Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

اسلام آوردن سلمان فارسی

سلمان فارسی اسلام آوردن خود را این گونه روایت می کند: خداوند محمد را در مکه مبعوث گردانيد و من چيزى از او نشنيده بودم. يک بار که بر سر خرما بُنى بودم، پسر عموى سرور من آمد. و گفت: «خدا اين قبيله بنى قيله را بکشد که در قُبا بر گرد مردى جمع شده اند که مى گويد من پيامبرم». پس مرا لرزه و سرما فرا گرفت و از خرما بن فرود آمدم و به جستجو و پرسش از هر سوى پرداختم.

سرور من هيچ سخنى با من نگفت و گفت: به کار خويشتن بپرداز و چيزى را که سودى براى تو ندارد رها کن. چون شب فرا رسيد اندکى خرما که داشتم برداشتم و نزد پيامبر رفتم. گفتم شنيده ام که تو مردى شايسته اى و دارای یاران غریب و نیازمند و فقیری و اين چيزى است که براى صدقه نزد من بود و من شما را سزاوارتر از ديگران بدان يافتم. پس پيامبر گفت: «بخوريد» و خود از خوردن سر باز زد. من با خود گفتم: اينک اين يکى از نشانه های پیامبر بود که صدقه نمی خورد، و بازگشتم. چون فردا شد بازماندۀ خرماها را برداشتم و نزد او رفتم و گفتم: من ديدم که تو صدقه نمى خورى، اين هديه اى است از سوى من. پس حضرت فرمود: «بخوريد» و خود نيز با ايشان خورد. روزى به نزد آن حضرت که در قبرستان بقيع به تشييع جنازه يکى از اصحاب خود رفته بود آمدم، من دو جامۀ خشن و زمخت بر تن داشتم و آن حضرت در ميان اصحاب نشسته بود، پس من پيش رفته سلام کردم و به پشت سرش پيچيدم تا شايد مهر نبوت را در ميان دو شانۀ آن حضرت ببينم، رسول خدا (ص) که متوجۀ رفتار من شده بود مقصود مرا دانست، و رداى خويش را پس زد و چشم من به مهر نبوت افتاد.

من خود را بر روى شانه هاى حضرت انداخته آن را مى بوسيدم و اشک می ريختم رسول خدا (ص) به من فرمود: بازگرد، من پيش روى او آمده در برابرش نشستم و سرگذشت خويش را تا به آخر براى او شرح دادم، رسول خدا به شگفت فرو رفت و از اين که اصحابش اين جريان را مى شنيدند خوشحال گشت. پس دانستم که اين همان پيامبر است. پس به دست و پاى او افتادم و مى بوسيدم و گريه مى کردم. سپس به من فرمود: «اى سلمان فارسی  خود را از صاحب خويش باز خر» و من خود را از صاحب خويش در برار کاشت سيصد ساقۀ نخل و چهل اوقيه[1] طلا باز خريدم. پس پيامبر مسلمانان را فرمود: برادرتان را يارى کنيد. و ايشان در کار نخل ها مرا يارى کردند تا اين که سيصد خرما بُن کوچک براى من حاصل آمد. پس پيامبر مرا گفت: اى سلمان فارسی  برو و براى اين خرما بنان کوچک محل کاشتن حفر کن و مرا آگاهى ده و چنين کردم و به او خبر دادم. پس حضرت به دست خويش آنها را در آن گودال ها به زمين کرد و به خدا که تمام آنها گرفت و حتى يکى از آنها نيز خشک نگرديد و از يکى از غزوه ها مالى براى پيامبر آورده بودند، به من بخشيد و گفت: حق آزاد بودن خويش را بپرداز و من پرداختم و آزاد شدم.[2]

پیامبر گرامی اسلام (ص) پس از آن که سلمان فارسی را از مرد یهودی خرید و آزادش ساخت، نام زیبای «سلمان فارسی» را بر او نهاد.[3] واژه «سلمان فارسی» از سلامتی و تسلیم گرفته شده است. انتخاب این نام زیبا از سوی پیامبر (ص) نشانه پاکی و سلامت روح سلمان فارسی  است.

 


[1]. معادل چهل درهم بوده که هر درهمى نيم مثقال و يک پنجم مثقال است و هر ده درهم هفت مثقال است و مثقال شرعى سه چهارم مثقال صيرفى است و بنابر اين هر وقيه 22 مثقال صيرفى است و چهل وقيه که در قرار داد سلمان فارسی بوده جمعا 880 مثقال طلاى صيرفى که برابر با 1100 دينار بوده است. زندگانی محمّد ص پیامبر اسلام، ج 1، ص 145.

[2]. ر.ک: مجلسی، بحار الانوار، ج 22، ص 365-362، الوفاء، بیروت، 1404ق؛ مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرينش و تاريخ، شفيعى کدکنى، محمد رضا، ج 2، ص 802 و 803؛ رک: ابن هشام، زندگانى محمد (ص) پيامبر اسلام، سيد هاشم رسولى، ج 1، ص 139-147.

[3]. ابن معصوم، السيد علي، الدرجات الرفیعه، ص 203.