کپی شد
اسلام و اندیشه سکولاریسم
«سکولاريزم» این است که دين از متن جامعه، به گوشه خانه و مسجد برود، و دست دين از تقنين و قانون گذارى، و اجراى احکام الهى، و داورى در کشمکش ها، کوتاه شود، و دين جز يک رابطه معنوى فرد با خداى جهان، مفهوم ديگرى نداشته باشد.
چنين تفسيرى از دين که با سکولاريزم هماهنگ است، مورد پذيرش آيين اسلام نيست؛ زيرا:
- قوه مقننه در دو مرحله (تشريع احکام به وسيله وحى، و تبيين جزئيات به وسيله فقهاء) و قوه مجريه که از آنِ آمران به معروف و ناهيان از منکر است، و قوه قضائيه که کار آن فصل خصومت ها به وسيله آگاهان از قوانين قضايى اسلام مى باشد، جزو متن اسلام بوده و از پيکره آن جدا نمى باشد و آيات و رواياتى که پيرامون اين سه قوه وارد شده نافى سکولاريزم و عرفى شدن دين است.
هرگاه فردى علاقمند است که دين عرفى شود، و در امور اجتماعى، قضايى، و سياسى مداخله نکند، مطلبى است و امّا اين که اسلام يک چنين آيينى است، مطلب ديگرى است و اين دو را نبايد به هم آميخت، افراد واقع بين، خواسته هاى خود را بر واقعيات تحميل نمى کنند، و از هر نوع پيش داورى پرهيز مى نمايند.
کتاب هاى فقهى علماى اسلام که در طول چهارده قرن نگارش يافته، مملو از دلايل و شواهدى از آيات و روايات، بر وجود چنين سه قوه است، که نمى توان آن را انکار کرد. اينک به نمونه هايى از آيات و روايات که هر يک ناظر به يکى از اين قواى سه گانه است اشاره مى کنيم:
اسلام معتقد است که جعل قانون درباره فرد و اجتماع نياز به ولايت دارد و هيچ فردى بر فرد ديگر جز خدا ولايت ندارد. از آن جا که او خالق همگان است و مصالح همگان را بهتر از ديگران مى داند قانون گذارى از آنِ او است و در اين شعار اسلام، «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ؛[1] حكم تنها از آن خدا است، فرمان داده كه غير از او را نپرستيد»، جمله «أمَرَ» حاکى از آن است که جمله «ان الحکم» مربوط به تقنين و تشريع است و اين که هيچ مقامى حق جعل قانون ندارد .
فقيهان اسلام، کليه احکام مربوط به زندگى انسان را در قلمروهاى مختلف از کتاب و سنت استفاده کرده و کتاب هاى فقهى فزون از حد نگاشته اند که گردآورى آنها در يک نقطه، کتابخانه عظيمى را تشکيل مى دهد. اکنون سؤال مى شود که در برابر اين فرهنگ غنى از نظر تقنين چگونه مى توان اين قوه را از پيکر اسلام گرفت و همه آيات و روايات را به دست فراموشى سپرد و در کنار سفره غربيان و يا عقول جمعى آنها نشست؟!
امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: «خدا چيزى را که مردم به آن در زندگى نياز دارند، فروگذار نکرد و آن را در کتاب خود فرو فرستاده و براى رسولش روشن ساخته است».[2]
در طول چهارده قرن، قوانين اسلامى، امت اسلامى را در قلمروهاى مختلف هدايت کرده و آنها را از هر نوع دست يازيدن به تقنين بيگانه بی نیاز ساخته است. قوانين خدا که خود تشريع کننده آنها است به وسيله وحى الهى در اختيار مردم قرار گرفته، و فقيهان مکلفند که با تبيين و تفسير آنها، به گسترش آنها بپردازند تا همگان در جريان احکام کلى الهى قرار گيرند.
علاوه بر این، اسلام از عقول دسته جمعى بهره گرفته و مسئله «مشاوره» را مطرح کرده که نمونه آن مى تواند، مجلس شوراى اسلامى براى برنامه ريزى باشد. از پيامبر (صلى الله عليه وآله) در مورد دور انديشى سؤال شد، فرمود: «مشورت با انديشمندان و آن گاه عمل به رأى آنها».[3]
آيات و روايات درباره اهميت مشاوره فزون تر از آن است که در اينجا ذکر شود، ولى قلمرو اينها، مسايل اجتماعى و سياسى و به اصطلاح برنامه ريزى است و نه اصل تشريع؛ زيرا تشريع الهى ما را از هر تشريعى بى نياز کرده است و به تعبير ديگر: در لباس قانون و کيفيت پياده کردن آن نياز به مشاوره است، ولى در اصل حکم، پيروی از وحى و ادله شرعى لازم است .
- طرفداران سکولاريسم تصور مى کنند دين مزاحم سعادت و خوشبختى جامعه است و بايد به تدريج زمينه حضور و سلطه آن را از جامعه محو کرد. در حالى که اين گروه بايد در آموزه هاى دينى بينديشند، اگر واقعاً آنها را از جانب خدا مى دانند، همه را بپذيرند و امّا اگر از ديدگاه ديگرى به آن مى نگرند بايد آموزه هاى دينى را به دو بخش تقسيم کرده و آن چه را که از لحاظ خرد و عقل جمعى، پسنديدند، درتمام عرصه ها حاکم سازند نه اين که به يکبارگى بر تمامى آموزه هاى دينى خط بطلان بکشند.
بسيار جفاکارى است که انسان همه آموزه هاى دين را يکدست کنار زند و اين حاکى از آن است که اين گروه واقع گرا نبوده و دين را مزاحم تلقى مى کنند و تلاش مى نمايند ريشه آن را بزنند و در اين مرحله به تدريج پيش مى روند تا با محکوميّت از سوى جامعه مواجه نشوند.
- طرفداران اين نظريه به عقل جمعى اهميت به سزايى مى دهند. بهترين عقول جمعى، در سازمان ملل گرد آمده و قريب دويست کشور، عاقل ترين و انديشمندترين افراد خود را به اين مرکز گسيل داشته تا معرف موقعيت کشور باشند.
اين عقول جمعى در سال 2003 میلادی، فرمان امام على (عليه السلام) به مالک اشتر را به عنوان الگو و منشور سياسى خود برگزيدند؛ زيرا فهميدند که نويسنده اين فرمان از ديدگاهى فراتر از ديدگاه بشر برخوردار بوده و جز سعادت بشر، خواستار چيز ديگرى نبوده است. بسيار جفا و به دور از عاطفه انسانى است که خود را از اين تعاليم محروم سازيم و به اصطلاح «آن چه خود داريم از بيگانه تمنا کنيم».
- حکومت دينى؛ به معناى حکومت کليسا و روحانيان بر مردم نيست که همه مديريت ها در اختيار عالمان دين قرار گيرد و غير اين صنف تنها نظاره گر مديريت ها باشند.
بلکه معناى حکومت دينى اين است که برنامه زندگى در تمام ابعاد از جانب خدا به وسيله آموزگاران الهى که انبياء و اولياء باشند به مردم ابلاغ شده و علماى دين به تشريح و تبيين آن پرداخته و در اختيار همگان قرار داده اند، آن گاه خود مردم به تناسب شرايط حاکم بر آنها، در پرتو اين تعاليم دينى، مديريتى جامع پديد آورند و نظام اجتماعى را ساماندهى کنند و ولايت فقيه در اين مورد، نظاره گر حکومت برخاسته از دل مردم است که مبادا از برنامه هاى الهى گام فراتر نهند.
در اين نظريه، حاکم و مدير، خود جامعه است و ميزان گزينش، ايمان، تقوا، کارآمدى و آگاهى است و در اين قسمت تفاوتى بين رجال دين و غيره نيست، ولى همگان مکلفند در پرتو قوانين الهى حرکت کنند. مسلماً اين نوع حکومت، جز مردم سالارى دينى چيز ديگر نيست و با حکومت کشيشان صد در صد تفاوت ماهوى دارد. اين خود باختگان همه چيز را از غرب گرفته، حتى در تفسير حکومت دينى، الگو را حکومت کشيشان قرار مى دهند.
- قوانين اسلام، که به وسيله قرآن و سنت تبيين شده، گوهرى و صدفى دارد. گوهر قوانين تا روز رستاخيز ثابت و پايدار است؛ زيرا مطابق فطرت و آفرينش انسان است و تا انسان انسان است، اين قوانين با زندگى او هماهنگ بوده و سعادت آفرين مى باشد؛ براى نمونه از دعوت به اقامه قسط و عدل، برنامه هاى زناشويى و تشکيل خانواده، کسب و کار، دفاع از محرومان و مظلومان، جهاد در راه خدا براى برداشتن موانع تا پيام خدا به گوش مردم برسد، مسايل مربوط به تعليم و تربيت و دهها مسائل ديگر، که گوهر دين را تشکيل مى دهد، و مطابق آفرينش انسان است مى توان نام برد و لذا دين را چنين تعريف مى کند:
«رو به آيين راست خدا آر، آيينى که هماهنگ با آفرينش انسان است و او را با فطرت دين آفريده و به خاطر هماهنگى با آفرينش انسان، براى آن دگرگونى نيست و اين است آيين استوار و پايدار، هر چند بيشتر مردم از آن آگاه نيستند».[4]
ولی لباس و به تعبير ديگر صدف دين، تابع شرايط زمان و مکان است و پيچيدگى يا تکامل روابط انسانى، کوچکترين لطمه اى بر گوهر دين وارد نمى کند و اگر عنصر زمان و مکان در استنباط احکام مؤثر است، مربوط به اين بخش از احکام الهى مى باشد نه بخش نخست.
به عنوان نمونه:
- اسلام پيوسته عزت و عظمت واستقلال مسلمين را خواهان است و اين اصل در هيچ زمان تغيير پذير نيست چنانکه مى فرمايد: «عزت از آنِ خدا و رسول او و مؤمنان است»،[5] ولى حفظ اين اصل، قالب ها و شکل هاى مختلفى دارد، گاهى به صورت برقرارى روابط با دولت هاى کافر صورت مى پذيرد و گاهى با گسستن روابط. و به تعبير ديگر گاهى به صورت صلح و مسالمت صورت مى پذيرد و گاهی به صورت جهاد و دفاع.
- اسلام پيوسته خواهان سعادت انسان در سايه تعليم و تربيت است، ولى ابزار تعليم و تربيت، مقدس نيست. نه قلم نى مقدس است و نه وسايل پيشرفته اى؛ نظير کامپيوتر، اساس آن را اين آيه تشکيل مى دهد: «خداوند کسانى از شما را که ايمان آورده اند، و کسانى را که علم به آنان داده شده، درجات عظيمى مى بخشد»، حالا وسيله تحصيل علم چه باشد در اينجا اسلام نظر خاصى ندارد.
- اين گروه، از عامل اجتهاد و تلاش فقيه براى پياده کردن احکام بر طبق لباس ها و صدف هاى زمان غافلند و تصور مى کنند که اسلام يک سلسله احکام ثابت و غير متغير دارد که مسلماً در جامعه متغير کارآمد نخواهد بود، ولى هرگز ثابت را از متغير، پيوسته را از موقت، گوهر را از صدف جدا نمى سازند، محققان اسلامى در بحث هاى خاتميت در اين زمينه به صورت گسترده سخن گفته اند.[6]
[1]. یوسف، 40.
[2]. «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَدَعْ شَيْئاً تَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ إِلَّا أَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ وَ بَيَّنَهُ لِرَسُولِه…»، کلینى، محمد بن یعقوب، کافی، محقق و مصحح: غفارى، علىاكبر/ آخوندى، محمد، ج 7، ص 175 و 176، ح 11.
[3]. «مشاورةُ ذوى الرأى وإتّباعهم»، برقى، احمد بن محمد، المحاسن، محقق: محدث، جلال الدین، ج 2، ص 600، باب 3.
[4]. «فأقِمْ وَجْهَک لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَةَ اللّه الّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّه ذلِک الدِّينُ القَيِّم وَلکنْ أَکثَر النّاسِ لا يَعْلَمُون»، روم، 30.
[5]. «وَ للّهِ الْعِزَّة وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنين»، منافقون، 8.
[6]. برگرفته از سبحانی، جعفر، مدخل مسایل جدید در علم کلام، ج 3، ص 270 – 272 و 262 – 265.