searchicon

کپی شد

امامت پس از امام صادق (علیه السلام)

اختلافی كه معمولاً میان شیعیان پدید می‌آمد، ناشی از تعیین امامت امام بعدی بود. گاهی بنا به دلایل سیاسی، از جمله به دلیل وحشتی كه از حاكمیت عباسیان وجود داشت، امام برای بسیاری از شیعیان خود ناشناخته می‌ماند؛ زیرا امكان آن بود كه اگر به صورت صریح، امامت امامی معیّن می‌شد، از ناحیه خلفا تحت فشار قرار گیرد. شدّت اختناق منصور دربارۀ علویان، به ویژه امام صادق (علیه السلام) كه عظمت فراوانی در جامعه كسب كرده بود سبب شد تا سردرگمی خاصی میان برخی از شیعیان، نسبت به رهبری آینده، به وجود آید. دعوت و جذب شیعیان آن حضرت از طرف بعضی از فرزندان امام صادق (علیه السلام) (كه به ناحق داعیه امامت داشتند) و بهره‌گیری آنان از این فرصت، مزید بر علت می‌شد. پراكندگی شیعیان نیز خود مشكل دیگری بود؛ زیرا آنها در شهرهای دور و نزدیك زندگی می‌كردند و كسب اطمینان درباره امام واقعی برای آنان كار دشواری بود. امام صادق (علیه السلام) برای این كه جانشینش مشخص نشود، افزون بر دو فرزند خود، امام كاظم (علیه السلام) و عبدالله، منصور عباسی را نیز وصی خود قرار داد.[1]

این عوامل دست به دست هم می داد و در ایجاد انشعاب میان شیعیان پس از شهادت هر امامی تأثیر زیادی بر جای می گذاشت. به همین ترتیب، این انشعاب پس از رحلت امام صادق (علیه السلام) نیز رخ داد.[2]

نكته دیگری كه در زمان امام صادق (علیه السلام) وجود داشت و كسانی از آن بهره بردند، مسئله اسماعیل بن جعفر بن محمد (ع) بود. از آن‌جا كه او فرزند بزرگ‌تر امام صادق (علیه السلام) بود، بسیاری از شیعیان گمان می‌كردند كه رهبری آینده شیعه از آن او خواهد بود. وی در حیات پدر وفات كرد و به طوری كه در روایت آمده، امام صادق (علیه السلام) اصرار داشتند تا شیعیان با دیدن جنازه او به مرگش یقین كنند. با این حال عده‌ای، پس از آن حضرت با داعیه مهدویت اسماعیل و یا بهانه‌ای دیگر، فرقه‌ای به ‌نام خطابیه، باطنیّه یا اسماعیلیّه در شیعه به وجود آوردند. درباره اسماعیل، نكته مهم این است كه ـ به احتمال ـ مطرح شدن او به عنوان رهبر و امام شیعیان پس از پدر، جنبه سیاسی داشته و طبعاً بزرگ‌تر بودن او نیز در این امر مؤثر بوده است؛ به ویژه كه امام صادق (علیه السلام) تا آخرین روزهای زندگی خویش از تعیین صریح جانشین خودداری می‌كرد. باید گفت كه این امر با نقل هایی كه در آنها آمده است که امام صادق (علیه السلام) از آغاز امام كاظم (علیه السلام) را به برخی از خواص اصحاب، به عنوان جانشین خود معرفی كرد[3] منافاتی ندارد.

این روایات از طرق مختلف نقل شده است. به عنوان نمونه در روایتی از فیض بن مختار آمده است كه روزی نزد امام صادق (علیه السلام) بوده و آن حضرت در ضمن برخوردی كه پیش آمد به وی تصریح كرد كه اسماعیل جانشین او نیست. فیض می‌گوید: عرض كردم: ما شكی نداشتیم كه مردم (شیعه) پس از شما به سراغ او خواهند رفت. آن‌گاه در ادامه روایت آمده است كه امام، فرزندش موسی را به عنوان جانشین خود به وی معرفی كرد.[4]

اسحاق بن عمّار صَیرَفی نیز می‌گوید: نزد امام صادق (علیه السلام) اشاره به امامت اسماعیل پس از آن حضرت نمودم و امام انكار فرمودند.[5] در روایت دیگری آمده: ولید بن صبیح به امام صادق (علیه السلام) عرض كرد: عبدالجلیل به من گفته كه شما اسماعیل را وصی خود قرار داده‌اید. امام این مطلب را انكار كرده و امام كاظم را به او معرفی فرمود.[6]

به همین دلیل بود كه امام صادق (علیه السلام) پس از آن كه اسماعیل درگذشت، اصرار داشت كه شیعیان مرگ او را با اطمینان خاطر بپذیرند؛ زیرا تصور زنده بودن وی ـ با توجه به سوابق اعتقاد به مهدویت كه در میان برخی از غلات شیعه ترویج شده بود ـ خطر پیدایش فرقه جدید را در میان شیعه به دنبال داشت و اصرار امام صادق (علیه السلام) بر مرگ اسماعیل نیز برای جلوگیری از همین انحراف بود.

در روایت دیگری از زراره نقل شده كه، در خانه امام صادق (علیه السلام) بودم كه حضرت به من دستور داد تا داود بن كثیر رقّی، حَمران، ابوبصیر و مُفَضَّل بن عمر را پیش آن حضرت حاضر كنم. پس از آن كه نامبردگان حاضر شدند، پشت سر آنان افراد دیگری هم به تدریج وارد شدند. بعد از آن كه تعداد حاضران به سی نفر رسید امام فرمود: «ای داود روانداز را از روی اسماعیل بردار.» او روانداز را از روی اسماعیل كنار زد. امام پرسید: «ای داود آیا او زنده است یا مرده»؟ داود گفت: او مرده است. سپس حاضران به دستور امام، یكی پس از دیگری جسد او را دیده و اعتراف به مرگ وی نمودند. امام بار دیگر این كار را تكرار فرموده تا این كه او را به قبرستان آوردند و موقعی كه می‌خواستند او را در لحد بگذارند، امام افراد را واداشت تا به مرگ او شهادت دهند؛ آن‌گاه به موسی بن جعفر (علیهما السلام) به عنوان امام پس از خود تأكید فرمود.[7]

شیخ مفید می‌نویسد:

روایت شده كه امام صادق (علیه السلام) در مرگ اسماعیل به شدت گریست و اندوه عظیمی او را فرا گرفت و بدون كفش و رداء جلو تابوت او راه افتاد و چندین بار دستور داد تابوت را بر زمین بگذارند و هر مرتبه صورت او را می‌گشود و به آن نگاه می‌كرد؛ منظورش از این كار آن بود كه حتمیت در گذشت او را برای كسانی كه اسماعیل را جانشین پدرش می‌دانستند ثابت كرده و در عین حال، در حیات خود این شبهه را از میان بردارد.[8] از روایاتی كه سردرگمی برخی از شیعیان را در این باره نشان می‌دهد، روایتی است از هشام بن سالم كه می‌گوید: همراه مؤمن الطاق در مدینه بودیم كه دیدیم شماری بر در خانه عبدالله بن جعفر بن محمد گرد آمده‌اند. ما مسائلی از عبدالله درباره زكات پرسیدیم؛ ولی او جواب صحیحی به ما نداد. آن‌گاه بیرون آمدیم و نمی‌دانستیم از فرقه‌های مُرجِئه، قَدَریه، زیدیه، معتزله، خوارج كدام یک را قبول كنیم. در این حال شیخی را دیدیم كه او را نمی‌شناختیم. فكر كردیم جاسوسی از جاسوسان منصور است ـ كه در مدینه به منظور شناسایی شیعیان جعفر بن محمد در میان آنها نفوذ كرده بودند ـ ولی بر خلاف این احتمال، او ما را به خانه ابوالحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) برد. هنوز در آن‌جا بودیم كه فُضَیل و ابوبصیر وارد شده، پرسش‌هایی نمودند و بر امامت وی یقین حاصل كردند. آن‌گاه مردم از هر سو دسته دسته می‌آمدند، جز گروه عمار ساباطی و نیز شمار بسیار اندكی كه عبدالله بن جعفر را قبول داشتند.[9]

آنچه در روایت بالا جلب توجه می‌كند این است كه شیعیان كسانی نبودند كه بدون تحقیق، هر كسی را كه داعیه وصایت و امامت داشت، بپذیرند بلكه با طرح سؤالات خاصی، دانش او را ارزیابی می‌كردند و آن‌گاه كه در امامت وی از ناحیه علمی به یقین می‌رسیدند، او را به وصایت می‌پذیرفتند. روایت بالا این دقّت و كنجكاوی را، هم درباره هشام و هم درباره فُضَیل و ابوبصیر نشان می‌دهد. همچنین به تهدیدهایی اشاره دارد كه از سوی منصور متوجه شیعیان امام صادق (علیه السلام) بود.

نوبختی نیز در فِرَق الشیعه[10]  آورده است؛ شیعیان، عبدالله بن جعفر را ـ كه مشهور به عبدالله افطح بود و به همین سبب گروندگان به او را فطحیه نامیده‌اند[11]– به وسیله طرح بعضی از مسائل حلال و حرام درباره نماز و زكات و جز آن آزموده و چون دانشی پیش وی نیافتند از او روی برتافتند.. در این نقل و روایات دیگری، اشاره به گرایش عبدالله، از نظر عقیدتی، به مرجئه شده است.[12]

نوبختی انشعاب شیعه را پس از رحلت امام صادق (علیه السلام) به شش فرقه بدین ترتیب بر می‌شمارد:

1. كسانی كه معتقد بر مهدویت امام صادق (علیه السلام) بودند.

2. اسماعیلیه خالصه كه هنوز بر زنده بودن اسماعیل اصرار می‌ورزیدند.

3. آنان كه به امامت محمد فرزند اسماعیل اعتقاد داشتند.[13]

4. دسته‌ای كه به امامت محمد بن جعفر معروف به دیباج معتقد بودند.

5. گروهی كه امامت عبدالله افطح را قبول داشتند.

نوبختی در تعلیل گرایش به سوی عبدالله افطح می‌گوید: شیعیان به استناد حدیثی که به امام صادق (علیه السلام) استناد می دادند: «امامت برای بزرگترین فرزند امام قبلی است»[14]به سراغ او رفتند اما وقتی از پاسخ به پرسش هایشان بر نیامد رهایش كردند. وی می‌نویسد: در ابتدا بسیاری از مشایخ شیعه به سراغ او رفتند. عبدالله حدود 70 روز پس از وفات امام صادق (علیه السلام) بدرود حیات گفت و هیچ فرزند پسری از خود باقی نگذاشت و پیروان او ناچار همگی از اعتقاد به امامت وی برگشته و به امامت موسی بن جعفر (علیهما السلام) گرویدند. گرچه شماری از آنان در همان دوران حیات عبدالله به سوی امام موسی كاظم (علیهما السلام) بازگشته بودند.

6. كسانی كه به امامت موسی بن جعفر (علیهما السلام)  اعتقاد داشتند.

از میان شیعیان افرادی چون هِشام بن سالم، عبدالله بن ابی یَعفور،[15] عمربن یزید بَیّاع السابِری، محمدبن نُعمان، مؤمن طاق، عُبیدبن زراره، جَمیل بن درّ‏ّاج، ابان بن تَغْلِب و هشام بن حَكَم كه از بزرگان آنان و اهل علم و نظر و از فقهای شیعه به حساب می‌آمدند، امامت موسی بن جعفر (علیهما السلام) را پذیرفتند. تنها كسانی كه به امامت وی نگرویدند تنها عبدالله بن بُكَیر بن اَعیَن و دیگری عمار بن موسی ساباطی بود.[16]مرحوم طَبرسی در اعلام الوری، انشعابات پیدا شده در میان شیعیان امام صادق (علیه السلام) پس از آن حضرت را آورده و دلایل گرایش آنان را نیز ذكر كرده است.[17]

 


[1]. راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، ص 293.

[2]. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، عیون اخبار الرضا، ترجمه آقا نجفی اصفهانی، محمد تقی، ج 1، ص 31، « ذَهب الناسْ بعد اَبی عبدِالله (ع) یمیناً و شِمالاً».

[3]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 309ـ 307.

[4]. کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، ص 355، ش 663؛ ابن أبی زینب (نعمانی)، محمد بن ابراهیم، الغیبه، ص 324،محقق و مصحح، غفاری، علی اکبر.

[5]. طوسی، الغیبه، محقق و مصحح تهرانی، عباد الله/ ناصح، علی احمد ، ص 326.

[6]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 48، ص 22.

[7]. الغیبه، ص 328.

[8]. مفید، محمد بن نعمان،  الارشاد، ص 267.

[9]. کافی، ج 1، ص 352ـ 351؛ الخرائج و الجرائح، ص 297.

[10]. همان، ص 78 ـ 77.

[11]. درباره این نام نک؛ نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص 77.

[12]. مفید، محمد بن نعمان، الفصول المختاره، ص 253.

[13]. شیخ مفید تعداد کسانی را که به امامت او قائل شدند بسیار اندک می‌داند، نک: همان، ص 252. با این حال بعدها، همین گروه بود که به نام اسماعیلیه شهرت یافت.

[14]. الإمامه فی الأَكبرِ من وُلْدِ الِإمامِ. این روایت در کلام امام صادق (ع) مقید به این بود که در وی مرض و عیبی نباشد (بما لم يكن في الأكبر عاهة). عاملى نباطى، على‏، الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، ج ‏2، ص 274.

[15]. در برخی منابع به درگذشت او پیش از این قضایا اشاره شده است.

[16]. فرق الشیعه، ص 79.

[17]. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ص 288.