کپی شد
اسلام و عقلانیت
گاهی به نظر می رسد برخی از احکام و دستورات دین اسلام با استدلالهاى عقلى ما تضاد يا تناقض داشته یا دارند و ما براى يافتن پاسخ و راه انطباق، تلاش می كنيم، ولی به پاسخ نمی رسيم.
برای بر طرف شدن مشکل باید گفت: هيچ گونه تضادی ميان اسلام و عقلانيت روا نيست. البته گاهی جاى دادن امرى خارج از قلمرو دين، در حيطه دين، يا برخوردار نبودن استدلال عقلانى از شرايط و مقدمات درست و يا گزينش معنايى خاص از عقل، ما را به سمت اين ناسازگارى رهنمون مىکند؛ از اين رو دين و عقلانيت، يا شرعيت و حكمت، كه غرض و واضع و روش آنها يكى است، با هم هيچ گونه اختلافی ندارند.
دين حقيقى مردم را فرا مىخواند تا از روى دليل عقلى به عالم ماوراى طبيعت، يقين و علم پيدا كنند و نیز عقل و نقل، در طول هم جاى دارند، عقل حجت درونى انسانها است كه آنها را در مسير كمال راهبرى مىكند و شريعت حجت بيرونى براى نجات انسانها از گرداب آلودگىها و سوق دادن آنها به سوى كمال و سعادت انسانى است؛ آن گونه كه امام كاظم (ع) مىفرمايد: خداوند براى مردم دو حجّت قرار داده است: حجت ظاهرى و حجت باطنى، اما حجت ظاهرى، فرستادگان الاهى و پيامبران و امامان (ع) هستند و حجّت باطنى، عقلها هستند.[1]
بر اين اساس ممكن نيست حجت ظاهر و باطن با يک ديگر تعارض داشته باشند. حجّت به معناى دليل و راهنما است و راهنما كسى را می گويند كه به طريق و مقصد و منتهاى آن آشنا است. طبق روايت امام كاظم (ع) براى رسيدن به خداى واحد، دو راهنما وجود دارد: راهنمايى از بيرون و راهنمايى از درون، البته بايد توجه داشت كه اين دو حجت ظاهر و باطن، دو طريق مستقل و بى نياز از هم نيستند، وقتى انسان به هدف مىرسد كه نهايت همسويى و هماهنگى ميان اين دو راهنما برقرار باشد.
حجت ظاهر (انبيا و امامان) با عقلانيت بی گانه نيست؛ زيرا همواره واسطه فيض (معصوم)، عقل كامل است و واژه بصيرت در آيه صد و هشت سوره يوسف به خوبى روشن گر اين مطلب است. به فرموده رسول مكرم اسلام (ص): كسى كه عقل ندارد، دين ندارد.[2] حجّت باطن نيز از شريعت و دين بى نياز نيست؛ زيرا به فرموده امام حسين (ع): كمال عقل در پيروى از حق است[3] و به فرموده قرآن كريم: خداوند حق است[4] و حقيقت از ناحيه او است؛[5] پس در پيروى از حق، عقل به كمال مىرسد.
از جمله دستورات پروردگار، تبعيّت از حجت ظاهر است. قرآن كريم مىفرمايد:” از خدا و پيامبرش (ص) و اوصياى پيامبر (ع) اطاعت کنید”.[6]
نتيجه اين كه با تبيين هماهنگى و همسويى عقل و دين و بطلان فرض تضاد و تناقض ميان اسلام و استدلالهاى عقلى، به خاطر يگانگى غرض و واضع و روش آنها، در صورت عدم تطبيق اصلى از اصول عقلى با حقايق دينى، يا مقدمات و ضوابط منطقى، برهان و استدلال عقلى مراعات نشده است و يا برداشت ما از گزاره دينى ناروا بوده است.
در پایان تذكر چند نکته ضروری به نظر می رسد:
الف. چون برهان عقلى حجت خدا است، هر كس با سرمايههاى عقلى به سراغ متون رود علوم مقدس متراكم، هم از متن نقلى و هم از برهان عقلى نصيب و بهره وی مىشود.
آرى اگر كسى با استقراى ناقص يا تمثيل منطقى يا انحاى مغالطه به سراغ فهم متون مقدس رود، غبار بشريت چون هالهاى بر گرد محتواى مقدس دينى مىنشيند و آن را غبار آلود مىكند.
ب. اگر كسى بگويد: آيا از همه مسائل كلى و جزئى دين مىتوان دفاع عقلانى كرد يا نه؟
پاسخش اين است كه، عقل براى شناخت دين لازم است، ولى كافى نيست. از اين رو از جزئيات دين نمىتوان با عقل حمايت كرد؛ زيرا جزئيات در حيطه برهان عقلى قرار نمىگيرند، چه جزئيات طبيعت باشند و چه جزئيات شريعت؛ به بيان ديگر، جزئيات اعم از علمى، عينى، حقيقى و اعتبارى در دسترس برهان عقلى نيستند و چيزى كه در دسترس عقل نباشد تعليل و توجيه عقلانى ندارد، اما در كليّات و خطوط كلى طبيعت و شريعت، تعليل عقلانى راه مىيابد.
توضيح آن كه عقل چون خود را در بسيارى از امور عاجز مىداند، به وحى نيازمند است. منطق عقل اين است كه من مىفهمم كه خيلى از چيزها را نمىفهمم و به وحى احتياج دارم.
بر اساس برهان نبوت عام، عقل مىگويد: من داراى هدف ابدىام و مىدانم براى نيل به آن هدف عام، راهى هست و اين راه طولانى است و پیمودن اين راه بدون راهبر ممكن نيست و راهنماى غيبى همان پيامبر (ص) است و بايد به سخنان راهبر در كليات و جزئيات گوش فرا داد و به آن عمل كرد؛ از اين رو نمىپرسد كه چرا نماز صبح دو ركعت و نماز ظهر چهار ركعت است، يا چرا نماز مغرب را بايد با صداى بلند و نماز ظهر را با صداى آهسته خواند، يا چرا فلان ماهى حلال است و فلان ماهى حرام و چون بسيارى از جزئيات را عقل نمىفهمد، مىگويد: من به پيامبر نيازمندم؛ از اين رو عقل مدعى دخالت در جزئيات نيست و اگر چنين ادعاى ناروايى بر او تحميل شود، نمىتوان آن را ثابت كرد و به مقصد رساند.[7]
براى آگاهى بيشتر مراجعه شود به:
الف- طباطبايى، سيد محمد حسين، على و فلسفه الاهى، تفکر در قرآن.
ب- جوادى آملى، عبداللَّه، حكمت نظرى و عملى در نهج البلاغه، شريعت در آينه معرفت، ص 199 – 224.
ج- جوادى آملى، عبداللَّه – هادوى تهرانى، مهدى، باورها و پرسشها، ص 51 – 58.
د- هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 280 – 284.
ه- نشريه پرسمان، پيش شماره دوازدهم، مرداد 1381، رضانيا، حميد رضا، مقالۀ اسلام و عقل، همسويى يا تضاد.
[1]. ر.ك. منتخب ميزان الحكمة، رى شهرى، محمد، ص 358، ح ش4387.
[2]. همان، ص 357، ح 4363.
[3]. همان، ص 359، ح 4407.
[4]. لقمان، 30.
[5]. آل عمران، 60.
[6]. نساء، 59.
[7]. جوادى آملى، عبداللَّه، دينشناسى (سلسله بحثهاى فلسفه دين)، ص 127 – 174.