Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

امامت و خلافت از دیدگاه شیعه

چنان که بسیاری از پژوهش گران اندیشه های اسلامی تأکید کرده اند، «امامت» تنها اصل اساسی است که شیعیان (دوازده امامی) را از دیگر فرقه های اسلامی متمایز می کند.

شیعیان بر خلاف اهل سنّت، به مسئله امامت چونان رکن اساسی دین و جزئی از اصول مذهب می نگرند. به اعتقاد شیعه، امامت منصبی الهی است که خداوند با توجه به علم خود درباره شرایط و نیازهای بندگان و همانند پیامبر تعیین می کند و ضمن آنکه پیامبر را موظّف به راهنمایی امّت به سوی امام نموده، مردمان را نیز مکلّف به پیروی از او می کند. شیعه امامت را همانند نبوّت منصب الهی می داند. پس همچنان که خداوند سبحان کس [یا کسانی] را از میان بندگان خود به نبوت و رسالت برمی گزیند و او را با معجزاتی که همانند نص از جانب خداوند است تأیید می نماید، همچنین برای امامت نیز آنکه را که می خواهد برمی گزیند و به پیامبرش دستور می دهد امامت او را با نص خاص تصریح نماید و او را برای انجام وظایف رهبری مردم پس از پیامبر به امامت منصوب نماید. تفاوت امام با پیامبر تنها در این است که بر امام همانند پیامبر وحی نمی شود، بلکه احکام الهی بر او القا و الهام می شود. پس پیامبر مبلّغ و پیام رساننده از جانب خداست و امام نیز از طرف پیامبر؛ و سلسله امامت تا دوازده امام ادامه دارد که همواره امام قبلی بر امام بعدی تصریح و توصیه نموده اند و شرط و تأکید کرده اند که همه آنان همچون پیامبر معصوم هستند. این گفتار تمام اندیشه شیعه را درباره امامت به مثابه اصلی از اصول دین نشان می‌دهد.[1]

اما خلافت از دیدگاه شیعه، ولایتى الهى مانند نبوّت است و خلیفه پیامبر (صلی الله علیه و آله) عهده دار مناصب گوناگونى است از جمله: تبلیغ و تبیین مجملات و تفسیر معضلات، و ردّ فروع بر اصول و جنگ بر اساس تأویل[2] (همان گونه که پیامبر بر اساس تنزیل قرآن مى جنگید) و اظهار آنچه پیامبر نتوانسته است به مردم بشناساند؛ یا به خاطر اینکه هنوز وقت عمل به آن نرسیده بود، یا مردم ظرفیت آن را نداشتند، و یا علّتهاى دیگر، پس نصب پیامبر (ص) و خلیفه، لطفى از جانب خداست و این لطف که به معناى نزدیک کردن بندگان به طاعت و دور ساختن آنها از معصیت است بر خداوند متعال واجب مى باشد؛ چون هر پیامبرى زندگىِ تا ابد برایش مقدّر نشده، پس هر گاه وفات کند بر خداوند جلّت عظمته، واجب است کسى را به عنوان جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر مردم بگمارد تا دین را با بیانش تکمیل، و شبهه هاى کافران را با برهانش زایل نماید، و با دست و زبانش کج روى ها و ضعف ها را اصلاح نماید و چون خداوند بر خود لازم دانسته که به بندگانش نیکى کند و خیر و سعادت آنها را تأمین نماید، پس باید کسى را براى پیشوایى آنها انتخاب کند که بتواند عهده دار این مسؤلیت سنگین باشد و در همه وظایف مانند پیامبرى که وى خلیفه او شده ، عمل کند.

و سپردن این امر (تعیین خلیفه) به افراد امّت ، یا به اهل حلّ و عقد (افراد خُبره) جایز نیست؛ زیرا عقل سلیم در امام، شرایطى را واجب مى داند که برخى از آنها از نفسیّات و ملکات مخفى هستند و فقط عالِم به سرائر (خداوند متعال) از آن آگاه است؛ مانند علم، عصمت، قداست و پاکى نفس و شناخت این صفات به عهده خداوند است نه افراد بشر؛ زیرا خداوند متعال مى فرماید: (وَرَبُّکَ یَعْلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا یُعْلِنُونَ)[3]، و پروردگار تو مى داند آنچه را که سینه هایشان پنهان مى دارد و آنچه را آشکار مى سازند؛ و (اللهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ)[4]، (خداوند آگاهتر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد).

پس اُمّتى که علم به غیب ندارد نمى تواند تشخیص دهد چه کسى به این اوصاف آراسته است، و خوبان در غالب موارد اشتباه مى کنند. در جایى که پیامبرى مانند موسى ـ على نبیّنا و آله و علیه السلام ـ نتیجه انتخابش از میان هزاران نفر ، افرادى بودند که در آخر گفتند: «خدا را آشکارا به ما نشان ده»، پس چه انتظارى مى توان از افراد عادى و انتخاب آنها داشت؟! و نمى توان مطمئن بود که فرد مفسدى را انتخاب نکنند، یا به فردى منحرف و شرور روى نیاورند، یا پشت سر کسى جمع نشوند که در واقع و باطن، خیر و خوبى امّت را نمى خواهد بلکه به دنبال منافع شخصى است،[5]

 


[1] . کاشف الغطاء، محمد حسین ، اصل الشیعة و اصولها، ص 68، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1993/1413.

[2] . پیامبر(صلى الله علیه وآله) مولا امیرالمؤمنین را با همین مطلب شناساند و فرمود : «إنّ فیکم من یقاتل على تأویل القرآن کما قاتلتُ على تنزیله»، «در میان شما کسى است که به خاطر تأویل قرآن مى جنگد همان طور که من به خاطر تنزیل آن جنگیدم» . ابوبکر گفت : اى رسول خدا! آن شخص من هستم؟ فرمود : نه. عمر گفت: اى رسول خدا! آن شخص منم ؟ فرمود: «لا ، ولکن خاصف النعل»، «نه ، بلکه آن شخص ، کسى است که کفش هاى مرا پینه مى کند»، و کفش هاى خود را به على مى داد و او آنها را پینه مى کرد. گروهى از حفّاظ این روایت را نقل کرده اند، و حاکم در المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 132 ، ح 4621 ، و همین طور در تلخیص آن و نیز هیثمى [در مجمع الزوائد، ج 9، ص 133 آن را صحیح دانسته اند.

[3] . قصص، 169 .

[4] . أنعام، 124 .

[5] . شفیعى شاهرودى، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 628. برگرفته از سایت اطلاع رسانی آیة الله مکارم شیرازی.