کپی شد
اصطلاحات قرآنی
فهرست
آسمان های هفت گانه در قرآن
برای آنكه مقصود از هفت آسمان روشن شود، لازم است چند نکته را بیان کنیم:
نکته اول: در قرآن كریم، هفت مورد به صراحت[1] و دو مورد به كنایه[2] سخن از آسمان های هفت گانه و در یك مورد نیز ظاهراً سخن از زمین های هفت گانه آمده است.[3]
نکته دوم: مقصود از سماء (آسمان) در لغت:
«سماء» در لغت از ریشه «سمو» به معنای بلندی است،[4] حتی برخی لغویین ادعا كردند هر بالایی نسبت به پایین آن آسمان و هر پایین نسبت به بالای آن زمین است.[5]
نکته سوم: آسمان در قرآن
كلمه «سماء» و مشتقات آن در قرآن كریم سیصد و ده بار آمده که در دو مفهوم بكار رفته است:
الف. آسمان مادی
قرآن کریم در بسیاری از موارد واژه سما (آسمان) را در معنای مادی آن بکار برده است که مصادیق و معانی متعددی از آن اراده می شود از جمله:
1. آسمان به معنای جهت بالا «اصلها ثابت و فرعها فی السماء» «مانند درخت پر بركت و پاكیزه كه ریشه آن در زمین ثابت و محكم است و شاخه های آن به آسمان كشیده شده است».[6]
2. آسمان به معنای جوّ اطراف زمین: «و نزلنا من السماء ماءً مباركاً» « و از آسمان آب مباركی را فرو فرستادیم».[7]
3. آسمان به معنای مكان سیارات و ستارگان: «بزرگوار آن خدایی كه در آسمان برج ها مقرر داشته و در آن چراغ روشن خورشید و ماه تابان را روشن ساخت».[8]
ب. آسمان به معنای معنوی:
قرآن کریم در بسیاری از موارد واژه سما (آسمان) را به معنای معنوی آن بکار برده است که از آن نیز مصادیق و معانی متعددی اراده می شود از جمله:
1. آسمان به معنای مقام قرب و مقام حضور كه محل تدبیر امور عالم است: «اوست كه امر عالم را از آسمان بسوی زمین تدبیر میكند».[9]
2. آسمان به معنای موجود عالی و حقیقی:[10] «روزی تان و آن چه به شما وعده داده می شود در آسمان قرار دارد».[11]
نکته چهارم: مقصود از سبع (هفت) چیست؟
كلمه سبع (هفت) در عربی به دو صورت به كار می رود.
الف. هفت به معنای عدد مشخص و معین كه در ریاضیات به كار می رود.
ب. هفت به معنای نماد كثرت؛ چرا كه گاهی در عرب كلمه «هفت» به كار میرود و معنای كنائی آن (تعداد زیاد و كثیر) مراد است.
نکته پنجم: مقصود قرآن از واژه «هفت آسمان»
مفسرین درباره واژه «هفت آسمان» چندین احتمال داده اند.
الف: هفت به معنای عدد حقیقی باشد كه در این صورت این احتمالات متصور است.
1. هفت آسمان پر از ستاره و سیاره که هر یک مثل آسمان كره خاكی زمین می باشند.[12] احتمال وجود هفت جهان مشابه كه هنوز كشف نشده است، وجود دارد.
2. هفت مقام قرب و حضور و موجود عالی معنوی (هفت آسمان) در مقابل هفت مرتبه پست وجودی طبیعت.[13]
ب. هفت، به معنای كثرت باشد که در این صورت احتمالات زیر متصور است:
1. آسمان های زیادی (مجموعه كرات و سیارات و…) خلق كرد. و زمین های زیادی (كره های خاكی مشابه زمین) خلق كرد. كه همه آنها در فضا شناور و معلق هستند.
2. تعداد زیادی از طبقات جوّ آسمان را خلق كرد و تعداد زیادی از طبقات داخلی زمین یا قطعات زمین و اقلیم ها را خلق كرد.
3. مراتب معنوی و مقامات قرب و حضور و موجودات عالی بسیاری خلق كرد.
نتیجه این که با توجه به عدم شناخت و اطلاع کافی ما از معنای هفت آسمان در قرآن و با توجه به ابهاماتی كه در مورد آسمان و كهكشان ها از نظر علمی وجود دارد؛ نمی توان درباره آن نظر قطعی داد و همه نظریات به صورت احتمال و گمان مطرح می شود.[14] امّا نباید از این نكته غافل شویم كه هدف قرآن هدایت معنوی و تربیتی بشر است و اشاره قرآن به مواردی از قبیل هفت آسمان و زمین، حركت خورشید و زمین و… علاوه بر حقانیت آنها، نشان از قدرت لایزال او و هموار نمودن راه خداشناسی و آماده كردن زمینه تفكر و تدبر در آفرینش است. همچنین بعضی از مطالب علمی قرآن نیازمند به زمان و اثبات علم تجربی میباشد اگر علوم در مسائل علمی قرآنی نظریه ای نداد، دلیل بر باطل بودن نظریه قرآن نیست.
برای مطالعه بیش تر به كتاب های ذیل مراجعه نمایید:
1. پژوهش در اعجاز علمی قرآن، محمد علی رضایی اصفهانی، ج 1، ص 134.
2. معارف قرآن، محمدتقی مصباح یزدی، ص 234.
3. تفسیر نمونه، ناصر مكارم شیرازی، ج 1، ص 165.[15]
معنای هفت آسمان در قرآن
آسمان یا سماء و خلقت و جایگاه والای آن در نظام هستی یکی از مفاهیم مهم قرآنی است. با دقت در آیات قرآن در مورد سماء با خصوصیات ویژه ای مواجه می شویم. از جمله اینکه خیرات و برکات از آسمان نازل می شود و در های آسمان برای برخی گشوده می شود. و آنچه از خیرات که وعده شده است در آسمان است[16]. همچنین در برخی آیات هشدار داده شده است که : «اَاَمنتُم مَن فی السماء … » ؛آیا از کسی که در آسمان است در امان هستید[17].
مجموعۀ این آیات، همچنین روایات فراوانی که در مورد آسمان وارد شده است نشان می دهد که آسمان امری فراتر از شناختهای محدود بشری است.
بر اساس صریح آیات قرآنی تمامی سیارات و اجرام سماوی و کهکشانها تنها زینت های آسمان دنیا (آسمان اول) محسوب می شوند[18]که ما از درک همین آسمان هم عاجزیم حال آنکه آسمان خود هفت طبقه و هفت مرتبه را شامل است که آسمان های بالاتر هرچه باشند، غیر از این محدوده و مرتبه ای هستند که برای آسمان اول تعریف شده است.
با توجه به اینکه در آيات و روايات آمده كه آسمانها منزلگاه ملائكه است، و يا ملائكه از آسمان نازل مىشوند، و امر خداى تعالى را با خود به زمين مىآورند يا اينكه آسمان درهايى دارد، كه براى كفار باز نمىشود و مطالبی دیگر و از طرفی می دانیم که ملائکه از نور خلق شده اند و موجوداتی نوری هستند، بنابراین می توان نتیجه گرفت که خلقت آسمانها و آسمانيان هيچ شباهت و ربطى با نظام جارى در زمين ندارد[19].
به این ترتیب می توان گفت که آسمان، جهان هستی را در برگرفته که البته یکی نیست بلکه هفت آسمان می باشد که نزدیک ترین آسمان که موسوم به آسمان دنیا است در مقابل دیدگان ما قرار دارد که مزین به کرات و کهکشانها ست.
می توان جهان هستی را همچون گردویی مجسم ساخت که هفت پوسته دارد که در فاصلۀ بین پوسته هایش هریک جهانی دگر است و جهانی که ما در آن قرار داریم یعنی جهان ارض (عالم خاکی با همه کراتش) به مثابۀ مغز این گردو می باشد که ثقیل ترین و مادی ترین جنبه این جهان است که در مرکز هفت جهان تو در تو قرار گرفته است. بنابراین، زمین و منظومه شمسی و کل ستارگان و کهکشان ها در درون هسته جهان واقع شده اند که در قرآن عالم ارض نامیده شده (که منظور همان عالم ماده است). و شش جهان دیگر در طبقات فوقانی ما قرار دارند که در فرهنگ اسلامی موسوم به ملکوت و جبروت و لاهوت و غیره می باشد.
قرآن کریم در این مورد می فرماید:
«فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليم»[20]؛ پس آنها را هفت آسمان در دو روز قرار داد و در هر آسمانی امر آن آسمان را وحی نمود و آسمان دنیا را با چراغهایی( ستارگان) زینت بخشیدیم و حفظ کردیم . این است تقدیر خداوند توانا و دانا.
با این حال برخی از قدما خواسته اند هفت آسمان در قرآن را با هفت مرتبه از کواکب که برگرفته از هیئت قدیم (هیئت بطلمیوس) است تفسیر کنند ولی این مطلب با مطالب قرآنی مطابقت ندارد چو ن هفت آسمانی که در قرآن ذکر شده به گونه ای است که تمامی ستارگان و سیارات، تنها در مرتبه اول آن (سماء الدنیا ) واقع شده اند.
از طرفی دیدگاه عرفانی در مورد “افلاک ِنه گانه” که آنها را عوالمی اثیری می دانند (به خلاف تفسیر صرفاً مادی از کواکب سبعه)، از جهاتی مشابهت به مراتب بالاتری دارد که در قرآن در مورد هفت آسمان مطرح شده اند.
در مورد جمع بین نظریه قدما در مورد افلاک و مقایسه آن با هفت آسمان در قرآن به نظر می رسد که در هر دوره ای، خواسته یا ناخواسته عده ای تلاش کرده اند که این حقیقت قرآنی را بر علم و دانش آن روز منطبق کنند که این امر برخی تفاسیر مادی را در این زمینه در پی داشته است. از همین روی در تفاسیر قدما هم سعی شده است که هفت آسمان قرآن بر اساس هیئت قدیم تفسیر شود ولی این مطلب با ظاهر قرآن منافات دارد.
از طرفی برخی از عرفا در بیانات خود در تفسیر هفت آسمان طریقه ای مستقل از طریقۀ هیئت قدیم را پیش روی گرفته و هفت آسمان را به عوالمی روحی تفسیر کرده اند. از جمله ابن عربی مراد از هفت آسمان در قرآن را چنین بیان کرده است:
« هفت آسمان، اشاره به عالم روحانیات دارد که اولین آن عالم ملکوت ارضیه است و قوای نفسانیه و جن و دومین آن عالم نفس است و سوم عالم قلب و چهارم عالم عقل و پنجم عالم سرّ و ششم عالم روح و هفتم عالم خفاء. و امیر المومنین (ع) به همین مطلب اشاره دارد ، آنجا که می فرماید: من بر راه های آسمان آگاه تر از راه های زمین هستم»[21].
الحي القيوم در آیات قرآن
الحي القيوم دو صفت از صفات ذات باری تعالی است که “الحي” به معنای” زنده” و “القيوم” به معنای “قائم به ذات خويش و مقوم غیرش” است. این دو صفت به صورت با هم، در سه آیه از آیات قرآن آمده است:
1. بقره، آیه 255: اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ….یعنی: هيچ معبودى نيست جز خداوند يگانه زنده، كه قائم به ذات خويش است، و موجودات ديگر، قائم به او هستند.
2. آل عمران، آیه 2: اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ…. یعنی: معبودى جز خداوندِ يگانه زنده و پايدار و نگهدارنده، نيست.
3. طه، آیه 111 : وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ … یعنی: و (در آن روز) همه چهره ها در برابر خداوند حىّ قيوم، خاضع مى شود.
اما صفت “حی” برای خداوند متعال، به تنهایی نیز در دو آیه آمده است:
1. فرقان، 58: وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذي لا يَمُوتُ وَ … یعنی: و توكّل كن بر آن زنده اى كه هرگز نمى ميرد و..
2. غافر، 65: هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ … یعنی: زنده (واقعى) اوست معبودى جز او نيست پس او را بخوانيد در حالى كه دين خود را براى او خالص كرده ايد!…
رطب و یابس و کتاب مبین در قرآن
«وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ»[22].
اين آيه مشير به مراحل علم الاهى و عموميت آن است. در حالى كه علم الاهى و مراحل آن در ميان محققان اسلامى از غامض ترين مسائل اعتقادى و جنجالى و پر اختلاف مى باشد، به گونه اى كه جمع ميان برخى از اقوال در غايت صعوبت است. از اين رو ملاصدرا رحمه الله در اين زمينه مى نگارد: دانستن علم الاهى از اعلى درجات كمال انسان است و دست يابى بر آن سبب فراتر رفتن انسان از مقدسين مى شود، بلكه او را از جمله ملايكه مقربين مى گرداند و به جهت پيچيدگى و مشكل بودن فهم آن است كه گام هاى بسيارى از علما مثل بو على و شيخ اشراق در اين امر لغزيده است؛ وقتى حال اين دو مرد – با آن هوش و ذكاوت و تبحرشان در فلسفه – اين گونه است، پس حال غير ايشان از اهل هوا پرستى و بدعت و اصحاب جدل در علم كلام و گفت و گو با خصم، چگونه خواهد بود؟!… هر آينه آنها گمراه شدند گمراه شدنى و زيان كردند زيان كردنى…”.[23] بنابر اين در كيفيت و مراحل علم الاهى به سختى مى توان به نظرى صائب دست يافت، پس بايد در اين جا زانوى عجز به زمين زد و به عجز از رهيابى به كنه ذات و صفات اقرار كرد و از دقت بى جا در آن پرهيز نمود! به هر حال طبق آنچه از كلمات محققين و مدققين مستفاد است، مى توان علم الاهى را در مراتب و مراحل ذيل اعتبار و لحاظ نمود:
1. علم ذات و صفات ذاتيه و اسماء ذاتيه: (مقام غيب الغيوبى كه براى أحدى از انسان ها مشهود واقع نمى شود.)
2. علم ذات به مقتضيات ذات: از اين علم به مخلوقات قبل از خلق به نحو كلى و اجمالى ياد مىكنند؛ (اجمالى بدين معنا كه هنوز حد و قدر آنها، تحديد و تقدير نشده و اينها متمايز از هم نمى باشند.)
3. علم به مخلوقات قبل از خلق به نحو تفصيلى از ابتدا آفرينش تا ادامه آن در قيامت كبرى: (تفصيلى بدين معنا كه مخلوقات تحديد و تقدير شده و مراحل پيدايش و تحولات آنها رقم خورده است.)
4. علم خاصى كه سبب صدور فعل و تحقق آن مى شود و خود اين علم منشأ پيدايش فعل است: (علم عنايى).
5. علم به مخلوقات خلق شده و احاطه بر جميع تحولات و تصوّرات آنها و ثبت و ضبط آنها به گونه اى كه براى هميشه محفوظ مى ماند و هيچگاه بر آن نسيان و سهو و خطا و نابودى عارض نمى شود.
6. ثبت احوال و اعمال و افكار انسان كه ممكن است به سبب ايمانِ پس از كفر، يا توبه پس از گناه،محو و تكفير شوند و يا برعكس ممكن است به واسطه كفر بعد از ايمان يا عصيان و طغيان پس از طاعت حبط و نابود شود. نيز با مرگ انسان پرونده او بسته مى شود مگر اين كه داراى سنت حسنه و سنت سيئه اى باشد كه اثرش پس از او هم باقى بماند. چنانچه پس از تبدّل و انفعال ساير موجودات نيز پرونده وجودى آنها بسته مى شود و بايگانى و حفظ مى گردد.
شكى نيست كه هر مرحله اى برخاسته و نشأت گرفته از مرحله قبل از آن و مترتّب بر آن است؛ و همه اين مراحل چيزى جز احاطه وجودى و قيومى خداوند بر كليه موجودات و تأثير و تأثرات آنها نيست، بدون اين كه در علوم نيازمند ابزار و سائط و وسايل باشد و يا اينكه موردى بتواند خود را از اين احاطه بيرون برد و معلوم حق واقع نشود. از اين رو اين اعتبارات و دسته بندى ها، از ضيق تعبير و در مقام تعليم و تعلّم ارايه شده و مى شوند تا انسان متوجه شود كه وجود و افكار و حالات و كردار او در منظر و مرآى حق تعالى است و اين همه دقيقاً ثبت و ضبط شده و فرداى قيامت به صورت نامه عمل او ارايه خواهند شد؛ تا اين كه با توجه به اين نظر، مراقب عملكرد خود باشد و تربيت الاهى پيدا كند تا به مقام خليفة اللاهى بار يابد.
به هر حال قسم اول و دوم از ديد فلاسفه اسلامى جزء صفات ذاتيه محسوب و عين ذات و مصون از هرگونه تغيير و تحول دانسته مى شوند؛ و ساير اقسام، در رده صفات فعليه و علم فعلى محسوب مى شوند كه دخيل در تحقق عينى موجوداتند و از تحولات و تطورات آنها، متأثر گشته و متنوع و متكثر و متغير مى گردند.[24]
در عين اينكه علم الاهى در تمامى مراحل، شهودى و حضورى و برخاسته از احاطه وجودى و قيومى او است؛ از اين رو متغير و منفعل و متأثر شدن علم فعلى سبب انفعال و تغير ذات اله نمى گردد[25]؛ زيرا انفعال ذات در پى تغيير علم، مربوط به موجودى مثل انسان است كه علوم او اغلب حصولىاند تا حضورى و شهودى! و اما اين كريمه: (انعام، 59) “كليدهاى غيب فقط در نزد او است و كسى جز او بر آن آگاه نيست. آنچه را كه در خشكى و دريا است مى داند؛ و هيچ برگى (از درخت) نمى افتد مگر آن كه آن را مى داند، و هيچ دانه اى در تاريكى هاى زمين نيست و هيچ ترى و خشكى نيست، مگر اين كه در كتابى آشكار (مى باشد)”.
قسمت اول آيه؛ يعنى “كليدهاى غيب نزد او است و كسى جز او بر آن آگاه نيست” اشاره به دو قسم اول علم الاهى؛ يعنى علم ذاتى است، كه أحدى جز او بر آن آگاه نيست و كسى را ياراى فهم آن نمى باشد. چنانچه “خزائن” در كريمه 21، حجر و 6 آيه[26] مشابه آن را، به همين علم ذاتى تفسير نموده اند. از اين رو مراد از خزائن و كليدهاى غيب، همان مقتضيات ذات در مرحله ذات مى باشد.
اما ادامه آيه مشير به علم فعلى الله پس از خلق است. از باب تعميم كل موجودات مى فرمايد: خدا به هر آنچه در خشكى و دريا است علم دارد و براى تأكيد بر آن، دانهاى كوچك كه در دل آسمان يا زمين پنهان شده و نيز افتادن برگى را مثال مى زند كه آن هم از علم خدا پنهان نيست. چنان چه در كريمه 3 سوره سبأ مى فرمايد: “عالم الغيب شما را در قيامت محشور مى كند، زيرا چيزى از علم او گم نمى شود حتى ذره اى در آسمان و زمين و نه كوچك تر از اين ذره و نه بزرگ تر از آن در زمين نيست، مگر آن كه در كتاب مبين (ثبت و ضبط مى باشد)”.[27]
رطب و يابس دو نقيضند، يعنى هر موجودى بالاخره تحت يكى از اين دو مندرج است و يك موجود نمى تواند در آنِ واحد هم مصداقى براى اين باشد و هم مصداقى براى آن، پس جمع ميان رطب و يابس در اين كريمه كنايه از كل موجودات است. از سوى ديگر چون يك موجود مى تواند گاهى تَر و گاهى خشك باشد، اين تعبير مى تواند كنايه از علم الاهى به كليه تحولات و تغييرات عالم ماده قلمداد شود.
مبين به معناى واضح و آشكار و بدون هيچ گونه شك و شبهه و ابهام است.
ملاصدرا رحمه الله در تعريف “كتاب” مىنگارد: “كتاب” را همانا بدين جهت كتاب ناميدهاند كه بعضى از حروف و كلمات آن به هم ضميمه مىشوند؛ كتاب برگرفته از كتبة الجيش است؛ يعنى گروهى از لشكر كه با هم مجتمع شده اند.”[28]
و در تعريف اين مقام از علم مىنگارد: “حق اين است كه اين همان علم اله به اشيا در مرحله ذات است، علمى كه از شائبه امكان و تركيب مقدس است و به گونه اى است كه براى خداوند كليه موجودات واقع در عالم امكان به نحو اتم، منكشف مى باشند و اين امر منجر به وجود آنها در خارج مى شود به نحو كاملى كه نيازمند قصد و رويه نيست و اين علمى بسيط است كه واجب لذاته و قائم بذاته است و خلاّق علوم تفصيليه و نفسیه ديگر است، بنابر اين كه اين علم “از جانب” خدا است (و برخاسته از ذات او است) نه اين كه در ذات خدا باشد.”[29]
توضيحات ملاصدرا در ذيل كريمه 39، رعد آمده كه مشابه آن در آيات 4 – 1 سوره زخرف نيز آمده است و لكن و ام الكتاب همراه “باقى” و “عنده” همراه است، به علاوه تفاصيل كل موجودات با تحديد و تقدير آنها با عدم تركيب ذات كه ايشان آن را نفى نموده اند، سازگار نيست و نيز با تأكيدى كه ايشان دارند كه علم ذاتى “عنه” مى باشد، نه “فيه” تنافى دارد.
پس اين كتاب مبين و ام الكتاب و لوح محفوظ و لوح محو و اثبات و امام مبين و امثال اين تعابير نمى تواند مشير به آن علم ذاتى عين ذات باشد. زيرا با استفاده از توضيحات ملاصدرا رحمه الله آن علم بايد خالى از شائبه امكان و تركيب و تحديد و تقدير باشد و همراه با تعبير “عنه” گردد و نبايد با تعبير “فى” همراه شود، در حالى كه در اين آيات اشاره به تفاصيل موجودات و حتى ريزش برگ ها و تَر و خشك شدن موجودات است! و با تعبير “عنده” و “فى” همراه شده اند!
از اين رو توضيحات علامه طباطبايى رحمه الله در اين زمينه از دقت بيشترى برخوردار است:
“خزائن غيب و كتاب مبين در اين كه هر دو شامل تمام موجوداتند، تفاوت ندارند و همان طورى كه هيچ موجودى نيست، مگر اين كه براى آن نزد خدا خزينه اى است كه از آنجا مدد مى گيرد، هم چنين هيچ موجودى نيست، مگر اين كه كتاب مبين آن را قبل از هستى اش و در هنگام پيدايش و بعد از آن ضبط نموده و بر مى شمارد؛ جز اينكه كتاب مبين از خزينه هاى غيب درجه اش نازلتر است، اينجا است كه براى هر دانشمند متفكرى اين معنا روشن مى شود كه كتاب مبين در عين اينكه صرفاً كتابى است و بس (و بخشى از آن با بخشى ديگر مجتمع اند) در عين حال از قبيل كاغذ و لوح (معمول) هم نيست؛ چه اوراق مادى هر قدر هم بزرگ باشد و هر طورى هم كه فرض شود، گنجايش (ثبت همه موجودات و حوادث) را ندارد.”[30] “مراد از كتاب مبين امرى است كه نسبتش به موجودات نسبت برنامه عمل است به خود عمل، و هر موجودى در اين كتاب يك نوع اندازه و تقدير دارد، إلا اين كه خود اين كتاب موجودى است كه قبل از هر موجودى و در حين وجود يافتن و بعد از فناى آن وجود داشته و خواهد داشت.
موجودى است كه مشتمل بر علم خداى تعالى به اشيا است، همان علمى كه فراموشى و گم كردن حساب در آن راه ندارد.”[31] “كوتاه سخن اين كه اين كتاب، كتابى است كه جميع موجوداتى را كه در عالم صنع و ايجاد واقع شدهاند، برشمرده و آنچه را كه بوده و هست و خواهد بود احصا كرده است، بدون اينكه كوچك ترين موجودى را از قلم انداخته باشد.”[32]
“اين كتاب در كلام خداى تعالى با اسامى مختلفى ناميده شده: يكى “لوح محفوظ” يا “كتاب حفيظ”،
يكى “ام الكتاب” و يكى “كتاب مبين” و چهارم “امام مبين” كه در هر يك از اين اسماء چهارگانه عنايتى مخصوص است؛ و اى بسا عنايت در آن به امام مبين به خاطر اين باشد كه بر قضاهاى حتمى خدا مشتمل است،… و نامه اعمال هم به طورى كه در تفسير سوره جاثيه (آيه 29) آمده است از آن كتاب استنساخ مىشود…”.[33] “لوح محفوظ است كه تمامى آنچه بوده و هست و آنچه تا قيامت خواهد بود در آن كتاب محفوظ است (و نابود شدنى نيست)”.[34] “…لوح محفوظ را ام الكتاب ناميده، بدين جهت بوده كه هر كتاب آسمانى از آن استنساخ مى شود.”[35] و “كتاب مكنون” ناميده شده زيرا از دستبرد عقول بشرى فراتر است و از عقول بشرى پنهان است.[36] و در همين كتاب است كه گاهى نحوه صدور و آفرينش و تحقق امور را محو يا اثبات مىكند.[37] و يا به حيطه يا تكفير اعمال انسان به واسطه تغيير راه و روش او با اختيار خودش، پرداخته مى شود و اين سبب مى شود كه در نهايت نامه اعمال او طبق آنچه نهايت تلاش اوست، استنساخ شده و در قيامت تحويلش داده شود؛ گرچه در همين كتاب قضاهاى حتميه اى كه هرگز قابل محو و اثبات نخواهند بود مثل حوادث تكوينى گذشته برامم و انسان هاى مؤمن و عاصى آنها و مراحل آفرينش آسمان و زمين و انسان و تحقق وعده هاى الاهى در آينده مثل عدالت جهانى و برپايى قيامت و … .
از مطالب فوق، روشن شد كه در اين آیات کریمه مراد از “كتاب مبين” اين قرآن عربى ملفوظ يا مكتوب نمى باشد، بلكه اين قرآن و مراحل تدريجى نزول آن و حوادث رفته بر آن و آنچه بر آن خواهد رفت، همه بخشى از آن “كتاب مبين عند رب” مى باشند نه همه آن. اين قرآن اكنون در دست ما و مورد استفاده و استفاضه ما است، اما آن “كتاب مبين” از دست رس نوع بشر خارج است و اطلاع انبيا و اوصيا و اوليا از آن، منوط به اذن اله و اعلام خداوند به آنها است نه بيشتر.[38]
لكن در برخى ديگر از آيات مثل قصص، 2؛ شعراء، 2؛ نمل، 1؛ حجر، 1؛ يوسف، 1؛ مائده، 15 به قرينه آمدن تعابيرى چون وحى و نزول در كنار “كتاب مبين” مراد قرآن كريم موجود مى باشد كه براى هر كس در حد توان او قابل فهم و اهتدا مى باشد.
پس “كتاب مبين” در قرآن دو گونه استعمال شده است: يكى تجلى گاه علم فعلى خداوند قبل و حين و پس از خلق به مخلوقات به نحو تفصيلى. و ديگرى خود قرآن كريم ملفوظ با زبان عربى كه از آن مركز علمى استخراج و تحقق يافته است و نبايد اين دو كاربرد را با هم خلط نمود.
با توجه به توضيحات فوق سه امر ديگر محتمل است: يكى اين كه مراد از ملكوت آسمان ها و زمين كه به اوليا الله مثل ابراهيم عليه السلام نمايانده مى شود؛[39] و حتى معراج نبى صلى الله عليه وآله در عوالم بالا،[40] گردش در همين موجود مى باشد كه از آن به كتاب مبين ياد شده است؛ دوم: علم غيبى معصومين عليهم السلام از همين كتاب مبين مستفاد است و از همين جا به آنها اضافه مى شود، لكن به برخى “علم الكتاب”[41] داده مى شود و داراى ولايت كليه الاهيه مى شوند و به برخى “علم من الكتاب”[42] داده مى شود و تا حدودى از اين ولايت بهره مند مى شوند. سوم: ممكن است مراد از عرش و استيلا بر آن نيز همين موجود (كتاب مبين) وهمين مقام باشد؛ پس استوا بر عرش كنايه از تدبير عالم هستى پس از خلق، بر طبق علم الاهى مضبوط در كتاب مبين مى گردد.[43]
منابع و مآخذ
1. امين، سيد مهدى، معارف قرآن در الميزان، ج 7 و 10 و 11 و 17 و 18، سازمان تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1370، تهران.
2. شيرازى، صدرالدين محمد، الحكمة المتعاليه، ج 6، ص 118 – 110 و ص 149 و 306، ج 2، ص 311 – 299، دارالحياء التراث العربى، چاپ چهارم، 1410 ه.ق، بيروت.
3. طباطبايى، محمد حسين، الميزان، دفتر انتشارات اسلامى، قم.
4. طبرسى، ابى على فضل بن حسن، مجمع البيان، ج 2، مكتبة العلميه الاسلاميه، تهران، ص 311.
5. طيب، سيد عبدالحسين، اطيب البيان، كتاب فروشى اسلامى، چاپ دوم، تهران، ص 91 – 92.
6. قمى مشهدى، محمدبن محمد رضا، كنز الدقايق، ج 4، ص 344 – 342، مؤسسه طبع و نشر (وزارت ارشاد)، چاپ اول، 1411 ه ق، تهران.
7. مصباح يزدى، محمد تقى، معارف قرآن، ج 1 – 3، مؤسسه در راه حق، چاپ دوم، 1368، قم.
8. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 8 و 9 و 15 و 18، دارالكتب الاسلاميه، چاپ17، 1374، تهران.
اغلال در قرآن کریم
اغلال جمع “غل”، در لغت به معنای، طوق، بند و زنجیر آهنین است که به گردن و دست محبوسان بندند.[44]
اما در قرآن کریم در چهار جا از جمله، در آیۀ 157سوره اعراف آمده است: “همانها كه از فرستاده (خدا)، پيامبر «امّى» پيروى مى كنند پيامبرى كه صفاتش را، در تورات و انجيلى كه نزدشان است، مى يابند آنها را به معروف دستور مى دهد، و از منكر باز ميدارد أشياء پاكيزه را براى آنها حلال مى شمرد، و ناپاكيها را تحريم مى كند و بارهاى سنگين، و زنجيرهايى را كه بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) بر مى دارد،…”.
در قرآن کریم اغلال هم در مورد دنیا و هم در آخرت بکار رفته است. منظور از غل و زنجیر در دنیا، زنجير جهل و نادانى، زنجير انواع تبعيضات و زندگى طبقاتى، زنجير بت پرستى و خرافات و زنجيرهاى ديگر، است.[45] که پیامبران مبعوث شدند تا از طريق دعوت پىگير و مستمر به علم و دانش، از راه دعوت به توحيد و دعوت به اخوت دينى و برادرى اسلامى، و مساوات در برابر قانون، این زنجیرها را از دست و پای مردم بردارند، اما در آخرت همان غل و زنجیر است،[46] که به عنوان عذاب در گردن كافران و اهل جهنم انداخته می شود.
«رحب» و «رعب» در قرآن
رحب به معنای پهن، وسیع و فراخ؛[47] و رعب به معنای ترس و ترس شدید است.[48]
کلمه “رحب” دو بار در قرآن در سوره توبه آیات 25 و 118 آمده است.
اما کلمه “رعب” پنج بار در قرآن در سوره های آل عمران آیه 151، انفال آیه 13، احزاب، آیه 36، حشر، آیه 2 و کهف آیه 18 آمده است.
معنای مقتسمین و عضین در سوره حجر
خداوند در آیات 90 و 91 سوره حجر چنین می فرماید:
“كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ* الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ”؛ (ما بر آنها عذابى مىفرستيم) همان گونه كه بر تجزيه گران (آيات الهى) فرستاديم! همان ها كه قرآن را تقسيم كردند (آنچه را به سودشان بود پذيرفتند، و آنچه را بر خلاف هوسهايشان بود رها نمودند)!
كلمه “عضين” جمع “عضه” است و اصل عضه “عضوه” بوده “واو” آن را انداخته اند و به همين جهت جمع آن با نون آمده است، همچنان كه در “عزه” گفته شده است عزون، چون اصل عزه نيز عزوه بوده، و “تعضيه” به معناى تفريق است، و از “اعضاء” گرفته شده كه هر يك از ديگرى جدا است، پس اگر بگویيم “عضيت الشيء” معنايش اين است كه من فلان چيز را متفرق و عضو عضو كردم.[49]
در باره معناى آيه: “كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ”، و بيان مقصود از “مقتسمين” و وجه تسميه آنان به اين نام، در میان مفسران اختلاف نظر وجود دارد.
“سياق كلام بى اشاره به اين معنا نيست كه اين جمله (كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ) متعلق به جمله مقدر باشد كه جمله “وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ” بدان اشاره دارد، پس معناى جمله مورد بحث اين مى شود كه من ترساننده اى هستم كه شما را از آن عذابى كه قبلاً بر مقتسمين نازل شده بود مى ترسانم و مقصود از مقتسمين کسانی هستند كه خداى تعالى در جمله “الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ” توصيفشان كرده، و به طورى كه در روايات آمده طائفه اى از قريش بودند كه قرآن را قسمت قسمت كرده عده اى گفتند سحر است، عده اى ديگر گفتند افسانه هاى گذشتگان است، جمعى گفتند ساختگى است.
بعضى هم گفتهاند: جمله “كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ” متعلق به قبل است؛ آن جا كه مى فرمود: “وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي”، و معنايش اين است كه ما قرآن را بر تو نازل كرديم آن طور كه بر مقتسمين نازل كرديم. طبق اين معنا، مقصود از مقتسمين، يهود و نصارى هستند كه قرآن را قسمت قسمت نموده و گفتند به بعض آن ايمان داريم، ولى به بعضى ديگرش ايمان نداريم. سیوطی در الدر المنثور به نقل از طبرانى در كتاب اوسط، از ابن عباس روايت كرده: “مردى از رسول خدا (ص) پرسيد به من خبر ده از كلام خدا كه مى فرمايد: “كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ” فرمود: يعنى يهود و نصارى، گفت: خبر ده از جمله” الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ”، فرمود: آنهايى كه به بعض كتاب ايمان آورده و نسبت به بعض ديگرش كفر ورزيدند”.[50]
طبرسی صاحب تفسیر مجمع البیان می گوید: در اين باره، دو قول است:
1. قتاده در معنای آیه می گويد: يعنى قرآن را بر تو نازل كرديم، همان طورى كه بر يهوديان و مسيحيان كه قرآن را قسمت قسمت كرده، ميان اجزاى آن تفرقه افكندند و بعضى را قبول و بعضى را رد كردند، نيز نازل كرده ايم. اينان در قرآن كريم، هر چه با كتاب خودشان موافق بود مى پذيرفتند و هر چه مخالف بود، رد مى كردند. ابن عباس می گويد: علت اين كه آنان را «مقتسمين» ناميده، اين است كه آنها كتاب هاى آسمانى را قسمت قسمت كرده، به قسمتى ايمان مى آوردند و به قسمتی ]کفر می ورزند[.
2. شما را از عذابى مى ترسانم كه بر آنهايى كه راه هاى مكه را قسمت كردند – تا از ايمان به پيامبر گرامى مانع شوند -، نازل كردم. مقاتل می گويد: آنها شانزده نفر بودند كه وليد بن مغيره، آنها را در موسم حج، مأموريت داده بود تا سر راه مسافران مكه بايستند و به آنها بگويند كه تحت تأثير جاذبه معنوى محمد (ص) قرار نگيرند و فريب او را نخورند! خداوند بر آنها عذاب نازل كرد و به خوارى و سختى جان سپردند. اين گروه، قرآن را به اجزايى تقسيم كردند: قسمتى را سحر، قسمتى را “اساطير اولين” و قسمتى را افترا ناميدند.[51]
صاحب تفسیر المیزان می گوید: ظاهر اين است كه دو آيه مورد بحث، قومى را ياد آورى مى كنند كه در اوائل بعثت بر عليه بعثت و براى خاموشى نور قرآن قيام كرده بودند، و آن را قسمت قسمت كردند، تا به اين وسيله مردم را از راه خدا باز دارند، و خداوند هم عذاب را بر ايشان نازل كرده و هلاكشان نموده است.[52]
نتیجه: از مجموع نظریات مفسران استفاده می شود مقتسمین کسانی بودند که در مقابل پیامبر صف آرایی کرده قرآن را قسمت قسمت کرده، آنچه را که به نفعشان بود پذیرفتند و آنچه را که به ضررشان بود، گفتند دروغ، افسانه و… است. البته گفتنی است که این صفت اختصاص به همان گروه صدر اسلام نداشته، بلکه هر کس و هر گروهی در هر زمان این خصوصیت را داشته باشد، این آیه بر آنها قابل انطباق است.
منظور از داعی در آیه 108 سوره طه
«يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْسا».[53]
آیه شریفه، مربوط به برپایی قیامت بوده که دعوت كننده الاهى، مردم را به جمع در محشر و حساب دعوت مىكند و همگى بىكم و كاست، دعوت او را لبّيك مىگويند و از او پيروى مىنمايند.[54]
در قرآن دقیقاً مشخص نشده است که «داعی» چه کسی است[55] و به همین جهت، میان مفسران بحث به میان آمده که مقصود از این دعوت کننده چه کسی است:
1. اکثر مفسران بر این عقیده هستند که منظور، حضرت «اسرافیل» است.[56]
2. برخی با استناد به روایت، منظور از این دعوت کننده را حضرت امام علی (ع) می دانند.[57]
و جمله« لا عِوَجَ لَهُ» (هيچ انحراف و كجى ندارد) ممكن است توصيف براى دعوت اين دعوتكننده بوده باشد و يا توصيفى براى پيروى كردن دعوت شدگان و يا هر دو.
جالب توجه اين كه همان گونه كه سطح زمين آن چنان صاف و مستوى مىشود كه كمترين اعوجاجى در آن نيست، فرمان الاهى و دعوت كننده او نيز آن چنان صاف و مستقيم و پيروى از او آن چنان مشخص است كه هيچ انحراف و كجى در آن نيز راه ندارد.[58]
واژه فساد در قرآن
قبل از بیان آیاتی که دربارۀ فساد و افساد در قرآن کریم آمده است، ضروری است به بیان معنای فساد بپردازیم تا از این رهگذر دریابیم که آیا قرآن کریم فقط به همان معنای لغوی فساد بسنده کرده و یا این که در قرآن به معنای تازه و جدیدی آمده است؟
در مجمع البحرین فساد چنین معنا شده است: فساد معنای مقابل درستکاری است.[59] و همین معنا در لسان العرب آمده، ولی بعدش اضافه نمود: و مفسده خلاف مصلحت و فساد خواهی در مقابل اصلاح طلبی است.[60]
راغب در مفردات می گوید: فساد خارج شدن از حد اعتدال است، چه زیاد باشد یا کم و ضدش صلاح است. مورد استعمالش در جان، بدن و اشیائی است که از حد اعتدال و مستقیم خارج شده اند.[61] و در هر عمل تخریبی استعمال می شود بنابراین به هر کاری که در او نقص باشد، و هر افراط و تفریط در مسائل فردی و اجتماعی فساد می گویند و مصداق فساد هستند.
بعضی از اصطلاحاتی که به معنای فساد آمده با واژه فساد بیان نشده، بلکه در قالب لفظ دیگر آمده است؛ مانند واژۀ «خبال» یعنی زیادی در فساد. کلمۀ «لا تعثوا» به معنای شدت در فساد.[62] و کلمات دیگری؛ مانند «الدخل» در قول خدای متعال «دخلا بینکم” و الفحشا، الثبور، البوار، که همۀ اینها إفادۀ معنای فساد می دهد. بنابراین اگر بخواهیم تمام آیاتی که به صورت مستقیم و غیر مستقیم مسئلۀ فساد را مطرح کرده اند متعرض بشویم نیاز به نوشتاری مفصل است؛ از این رو در این جا به آیاتی که فقط ماده «فسد» در آنها آمده است اکتفا می کنیم:
این آیات را که در آیات زیادی آمده در ضمن عناوینی که در پی می آید دسته بندی کردیم:
1. عوامل ظهور فساد در زمین:
برخی از عوامل که منجر به ظهور فساد در زمین می شوند عبارت اند از:
الف) مخالفت مردم با اوامر خداوند و انحراف آنها از طریق حق:
«فساد، در خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام دادهاند آشكار شده است».[63]
ب) سلطۀ بر مردم از جمله عواملی است که باعث ظهور فساد است:
«(نشانه آن، اين است كه) هنگامى كه روى برمى گردانند (و از نزد تو خارج مى شوند)، در راه فساد در زمين، كوشش مى كنند، و زراعت ها و چهارپايان را نابود مى سازند (با اين كه مى دانند) خدا فساد را دوست نمى دارد».[64] «اگر (از اين دستورها) روى گردان شويد، جز اين انتظار مى رود كه در زمين فساد و قطع پيوند خويشاوندى كنيد».[65] پادشاهان هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى كشند، و عزيزان آنجا را ذليل مى كنند (آرى) كار آنان همين گونه است!.[66] و فرعونى كه قدرتمند و شكنجه گر بود، همان اقوامى كه در شهرها طغيان كردند و فساد فراوان در آنها به بار آوردند[67]
2. تعدد خدایان و پیروی از خواسته های نفسانی کافران موجب فساد در آسمان ها و زمین می شود،خدای متعال در این باره می فرماید:
و اگر حق از هوس هاى آنها پيروى كند، آسمان ها و زمين و همۀ كسانى كه در آنها هستند تباه مىشوند! ولى ما قرآنى به آنها داديم كه مايه يادآورى (و عزّت و شرف) براى آنها است، امّا آنان از (آن چه مايۀ) يادآوريشان (است) روی گردانند.[68] اگر در آسمان و زمين، جز «اللَّه» خدايان ديگرى بود، فاسد مى شدند (و نظام جهان به هم مىخورد).[69]
3. نصرت خواهی پیامبران بر مفسدان:
(لوط) عرض كرد: «پروردگارا! مرا در برابر اين قوم تبهكار يارى فرما!».[70]
4. نسبت فساد به پیامبران برای مخدوش کردن دعوت آنان:
خدای متعال در این باره می فرماید: و اشراف قوم فرعون (به او) گفتند: «آيا موسى و قومش را رها مى كنى كه در زمين فساد كنند.[71] باز می فرماید: و فرعون گفت: «بگذاريد موسى را بكشم، و او پروردگارش را بخواند (تا نجاتش دهد)! زيرا من مى ترسم كه آيين شما را دگرگون سازد، و يا در اين سرزمين فساد بر پا كند!».[72]
5. بیان حکم مفسدان:
كسانى كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا باز داشتند، به خاطر فسادى كه مى كردند، عذابى بر عذابشان مى افزاييم!.[73] باز می فرماید: كيفر آنها كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند، و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، (و با تهديد اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله مى برند،) فقط اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته گردند يا (چهار انگشت از) دست (راست) و پاى (چپ) آنها، بعكس يكديگر، بريده شود و يا از سرزمين خود تبعيد گردند. اين رسوايى آنها در دنياست و در آخرت، مجازات عظيمى دارند.[74] در جای دیگر می فرماید: كسانى كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند، به خاطر فسادى كه مى كردند، عذابى بر عذابشان مى افزاييم.[75]
6. ثواب کسانی که از فساد دوری می کنند:
(آرى،) اين سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و فساد را ندارند و عاقبت نيك براى پرهيزگاران است!.[76]
7. بیزاری خداوند از مفسدان:
و براى فساد در زمين، تلاش مىكنند و خداوند، مفسدان را دوست ندارد.[77] باز می فرماید: در زمين در جستجوى فساد مباش، كه خدا مفسدان را دوست ندارد!.[78]
8. نسبت سنجی بین مؤمنان و مفسران:
آيا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند هم چون مفسدان در زمين قرار مى دهيم، يا پرهيزگاران را همچون فاجران؟[79]
9. انکار مفسدان از افساد و ادعای اصلاح: و هنگامى كه به آنان گفته شود: «در زمين فساد نكنيد» مى گويند: «ما فقط اصلاح كننده ايم»![80]
10. هشدار به پیروان مفسدان: و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن و هرگز در زمين در جستجوى فساد مباش، كه خدا مفسدان را دوست ندارد!.[81] باز می فرماید: و موسى به برادرش هارون گفت: «جانشين من در ميان قومم باش. و (آنها) را اصلاح كن! و از روش مفسدان، پيروى منما!».[82]
11. خبر از فساد بنی اسرائیل در روی زمین: ما به بنى اسرائيل در كتاب (تورات) اعلام كرديم كه دو بار در زمين فساد خواهيد كرد، و برترى جويى بزرگى خواهيد نمود.[83]
12. چیزهایی که موجب دفع فساد می شود: و اگر خداوند، بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى كرد، زمين را فساد فرا مى گرفت، ولى خداوند نسبت به جهانيان، لطف و احسان دارد.[84]
13. اصناف و مصادیق مفسدان:
– فرعون
خداوند متعال می فرماید: فرعون در زمين برترى جويى كرد، و اهل آن را به گروه هاى مختلفى تقسيم نمود گروهى را به ضعف و ناتوانى مى كشاند، پسرانشان را سر مى بريد و زنانشان را (براى كنيزى و خدمت) زنده نگه مى داشت او به يقين از مفسدان بود.[85]
– قارون
خداوند متعال می فرماید: قارون از قوم موسى بود، اما بر آنان ستم كرد …و در آن چه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب، و بهره ات را از دنيا فراموش مكن و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن و هرگز در زمين در جستجوى فساد مباش، كه خدا مفسدان را دوست ندارد! .[86]
– یهود
خداوند متعال می فرماید: و يهود گفتند: «دست خدا (با زنجير) بسته است.» …هر زمان آتش جنگى افروختند، خداوند آن را خاموش ساخت و براى فساد در زمين، تلاش مى كنند و خداوند، مفسدان را دوست ندارد.[87]
– قوم هود
خداوند متعال می فرماید: آيا نديدى پروردگارت با قوم «عاد» چه كرد؟! و با آن شهر «ارَم» با عظمت، همان شهرى كه مانندش در شهرها آفريده نشده بود! و قوم «ثمود» كه صخره هاى عظيم را از (كنار) درّه مى بريدند (و از آن خانه و كاخ مى ساختند)! و فرعونى كه قدرتمند و شكنجه گر بود، همان اقوامى كه در شهرها طغيان كردند، و فساد فراوان در آنها به بار آوردند به همين سبب خداوند تازيانه عذاب را بر آنان فرو ريخت!.[88]
– قوم صالح
خداوند متعال می فرماید: و به خاطر بياوريد كه شما را جانشينان قوم «عاد» قرار داد، و در زمين مستقر ساخت، كه در دشتهايش، قصرها براى خود بنا مى كنيد و در كوه ها، براى خود خانه ها مى تراشيد! بنا بر اين، نعمتهاى خدا را متذكر شويد! و در زمين، به فساد نكوشيد!».[89]
– قوم شعیب
خداوند متعال می فرماید: و اى قوم من! پيمانه و وزن را با عدالت، تمام دهيد! و بر اشياء (و اجناس) مردم، عيب نگذاريد و از حق آنان نكاهيد! و در زمين به فساد نكوشيد.[90]
– قوم لوط
خداوند متعال می فرماید: و لوط را فرستاديم هنگامى كه به قوم خود گفت: «شما عمل بسيار زشتى انجام مى دهيد كه هيچ يك از مردم جهان پيش از شما آن را انجام نداده است! آيا شما به سراغ مردان مى رويد و راه (تداوم نسل انسان) را قطع مى كنيد و در مجلستان اعمال ناپسند انجام مى دهيد؟! «اما پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند:» اگر راست مى گويى عذاب الهى را براى ما بياور! (لوط) عرض كرد: «پروردگارا! مرا در برابر اين قوم تبهكار يارى فرما!».[91]
– کسی که بر امام عادل خروج کند
خداوند متعال می فرماید: كيفر آنها كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند، و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، (و با تهديد اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله مى برند،) فقط اين است كه اعدام شوند.[92]
– پادشاهان
خداوند متعال می فرماید: گفت: پادشاهان هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى كشند.[93]
– منافقان
خداوند متعال می فرماید: و هنگامى كه به آنان گفته شود: «در زمين فساد نكنيد» مى گويند: «ما فقط اصلاح كننده ايم».[94]
– اسراف کنندگان
خداوند متعال می فرماید: و فرمان مسرفان را اطاعت نكنيد! همان ها كه در زمين فساد مىكنند و اصلاح نمى كنند!».[95]
– کسانی که قطع رحم می کنند
اگر (از اين دستورها) روى گردان شويد، جز اين انتظار مىرود كه در زمين فساد و قطع پيوند خويشاوندى كنيد؟!.[96]
خداوند متعال می فرماید: فاسقان كسانى هستند كه پيمان خدا را، پس از محكم ساختن آن، مي شكنند و پيوندهايى را كه خدا دستور داده برقرار سازند، قطع نموده، و در روى زمين فساد مي كنند اينها زيانكارانند.[97]
– ساحران
خداوند متعال می فرماید: هنگامى كه ساحران (به ميدان مبارزه) آمدند، موسى به آنها گفت: «آنچه (از وسايل سحر) را مىتوانيد بيفكنيد، بيفكنيد!» هنگامى كه افكندند، موسى گفت: «آنچه شما آورديد، سحر است كه خداوند بزودى آن را باطل مىكند چرا كه خداوند (هرگز) عمل مفسدان را اصلاح نمىكند!.[98]
– علاوه بر این موارد آیات دیگری نیز وجود دارد که به جهات دیگر اشاره دارد و ما جهت اختصار بیان نکردیم.[99]
شایان ذکر است که فساد و افساد دارای مراتب مختلف است؛ به عنوان مثال بدیهی است که افساد شخص اسراف کننده در ردیف افساد فرعون نیست.
14. سرانجام مفسدان:
خداوند متعال می فرماید: سپس به دنبال آنها [پيامبران پيشين] موسى را با آيات خويش به سوى فرعون و اطرافيان او فرستاديم اما آنها (با عدم پذيرش)، به آن (آيات) ظلم كردند. ببين عاقبت مفسدان چگونه بود!.[100]
آنها كه عهد الهى را پس از محكم كردن مى شكنند، و پيوندهايى را كه خدا دستور به برقرارى آن داده قطع مى كنند، و در روى زمين فساد مى نمايند، لعنت براى آنهاست و بدى (و مجازات) سراى آخرت.[101]
مفهوم «دخان مبین» در قرآن
خداوند در سوره دخان آیه 10 می فرماید:
“فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِين” چشم انتظار روزى باش كه آسمان به آشكارا دود بياورد.
ظاهر این آیه نشانگر آن است که مشرکان را به اتفاق و حادثه ای دهشتناک تهدید می کند که هنوز اتفاق نیافتاده است. با این وجود، مفسران قرآن کریم، نظریات مختلفی را در این زمینه ابراز نموده اند که به برخی از آنها اشاره می شود:
1. همان برداشت فوق که این تهدید، هنوز صورت عملی به خود نگرفته و باید در سلسله نشانه های آغاز معاد و قیامت منتظر آن باشیم.
این عقیده که با ظاهر آیات، انطباق بیشتری دارد به برخی از اصحاب؛ مانند امیر المؤمنین (ع)، ابن عباس، زید بن علی، ابو هریره، حسن بصری و … نسبت داده شده است.[102]
2. تفسیر دیگر ناظر به آن است که این عذاب وعده داده شده، همان قحطی ای بود که قریش به نفرین پیامبر (ص) دچار آن شده و بر اثر گرسنگی بیش از حد و خطای دید ناشی از آن، گویا در آسمان دودی را ملاحظه می کردند که در واقع چنین دودی وجود نداشت.
این نظریه مورد پذیرش برخی از مفسران اهل سنت واقع شده و احادیثی از صحاح بخاری، مسلم و ترمذی به عنوان شاهدی بر آن بیان شده است.[103]
به نظر می رسد که این تفسیر نمی تواند چندان مورد قبول باشد؛ زیرا قرآن کریم تهدید به ظهور و بروز دودی واقعی در آسمان کرده و نه موضوعی فرضی و مجازی که تنها ناشی از خطای دید انسان ها باشد.
چنین تفسیری در روایات اهل بیت (ع) نیز وجود نداشته و اگر در برخی از کتب شیعی بدان اشاره شده، به نقل از تفاسیر اهل سنت است، البته انکار چنین تفسیری به صورت قاطع و صد در صد نیز کاری منطقی نبوده، بلکه باید تنها آن را احتمالی ضعیف دانست.
3. نظریۀ سومی نیز وجود دارد که این دود وعده داده شده در آیه را به گرد و غباری تفسیر می کند که در جریان فتح مکه و بر اثر رفت و آمد اسب های سپاه بزرگ مسلمانان، بر فضای آن شهر سایه افکنده بود.[104]
این تفسیر نیز انطباق چندانی با آیه نداشته و مستند معتبری نیز برای آن بیان نشده است، علاوه بر آن که در روز فتح مکه، مشرکان تسلیم شده و آسیب چندانی بدیشان وارد نشد تا عذابی از نوع دردناک برای آنها به شمار آید.
4. در برخی از تفاسیر شیعی، این تهدید الاهی، مرتبط با حادثه ای آسمانی دانسته شده که در زمان رجعت به وقوع خواهد پیوست.[105]
در این تفسیر نیز دقیقاً مشخص نشده که چنین نظریه ای، برداشت شخصی نگارندۀ آن است و یا این که مستند به روایتی است و حتی اگر متن موجود در آن را روایت بپنداریم، این روایت، حدیثی مرسل بوده و حکمی قطعی را بر اساس آن نمی توان صادر کرد.
البته، صاحب این کتاب، استدلالی را مطرح کرده است که جای تأمل و اندیشه دارد، مبنی بر این که چنین عذابی نمی تواند در روز قیامت و یا زمانی کاملاً متصل به آن اتفاق افتد؛ زیرا در ادامۀ آیات آمده است: “إِنَّا كاشِفُوا الْعَذابِ قَليلاً إِنَّكُمْ عائِدُون”؛[106] یعنی ما اندکی از عذاب را بر می داریم، ولی شما به کردار ناپسند خویش باز خواهید گشت. از طرفی می دانیم که در روز قیامت، کاهش عذاب و بازگشتی در کار نیست. براین اساس، این تهدید باید مرتبط با زمانی باشد که هنوز اختیار بشر به صورت کامل از او سلب نشده و این زمان، زمانی نیست جز زمان بازگشت حکومت به اهل بیت پیامبر (ص).[107]
با این نگاه، نمی توان این تفسیر را با تفسیر اوّل در تضاد پنداشت؛ زیرا موضوع حکومت اهل بیت در آخر الزمان اتفاق می افتد و به نحوی متصل با روز قیامت است.
در پایان، از این نکته نباید غافل شد که آیات قرآن کریم این قدرت و توانایی را دارند که تفاسیر متعدّدی از آن ارائه شده و به شرط عدم تناقض و تضاد، همۀ آنان قابل قبول باشد.
تفاسیر ارائه شده نیز تا حدی بدین گونه است، ولی به هر حال، آن چه روشن ترین و واضح ترین تفسیر می باشد، تفسیری است که این تهدید را از علایم آغازین جریانی می داند که در نهایت به قیامت و معاد منجر می شود. در همین راستا، بعید نیست که این جریان از نشانه های ظهور که در آخر الزمان اتفاق می افتد نیز ارزیابی شود.
معنای «عاليهم» در قرآن
خداوند در آیۀ 21 سورۀ دهر می فرماید: “عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ خُضْر”
مرحوم طبرسی در تفسیر مجمع البیان می گوید: “عالِيَهُمْ” از دو عبارت “عالی” و “هم” تشکیل می شود که عبارت اوّل به عبارت دوم اضافه شده است. “عالی” از ریشۀ “علو” به معنای برتری و معنای آن در این آیه، روپوش است.
امام صادق (ع) در معناى این آیه می فرماید: “تعلوهم الثياب فيلبسونها”. بهشتیان، این لباس مخصوص را بالاى دیگر لباس هایشان می پوشند.[108]
معنای واژه های «کورت» و «انکدرت» در قرآن
از كتاب های مختلف لغت و تفسير استفاده مى شود که “كورت” از ماده “تكوير” در اصل به معناى پيچيدن و جمع و جور كردن چيزى است، و گاهی به معنای “افكندن” يا “تاريك شدن” چيزى گفته شده است. منظور در اين جا پيچيده شدن نور خورشيد، و تاريك شدن و جمع شدن و کوچک شدن حجم آن است.
مى دانيم خورشيد در حال حاضر كره اى است فوق العاده داغ و سوزان به اندازه اى كه تمام مواد آن به صورت گاز فشرده اى در آمده و در گرداگردش شعله هاى سوزانى زبانه مى كشد كه صدها هزار كيلومتر ارتفاع آنها است! و اگر كره زمين در وسط يكى از اين شعله هاى عظيم گرفتار شود در دم خاكستر و تبديل به مشتى گاز مى شود! ولى در پايان اين جهان و در آستانه قيامت اين حرارت فرو مى نشيند، و آن شعله ها جمع مى شود، روشنايى آن به خاموشى مى گرايد، و از حجم آن كاسته مى شود. اين معناى “تكوير” است. اين حقيقت در علم و دانش امروز نيز ثابت شده است که خورشيد تدريجاً رو به تاريكى و خاموشى مى رود.
در آیه بعد مى فرمايد: “وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ”؛ و در آن هنگام كه ستارگان بى فروغ گشته و افول كنند. “انكدرت” از ماده “انكدار” به معناى سقوط كردن و پراكنده شدن است، و از ريشه “كدورت” به معناى تيرگى و تاريكى است، و جمع ميان هر دو معنا در آيۀ مورد بحث امكان پذير است؛ چرا كه در آستانۀ قيامت ستارگان هم فروغ و روشنايى خود را از دست مى دهند و هم پراكنده مى شوند و سقوط مى كنند و نظام جهان بالا درهم مى ريزد، همان گونه كه در آيات دیگر آمده: “هنگامى كه ستارگان فرو ريزند و پراكنده شوند”.[109] و همان گونه كه در آيه آمده: و هنگامى كه ستارگان محو و تاريك شوند”.[110]
معنای واژۀ «طارق» در قرآن
طارق از ماده «طرق» (بر وزن برق) به معناى كوبيدن است، و راه را از اين جهت “طريق” می گويند كه با پاى رهروان كوبيده مى شود، و “مطرقه” به معناى پتك و چكش است كه براى كوبيدن فلزات و مانند آن به كار مى رود.
از آن جا كه درهاى خانه ها را به هنگام شب مى بندند، و كسى که شب وارد مى شود ناچار است در را بكوبد، به اشخاصى كه در شب وارد مى شوند “طارق” می گويند.
قرآن خود در اين جا “طارق” را تفسير كرده، مى گويد: “اين مسافر شبانه، همان ستاره درخشانى است كه بر آسمان ظاهر مى شود و به قدرى بلند است كه گويى مى خواهد سقف آسمان را سوراخ كند، و نورش به قدرى خيره كننده است كه تاريكي ها را مى شكافد و به درون چشم آدمى نفوذ مى كند. (توجه داشته باشيد كه “ثاقب” از ماده “ثقب” به معناى سوراخ كردن است).
در اين كه آيا منظور ستاره معينى است؛ مانند “ستاره ثريا” (از نظر بلندى و دورى در آسمان)، يا ستاره زحل، يا زهره يا شُهب (از نظر روشنايى خيره كننده)، يا اشاره به همه ستارگان آسمان است؟ تفسيرهاى متعددى در اين جا گفته شده، ولى با توجه به اين كه در آيات بعد آن را به “نجم ثاقب” (ستاره نفوذ كننده) تفسير كرده است، معلوم مى شود منظور هر ستاره اى نيست، بلكه ستارگان درخشانى است كه نور آنها پرده هاى ظلمت را مى شكافد و در چشم آدمى نفوذ مى كند. در بعضى از روايات “النَّجْمُ الثَّاقِبُ” به ستاره “زحل” تفسير شده است كه از سيارات منظومه شمسى و بسيار پرفروغ و نورانى است.[111]
مقصود از خنّاس در قرآن
قرآن کریم می فرماید: «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاس».[112] در این آیه شریفه انسان باید از شرّ وسوسه های «خنّاس» به خدای متعال پناه ببرد.
«خنّاس» صيغه مبالغه از ماده «خُنُوس» به معناى جمع شدن و عقب رفتن است، اين به خاطر آن است كه شياطين هنگامى كه نام خدا برده مىشود عقب نشينى مىكنند، و از آن جا كه اين امر غالباً با پنهان شدن توأم است اين واژه به معناى «اختفاء» نيز آمده است. بنابر اين مفهوم آيه چنين است: بگو! من از شرّ وسوسهگر شيطان صفتى كه از نام خدا مىگريزد و پنهان مىگردد به خدا پناه مىبرم.[113]
اصولاً «شياطين»، برنامههاى خود را با مخفى كارى انجام می دهند، و گاه چنان در گوش جان انسان مىدمند كه انسان باور مىكند فكر، فكر خود او است، و از درون جانش جوشيده، و همين باعث اغوا و گمراهى او مىشود! كار شيطان تزيين و مخفى كردن باطل در لعابى از حق، و دروغ در پوستهاى از راست، و گناه در لباس عبادت، و گمراهى در پوشش هدايت است.[114]
خلاصه این که، شیاطین هم خودشان مخفى هستند، و هم برنامههايشان پنهان است، و اين هشدارى است به همه رهروان راه حق كه منتظر نباشند شياطين را در چهره و قيافه اصلى ببينند، يا برنامههايشان را در شكل انحرافى مشاهده كنند، هرگز چنين نيست، آنها وسواس خنّاس بوده و كارشان دروغ، نيرنگ، ريا كارى، ظاهرسازى و مخفى كردن حق است، پس، مقصود از خنّاس همان وسوسه های پنهانی شیاطین است.
بنابر این، انسان باید با اراده قوی و با استعانت و کمک از خدای متعال به وسوسه های شیطانی، اعتنا نکرده و خود را با خودسازی و تزکیه نفس از دام او برهاند.
[1] بقره، 29 ؛ اسراء، 44 ؛ مؤمنون، 86 ؛ فصلت، 12.
[2] ملك، 3 ؛ نوح، 15.
[3] طلاق، 12«اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ»[3] «خداوند همان كسی است كه هفت آسمان را آفريد، و از زمين نيز همانند آنها را، فرمان او پيوسته در ميان آنها فرود می آيد».
[4] التحقيق في كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوي، (انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چ 1، تهران، 1371ش) ج 5، ص 254.
[5] مفردات، راغب اصفهانی، المكتبه الرضويه، تهران، 1332 ش، ماده سماء
[6] ابراهيم، 24.
[7] ق، 9.
[8] «تبارك الذي جعل في السماء بروجاً و جعل فيها سراجاً و قمرا منيراً» (فرقان، 61)
[9] «يدبّر الامر من السماء الي الارض» (سجده، 5)
[10] ر.ك: معارف قرآن، استاد مصباح يزدي، (انتشارات در راه حق، قم، 1367 ش)، ص 234؛ و ر.ك: پژوهش در اعجاز علمي قرآن، دكتر محمد علی رضایی اصفهانی، انتشارات مبين، رشت، چ 1، 1380، ج 1، ص 134.
[11] «و في السماء رزقكم و ما توعدون» (ذاريات، 22)
[12] التحقيق في كلمات القرآن الكريم، همان، ج 1، ص 165؛ مفردات راغب، ماده ارض
[13] ر.ك:الميزان، علامه طباطبایی، نشر اسراء، قم، ج 16، ص 247 و ج 19، ص 327.
[14] ر.ك: تفسير الجواهر، طنطاوی جوهری، دار الفكر، بی تا، ج 1، ص 46؛ ر.ك: پژوهش در اعجاز قرآن، دكتر محمد علی رضایی اصفهانی، همان، ج 1، ص 126 ـ 142.
[15] نک: سایت پایگاه مرکز فرهنگ و معارف قرآن.
[16] «وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُون» الذاریات، 22.
[17] الملک، 16. و می دانیم که خداوند مکان نداشته و درآسمان نیست؛ علامه طباطبائی در المیزان در مورد آن کس که در آسمان است چنین آورده است: منظور فرشتگانی هستند که موکل بر آسمان و حوادث عالمند» ترجمه المیزان،ج19،ص 600.
[18] «إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِب»الصافات 6 و «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليم» فصلت 12
[19] المیزان
[20] فصلت، 12
[21] ابن عربی، تفسير ابن عربي، ج1، ص: 25، داراحیاء التراث العربی، بیروت 1422، (ترجمه).
[22] الانعام، 59.
[23] شيرازى، صدرالدين، محمد، الحكمة المتعاليه، ج 6، ص 179 – 180.
[24] ر.ك: علامه ی حلى، باب حادي عشر، فصل نفى الحوادث عنه و ساير كتب كلامى و فلسفى، بحث علم الاهى.
[25] همان.
[26] انعام، 10؛ هود، 31؛ اسراء، 100؛ ص، 9؛ طور، 37؛ منافقون، 7؛ ر.ك: الميزان، ج 13، ص 201 – 196.
[27] و نيز يونس، 61.
[28] شيرازى، صدرالدين محمد، حكمت متعاليه، ج 6، ص 289.
[29] همان.
[30] امين، سيد مهدى، معارف قرآن در الميزان، ص 225 – 224، نقل از الميزان، ذيل آيه 59 سوره انعام. و نيز همان، ص 229، از الميزان، ذيل آيه اسراء، 58.
[31] همان.
[32] همان.
[33] همان، ص 226.
[34] همان، ص 230، از الميزان، ذيل ق، 4.
[35] همان، ص 233، از الميزان، ذيل ذخرف، 1 – 4.
[36] همان.
[37] رعد، 39.
[38] انعام، 50؛ هود، 31.
[39] انعام، 75؛ مؤمنون 88.
[40] اسراء، 1؛ نجم، 1 – 18.
[41] رعد، 43.
[42] نمل، 40؛ ر.ک نمايه: علم امام عليه السلام، سؤال 165.
[43] امين، سيد مهدى، معارف قرآن در الميزان، ص 184 – 177، الميزان ذيل آيات: معارج، 4؛ زخرف، 82؛ مؤمن، 15 و 7؛ اعراف، 54؛ حاقه، 17؛ حديد، 4.
[44] فرهنگ معین، واژه “غل”.
[45] تفسير نمونه، ج6، ص 400 ، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1374.
[46] سبأ، 33، “و ما غل و زنجيرها در گردن كافران مى نهيم آيا جز آنچه عمل مى كردند به آنها جزا داده مى شود”؟!؛ غافر، 71، “در آن هنگام كه غل و زنجيرها بر گردن آنان قرار گرفته و آنها را مى كشند”.
[47] فرهنگ أبجدي عربي-فارسي، متن، ص 42؛ لسان العرب، ج 1، ص 414.
[48] مجمع البحرين، ج 2، ص 71؛ المفردات في غريب القرآن، ص 356.
[49]. طبرسی، مجمع البیان، ج 6، ص 344، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1372 ش.
[50]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 12، ص 385، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ پنجم، 1374 ش.
[51]. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج13، ص 215 و 216، انتشارات فراهانى، تهران، چاپ اول، 1360 ش.
[52]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 12، ص 286، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ پنجم، 1374 ش.
[53] . طه، 108: در آن روز همگى از دعوتكننده الاهى که هیچ انحراف و کجی ندارد، پيروى كرده (و دعوت او را به حيات مجدد لبيك مىگويند) و همه صداها در برابر (عظمت) خداوند رحمان خاضع مىگردد، و جز صداى آهسته چيزى نمىشنوى.
[54] . مكارم شيرازى، ناصر،تفسیر نمونه، ج13، ص 303، دار الكتب الإسلامية، تهران،چاپ اول، 1374ش.
[55] . همان، ج13، ص 303.
[56] . طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج7، ص 50، انتشارات ناصر خسرو،تهران،چاپ سوم،1372ش؛ حسينى همدانى، سيد محمد حسين، انوار درخشان، ج10، ص 512، کتاب فروشی لطفی،تهران،چاپ اول، 1404ق؛ اسفراينى، ابوالمظفر شاهفور بن طاهر،تاج التراجم فی تفسیر القرآن الاعاجم، ج3، ص 1393، انتشارات علمى و فرهنگى،تهران،چاپ اول،1375ش؛ فيض كاشانى، ملا محسن،تفسیر الصافی، ج 3، ص 320، انتشارات صدر، تهران، چاپ دوم، 1415ق؛ بيضاوى، عبدالله بن عمر، انوارالتنزیل و اسرار التأویل، ج 4،ص 39، دار احياء التراث العربى، بیروت، چاپ اول، 1418ق؛ فخرالدين رازى، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب،ج 22، ص101، دار احياء التراث العربى،بیروت،چاپ سوم،1420ق.
[57] . بحرانى، سيد هاشم،البرهان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 777، بنیاد بعثت،تهران،چاپ اول، 1416ق، محمد بن العباس، قال: حدثنا محمد بن همام بن سهيل، عن محمد بن إسماعيل العلوي، عن عيسى بن داود، عن أبي الحسن موسى بن جعفر، عن أبيه (عليهم السلام)، قال: «سألت أبي عن قول الله عز و جل:يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لا عِوَجَ لَهُ قال: الداعي أمير المؤمنين (عليه السلام)»، مجلسی،محمدباقر،بحارالانوار، ج 36،127،مؤسسة الوفاء، بیروت،لبنان،1404ق.
[58] . تفسیر نمونه، ج13، ص 303.
[59]. مجمع البحرین، ج 7، ص 231.
[60] . لسان الرب، ج 3، ص 335.
[61] . المفردات، ماده فسد.
[62] . تفسير نمونه، ج 1، ص 273.
[63]. روم، 41.
[64]. بقره، 205.
[65] . محمد، 22.
[66] . نمل، 34.
[67] . فجر، 10- 12.
[68] . مؤمنون، 71.
[69] . انبیاء، 22.
[70] . عنکبوت، 30.
[71] . اعراف،
[72] . غافر، 26.
[73] . نحل، 88.
[74] . مائده، 33.
[75] . نحل، 88.
[76] . قصص، 83.
[77] . مائده، 64.
[78] . قصص، 77.
[79] . ص، 28.
[80] . بقره، 11.
[81] . قصص، 11.
[82] . اعراف، 142.
[83] . اسراء، 4.
[84] . بقره، 251.
[85] . قصص، 40.
[86] . قصص، 76-77.
[87] . مائده، 64. و نک: اسراء،4.
[88] . فجر، 6-13.و نک: اعراف، 25 و 27؛ شعراء، 140 و 133.
[89] . اعراف، 74.
[90] . هود، 85.
[91] . عنکبوت، 30 – 38.
[92] . مائده، 33.
[93] . نمل، 34.
[94] . نک: بقره، 11.
[95] . شعراء، 151 و 152.
[96] . محمد، 22.
[97] . بقره، 17؛ رعد، 25.
[98] . یونس، 80 و 81.
[99] . نک: المعجم المفهرس لالفاظ القران الکریم، ماده “فسد”.
[100] . اعراف، 103؛ نک: اعراف، 86؛ نمل، 14.
[101] . رعد، 25.
[102]. قرطبی، محمد بن أحمد، الجامع لأحکام القرآن، ج 16، ص 130، انتشارات ناصر خسرو، 1364 هـ ش.
[103]. همان، ص 131.
[104]. همان.
[105]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج 2، ص 290، مؤسسة دار الکتاب، قم، 1404 هـ ق.
[106]. دخان، 15.
[107]. تفسیر القمی، ج 2، ص 290.
[108]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 623، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1372هـ ش.
[109]. انفطار،2، “وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ”
[110]. مرسلات، 8، “فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ”؛ برگرفته از تفسير نمونه، ج 26، ص 171 – 172، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 2374.
.[111] مکارم، ناصر، تفسير نمونه، ج 26، ص 360 – 361.
[112] . الناس، 4.
[113] . مكارم شيرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 27، ص 473، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ اول، 1374ش.
[114] . همان.