کپی شد
اسماعیلیه نزاریه و ترور مخالفان
«حسن صباح» پس از تصرف قلعههای مستحکم الموت و ایجاد سازمان نیرومند و انعطافناپذیر، مبارزه بر ضد بزرگترین نمایندگان طبقه حاکمه دولت منفور عباسیان؛ یعنی سلجوقیان و دیگر امیران منطقه را آغاز کرد. وی چون در این مقابله، فاقد نیروی جنگی کافی بود، اسلوب قتلهای فردی را در پیش گرفت و دستور کشتن اشخاص را صادر کرد. قاتلان فدائی، به فرمان رهبر اسماعیلیه، به شکل بازرگان، گدا، مستخدم یا درویش درمیآمدند، همهجا، در کاخ امیر و مرکز ستاد سران نظامی و مسجد و بازار شهرها، نفوذ میکردند و خنجر مرگبار را در قلب قربانی خویش فرو میکردند. اسماعیلیان مقدمات این قتل را کاملاً در خفا فراهم میکردند، ولی نقشۀ خود را همیشه در ملاء عام انجام میدادند، به طوریکه حاکمان ولایات در برابر قدرت شگرف نهانی آنان، اعتراف به عجز مینمودند و با بیم و هراس مخصوصی میزیستند و هر روز منتظر واقعهای ناگوار برای خود و اطرافیان خود بودند. برای مقابله و سرکوبی این جنبش عظیم اجتماعی، طبق فرمان ملکشاه سلجوقی، چندینبار نیروی نظامی برای تسخیر الموت، پایتخت رفیع حسن صباح، اعزام گردید. در مجموع مدت یازدهسال قلعه الموت همیشه در محاصره بود، ولی حسن صباح و یاران پرشور و وفادارش با رشادت و شهامت کمنظیری پایداری کردند و قوای دولتی با همه تلاش و کوششی که به عمل آوردند، هیچگاه موفق نشدند آن جا را تسخیر کنند.[1]
قدرت دولت الموت که یکنوع مبارزه چریکی بر ضد بیگانگان در ایران شمرده میشد، از لحاظ حاکمیت در برابر دشمنان نیرومند آن؛ یعنی خلافت بغداد و روحانیان متعصب و صاحب نفوذ از اهل تسنن، دولت سلجوقی و عمال زورگوی آن، که کاسهای از آش گرمتر شمرده میشدند؛ مانند نظامالملک و پسران و دامادها و دودمان او، بسیار ناچیز و ناتوان بود؛ ازاینرو بایست باطنیان وطنخواه در برابر آن دشمنان، حربهای کاریتر داشتند تا بتوانند اولاً از خود دفاع کنند و ثانیاً دشمن را مرعوب و متقاعد گردانند. بهاینجهت، حسن صباح نخست قلعههای مستحکم را برای ستاد و مرکزیت برگزید و در درجه دوم، سازمان چریکی مجهز و ورزیده و ازجانگذشتهای، به نام «فدائیان اسماعیلی» را پدید آورد. چون حسن صباح نیک میدانست که در میدان جنگ با قوای نیرومند دشمن قادر به مقابله نخواهد بود، بلکه به او حمله خواهند نمود و در نتیجه شکست خواهد خورد و به هدف خود نائل نخواهد شد، گروهی از اسماعیلیان برجسته، نیرومند، جوان و باایمان را برگزید که به هدفشان پایبند بودند؛ و آنها را پس از طی دورههای آمادگی و تمرینهای لازم به مأموریتهای سیاسی خود؛ از قبیل کشتن سران دشمن و ایجاد ترس و وحشت در میان آنها، میفرستاد.
افراد آن سازمان چریکی را «فدائی» میخواندند، و آنان مردانی بودند از جان گذشته؛ زیرا مأموریتهای آنها، مانند خودکشی شمرده میشد. آنان به کسانی حمله میکردند که معمولاً مسلح یا در پیرامون آنان محافظان مسلح بودند؛ با این وصف، فدائیان بدون بیم و هراس به مأموریتهای خود اقدام میکردند. این افراد معتقد بودند که مردن در راه کیش و دفاع از آزادی، ملت و کشور، سعادت بزرگی است و از لحاظ مذهبی هم، وسیله پاک ساختن خویش از آلایشها و یافتن شایستگی برای دخول به عالم روشنایی و حقیقت است. بههمینجهت فدائیان هراسی از مردن در راه مبارزه با دشمن نداشتند؛ و ماموریتهای خود را بیشتر در انظار عمومی به صورتهای مختلف، از قبیل کارد زدن به دشمن، عملی میکردند.[2]
این فدائیان، جوانان صاحب اراده و همتی بودند که با روح تعصب و نفرت نسبت به دشمنان فرقه، و اطاعت نامحدود اعضای مافوق آن پرورش یافته بودند. از میان این فدائیان، قاتلان دشمنان نزاریان و جاسوسان و منهیان برگزیده میشدند. این جوانان از میان توده فدائیان انتخاب میشدند و از طرف مربیان در معرض آزمایش قرار میگرفتند، سپس هنر نهفتنکاری و استتار را به ایشان تعلیم میدادند، به تحمل محرومیتها عادتشان میدادند و به کار بردن اسلحه را میآموختند و گاه نیز زبانهای گوناگون را یادشان میدادند. فدائیان نزاری به فرمان رئیس خودشان، رجال و دشمنان فعال نزاریان را میکشتند.[3]
[1]. حقیقت، عبدالرفیع، تاریخ جنبشهای مذهبی در ایران از کهنترین زمان تاریخی تا عصر حاضر، ج ۲، ص ۸۵5 ـ ۸۵7.
[2]. فضائی، یوسف، اسماعیلیه و نهضت حسن صباح، ص 134 – 136.
[3]. پطروشفسکی، ایلیا پاولویچ، اسلام در ایران از هجرت تا پایان قرن نهم هجری؛ ترجمه: کشاورز، کریم، ص 315؛ برگرفته از: شیخنوری، محمد امیر، اسماعیلیان و ترورهای فدائیان، سایت زمانه.