براى يزيد بيعت كنيد به عنوان «ولىّ عهد». در دوره‏هاى بعد هم يادم نيست (اين تعبير را) ديده باشم با اين كه به اين نكته توجه داشته‏ام، ولى در اين­جا (در زمان مأمون) مى‏بينيم كه اين كلمه استعمال شده است و همواره هم تكرار مى‏شود؛ و لهذا ما نيز به همين تعبير بيان مى‏كنيم؛ چون اين تعبير مربوط به تاريخ است، تاريخ به همين تعبير گفته، ما هم قهراً به همين تعبير بايد بگوييم». ر.ک: مطهری، مرتضی، مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏18، ص 113.

[209]. ر.ک: صدوق، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ‏2، ص 139.

[210]. پیشوایی، مهدی، سیرۀ پیشوایان، ص 480.

[211]. ر.ک: اربلى، على بن عيسى‏، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج 2، ص 848 به بعد.

[212]. سیرۀ پیشوایان، ص 480.

[213]. كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج ‏2، ص 801.

[214]. فضل بن سهل، ايرانى خالص و مجوسىّ الأصل است. وی كه باهوش و زرنگ و تحصيل كرده بود و مخصوصاً از علم نجوم اطلاعاتى داشت، در زمان برامكه -كه نسل قبل بوده‏اند-  به دستگاه برامكه آمد و به دست آنها مسلمان شد. بعد كارش بالا گرفت، به آن جا رسيد كه وزير مأمون شد و دو منصب را در آنِ واحد اشغال كرد: اولاً وزير بود (وزيرِ آن وقت مثل نخست وزيرِ امروز بود؛ يعنى همه­كاره بود، چون هيئت وزرا كه نبود، يک نفر وزير بود كه بعد از خليفه همه قدرت در اختيار او بود)، و علاوه بر اين به اصطلاح امروز رئيس ستاد و فرمانده كل ارتش بود. اين بود كه به او «ذوالرياستين» مى‏گفتند، هم داراى منصب وزارت و هم داراى فرماندهى كل قوا. لشكر مأمون، همه، ايرانى هستند (عرب در اين سپاه بسيار كم است)؛ چون مأمون در خراسان بود (مركز، خراسان بود) و جنگ امين و مأمون هم جنگ عرب و ايرانى بود، اعراب طرفدار امين بودند و ايرانی ها، بالاخص خراسانی ها  طرفدار مأمون بودند. مأمون از طرف مادر ايرانى است. مسعودى، هم در مروج الذهب و هم در التنبيه والاشراف، و ديگران نوشته‏اند كه مادر مأمون يک زن بادقيسى بود. كار به جايى رسيد كه فضل بن سهل بر تمام اوضاع مسلّط شد و مأمون را به صورت يک آلت بلااراده درآورد. ر.ک: مطهری، مرتضی، مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏18، ص 120.

[215]. پیشوایی، مهدی، سیرۀ پیشوایان، ص 481 و 482.

[216]. همان، ص 485

[217]. همان، ص 484.

[218]. همان، ص 486 و 487.

[219]. ر.ک: همان، ص 486.

[220]. ر.ک: همان، ص 484 و 485.

[221]. همان، ص 487 و 488.

[222]. ر.ک: مفید، محمد بن نعمان، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص 259 و 260.

[223]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا علیه السلام، مترجم: مستفيد، حميدرضا / غفارى، على‏اكبر، ج ‏2، ص 312- 315

[224]. یوسف، 55.

[225]. عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 139.

[226]. صدوق، محمد بن على‏، الأمالی، ص 659.

[227]. عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 15.

[228]. پیشوایی، مهدی، سیرۀ پیشوایان، ص 490 و 491.

[229]. ر.ک: مطهری، مرتضی، مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏18، ص 115.

[230]. سیرۀ پیشوایان، ص 491.

[231]. مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏18، ص 122 و 123.

[232]. سیرۀ پیشوایان، ص 491.

[233]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ‏2، ص 141.

[234]. سیرۀ پیشوایان، ص 493.

[235]. ر.ک: همان، ص 494.

[236]. «كلمه توحيد (لا اِلهَ اِلاّ اللّه) دِژِ من است، و هر كس به دِژِ من داخل شود، از عذابم مصون مى ماند. كلمه توحيد شروطى هم دارد و من از جمله شروط آن هستم». ر.ک: اربلى، على بن عيسى‏، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج ‏2، ص 827 و 828؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج ‏49، ص 126و 127؛ عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ‏2، ص 135.

[237]. ر.ک: سیرۀ پیشوایان، ص 494 – 496.

[238]. همان، ص 496 و 497.

[239]. همان، ص 497.

[240]. همان.

[241]. عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ‏2، ص 166 و 167.

[242]. ر.ک: مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏18، ص 132.

[243]. مفيد، محمد بن نعمان، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 264 و 265؛ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 488 – 490، ح 7.

[244]. طريحى، فخر الدين‌، مجمع البحرين،‌ محقق: حسينى، سيد احمد، ج ‌3، ص 319‌.

[245]. راغب اصفهانى، حسين بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن‌، محقق: داودى، صفوان عدنان، ص 386 و 387.

[246]. مجمع البحرين،‌ همان، ص 320.

[247]. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج على أهل اللجاج، ج ‏2، ص 408 و 409.

[248]. كلينى، محمد بن یعقوب، كافی، ج ‏4، ص 567؛ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 2، ص 260 و 261، ح 24.

[250]. دیلمی، حسن، إرشاد القلوب الی الصواب، مترجم: سلگى‏ نهاوندى، على، ج 2، ص 384.

[251]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 2، ص 261، ح 27؛ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، محقق: گروه پژوهش مؤسسه آل البيت عليهم السلام‌، ج 14، ص 558، ح 21. لازم به ذکر است که این برکت و فایده در زیارت امام رضا (علیه السلام) در صورتی است که بنای زائر بر عمل به فرامین آن حضرت و سایر امامان (علیهم السلام) باشد، ولی در این مسیر گاهی دچار لغزش و گناه شود و الا مسلم است که دست یابی به ثواب زیارت حضرت بدون عمل به دستورات الهی و ارتکاب عمدی و پی در پی گناهان، چیزی جز غرور و امید بی جا نیست و این مطلب از شرطی که در خود روایت آمده؛ یعنی زیارت با معرفت حضرت، نیز استفاده می شود.

[252]. عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج ‏2، ص 255 و 256.

[253]. همان، ص 255، ح 2.

[254]. همان، ص 257 و 258، ح 14؛ صدوق، محمد بن على‏، الأمالی، ص 119، ح 2.

[255]. عیون اخبارالرضا علیه السلام، همان، ص 256، ح 6.

[256]. اشاره به آیه 10 سوره حدید.

[257]. عيون اخبار الرضا علیه السلام، همان، ص 255، ح 3؛ الأمالى، ص 118، ح 1.

[258]. عيون اخبارالرضا علیه السلام، همان، ص 256، ح 8.

[259]. همان، ج 2، ص 262، ح 32؛ الأمالى، ص 588، ح 12.

[260]. ر.ک: عيون اخبار الرضا علیه السلام، ج ‏2، ص 279.

[261]. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 99، ص 43.

[262]. سید بن طاووس، الإقبال بالأعمال الحسنة، ص 310، «فصل فيما نذكره مما يعمل يوم ثالث و عشرين من ذي القعدة: و رأيت في بعض تصانيف أصحابنا العجم رضوان الله عليهم أنه يستحب أن يزار مولانا الرضا علیه السلام يوم ثالث و عشرين من ذي القعدة من قرب أو بعد ببعض زياراته المعروفة أو بما يكون كالزيارة من الرواية بذلك».

[263]. يعنى پهن شدن زمين از زير خانه كعبه.

[264]. قمی، عباس، مفاتیح الجنان، مترجم: الهی قمشه ای، مهدی، مصحح: میر شفیعی، سید صادق، ص 501.

[265]. همان. در بعضی از نقل ها آمده روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال 201 هجرى، منشور ولايتعهدی حضرت على بن موسى الرضا (عليهما السلام) به خط مأمون نگاشته شد و تشريفات بيعت، طى مراسمى شكوهمند در روز پنجشنبه، دهم ماه، به عمل آمد و حضرت بر مسند ولايتعهدی جلوس فرمود، ر.ک: پیشوایی، مهدی، سیرۀ پیشوایان، ص 480.

[266]. الإقبال بالأعمال الحسنة، ص 130.

[267]. بحارالأنوار، ج 99، ص 43.

[268]. عاملى (شهيد اول)، محمد بن مكى، الدروس الشرعية في فقه الإمامية‌، ج 2، ص 24.

[269]. مفاتیح الجنان، ص 289 و 981.

[270]. همان، ص 501.

[271]. ابن قولويه قمی، جعفر بن محمد، كامل الزيارات‏، ص 309‏.

[272]. همان، ص 309 و 310.

[273]. همان، ص 310.

[274]. همان.

[275]. همان.

[276]. عاملى (شهيد اول)، محمد بن مكى، الدروس الشرعية في فقه الإمامية‌، ج 2، ص 23.

[277]. احزاب، 53.

[278]. كفعمى، ابراهيم بن على‌، المصباح- جنة الأمان الواقية و جنة الإيمان الباقية‌، ص 472 و 473.

[279]. الدروس الشرعية في فقه الإمامية‌، ج 2، ص 23.

[280]. همان.

[281]. كامل الزيارات‏، ص 310.

[282]. ر.ک: همان.

[283]. الدروس الشرعية في فقه الإمامية‌، ج 2، ص 23.

[284]. این دو رکعت نماز برای زیارت معصومان جزو زیارت محسوب می شود، امّا برای غیر معصوم، ثواب آن برای وی اهدا می شود.

[285].  كامل الزيارات‏، ص 313.

[286]. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 2، ص 270.

[287]. ر.ک: كامل الزيارات‏، ص 313.

[288]. الدروس الشرعية في فقه الإمامية‌، ج 2، ص 23- 25 .

[289]. همان.

[290]. همان، ص 24.

[291]. همان.

[292]. همان.

[293]. همان، ص 25.

[294]. همان.

[295]. همان، ص 24.

[296]. همان.

[297]. ابن قولويه قمی، جعفر بن محمد، كامل الزيارات‏، ص 308‏ – 313.

[298]. كامل الزيارات‏، ص 308و 309‏.

[299]. در زمان حاضر که قبر مطهر دارای ضریح می باشد و به طور معمول، انداختن خود برروی قبر امکان ندارد، کنار ضریح آمدن و چسباندن خود به آن کفایت می نماید.

[300]. كامل الزيارات‏، ص 309‏- 313.

[301]. شیخ صدوق می گوید: در صورتی که این دو سوره را حفظ نیستی، سوره اخلاص (توحید) را در هر دو رکعت بخوان. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 2، ص 270.

[302]. لازم به ذکر است این زیارتنامه در منابع دیگر نیز با اندکی تفاوت ذکر شده است. ر.ک: صدوق، محمد بن علی، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 602- 605؛ عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 2، ص 267 – 270.