searchicon

کپی شد

اقدامات محمد بن عبدالله (نفس زکیه)

مهمترین اقدام محمد نفس زکیه قیام او بر علیه منصور عباسی بود. نحوه شکل‌گیری قیام محمّد نفس زکیّه برعلیه خلافت عبّاسی بدین صورت بود:

محمّد در میان اهل بیتش از همه در علم، حفظ قرآن، فقاهت در دین، شجاعت، سخاوت، صلابت و … سرآمد روزگار خود بود، به‌گونه‌ای که غالبا در مهدی بودن او شک نداشتند و این موضوع میان عموم مردم شایع شده بود. به همین دلیل گروهی از بزرگان بنی‌هاشم از آل‌ابی‌طالب، آل‌عبّاس و تیره‌های گوناگون بنی‌هاشم با او به عنوان مهدی اهل بیت، بیعت کردند.[1] دراین میان امام جعفر صادق (علیه السلام) با این کار مخالفت نموده و  فرمود: او (محمد) به حکومت نخواهد رسید و حکومت در بنی‌عبّاس مستقر خواهد شد.[2]

پس از مدتی با سرنگونی بنی‌امیه، قدرت به‌دست بنی‌عبّاسی افتاد. بعد از این محمد از ترس بنی عباس، پیوسته در غربت به سر می‌برد. پس از روی کار آمدن منصور (خلیفه دوم عباسی)، او به‌شدت در برابر ادعاهای سیاسی حسنیان موضع گرفت. یکی از مواضع او در برابر حسنیان، نامه او به نفس زکیه است که در آن، ضمن رد ارث برای حسنیان از پیامبر (صلی الله علیه و آله) از طریق حضرت فاطمه (سلام الله علیها)، حقانیت عباس، عموی پیامبر را در ارث‌بری از آن حضرت، مطرح ساخت. او در برابر سخن محمد که گفته بود ما فرزندان پیامبر هستیم، می‌گوید: «گفته بودی شما فرزندان پیامبر خدا هستید، اما خدای تعالی در کتاب خویش می‌گوید: «مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ …»؛ «محمّد (صلّی اللّه علیه و آله) پدر هیچ‌یک از مردان شما نیست»،[3] در حالی که شما فرزندان دختر او هستید. این قرابتی نزدیک است، اما نه سبب میراث می‏شود و نه موجب ولایت و امامت. پس چگونه می‌توانی به‌سبب آن، ارث ببری؟[4]

همین امور و همچنین دستگیری پدر، برادر و خاندانش توسط منصور دوانیقی موجب شد تا او در مدینه دست به قیام زده و امر خویش را آشکار کند. در این میان اعیان مدینه به‌جز چند نفر با وی بیعت کردند. پس محمّد بر مدینه دست یافت و امیر آن‌جا را که از جانب منصور نصب شده بود عزل کرد و از طرف خود قاضی و عاملی برآن گماشت، در زندان‌ها را شکست و هر کسی در آن بود خارج کرد و یک‌باره بر مدینه مسلط شد.[5]

محمّد ابتدا آنچه جلوی راه حكومت بود از میان برداشت و در ظرف دو سه روز تمام حجاز و یمن او را به خلافت اسلام قبول نمودند، حتی ابوحنیفه و مالک، دو نفر از ائمّه معروف فقه اهل سنّت و جماعت، خلافتش را تصویب نموده و فتوی بر حقّانیت وی دادند.[6]

منصور موقع را زیاده از حدّی که انتظار داشت خطرناک دیده بود. به حیله و تزویر پرداخته، نامه‌ای به نفس زکیّه نوشت. اجازه داد به اینکه هر کجا میل دارد می‌تواند در آنجا توقّف کند و دیگر به حقوق و مستمری خیلی زیاد و بذل همه نوع مساعدت و محبّت درباره خویشانش وی را امیدوار ساخت. در جواب آن محمّد نوشت که: عفو و گذشت یا عنایت و بخشش وظیفه من بوده است؛ زیرا که خلافت حقّ مطلق من می‌باشد؛ نه تو.[7]

زمانی که منصور از طریق صلح و دوستی با محمد مأیوس شد، عیسی بن موسی، برادرزاده و ولیّ‌عهد خود را به تجهیز جنگ با محمّد فرمان داد. عیسی با چهار هزار سوار و دو هزار پیاده برای جنگ با نفس زکیه حرکت کرد.

محمّد چون مطّلع شد که عیسی برای دفع او راه افتاده، در صدد تهیّه جنگ برآمده و خندقی بر دور مدینه کند. این جریان در ماه رمضان اتفاق افتاد. عیسی با لشكر خود به مدینه رسیده و مدینه را محاصره کردند.

عیسی (قبل از درگیری دو طرف) خطاب به محمد ندا داد: ای محمّد تو در امانی هستی. محمّد گفت: شما به امان خود وفای نمی‌کنید، مردن با عزّت بهتر از زندگی با ذلّت است. در این همین موقع لشكر محمّد از دور او متفرّق شده و از صدهزار نفری که با او بیعت کرده بودند، تنها سیصد و شانزده نفر با او ماندند. لذا لشكر عیسی آماده شده و یک‌‌باره بر آنها حمله کردند و کار ایشان را ساختند.[8]

حمید بن قحطبه، محمّد را شهید کرد و سرش را به نزد عیسی برد و زینب، خواهر محمّد و فاطمه دخترش جسد او را از خاک برداشتند و در بقیع دفن نمودند. قتل محمّد در اواسط ماه رمضان سال 145 ه‍.ق. واقع شد. مدّت حضور او تا وقت شهادتش دو ماه و هفده روز بود و عمرش به چهل و پنج سال رسید. [9]

[1]. حيدر، اسد، الإمام الصادق (علیه السلام) و المذاهب الأربعة، ج 4، ص 351.

[2]. مفيد، مُحمّد بن مُحمّد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 192؛ اصفهانى،‏ ابوالفرج،  مقاتل الطالبيين‏، تحقيق: صقر، سيد احمد، ص 184.

[3]. احزاب، 40.

[4]. طبري، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق: ابراهيم، محمد أبو الفضل، ج 7، ص 569.

[5]. مسكويه رازی، ابو على، تجارب الأمم، تحقيق: امامى، ابو القاسم، ج 3، ص 390.

[6]. عده‌ای از نویسندگان زیر نظر سيد هادى خسروشاهى، ‏أهل البيت في مصر، ص 98.

[7]. بلاذرى‏، احمد بن يحيى‏، أنساب الأشراف‏، ص 95.

[8]. مقريزى،‏ تقى الدين، إمتاع الأسماع بما للنبي من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع‏، ج 12، ص 377؛ كاتب واقدى،  ابن سعد، ‏الطبقات الكبرى‏، ج 5، ص 440.

[9]. ابن جوزى، سبط، ‏‏تذكرة الخواص‏، ص 203.