Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

اعلام اجتماع در غدیر خم

ظهر نزدیک شده‌بود، کم کم سرزمین «جُحفه» و سپس بیابان‌هاى خشک و سوزان «غدیر خم» از دور نمایان مى‌شد.

این‌جا در حقیقت چهارراهى است که مردم سرزمین «حجاز» را از هم جدا مى‌کند، راهى به سوى «مدینه» در شمال، راهى به سمت «عراق» در شرق، و راهى به سمت غرب و سرزمین «مصر» و راهى به سوى سرزمین «یمن» در جنوب پیش مى‌رود و در همین‌جا باید آخرین خاطره و مهم‌ترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد، و مسلمانان با دریافت آخرین دستور که در حقیقت نقطه پایانى در مأموریت‌هاى موفقیت آمیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود از هم جدا شوند.

روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عید قربان مى‌گذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر(صلى الله علیه وآله) به همراهان داده شد، مسلمانان با صداى بلند، آن‌هائى را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند، خورشید از خط نصف النهار گذشت، مؤذّن پیامبر(صلى الله علیه وآله) با صداى اللّه اکبر مردم را به نماز ظهر دعوت کرد، مردم به سرعت آماده نماز مى‌شدند، اما هوا به قدرى داغ بود که بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روى سر بیفکنند، در غیر این صورت ریگ‌هاى داغ بیابان و اشعه آفتاب، پا و سر آن‌ها را ناراحت مى‌کرد.

جمعى به چند درختی که موجود بود پناه بردند، پارچه‌اى بر یکى از این درختان برهنه افکندند و سایبانى براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) ترتیب دادند، ولى بادهاى داغ به زیر این سایبان مى‌خزید و گرماى سوزان آفتاب را در زیر آن پخش مى‌کرد. نماز ظهر تمام شد. مسلمانان تصمیم داشتند فوراً به خیمه‌هاى کوچکى که با خود حمل مى‌کردند پناهنده شوند، ولى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آن‌ها اطلاع داد که همه باید براى شنیدن یک پیام تازه الهى که در ضمن خطبه مفصلى بیان مى‌شد، خود را آماده کنند.

کسانى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) فاصله داشتند قیافه ملکوتى او را در لابلاى جمعیت نمى‌توانستند مشاهده کنند؛ لذا منبرى از جهاز شتران ترتیب داده‌شد، و پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر فراز آن قرار گرفت، نخست حمد و سپاس پروردگار به جا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود:

من به همین زودى دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مى‌روم! من مسئولم شما هم مسئولید!

شما درباره من چگونه شهادت مى‌دهید؟ مردم صدا بلند کرده گفتند: «نَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَهَدْتَ فَجَزاکَ اللّه خَیْرا»؛ ما گواهى مى‌دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردى و شرط خیرخواهى را انجام دادى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خیر دهد.

سپس فرمود: «آیا شما به یگانگى خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان در آن روز گواهى نمى‌دهید»؟! همه گفتند: «آرى، گواهى مى‌دهیم». فرمود: «خداوندا گواه باش»!… بار دیگر فرمود: اى مردم! آیا صداى مرا مى‌شنوید؟… گفتند: آرى، و به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چیزى شنیده نمى‌شد.

پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:… اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار مى‌گذارم چه خواهید کرد؟ یکى از میان جمعیت صدا زد، کدام دو چیز گرانمایه یا رسول اللّه؟! پیامبر(صلى الله علیه وآله) بلافاصله گفت: اوّل، ثقل اکبر، کتاب خدا است که یک سوى آن به دست پروردگار، و سوى دیگرش در دست شما است، دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید.

و اما دومین یادگار گرانقدر من، خاندان من هستند و خداوند لطیفِ خبیر به من خبر داده که این دو، هرگز از هم جدا نمى‌شوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشى نگیرید، که هلاک مى‌شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.

ناگهان مردم دیدند پیامبر(صلى الله علیه وآله) به اطراف خود نگاه کرد، گویا کسى را جست‌وجو مى‌کند و همین که چشمش به على(علیه السلام) افتاد، خم شد، دست او را گرفت و بلند کرد، آن‌چنان که سفیدى زیر بغل هردو نمایان شد، و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکست ناپذیر اسلام است.

در این‌جا صداى پیامبر(صلى الله علیه وآله) رساتر و بلندتر شد و فرمود: «أَیُّهَا النّاسُ مَنْ أَوْلَى النّاسِ بِالْمُؤْمِنِیْنَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؛ چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟! گفتند: خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) داناترند!

پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفت: خدا، مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنان هستم و نسبت به آن‌ها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آن‌ها مقدم).

سپس فرمود: «فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاه»؛ هر کس من مولا و رهبر او هستم، على، مولا و رهبر او است ـ و این سخن را سه بار و به گفته بعضى از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد ـ .

و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشته عرض کرد: «اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ»؛ خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کس که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یارى کن، و آن‌ها که یاریش را ترک کنند، از یارى خویش محروم ساز، و حق را همراه او بدار به هرسو که او مى‌چرخد.

سپس فرمود: «أَلا فَلْیُبَلِّغِ الشّاهِدُ الْغائِبَ»؛ آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند.

خطبه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به پایان رسید، عرق از سر و روى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) و مردم فرو مى‌ریخت، و هنوز صفوف جمعیت از هم متفرق نشده‌بود که امین وحى خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر (صلى الله علیه وآله) خواند: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی…»؛ امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم … .[1]

پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «اَللّهُ أَکْبَرُ، اَللّهُ أَکْبَرُ عَلى إِکْمالِ الدِّیْنِ وَ إِتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتِى وَ الْوِلایَةِ لِعَلِىٍّ مِنْ بَعْدِى»؛ خداوند بزرگ است، همان خدائى که آئین خود را کامل، و نعمت خود را بر ما تمام کرد، و از نبوت و رسالت من و ولایت على پس از من راضى و خشنود گشت.

در این‌هنگام شور و غوغائى در میان مردم افتاد و على(علیه السلام) را به این موقعیت تبریک مى‌گفتند، و از افراد سرشناسى که به او تبریک گفتند، «ابوبکر» و «عمر» بودند، که این جمله را در حضور جمعیت بر زبان جارى ساختند: «بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا ابْنَ أَبِی طالِب أَصْبَحْتَ وَ أَمسَیتَ مَوْلایَ وَ مَوْلى کُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة»؛ آفرین بر تو باد! آفرین بر تو باد! اى فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان باایمان شدى.

در این هنگام «ابن عباس» گفت: «به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند».[2]

 

[1]. مائده، 3.

[2]. سایت آیت الله مکارم.