کپی شد
امام حسن عسکری (علیه السلام) مرجع پاسخگویی
ابو عون ابرش خويشاوند نجاح بن سلمه نامهاى براى امام حسن عسکری نوشت كه مردم اين كار شما را نپسنديدند كه در پشت جنازه پدرتان حضرت ابو الحسن گريبان پاره کردید. امام (ع) در جواب او فرمود: نادان اين كار به تو مربوط نيست. حضرت موسى بر برادر خود هارون گريبان چاک زد. بعضى از مردم با ايمان متولّد مى شوند و زندگى را با همين عقيده به پايان مي رسانند و در حال ايمان از دنيا مي روند برخى نيز كافر متولد مي شوند و با كفر زندگى مي كنند و كافر از دنيا مي روند. بعضي ديگر با ايمان متولد مي شوند و با همين عقيده زندگى مي كنند ولى كافر از دنيا مي روند تو نيز از آنهائى هستى كه كافر از دنيا خواهى رفت و ديوانه خواهى شد.
قبل از مرگ، پسرش او را در خانه نگهدارى مي كرد تا مبادا مردم او را ببينند چون مبتلا به وسوسه و بىعقلى شده بود و حرف هاى ياوه مي گفت و بر معتقدين به امامت و شيعه مذهب پيوسته ايراد تراشى مي كرد بالاخره عقيدهاى كه داشت آشكار كرد.[1]
يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن سيار روايت كرده كه عده ای به امام حسن عسكرى (ع) گفتند: گروهى بر اين گمانند كه هاروت و ماروت دو فرشتهاند كه وقتى عصيان بنى آدم فزونى گرفت، فرشتگان آنها را برگزيدند و خداوند آنها را با فرشته ديگرى به دنيا فرستاد و آن دو «زهرة» را تحريک كرده مىخواستند با او زنا كنند و شراب نوشيدند و قتل نفسى را كه حرام است مرتكب شدند و اين كه خداوند آنان را در بابل، عذاب مىدهد و ساحران، سحر از ايشان مىآموزند و خداوند آن زن را به صورت همين ستاره زهرة، مسخ كرده است. حضرت (ع) فرمود: پناه بر خدا فرشتگان از هر كفر و كار زشتى به لطف خداوند، معصوم هستند و هم او درباره آنها مىفرمايد: در آنچه امر فرموده مخالفت نكرده و آنچه امر شوند انجام می دهند.[2] و فرمود: مال خداست هر كه در آسمان و زمين است، كسانى كه نزد خدا هستند از عبادت او تكبر نمىكنند و خسته نمىشوند [3] و در مورد ملائكه فرمود: « كه در سخن به خدا سبقت نمى گیرند و به دستور خدا عمل مىكنند»[4] و در ادامه فرمود: خداوند ملائكه را براى آن به زمين نمىفرستد كه خود امام و حاكم باشند بلكه نزد پيامبران خدا فرستاده شدهاند تا رسالت پروردگارشان را به آنان، ابلاغ نمايند. سؤال كنندهاى پرسید: بنابراين ابليس، فرشته نبوده است.[5]
فرمود: خير او از جن بود آيا نشنيدى كه خداوند متعال مىفرمايد: سجده كردند مگر ابليس كه از طائفه جن بود.[6]
داود بن قاسم جعفرى مىگويد: مردى از اهل قم از امام حسن عسكرى (ع) در مورد آيه: إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ[7] پرسيد و من حاضر بودم.
حضرت فرمود: يوسف ندزدید، بلكه حضرت كمربندى داشت كه از ابراهيم (ع) به ارث رسيده بود و هر كس اين كمربند را مىدزديد غلام مىگشت، به اين صورت كه هر وقت آن را كسى مىدزديد جبرئيل فرود مىآمد و خبر مىداد و كمربند از او گرفته مىشد و به بندگى در مىآمد.
اين كمربند نزد ساره دختر اسحاق بن ابراهيم و سميّه مادر اسحاق بود و اين ساره، يوسف را دوست مىداشت و مىخواست براى خود فرزند قرار دهد از اين رو كمربند را برداشت و به كمر يوسف بست. پيراهنش را روى آن كشيد بعد به يعقوب گفت: كمربند دزديده شده.
پس جبرئيل آمد و گفت: اى يعقوب! كمربند نزد يوسف است. ولى كار ساره را نگفت و اين خواست خداوند بود. يعقوب برخاست و يوسف را تفتيش كرد و او در اين هنگام نوجوان بود و كمربند را پيدا كرد. ساره دختر اسحاق گفت: يوسف آن را از من دزديده پس من سزاوارترم به او.
يعقوب به او گفت: يوسف غلام توست به شرط اين كه او را نفروشى و به كسى نبخشى. ساره گفت: من قبول مىكنم به شرط اين كه او را از من نگيرى و السّاعه او را آزاد مىكنم. پس يعقوب يوسف را به او داد و او هم يوسف را آزاد كرد. به اين خاطر، برادران يوسف گفتند: اگر او اكنون دزدى كرد، برادرش هم قبلا دزدى كرده بود! ابو هاشم مىگويد: در اين مورد فكر مىكردم و از اين كار تعجب مىنمودم؛ چون «يعقوب» خيلى به «يوسف» نزديك بود و در فراق او غمگين شد و چشمانش گريست تا اين كه كور شد. در حالى كه مسافت كم بود. در اين هنگام امام حسن عسكرى (ع) رو به من كرد و فرمود: اى ابو هاشم! از آنچه در فكرت مىگذرد به خدا پناه ببر؛ چون اگر خدا مىخواست پردههاى ميان يعقوب و يوسف را برمىداشت كه يک ديگر را ببينند ولى هدفى داشت و كسى به آن نمىرسيد مگر اين كه اين گونه باشد، پس خدا است كه دوستان خود را برمىگزيند.[8]
على بن حسن بن شاپور گفت: در زمان حضرت عسكرى (ع) قحط سالى شد خليفه دستور داد وزير دربار و تمام اهل مملكت براى نماز استسقاء به صحرا بروند سه روز پشت سر هم رفتند به مصلّى و دعا كردند، امّا باران نيامد.
روز چهارم جاثليق عالم نصارى با نصرانيان و رهبانان به صحرا رفتند در ميان آنها راهبى بود همين كه دست خود را به دعا برداشت آسمان شروع كرد به باريدن مردم به شک افتادند و در شگفت شده تمايل به دين نصارى پيدا كردند.
خليفه از پى امام حسن عسكرى (ع) فرستاد آن وقت زندانى بود بعد از اين كه از زندان خارجش كرد گفت به فرياد امت جدت برس كه دارند از دست مي روند فرمود من فردا به صحرا خواهم رفت و شک و ترديد را ان شاء اللَّه از ميان برمي دارم.
روز سوم جاثليق با رهبانان خارج شد حضرت امام حسن (ع) نيز با گروهى از اصحاب بيرون آمد همين كه ديد راهب دست خود را بلند كرده به يكى از غلامان خويش فرمود دست راست او را بگير و آنچه بين انگشتان خود پنهان كرده خارج كن غلام دستور را انجام داد از بين دو انگشت سبابه او استخوانى سياه بيرون آورد حضرت امام حسن (ع) آن را در دست گرفت آن گاه فرمود حالا تقاضاى باران كن دعا كرد و طلب باران نمود آسمان كه قبلا ابرى بود صاف شد و خورشيد بيرون آمد.
خليفه گفت اين استخوان چيست؟ امام (ع) فرمود اين مرد به قبر يكى از انبياء گذشت اين استخوان به دست او آمد استخوان پيامبرى را نمي گشايند مگر اين كه باران به شدت مىبارد.[9]
ابو القاسم هروى مىگويد: نامهاى به امام حسن عسكرى (ع) نوشتم. و خبر دادم كه دوستان شما اختلاف دارند. و از او خواستم تا دليلى را ارائه دهد.
حضرت در پاسخ چنين مرقوم فرمود: خداوند متعال عاقل را مخاطب قرار مىدهد. و هيچ كس نمىتواند به اندازه خاتم پيامبران و سيّد مرسلين (ص) دليل بياورد و برهان اقامه كند. با وصف حال، او را- نعوذ باللَّه- ساحر، كاهن و دروغگو قلمداد نمودند. و هر كس طالب هدايت باشد، هدايت مىشود الّا اين كه اكثر مردم با دلايل و معجزات، آرام مىگيرند. و در اين مورد، اگر خداوند به ما اجازه دهد، سخن مىگوييم و اگر مانع شود، ساكت مىشويم.
اگر خداوند مايل بود كه حقّ ما ظاهر نشود، پيامبران را براى بشارت و بيم دادن ارسال نمىفرمود تا چه در حال ضعف و چه در حال قدرت، حق را اعلان نمايند و هميشه حق بگويند. تا اين كه خداوند كارش را به انجام رساند و حكمش را نافذ گرداند. و مردم چند گونهاند:
الف- برخى از مردم آگاه هستند و در راه نجات و رستگارى، قدم برمىدارند، به حق تمسک مىجويند، به جاى استوارى چسبيدهاند، شک و ترديدى به خود راه نمىدهند و پناهگاهى جز ما نمىشناسند.
ب- و برخى ديگر، حق را از اهلش نمىگيرند و مانند كسى هستند كه تلاطم دريا او را به اين سو و آن سو مىبرد. و هر وقت موج آرام گيرد و او نيز آرام مىشود (و از خود استقلالى ندارد).
ج- عدهاى ديگر، كسانى هستند كه شيطان بر آنها غلبه كرده و كار آنها رد كردن اهل حقّ است. و به وسيله باطل، حقيقت را دفع مىكنند. و اين به خاطر حسادتى است كه دارند. پس چپ و راست را رها كن. ما مانند چوپان هستيم كه هر وقت بخواهد، گوسفندانش را گرد آورده با كمتر كوششى اين كار را مىكند.
اما آن چه از اختلاف دوستان ما گفتى، بعد از اين كه پدرم به من وصيت كرد و من بزرگترين فرزندان او هستم، ديگر شک و شبههاى باقى نخواهد ماند. و هر كس در مسند حكم، بنشيند و حال مردم را بهتر رعايت كند، او اولى به اين كار است. و تو هم اسرار ما را فاش نكن. و دنبال رياست نرو كه اين دو كار، مايه هلاكت هستند.[10]
[1]. علامه مجلسى، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 50 ص191، ناشر، اسلاميه، تهران.
[2]. تحریم،6.
[3]. انبیاء، 19.
[4].انبیا، 27.
[5]. طبرسى، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج، ج2، ص 458، ناشر، مرتضى، مشهد، چاپ اول، 1403 ق.
[6]. کهف، 50.
[7]. یوسف، 77. گفتند: اگر اين دزدى كرده برادرش نيز پيشتر دزدى كرده بود
[8]. قطب راوندى، الخرائج و الجرائح، ج2، ص 738، ناشر، مدرسه امام مهدى، قم، چاپ اول، 1409 ق.
[9]. خسروى، موسى، زندگانى حضرت جواد و عسكريين (ع)، (ترجمه بحار الأنوار) ص 236، ناشر، اسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1364 ش.
[10]. محرمى، غلام حسن، جلوههاى اعجاز معصومين (ع)، ص 349، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ، دوم، 1378 ش.