searchicon

کپی شد

امامت امام حسین (علیه السلام)

به دنبال شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) در سال پنجاه قمری، دوره امامت امام حسین (علیه السلام) شروع شد و تا سال 61 قمری ادامه یافت. جامعه اسلامی در این دوره گرفتار حکمرانانی بود که به تخریب اساس جامعه اسلامی و قوانین الهی می‌پرداختند. امام حسین (علیه السلام) در فرصت‌هایی که پیش می‌آمد، اعمال حکومت را به باد انتقاد می‌گرفت و مردم را به آینده امیدوار می‌ساخت و برای حفظ اساس حکومت اسلامی و جلوگیری از پراکندگی صفوف مسلمانان، در بسیاری از موارد علی‌رغم مشاهده بسیاری از نارسایی‌ها دندان به جگر می‌نهاد و صبر پیشه می‌کرد. در دوران ده ساله امامت امام حسین (علیه السلام) که آن حضرت در صحنه سیاسی با معاویه روبه‌رو بود، نامه‏های متعددی بین ایشان و معاویه رد و بدل شده است که نشانه موضع‌گیری سخت و انقلابی آن حضرت در برابر معاویه است. امام به‌دنبال هر جنایت و اقدام ضد اسلامی معاویه او را به‌‌شدت مورد انتقاد و اعتراض خود قرار می‏داد. یکی از مهم‌ترین این موارد، موضوع ولیعهدی یزید بود.

از طرفی معاویه به دنبال فعالیت‌های دامنه دار خود و به منظور تثبیت ولیعهدی یزید، سفری به مدینه کرد تا از مردم مدینه، به ویژه شخصیت‌های بزرگ این شهر که در رأس آنان امام حسین (علیه السلام) قرار داشت، بیعت بگیرد. او پس از ورود به این شهر، با «حسین بن علی (علیه السلام)» و «عبدالله بن عباس» دیدار کرد و طی سخنانی موضوع ولیعهدی یزید را پیش کشیده و کوشش کرد که موافقت آنان را با این موضوع جلب کند. حسین بن علی (علیه السلام) در پاسخ سخنان وی، جوابی بسیار کوبنده، سنجیده و تاریخی داد، که در جای خود آمده است.[1]

از جمله بعد از همین برخوردی که در مدینه صورت گرفت، معاویه به شدت نگران شد. به دنبال این و در ایامی که «مروان بن حکم» از طرف معاویه حاکم مدینه بود، به وی می‌نویسد: عمرو بن عثمان گزارش کرده‌است که، «گروهی از رجال و شخصیت‌های عراق و حجاز نزد حسین بن علی (علیه السلام) رفت و آمد می‏کنند» و اظهار کرده است که، «اطمینان ندارد حسین قیام نکند».

مروان در نامه خود اضافه می‏‌کند که: من در این باره تحقیق کرده‌‏ام، طبق اطلاعات رسیده او فعلا قصد قیام و مخالفت ندارد، ولی اطمینان ندارم که در آینده نیز چنین باشد، اینک نظر خود را در این باره بنویسید.

معاویه، پس از دریافت این گزارش، علاوه بر پاسخ نامه مروان، نامه‏‌ای تهدید آمیز نیز به امام حسین (علیه السلام) می‌نویسد.[2] در مقابل، امام حسین (علیه السلام) پاسخ تاریخی به معاویه می‌نویسد که همه اینها در منابع تاریخی ذکر شده است.[3]

اما با وجود وضع اسفناک و انفجار آميز زمان تسلّط معاويه و بنا بر ملاحظات فراوان، قيام و انقلاب مسلّحانه در آن زمان نه مقدور بود و نه مفيد؛ که به دو عامل مهمّ در این رابطه می‌توان اشاره کرد:

1. پيمان صلح امام حسن (علیه السلام) با معاويه.

2. ظاهر الصلاح بودن معاويه.

 چون نوبت به حکومت یزید رسید و مسئله بیعت او مطرح شد، امام حسین (علیه السلام) به دلیل شناختی که از شخصیت یزید داشت، به زمامداری او بر جامعه اسلامی راضی نشد و علیه او قیام کرد.

عمده اهدافی را که امام حسین (علیه السلام) از قیام بر علیه یزید دنبال می‌نمود عبارتند از:

1ـ زنده کردن اسلام .

2ـ آگاه ساختن مسلمانان و افشاى ماهیت امویان .

3ـ احیاى سنّت نبوى و سیره علوى .

4ـ اصلاح جامعه و بیدار کردن امت .

5ـ از بین بردن سلطه استبدادى بنى امیه .

6ـ آزادسازى ملّت از سلطه و زور.

7ـ حاکم ساختن حق و نیروبخشیدن به حق پرستان .

8ـ تأمین قسط و عدل اجتماعى و اجراى قانون شرع .

9ـ از بین بردن بدعت ها و کجروى‌ها.

10- اعتراض به موروثی شدن خلافت.

11ـ زنده کردن سنّت مهم امر به معروف و نهى از منکر.

اگر امام حسین در عهد یزید قیام نمی‌کرد، بر پیکره اسلام زیانی جبران ناپذیر وارد می‌شد. امام حسین (علیه السلام) در زمانى قرار گرفته بود که بدعت‌هاى زیادى در اسلام به‌وجود آمده‌بود، که مى‌دانست اگر قیام نکند، چیزى از اسلام باقى نخواهد ماند. چنان‌که فرمود: وقتى زمامدار حکومت اسلامى افرادى مثل یزید باشد، باید فاتحه آن را خواند.[4] از طرفى مى‌دانست که جد بزرگوارش فرمود: «آن‌جا که بدعت‌ها ظاهرگردد، بر عهده عالمان است که حقایق را بگویند، و اگر کتمان کنند، لعنت خدا بر آنان باد».[5]


[1]. دینورى، ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 184.

[2]. طوسى، محمد بن حسن، اختیار معرفه الرجال، تصحیح و تعلیق: مصطفوى، حسن، ص 48.

[3]. الامامة و السیاسة، ج 1، ص 180 و 184، این نامه با اختلاف در الفاظ، در این منابع نیز آمده است:  مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 44، ص 212 به بعد؛ ‏اختیار معرفه الرجال، ص 48.

[4]. خوارزمی، مقتل الحسین،ح 1،ص 268؛ مطهرى، مرتضی، مجموعه آثار، ج 17 ص 13.

[5]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافى، ج 1، ص 54؛ حر عاملى، محمد بن حسن‏، وسایل الشیعه ،ج 11،ص 510.