searchicon

کپی شد

استکمال در انبیا و اولیا

انبیای عظام و ائمه اطهار از روزی که به منصب پیامبری و یا امامت برگزیده شدند حد نصاب کمالات و عصمت و پاکی و طهارت و علم را دارا بودند ولی این مقام ، عالی ترین منصب کمالات نبوده و با گذشت زمان و انجام مجاهدات عملی و روحی و القای وحی از سوی پروردگار، راه کمال را ادامه داده و هر روز به مقامات بالاتر و کمالات والاتر نایل شده اند.پس معصومان، مقدار و مراتبی از کمالات را به صورت ارثی و خدادادی داشته و مراتبی از آن را کسب نموده تا به مقام عصمت[1] و امامت و یا پیامبری رسیده اند، و پس از آن نیز تا زمان مرگشان، همواره به مراتب و کمالات جدیدی رسیده اند.[2]

در اینجا ممکن است شبهه ای به ذهن بیاید و آن این است که اگر پیامبر اسلام، همواره در حال کامل شدن بوده اند، پس اگر او بیشتر عمر می کرد شخصیت و دین او کامل تر از آن چه اکنون هست، می شد، پس نمی توان گفت این دین کامل است و باید در تکمیل آن کوشش و جدیت نمود، یا اینکه شاید در هر عصری پیامبر دیگری ظهور کند و مناسب با هر عصر و فرهنگی دینی بیاورد و مطالبی را بیان کند.

برخی با نگرشی ناسوتی به وحی و برابر نمودن پیامبری با تجربه دینی، اشکال فوق را این چنین مطرح نموده اند:

«پیامبری نوعی کشف و شهود است.[3] هر جا سخن از تجربه می رود، سخن از تکامل تجربه هم درست است. هر جا سخن از مجرب شدن است، سخن از مجرب تر شدن روا است. شاعر با شاعری، شاعرتر می شود، و سخنران با سخنرانی، سخنران تر، و این امر در هر تجربه ای جاری است… . پیامبر که همه سرمایه اش شخصیت اش بود، این شخصیت، محل و موجد و قابل و فاعل تجارب دینی و وحیی بود، و بسطی که در شخصیت او می افتاد، به بسط تجربه (و بالعکس) منتهی می شد، و لذا وحی تابع او بود و نه او تابع وحی».[4]

«به عبارت دیگر، ارتباط پیغمبر با بیرون از خود قطعاً در بسط رسالت او و در بسط تجربه پیامبرانه او تأثیر داشت.[5] هم پیامبر انسان است، و هم تجربه او انسانی است، و هم اطرافیان او آدمیانند. از مواجهه این عناصر انسانی، به تدریج آئینی انسانی زاده می شود.»[6]

«خلاصه آنکه، پیامبر اسلام در دو سطح تجربه داشت و اسلام محصول این دو گونه تجربه است: تجربه بیرونی و تجربه درونی، و به مرور زمان، در هر دو تجربه، مجرب تر، و لذا دینش فربه تر و کامل تر شد. در تجربه بیرونی، مدینه ساخت، مدیریت کرد، به جنگ رفت، با دشمنان درافتاد، دوستان را پروراند و …، و در تجربه درونی هم، رویا و وحی و الهام و معراج و مراقبه و تفکر داشت، و اینجا هم پخته تر و پر دستاوردتر شد. کاملتر شدن دین، لازمه اش کاملتر شدن شخص پیامبر است که دین، خلاصه و عصاره تجربه های فرد­ی و جمعی او است. در غیبت پیامبر هم باید تجربه های درونی و بیرونی پیامبر، بسط یابند، و بر غنا و فربهی دین بیفزایند… . اگر «حسبنا کتاب الله» درست نیست، «حسبنا معراج النبی و تجریة النبی» هم درست نیست.»[7]

نقد اشکال بیان شده:

1. اساس این اشکال و شبهه، یکی دانستن «وحی» و «تجربه» است در حالی که، این دو با یکدیگر تفاوت دارند. وحی از طرف خدا است و توسط فرشته وحی ابلاغ می گردد، و پیامبران به خوبی در می یابند که کسی بر آنان نازل می شود و با ایشان سخن می گوید، و شأن آنان تلقی و حفظ و ابلاغ این کلمات و آیات می باشد؛ ولی تجربه دینی از نفس تجربه کننده نشأت می گیرد، نوعی ارتباط بنده با خدا است و در حد کشف و شهود است. در وحی، خطا و اشتباه و القای شیطان راه ندارد، اما در کشف و شهود، همه اینها ممکن است. وحی به عنوان یک دستور از طرف خداوند به مردم و امت تلقی می گردد و از این بابت حجیت تام دارد، در حالی که کشف و شهود حداکثر می تواند برای بیننده آن حجیت داشته باشد ولی برای سایرین چنین ارزشی ندارد.[8]

2. قرآن کریم، خود بر کامل شدن دستوراتی که باید بر پیامبر نازل شود، و بر کامل شدن دین، در سال های پایانی عمر پیامبر تصریح می کند:

«امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام رگردانیدم، و اسلام را برای شما ]به عنوان[ آئین برگزیدم.»[9]

بنابراین سیر تکاملی شخصیت پیامبر(ص) و سیر تکاملی دین اسلام به گونه ای بوده است که این سیر، با برنامه ریزی دقیقی از سوی خداوند توانا و حکیم، به ارائه دین کاملی که خاتم ادیان باشد، توسط پیامبری که خاتم انبیا باشد، منجر گردد. بنابراین نمی توان اشکال نمود که «اگر پیامبر هنوز زنده می ماند و عمرش طولانی تر می شد، دین فربه تر و کامل تر می شد و اگر جنگ ها و حوادث بیشتری برای او پیش می آمد، و اگر از او سؤالات بیشتری می کردند، و اگر حوادث به سمت دیگری پیش می رفت قرآن و دین شکل دیگری پیدا می کرد.[10]

زیرا آنچه جزء آموزه های اصلی اسلام بوده و آنچه مورد نیاز مردم واقع می شده، به گونه ای که ادامه راه و کشف حق و حقیقت، برای طالبان آن میسر باشد، توسط پیامبر ابلاغ گردیده است.

«البته وظیفه ادامه دهندگان راه نبوت، یعنی ائمه معصومین (در مکتب شیعه) و علمای ربانی و اسلام شناسان حقیقی، تبیین آیات و دستورات خداوند و سنت و راه و روش پیامبر (ص)و استخراج احکام و دستورات دین از میان متون دینی، و ارائه پاسخ مناسب به پرسش هایی که در هر عصر و فرهنگی بروز می نماید می باشد، به گونه ای که هیچ مشکل و پرسشی بدون جواب و پاسخ باقی نمی ماند.»[11]

3. از دیدگاه ما وجود مبیّن و معلم و مفسر معصوم در کنار کتاب خدا ضروری است، و این مفاد فرمایش پیامبر اکرم است که فرمود: «دو چیز گرانبها را در میان شما باقی می گذارم: کتاب خدا و عترت و اهل بیتم. مادامی که به این دو متمسک شوید گمراه نخواهید شد.»[12]

4. همچنین ما قائل به انحصار تجربه های دینی و الهامات و رؤیاها به پیامبر اکرم (ص) نیستیم که بگویید «حسبنا معراج النبی و تجربه النبی هم درست نیست». آنچه که ما به آن اعتقاد داریم محدود نمودن و منحصر کردن نبوت و پیامبری و ختم نمودن آن در حضرت محمد (ص) است، هرچند راه مکاشفه و الهام به روی بندگان پاک و مخلص خداوند بسته نیست. آنچه محدود به پیامبران است،وحی به معنای خاص آن (نزول فرشته و ارائه دستورات تشریعی خداوند) می باشد.


[1] البته این به معنای نفی عصمت موهوبه نیست. برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:

نمايه های:

1- مفهوم عصمت و امکان عصمت افراد.

2- عصمت پیامبر (ص) و ترک اولی.

3- عصمت انسانهای معمولی.

[2] نک:همان، ص 213.

[3] سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی، ص 11.

[4] همان، ص 13.

[5] همان، ص 16.

[6] همان، ص 21.

[7] همان، صص 24-25.

[8] جوادی آملی، پیشین، صص 97-82؛ ساجدی، ابوالفضل، زبان دین و قرآن، صص 73-266.

[9] مائده، 3.

[10] سروش، عبدالکریم، مجله آفتاب، ش 15، مقاله «اسلام به وحی و نبوت».

[11]نک: مطهری، مرتضی، ختم نبوت، ص 37.

[12] بحار الانوار، ج23، ص 108.