کپی شد
اصول دین
فهرست
مفهوم شناسی اصول دین
«اصول» جمع «اصل» و از ریشه «اصل»، در لغت، به معنای بیخ، بن، بنیان، ریشه و پایه است[1] و در اصطلاح كلامى به مجموعه باورهایى اطلاق می شود كه اساس دین (اسلام) را تشكیل مىدهند و انكار هر یک از آنها موجب خروج از دین می شود.[2]
دین بكسر دال دارای دو معنای جزا و طاعت است. از آیات و روایات بر می آید كه دين به معناى حساب است، «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»؛[3] يعنى صاحب روز حساب است. در قاموس اللغة ديّان را محاسِب و جزا دهنده معنا کرده است.
راغب اصفهانی می گويد: شريعت را به اعتبار طاعت و فرمانبرى دين می گويند. پس او دین را به معنای فرمانبری گرفته است.
مرحوم طبرسى در ذيل آيه 19 آل عمران می گويد: طاعت و انقياد را دين گفتهاند؛ زيرا كه طاعت براى جزا است؛ يعنى خداوند به طاعت پاداش خواهد داد؛ بنابراین، شريعت را از آن جهت دين گفتهاند كه در آن طاعت و پاداش هست. ناگفته نماند اين كلمه در قرآن مجيد به معناى جزا و شريعت و طاعت آمده است و از آن ملّت نيز تعبير شده است؛ مثلاً در آيه «قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً»؛[4] «بگو آرى! پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده است: دينى پايدار، آيين ابراهيمِ حقگراى!… ». همچنين آيه «… وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ»؛[5] «…و در دين بر شما سختى قرار نداده است. آيين پدرتان ابراهيم (نيز چنين بوده است)، او بود كه قبلًا شما را مسلمان ناميد … ».[6]
اصول دين با توجه به اصل های چند گانه آن، يک رشته آراء و نظرات در خصوص جهان آفرينش، خالق آن و عاقبت كار انسان ها است كه كاملاً در فكر افراد وجود دارد.
معانی عدل در اصول دین
“عدل” در لغت به معناى “ميانه روى” و اجتناب از افراط و تفريط است و در زبان عربی اگر با حرف “عن” متعدّى شود، به معناى عدول و انصراف مىآيد. اين واژه به معناى مثل و هم اندازه (معادل) نيز به كار گرفته مىشود و گاه به معناى بدل و جانشين و فديه است.[7]
عدل از دیدگاه اشاعره
اشاعره به طرفداران «ابوالحسن اشعری» اطلاق می شود. ابوالحسن اشعری کلام خود را بر چهار رکن و هر رکن را بر ده اصل پایه ریزی کرد که به بعضی از اصول اشاره می شود:[8]
خداوند خالق افعال بندگان است.
خداوند می تواند تکلیف به مالایطاق کند (کاری که از حد توان فرد خارج باشد که عقلاً قبیح است).
خداوند می تواند مردم بی گناه را عذاب کند.
در صورت نبودن امام واجد شرایط، اطاعت از احکام سلطان وقت لازم است.
صاحب گناه کبیره اگر بدون توبه از دنیا برود حکم او با خدا است، یا خداوند او را به رحمت خویش می آمرزد یا به شفاعت پیامبرش برساند و یا … .
همچنین می گویند: در عقل چیزی که دلالت بر حسن و قبح اشیاء داشته باشد وجود ندارد، بلکه آنچه را شرع نیکو بداند، حسن و نیکو، و آنچه را شرع زشت بداند، قبیح و زشت است؛ یعنی خداوند می تواند (و قبیح نیست) که شخص مطیع را در آتش جهنم بیاندازد و مخلد در آن کند یا شخص گناهکار را به بهشت وارد کند.
گفتنی است، همه این التزامات باطل و تأثیرگذار در زندگی فردی و اجتماعی که از نفی حسن و قبح عقلی و به دنبال آن، نفی عدل الهی سرچشمه می گیرد، باعث شد برای تأکید این مطلب، علماء مذهب امامیه، اصل عدل الهی را جزو اصول عقاید ذکر نمایند.
البته لازم است گفته شود که اشاعره عدل خدواند را نفی نمی کنند، اما عدل در کلام آنان؛ یعنی آن چیزی که خدا انجام می دهد و عقل هیچ راهی به تشخیص آن ندارد.
آنان معتقدند: هيچ چيزى بر خداوند ضرورى و واجب نيست و اعتقاد به وجوب چيزى بر خداوند، مستلزم تحديد (محدود کردن) او و تعيين تكليف براى او است، در حالى كه هيچ بندهاى حق تعيين تكليف براى خدا و محدود كردن دايرۀ قدرت و اراده و فعاليت آن ذات اقدس را ندارد؛ از اين رو كسى حق ندارد بگويد: “صدور عدالت بر خدا لازم و انجام قبيح مثل ظلم بر او ممتنع است”، بلكه هر آنچه خدا انجام دهد، عين عدالت است، گر چه تمامى مؤمنان را به جهنم و تمامى كفار را به بهشت بفرستد! و اين محال نيست.
عدل از دیدگاه شیعه
عالمان شيعى با الهام از وحى قرآن و سخنان پيامبر اسلام (ص) و اهل بيت ايشان مسئله عدل را به عنوان اصل دوّم از اصول پنج گانه اعتقادى شيعه پذيرفته و بر اين باورند: حسن و قبح افعال، عقلى و ذاتى است.
عقلی بودن اصول دین در نزد فرق اسلامی
اعتقاد به اصول دین، از باورهای اساسی دین است كه منكر و مخالف آنها خارج از دین محسوب میشود، اما در این كه شناخت اصول دین بر هر كسی لازم است، همه گروههای اسلامی اتفاق نظر دارند؛ یعنی همگی معتقدند هر مسلمانی باید اصول دین را بشناسد،[9] اما در این كه به چه دلیل آشنایی و شناسایی اصول دین لازم و واجب است، اختلاف دارند.
شیعه و معتزله لزوم معرفت و شناختن اصول دین را عقلی میدانند، اما اشاعره گفتهاند: دلیل آن نقلی است؛ یعنی معتقدند: آیات قرآن و روایاتی که از رسول خدا (ص) به دست ما رسیده، ما را موظف به شناخت اصول دین كرده است و دلیل عقلی بر لزوم آن وجود ندارد.[10]
بنابراین از نظر همه مذاهب اسلامی تحقیق در اصول دین بر هر كسی لازم است و نمیتوان به صرف تقلید اكتفا كرد.
با توجه به دلایل عقلی كه شیعه و معتزله بر لزوم تحقیق در دین بیان كردهاند؛ وجوب و ضرورت آن همگانی خواهد بود و اختصاص به مسلمانان ندارد؛ یعنی بر هر فرد عاقلی لازم است كه در دین و اصول آن تحقیق و جستوجو كند و آنچه را می پذیرد، از روی عقل و خرد باشد.
دلایل لزوم تحقیق در اصول دین
یکی از دلائل لزوم تحقیق در اصول دین، وظیفه شكرگزاری (شكر منعم) است. همه ما از نعمتهای زندگی در جهان برخورداریم، اگر نظری به خود و اطراف خود بیفكنیم خواهیم پذیرفت كه تعداد نعمتهایی كه به ما عطا شده و از آنها استفاده میكنیم، بیشمار و خارج از حد تصور است. اعضای بدن (دست، پا، چشم، بینی، قلب، دستگاه گوارش و…) نور خورشید، گیاهان، غذاهای متنوع و… همه و همه از نعمتهای بزرگی است كه به ما ارزانی شده و از روزی كه به دنیا میآییم تا زمانی كه از دنیا میرویم از آنها استفاده میكنیم، تا جایی که خداوند قادر متعال در قرآن می فرماید: … و اگر نعمت خدا را (بخواهید) شماره كنيد، نمىتوانيد آن را به شمار درآوريد … .[11]
اینک این پرسش مطرح می شود كه، چرا كسی را كه این نعمتها را به ما بخشیده، باید بشناسیم و از او سپاسگزاری كنیم؟ در جواب باید گفت: عقل هر انسان خردمندی حكم میكند اگر كسی به او نیكی كرد باید از او سپاس گزاری كند. در عرصه هستی نیز همه آحاد انسانی موظف هستند که در باره نعمتهای خدا اندیشه کنند و آن گاه به حكم وظیفه شكر و سپاس، آفریننده خود و این نعمتها را بشناسیم. پس كوشش در راه به دست آوردن دین صحیح و اصول آن فرمان خرد است.
دومین دلیل از دلائل لزوم تحقیق در اصول دین، پیشگیری از خطر و ضرر احتمالی (دفع ضرر محتمل) است. اگر كسی (حتی كودكی)، به ما بگوید عقربی وارد لباستان شده، شتابان از جای برخاسته و جامه از تن بیرون میآوریم و با دقّت فراوان همه جای آن را جستوجو میكنیم تا مطمئن شویم آیا عقربی در لباسمان هست یا نه، این مثال و مانند آن روشن میسازد كه پیشگیری از ضرر احتمالی به حكم عقل لازم است.
با توجه به مطلب فوق در یک تقسیم بندی از انسانها، میتوان آنها را به دو دسته كلی تقسیم كرد:
الف. مادی گرایان (همه گروههای آنها) و خدا پرستان (همه افراد با هر راه و روش و مذهبی كه دارند): در میان خدا پرستان كسانی بودهاند كه، به درستكاری و راستگویی معروف بودهاند، و خود را فرستاده خدا معرفی كرده (پیامبران) و بر اثر كوششها و زحمتهای آنان در همه سوی جهان بسیاری از افراد بشر به آنها گرویدهاند و در این راه تا پای جان ایستادگی كردهاند، معتقدند این جهان و آن چه در آن است، آفریده موجودی حكیم، دانا و توانا است و او جهان را بیهدف نیافریده و در تمام كارهایش حكمی مشخص فرستاده است. انسانها دارای پروندهای دقیق هستند كه همه كردارشان در آن ثبت میشود و پس از مرگ به آن رسیدگی میشود و كسی كه به وظایف و تكالیف خود عمل كرده، دارای اجر بزرگ و كسی كه مخالفت با اوامر خداوند نموده است، مبتلا به عذابی دردناک خواهد شد و از طرفی زندگی این افراد، مهر تأییدی بر صدق و درستكاری آنان بوده است.
اكنون از خود میپرسیم: آیا گفتار این پیامبران كه مردم را به دین و پیروی از دستورات خاصی دعوت كرده و آنان را از كیفر كردار زشت ترسانده و محاكمه شدن در دادگاهی عظیم در پیشگاه داوری دانا و دادگر را حتمی دانستهاند و همیشه از سختی قیامت و شدت عذاب آخرت مینالیدند و مردم را بیم میدادند، به اندازه خبر یک كودک برای ما احتمال ضرر و خطر به وجود نمیآورد.
اگر كسی در پاسخ به این پرسش، نه بگوید، از او سؤال می كنیم، آیا اتحاد و اتفاق اكثریت افراد بشر در مورد وجود خدا، لااقل باعث نمی شود كه احتمال بدهیم عقیده آنان صحیح بوده و برای جهان، خالق و صانعی باشد؟ این احتمال را هرگز نمی توان انكار كرد و هر منصف خردمندی با مراجعه به وجدان خود، به خوبی در می یابد كه وجود چنین احتمالی را نمی تواند انكار كند و اگر كسی با وجود این احتمال دنبال تحقیق و بررسی نرود، همیشه این نگرانی و ترس را دارد كه شاید گفتار معتقدین به خدا راست باشد و در اثر سهل انگاری گرفتار عذابهای دردناكی كه برای كافران معین شده، بشود.
بنابراین احتمال می دهد كه تحقیق نكردن در مورد اصول عقاید برای او ضرر مهم اخروی داشته باشد و هر عاقل و خردمندی می داند كه اجتناب از هر نوع ضرر، گرچه آن ضرر احتمالی باشد، لازم است و گفتار پیامبران پاکدل اگر برای انسان یقین نیاورد، دست كم این فكر را بر میانگیزد كه، «ممكن است راست بگویند و اگر خبر آنان صحیح باشد چه پاسخی در دادگاه عدل الهی خواهیم داشت؟».
اینجا است كه عقل، پیشگیری از این ضرر «ضرر احتمالی» را واجب میشمارد و ما را به تحقیق در دین و مذهب صحیح و پیروی از دستورات آن ملزم میسازد.[12]
تقلید در اصول دین
آیات و روایات فراوانی وجود دارد كه مردم را از تقلید در امور اعتقادی نهی كرده و آنها را دعوت به تحقیق و تفكر در این امور كرده است. شهید مطهری در این زمینه میگوید: قرآن كریم ایمان را بر پایه تفكر و تعقل گذاشته است. قرآن همواره میخواهد كه مردم از اندیشه به ایمان برسند. قرآن در آنچه باید به آن مؤمن و معتقد بود و آن را شناخت، تعبد را كافی نمیداند. بنابراین در اصول دین باید عقلاً تحقیق كرد؛ مثلاً این كه خداوند وجود دارد و یكی است، مسئلهای است كه عقلاً باید به آن پیبرد و همچنین نبوت حضرت محمد (ص) و اینکه او پیامبر خدا است.[13]
گاهی ممكن است این پرسش مطرح شود كه، آیا میتوان در اصول و عقاید دینی از كسی تقلید كرد؟ در پاسخ گفتنی است که، قرآن کریم، ایمان را برپایه تعقل و تفکر گذاشته است. قرآن همواره می خواهد که مردم از اندیشه ها به ایمان برسند؛ از این رو در آنچه باید مؤمن و معتقد بود و آن را شناخت، تعبد را کافی نمی داند. اصول دین نیز جزو معارف نظری اسلام بوده و در آن، اعتقاد و یقین شرط است.[14] به همین جهت برخی از مراجع، تقلید را به طور مطلق و برخی تقلید ظنی را در اصول دین جایز ندانسته و گفته اند: عقیده مسلمان به اصول دین باید از روی دلیل باشد و نمی تواند در اصول دین تقلید نماید.[15]
اما دراین که آیا پذیرش اصول دین از دیگران تقلید است یا خیر؟ باید گفت: آموختن مسایل دینی از پدر، مادر، دبیران، مربیان، علما و… یک امر طبیعی است. این آموختن تقلید نیست؛ بلکه نوعی انتقال معلومات و آگاهی دینی و مذهبی است، حتی در مواردی این کار ضروری می شود؛ زیرا نسل جدید، در ابتدای آشنا شدن با عقاید و معارف دینی، با شیوه و روش استدلال آشنا نیستند و این افراد می توانند با استدلال مناسب آنها را آشنا کنند. مراجع عظام نیز این نوع یقین را که از گفته دیگران به دست می آید در مسلمان بودن کافی میدانند؛ مثلاً امام خمینی می گوید: «در اصول اعتقادی، میزان علم و یقین است و اگر از قول دیگری حاصل شود کفایت می کند».[16]
از مطالب گذشته روشن شد که پذیرش اصول دین از اهل خبره، تقلید نیست، چون تقلید یا به معنای پیروی کورکورانه از هر کسی است که این نوع تقلید، هم در اصول و هم در فروع ممنوع است و یا تقلید به معنای عمل کردن بدون چون و چرا پس از انتخاب آگاهانه مجتهد اعلم به دستور مجتهد است، که این نوع تقلید، چون شامل پذیرشهای ظنی هم می شود، در اصول دین پذیرفته نیست؛ چرا که اصول دین باید یقینی باشد.
پس بایدگفت: چون در اصول دین باید برای انسان علم و قطع حاصل شود و ظن و گمان كفایت نمیكند، همان طور که قرآن می فرماید: … گمان، چيزى (كسى) را از حقّ و درستى (علم و دانايى و يقين و باور) بى نياز نمی کند …[17]، علمی هم كه از تقلید حاصل میشود، غالباً احتمال خلاف در آن میرود. بر این اساس چنین تقلیدی صحیح نیست؛ بلی هرگاه از تقلید، قطع و یقین حاصل شود به گونهای كه احتمال خلاف آن را ندهد، كفایت میكند و اشكالی ندارد.[18] البته برخی گفتهاند: اگر چه در اصول دین معرفت از راه دلیل بر همه واجب است، اما چنان نیست كه اگر كسی آنها را بر وجه حق، از راه تقلید، بدون دلیل باور داشته باشد، این اعتقاد هیچ نفعی نداشته و آن شخص از گروه مسلمانان خارج گردد، بلكه او مسلمان و مؤمن است، نهایت چیزی كه میتوان گفت این است كه، او واجبی (شناخت از روی دلیل) را ترک نموده؛ مانند ترک سایر واجبات؛ مثل روزه و نماز.[19]
شیعه
اصول دین، از دیدگاه شیعه پنج اصل است؛ ولی شیعیان (هر چند عقیده دیگر مذاهب را در مسئله امامت و عدل نمی پذیرند)، چون تمام فرق مسلمین را، مسلمان می دانند و همچون یک برادر اسلامی به آنان نگاه می کنند، گاهی اصول پنج گانه دین را به دو بخش تقسیم کرده، سه اصل نخستین (توحید، نبوت و معاد) را، اصول دین، که انکار آنها موجب خروج از دین می شود و اعتقاد به امامت و عدل (الهی) را اصول مذهب می دانند. نتیجه آن که این دو اصل نیز بنابر اعتقادات شیعه از اصول دین می باشند، امّا این که گاهی به صورت جداگانه و مستقل از آنها نام برده می شود، نه برای کم اهمیت بودن یا کم توجهی به آن دو اصل است، بلکه دلایل اعتقادی، اجتماعی و تاریخی خاصی دارد.
توحید به معنای یگانگی خداوند متعال است.
نبوت به معنای پیامبری محمد بن عبدالله (ص) و دیگر پیامبران الهی (ع) است.
معاد به معنای آن است که روزی همه انسان ها در پیشگاه الهی گرد هم میآیند و هر کس به پاداش و کیفر اعمال خویش میرسد. در واقع این روز همان قیامت است.
عدل به معنای آن است که افعال خداوند متعال از سر دادگری و شایستگی است و به هیچ کس ستم نمیکند و هر چیزی را در جای خویش نگه میدارد و با هر موجودی، چنانکه شایسته است رفتار میکند.
امامت بدین معنا است که پس از پیامبر اسلام (ص) دوازده امام معصوم (ع) منصب خلافت و امامت را بر عهده دارند و آنان منصوب خداوند متعال هستند.[20]
شیعه و اصل عدل
یکی از سؤالاتی که در باره اصول دین، از دیدگاه شیعه مطرح است، این است که چرا از بین صفات خداوند تنها صفت عدل، جزو اصول دین شمرده شده است؟
در پاسخ به این پرسش دیدگاه های متعددی مطرح شده که به آن می پردازیم.
عدل یکی از صفات فعل خداوند است، با این وجود از نظر عدلیه (شیعه و معتزله) جزو اصول دین بوده و به دلایلی در ردیف توحید قرار گرفته است.
الف. مبحث عدل، در حل بسیاری از بحثهای کلامی، نقش دارد و قسمت زیادی از مباحث علم عقاید و مذاهب، بر این اصل استوار است. دیگر این که عدل و حکمت الهی پایه بسیاری از عقاید عدلیه را تشکیل می دهند و همه مردم با مسائل آن درگیر هستند. از این جهت شایسته است که به صورت اصلی مستقل مورد بحث قرار گیرد.
ب. دیگر این که اختلافی که از نخستین روزهای تدوین علم کلام، میان مسلمانان پیرامون عدل الهی پدید آمد و گروهی به شدت آن را انکار کردند، سبب شد که گروه عدلیه، عدل الهی را شعار مکتب خویش قرار دهند و از این راه از منکران لزوم عدل خدا، فاصله بگیرند.[21]
ج. عدل اگر چه از صفات خداوند است و در اصطلاح علم عقاید، لفظ توحید شامل عدل و دیگر صفات خداوند می شود، ولی از آنجا که مسئله عدل از مسائل مهمی است که سبب جدایی اشاعره و عدلیه، شده، آثار زیادی بر آن بار می شود، به همین جهت عدل را به طور جداگانه، بحث کرده و جزو اصول عقاید آورده اند. مذاهب اصلی کلامی جهان اسلام به چهار دستۀ اشاعره، ماتریدیه، معتزله و شیعه تقسیم می شوند. معتزله و شیعه را چون قائل به عدل الاهی هستند «عدلیه» می خوانند.[22]
اعتقاد به عدل از شعب اعتقاد به حسن و قبح عقلی است.[23] عدلیه معتقدند که افعال، صرف نظر از انتساب تکوینی و تشریعی آنها به خدای متعال، متصف به حسن و قبح است و عقل انسان تا حدودی می تواند جهت حسن و قبح افعال را درک کند؛ یعنی خداوند کار قبیح انجام نمی دهد، این بدان معنا نیست که (العیاذ بالله) به خدا فرمان دهد و امر و نهی کند، بلکه به این معنا است که صدور کار قبیح از خداوند متعال، محال است. البته نظرات معتزله در این میان دارای ضعف هایی است که در جای خود باید بررسی شود، «ولی عقیده شیعه با تبعیت از معصومان (ع) همین است».[24] با این توضیح، عدل از صفات ثبوتیه کمالیه خداوند است؛[25] یعنی خداوند ظلم نمی کند و فعل قبیح و مخالف عقل سلیم انجام نمی دهد.[26] عدلیه به واسطه قاعده حسن و قبح عقلی، تعدادی از قواعد کلامی را ثابت کرده اند. از جمله: قاعده لطف، وجوب شکر منعم، و وجوب توجه در معجزه و بر همین اساس حسن وقبح عقلی، مسئله جبر و اختیار را بنیان نهاده اند.
اصل چهارم امامت
یکی از اصول دین از دیدگاه شیعیان امامت است و این در حالی است که اهل سنت آن را از فروع دین می داند. البته آیه یا روایتی در این مورد نیست که در آن نام و تعداد اصول یا فروع دین ذکر شده باشد، اما علمای دین از مجموعه آیات و روایات به این نتیجه رسیده اند که سه اصل توحید و نبوت و معاد که زیر بنای همه ادیان آسمانی هستند، اصول و پایه های دین اسلام شمرده می شوند. به همین دلیل آن ها را به طور خاص و جداگانه مطرح نموده، تقلید در اعتقاد به آن ها را جایز ندانسته و این موارد را به عنوان شاخص تعیین کننده مبانی فکری دین اسلام مطرح کرده اند.
با توجه به این که فرقه ها و گرایش های گوناگونی در دین اسلام به وجود آمد، لازم بود نگاه عمیق و دقیق اسلام که در قالب سنت رسول خدا (ص) و اهل بیت (ع) تبیین شده، به عنوان اصول شاخص و متمایز اسلام معرفی شود، در نتیجه دو اصل امامت و عدل هم به این اصول ضمیمه شد، تا حدود تفکر دقیق اسلامی و شیعی را به خوبی روشن سازد.
امامت زیر مجموعه اصل نبوت قرار گرفته و به نوعی ادامه آن محسوب می شود، به علاوه مورد اعتقاد همه فرقه های اسلامی است، اما شیعه به امامت نگاهی خاص و متفاوت دارد. به همین خاطر در ضمن اصول اعتقادی خود از آن ها نام می برد، تا تصور نشود که به امامتی همانند دیگر فِرَق معتقد است. در واقع اصل امامت در عین اهمیت و جایگاهی که دارد، بیانگر گرایش خاص شیعی در بین فرقه های اسلامی و نشان دهنده وجه تمایز شیعه با دیگر فرقه ها است. به همین خاطر در تفکر شیعی در ضمن اصول دین مطرح شده است.
شیعه معتقد است، هرگز قابل تصور نیست که پیامبر اکرم (ص) رحلت نماید، در حالی که کسی را جانشین خود قرار ندهد و سرپرستی برای اداره امور مسلمانان و گردانیدن چرخ جامعه اسلامی معرفی ننماید.[27] به اعتقاد شیعه، همان گونه که پیامبر اسلام (ص) معصوم است، می بایست جانشینان او نیز از هرگونه معصیت و خطایی مصون باشند تا صلاحیت رهبری جامعه را بعد از آن حضرت داشته باشند. به تعبیر دیگر، شیعه بر این باور است که پیامبر اسلام، به امر و تعیین پروردگار به منظور حفظ و حراست دین خدا، جانشینانی را برای دوران بعد از خود معرفی و منصوب نموده است. از نگاه شیعه (با استفاده از آموزه های دینی) جانشینان حضرت رسول (ص) دوازده نفر هستند که اوّلین آنان علی ابن ابیطالب (ع) است که حتی گروهی از اهل سنت (گزوهی از معتزلی ها) به افضل بودن ایشان نسبت به سایر صحابه اتفاق نظر دارند.[28]
بعد از حضرت علی (ع) ده نفر دیگر از ائمه هدی (ع) به امامت منصوب شدند و همگی در راه اسلام به شهادت رسیدند، تا این که در سال 260 هجری قمری، آخرین امام و حجت خداوند بر روی زمین؛ یعنی مهدی موعود (ع) و منجی عالم بشریت به امامت رسیدند و به اذن و مصلحت خداوند در غیبت به سر برده و به هنگام ظهور، جهان را پر از عدل و داد خواهند نمود.[29]
اصول دین از دیدگاه معتزله
مذهب معتزله بر پایه پنج اصل استوار است به سخن دیگر اصول دین نزد معتزله عبارت از پنج اصل است که هر کس به آنها اعتقاد داشته باشد، معتزلی خوانده می شود. ابو الحسین خیاط متوفای 131 هـ ق که از مشایخ کلام معتزله است، می گوید:
مکتب معتزله بر پایه اصول و قواعد پنج گانه استوار است و هر کس به آنها اعتقاد داشته باشد، معتزلی خواهد بود، ولی هر کس حتی یک اصل بر آن بیفزاید، یا از آن بکاهد، شایسته نام اعتزال نیست، این اصول به ترتیب اهمیت آنها عبارتند از: 1. توحید، 2. عدل، 3. وعد و وعید، 4. منزلتی میان دو منزلت، 5. امر به معروف و نهی از منکر.
قاضی عبد الجبار معتزلی متوفای 415 هـ ق کتابی را بر اساس همین اصول پنج گانه تدوین کرده است که «شرح الاصول الخمسة» نام دارد.
از اصول یاد شده، آنچه جزو مسایل ایمانی و اعتقادی است، اصل توحید و عدل است و سه اصل دیگر در واقع معرف مذهب معتزله است.[30]
اینک به اختصار توضیح کوتاهی در مورد دو اصل «وعد و وعید» و «المنزلة بین المنزلتین» ارائه می شود:
1. وعد و وعید: یکی از مصادیق قاعده لطف، وجوب وعد و وعید است. وفای به وعده نیز عقلا و نقلا واجب است. جهات یاد شده مورد قبول همه طرفداران قاعده حسن و قبح عقلی است، ولی درباره وفای به وعید دو نظریه وجود دارد: اکثریت معتزله وفای به وعید را نیز واجب می دانند و آنان به «وعیدیه» معروفند، و دیگران که قائل به وجوب آن نیستند، به «تفضیلیه» مشهورند.
بنابر این، از نظر «وعیدیه» گنهکارانی که بدون توبه از دنیا بروند، قطعاً عذاب خواهند شد. این نظریه با نظریه «مرجئه» در تضاد کامل است؛ زیرا آنان به طور قطع به شمول عفو الهی نسبت به گنهکاران حکم کرده اند.
2. المنزلة بین المنزلتین: این اصل مربوط به مرتکبان کبایر است و نظریه «المنزلة بین المنزلتین» اولین نظریه جدیدی بود که معتزله آن را مطرح کردند و به واسطه آن به معتزله مشهور شدند. شیخ مفید، یگانه معرف و مشخص مکتب اعتزال را همین نظریه دانسته و گفته است: هر کس در مسئله منزلتی میان دو منزلت، با معتزله هم رأی باشد معتزلی خواهد بود، هر چند در برخی از مسائل با آرای مذاهب دیگر موافق باشد.[31]
اصول دین از دیدگاه اشاعره
اصول دین به نظر ابو منصور عبدالقاهر بن طاهر تمیمی بغدادی از بزرگان و پیشگامان مذهب اشعری که به سال 429 هـ ق از دنیا رفت،[32] مبتنی بر چندین اصل است:
1. حدوث و خلقت عالم، 2. معرفت خداوند متعال و صفتهایی که در ذاتش هست، 3. معرفت صفات قائم به ذات حق، 4. معرفت اسماء و اوصاف حق، 5. معرفت عدل و حکمت خداوند، 6. معرفت رسولان و انبیای الهی، 7. معرفت معجزات انبیاء و کرامات اولیاء، 8. معرفت ارکان شریعت اسلام، 9. معرفت احکام تکلیف پیرامون امر و نهی و خبر، 10. معرفت احکام بندگان خداوند در روز قیامت، 11. اصول ایمان، 12. احکام امامت و شروط زعامت و رهبری، 13. معرفت احکام علما و ائمه، 14. احکام کفر، امل، هوا و هوس و فاسقان.[33]
اصول دین از دیدگاه فرقه طحاویة
اصول دین در نزد طحاویة عبارتاند از: 1. توحید، 2. نبوت، 3. کتب، 4. ملائکه، 5. قیامت، 6. قدر.[34]
اصول دین در سایر ادیان
هر دینی برای خودش اصولی دارد و با توجه به اینکه همه ادیان الهی از سوی خداوند متعال نشأت گرفتند؛ بر این اساس تمام ادیان الهی در آن اصول با هم اشتراک دارند.
اصول دین، نقاط مشترک بین ادیان الهی
اصول دین (عقايد) در همه اديان الهی، سه نقطه مشترک دارند:
1. ايمان به خدا؛ که همان ايمان به توحيد و يگانگی و يكی بودن خدای متعال است. 2. ايمان آوردن به پيامبرانی كه از جانب خدا برای هدايت مردم آمده اند. 3. اعتقاد داشتن به روزی كه تمامی بشريت در آن روز به پاداش و جزای اعمال خود می رسند.
اگر فردی در دين حضرت مسيح (ع) يا حضرت موسی (ع)، و يا در تمامی اديان ديگر الهی تحقيق كند، می تواند به وضوح اين سه مورد را بيابد. حال به هر ميزان معتقدان به اديان الهی در توحيد و يگانگی خدا وارد شده و آن را برای خود تحليل نمايند و ويژگی ها و صفات پروردگار عالم را بهتر بشناسند، اين شناخت در رفتار و كردار ايشان خود را نمايان می كند. چنانچه انسانهايی كه بت می پرستيدند، بر اساس نداشتن اين رشته اعتقادات بوده و پيامبران الهی نيز به خاطر شناخت بسيار زيادی كه از خدای متعال داشتند جان خود را در راه او به خطر می انداختند، طوری كه بسياری از ايشان برای ترويج دين الهی، جان شيرين خود را اهداء نمودند.
نتیجه اینکه در حقيقت اگر بخواهیم به صورت خلاصه بیان کنیم، باید بگوييم اصول دین مشترک در همه ادیان الاهی عبارتند از: 1- توحيد 2- نبوت 3- معاد.
انکار اصول دین
انکار هر یک از اصول دین موجب کفر میگردد؛ خواه از روی عناد و لجاجت باشد یا به جهت شبههای که برایش پدید آمده است.[35] گفتنی است که منظور از اصول دین، توحید، نبوت و معاد است.
راغب در معنای کافر میگويد: كافر در عرف دين به كسى گفته می شود كه وحدانيّت يا نبوت يا شريعت يا هر سه را انكار كند، به عبارت دیگر، كافر كسى است كه اصول يا ضرورى دين را انكار كند.[36]
نویسنده قاموس قرآن می گوید: كافر به كسى گفته می شود كه اصول يا ضرورى دين را انكار كند.[37]
تقیه در اصول دین
در این نوشتار، به طور اختصار پیرامون جواز تقیه در اصول دین، به بحث می پردازیم.
در منابع دینی ما اعم از قرآن و روایات به این موضوع پرداخته شده که جواز تقیه را به وضوح میتوان از آن برداشت نمود.
ما در این مختصر به عنوان نمونه، تنها به یک آیه از قرآن کریم اکتفا میکنیم.
برخى از مفسران در شأن نزول آيه 106 سورۀ نحل که می فرماید: «هر كس پس از ايمان آوردن باز بر خدا كافر شود (مستحق عذاب می شود)، مگر كسى كه به زور وادارش كنند (كه كافر شود در حالى كه در دين و ايمان خود ثابت قدم) و قلب او به نور ايمان تحكيم يافته است، (چنين شخصى مستحق عذاب نيست)، ولى كسانى كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده باشند، به خشم خدا گرفتار آيند و عذابى بزرگ براى آنها است».[38]، گفتهاند: اين آيه در مورد گروهى از مسلمانان نازل شد كه در چنگال مشركان گرفتار شدند و آنها را مجبور به بازگشت از اسلام و اظهار كلمات كفر و شرک كردند. آنان، عمار، پدرش ياسر، مادرش سميه، صهيب، بلال و خباب بودند. پدر و مادر عمار در اين ماجرا سخت مقاومت كردند تا كشته شدند، ولى عمار كه جوان بود آنچه را مشركان مىخواستند به زبان آورد.
اين خبر در ميان مسلمانان پيچيد، بعضى در غیاب عمار، او را محكوم كردند و گفتند: عمار از اسلام بيرون رفته و كافر شده است. پيامبر (ص) فرمود: چنين نيست، من عمار را به خوبى مىشناسم، عمار از فرق سر تا قدم مملو از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او آميخته است، او هرگز دست از ايمان برنخواهد داشت و به مشركان نخواهد پيوست.
چيزى نگذشت كه عمار گريهكنان خدمت رسول خدا (ص) آمد، پيامبر (ص) فرمود: چه شده است؟ عرض كرد اى پيامبر! بسيار بد شده، دست از سرم بر نداشتند تا نسبت به شما جسارت كردم و بتهاى آنها را به نيكى ياد نمودم! پيامبر (ص) در حالی که با دست مباركش اشک از چشمان عمار پاک مىکرد، فرمود: اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند، آنچه مىخواهند، بگو (و جان خود را از خطر رهايى بخش).
در اين هنگام آيه «مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرهَ …»، نازل شد و مسائل را در اين رابطه روشن ساخت.[39]
از بیان این واقعه توسط قرآن معلوم می شود که تقیه در اصول دین در بعضی از موقعیتها بدون اشکال است.
البته لازم به ذکر است که، اين در صورتی است كه اصول و مبانى اسلام و ضروريات دين به واسطه تقيه باقى بماند و حفظ شود و در صورتی که تقيه سبب از بين رفتن دين الهى و تقويت ظالم شود، جايز نيست.[40]
[1]. سیاح، احمد، المنجد، فرهنگ بزرگ جامع نوین، ترجمه المنجد (عربی به فارسی)، ج 1، ص 24، انتشارات اسلام.
[2]. مصباح، محمدتقی، دروس فی العقیده الاسلامیه، ج1، ص 61، قم، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، 1370.
[3]. حمد 4.
[4]. انعام 161.
[5]. حج 78.
[6]. قرشى بنايى، على اكبر، قاموس قران، ج 3، ص 380 و 381، ناشر: دار الكتب الإسلامية، تهران، ایران، 1371 ش.
[7]. ر.ک. مصباح المنير، ج 1 – 2، ص 396 – 397.
[8]. مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، ص 54 و 56؛ سبحانی، جعفر، بحوث فِي الملل و النحل، ج 2، ص 31 و 56 و 57 و 58.
[9]. فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله سیوری، ارشاد الطالبین، تحقیق سید مهدی رجایی، قم، كتابخانه آیة الله عمویی مرعشی نجفی، 1045 ق؛ محقق حلی، جعفر بن حسن بن سعید، المسلك فی اصول الدین، ص 111، مشهد، مجمع البحوث الاسلامیه، اول، 1373 ش؛ تفتازانی، مسعود بن عمر بن عبدالله، شرح القاصد، تحقیق عبدالرحمن عمیره، ص 33، بیروت عالم الكتب، اول، 1409؛ ایجی، عضدالدین قاضی عبدالرحمن، المواقف فی علم الكلام، ج 1، ص 262، بیروت، عالم الكتب.
[10]. همان.
[11]. … وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها … ، ابراهیم 34.
[12]. سبحانی، جعفر، محاضرات فی الالهیات، تلخیص، علی ربانی، گلپایگانی، ص 15، قم، مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، ششم، 1418 هـ؛ امامی و آشتیانی، طرحی نو در عقاید اسلامی، ص 8 – 12، مركز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، اول، 1368؛ هیئت تحریریه مؤسسه در راه حق، درسهایی از اصول دین، ص 11 – 14، قم، مؤسسه در راه حق، 1370 ش.
[13]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 3، ص 59، صدرا، چهارم، 1374.
[14]. مرتضی، مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ج 2، ص 18، انتشارات صدرا.
[15]. نبی هاشمی خمینی، توضیح المسائل مراجع، تهیه و تنظیم، ج 1، ص 13، جامعه مدرسین.
[16]. امام خمینی، استفتاآت، ج 1، ص 7، جامعه مدرسین.
[17]. یونس 36، … إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً … .
[18]. نراقی، مولی محمد مهدی، انیس الموحدین، ص 39، تصحیح و پاورقی، شهید آیةالله قاضی طباطبایی.
[19]. خوانساری، آقا جمالالدین، مبدأ و معاد، ص 11.
[20]. سجادی، سید جعفر، فرهنگ معارف اسلامی، ج 1، ص 222، چاپ اول، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران.
[21]. سبحانی، جعفر، راه خداشناسی و شناخت صفات او، ص 494، مکتب الاسلام؛ مطهری، مرتضی، عدل الهی،ص 62، انتشارات صدرا.
[22]. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ص 161، قم، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، 1370.
[23]. سبحانی، جعفر، بحوث فی الملل و النحل، ج 2، ص 322، چاپ دوم، الدار الاسلامیة، بیروت، 1411ق.
[24]. آموزش عقاید، ص 162.
[25]. بدايه المعارف الالهيه في عقايد الاماميه، مظفر، محمدرضا، خرازي، سيدمحسن، متقينژاد، مرتضي، ج 1، ص 112، ناشر: احسن الحديث، قم، ایران.
[26]. آل کاشف الغطاء، شیخ محمد حسین، أصل الشيعة و أصولها، ص 74، ناشر: مؤسسة الأعلمي.
[27]. طباطبائی، محمد حسین، شیعه در اسلام، 128، ناشر:دفتر انتشارات اسلامى، 1378.
[28]. نک. خرازی، محسن، بدایة المعارف، بخش امامت.
[29]. مطهری، مرتضی، کلام و عرفان، ص 38.
[30]. آشنایی با علوم اسلامی، ج 2، ص 24 و 25.
[31]. اوائل المقالات، ص 45.
[32]. محمود صبحی، احمد، فی علم الکلام، ج 1، ص 157، دارالنهضْ العربیْ، بیروت، چاپ پنجم، 1405.
[33]. تمیمی بغدادی، ابو منصور عبدالقاهر بن طاهر، کتاب اصول دین، ص 1 و 2، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان.
[34]. کتاب شرح العقیدة الطحاویة.
[35]. (شیخ انصاری)، کتاب الطهارة، ج ۲، ص ۳۵۵؛ آموزش دین، ص ۱۸.
[36]. قرشى، سيد على اكبر، قاموس قرآن، ج 7، ص 122، ناشر: دار الكتب الإسلامية، تهران، ایران، 1371 ش.
[37]. قرشى، سيد على اكبر، قاموس قرآن، ج 6، ص 122، تفسير، آيه 7، سوره حج، و أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ.
[38]. مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ.
[39]. طبرسی، تفسير مجمع البيان ذيل آيه فوق؛ ناصر، مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 11، ص 418، دار الكتب الإسلامية، تهران، ایران، 1374.
[40]. حرانی، ابن شعبه، تحف العقول، كمرهاى، محمد باقر، ص 322، انتشارات كتابچى، 1374 ش.